‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
مرحوم آیتالله شاهآبادی (رضوان الله علیه) اولین نکتهای که فرمودند این بود که اگر تدبیر انسان در جهت مصالح باشد، این میشود سیاست الهی؛ اما اگر در جهت مفاسد باشد، میشود شیطنت. این دیگر سیاست نیست؛ این سیاستِ تحریفشده است. این همان شیطنت است که به امام صادق (علیه السلام) عرض شد «آقا، عقل یعنی چی؟ عقلانیت یعنی چی؟ عاقل کیه؟» رفقا! زیاد گفتم برای مشاورۀ ازدواج و اینها؛ مهمترین ملاک برای انتخاب همسر، عقل است. عاقل باش! هیچ مفهومی مثل این مفهوم پوششی نیست. همۀ خوبیها در «عاقل باش» است. با آدم عاقل میشود زندگی کرد. اگر عاقل نباشد، هرچقدر هم عابد باشد...
«کیف عقله؟» اهل عبادت هستند؛ ولی عقلشان ... خیلی. فلانی عبادتش چطور است؟ عابدی بود در بنیاسرائیل که خیلی عبادت میکرد. ملائکه به تعجب آمدند. یعنی دیگر ملائکه بالهایشان ریخت از بس که این عبادت میکرد. گفتند: «آقا، این عبادت میکنه.» به خدا گفتند: «خدایا! خیلی دیگر، یعنی پدرجدِّ عبادت را درآورده. زده تو گوش عبادت. دیگر اصلا مرزهای عبودیت را دارد یکتنه جابهجا میکند.» خداوند! آمدند گفتند که: «سلام عابد.» گفت: «سلام.» گفتند: «خوب اینجا خیلی سال داری عبادت میکنی، آره؟» «دیگر به خدا مشغولی.» «چی میخوای؟ اینهمه عبادت که کردی، حاجتت چیه؟» «بیابان گاهی علف، خیلی علفهای خوبی میدهد.» «دعای من این است: ای کاش خدا خرش را بفرستد این علفها را بخورد. این اسراف میشود. خدا با خرش بیاید اینجا، یک روزی از اینجا رد شود، خر خدا...» خدا! آمدند پیش خدا گفتند: «خدایا! خر خدا...» فکر کنم خودش بود. خیلی تعطیل بود. اثر هم ندارد. مشغول باش! «ما تو دم و دستگاه از اینها داریم، گوشه باشد.» حالا دستگاه خدا هم این شکلی است. عتیقهاند دیگر. اینها عتیقهجات هستند. خدا میگوید: «بگذار همان گوشه باشد، حیف است.» آدمی که عقل ندارد، این شکلی است.
بعد به امام صادق (علیه السلام) عرض شد که آقا! «و أما ما کان فی معاویه»؛ آن چیزی که معاویه دارد چیست؟ خیلی حالیش بود. خیلی چرچیل بود. تدبیرش، برنامهریزیاش. «تلک مکرا، تلک شیطنة، لیست بالعقل و لکنها شبیهت بالعقل.» عقل نبود؛ شبیه عقل بود. آن شیطنت است. شیطنت با عقل فرق میکند.
«العقل ما عبد به الرحمان»؛ عقل چیزی است که با آن خدا پرستیده میشود. بنده بکند؛ آدم را بنده بسازد. بندگی کنی. هر لحظه تشخیص بدهی که خدا کجای کار است؟ خدا کجای ماجراست؟ خدا چی میخواهد؟ خدا به چی راضی است؟ خدا را بگردی پیدا کنی، این میشود عاقل. هرجا خدا باشد، قطعاً آنجا خیر است. آنجا حق است. آنجا مصلحت است. این عاقل است. پول را پیدا میکنند. تو لانۀ مورچه اگر باشد، میگویند: «بوم! بو میکشد، پیدا میکند، درمیآورد.» بگرد خدا را پیدا کنی. مثل اولیای خدا. «إنی لأجد ریح یوسف لولا أن تفندون.» حضرت یعقوب گفت: «یوسف میآید. یوسف...» تا حالا احساس کردی آدم که عاقل بشود، این شکلی میشود؟ بعد تازه جالبش این است. گفت: «الان به من میگویند این دیوانه است.» خیلی دیوانه! «بابا! اینکه خل بیشتر کنی دیگر.» اگر کامل بهت گفتند «خل خل»، دیگر بدان که عاقل شدی. «ایمان بنده کامل نمیشود، مگر اینکه مردم او را دیوانه بپندارند.»
