!! توجه : متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد طیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
انشاءالله که عزاداریهای عزیزان در ایام فاطمیه قبول شده باشد. انشاءالله عنایات حضرت زهرا (سلام الله علیها) نصیب ما بشود.
مطلب بعدی که در این بحث داشتیم: روایات نقششان چیست در تفسیر قرآن؟ ما به روایات نیاز داریم؛ برای اینکه جزئیات برخی امور را بفهمیم. حالا به یک تعبیر، مصادیق یا به تعبیر دیگر، جزئیات. قرآن وارد جزئیات نشده به بیان شفافش؛ البته درون لایههای باطنیترش جزئیات را هم گفته که فهمش برای همه میسّر نیست. ولی آن کلیات را در همان لایه ابتدایی گفته: «اَقِیمُوا الصلوة»، «آتُوا الزکاة». حالا چیا باید زکات بدهیم؟ آن چیزهایی که باید زکات بدهیم چقدرش را باید زکات بدهیم؟ نگفته. گوسفند زکات دارد، چند تایش زکات دارد؟ گاو زکات دارد چند تا؟ شتر چند تا؟ طلا چقدر؟ نقره چقدر؟ نماز به صورت کلی وقتها را معیّن کرده که قبل غروب، موقع حین زوال شمس، بعد از غروب شمس. ولی اینکه دقیقاً ما پنج تا نماز داریم در شبانهروز، دقیقاً هم وقتش این است، از این موقع شروع میشود این موقع قضا میشود، اینها را دیگر ما در قرآن به این بیان (یا مصادیق را که مثلاً این کار مصداقِ فلان چیز است، مثلاً غنا مصداقِ لَهو)، اینها را ما خودمان مواجه نیستیم با آن در قرآن که بتوانیم بفهمیم. با روایات، فهم قرآن برای رساندن معنای اولیه خودش نیازی به چیز دیگری ندارد؛ ولی ما در جاهایی نیاز داریم به روایات. روایات پیغمبر و اهل بیت (علیهم السلام) مثل جزئیات اَحکام، جزئیات قَصص، جزئیات داستانها. در قرآن نگفته. این سریال حضرت یوسف را اگر از قرآن فقط میخواستند بسازند، چهل قسمت تبدیل میشد به هفده قسمت. داستان زلیخا و اینها در قرآن نیستش، همه [آنچه ما میدانیم] در روایات است. روایت به این نحو است که حالا هر روز میآمده در خیابانها هی «یوسف یوسف» میگفته، گریه میکرده. اینها خب آره، گفته که تا آخر مثلاً آخر به هم میرسند و ازدواج میکنند. اینها را در روایت داریم؛ ولی اینکه دیگر انقدر، دیگر همه جا در خانه و زندگی و همه را از دست داد و هی یوسف – زلیخا، این را ندارد. به هر حال، اینها میشود آن جزئیاتی که از روایات فهمیده میشود در داستانها. تازه آن هم جزئیات روایت آن هم باید مُتقَن باشد. روایتی که مربوط به قصص القرآن، قصص الانبیاست، معمولاً حواشی زیاد دارد، مشکل تویش هست، گاهی از جهت سندی و اینها مباحث. در مورد مواجهه با این جور روایات که بعدها انشاءالله صحبت میکنیم.
و جزئیات معارف، جزئیات معارفی مثل قضیه معاد. خیلی از مباحث جزئی معاد در قرآن نیست. مثلاً عالم برزخ به صورت کلی در قرآن است: «وَ مِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ». درست شد؟ اما اینکه جزئیاتش، وارد قبر میشود، سؤال میشود، نکیر و منکر، بشیر و مُبشِّر، و خدمت شما عرض کنم، اینها دیگر در ادعیه و در روایات و اینهاست. درست شد؟ برای همین خود قرآن مردم را ارجاع داده به اهل بیت. میفرماید: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا». این آیه سوره مبارکه حشر، در حکم کُبراست که تمام روایات میآید ذیل این میشود صغرا. هر چه پیغمبر داد بگیرید، هر چه پیغمبر نهی کرد بپذیرید. اشکال ندارد. فقط قرآن؟ قرآن را رد! خود قرآن گفته که من دارم بهتان میگویم هر چه پیغمبر گفت گوش بدهید. شما میگویید پیغمبر هم هر چه گفت اگر قرآن بود گوش میدهیم. این میشود ردِ قرآن. بله، این کار دشمن است. آقا نکات دشمن این جا هم هست متأسفانه. بله.
