‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
معرفت حدود و دیات را که سیاسات اسلام گویند، از آن جهت است که آنها تدابیر الهیهاند برای جلوگیری از منهیات و پیشرفت اوامر. پس گفتیم که همشهمهاش سیاسی بندگی تواست؛ تو همه ابعاد و یک بعدش بعد روابط آدمها با یکدیگر است. گسترش آن وسیع، دایره و دامنش وسیع است. اینجا هم خدا میآید مدیریت میکند. کسی به کسی زور نگوید، کسی حق کسی را نخورد. خدا نمیخواهد کسی را به زور جهنم ببرد. خدا فقط میخواهد کسی، کسی را به زور جهنم نبرد. چون یک عده میگویند به زور بهشت نبر؛ یعنی بگذار من به زور جهنم ببرم. نه! نه به زور بهشت میبریم، نه میگذاریم به زور جهنم ببری.
یا الله! اکراه فیالدین چی میشود؟ این همه پیغمبر جنگیدند، جنگها برای چی بود؟ موانع را بردارم. فیلمی را بارها مثال زدم، شاید اینجا هم گفته باشم. شما فرض بفرمایید یک کارت دعوتی برای شما میخواهم بفرستم. یک کسی میخواهد کارت دعوت بفرستد، شما را دعوت کند. مهمانی، عروسی، جشن، جشن یلدای دانشکده. مثلاً میآمدند، الحمدلله دوستان دور هماند، سفره پهن شده، با هم خلاصه امشب مشغولاند. این کارت را میخواهد به شما برساند. شما برای شرکت در آن مراسم، مخیرید. ولی آن کارت را باید به شما برساند. حالا اگر یک نفری تو این مسیر بخواهد مزاحم بشود، مانع بشود از اینکه این کارت به شما برسد، شمشیر بکشد، شمشیر میکشد، قصد کشتن داشته باشد، میکشیمش. ولی آخر نامه رانامه که به شما دادند، مخیری که میخواهی بیایی یا میخواهی نیایی. بله، این وسط یک عده نمیخواهند بگذارند که نامه برسد. ما اینها را برمیداریم از سر راه.
«قاتلوهم حتی لا تکون فتنه»، «قاتلوهم حتی یکون الدین کله لله». چقدر آیه داریم: «قاتلو، قاتلو». اینها را بکش، از سر راه بردار، باهاشان با آنها بجنگ، درگیر شو. آقا «لا کراه فیالدین»؟! بله، وقتی مزاحم و مانع نبود، «لا کراه فیالدین». سیاست خداست، تدبیر خداست، برنامه خداست، عین بندگی. اگر مانعی سر راه بود، تو با مانع ساختی، تو با مانع ساختی. هر کی هر کس که منحرف شد، تقصیر توست.
فرمود کسی که در مسیر کمک به ولایت ولیِ حق نیست، برایش مساوی است نماز بخواند یا زنا بکند. مسجد با کاباره و فاحشهخانه برایت فرقی فرقی ندارد. چرا آقا؟ نمازخوانه؟ این بزرگوار نمازخوانه! بزرگوارم عرقخوره! هر دو بزرگوار با هم یک جا میروند جهنم. میرود اذیت میشود، میگوید عرق بخورید دهنتان بو میدهد، نماز بخوانم اینجا! من عادت دارم تو جهنم این جوری است. «فویلٌ ویلٌ دارن اینها». «ویل للمصلین». مصلین ویل دارد به چه معنا؟ جهنم، جهنم! چادر نمازخوانه، همه آن جا چهرهها نورانی، تسبیح و بلند تسبیح بلند، انگشتر، ریش. بعد دیگر ملائکه هم هستند. همین جور چیزهایی در دست دارند. این جوری است. هستند تو جهنم. همه رقم داریم. حاجی داریم، آخوند داریم، عالم داریم، مجتهد داریم، مرجع تقلید داریم، همه رقم داریم. بچه پیغمبر داریم، بچه امام داریم. پیش پیش پیشاپیش پیش خرید کردند بعضی.
سیاست خداست، مانع را باید برداری. در مسیر رفع مانعی یا نه؟ ما الآن عبادت انجام میدهیم، ثوابش بیشتر است یا دوران امام زمان؟ به امام صادق گفتند الآن، دوران امام زمان، غیبت ثوابش بیشتر است یا حضور؟ پاسخ نامهایپاسخ دادند که غیبت. فرج همه عالم بندگی کنند. این همه بدبخت! آدمهایی که واقعاً مظلوماند. نمیدانم دیدید از نزدیک، دلتان سوخته یا نه. کباب میشود این بچهها چه گناهی کردند؟ این مردم چه گناهی کردند؟ بعضیهایشان واقعاً استعداد داشتند بشوند سید علی قاضی، شیخ محمدتقی بهجت، این ادواردو آنیلیا. یکی، دوتا که نیستند. چند میلیون. یکی، حالا یک نسیم یهو بهش میخورد، میشود ادواردو دانی مهدی. اسمش مهدی است. آن! چقدر این جوری است؟ خب حالا این بنده خدا هم که خواست بیاید این ور، چقدر زدند برایش؟ همین باده بابا. آخ! چقدر این جوری داریم! صاحبمرده کانادا را بگو. همین رسانه، رسانه مدیا، بیسروسامان بیچاره میکند ملت را، نابود میکند ملت را. به ازای هر یک نفر سه سایت پورن. میفهمی یعنی چی؟ میخواهی چه کار میخواهی بکنی؟ به قول آقا: کی وقت میکند؟ هر یک نفر! محاصره. اصلاً یک لحظه آقا، یک لحظه بگذار من یک کم فکر کنم. نه! بیا بریم. بیچاره کردند.