عاقل. نهجالبلاغه فرمود در خطبه متقین: «بابا قاطی دارند.» «خله.» «تو قاطی؟» «قاطیِ دقیقاً خودش.» «خلط قاط.» «خالتهم أمر عظیم.» اینها میدانی، یک امر عظیم با آنها قاطی شده. کلاً قاطی کردهاند. یک امر عظیم با آنها قاطی شده. چیزهایی میفهمد بعد یک چیزهایی را جدی گرفته که هیچکس جدی نمیگیرد. عروسیها خلاند. هم تو عزا خلاند. یک مشت خل جمع میشوند عروسی میگیرند. یک مشت خل جمع میشوند... یکی میگفت: «بابا! خوشحال نیست، خواهرش عروس شده. این دارد میرقصد.» آخه به تو چه؟ جالب است دیگر. عروسی… عروس نشسته. حالا دیگر آن تو مسجد بگیری با لا اله الا الله، اینها که دیگر هیچی. آن که دیگر هیچی. عزا گرفتن تو مسجد بود و همه هم تکبیر میگفتند. تکبیر! عروس را آوردند. «تکبیر!» «مرگ بر ضد... مرگ بر آمریکا!» عروس رفته گل بچیند. «تکبیر!» عروس رفته نابود کند برگردد. خندهدار است دیگر. بابا! به اینها نباید بگوییم خل.
در راستای بحثهای سیاستمون است. این سیاستها را اگر عمل کنی، بهت میگویند «بنده». مسخرهات میکنند. «سیاست شما بندهشدن است.» «سیاسة العباد.» دو کلمه: «سیاسة العباد.» سیاستمدارترین بندگان؛ بندگان. «ساسة الناس، ساسه الخلق، ساسه العباد.» از همه بیشتر حالیتان میشود. سیاستهای بندگی را هیچکس مثل شما سیاست بندگی حالیش نمیشود. بنده در بندگی درمیآوری. از هر ماجرایی از آب کره میگیری. بندگی درمیآوری. خیلی سیاست این است دیگر: «سیاسة العباد.» سیاست بندگی. در مورد سیاستهای تجاریمان؟ سیاستهای درآمدزایی؟
چقدر دوست دارم داد بزنم چهارشنبهها. چه حس عجیبی! با اینکه چهارشنبهها شلوغترین روزم است و جان ندارم. یعنی اول صبح که پا میشوم، قبل صبح، یعنی بعدِ امروز یکم الحمدلله صبح یکم خواب ماندم، ولی بقیه روزها اینجوری است: تا ده، یازده شب یکسره بکوب سه تا کلاس، دور یک کلاس، اینجا مشاور با رفقا، یک سخنرانی اینجا، یک سخنرانی آخر شب سهشنبه هم باز چون شلوغ است، ممتد میشود. سهشنبه چهارشنبهها دیگر جان ندارم. ولی مهندسی سه کنجش فکر کنم طلسم شیخ بهایی است. تو حرم جای طلسمهایی کار گذاشته که هرکدام یک آثاری دارد. شیخ بهایی تو حرم امیرالمومنین، اصلاً توی ایوانی، توی رواقی، مثلاً طلسم کار گذاشته اینجا برید هندسه خوب یاد میگیری. آنجا بروید مثلاً طب خوب یاد میگیری. آنجا بروی مثلاً ... خوب یاد میگیری. هرجایی، هر رواقی، یک طلسم گذاشته. آمده بود یک طلسم گذاشته بود زیر در ورودی که گناهکار نیاید. مفصل است دیگر. که شیخ بها میرود سفر به آن معمار میگوید: «دست به این نزنید تا من بیایم.» برمیگردم، این را ساخت. منتظر شیخ نبود. بساز. داروهایی استفاده ... که طلسمهای گذشته…
من میآیم اینجا دوست دارم داد بزنم. داد بزنم این زندگیهای خرکی... زندگی خرکی میدانی چیست؟ یک اصطلاح علمی است. زندگی خرکی اصطلاح علمی خرکی. زندگی چرخشی. زندگی خرک. بستن دارد میچرخد. دائماً در «عامِلةٌ ناصِبةٌ.» قرآن میگوید: «اصلاً آدمهای پُرتلاش میروند جهنم!» میدانستی؟ «عامِلةٌ ناصِبةٌ، تَصلی ناراً حامِيةً.» زیاد کار بکند میرود جهنم. مهندس چماق. از انرژی او دارد آتش تولید میشود. از انرژی بعضیها آتش عالم را برمیدارد، کل دنیا آتش برداشته. عاملة ناصبة. زندگی خرکی، که تعریف دقیق علمی، واژه علمی است. میخواهم بروم ثبتش بکنم تو اختراعات و اینها. زندگی خرکی این است که یک خر عصاری دیدی؟ آسیاب. بستنش همین میچرخد. در شعاع ۱۰ متر. پی مسیر صد قدم را هی میرود، هی میرود، هی میرود. صبح تا شب، شبها خسته به عشق اینکه فردا پاشم دوباره کار کنم، میخوابد. میرود. اصلاً چه حسی دارد؟ خداوند میگویم «ای جان!» هی میرود، هی میرود، کاه میخورد، شب میخوابد. میرود دکتر، به او میگوید «ورزش! مشکل چربی خون داشته باشه. کبدش مشکل داره. مثلاً کبد چرب.» «چیکار کنیم؟» «فعالیت.» مشغول فعالیت. تازه از آنور کود میدهد. اصلاً حالش... عنبرنسارا میزنی. دردی که از آنور درمیآید. چقدر قشنگ است الاغ. زندگی خرکی. بعد صبح پا میشود میآید دانشگاه درس میدهد، پروژه دارد، کار میکند، میخوابد. باز فردا پا میشود زحمت میکشد. تحقیقات. دیگر زندگی خرکی. که دیگر حیف خر. نصفه مستجاب میشود. «خرپول!» خواستم ۵۰ درصد.