بعد حالا خندهدارش این است که مثلاً یک مسئلهای مثل حجاب که انقدر شفاف در قرآن آمده را قبول نمیکند. قرآن گفته. اتفاقاً در بحث حجاب آیاتش از روایاتش مهمتر است؛ یعنی روایات آنقدری رسا نیستش برای فهماندن قضیه. چرا، در جزئیاتش مثلاً وجه و کفین و اینها استفاده کرده ازش. ولی این جا انقدر جزئیات را خود قرآن گفته، خصوصاً در آن بحثی که کیا میتوانند ببینند؟ محرم و نامحرمی که مشخص کرده، نیازی حتی در این مسئله به روایاتش هم نیست. بعد آن جا که انقدر قرآن صریح گفته را کار ندارند! بعد مثلاً میگویی که آقا سگبازی نکن، میگوید کجای قرآن گفته؟ شراب نخور، میگوید قرآن گفته که «إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا». گناهش از منفعتش بیشتر است. و بعدش هم نگفته چقدر بخورند که گرم بشوند در آمریکا. متأسفانه.
خب، در مورد مفسر قرآن. شرایط مفسر قرآن. هر کسی نمیتواند بیاید شروع کند به تفسیر قرآن با هر سطح سواد و تحصیلات و اینها. تفسیر قرآن شرایطی دارد:
۱. باید آگاه باشد نسبت به قواعد، قواعد منابع و علومی که استفاده میشود در تفسیر قرآن. باید آگاه باشد و بتواند از اینها استفاده کند. و باید فرهنگ زمانهای که قرآن در آن زمانه نازل شده را بشناسد. ویژگیهای قرآن را هم (مثل جهانی بودن، جاودانه بودن، جامعیت) و جایگاهش.
نکته دوم این است که انس با قرآن باید داشته باشد مفسر. دائم سر و کار داشته باشد. [نه] یک بار حالا مثلاً تنها خوانده بود، شروع کنی به تفسیر. همه جای قرآن، بدون این که سر در بیاوری، ارتباط با روایات انس داشته باشد تا در فهم آیات دچار انحراف نشود. مذاق شرع را بشناسد. در فقه در مورد مذاق صحبت کردیم. از مسیر صحیح به تفسیر [برسد]. چند تا علوم؟ نه نه. بحثهای رجالی را برای بحثهای تفسیری [لازم است] برای بحث روایی؟ آره. تفسیری که به روایات مرتبط است. وگرنه در استنباط، در اِستظهار از آیات ما رجال… آره. ولی اینکه مثلاً یک روایتی این جا داریم در توضیح این آیه. مخصوصاً آن جایی که داستانهای قرآن اجاق؟ خیلی پیچیده است، خیلی سخت است. سه چهارم روایت را ضعیف میدانند و خیلی از اصول استفاده میکردند ایشان وقتی تفسیر مینویسند و بالاخره تفسیری که نشد بنویسم، قرآنشناسی در واقع بیشتر تا تفسیر. تفسیر البیان. حالا اگر خواستید فردا تفسیرش را میآورم. خیلی بستگی به... خب هر چه بیشتر بخواند آدم بهتر است. البته حالا در بحثهای اصول و اینها یک سری دقتهایی دارد. گاهی میشود که شاید خیلی به درد ما در بحثهای علمی نخورد: «قطع طریقی وصفی»، «قطع طریقی محض»، «قطع وصفی محض»، «قطع فلان»، ده مدل قطعش کردند که نمیدانم نُه مدل که ثمره ندارد، فقط برای اینکه بحث علمی بوده و تفاوت این را با آن یکیها مثلاً نشان بدهند. خب این هم خیلیهایش به درد ما نمیخورد. مثلاً تعادل و تراجی خیلی مهم است. البته تعادل ترجی بیشتر در بحث روایات مهم است. خود بحث مفاهیم و الفاظ خیلی مهم است، خیلی مهم است. بحث الفاظ در اصول برای فهم قرآن خیلی مهم است. اطلاق، عموم. خود مفهوم: مفهوم شرط، مفهوم... و مبنا داشته باشی. با وصف میخواهی چکار کنی؟ اگر داشته باشی خیلی عوض میشود. کجا مفهوم دارد، کجا مفهوم ندارد؟ اینها بحثهای مهم است. یا مثلاً فرض بفرمایید که حالا اصول عملی و اینها خیلی در بحثهای تفسیری کاربرد چندانی ندارد. ولی یک سری از مباحث متعلّقات عقلیه هم در بحثهای ما مثلاً بحثهای تفسیری به درد میخورد. حُسن و قُبح عقلی. بحثهای به هر حال در این حدش باید آدم مسلط باشد. قیاس مثلاً بحث مهمی است که وقتی مبتلا به قیاس نشود در بحثهای قرآنی. اینها هست. حالا هر لایه قویتر، خب تفسیرش قویتر میشود. اگر مثلاً در مفاهیم، در مفهوم وصف خودش مبنا داشته باشد، خب خیلی فرق [میکند]. اصولیون گفتند وصف مفهوم ندارد. این طور باشد، وصف مفهوم و شرط.