این وسط آمده، خدا یک سری احکام گذاشته. حالا ببین اینها عین عرفان است. امروز میخواهیم/ امشب در مورد خون و خونریزی صحبت بکنیم. یک بخشی از عرفان است. عرفان خونریزی! آداب خونریزی! حجامت باید کرد.
خلقالله را در زلف چون کمندش ای دل مپیچ
کانجا سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
عارف اهل خون و خونریزی است. عارف کیست؟ حافظ!
شمشیر و تیغ دودم و... نوجو ان بودم، آثار ایشان را میخواندم، واقعاً لذت میبردم از این آثار. مخزن کتاب مثنویشان؛ کتاب بسیار فوقالعادهای است. عرفان و حماسه. عارف باید تیغ تو دستش باشد. جنتلیتی لطافت عارف این جوری است. عارف شمشیر از دستش نمیافتد. این حرفها را... عرفان! عرفانهای سرخپوستی اختاپوسی را جمع کن برو. که ببینمت عارف میشوم، چاقو دستم میگیرم، دنبال راه میافتم. کشکی؟ بگذار کنار. صلح. کلاً اینها نگاه میکنند. محاله! آتش جهنم! موزیک ملایم، نرم، گلیم بغل گذاشته بود، شمعی را خاموش کرده، فضای عارفانه شب یلدا از حافظ. کنم چی فرموده ایشان؟
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد سرها بریده
شب یلدا بخوان:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد یوسف گمگشته سرا بریده بینی بیجرم و بیجنایت
عرفان اینش قشنگ است. عاشق شدم، و به یقین رسیدم.
پیغمبر آمد توی مسجد، یک چیز داشتم میگفتم، یک جایی رفتم، وسطش یک چیزی را باز کردم. کجا بودم؟ شمشیر و اینها. برمیگردیم. پیغمبر من مرا توی مسجد دید، یک جوانی واقعاً پاییزی، رنگ پریده، چهره عجیب و غریب در حال... یقین. یقین علامت دارد. علامت چیست؟ «الآن دارم بهشت و جهنم را میبینم با اهلش.» اینجایش قشنگ است. این گونه چنین دعا کن شهید. حافظ بخوان.
سالها دل طلب جام و جم... جنایت.
میخواهم بروم کشته بشوم. حضرت دعا کردند؛ جنگ بعدی که پیش آمد، نفر دهمی بود که شهید شد. آن جوری عرفا این شکلیاند. عاشق شمشیر و این جوری و کار قطعهسازی. قطعه قطعه میکنند. قشنگ بستهبندی میکنند، پست میکنند. دینامیک نیست، استاتیک است.
بیشتر عرفان دینامیک این شکلی است: حدود و دیات، شمشیر. بخشهای تلخ و سختش اینجاست که معمولاً از دین نمیگوییم. خیلی مراقبیم، مراعات میکنیم اینها را نگوییم. یک وقت کسی نبیند، نفهم. دست، انگشتانش. وای! اعدام، چاقو، سربریدن، شلاق. حالا توی ما بزرگواری را امشب آوردم برایتان. اصلاً یعنی کولاک آوردم. بخوانم از روی چند تا سطر آیتالله شاهآبادی. میفرماید که:
«اسلام دین سیاست است. بخش عظیمی از تدبیر خدا همین حد و دیات است. قصاص. بله، عینٌ بالعین و اذنٌ بالاذن.»
خدایا! اون یکی بودند یکی بودیم امشب. دوتا، یک کور باشد، دوتا کور باشد، جمع کن بروم مسخره. بزند مهربان میشود برای من. من خودم ته انتهای مهربانم. اعدام. خدایا! مهربان بودی قبلاً. بودی قبل انقلاب. از وقتی آخوندها آمدند، تو هم دیگر اخلاقت مثل صادق صادقانه نیست. دیگر هیچ وقت نشد. واقعاً تصوراتمان اینهاست. من حالا صراحت لهجه دارم، راحت. باورمان این است. پیغمبر، پیغمبر رحمت، لبخند، امیرالمؤمنین بخشهایی که دست به سر فقرا... شمشیر داشتند. کی گفته خیال پوست بکنند؟ شما گنده زلفان. حالا خیار را دو طرفه، خیال داشتند دو طرف پوست بکنند. ذوالفقار! بهش گفتم از این ور هم پوست بکند. برای اهل بیت. این ماجراها را امام معصوم. نماز میخواند، دعا، صحیفه سجادیه کار عبادت، نماز، حج، شمشیر نداشتند. این حرفها چیست؟ مسخرهبازیها؟ پیغمبر رحمت! اسمش رویش است. میجنگیدند، بعد میآمدند آدم می کشتند. پیغمبر به جنازه اینها حرف میزد. چاله میکند، دفن میکردند. بخوانید دیگر. بعد حج میرود، مستحب از این چالهای که اینها، پیغمبر بتهایی که دفن کردند و جنازههایی که از قریش دفن کردند، از روی اینها رد شود! چقدر خشن! حج! آدم میرود فضا گوگولی، لطیف. همه آدمکشی و فلان. حرفهای معنوی نیست. دور هم بشینند، حرفها را نمیزنند. برای دینت اگر نگرانی، برای معنویتت اگر نگرانی، باید مزاحمهای معنویت را حذف کنیم. اینها مزاحم معنویتاند.