خلاصه، در مسیر کسب نان فردا هم آن پا میشود صبح میآید، شب یک نانی بهش میدهند، یک پولی میدهند، میرود میخورد دوباره میخوابد. جان دارد فردا بیاید کار بکند. دارد جانش را خرج میکند که یک پولی بهش بدهند، نانی بگیرد، میخورد. آخر هفته طرقبه میرود جان بگیرد کار بکند. کار میکند پول داشته باشد که برود تفریح کند. تفریح میکند که تفریح کند که... دورانی، بالا نمیرود. پلکانی نیست. وارد دوره جدید از زندگی هیچوقت نمیشود و اتفاقاً سیاست غرب و سیاست استعماری همین است. دوست داری یک سری خران مرتب، منظم، کاری، فعال، خوشگل، با نشاط داشته باشی. قبلا گفتیم دیگر: «دامداری مدرن.» به قول مرحوم صفایی حائری: «تمدن غرب دامداری مدرن است.» از اینجا کودش را میگیرد. چقدر قشنگ پیش رفته استیل دورانی. پیشرفت ندارد. وارد هیچ دوره جدیدی از حیات نمیشود. هیچ درکی از بالاتر ندارد. هیچ حقیقتی تو زندگی لمس نمیکند. حرم؟ نه دیگر. زیارت دورانی دیگر. زیارت دورانی. «چرا میری؟» «کُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا.» چقدر آیات قرآن عجیب است! هر وقت زکریا وارد میشد، «مریم! تو محرابی؟ یک رزق جدید برایش آمده بود.» یک رزق جدید آمده. هر سری میآمد. از خدّام اذن فصل خداحافظ. رزق جدید متفاوت بوده دیگر. از میوه در غیر فصل، غذاهای عجیب و غریب. یک سریاش دورانی نیست که این دارد میرود.
سیاست بندگی این است. بنده وقتی میخواهد تربیت بکند، میگوید: «قدم به قدم باید بروی.» «آمَنُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ.» مؤمن که میشوی میروی بالا. دیگر دور نمیچرخی. «یرفع» میرود بالا. قدم به قدم. آیتالله جوادی آملی مؤمن درجه درجه میرود. عالم درجات درجات. این تو خواب هم دارد میرود. وقتی خواب هم دارد. جان داشته باشم صبح پاشم.
آیتالله جوادی آملی سر درس میفرمود: «که طلبه! بخوابید که این کلاس تموم میشود، کلاس بعدیتون شروع میشود.» میدانی یعنی چی؟ صبح تا ظهر درس، میری تا شب مشغول مطالعه. شب بخواب که بروی تو درس ملائکه. کلاس ملائکه. بعضیها میخوابند که بروند کلاس ملائکه. قرار دارند.
چقدر دعا داریم! چقدر ذکر داریم! عجیب است. من تازگی دوباره داشتم میخواندم توی «فلاح السائل» سید بن طاووس، از کاری که ایشان گفته برای اینکه قبل خواب بخوانی پیغمبر را در خواب ببینی، امیرالمومنین را در خواب ببینی، انبیا را، هر پیغمبری که دوست داری را نیت در خواب ببینی. آفرین! تو عاقلی. آدم نمیخوابد برای اینکه انرژی بگیرد. آدم میخوابد برای اینکه بالا برود. با وضو بخواب. تو وقتی میخوابی، ملاقات خدا میری. خواب یک نوع مرگ است. «الموت.» ملاقات خدا. با طهارت بخواب. کلاس ملائکه است. خدمت انبیا میخواهند ببرندت. آدم میخوابد یک چیزی یاد بگیرد. پیغمبر صبح به صبح میآمد تو مسجد، میفرمود: «مبشرات.» این سیاست پیغمبر است. تعریف کنید. کجای عالم دیدی معلم سر کلاس حالا آمده بگوید: «دیشب بگید خواب چی دیدید؟» کدام معلم را دیدی؟ اگر یک معلم آمد سر کلاس، دیوانه است. سی معلم! «بابا مبشرات.» خواب چی دیدید؟ تا شب که محضر من بودید، کلاس من. شب تا صبح محضر انبیا. کلاس انبیا. چی دیدید؟ سیاستهاش خیلی فرق میکند.
