‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
برنامه شاه آبادی فرمودند که آن چیزی که مهم است، **خیط اخوت نسبی** است که همه را به هم متصل بکند. تا این نباشد، هیچ حرکتی صورت نمیگیرد. جامعه اسلامی آن چیزی که لازم دارد، آدمهای مؤمن نیست؛ از آدم مؤمن لزوماً کاری نمیآید. یک اتصال مؤمنان است، همه باید به هم متصل باشند، یکپارچه باشند که حالا دقیقاً در مورد طول و عرضش بعداً صحبت میکنم که: «تار و پود میخواهد این پارچه و نسبت مؤمنین به هم نسبت تار و پود است.» اگر اینها نباشد، نخهای جدا از هم هیچ کاری ازش نمیآید. این فرش، این پرده، چه میدانم پارچه، همه اینها به این دلیل است که این نخها به هم متصلاند. اگر اینها از هم جدا بود، متفرق بود، کاری ازش نمیآمد، فایده نداشت.
اتصال مهم است، خوب بودن مهم نیست، هرچند خوب بودن شرط برای اتصال است؛ ولی آن اتصال است که کار میکند، نه خوب بودن. باید خوب باشی، ولی خوبِ خالی که از بقیه جداست، به درد نمیخورد.
ماجرایی را مرحوم علامه مجلسی پدر (رحمة الله علیه) نقل میکند در کتاب «لوامع صاحب قرآنی»، یکی از کتابهای ایشان است، کتاب فقهی هم هست، کتاب پرپیمونی است. ایشان میفرمایند: «امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دیدم در ایامی که نجف بودم و خیلی دوست داشتم که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشم (کنار ایشان باشم). حضرت به من دستور دادند که برو اصفهان.» و من خیلی اصرار کردم که: «نه آقا، من دوست دارم خدمت شما باشم، محضر شما باشم.» حضرت فرمودند: «نخیر، شما باید بروی اصفهان.» بعد گفتم: «آقا من سختم است، دوری از شما به من فشار میآید، نمیتوانم تحمل کنم. اینجا خوب است، اصفهان چیست؟ من آمدهام اینجا خدمت شما باشم.»
در کتاب «لوامع صاحب قرآنی» جمله جالبی است: «انّک ترید ان تجي وحدک الی باب الله و انما یرید الله انتجي به باب الله و به یمن هدایتک مع سبعون الف.» شاید تعبیری که خواندم، چون از حفظیات بود، شاید بعضی جاهایش را غلط گفتم. «تو دوست داری که تنها بیایی پیش خدا. اینجا که باشی، تنها خوبی. خدا میخواهد تو بروی اصفهان، هفتاد هزار نفر را با خودت برداری بیایی. تو اصفهان که بروی، هفتاد هزار نفر با خودت میآوری. اینجا که باشی، تنها خوبی. ما تنها خوب نمیخواهیم. آدم حسابی برود برایمان آدم بیاورد، آدم جمع کند.»
یادتان هست؟ پارسال در مورد این ماجرای **آیتالله بهجت** را گفتم که آن پاسدارشان را سوار کرده بود، گفت: «آقا پاسدارم ژاندرم؟» یادتان هست آن ماجرا را؟ ایشان فرمودند که: «اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور کند، میتواند برای حضرت آدم جمع کند؟» دغدغههای آیتالله بهجت این بوده. آن چیزی که به این آقا میگوید، این است: «میتوانی آدم جمع کنی؟»
اگر تو جمعی هستی، هر کسی که میآید، ده نفر با خودش بیاورد. قرائتی! برو توی یک محل، یک هروئینی ده نفر را هروئینی میکند بیاور(!) (البته این شوخی است). به خط بیاور، ده نفر را آلوده کنی، آلوده! قشنگ آلوده کنی، خوب آلوده کنی. آلوده کنی به آن چیزی که چشیدهای. اگر آن چیزی که چشیدهای، آنقدر ازت دل نبرده که بروی لااقل ده نفر دیگر را بیاوری با خودت، آنقدر ازت دل نبرده که عالم را به آتش بکشی، آهنگ قشنگ پیدا میکند، تو ماشین میگذارد، ولو تا صد میبرد، کل عالم را میترکاند (صدای آهنگ را تا آخر زیاد میکند). همه باید این را بشنوند، این حسهای که دارد، لذت ببرم.