مضرات معنویت هم با گوگولی و نازی و بوس فرستادن و ایموجی از این دو تا چشمهای قلبی و با اینها درست نمیشود. قدم بزنیم، شاید نظرت عوض شد! میخواهی باز هم بیشتر فکر کنی! نه! میخواهم تحریمت کنم! دوست داری یک چند قدم بریم بام قدم بزنیم، شاید نظرت عوض بشود. این کارهایت را هم دوست دارم، نامهربانیهایت را هم. چند قدم با هم بریم، بعد میروند و بعد، توقع نداشتم فشار ایمیلی. یکم که بیاورم کم که بیاورم، دو روز که پیامهایت را سین نکنم، داد بزنی سرش. تیغ و برق شمشیر باید بهش نشان بدهی. فرمود کلید بهشت است. چقدر قشنگ است! پیامبر همان کلید بهشت تو شمشیر کلید بود. شمشیر داد بزنند، شمشیرهشمشیر است. باید تهدید بکنی، بگویی آقا از اینجا رد نشود. هیچی دیگر رد نمیشود. آخرش به این رسیده که آن کلید شمشیر است. حالا نمیدانم واقعاً رسیدهاند، نرسیدهاند. فیلم مصرف داخلی، خارجی. مصرف حقنه است. از چیست؟ نمیفهمم. هرچی رسیدهاند که لازم است یک وقتهایی خشونت هم خوب است، منفعت تویش است.
حدود و دیات. کسی جرمی، جنایتی انجام داده، باید بیاید جلوی چشم ملت شلاق بزنی، بزنی له کنیم. زیرا که معلوم است قصاص که اعدام شخص است در مقابل اعدام شخص دیگر، اگرچه در ظاهر تکثیر معدوم شده، ولی حقیقتاً اعظم تدابیریست برای حفظ حیات نوع و جلوگیری از ارتکاب قتل نفوس. فلذا فرمود: «و القصاص حیات یا اولی الالباب». آقا! یکی یکی را کشته. خدایا! حساب کن دیگر خودت. یکی یکی را کشته. خانم! یکی بماند بهتر است که دوتا بمانند. ولی آنهایی که جانشان حفظ میشود، میشوند ده هزار تا. دیگر جرئت نمیکند. تاکی تا وقتی که از کشمش میشود، چی بگویم؟ مشهدیها چی میگویند؟ دستم تو بازار نیست. خبر ندارم اصطلاحات مشهدی. «هشتگ نه به اعدام»، «نحوه قصاص»، «نه به فلان». از این گذر. فکر کن بچه خودت است. این بمیرد. آقا! این وضع مملکت دیگر نمیشود. سنگ، سنگ بند نمیشود. حیات قصاص! که میکنی تویش مردن نیست، تویش زندگی است. چقدر قشنگ است!
فیلم این جوری تا حالا دیدی؟ بسازم تأیید مطلب من. چون با وایرلس سه هیچ به نفع «نه به اعدام» میشود. اعدام خیلی کار بدی است. سنگسار که اصلاً هیچی. دست بریدن وای وای. یک آدم باعرضه پیدا کنید بیاید اینها را فیلم کند، بلد باشد. «لکم فی القصاص حیات». همه، همه. قصاص. چشم طرف را در میآورد. خیلی هنر میخواهد. گوش یکی را کر کرده، کله یکی را زده، یک کاری کرده مو در نمیآید. همش همهاش قصاص است دیگر. یک کاری کنیم مو در نیاید حالیش متوجه شود بشود. یک جایی رفته دزدی کرده. انگشت! همین خوب است. همین خوب است. بیا تو مردم، دستها مشخص. چقدر قشنگ است. چهار انگشت ندارد ها! ببین، یک نفر، دو نفر اشکال ندارد. ۱۰ تا سوخت میدهد، ولی کسی عمراً دیگر سمت این کارها نمیرود. شلاق بخورد! خیلی قشنگ است. اینها میگوید یک حد که جاری میکنی، شلاق. یک حد که جاری میکنی، برایت چهل روز یعنی گاهی خدا باران را حبس میکند. باران نمیدهد؛ راه درمانش این است که حدود را جاری بکنیم. یک حد که جاری میکنی، خدا چهل روز باران میآید. قیمت ارزان. اتفاق معنایی بدش جامدآباد جامد میشود، گلستان. شلاق، شمشیر، قتلعام. از این کارها بکنیم. برنامه فیگور میگیریم. سی سال اعدام کردید من وکیلم، شما کار رسانهای کنید. نه کار رجل سیاسی است. این رسانه میخواهد. رسانه قشنگ بلد باشید لذت اعدام را نشان بدهید به ملت.