نه! الرحمن. عقل بهت میگوید: «تو هر کاری خدا را پیدا کن.» تو خواب دنبال چی میگردی؟ بعد شیطنت به چی میگوید: «میگوید تو هر کاری دنبال پول باش.» میخوابی که پاشی پول دربیاوری؟ آره. بهت گفتم: «بخواب که صبح پاشی سر کلاس.» سر کلاس ما اصلاً کلاس رفتن هدفمان است. بامزهاش این است. کلاً شیطون چیکار میکند؟ کلاً یک کلمه. شیطان. تشکیلات را نریزید توش حضرات المعارف. شیطان تشکیلات را... کلاً شیطون برنامهاش این است: هدف وسیله، وسیله هدف. این دو تا را قاطی میکند. هدف را وسیله میکند، وسیله را هدف. «دکترا.» وسیله است یا هدف؟ «دکترا! من دیگر رفتم اجتهاد.» وسیله است یا هدف؟ اول کار شروع بشود. «دکترا!» تازه اول کار بچه. وقتی که خدا بزرگش میکند، دیگر همین. فقط مقید بودیم در انعقاد نطفه مسائل را رعایت کنیم. کار از الان شروع میشود، مرد حسابی! هدف بچهآوردن برای بعضیها هدف است. وسیله نیست. بچه هدف. مدرک هدف. خونه هدف. پول هدف. رفاه هدف.
وسیله. وسیلهای که شاید به دردت بخورد، شاید به دردت نخورد. اصلاً ممکن است خدا نخواهد از این وسیله تو را رشد بدهد. چیکارهای اصلاً؟ خدا حال کرده تو را در کلاس باسوادت نکند. اصلاً میخواهد تو را در غیر کلاس باسوادت کند. دوشواری چیست؟ دشواری داری؟ نمیخواهد تو در کلاس باسواد بشوی، جای دیگر بهت میدهد. آمده دیده که یکم... بزرگان از علمای نجف در حالاتش نقل شده. آمد دید که شبی بود، میرفت زمستان بود، سرد. دیدی سگ خوابیده کف خیابان، گریه میکند. این یک کتاب دستش بود. از درس میآمد. حالا کفایه، مکاسب بوده، هرچی. سگ هم یک کتاب داشت. میخواستی درس بخوانی، شب میرود میخوابد تو عالم رویا علوم را بهش میدهند. صبح پا میشود، میآید به مراجع آقایان درس بخون. «حاج آقا! درس چرا توی کانال موندی؟» شیطون ایستگاه ما را گرفته. کانال مانده. تو اگر میخواهی درسخوان بشوی، فقط باید در فلان دانشگاه درس بخوانی. کی گفته؟ کی میخواهد علم بدهد اصلاً؟ مگر من باید عالم بشوم؟ الان شبها بعد از این جلسه، جلسه دیگر داریم داخل شهر، جلسه قبلش این را گفتم. از امام صادق (علیه السلام) میپرسد. ایام میلادش است. میگوید: «آقا! میخواهم عالم بشوم.» حضرت فرمود: «برو آدم شو. خدا بهت...» چقدر قشنگ است. بنده بشود. چرا تو کار خدا دخالت میکنی؟ بنده شدن وظیفه خداست، عالمت میکند. سِین.
اگر بگویند خیلی خوب است. من دارم عاقل میشوم. بچه ما را ببین. دانشگاه امیرکبیر. یکی از این بچهها. یکی از دانشگاه خیلی خوب. بچههای مکانیک. باذل طلبهگی و اینها. بعد میخواست برود طلبه بشود. باباش گفتش که باید بریم با روانشناس، روانپزشک دانشگاه مشورت. مشورت. «من آخوند بشم؟» به باباش گفته بود: «به نظر من بچه شما سلامت عقلی ندارد. مکانیک امیرکبیر! موفق این خله!» دیگر گیر کردیم روی سوزنمان. یک جا مانده توی اسباب. گیر کردیم. اصلاً خدا حال کرده باران از کف زمین بفرستد، مشکلت چیست؟ شما. اصلاً خدا حال کرده به حضرت مریم بچه اینجوری بدهد، مشکلت چیست؟ حال آن را بگیرد. دیدی آدم هفت شب میخوابد میگوید: «من دیگر حتماً سحر پا میشوم.» هفت شب خوابیده، هشت و نیم صبح پا میشود. نماز صبحش هم قضا شده. ۳۴ رکعت میخواند. «من میخوابونم!» سن چند تا بچه بودند رفتند بخوابند. کوچولو بیشتر بخوابند. ۳۰۰ سال خوابیدند! اثرش خیلی از این داستان عجیب غریب دارد. یکیاش این است. میگوید که: «یک طلبهای بود روی تخت خوابیده بود. تخت. تختش ۳۰ سانت با زمین فاصله داشت. از تخت غلتخورد افتاد، مُرد.» یکی هم بود، بچه سه ساله از طبقه ۴ از بالکن پرت شد، افتاد زمین، پا شد خندید. میخواهد بگوید: «من ۳۰ سانتم. با من! و آن ۴ طبقه هم با من! چیکارهای شما؟» مسیر اسباب برو دیگر.