تنها نمیآمد. چرا حبیب اینقدر محبوب است برای امام حسین (علیه السلام)؟ مظاهر. درست است؟ حبیب چرا اینقدر محبوب است؟ تنها نمیآمد. عمار چرا اینقدر عزیز دل امیرالمؤمنین (علیه السلام) است؟ همیشه از بزرگواری صحبت میشد. ما چقدر آدم آوردیم؟ ما توی این رویشها چقدر دخالت داشتیم؟ نقشه داریم. نطفههای ناجور، نطفههای جور و لقمههای پاک و اینها. از آنها چند تا آوردی؟ لیاقت نداری.
میدانی، مسیر، مسیری است که هر کسی صلاحیت ندارد. در این مسیر، امام حسین (علیه السلام) هفتاد تا یار بیشتر نداشت. روز پنجشنبه حرم بودم، یک وقت نماز میخواندم، گفت: «حاج آقا، من را دعا کن.» به آقا گفتم: «بیست و هشتمی و نهمی سلام رسان.» من بیست و هشتمیام، پسرم بیست و نهمی است. سیصد و سیزده نفر. کسی را آدم جمع بکنیم و همه چیز الحمدلله اوکی است. هر کسی هم رفته به درک که رفته، با هم میرفته، از اول مشخص بود میرود.
روایت برایتان بخوانم و آیه بخوانم. اول، حمایتهای خیلی جالب انگیزناک (جلب توجهکننده) که پدر حساب بچه را میتواند بکند. تبلیغ یکی از اینها. رساندن حسنی به مکتب کار ماست. بله، درآوردن پدر بچه، درآوردن پدر بچه، صاحب بچه، پدر صاحب بچه کار ماست. حالا در مورد برادری، این عرفان دینامیک بود دیگر. حالا به جای دیگر دارد کمکم کشیده میشود.
دو جور اتحاد داریم توی قرآن. دو دسته آدم با هم یکیاند. یکی جلسه قبل گفتیم: عجیب غریب! کفار با هم برادرند: «الم تر الی الذین نافقوا یقولون لإخوانهم الذین کفروا.» منافقین با کفار داداشاند. «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین.» آدمهایی که اهل بریز و بپاشاند با شیاطین داداشاند. خیلی جالب است. اهل بریز و بپاش. هدر میدهد. کسی که هدر میدهد، امکانات، انرژی، توان، استعداد، جوانی، فرصت. اینها را اتحاد: «یمدّونهم فی الغیّ.» بعد داداش که میشوند، خاصیت داداشها چیست؟ آن طرف داداشش نمیگذارد. اگر یک وقتی هم توی دلش یک حسی پیدا بشود که کمی به کارش بخواهد شک بکند، داداش تو انحرافش امداد میرساند. یک لحظه هم بخواهد بگوید: «آقا، نکن این کاری که میکنم غلط است.» میگوید: «داداش مطمئن باش، برو، من پشتتم.» بعدش میفرماید که: «والقائلین اخوانهم هلمّ الینا.» انرژی میدهند به هم. انگیزه میدهند. سمت پیغمبر میگوید: «داداش بیا بریم تو حیفی برای این کار خودت هستی. جوانی، رحم کن. مادرت را نگاه کن. این پیرزن چه گناهی کرد؟»
جالب است اینها چقدر با هم اوکی هستند؟ چقدر سر زبان دارند؟ چقدر تشکیلاتیاند؟ هوای هم را دارند. یکی از این دستیارهای کارگردان بود، به نظرم توی صحنه بود. معصومه طلبه شده بود. یکی از این بازیگرهای معروف، اسم نمیبرم، زنگ زد به فاحشه: «بابا، اجداد کشیدی؟ فلانی افتادهای؟ تو از سر صحنه پاشدی رفتی آخوند شدی؟» روز فرق کرده بود. تشکیلاتیاند. یکی از این خط رفت بیرون، چه جوری میفرستندش هوا؟ علاقه نشان داده به چادر. در فلان جلسه در مورد مدافعین حرم حرف زده. دفاعیت چی؟ حمایت و دفاع. دفاعیت برادرم. حمایت کرده. دارند برایش غلط کردم به گل خوردهاند. قشنگ ابراز بکند. ولت کنیم. نطفه، حواست باشد. نطفهات مشکل دارد.
