‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
فرمودند که: «چنانچه دانههای تسبیح، مادامی که با واسطهی خیطی تنظیم نشود، حرکت هیچکدام باعث حرکت دیگری نگردد؛ ولی بعد از انتظام آنها به سبب خیطی، جنبش هر یک موجب جنبش دیگران خواهد شد. و لذا پیغمبر اکرم در صدر اسلام با ارتباط کثیری به مقام مقدسش، به ایمان و اسلام ممکن نشد که از وجود آنها استفاده بفرماید برای بسط و مقصد اسلام، مگر به احداث خط عرضی اخوت که آن کثرت را به وحدت آورد.»
خیلی خوب بود، نه؟ دقیقاً تأیید میکنی. میفرمایند که با اینکه مردم مسلمان شده بودند، مؤمن شده بودند، پیغمبر تا اینها را با هم برادر نکرد، کار پیش نرفت. اینها را جفت جفت، یکایکشان را جفت جفت برادر کردند. همین باعث شده بود که اینها دوتایی دوتایی بیایند توی میدان. مثنی و فرادا. «قل انما اعزکم به واحدة ان تقوموا لله مثنی و فرادا.» (دوتا دوتا). اول از چهار شروع میکند، بعد به یکی ختم میشود. یه چیزهایی، آیاتی هست توی قرآن. با اینها کار نداریم چیه. این هم از دو شروع میکند: «رباع و ثلاث و مثنی.» و این ختم: «لا تعدلوا فی واحدة.» رعایت کنید بین رفقاتون.
یکی اینجا، همین اینجا میفرماید که: «مثنی و فرادا.» دوتا دوتا بیاین، دوتا دوتا قیام کنید و یکی یکی. اولش دوتا دوتاست. اولش جماعته. قبلاً هم گفتیم، خدا نماز را جماعت میخواهد. برای اینکه سخت نباشه، اجازه داده فرادا هم بخونیم. عملی را که گفته جماعتی گفته: «واعتصموا بحبل الله جمیعا.» مرحوم علامه طباطبایی هم توی المیزان میفرمایند: در اسلام ما هیچ حکمی نداریم که برای یک نفر وضع شده باشد. اعمال همس. یعنی همه باید با هم انجام دهند. یک جاهایی برای اینکه سخت نباشه، یک جایی برای اینکه سخت نباشه، فرادایش را اجازه داده.
نکتهی قشنگ اینه که ما نمازی که نمازهای واجب، توی نمازهای واجب بعضی نمازها را داریم که جماعت فقط میشود، فرادا نمیشود خواند: نماز جمعه، نماز عید. پس معلوم میشود که اصل نماز چی بوده؟ جماعت بوده. بعد فرادایش آمده. مشترکن دیگه. توی جماعتش مشترکه. همه نمازها جماعتی دارند. توی نمازهای واجب، نماز مستحبه؟ همه نمازهای واجب جماعتی دارند، ولی بعضیهاش فرادا هم میشود خواند. برای اینکه جمعی خواسته. همه با هم باید بیایید، تکی نمیخوام.
علامه مجلسی، یک بار گفتم دیگه، ایشون فرمودند که: «میخواستم نجف بیام، اصفهان خیلی سختم بود. به امیرالمؤمنین عرض کردم که آقا نمیتونم برم، سختم.» حضرت توی خواب به من فرمودند که: «تو تکی میخواهی بری بهشت؟ من نمیخوام تو تکی بری بهشت. من میخوام تو هفتاد هزار نفر با خودت ببری بهشت.» در کتاب «صاحب قرانی» صاحبقرانی اونجا نقل کردند، «لوامع صاحبقرانی» لوامع صاحبقرانی گفتن که: «منو فرستادن اصفهان که هفتاد هزار تا را با خودم بیارم. تکی نمیخوام.» متکی کار نداره. توی کارهای تشکیلاتی ما، آخرش همهمان تکیایم. این خیلی نقطهضعف بزرگیه الان توی تشکیلات ما. اونهایی که جفتن، عقد اخوت خوندن با هم، کیان؟ چند تا داریم اینجا؟ نداریم.