فیلم میسازی، یک جوری اصلاً یعنی آخر آدم هرچی به دهنش میرسد میرسد به کل دین میگوید. این بدبخت، این بچه. حالا فیلم دهلیز فیلم خوبی بود، انصافاً از آن باب که آخرش میبخشندش و اینها. ولی یک لحظه تصور کن آخر بابا را اعدام میکردند. تو در فیلم دهلیز، یعنی خداوکیلی میرفتیم چی کار چه کار میکردیم؟ آدم کشته، میگوید فقط حواسم پرت شد دیگر. چاقو بود. بدبخت کردی یک نسلی را. نابود کرد یک نسل آدمکشی نسل من. «من قتل نفسأ فکأنما قتل الناس جمیعا». حرف قرآن این است: یک نفر را بکشی انگار قتلعام کردی. یک نفر! یک نفر را بکشی. آقا! نکش. رهبری به این مدافعین حرم فرموده بودند که برای عقب راندن داعشیها تا جایی که میتوانیم سعی کنیم داعشی نکشید. استفاده بکنیم تلفات نداشتند. همین هم شد. همان تأسیسات اینها را گرفتند، بمباران کردند. آخر کار که داعش نابود شد، خیلی داعشی نکشته بودند. نگرفتند داعشی را قتلعام کنند. خطر جدی هستند. هنوز داعشیها، افرادشان هستند. تأسیساتشان را از دست دادند، حکومتشان سقوط کرد. نکش! لازم میشود آدم بکشد، اسراف نکن! دیگر نگو درش باز شد، یکی دوتا در حد ضرورت. آن قدری که لازم است بله. همین حدود را هم میخواستند جاری کنند. غلطی کرده بودند. واقع تو واقعه کرده بودند. تعبیر عربیش: «لعلک غم است». آقا این کار را کردم! آقا من این کار را کردم! چهار بار اقرار میکرد. بعد حضرت فرمودند باید چک بشوی که بارداری یا نه. رفتند چک کردند، باردار بود. تا زایمان. برای زایمان آمد. بعد زایمان. بچه مادر میخواهد. بزرگش میکنم، خودمو خودم را کنترل کردم، بچه بزرگش میکنم. بچه را دادند به این. اعدام میگوید. حضرت دیگر به این طرف نگاه نکرد. ازش خیلی عصبانی شدند. وا کنم؟ نخود آش آمده بود آن وسط. به تو چه؟
قرآن سوره نور، خیلی آیه قشنگ است. خیلی فوقالعاده است. خیلی جالب است. میگوید که: «و لیشهد عذابهما طائفه من المؤمنین». باید یک طائفهای از مؤمنین بیان بیایند شاهد باشند. در ملأعام ملأ عام. مخفیانه اعلام میکنی. همه جمع میشوند. بعد دیگر حالا احکامش هم مفصل است که اینها را به اگر سنگسار، سنگسارش چه شکلی است؟ اگر شلاق، شلاقش چه شکلی است؟ این تیکهاش خیلی قشنگ است. میفرماید که: «و لا تأخذ بهما رأفه فی دین الله». آخی! دختر جو ان! حالا دیگر پیش... شاید برای شما هم اتفاق بیفتد. دختر جوان! خیلی جالب است. مشکل پیش میآید. نابود میشود. بسوز. ولی برای آنهایی که طلاق میگیرند بسوز. دلت برای بچههای طلاق بسوزد. فیلم بسازید. عاقلی پیدا نمیشود که چهار تا بچه طلاق نشان بدهد که به خاطر هرزگی ده نفر دیگر نابود شدند. بچه طلاقی که باباش پدرش به خاطر هرزگی یک زن دیگری هرزه شده. بعد این بچه کمبود محبت داشته. یک هفته خانه این بوده، یک هفته خانه آن بوده. خانه ننهبزرگه بوده. محلش اهمیت نمیدادند. بعد آمدند تو مدرسه، آمده تو خیابان. اولین کسی که بهش به او محبت کرده، جذبش شده. هزار تا کثافت جمع شده بود باشند. کثیفاند کثیفند. کسی نمیآید از این حرفها بزند. بله. بازیگری که میگوید آقا من تا سرویس ندهم، به من نقش نمیدهند. بعد تو توقع داری آن کارگردان، نویسنده بسازم. آدم میخواهد که. نداریم که. نمیرو نویسنده بشود، فیلمساز بشود، تهیهکننده بشود که. نمیره. کثیف شدیم. بدبختی ما این کار رسانهای خداست. تعریف کاملتر: «ولیشهد عذابهما طائفه من المؤمنین».