چهارم برای مفسر این است که ایمان و تقوا و فضایل اخلاقی داشته باشد تا خدا بهش علم الموهبت عنایت بکند. اینها خیلیهایش الهام باید باشد. با مسیر عادی نصیب نمیشود. یهو یک جرقهای در وجود انسان میزند. یک آیهای انگار کأنّه خودش را نشان میدهد. مطلبی انگار خودش را عیان میکند که آدم این را میبیند در بعضی از مفسرین که این از خودشان نیست. حالا ملاصدرا خیلی چون عیانتر صحبت میکرده، واسه همین هم خب خیلی باهاش مشکل داشتند، تبعیدش کردند. آیا خود استدلال او الهام است، حُسنِ الهام جز؟ حالا این را اول بگویم. ملاصدرا خیلی جاها در آثارش میفرماید حکمت عرشیه. از آن کلمات خیلی [ظاهر] مطلوب است که خدا فهمش را فقط به این حقیر عنایت کرده. گاهی علامه طباطبایی هم یک جاهایی عبارات این شکلی دارد. مثلاً در رساله الولایه. همین مطلبی که گفتم را هیچ کتابی پیدا نخواهید کرد. بله بله. شهید ثانی در مورد شهید اول میگوید دستهبندی که میکند از اختصاص... حالا اینکه یادم است این است که مثلاً این جور دستهبندی که کرده، این بابی که مثلاً لحاظ کرده از مختصات این کتاب است. در کتاب دیگری نیست. به معنای اینکه حالا مثلاً نفهمیده کسی تا حالا با این آیه این شکلی مواجه نشده. کسی تا حالا این آیه را این شکلی تفسیر نکرده. بچهتر که بودیم گاهی به هیجان میآمدیم، یک چیزهایی میگفتیم، میریختند سرمان که این چی میگوید! عرض کنم خدمت شما که حالا این هم همین است. حالا ملاصدرا خیلی در این بحثها آن زمانه خب کسی اصلاً برای معارف به این شکل قائل نبود. ایشان به هر حال این را داشت میگفت که قدر دانسته بشود این مطالب. الان خب نه، الان الحمدلله همه حواسشان جمع است. کسی که دارد مخفی میکند، یک جوری نفهمند که این از امتیازات خودش است. بعضی از بزرگان معاصر، مطلبی که از اختصاصات خودشان است را یک جوری میگویند که همه فکر کنند که این در همه کتابها هست. مطلب خاصی [نبوده]. در حالی که اونی که میشناسد میداند که این مطلب از ایشان [است]. نمیشود از کسی این جور برداشت. از این، مخصوصاً در ادعیه. مثلاً بعضی از بزرگان معاصر ما این چنین [هستند]. مخصوصاً در ادعیه مثلاً شما شرح مناجات شعبانیه را مثلاً از برخی اساتید وقتی میبینید این جور ارتباط دادن فرازهای دعا به همدیگر منحصر به دعاست که مثل یک حدیث معمولی به زبان عُرف باید بفهمیم. با عُرف صحبت کردن. معنای عُرفیاش این است. بعد در آن قله باشی با قلب معصوم اتصال الفاظش را توضیح میدهد. مغفرت یعنی... آن یکی کلمه یعنی... اینجا تفاوت مغفرت با آن یکی. یا کریم و یا رب کریم. یعنی این ربَّم یعنی احوالات دیگری میخواهد. شرح صحیفه سجادیه، شرح ادعیه، شرح مناجات شعبانیه. خلاصه اینها میشود از آن جنس مطالب الهامی؛ یعنی باید با قلب یافته باشد. مرحوم آیت الله پهلوانی فرموده بودند که این شرح دعایی که ما نوشتیم هیچ جای دیگری پیدا نمیکنید. ایشان یک دور شرح اقبال دارد، نور هدایت. فرموده بودند که ما شرح علمی نکردیم، شرح حالی. اقبال الاعمال، سید بن طاووس [صحیح است: سید بن طاوس] عرض کنم که یکی از آثارشان است. آثار قویتر از آثار خب [...]. شرح حافظشان مثلاً بخش عمدهاش از علامه... بخشی که [در] بهار از علامه ایشان تعلیم میگیرند، همان سبک خودشان شرح حافظ را کامل میکنند. الهامی میشود. یک ذره مردم فاصله میگیرند. الهامی میشود. نگفتیم دعا الهامی میشود. شرح دعا را گفتم. بله. خود دعا که نمیتواند الهامی باشد؛ برای اینکه انقدر معارف عمیق است. آن اجتهاد خاص خودش را میطلبد. [این] مطلب اینها همه را مجتهد و عالِم میفهمد؛ ولی در هر بحثی مجتهد خودش را میطلبد. این مجتهدی که فقه اصغر را میفهمد، یک قواعدی دارد. فقه اوسط یک قواعد دیگری دارد. حاج آقا بحث فقه الاخلاق داشتند. بحث فطرت، مباحث مربوط به او، دستگاه دیگری دارد. فقه اوسط، اخلاق است. استنباط اخلاقی، دستگاه دیگر. تا برسد به فقه اکبر، دستگاه دیگری دارد. نه دستگاه