خیلی جالب است. ما واقعاً، خداوکیلی، بعد اینکه تا الان ماندیم، خیلی عجیب است. یعنی واقعاً یکی از معجزات الهی است. طرف میگفت که: «در عظمت اسلام، از آخه شوخیها جدی نگیر. به عظمت اسلام همینقدر بس که چهارده قرن علما میخواهند نابودش کنند، باز مانده.» علمایی با این روحیههای ما، این پراکندگیها، این تشدّدها. هر کسی توی یک جمع ده نفره: «نه نفر، رئیسم. زیرمجموعه منه.» زیرمجموعه هر کدامشان: «دامَت برکاتُهم جمیعاً.» قائلم به اینکه آن یکی زیرمجموعه من است. عجایب است! هنوز هم ده نفره هستند. زیرمجموعه است. یکی میآید، ختم میشود. یعنی آن هشت نفر دیگر زیر پر و بال این.
خیلی عجیب است. هیچکس با هیچکس آبش توی جوب نمیرود. هر کسی برای خودش یک سازی میزند. عجیب غریب است. بچهها این مستند «ایستگاه پایانی دروغ» خیلی جای تحلیل داشت. چیزهای جالبی پشت صحنه دارند. همدیگر را میچلانند، قشنگ است. همه تلویزیون پیام آن را، این هشتگ آن را داغ میکند. دل اینها اصلاً نمیتواند با هم جمع بشود.
پیادهروی اربعین، ۲۰ میلیون نفر دارند میروند با هم یک جا. ۸۰ نفر با هم قهرند. «زیارت قبول!» میخواهم بگویم: «ما دلها همهیکی است.» خیلی عجیب است واقعاً. تحلیل کردم. بعد برادرها دیگر چه خاصیتی برای هم دارند؟ برادری چیست؟ خیلی جالب است. یکی از نعمتهای بزرگ خدا. تا حالا چند بار، آقا، عزیز، داداش، برادر، چند بار بابت این نعمت خدا را شکر کردیم؟ نعمت را داشته باش! توی قرآن: «فَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ.» یادتان بیاید نعمتی که خدا بهتان داده. به خدا کم. نعمت ویژه را اسم نعمت میآورد. دیگر معلوم است خیلی اورجینال است.
«یه نعمت دادم، حواست هست؟ اذ کنتم اعداء فعلف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا.» پیغمبر: «لو انفقت ما فی الارض جمیعا.» اگه هر چیزی روی زمین بود هزینه میکردی، نمیتوانستی دل دو نفر را به هم متصل کنی. دل به دل وصل نمیشود. دل به دل نمیرسد. رسیده. علاقه دارید همدیگر را دوست دارید. دلتان برای هم تنگ میشود. دوستان هستند که حالا من نگویم ماجرای بعضی دوستانی را که گفتند نمیشود. مثلاً توی پیادهروی اربعین رفتیم توی کربلا، دیدیم که از این جمع سه نفرهای که با هم بودیم، حالا ماجرا دارد دیگر. من دوباره بگویم اشکال ندارد. شب عید است، با هم میخندیم. نجف و اینها. بعد شش هفت نفر بودیم، آغاز کردیم. آن شب اول بود و بچهها میخواستند بخوابند و بعد کمی خوابیدند و بعد کربلا یکیشان را دیدیم. چه جالب! بعد گفت که: «من و فلانی آمدیم.» حالش خیلی بد شد. بهش گفتیم: «میتوانی؟» گفت: «نه.» گفتیم: «ما ماشین برادری همینجور میپاشید ازشان.» دلها با هم است. آدم علاقه دارد به رفیقش. مشکلی برایش پیش آمده، مریض شده، سانحهای پیش آمده، عزیزی از دست داده. واقعاً آدم ناراحت میشود. نمکی است بین ماها گذاشتند. هیچ جا دیگر نیست ها! این خبرها جای دیگری نیست. این علاقهها، این محبتها، این کششها هیچ جای عالم این خبرها نیست. بین زن و شوهر نیست چه برسد به رفیق.