اینجا عدل است، بلد نیستن رفقا. بزرگوار به مراتبی رسیده بود. پیغمبر دوتا دوتا اینها را با هم برادر کرد: طلحه و زبیر، عمر و ابوبکر، سلمان و ابوذر. خیلی ترکیبشون هم قشنگه. بعد آخر امیرالمؤمنین تک و تنها ماند. گریه کردم، گفتم: «یا رسول الله، تواضع امیرالمؤمنین را ببین. برادر نکردی.» بابا تو دیگه کی میگیری چی میگم؟ ما با هم، من و پیغمبر با هم. شما همه. اوج تواضع اینها. مقام عظمای ولایت پیشنهاد دفترشون میرسد که پیام بفرستند. میگویند: «آقا خواستهاند بیایند با هم یک اخوتی بخونیم.» پیغمبر من را با اینها برادر نکرد. بالاتر از برادر بود. نفس پیغمبر بود. «انفسنا» قرآن. ولی خودش را اینقدر پایین آورده. با اینها میخواست برادر بشه. درسته؟
بعد توی تشکیلات باید دوتا دوتا به هم گره بدی. دوتا دوتا با هم جور کنی. آیتالله پهلوانی تهرانی توی شاگردهای سلوکیشان دوتا دوتا ایجاد رفاقت کرده بودند. رفیقش را میشناختن. دوتا دوتا. نگیم: «آقا ما یک جمعی هستیم.» نه، دوتا دوتا. الان شما هیئت تکی نباید. هیئت دوتا دوتا. نه که بغل هم بشینیم، توی یک بشقاب غذا بخورین و نمیدونم؛ بعد دیگه شبم بگی که اصلاً کراهت داره ما از هم شب دور بخوابیم، کم کم به یک جاهای دیگه کشیده بشه. همین حد که رفت و آمد با هم. آمار همدیگر را براتون میخوام. از امروز شروع کنم. از امروز گرز داغیه که من اینجا بلند میکنم.
روایت داریم. محشر! این روایتها را قسم میخورم تا حالا تو جایی تو نشنیدهای، خود منم نخوندم تو عمرم. بعضی بعضیهاش بکر بکره. فوقالعاده است این روایات. در مورد برادری، حقوق برادری. اصلاً جایگاه برادری خیلی عجیبغریبه. کار تشکیلاتی هم با این روایت فهمیده میشود. روایتها میفهمونه چکاریم. بعد عظمت هیئت جمع اینها تازه فهمیده میشود.
آقا امروز پس کارمون چی شد؟ تمرینمون برای حل تمرین کلاس حللتشم با آقای طالبی. حل تمرینش پس چی شد؟ دوتا دوتا با همدیگر قوت شوید انشاءالله. دوتا دوتا. نگید: «آقا عید غدیر و فلان و اینها. عید غدیر نداریم.» همین الان برادری نیست، خواهری هم هست. لعنت اخته؟ عقد اخوت. بعد میدونی حق اخوت که میاد چیه دیگه. کتاب اشاره بهش کرده. بعد که مثلاً شب اگر تو سیر هستی، رفیقت نباید گرسنه باشه. برادر! عقاب میشی. کتک داره. یعنی باید شب میخواهی بخوابی، آمار بگیری: «امشب سیری یا نه؟» بعد اون برادر خاص. این حقوق اخوتی که اینجوریه را برمیداری ازش. یک سری حقوق اخوت خاص داره. «ما خلز یاره و دعا و شفا سر بزنی، زیارت حرم رفتی منو دعا کن.» یعنی بهم امام رضا میگوید: «از حقوق برادری برمیدارم ازت. یکیش زیارت، یکیش دعا.» هرجا رفتی دعا کنی، شفاعتها را میخونم. روایت محشریه. زیارت من سر بزنی. الان برای بچههایی که امروز هیئت نیستند و همیشه بودن، آمارشون را دارین کیا کیان؟ مفهوم؟ مثلاً سیدحسین شما رضوان الله علیه سراغ بگیره ازشون. چرا نیستی؟ کجایی؟ چکار میکنی؟ فضولیه؟ نه، سرک کشیدن نه، ابراز علاقه. ببین ابراز علاقه واقعاً تعطیلیما. خیلی ضعیفیم.