و ببینند. همه ملت بترسند. کاشتن ترساندن. خودش لرزش کمر. فلان مزخرفات. بگذار کنار. منورالفکرین منورالفکران! منورالفکر از نور نمیآید. منور از نوره نور میآید. فکر منورالفکران! جسمی که این خشونت جواب نمیدهد؟ چرا! خیلی جواب میدهد. خشونت. مسخرهبازیها را کنار بگذار. معنویت! اگر زخم خورده باشید از این وقایع و اتفاقات، میفهمید من چی میگویم. آنهایی که زخم خوردند میفهمند. آنهایی که خانواده از دست دادند. آنهایی که مصیبت کشیدند. آنهایی که خون دل خوردند از هرزگی چهار نفر دیگر. از ول بودن چهار نفر دیگر. اینها میفهمند من چی میگویم. نه صدایت میتواند در بیاید، نه داد میتوانی بزنی، نه جایی میتوانی بروی، نه به کسی میتوانی بگویی. از درون میپوکی. فاسد. بیدین. فیلتر را باید برداریم. این را باید برداشت. بدبخت! چی میخواهی؟ چقدر میارزد این لامصب صاحبمرده؟ چقدر بدهیم دست برداری؟ تا کی داری میمیری؟ کدام قبرستان؟ تو کجا؟ این همه آدم فاسد بشوند، طرفدارت را با شکم و زیر شکم نگه داری؟ چه خبر است؟ داد بزنم؟ گریه کنم؟ چه خبر است؟
جوان مؤمن، دختر پاک تلگرام بیربط بیربط ربات معرفی کرده است. رفته! فلان شد. تمام شده. کارش را کرده. حالا پسر میگوید نمیخواهم. دختر چی کار چه کار کند؟ مؤمن، مذهبی، چادری، خانواده مذهبی، مؤمن. یکی، دوتا، ده تا، صد تا. چقدر باید نابود بشوند؟ یک عده بفهمند بندگی. دلت خوش است نمازی که داری میخوانی. او نماز نمیخواند دیگر. هیچ اعتقادی به اهل بیت ندارد. کی را بگیرم؟ میبینی دارد سازماندهی شده، با برنامه دارد نابود میکند. چرا داد نمیزنی؟ نه! من این را فیلتر کنم. خیلی طرفدار داری به خانه تشنهام. خدا برای خود نگه دار. بدبخت! نابود میشوند. خیالم نباشد. یکی از اساتید گفتم من خیلی وقتها حرم میروم زیارت میکنم، اگر حالی باشد، اشکی باشد برای اینهاست. جوانهایی که میبینی نابود میشوند. نمیخواهد گناه بکند، مجبور است. نمیتواند فضا کاملاً کثافتی که دور تا دور همه را گرفته تاب بیاورد. تحمل کند. چی میخواهد؟ غیرت میخواهد. یک دوزار غیرت میخواهد. اگر کسی عاشق باشد، داد میزند. عاشق خدا باش. عاشق امام زمان باش. یکی یکی آدمهای دور امام زمان. عاشق امام زمانی شیعۀ مظلوم بدبخت. یکی را میسوزانند، میبرند. خیلی پرت است. جوان با نشاط است. میگوییم، میخندیم. ولی یک جاییها هم دیگر آدم نمیشود دیگر. باید داد بزند. تحمل کرد درد را. دل من چه خبر است؟ خانوادههایی که از دست میروند. خانوادههای مؤمن مذهبی. تلگرام چی میبیند؟ ریخت همه چی به زن شوهردار، مرد زن. اینستاگرام صاحبمرده که بدتر از همه اینها ابراز علاقه میکند. او به من ابراز علاقه نمیکند. معلوم است جذب این میشوم. دو تا دایرکت هم داده. این به آن. یک قرار رفتیم و آمدیم و... تمام مصیبتی است. بعد تو میگویی شما متحجری! نمیخواهی! عزیزم! من تدریس میکنم. مرد حسابی! بیا بنشین ببینم چقدر سواد رسانه داری؟ سه جلد که چاپ شده. سه، چهار جلدش هم دارد چاپ میشود. رسانه چی هست؟ حرف بزنی سر میبری. نمیبینی؟ نمیفهمی؟ یک زمانی اعتیاد بود. بعد میآمدند بچه را نشان میدادند. فیلمی ساختند. مردم ببینید اعتیاد چی کار چه کار میکند. ننۀ مادرِ معتاد، بچه معتاد. این بچه زبانبسته چه گناهی کرد؟ فیلم بسازیم از ننۀ هرزه و بابای هرزه؟ فیلم بسازیم که بچه دارد نابود میشود. کجا بسازیم؟ کجا نشان بدهیم؟ بعد مواد مخدر میآمدند اعدام میکردند. حقشان بود. یک کیلو، دو کیلو، هر چقدر داشت. تو ماشینش میریختند. دستش میدهند، اعدامش میکردند. یک برخورد شدیدی هم میخواهد. گردن بزرگترها. آنی آن کسی که اختلاس... نه اینها. طرف آمد پیش امیرالمؤمنین. خودم با خودم گناه کردم. میگوید حضرت اول آنقدر زدند رو دستش روی دستش، دستش سرخ شد. این هم زد. این تنبیه را هم داشت. پس همان کسی که که بداند اهل این کار باهاش با او هم غذا نمیشوم.
امام صادق! برخوردهای قهری را هم میخواهد. هی بگوییم آقا این جوان گناه کرد. حالا از دستش در رفت! بله، همه در معرض گناهاند. پاک ببیند. این هم که میخواهد حد را جاری بکند، تنبیه بکند. نه بگوید آقا من که پسر پیغمبرم، من پاکم. بیا بخوانم تو گوشت در گوشت. طرف زنا کرده بود، داشتند حدش میزدند. حضرت یحیی آمد، بهش به او فرمود که یکم کمی من را موعظه کن. شلاق بخورم؟ حد بخورم؟ دل شکسته داری به خدا نزدیک. جهنمیه! نه! این تنبیه برای این است که بفهمد آقا حساب کتاب دارد. یک سازوکاری هم دارد. این سیاست خداست. شیرین است.