مُتباینی دارد، دستگاه عمیقتری دارد. مثل دراویش و صوفیه و اینها از ظواهر عبور میکنند. نه، متکی به ظواهرند؛ ولی یک قواعد دیگری دارد آن. وقتی حدیث عنوان بصری را میخواهد ارزیابی بکند در فقه اوسط، نمیآید در یک سند متصلی که مثلاً بخواهد به معصوم برساند؛ برای اینکه آقا خیلی از اینها اصلاً در زمان صدر اسلام. آن بحثی که خیلی مهم بوده، بحثهای فقهی بوده. واسه همین خیلی اهتمام داشتند به سندش. مُعان میکردهاند که این از آن، آن از آن، آن از آن، آن از آن. در بحثهای دیگر اصلاً این اهتمام به این شکل نبوده. وسائل الشیعه هم کلی روایت اخلاقی میبینید که ما دیگر کتاب جهاد با نفسی را که داریم میخوانیم، آخرهای آن است. آن هم همهاش روایت اخلاقی است دیگر، مستند هم هست؛ یعنی قابل ارزیابی است، فقیه سندش را بررسی کند. ولی کلی کتاب روایی دیگر ما داریم که در بحثهای اخلاقی است. این طور ضرورتی ندیده [بودند] که بخواهند سندش را کار بکنند. مثلاً کتاب تُحَفُ العقول، حالا بحث ابن شُعبه حرّانی و آثار دیگر شهید ثانی. شهید ثانی، فقیه. مَسالکُ الافهام را داری از ایشان میبینی، شرح لُمعه را داری از او میبینی، از روضة البهیه حرف زد. دست یک آدمی که میخواهد با این قواعد فقهی امروز استنباط بکند، شاید اکثر روات را میگذارد کنار که این سند ندارد، آن ندارد، آن ندارد، آن ندارد. تمام شد. حدیث عنوان بصری را دارد شهید ثانی آن جا در منیة المرید نقل میکند از قول شیخ بهایی، دارد نقل شیخ بهایی نقل میکند. شیخ بهایی بعد شهید ثانی [میگوید]: جان اکبر میشود عرفان، فقه اکبر. آن جا مثلاً میگوید آقا حدیث «مَن عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، معنایش چیست؟ سندش چگونه است؟ معنایش چگونه است؟ میگوید بیا بهت معنایش را بگویم. در فقه اصغر که میگویی میگوید که این احتمالاً تعلیق به محال بوده. گفتهاند همان طور که آدم خودش را نمیتواند بشناسد، خلاص، راحت. بدبختی. آقا این کار شما نیست. اصلاً در این حوزهها نباید وارد شد. متأسفانه این جوری. بعد اونی که عارف است میگوید: بابا این اصلاً معنایش یک چیز دیگر است. مگر میشود در این روایت خدشه کرد؟ مگر میشود در این شک کرد؟ حدیث معراج را مگر میشود مثلاً کی میخواهد این را جعل بکند؟ با چه فهمی؟ با چه بعد کسی که آن حد معرفت دارد، انقدر... بله آن در ادعیه اهل سنت هم هست؛ ولی نیامده اند بگویند پیغمبر این را گفته. حال خودش یک احوالاتی داشته، چیز انشاء کرده. آن هم ممکن است خدای متعال افاضه کرده باشد بهش. ولی مسئله این است که یک عارفی که در آن احوالات یک چیزی دارد مییابد. مثلاً امام صادق (علیه السلام) گفته بعضی ادعیه خیلی لطیف. رابعه، ادعیه جراحی [صحیح است: عدویه] از عرفای بزرگ مِصر. زن است. میدانی معروف هم در مِصر به نام ایشان هست. کلمات عرفانی ایشان را وقتی آدم میخوانَد فکر میکند روایت عرفانی امام صادق (علیه السلام) است. انقدر انقدر. من در یکی از اساتیدم یک وقتی میخواندم، از شدت شعف ایشان بالبال میزد، از جایش میپرید. از شدت زیبایی این عبارات رابعه. انقدر عمیق و عرفانی. پس میشود حرفهای عرفانی اختصاص به امام ندارد. غیر امام هم میتواند بگوید؟ این مال امام است. وقتی انقدر پاک باشد، اصلاً وقتی که هم آن جا جایی که دریافت کرده... آقا، جاهای دیگر کشیده میشود. یک وقت هست یک کسی از با این گوش این جاییاش از دهان این جایی امام شنیده. یک وقت هم کسی با گوش آن جاییاش از دهان آن جایی امام شنیده. این هم از خودش نیست. این هم از امام است. مگر میشود معرفت الله از کسی از جایی غیر از بقیة الله، غیر از امام؟ نمیشود. از خودی ندارد که. آن هم مال امیرالمؤمنین است. این امیرالمؤمنینی که صد تا راوی دورش بودند. نه، امیرالمؤمنینی که سال ۴۰ هجری به شهادت رسیده. نه، امیرالمؤمنین حقیقتش مقام نورانیتش. این هم از امیرالمؤمنین است که اتصال به امیرالمؤمنین از امیرالمؤمنین گرفته. [ممکن است] وسایل با هم کمی قاطی [شود]. ولی خب به هر حال رعایت کرده دیگر. یعنی به هر حال ضابطه را باید رعایت [کرد]. یک چیزی نباید گفت که یک عدهای به شور بیایند از سر احساس تکلیف تکفیر کنند و فحش بدهند از این حرفها. آره، آن هم روی قضیه اثر نفهمیشان است. حالا من حرف زیاد دارم اگر بخواهم بگویم درد دل شخصی هم خودم دارم، بله. خیلی کار کردند آنها. بالاخره همین جا صحبت همین حدیث کسا که میگویند [سند] ندارد، خدا میداند چه معجزهها در آن هست! همین که میگویند سند ندارد، خدا میداند چقدر معجزه در آن است! بعد مثلاً عظمت این حدیث باعث میشود که ایشان مثل این حدیث، احادیث این شکلی بگوید هر [کسی] در سند کسا را نقل کرده ضعیف است، چون او راویاش فلانی است. من میگویم راوی قوی است، چون حدیث کسا را مگر میشود این را کسی از خودش جَعل بکند، اختراع بکند؟ بعد بگویی که فاطمه زهرا نشسته میگوید که خدا به جبرئیل گفت برو آیه را نازل کن. آن زمان؟ نه، الان. همین الانش در حوزه که همچین درکی از امام دارد، چقدر چند نفر داریم؟ بعد آن زمان که این حرفها را طرف یک کم چیز میکرد بابا. مرحوم صدوق میگوید قائل به سهو النبی اگر نباشد، من غلو میکند و لعنش میکنم. این صدوق است. این بزرگ شیعه است، شیخ صدوق. علاقه دارم ولی مسئله این است که وقتی شیخ صدوق درکش از امام این است، بعد ۲۰۰ سال قبل شیخ صدوق کسی میتواند حدیث کسا را جعل بکند؟ فضایل اهل بیت را بگویید همه عالم از عشق اهل بیت آفریده شده. اولین کتابی که آمده فلان بود. مگر این شکلی بررسی [میشود]؟ صدوق میگوید سهو النبی قائل نباشد من میگویم غلو میکند. خب این حدیث کسا چه کار دارد میکند؟ سهو النبی چی بود؟ فاطمه زهرا نشسته زیر کسا، میگوید جبرئیل دارد از پیغمبر... [میشنود] یعنی قبل از نزول وحی، از وحی خبر دارد. از ابلاغ وحی به جبرئیل خبر دارد. این چه مقامی است نسبت به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دارد؟ آن غلو که میآید از مقامات توحیدی فاصله میدهد. آن هم خود غلو داستانی [است]. بحث غلو، بحث مفصلی است. حالا در بحثهای رجالی باید بهش پرداخت که خیلیها را زود متهم به غلو میکردند. مثل محمد بن سنان، شاگرد عرفانی. یا مثلاً بودند بعضی شاگردان عرفانی اهل بیت. خدمت شما عرض کنم جابر بن یزید و اینها. حضرت ۷۰ هزار روایت بهش یاد میدهند، میفرماید: یکی از این ۷۰ هزار تا را اگر افشا کنی، لعنت خدا و پیغمبر و همه ملائکه بر تو تا قیامت. هفتاد هزار روایت چند جلد کتاب روایی میشود؟ ۱۶ هزار تا اصول کافی، هشت جلد. ۱۶ هزار تا چند تا کافی میشود؟ چند جلد کافی میشود؟ خیلی اذیتم، نمیتوانم نگه دارم. هر چند [...]. برو یک چاله بکن، گودال بکن در خیابان بغل جاده در بیابان، سرت را بکن آن جا. خیلی بهت فشار. باد به آن بگو. دوباره خاک را پُر کن، بیا. خود اینکه میگوید پُرش کن، خود این جزء اسرار است. دوباره علم الموهبت که باید در بحثهای تفسیری داشته باشد، الهام است. یا مثلاً غیر آن دیگر بیشتر مبنای علمی قوی میخواهد. اگر مبنای علمی قوی نداشته باشد، قِرقاطی میکند. بله. بگذار بعضی از اساتید ما میفرمودند: اصلاً در هیچ رشتهای این مبنای برخی اساتیدمان است، خیلی مبنای خاص و به نظرم مبنای جالبی هم هست. در هیچ رشتهای از مباحث معنویت بدون فلسفه قوی کسی نباید وارد [بشود]. فلسفه را قوی کار کرده باشد. فلسفه قوی هم نه یعنی اِصطلاحات بلد باشد. فلسفه قوی یعنی تعقلش قوی باشد. یعنی صغرا، کبرا کشیدنش قوی باشد. حد وسط را پیدا کردن، شناخت مغالطه، شناخت برهان. اینها باید درش قوی باشد بعد وارد مباحث بشود. وگرنه وارد بشود، احوالاتی بهش رخ میدهد، همه را به پای خدا و ملائکه و اینها میگذارد. نصف شیطان است. ریاضی تا حدی خوب است. نه، ریاضی جنسش متفاوت است. آره، ریاضی خیلی خوب است برای پرورش؛ ولی فلسفه و خصوصاً منطق با برهان ما آشنا، یافتن حد وسط و ارتباط صغرا و کبرا، این خیلی [مهم است].