آمریکا رفته بودم، تلویزیون نگاه کنم و خلاصه بعد ایشان گفتش که: «من دیدم اینها حتی تو این مسائل کلاه رفته سرشان.» در ادامه بزرگوار فرمودند که: «مادربزرگمان که ما را میبوسید، محک میزد. وقتی میبوسید، یک جوری میبوسید کبود میشد. مکش ندارد. خلاصه علاقه نیست چه برسد به اینها که شما میبینید.» طرف بچههای رزمنده و طرف میآید التماس میکند. آقا: «اینها که میخواهند از روی سیم خاردارها رد بشوند، دیدیم که با صورت خوابیدند. چشم تو چشم نشوند، ناراحت شوند، خجالت بکشند.» رد شدن، دیدن که بدنش متلاشی روی سیم ریخته. چه حسی است واقعاً؟ کجا سراغ داری این را؟ میشود مگر اصلاً؟
**آیه**اش را یکی دیگر بخوانم. بعد دیگر برویم سراغ روایاتش. از امام باقر (علیه السلام) که خیلی روایت عجیبی است. فرمود: «اخوان الذین سبقونا بالایمان.» مؤمن شدند. «و لا تجعل فی قلوبنا غلاًّ للذین آمنوا.» خدایا، یک ذره کینه و کدورت توی دل ما نسبت به بقیه مؤمنان نباشد. اصلاً بد است. یادش میافتیم. ما چطور اگر یاد یک صحنه گناهآلود افتادیم، حالمون بد میشه، درست است؟ خدای نکرده، یاد یک صحنه گناهآلود آدم حالش بد میشود، خجالت میکشد از اینکه یاد این افتاده. اگر یاد یک کینه افتادیم، کدورتی افتادیم، دلخوری افتادیم، همینقدر حالمون بد باشد. واقعاً چرا؟ تلافی! چه زشتی در آن هست که اینجا نیست؟ غیبت از زنا ۷۰ مرتبه بدتر است. یعنی رفیقت از مسائل ۷۰ درجه اولویتش بیشتر است. بعد اگر یاد یک وقتی افتادی که با رفیقت کینه و کدورت داری، هفتاد برابر ناراحت بشوی. اعصابفروش.
روایت امام باقر (علیه السلام) را بخوانم. حضرت فرمودند که: «اجابة دعا المرء لأخیه بظهر الغیب.» نزدیکترین دعا به اجابت، آن دعایی است که روی هوا اجابت میشود. دعایی که آدم پشت سر رفیقش برایش بکند. معلوم پشت سر روایت دارد دعا را که انجام میدهی. آیتالله بهجت (رضوان الله علیه)، پسرش میگوید که: «توی ماشین بودیم. بابام داشت در مورد اینکه چکار کنیم خانهدار بشویم و اینها حرف میزد. ما خانهدار نمیشویم. حالا حالا درست نمیشود.» رسیدیم پیش آقای بهجت. تا آمدند خدمت آقای بهجت نشستند، نشستند، نگاه کردند به این مرد. آدم اگر میخواهد صاحبخانه بشود، برای بعضی از رفقایش که خانه ندارند دعا کند. خدا یک خانه خیلی بهتر به خودش میدهد. یکی از بهترین راهکارها برای دعای خوب. چه خبر؟ هرچه بود، ریخت از افکار و خیالات و اینها. چیزی نماند دیگر. الان حرفی نداری بزنی.
دعای پشت سر. اینقدر خوشش میآید خدا. بالغ شده. آفرین، باریکلا! روایت دارد که، اینکه دعا میکند، خدا به ملائکه میگوید: «اول دو تا برای خودش بنویس. بعد اینی که گفته را برای من بیاور. من اجابت میکنم.» مجرباً! واقعاً برای رفیقت که مجرد است، دعا کن از ته دل. «خدایا آن رفیقم یک زن خوب بگیرد.» خیلی خوب است، باشد که روی آن کم بشود دیگر. بیشتر نمیخواهم. یا الله! چه برخوردی دارند. مثلاً جا نمانیم از این رفتی؟ خیلی میسوزاند آدم را. اذیت است. از اعماق وجود آدم آتش میگیرد. واقعاً حس مادری نسبت به بقیه داشتیم تا حالا؟ آدم بچه خودش پیشرفت میکند، ناراحت میشود. «بچهام مثلاً فلان دانشگاه ارشد قبول شده.» رشتهها خیلی چیز ندارد، رقابتی نیست. هر خس و خاشاکی از هر جا بیاید، قبول میشود. سهم داریم.