طرف به همسرش بلد نیست ابراز علاقه کنه. بیست پروتکل گذاشته با همسرش. آره، فاجعه است دیگه. یعنی طرف حرف زدن با همسرش را بلد نیست. ابراز محبت به همسرش را بلد نیست. توی روایت ما گفته امام صادق به یک نفر گفت: «آقا من فلانی خوشم میاد.» بهش گفتی؟ محبت کن. امروز محبت کن. خجالت میکشی. مشکلی در من با دست با من؟ حرف نزن. علاقه دارم به مردها؟ پسره، دوستت: «آقا بنده به شما علاقهمندم.»
تجربه همکلاسیها و اینها را بیارید. اینها که جزوه گرفتید و جزوه دادید و براشون کلاس، نمیدونم مثلاً کنکور داشتید و از این چیزها، همین را ما باید با هم داشته باشیم: ابراز محبت، ابراز علاقه. خیلی باید به هم علاقه داشته باشی. ماها خیلی عجیبه. چند وقت یک بار باید به هم ابراز محبت کنیم؟ دائمی. سال به سال، سال جدید، همین اول بعد تعطیلات. فقط یک بار صبح یکی را ببینی چشمش گرفته باشد. این سیرهی پیغمبر بوده. سنت اهل بیت بوده. علاقه نشون میدادن. علاقه داشتن واقعاً. اصلاً تا حالا هرچی کارمون پیش رفته با همین علاقهست.
آقا شما از امام حسین بالاتری؟ امام حسین برای قمر بنی هاشم قربون صدقه میرفت. میدونی چی میگم؟ «الآن کَفی أخی بنفسی أنت.» جانم فدای تو. برو با اینها این حرف را بزن. امام حسین قربون صدقه میرود. مادرها برای بچههاشون قربون صدقه میروند، مادرانه باشه. اینجور دوست داشته باشی بقیه را. «بنفسی أنتم.» قربون صدقه، توی دهن ما گذاشتن. جانم فدای شما. به امید پدران و مادران ما، به فدای شما. «بأبی أنتَ و أمّي و أهلي و نَفسی و مالي.»
زیارت ابراز علاقه است. قربون صدقه برو. نه فقط معصوم. علاقه باشه زیارت کن. امام هادی علیه السلام پرسیدند: «برای چی اومدی زیارت کربلا؟» از ری اومده. «زیارت عبدالعظیم میرفتی. توری کربلا نیای ها.» کربلا نمیرفتن، توبیخ میکردن: «نزدیک، برای چی نمیری؟ چرا جفا میکنی؟ برو.» «نرو.» نمیخواهند بگویند اونجا میری، فکر نکن دیگه امام حسین من باهاش بستم، دیگه عبدالعظیم کیه؟ وزیر حرم امام رضا علیه السلام میروند، دیگه علما را نمیروند زیارت. آقای بهجت ره تک تک اینها را میرفتن زیارت میکردن، در حالی که قطعاً از خیلی از اینها بالاتر بود خودش. بزرگان شهدا، مؤمنی که اونجا وایساده. فرمود: «این مؤمن از کعبه حرمتش بالاتره.» لنگ و لگد میزنه بره به ضریح برسه. خودش از ضریح بالاتره. این مؤمنی که لگدش میکنی از این ضریح بالاتره. این از کعبه بالاتره. آرنج میاد توی فک طرف. زیارت درستحسابی هم نداشتم.
زیارت اینه. لباس پاسداری نپوشیدهام. یک روز گفت: «آقا این تار و پود اینها تا به هم گره نخورن، کار رو شونه اینها نمیشه. چیزی سپرد آدمی که از دل گره نخورده، و دلش وله.» این به درد کار برای امام زمان نمیخوره. «قلوبهم اجتماع کنه علی اجتماع من القلوب.» اجتماع قلوب. دلا دلا جمع بشه. اشتباه نکنید ها، نه جمع جمعیت که همه جا است. صفحهی نونم شلوغه، صفحهی گوشتم شلوغه. جمعیت نشد. جیلا اینها را جمع کنه. علاقهها اینها را جمع کنه. علاقه به امام حسین، علاقه خودشون به هم. عاشق همدیگه بودن. فقط امام حسین نه ها. همدیگه بودن. علاقهی حبیب و مسلم بن عوسجه. صمیمیت اینها، رفاقتهای اینها. قاسم بن الحسن، علی اکبر. اون فداکاری اینها برای همدیگه. ابراز محبتشون به همدیگه. بخش مفصل واردش بشم. امام حسین فقط اصلاً عشقی به امام حسینی که میگه یک رنگ و بویی از او داره.