یک کمی هم داغ کردم امشب. رفتیم جای دیگر. وقتمان هم مثل اینکه مثل اینکه... چی کار چه کار کنم؟ ده الی ۱۵ دقیقه. میخواهیم باشد. یک جلسه دیگر در مورد این بزرگوار صحبت بکنیم. مرحوم آیتالله سید محمد باقر اصفهانی. حسن عرفان دینامیک، یعنی ایشان عرفان در صحنه. یک چیز عجیب و غریبی از حالاتش. یکم کمی بگویم. چیزهای بامزه هم البته دارد.
ایشان شاگرد علامه بحرالعلوم بوده و مرحوم نراقی. یادداشت کردم اینها را بگویم. جالب است. میگویند که تو نماز... اینها را اول بشنویم بعد آن را بشنوید، دیگر واقعاً روغن پاییزی عاقلانه میشود. نماز که میخواند، از شدت حضور قلب بدنش میلرزید. گریه میکرد. نماز شب آنقدر گریه کرد که چشمانش مجروح شد. کتاب «پاسداران حریم عشق» جلد هفتم. مناجات خمسه را حفظ کرد. اینها را اول داشته باش، چون خیلی جالب است. یک جایهای عجیبی میخواهد برسد آخرش که باورتان نمیشود. مناجات خمس عشر را حفظ داشت و آنقدر گریه میکرد از نصف شب تا صبح تو صحن کتابخانهاش مثل دیوانهها میچرخید. دعا میکرد، مناجات میخواند. تا صبح به سر و سینه میزد. آنقدر گریه کرد در اواخر عمر. آنقدر گریست و ناله و فریاد کرد که مبتلای به باد فتق شد. دکتر او را از گریه منع نمودند و میگفتند گریه بر تو حرام است. باد فتق به خاطر داد زدن زیاد است دیگر. فشار زیاد که میآید و دکترا بهش به او گفتند گریه دیگر به شما حرام است. گفتند آنقدر شبها خودشو خودش را میزد، این ران پایش کبود بود. حمام که میرفت، پا را میپوشاند. یک عده فکر کرده بودند که این جزو احکام مثلاً پوشیدن ران واجب است. یک روز خیلی گیر دادند آقا چیست؟ کبود است. بس که شبها خودشو خودش را میزد، تنش کبود شده. گفتند که یک روز یکی از طرف فتحعلی شاه قاجار آمد از احوال ایشان سؤال بکند. گفتند که آقا شبها در خانه چه میکنند؟ یکی با لهجه محلی که لهجه لری بود، گفت: «به شب که اِشّو ایشان آقا دیوانهای شو میشود». امشب که میشود آقا دیوانه میشود! بعد یعنی از شدت اشک. و بعد گفتند آنقدر گریه میکرد که اشکش با خاک باغچه مخلوط و گل میشده. بعد دیگر حالا از حالات ایشان و گریهها و نالهها و تشرفاتش خدمت امام زمان که مسجدی که ساخته بود به دستور امام زمان بود و ارتباط فوقالعادهای داشت با امام زمان. یک آدم فوقالعاده و حالات عجیب و غریب. بهشان به ایشان گفته بودند این خانهها، این خانهها برکت ندارد. هر کی هر کس آمد توش در آن مصیبت.
ایشان گفته بود آنقدر ناله «مطهری» توش در آن میآورم که برکت پیدا میکند. بعد گفتند آنقدر به سحر و سحرخیزی معتقد بود. جلسه استفتا استفتای خودش است علما جلسه استفتا دارند. این را گذاشته بود سحر قبل از اذان صبح. کارهای اصلیش را گذاشته بود سحر. سحر وقت اصلیاش. گفتند که حالا عرفان دیدی؟ حالا تو دیدی؟ این را هم داشته باش. میگوید که وقتی از نجف وارد اصفهان شد، کسی او را نمیشناخت. سید جوانی بود، فقیر و غریب. یک روز رفته بود در به مغازه قصاب. حالا عالم شهر هم نبوده. عالم به آن معنا که مثلاً قاضی باشد. قصابی. بعد فردی تجاهر به انجام لهو میکند. جزئیات. مرحوم سید بهش به او میگوید که آقا نگو این را. سعید شفتی. دفعه چهارم که تکرار میکند، مرحوم سید همانجا ساطور قصابی را برداشته و گردن او را میزند. چهار بار اقرار کرد دیگر. تمام شد. مردم جمع شدند، سید را دستگیر کرده و نزد حاکم شهر وقت میبرند. از مرحوم سید توضیح میخواهند. باادله پاسخ داده، او را قانع میکند. حاکم شهر او را پذیرفته و تبرئه میکند و به مردم میگوید او مجتهد است و حق داشته چنین حدی جاری کند. ساطورش من را که کشته بود!