پس برای رسیدن به فهم صحیح در برخی مراتب قرآن کریم، طهارت درونی و معنوی هم لازم است. «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ». انحرافها، فرقهها، مذاهب باطل اعتقادی و فقهی بین مسلمانان که بعد از رحلت پیغمبر پدید آمده، به خاطر این بوده که از آیات متشابه قرآن پیروی کردهاند و تأویلهایی کردهاند که از پیش خودشان بوده، بدون دلیل محکم و مستند بوده. برای این گونه [مسائل] علامه در المیزان جلد ۳ صفحه ۴۱ فرمودند.
مطلب بعدی این است که درمان دردها با قرآن حاصل میشود. قرآن کتاب شفاست. قرآن آخرین مرحله هدایتنامه الهی است. آمده که مردم هر عصری را، مردم هر جایی را هدایت بکند، راهنمایی بکند. دردهای فردی و اجتماعیشان را درمان بکند. این جا ما باید کاری که بکنیم این است که خود ما باید طلب درمان کنیم. قرآن باید به چشم یک داروخانه، به قرآن نگاه [کنیم]. به چشم یک بیمارستان به قرآن نگاه [کنیم]. یعنی ارتباط با قرآن، ارتباط یک بیلبورد تبلیغاتی کنار جاده نباید باشد. یک نگاهی کردیم و جالب بود، قشنگ بود، رنگ به... گذاشته بودند روی تصویر، قشنگ شده. رد نه. به چشم آدرس مطب یک دکتر باید بهش نگاه کرد. باید پیگیر شد که این آدرسش دقیقاً کجاست. برم وقت بگیرم. با دکتر ارتباط برقرار کنم. خودم را به دکتر عرضه کنم. نسخه بگیرم. نسخه را عمل کنم. بعد مدتی دوباره بیام، خودم را به دکتر عرضه کنم. ارتباط با طبیب این شکلی است که دائم رفت و آمد دارد برای اینکه درمان بشود. انشاءالله خدا روزی میکند یک همچین ارتباطی برقرار [شود]. کسی میتواند از قرآن بهره ببرد که دنبال اصلاح خودش باشد. [میشود] قرآن بد باشد؟ بله، و از قرآن شفا. وگرنه همین قرآن در مورد ظالمین میشود «وَ لَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا» در آیه ۸۲ سوره اسراء. چه بحثهای جالبی آقا دارد این آیات! ما یک پنج جلسه همین آیات سوره مبارکه اسراء در مورد شاکله را امیر [در] ایام فاطمیه بحث میکردیم. ادامه این آیات مربوط به شاکله است. «كُلٌّ یَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ». آیه ۸۴. شاکله یعنی به تعبیر شخصیت، شخصیت انسانی. طرح ولایت داشت در انسانشناسی قرآن: «مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ» نازل میکنیم از قرآن. آن چیزی که شفا و رحمت است برای مؤمنین. «وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا»، برای ظالمین چیزی جز خسارت ندارد. نتیجه فقط میشود کلمه «مِن». در «مِن القرآن»، «مِن بیانیه» آن. «مَا هُوَ شِفَاءٌ» - «مَا» موصول. معنایش این جوری میشود که ما اونی را که شفا و رحمت نازل میکنیم، آن شفا چیست؟ قرآن است. یعنی قرآن میشود داروی بیماریهای انسان. جسم انسان چطور گاهی سالم است، گاهی بیمار؟ روح هم همین شکلی. میشود اینها مطالبی است که علامه در جلد ۱۳ صفحه ۱۸۲ و ۱۸۳ بیان میکنند ذیل همین آیه.