بله خدایا ببین همه کار با تو. بنزین گران شده. «آب میریزم را ببرین.» بنزین ماشین تق تق صدا کرد. پیاده شدم. حواسم خیلی از درس داشتم میافتادم. زود میرفتم به درس میرسیدم. بعد ماشین آب ندارد. رفتم یک دری را باز کردم. «چگونه تعمیرگاه روم؟» نمیشد بگویم. گفتم: «یک مشکلاتی پیدا کرده.» گفت: «حاج آقا! تو موتور آب...» حالا خدا دیگر. یکهو دیدیم آقا... چند تا کلاغ پر. بازی میکردم. گفت مثلاً: «گنجشک.» «پر.» گفتم: «کلاغ.» «پر.» گفت: «الاغ.» «پر.» اینجوری همه چیزها درست است. هیچیش درست نیست. جور میشود. فاضل نظری: «گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود. گاهی به صد وسیله چی...» اینجوری است دیگر. ازدواج هم اینجوری. خوب است رزقی. خوب است شتر پیغمبر. زن گرفتن شتر پیغمبر. صبور باش! سختش نکن. هی میخواهد بنشیند تدبیر بکند. هی میخواهد تدبیر داشته باش. کار ندان. تدبیر خیلی قشنگ. تدبیر مثل آدمی که بالا سر داری مثلاً. بعد هر کار میکنی، آخر کار خودش را میکند. ولی رو... خیلی قشنگ است دیگر. روزنامه مثلاً سردبیر. سردبیر از نو. اصلاً کل متنت را عوض میکند. چیز دیگر چاپ میکند. کار را بکن. سیاست بندگی ما. سیاست ما این است. حساب و کتاب اینجوری است. تو با او بستی. خوب مشکلت چیست؟
«علی الحق.» چقدر قشنگ است! امام حسین (علیه السلام) ببین. ببین! خیلی عجیب است. امام حسین مضطرب شدن علیاکبر. «بابا چرا ناراحتی؟» کاروان دارد میرود به سمت شهادت. دمت گرم. عارف کی بودی تو؟ چقدر قشنگ است! چه خوب غذای چین. خیلی حال میدهد بریم. «مرگ؟» «مرگ.» «زندگی؟» «زندگی.» وسیله هدف است. زنده بمانی تو چقدر! دمت گرم. ممنونم از لقب شریفی که به من دادی. من دارم عاقل میشوم. آنی که تو معاویه است، میگوید: «آقا! آن بندگی است.» آن شیطنت است. این سیاست نیست. بدبختی این. عرضه نیست این. تدبیر نیست. خدا را داشته باش. با خدا زندگی کن. به خدا عشق کن. با خدا حال کن. ببین اینها را یکی دارد میگوید چون خوشمزه نکرده. میگوید: «تعرف الأشیاء بأضدادها.» از ضدش میشود پی برد. الان با ضدش میتوانیم. من را ببین. امروز یکی از طلبه سر کلاس نکات اخلاقی بفرما... گفتم: «هر کاری کردم به عکسش را انجام بده، رشد میکنی.»
شیطون درس میگیرد. چیکار کنیم؟ چیکار کنیم؟ هدف زندگیات را به من نشان بده. هدف را به من نشان بده. هدف چیست؟ هدف یعنی چی؟ یکی مثلاً بغلت نشسته. دیدی؟ حالا انشاءالله نصیبتان میشود، میبینید. اگر ندیدید تو عقدم کلاً. تو عقده از عقدی درمیآیند و به عقدی وارد میشوند. پیغمبر آمده که دیگر «هرچی... میخواهم باهات کات کنم.» گفتم: «چرا؟» گفت: «فلانی اشتباه فرستادم. ببخشید.» «هلو تو ایام عقد!» پیام سلام عشقم. تو میگویی «سلام عزیزم.» بعد یکی تو میگویی، یکهو میگوید: «نیم ساعت لاس. سلام، ماست بگیر. گوربهگورشده! زود بیا.» محبت، عاطفه، عشق، علاقه معنا ندارد. کلاً از ماست، گوجه، خیار، خیارشور، نان بگیر. «بازی مامانت اینا دارن میان عشقم و نفسم.» اینها تموم میشود. من ۶ ماه. خیلی تجربیات خوبی است. نشسته بغلش تو ماشین. میگوید: «کجا بریم؟» «هرجا تو بگی عزیزم.» «کجا میخواهی بروی؟» «هر مغازه خوشت آمد، همانجا.» «هر فروشگاهی. پیتزافروشی، نمیدانم املتفروشی.» «هدف؟ کجا میخواهی بروی؟» میگوید: «کجا میخواهم بروم؟ آن بغلم نشسته!» «کجا باید؟» محبوب وقتی بغلت است، کجا میخواهی بروی؟ چقدر قشنگ است! نه! خیلی حال میدهد. زندگی یک روزش اینجوری. خیلی حال میدهد یک روز آدم. زندگی یکی یک عمر اینجور زندگی میکند. «همین بغلمه دیگه کجا برم؟» هدف چیست؟
سیاست بندگی. سیاست یعنی چی؟ یعنی من برایت تدبیر میکنم. تو من را بغلت داشته باش. «وَعَلِموَا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.» «مزرعه گردن بهت نزدیکترم. من بین تو و قلبت حائلم.» چقدر این آیات عجیب است! من بین تو و قلبت هستم. الان یک حسی داری. من بین تو و آن حس هستم. یک نفر را دوست داری، من بین تو و دوستداشتنت هستم. آنقدر من بهت نزدیکم. من را میبینی؟ با من زندگی میکنی؟ حواست به من هست؟ «من اینم. با تو.» میخواهی من را از دست ندهی؟ فرمان را به دست من بده. پُش.