بعد میگویند حالا بعداً که عالم شهر میشود و دیگر حد و اینها جاری. خیلی بامزه است. روزی مادر این عشق قصهای. خیلی اصلاً کشته کشته است من را. اصلاً فیلم بسازید. اصلاً معرکه میشود. روزی مادر جوانی که بنا بود سید بر او حد جاری کند، نزد سید میآید. جوانی بود، حکمش هم اعدام بود. میگوید که این مادر آمد و گریه و زاری میکند و با اصرار زیاد تقاضای عفو میکند. عالی است. این صحنه محشر است. مرحوم سید ابتدا به او میفرماید صبر کن. بعد به خلوت میرود و فکر میکند. سپس شمشیر به دست گرفته و با خدای خود مناجات میکند و عرضه میدارد: «خدایا! حالا حال گریه، اشک. خدایا! این مادر میگوید که او را نکشم. اما چه کنم؟ تو هم فرمودهای که او را بکشم.» سپس با شمشیری که در دست داشته در جایی دور از چشم مادر، خودش جوان را به قتل میرساند. خدایا! تو گفتی نکش، مامانش نبیند. حاج خانم نگاه کن. خیلی عجیب است. واقعاً حس عجیب. این را بهش به آن میگویند عرفان دینامیک شفتیطور. زیاد انجام دادم. یک جوانی آمد اقرار کرد و یک حدی هم حالا در یک حد خیلی سرپایی ولی دستمان دستم سبک بود. چون هم طلبه شد هم زود ازدواج کردیم که از ما خورد. اینها را خلاصه برکت داشت. اینهایی که خورد، زود طلبه شد. یعنی ساخت بهش به او. بعد گفتند که ساطور فقط نداشتم. گفتند آیتالله قتلعام. قبل از او سوء اشتباه، قبل و بعدش سوءتفاهم است.
میگوید که قبرستانی در اصفهان به دست مرحوم سید برای محکومین به اعدام تهیه شده بود. گویا ایشان ۷۰ نفر را با دست خود با شمشیر به قتل رساند. آن شمشیر هنوز در خاندان ایشان موجود است. حواستان باشد از جلوی در خانهشان خانه آنها رد نشوید. هنوز آن شمشیره شمشیر آنجا گذاشتند. فضای مجازی غوغا میکند. در جلسات دانشکده مهندسی چه میگذرد؟ برید بروید بکشید. ساطورت کو کجاست برادر؟ خداوکیلی اگر به اینها عمل کنیم. یکی از اساتید ما میفرمود همین عربستان درب و داغون، همین کشور سعودی. ایشان گفتند دیگر یک جوانی یک دزدی کرده بود تو مغازه. این را گرفتند. بگو! این دیگر خودش را به در و دیوار میزند. چون آنجا دست را قطع میکنند. جوان آنقدر خودش را در و دیوار زد. التماس کرد. به پای اینها افتاد. «شورته نیاد!» این را ببریم پلیس. میآمدند، میبردند. بعد آنجا دستها دستها مشخص است. در حین طواف بودی، دیدی کسی دستی بلند کرده. بله! حواست باشد. بیا دیگر. دست دوم. دفعه چهارم که اعدام. دزدی بکند. بعد گفتند اگر کسی روزهخوری علنی که حالا اینها یک بحثی دارد مفصل. حالا دیگر فرصت نشد. طرف مقابل دارد چی کار چه کار میکند؟ چه موجی. میگوید آقا سر ظهر ماه رمضان با سفره ناهارت لایو بگذار تو اینستا در اینستاگرام. یک نفر اگر تو خیابان بهش به او تذکری دادی، دعوا شده اینها. سریع فیلم بگیرد و کار بکند. سیاست که ما نداریم. گفتم مفاسدی که من گفتم را بلد باید باشی. دزدیه دزدی است. بدم بدهند. چه مصیبتهایی پیش میآید. همان خیانت، همان هرزگیه هرزگی است. هم کثافتکاریه کثافتکاری است. یک نسلی که میسوزد، بلد باشی غوغا میکند.
از امام رضا، از حضرت معصومه سلاماللهعلیهما، هنر بدهید به ما. میگویند حضرت امام سحرها، کم حجره امام. نقل کرده. امام سحرها مناجاتش این بوده. نماز شب مناجاتش این بوده: «خدایا! توفیق انتقام خون جدم اباعبدالله را به من عطا کن.» چه حسی بعضیها دارد! «انتقام، میرویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم.» این حس حس خوبی است. عین معنویت است. حس: «و یشف صدور قوم مومنین». قرآن میگوید من این انتقام را گذاشتم آتش سینه مؤمنین آرام بشود. چرا امام زمان را میخواهیم؟ «مقتول بکربلا». این حس حماسیاش است دیگر. این آتشش، این آتش را باید داشته باشد. از اهل بیت هم کاری بکنم، از من کاری بیاید، انتقام بگیرم. آرام کنم قلبم را. آرام کنم قلب امام زمان را. ماجرا شنیدید دیگر. امام جواد علیهالسلام کنار کعبه، سه سالشان بود. هی مشت به زمین میزدند. داد میزدند، گریه میکردند، ناله میکردند. امام رضا گفتند چیست عزیزم؟ فرمود: «ای کاش میتوانستم دستم به آن قاتلین میرسید. از تو قبر درشان میآوردم. میزدم، میسوزاندمشان، خاکسترشان را به باد میدادم. این جور به مادر ما فاطمه زهرا جنایت نمیکردند، ظلم نمیکردند.» آتیشه آتش است. خیلی عجیب.