پیامبر اکرم رد میشدن، به چه روایتی محشره. بازی میکردن. دو جور روایت داره. یک بچه داشت بازی میکرد، پیغمبر نشست همین بچه را گرفتن بوسیدن، گذاشتن رو پاش. فرمود: «یک بار داشتم رد میشدم، دیدم این داره گرد از پای حسین من میتکونه، عاشقش شدم.» به حسین من ابراز محبت میکرد. کی؟ مسلم بن عقیل. گفتم: «یا رسول الله، چرا مسلم را اینقدر دوست دارید؟» «عاشق حسین، به خاطر دو تا چیز دوستش دارم. یکی اینکه این عاشق حسینه، یکی اینکه باباش عقیله، عاشق علی.» علاقهها خورده میشود توی پایین. مجنون که در و دیوار نگاه میکرد: لیلی دست گذاشته. این علاقه، امام زمان توی وجود این آدمه. من دیگه میمیرم برای این. نه که به امام زمان متوسل شویم. تو کی اشتباه میزنی؟ حسادت میکنه.
عجیبه ها، عجیبه واقعاً. نظر کرد و من میمیرم برات. تو را صدا زدن، تو را نمیدونم ابراز محبت کردن. تا این علاقه توی وجود نیاد، این کشش، این ارتباطه. کار به دوشت میگذارند. هی چشمت به این مسئول، اون رئیس، اون فرمانده و این و اون و اینها نباشه. از یک جای دیگه کار میدهند به آدم. از یک جای دیگه مسئولیت میدهند به آدم. مرحوم زنجانی آیتالله موسوی زنجانی آیتالله زنجانی که مشهد بودم به رحمت خدا رفتن. ما ایشون را زیارت کردیم، خدمتشون رسیده بودیم. جدشون دنیا رفت. منم گفتم پس منم یک ایشون فرموده بود که: «توی این کتاب شرح خطبهی فدکیه، اونجا توی مقدمهی کتابش گفته، گفته که من زنجان میرفتم هر سال ایام فاطمیه، خطبهی حضرت زهرا سلام الله علیها را میخوندم. یک شب مرحوم آیتالله شیخ محمدحسین اصفهانی کمپانی را خواب دیدم.» ایشون فرمودند: «بانوی عالمین فاطمه زهرا سلام الله علیها به من امر کردند بیام به شما بگم شرح خطبهی فدکیه.»
مسئولیت. علامه جعفری ره. امیرالمؤمنین علیه السلام امر کردن به شما بگم شرح نهجالبلاغه بنویسید. مسئولیت بدن به آدم. این دله. وقتی گره خورد، یکی دیگه به آدم کار میسپره. ماجرای معروف شنیده شده. آیتالله جوادی آملی حفظه الله فرمودند که: «رفتیم خط، ظاهراً طلاییه بوده. بعد فرمانده گفتش که به این بچهها، حاج آقا شما بگید حرف شما را گوش میکنند.» خطرناکه. با تیمم نماز بخونه. بیرون کنار آب نره. پسر چهارده، پانزده ساله رفت کنار آب، وضو گرفت. گفتم: «عزیز دلم اینها میگن که وضو نگیرید.» فرمانده: «نماز آخرمون را با عشق بخونیم.» میدون، جنازهاش برگشت. کنار بدن این جوونه نشستن، فرمودند که: «امام به اینها چی یاد داد که ما سی سال شاگردشون بودیم به ما یاد نداد؟» نماز آخر دیگه. بنده این دل یک چیز دیگه، یک اتفاق دیگه افتاد. اینجوری میخواد امام حسین. بعد خودش شکار میکنه. اصلاً خودش میاد. خودش میاد.