ببین، الان این رفیقت از دو حال خارج نیست. یا در کارش موفق میشود یا موفق نمیشود. اگر موفق شد، موفقیتش یا مادی است یا معنوی. اگر مادی است که مفت نمیارزد، چون بالاخره تمام میشود. اگر معنوی است که نونش توی روغن است. اگر معنوی، شما به خاطر نیت پاک در همه موفقیت معنوی او سهم داری. و ممکن است او بعداً یک کاری بکند از موفقیت در بیاید و شما سهم موفقیتت را داری. رئیس شده یا خدمت میکنی یا گند میزند. خدمت کرد، خوش به حالش. خدمت کرد، ماندگار است یا غیرماندگار؟ خدمت ماندگار کرد نسبت به دنیا و آخرت مردم. خدمت به آخرت مردم که دیگر نوش توی روغن است. مجانی سهم داری. پیش بیاید ما ناراحت بشویم. چرا فلانی این اتفاق موفق پیش میرود؟
ما چقدر با هم ارتباطمان عجیب غریب است. از امام باقر (علیه السلام) که میلادشان است. جابر جعفی میگوید که: «خدمت امام باقر (علیه السلام) بودم. تقبت بین یدی ابی جعفر (علیه السلام).» یکهو دلم گرفت. جالب است ها! دل آدم میگیرد. یک وقتهایی علتش چیست؟ داشته باشید، خیلی جالب است. دل آدم به این دلیل میگیرد. دلم میگیرد بدون اینکه اتفاق بدی پیش آمده باشد، کاری اتفاق افتاده باشد. اینقدر حالم بد میشود که زن و بچهام توی صورتم ناراحتی میبینم. «چرا اینجوری؟»
«ان الله عزوجل خلق المؤمنین من طینة الجنان و اَجری فیهم من ریح روحه.» خدا مؤمنین را از طینت بهشت خلق کرده، جنس مؤمن از جنس بهشت است. در بین اینها از روح بهشتی یک رایحهای قرار داده. «فلذلک المؤمن أخو المؤمن.» برای همین مؤمن داداش مؤمن است. «لأبیة و اُمّه.» داداش پدری مادری! پدر مادر دنیا، بالاتر از پدر مادر دنیا. اینها از جنس بهشتاند. همه وجود یک گله. چه ربطی به ناراحتی من دارد؟ «فإن أصاب روحاً من تلک الأرواح فی بلد من البلدان حُزنٌ...» یکی از این روحهایی که بهشتی است، یک جای عالم غصهدار بشود، شبکهای است، همه غصه میگیرند. نمیدانم چرا یکهو حالش بد میشود، گرفتار. چقدر وصلیم ما به هم؟ اگر من مؤمن باشم، به شما وصلم.
روایت بعدی میگوید که حالا این از امام صادق (علیه السلام): «کلجسد الواحد.» مؤمنان با هم داداشاند، مثل یک بدن، جسد. یک جا که دردش بیاید، همه پریشاناند. چرا؟ دندانت درد بیاید، بعد چشمها بخوابند؟ دندانها بگویند: «نامرد بیدار بمان!» میگوید: «به درک، درد خودت است، بمیر. من خوابم میآید.» مگر اینکه حالا ماجرای پیادهروی اینها که دیگر حالا اشاره نکنم این جوری باشد. دستش هم اذیت میشود، میدَوَد. دندان درد بکند، پایین میدَوَد. پای راه میافتد، دسته کار میکند. میشود یک نفر. مشکل ما چقدر دور است. من خودم را میگویم، از این معنویت، از این عرفان دینامیک چقدر دورم. معنویت و عرفان چیست؟ خودش رجب روزه گرفتیم، حرم که الحمدلله رفتیم. نماز میگوید: «زکاتم گفته، ای آقا! زکات روزه بگیری صدقه بده.» اصلش با دست خودت است. حالا خدا خیر بدهد به کمیته امداد. اصل صدقه این است که بروی با دست خودت، خودت ببری، برسانی. یک حال دیگری دارد. یک حس دیگری دارد. یک اتفاق دیگر است. یک علاقه دیگری میآورد. طریقه درست حسابی پرپیمون معنویت ما میگوید: مؤمن از روز قیامت میترسد، از سوء الحساب.