جسم انسان گاهی سالم است، گاهی بیمار. روح هم همین طور. تعبیر چیز دیگر. در واقع [تسامح است]. روح گفته میشود. آن بعد فرامادی، شاکله. چون روح خیلی بهش نسبت بیماری و سلامت دادن دقیق [نیست]. نفس ما هم گاهی بیمار. قلب ما به تعبیر بهتر، به تعبیر خود قرآن، قلبمان گاهی بیمار: «فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ». دلمان گاهی بیمار. آن دل منظور دیگر آن بعد فرامادی ماست. بعد ملکوتی ما. ملکمان چطور بیمار میشود؟ ملکوت آدمی بیمار میشود چه جور؟ همان طور که آقا اختلال در بدن باعث میشود که گرفتار بیماری بشویم، اختلال در نفس، شاکله، قلب، روح، هر چه میخواهید بگویید، باعث میشود که انسان گرفتار بیماریهای روحی بشود. مثلاً آدمی که بخیل است، این به خاطر اختلال است دیگر. چرا بخیل میشود آدم؟ مشکل اعتقادی دارد. مشکل اخلاقی دارد. مشکل رفتاری دارد. اینها دست به دست هم داده، شده بُخل. سوء ظن به خدا. چرا خرج نمیکند آن جایی که واجب است خرج بکند؟ آن جایی که باید کمک بکند، کمک نمیکند [به خاطر] فقیر شدن. ترس از کجا آمده؟ از یک اعتقاد فاسد. اعتقاد درست که سوء ظن به خدا ندارد. یک مشکل اخلاقی دارد، آن هم طمع است. بخلش نتیجه آن طمع است. خودبین، تکبر. فقط خودش را، فقط مشکلات خودش را میبیند. دیگران برایش مهم نیستند. رَحم در وجودش نیست. رَحم اگر داشته باشد، بخیل نمیشود. دلش برای دیگران هم میسوزد. به دیگران هم کمک میکند. اینها میشود اختلال روحی، بیماری روحی. میشود محصول اختلال روحی. حالا ببینید این یک دانه بیماری بود. «جنود عقل و جهل» ۷۵ تا بیماری دارد. دانه به دانه اینها را آدم نگاه میکند. این آقا از این ۷۵ تا، ۷۳ تایش را لااقل ما داریم. بیماری را با چی باید درمان کرد؟ شفا چیست؟ قرآن. چون اختلال روحیت را درست میکند. خصوصاً آن مبنای اعتقادیت را درست میکند. فقط عربی خواندن برای کسی که عربی بلد نیست آن هم اثر دارد؟ بله، بیاثر نیست. آدم به هر حال در یک باغی زندگی بکند که حالا هیچی هم سر در نیاورد از گل و گیاه و هیچ وقت هم پا [از] جنگلها هم نرود. با همان هوای نسیمی که دارد سلامتی میآورَد برای آدم. ارتباط ظاهری با قرآن هم به شرط اینکه جزء ظالمین نباشد که آن جا دیگر «لَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا». پس این اختلال در روح باعث بیماریهای روحی میشود. برای بیماریهای جسمی داروهایی هست. برای بیماریهای روحی داروهایی در نظر گرفته شده. مثالی میزنند علامه. مثلاً آقا شرک حالتی در انسان که او را در باطن دچار اضطراب میکند. تزلزل به سمت باطل میکشاند. به سمت هوای نفس متمایل میکند. انسان را از آن مرتبه بالای ایمان دور میکند. خدای متعال دستور یوسف میفرماید: «وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِکُونَ». اکثر مؤمنین مشرکند. چطور میشود تشکیکی و نسبی؟ نسبی یعنی چی؟ الان من و شما که این جا هستیم به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) دوریم یا نزدیک؟ نسبت به چی؟ آفرین، جواب فنی قشنگ. این جوری [میگویند]. منتظر بودم بگوید نزدیکیم. بعد من بگویم نسبت به کی؟ ما الان نمیتوانیم بگوییم نزدیکیم. نمیتوانیم بگوییم دوریم. در قیاس با کفشداری حرم دوریم. در قیاس با چه میدانم فیضیه دوریم. در قیاس با مردم اصفهان چی؟ خیلی نزدیکیم. نه، اصفهان، پردیسان. در قیاس با پردیسان هم نزدیکیم. پس یک جا میشود متصف بشود هم به نزدیک بودن، هم به دور بودن. یک نفر میشود متصف بشود هم به مؤمن بودن، هم به مُشرک. به نسبت آن کسی که اصلاً آخرت را قبول ندارد، ما خیلی مؤمنیم. به نسبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ما خیلی کافریم. واسه همین هم مؤمنیم، هم کافریم. هم مؤمنیم، هم مشرکیم. مؤمن محض امیرالمؤمنین است. ایمان محض آن درست شد. ولی ما کفر محض هم دیگر نیستیم. ما معاویه که دیگر نیستیم؟ میگفت آن مغیره بن شعبه که آن جنایتکار بزرگ که عامل شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود، از پیش معاویه آمد. بهش گفتند از کجا میآیی؟ گفت: «جئتُ من عند أَخْبَثِ الناس». مغیره در مورد [معاویه] گفت: از پیش خبیثترین مردم آمدم. ببینید باز او کی بوده که مغیره به این خود اَخبَث بودن مراتب دارد. شما فکر میکنی مغیره دیگر خبیثترین است، میبینی نه، هنوز معاویه هست. یعنی مغیره در برابر معاویه میشود بسیجی. این جوری میشود. خب. پس ما آن بیماری بزرگمان چیست؟ شرک است.