سیاست بندگی. عالم اصلاً همین است. ما اصلاً سیاستمان عین عرفانمان است. نه، این اسلام است. این عرفان است. احکام. پای راست نرو مثلاً با پای چپ برو فلان. اینها احکام. گفتم الان میگویم بالاتر. «عرفان عین عرفان است.» من میخواهم تو را از دست ندهم. من چه جور زن بگیرم که تو را از دست ندهم؟ خیلی بامزه. میآییم هی. مجرد. زن میخواهد التماس دعا. پشت سجده رفته دارد نماز جعفر میخواند. ضجه میزند. احتمالاً موردی بوده خیلی اصرار کرده بهش ندادند. دوز گریهاش میشود فهمید.
یکی از بزرگان تهران آیتالله جاودان. حاج آقای «عطش خاصی نسبت به امام زمان در خودم احساس میکنم. قلبم دارد تیکه تیکه میشود. احساس میکنم بدون آقا زن بگیر.» حاج آقا! «سلام علیکم. من همونم که شش ماه پیش گفتم زن گرفت.» گفت: «بله. الحمدلله. میبینم آرام شدی.» اصلاً امام زمان. دعا میکنیم برای حضرت. برای فرج. زیارت. فاطمه زهرا بودی؟ امیرالمومنین بودی؟ شب عروسی امیرالمومنین آمد تو خانه فاطمه زهرا. دارد گریه. «ناراحتی؟» «تو خانه من بهت بد میگذرد؟» فرمود: «جابهجا شدم. جابهجایی از دنیا به آخرت افتاده. از خانه پدر آمدم خانه علی.» «میآیی امشب عبادت لیلة العباده؟» تا صبح عبادت. عاشق کیست اینها؟ عاشق کیست؟ زن زندگی اینها دیگر. «زن گرفتم.» «ازدواج کنید برای خدا.» خدا! ازدواج خدا. ازدواج میکند. نماز میخواند آن هم حاجت نگرفت. «خدا! لیاقتش را ندارید که... احساس میکنم الکی نمازهایم را حرام کردم.» بدبخت! تو کی بستی؟
«أنت الذی تحببت إلی و أنت غنی عنی.» فوقالعاده است دعای ابوحمزه. تو پیشنهاد رفاقت به من دادی. اصلاً تو نیاز به من نداشتی. تو پیشنهاد رفاقت. دیدی؟ هر وقت هم من کات کردم، باز تو بستی. هر وقت هم تو دعوت کردی، من نیامدم. من دعوت کردم، تو سریع آمدی. هر وقت من قرض خواستم، سریع دادی. هر وقت تو قرض خواستی، من ندادم. خیلی خوبی. سیاست بندگی. چرا آنقدر ما فضاهایمان فرق میکند؟ علف. یک امام حسین دیگر قائلیم. زیارت امام حسین دیگر. بعد میرویم بحث سیاسی امام حسین دیگر. همان حرم امام حسین. بعضی دورهها بعضی جاها سیاست بندگی.
سیاستش بندگی است. «سیاست ما عین دیانت ماست.» نه نه! بالاتر برو. «سیاست ما عین بندگی ماست.» عین عشق ماست. سیاست ما عین عشق ماست. عین محبت ماست. بیا این جمله را عوض کنیم: «سیاست ما عین محبت ماست.» ما سیاستمداریمان برای این است که عاشق خداییم. میخواهم عاشق خدا باشیم. من نمیخواهم غیر خدا دیده بشوی. فقط خدا. چرا بقیه خدا معشوق باشند؟ چرا غیر اولیای خدا معشوق بشوند؟ نوشتیم مطالب یک بحث رسانه پژوهانه است در سوره مبارکه جمعه. بحثمان آنجا این است که رسانه باید دست ولی خدا باشد. میگوید: «تو باید سینهات لبریز از عشق من باشد.» هی داد بزنی. رسانه باید از سینه باشد. «تیرون بعد از سینه باشد!» دست کیست؟ عاشق چیست؟ لبریز چیست؟ این سینه دهان وا میکند، بوی چی میآید؟ بوی گند میآید. به هرکی گوش میدهی. «الناطقُ کالسامعُ و السامعُ کمن عبده.» وقتی گوش میدهی به یکی دارد حرف میزند، انگار دارد میپرستیش. «إن کان الناطق من الله فقداً عبدالله.» حرف میزند، سینهاش لبریز خدا باشد، حرف از خدا بزند، دارد خدا را میپرستی. سینهاش لبریز از شیطان باشد، وجود شیطان دهان باز میکند، شیطون دارد حرف میزند، دارد شیطون را میپرستی. شیطونپرستی است. فالو کردی! انگشت کنی! جانت! کل وجودت را بوی گند دنیا گرفت. لبریز از عشق مدرک شدی. لبریز از شهوت قدرت شدی. من باید بروم مشهور بشوم. یکی هم دو دقیقه حرف میزند از کل دنیا فارغ میشوی.