روایتی به نظرم از امام باقر (علیه السلام) است: «خدا روز قیامت بعضیها را از ماست میکشد توی اعمالش.» میدانی چرا؟ اینها توی دنیا توی ارتباطشان با برادرها و رفیقایشان از ماست میکشیدند. نمره میخواهد بدهد، پدر حساب بچه را در میآورد. اینجا ببین ۲۳ صدم نمره، ۲۵ هیچی نگو. پروژه که میخواهد همه سر وقت، دو دقیقه اینور آنور بشود، پدر صاحب بچه را در میآورد. نمره را که میخواهد، توی سایت خرداد گرفته، آبان نمره را میگذارد روی سایت. قانون است، دلش نمیسوزد. واقعاً حاج آقا تهرانی، ما برخی از شاگردان ایشان را زیارت کردیم، مشکلات قلبی برایش پیش آمده بود. بعد عمل جراحی کرده بود. عمل قلب. توی بیمارستان برای حرف زدن، درد دل کردن، گفته بود که: «آقا من چند وقت است مشکل پیش آمده، فلان جا مثلاً مشکل اقتصادی دارم، توی خانواده اینها.» بد شد. دوباره سکته کرد. بلند اتاق عمل، انار! انار راه افتاده. «آقا من دارم آخی الهی بگردم.» تا اثبات نکند برایت، جلو چشمت نیاورد که بدبختتر از من روی کره زمین نیست، ولت نمیکند. شده پاشد با قداره روده اش را در آورد پیوند بزند به کلیهاش.
مرکز درد عالم بودن پیششان ناله میکردید. امام سجاد (علیه السلام) که خودش اوج مصائب و مشکلات عالم را داشت. «بدهی دارم، زن و بچه.» بلند بلند گریه کردن. حضرت فرمودند که: «الا حُلا لبکاء الا علی المحبین.» غصه گریه میکند. غصه مگر غیر از این است که برایت رفیق آدم پیش آمده برای برادر آدم؟ مشکل خودت است. یعنی چی؟ «خودت» یعنی کی؟ هنر نیست که. خود حضرت ان شاء الله، خود حضرت هم میآیند. کشته نشود. یک نگاه میکند که شما جا خوب سراغ روایت بعدی داشته باش. میفرماید که از امام صادق (علیه السلام): «یکیشون که دردشون بیاد، عضوی که دردش بیاد، همه دردشون میآید.» «اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بالشمس.» روح مؤمن اینجور اتصال به خدا دارد و چطور پرتو به واسطه خورشید به هم متصلاند، ارواح مؤمنین به واسطه علاقه خدا و اهل بیت اینجور به هم وصلاند.
یک تکه از پرتو خورشید را مانع بشوی، چه اتفاقی میافتد؟ یک مجموعه نمیآید. درست است؟ مجموعه است. یکی یکی ندارد. یک تابش خورشید را، یک اشعه را من گرفتم، مگر میشود؟ یک اشعه مگر داریم؟ شما نماز فرادی هم وایستی بخوانی تو خونت در حد ستر عورت فقط داشته باشی نماز بخوانی، تک و تنها، همه مردم خواب باشند. «ایاک نعبد.» ما، همه با هم تو را میپرستیم. خدمت امام باقر (علیه السلام)، حضرت میفرمایند که: «چقدر برای هم خرج میکنید؟» نه نه! پول از جیب هم برمیدارید؟ سؤال اهل بیت خیلی جالب است ها! اولین سؤال حضرت چیست؟ نقطه! چه خبر؟ امام کاظم (علیه السلام) طرف را دیدند. حضرت فرمودند که: «ارتباطت با بقیه مؤمنین چطور است؟»
ماجرای علی بن یقطین را گفتم برایتان. یک بار گفتم: «از تو راش ندادند، گفتند میرویم.» حضرت فرمودند که: «این جوری است که کسی نیاز داشت، برود در خانه رفیقش. بعد رفیقش نباشد. بعد همیان، قدیمیان داشتند. این رفیقش نباشد، همیانش تو خانه باشد. خانماش برود همیانش را بیاورد.» این رفیقش مهر و موم را بشکند. هر چقدر لازم دارد، بردارد ببرد. بقیهاش را بله، میخواهی با ما باشی؟ من اینجوری باشی. آدم امام کاظم (علیه السلام) بود تو دستگاه هارون. حالا ببین یکی بخواهد آدم امام کاظم (علیه السلام) باشد، تو دستگاه شاخ باشد، به معنای خوبش. علی بن یقطین، سرمایهگذاری کردی؟ معاونت کردی؟ گفت: «برای چی؟» گفت: «این شیعه است.» خب، برو بابا. چی؟ ببین اگر این جور وضو نگیرم، من میدانم. ولی اگر این جوری توی جایی میشوی معاون، نماز بخواند. نامه رسید برایش. نامه را باز کرد مخفیانه. آن پشت امام کاظم (علیه السلام) نوشته بودند که: «از این لحظه که نامه به دستت میرسد، مدل اهل سنت وضو بگیر.» وضو گرفتن و هارون از آن پشت نگاه کرد و ایستادن جمعیت. وضو میگیرد. قشنگ سر مبارک را شست و پا را شست. «پدر تو را در میآورم.» پاشید کثافت. «من تحمل کنم بندهها دارد با اینها گرگها را دفع میکند از جان شیعیان ما.» تو از آنهایی. غصه نخور. هر جا که احساس میکنی آلودگی برایت هست، تو سعی کن که آلوده نشوی. اگر آلوده باشی، ما شفاعتت میکنیم. غصه نخور.