قرآن بیماریهای ما را چه شکلی درمان میکند؟ شرک ما را درمان میکند که همه اینها که خروجیهای آن بیماری بزرگ است، همه درمان [میشوند]. ما مشکل اصلیمان مشکل اعتقادی است. مهمترین بیماری دلمان شرک در دل است که درمان بشود، همه بیماریها منتفی. نکته خیلی مهمی. چه شکلی خدای متعال این کار را میکند؟ با قرآن. قرآن درمانی. مثلاً این ذکر را، این آیه را مثلاً ۳۷ بار بخوان. مثلاً چشمت فلان، ضعف چشمت برطرف. آن یکی را ۳۸ بار مثلاً بخوان. فوت کن کف پایت. درد کف پایت خوب میشود. این میشود قرآن درمانی. ممکن است این هم باشد. حتماً هست. یعنی نه حالا این مدلی که الان گفتم. قطعاً آثار جسمی هم دارد؛ ولی آن اصل کار قرآن که این نیستش که. اصل کار قرآن درمان قلب است. درمان شرک است. با چی؟ با حجت. با برهانهای قاطع و درخشان. میآید تردیدها و شبهات را برطرف میکند. در راه عقاید حق و معارف حقیقی از بین میبرَد. میآید موعظه میکند. با موعظه دهنده خودش، داستانهای عبرتآموز خودش، مثالهای دلنشینش، وعده و وعیدش، انذار و تبشیرش، احکامش. میآید با بیماریهای قلبی، با آفتهای قلبی مبارزه میکند و همه را ریشهکن میکند. این میشود که قرآن را خودش خودش را شفای دلها میخواند. و البته از طرفی هم میگوید که آقا این رحمت برای مؤمن است. اگر وقت دو سه دقیقه [است]. من این را سریع تمام [میکنم].
قرآن خودش را رحمت برای مؤمنین میداند: «رحمة للمؤمنین». رحمت یک بخششی از جانب خدای متعال است که میآید با آن کمبودها را جبران میکند. این خیلی بحث مهمی است. این تعریف از رحمت خیلی مهم است. رحمت یعنی آن ترحمی که ضعفا و کاستیها و نقصها را برطرف [میکند]. شما همین است دیگر. مامانِه نگاه میکند میبیند بچه مثلاً دارد به خودش میلرزد، سردش است. پا میشود میرود از تو کشو... رحمت آن مادر به این بچه آمد. یعنی یک ضعفی، یک نقصی، یک کمبودی دارد. حتی خودش هم گاهی خبر ندارد. نمیدانم برای چی دارد میلرزد. اصلاً خودش بچه نمیداند سردش است. فقط دارد میلرزد. مادر است که این را میبیند، ترحم میکند، به این میپوشانَدش. رحمت خدای متعال یعنی توجه به ماها و برطرف کردن کمبودهایمان. درست شد؟ برطرف کردن نیازهایمان. الان با این هوای آلوده – حالا هوای قم الحمدلله خوب است، تهران و مشهد و اینها خیلی هوا آلوده است – نه. آخه تازگیها تهران اعلام کردند از همه جا، از پاکستان [و] هندوستان آلودهتر بود. آلودهترین نقطه دنیا تهران بود چند روز پیش. بهار ما در رقابت سنگین با شما بودیم، شکستتان دادیم. برویم ترکیه با دوچرخه از تویش رد میشود. شعبههایی از دجله خشک. احتمالاً کار اردوغان است. پس چی شد آقا؟ رحمت یعنی برطرف کردن آن نیازها و کمبودها. هوا آلوده است، ما از خدا رحمت میخواهیم. رحمت یعنی چی؟ یعنی آن بادی که میآورد هوای آلوده را میبرَد. بارانی که میآید، زمین خشک را سیر [میکند]. رحمت خدا به اقتضای نیاز ما. خدای متعال توجه میکند به ما. ترحم میکند به ما. این میشود. حالا قرآن رحمت برای مؤمنین [است]. قرآن دل آدم را روشن میکند به نور علم، به نور یقین. تاریکی جهل و شک را از قلب انسان دور میکند. ملکات فاضله را میآورد. حالت شریف آراسته. ترجمه المیزان است. ترجمه فارسیاش خیلی ترجمه ساده و بهروزی نیست. صفات نکوهیده را میآید برطرف میکند. به جای خدمت شما عرض کنم که کنار میزند، آن حالت شریف را، صفات خوب را میآوَرَد جای پلیدیها. قرآن هم شفاست، هم رحمت است. از آن جهت که دل را از بیماری در میآوَرَد، موانعی که مانع سعادت است را کنار میزند. پاک میکند. آماده پذیرش هدایت میکند. از این جهت میشود شفا. از آن جهت که سعادت را بر دل فرود میآورد. آن جا مانع را برطرف میکرد. درست شد؟ مثلاً آقا یک نفری که بیمار است، مثلاً نمیتواند راه برود. دکتر میآید این را درمان میکند با فیزیوتراپی و اینها. یک کاری میکند که میتواند راه برود. بعد میآید همان دکتر انقدر به این تمرین میدهد، با این کار میکند، این میشود قهرمان دومیدانی، دونگونی، دویدن. درست شد؟ میشود قهرمان المپیک. اینی که اصلاً نمیتوانست راه برود، آن مرحله اولی که میتواند راه برود میشود شفا. مرحله دومی که انقدر یک پای سالم و خوب و دوندِه و فعّال پیدا میکند میشود رحمت. عرضه کنم که این میشود از این. حالا آن «وَ لَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا» را انشاءالله جلسه بعد عرض میکنم.
و صلی الله علی سیدنا...
در حال بارگذاری نظرات...