من خودم سیزدهم که از همه عالم به در... از شهریار. شعرهای شهریار خیلی قشنگ. «من خودم سیزدهم که از همه عالم به در.» سیزده بدر چیست؟ روز نحس است. همه به این نحسی پناه میآورند که از نحسی دربیاند. خودش نحس است ولی همه را سرحال میکند. هرچی بلا تو دنیا مال من است. هرکی میآید پیش من حالش خوب میشود. سیزده خلاص بشود. عالم اینجوری. میبینی آرامش دو کلمه حرف میزند. والله اینطور بودن. آقای وحید اینطور بود. درِ مسجدش را نگاه میکردی آرام... عکسش را نگاه میکنی کُلْ آرامش. یک تکه بنده از خدا آفریده. سیاست بندگی خدا. بیفت. میخواهید تلویزیون یا کانال بزنیم. کانال اول. کانال ۱ که میزنی یا برنامه سیاه است. کانال ۳ اسکی از در فیضی. کانال مسابقه بلندتره. من من. رسانه این است. برنامه الهی بسازیم. اینجوری است.
عروسک درست کردهام. عروسک تو مسجد درآمده. «سبحکم الله بالخیر.» بچهها آدم باش. معمولی باش ولی عاشق باش. عوض بشود، از گِلاند. بعضیها خاک میشویم مثلاً. خاک بازی میکنیم با هم آهن. ولی تو آدمی. تو آدم. الان آهن آهنت کرده. آهنی شد. قبول نداری؟ عزیز! شهامت کرد رفت پایین گفت من قبول دارم. آهنی شدیم دیگر. سرعت سرعت شده و وسیله نیست، هدف است. تو ژاپن میگوید: «مترو دیر برسد، فیس قطار رئیس مترو خودکشی میکند.» آمار دادهاند خودکشی کرد. «مترو دو دقیقه دیر رسید. من رفتم به درک.» نه من بودم که برای اینکه این سر وقت برسند دیگر الان حجت شرعی ندارم برای اینکه تو این دنیا باشم.
ما زندگی میکنیم برای اینکه درختها را آباد کنیم. شهرها را خوشگل. دیوار زندگی میکنیم در خدمت کاهگل، در خدمت آهن، در خدمت جوش. جوش میدهیم که بتوانیم جوش بدهیم. کلاً ما وسیلهایم. من که آباد بشوند. درختها و برگها، چمنها. ببین چمنها خوب است. «من یک عمر وقت گذاشتم برای اینها.» یک چمنزاری شده این. «آبادش کن. وقتم تموم شده.» میشود گیاهپرور. با سیاست بندگی به نظرتان میشود؟ نمیشود؟ میشود آهن ساخت؟ ماشین ساخت؟ با سیاست بندگی. میشود.
حضرت امام حالا آنهمه مشغله و درگیری و جنگ. قدم میزد، سه تا نیم ساعت در روز. قدم دیگر. نماز صبحش تموم میشد، مشغول تعقیبات و اینها، دیگر راه میافتاد بیرون. شعر هم میگفت. بیشتر تو مشغله شعر هم میگفت. «یکم قدم بزن فاطی! فاطی! این غنچه را میبینی؟» این به نظرت چند روزه جوانه زد؟ نگاه کردم. «کی؟» «کی؟» «حسین دو روز و سه ساعته که غنچه زده. فردا وا میشود این. فردا تیغ میدهد. حواست باشد علی که میآید دست بزند. این پسفردا تیغهایش در میآید. بگو تیغش را بکَنند. علی دستش نخورد.» عاشق است. میفهمی؟ عاشق. «تو گُل میبینی؟» محبوبم برایم گُل فرستاده. من باید نگهش دارم. گُل فرستاده و مراقبش. محمود باید گُل فرستاده یا نه؟ خیلی بدبختی. گُل خشک میکنند. محبوبش فرستاده، نمیتواند بیندازد دور. یک استاد بزرگی بهت یک چیزی بدهد، آشغالش را هم نمیاندازی دور، بلکه یادگاری نگه میداری. رهبر معظم انقلاب مثلاً برایت یک کتاب فرستاده. توی یک کاغذ کادو میاندازی. «محبوب من فرستاده.» قاب میکنی. همان. چرا نمیفهمی خدا دارد باهات عاشقی میکند؟ چرا نمیفهمی گُل دارم درمیآورم، حواست به من هست؟ نه. من کار دارم. «سه حواسش بوده.»
«خَلَقَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا.» تو را آفریدم برایتان گُلها را. به عشق تو دارم درمیآورم. چون گُل فرستم با میوه. تا حالا عاشقی کردی؟ روایت داریم: «سیب میخواهی بخوری؟ بوش کن. با سیب عشقبازی کن.» ای جانم خدایا! من لایق نبودم خداییشا. خیلی شرمنده. «مملکت آخوندها گند زدند. یک سیب هم کیلو ۱۰ تومن.» حالا انتقادت را بکن ولی عاشق باش. ولی عاشق. انتقادش فرق میکند. بو میکشد. اصلاً همه عالم قشنگ است دیگر. چیکار باید؟ «دریا آنقدر قشنگ است.» استادم رفته آن لب آب. «اینهمه آب. یکهو باد بزند بلند شود. چی میشود؟» چقدر قشنگ! نگاه فرق میکند. عارف همین دیگر. نگاهش فرق. «آب مثل خدا میماند.» گفتم: «یعنی چی؟» گفت: «جذبش میگیردت توش بیفتی غرق بشوی.» مظهر جمال و جلال. چه جالب! لذت میبری. اصلاً از جنگل و چی حال میکنی با جنگل. درخت. شربت قشنگ است.