هارون صفّان جمّال، شتردار بود. باربری داشت. کوفه حمل و نقل، آژانس. «دو تا شتر بله. کی بفرستم برایتان چناران؟» چه وضعی است؟ دوست داری برگردی؟ پول دوست داشته باشی؟ ظالم دست کند توی کیسه برایت پول در بیاورد؟ چیزی که ازت دارد میخرد، بهت بدهد؟ همینقدر دوست داشته باشی؟ معامله دوست داری؟ همینقدر زنده باشی با اینها... «چرا این کار را کردی صفوان جمّال؟» دلواپسیهای کوفه و شناخته شدن و از درگاه و دربار دلیل هم داشت که راش ندادند. نمیخواست که به کسی باخبر شود. نان اینها گرفتتش. ما را آدم حساب نمیکنند. از کوفه یکی از بغداد، بعد حج رفت مدینه. مخفیانه سری آمدم ببینمش. یک همچین آدمی. حضرت پشت در نگهش داشته. «نخیر!» برای چی؟ صفوان آمد پشت در، در زد. «راش ندادی آقا؟ بابا آقا! دیگه مدینه. حالا چه جور بود؟ چطور توانست برود کوفه؟ شبانه در زد. فقط پایت را بگذار روی صورت من.» پاش را گذاشت. این کف پای حضرت را لمس کرد با صورتش. گفت: «حلالم کردی؟» دلخور برگشت دوباره مدینه رفت تا حضرت بغلش کردند. «رئیس بشوی. گذاشتم به داد اینها میرسی.» اینها که دل من را بردند. ببین چه جور موسی بن جعفر (علیه السلام) نسبتشان، علاقهشان، چه جور حواسشان به ما هست. این مهم است. این مهم است. توی ماه رجب، ماه شعبان شدیدتر، ماه رمضان شدیدتر بشود این حس. دلمان برای هم بتپد. حرفهای شعاری، احساسی نیست ها! درست است من خودم ضعیفم، خیلی کار دارم. معنویت اینجاست. «عرفان، حواست فلانی کجاست؟» مشکل؟ مسافرت رفته؟ برای خانواده؟ شبکههای اجتماعی؟ توی گروهیم خبر نداریم طرف آنلاین نشده. اگر بلاک نکرده باشیم همدیگر را. این است بین ماها. این علاقهها خیلی مهم است.
خدایا در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنیناش را از ما راضی بفرما. عشق و علاقه ما به همدیگر، به آبروی امام باقر (علیه السلام)، مولود این ماه و این ایام، عشق ما به هم چندین برابر بفرما. مداح آمدهاند. خدایا دل ما را به ظهور آقامون شاد بفرما. دل دشمنانمان را خون بفرما. هر کس چشم ندارد ما را ببیند، نابود بفرما. هر کس چشم ندارد شیعه امیرالمؤمنین را ببیند و قابل هدایت نیست، نیست و نابود بفرما. یک کربلا دستهجمعی، پیادهروی که با هم برویم و کسی کسی را جا نگذارد. یکهو برود کربلا ارباب...
در حال بارگذاری نظرات...