آیتالله مرعشی متوسل میشود. چله میگیرد. پدر آیتالله مرعشی اسدالله مرعشی دو تا سؤال داشته. دو تا درخواست داشته از حضرت زهرا سلاماللهعلیها. بعد از چله خواب میبیند امام حسن و امام حسین علیهالسلام. سؤال: یا من چله گرفتم، دو تا سؤال دارم. یکیاش یکی آن اینکه روز شهادت مادرتان واقعاً کی است؟ این دو تا فاطمیه که ما میگیریم تاریخ دقیق. یکمی یکی اینکه مزار مادرتان دقیقاً کجاست از بین این چندتایی که ما. رسیدیم. این چه سری است. امام حسن و امام حسین فرمودند که: «سید محمود! سید محمود مرعشی! داعیه که تو داری، چه بنایی که داری؟ میخواهی تاریخ دقیق شهادت مادر ما را بدانی؟ بگذار مادر ما غریب باشد. بگذار مردم فاطمیه زیاد بگیرند. بیشتر گریه بکنند. بگذار تاریخش مجهول باشد مردم بیشتر گریه. بعد فرمودند که: «چرا اصرار داری قبر مادر ما را بدانی؟ این سند مظلومیت مادر مخفی باشد تا قیامت. مردم بیایند با خودشان بگویند: آخه دختر پیغمبر! این همه قبر تو تاریخ مشخص است. قاتلین پیغمبر، اصحاب پیغمبر، قاتلین دشمنان پیغمبر، دشمنان پیامبر که توسط پیغمبر کشته شدند. همه اینها مشخص میشوند. قبرهایشان مشخص بشود. قبر دختر ؟. سند مظلومیت ماست. ولی هر وقت دلت برای قبر مادر ما فاطمه زهرا تنگ شد، برو مزار فاطمه معصومه در قم.» تعبیر: هرچی هرچه آنجا میخواهی بهت به تو بدهم، اینجا بهت به تو میدهند. فاطمه معصومه، زیارتش مثل زیارت مادر ما فاطمه زهرا.
سلام علیکم یا اهل بیت النبوه و الرساله و الملائکه و محبط الوحی و معدن الرحمن.
خواهر شدن یعنی بلا را به جان خریدن / از کودکی ناز برادر کشیدن.
یا امام رضا! روضه مهمان شما باشیم. گریهکن شما باشیم. از امام رضا صله بخواهیم امشب بابت این روضه، بابت این اشک.
خواهر شدن یعنی جدایی از تو مرگ است / یک شب روی دلبر را ندیدن.
خواهر شدن یعنی مدینه تا کنارت / دل صحرا به صحرا را دویدن.
خواهر شدن یعنی چو شمعی گشتم قطره / به پای دیدارت چکیدن.
خواهر یعنی ز هجران پیر در کمتر از یک سال / دور از خمیدن مشتاق دیدارم.
رضا جانم کجایی؟ ای کاش وقت انتظار من بیا گم شد مسیرا.
الحمدلله زخمی نشد بال و پرم الحمدلله قم احترامم حفظ شد.
درد تا که دیده درد ندیده. من دختر پیغمبرم. الحمدلله.
در کوچهها راه عبور را نبستند مانند زهرا. الحمدلله.
با ضرب سیلی کوچه، خونه، چشم. الحمدلله.
بین در و دیوار با داغی مسما زخمی نگشته پیکرم. الحمدلله.
دعوا نشد بر چادر من جای پا نیست. خاکی نگشته معجرم. الحمدلله.
ما تلخ تاریک و از بازار باز از هر سو حس محرومم.
تا چند منزل دور، من نامحرمی نیست. ساکت بود دور و برم. علمدار.
در کوچه یهودیها نرفتن. آتش نیفتاده. سرم بالای نیزه.
قرآن ندیدم. محمل نگشته منبرم. الحمدلله.
حرف سلام شمر و خونی نیست اینجا.
تمام زیورم کنج خرابه. آبرویم را نبردم. دشمن نگفته کافرم. الحمدلله.
دور از مدینه تشییع دیدنی شد. قبرم همان دم حرم نشان دادند. الحمدلله.
مثل بیکفن دفنم نکردم. باشد تن من محترم مظلوم.
مثل تنم کاری چون به پنجه موی مویی. نپ. نپذیرفت.
الحمدلله تا صبح زینب دور گریه میکرد همراه سر.
از داغ دختر موسی بن جعفر را او را داشتند میبردند برای زندان. مأمور امنیتی فرمود: «یک لحظه به من فرصت بدهید، بروم. الآن برمیگردم.» رفت داخل منزل. دیدند. گفتند چی شد؟ چی کار چه کار کردی؟ فرمود: «دخترم معصومه خواب بود. رفتم بوسیدمش. باهاش با او خداحافظی کردم.»
اینها با دخترهاشون دخترهایشان این جوریاند. دختر بابایی. چند بار فرمود: «فدای باباش پدرش، فداش فدایش بشود.» یا موسی بن جعفر! شما این جور قربانصدقه دختر میرفتی. دختر شما خیلی هم کم سن و سال نبودند. دختر شما بین نامحرمها نرفتن. کسی رو کسی را دختر شما دست بلند نکرد. ببین قربانصدقههای اباعبدالله. «بابا! هر جا رسیدم با تا با تاختن من را مرا زدند. هر کی هرکس دختر. دست بلند کرد بابا! بابا! از روی ناز افتادم.» زبان حال.
بابا! دختر از باباش پدرش چی میخواهد؟ بعد از اینکه چند وقت همین را میخواهد. بابا بغلش کند. رو روی اشکاشو اشکهایش را پاک کند. با خودم میگفتم یک روز میآیی من را آغوش میگیری، اشکها را پاک میکنم. کارهای دنیا. حالا که آمدی من باید بغلت کنم، من باید راه گوش بگیرمت که من باید سوخته تو را نوازش کنم حسین.
در حال بارگذاری نظرات...