میخواهم تمامش کنم. دلم نمیآید. روغن اینجوری است. حضرت فرمودند: «مؤمن سر سفره مینشیند سبز...» سیاست قضایی، سیاست قضایی رفت به بندگی دارد. بله بله. ببین اینجوری سر سفره مینشیند. «مؤمن بدون سبزی غذا نمیخورد.» گفت: «آقا برای چی؟» «قلوب المومنین خضر بهیه تهنوا الی امثال.» مؤمن دلش سبز است، رنگ سبز دوست دارد. سبز. چرا قرآن میگوید: «بهشتیها لباسشان سبز است؟» «خُضرٌ.» لباس که تنشان، بس که همه وجودش سرسبز است. این سرسبزی از تو لباسش دارد دیده میشود. سرسبز. آباد است. عشق آباد میکند. عالم خدا عالم را آباد خواهد کرد. پیادهروی اربعین. همه مسیر خرابی است ولی آباد است. نه! خوش سرسبز. همش خاک است ولی بهت بگویند مسیر پیادهروی چه رنگی است؟ یادت نمیآید. میگوید: «سرسبز است.»
غاده جابر همسر شهید مصطفی چمران لبنانی بود. مسیحی، بوشهری. چمران مسلمانش کرد باهاش ازدواج کرد. مانتو به بیحجاب بود. چمران روسری بهش داد. روسری سرش کرد محجبه شد. بعد مهریهاش هم حفظ قرآن بود. یک روز مصطفی چمران میرود بیرون. رفیق غاده جابر میآید خونشون. میگوید که: «غاده! تو بیکار بودی؟ اینهمه خواستگار داشتی! رفتی زن پیرمرد شدی؟» چون مصطفی سه تا پسر، سه تا بچه داشت دیگر. تو آمریکا همسرش را طلاق میدهد، میآید لبنان. «رفتی زن پیرمرد شدی؟ تازه کچل است. کچل است.» « کچل نیست، کچل است.» «دیوانه! کچل است.»
قاضی نشست. تو خاطراتش آمده. نشست رو به در. تا مصطفی چمران در را وا کرد، زد زیر خنده. گفت: «مصطفی! تو کچل بودی! عاشقتم. کچلیات را نمیدیدم تا حالا.» آباد بشود. اینجا همه خرابی را آباد میکند. سیاست بندگی این شکلی است. عرفان دینامیک این شکلی است. عاشقی آباد میکند. یک عشقی است که میافتد تو وجود اهل عالم. اول آتش میزند و سبز میشود. مثل محبت اباعبدالله. یک آتشی همه را برمیدارد میبرد. بعد یکهو میبینی فقیرترین مردم دنیا دارند شاهانه پذیرایی میکنند. لردن! اینجا همه... بعد میری تو خانههاشون. هیچکس هیچی ندارد. همه لردن. صبح تا شب دارد بکوب جوجه میدهد، کباب میدهد، کوبیده میدهد، کباب ترکی. «چقدر درآمد داری؟» یک سال نان نخورده اینها را جمع. عشق آباد میکند آدم را. ستاد بندگی همه. همه جا را نگاه کنید. همه عاشق. یکی باشی تو، او را داشته باش. تو با او باش. ازدواج. اینها. ازدواج برای چایی میآورد. «کی را میبینی تو خانه؟ همسر آدم برای آدم چایی میآورد.» «هُوَ الَّذِي جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً.» چقدر قشنگ است! «من برایت چایی فرستادم با این خانم.» دیدی محبت بهتون گذاشتم. دلهایتان را به هم عاشق کردم. بنده خدا! «منم. من دل نگه میدارم. من خلق کردم. من آرامش میدهم. من رفاقت. من محبت. با همه همینه.» «بَیْنَ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ جَمِيعًا.» همه هرچی روی زمین است خرج میکردی، نمیتوانستی دو نفر را با هم عاشق کنی. کلاً دیگر تایم رفت تا رفتی.
خدایا به آبروی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ما را عاشق خودت کن. خدایا ما را عارف خودت کن. خدایا ما را آباد کن. خدای عالم را عاشق کن. سوره عالم را آب... خدایا نظر لطف و رحمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نسبت به ما قطع نکن. دعای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شامل حال ما بشود. یک عشق شدید، کشنده ولی آرام، با یک شیب ملایمی که تا آخر بسوزیم ولی رو به از قطع نشود و لحظه به لحظه بیشتر ما را آتش بزند به ما عنایت بفرما. دعای عجیب و غریب است. صفا بده تو ما. حال خوب بده. یک کلمه: خدایا خودمان را بده.
در حال بارگذاری نظرات...