شب جنگ صفین به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که: «آقا جنگ را شروع کنیم.» حضرت امام علی علیه السلام شیخ مفید نقل کرده: «من جنگ را شروع نمیکنم تا اینکه سپاهیانم هزار نفر بشود.» ابن عباس میگه که من رفتم شمردم. توی سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام خوارج بودن، منافقین بودن. خیلی ضایع میشد اگر سپاه حضرت هزار نفر نمیشد. من دنگم گرفت شب برم بشمارم این را. رفتم شمردم نهصد و نود و نه نفر. خیلی ضایع شد. یک دانه را. هزار نفر. گفتم: «الان جنگ شروع میشه. اینها هم نهصد و نود و نه نفرند. این منافقین هم دست میگیرند.» کلاه خودش بود. نگاهی بهش کردن، فرمودند که: «از جانب قرن یمن آمدی؟» گفت: «بله.» «أنتَ اُوَیس. تو اُویس قرنی. تو نفر هزارمی و تو این جنگ شهید میشی. بیا بریم.» امیرالمؤمنین منتظرش بودن. جنگ را شروع نمیکنه. میگیری یعنی چی؟ اویس اولین دیدارش با امیرالمؤمنین علیه السلام بود. اینجا پیغمبر هم که کی بهش گفت: «برو.» دیگه. بنده خودش میاد. خودش میاد. میارنش. این اصلاً نمیشه از این قافله، نمیشه بقیه شهید بشن این بمونه. این بند به اونها. میخونم روایتش را براتون. با رفقات جفت شو وای. عجب روایاتی. اینها.
روز قیامت خدا خجالت میکشه رفیقایی که با هم بنده بودن. چند تاشونو ببره بهشت، چند تاشونو عذاب کنه. خیلی روایت عجیبغریبیه. جفت شو با رفقات. تعدادشون هم زیاد کن. یکیشون میره بهشت. چند تا روایت بخونم. میفرمایند که: «خط طولی اینا کنار هم بیاد، تار و پود طولش کدوم میشه یا پودر میشه، عرضش میشه؟» تار کنار هم قرار بگیره هیچ اتفاقی نمیافته. پودر میخواد بچسبونه. از توی دل اینها رد بشه. «با خط طولی اتفاق نمیافتد مگر به احداث خط ارضی عرضی ارضی عرضی اخوت که آن کثرت را به وحدت آورد.» خیط عرضی که میاد، همه اینها را یکی میکنه. یک پارچه است. میگه یک پارچه ده میلیارد رشته کنار هم جمع شده در تار، ده میلیارد هم در پود. میاد بعد میشه یک پارچه. یکی میشه. خاصیت داره این. یک پردهای میشه که میشه ازش استفاده کرد. یک فرشی میشه، یک دستمالی میشه.
به قول ایشون میفرمایند که: «چنانچه از خیط طولی نساج نمیتوان استفاده نمود که لباس عزت یا ساتر عورت بوده باشد، مگر احداث خط عرضیه.» با هم داشته باشه. «و از اینجا معلوم شد که اخوت از احکام سیاسی الهی است برای اجرای مقاصد اسلامیه.» تا اخوت نباشه، کار اسلام مسلمین پیشنه نمیرود. نه تشکیلات معنا داره، نه قدرت معنا داره، نه نه امامت معنا داره، نه ولایت معنا داره. همه ولایت امام زمان گیر رفاقت. من میدونی چهارده قرنه اهلبیت نشستن هی دارن رصد میکنن کی ما با هم خوب میشیم. حار بودن برکات. میدونم واقعاً پادکستش کنم خوبه. مشکلات و مصیبتها و اینها سر جاش که حالا بندگان خدا اذیتن و خدا انشاءالله کمک بکنه مردم را.
یک زمینی خدا داده ما. که این یک سلسلهای هم هستها. یعنی ما چندین هیئتداری کردیم، بعد به یک سطحی از بلوغ رسیدیم خدا اربعین به ما داد. بعد اربعین رفتیم، خدا خوشش آمد، گفت: «خیلی خب، میخوام یک سری عرصههای اجتماعی براتون ایجاد کنم مدل اربعین پیاده.» الان دیگه دستگاهی که توی اربعین میگذارند اومده داره سیلزدهها را کمک. مدیریت. چند چندیم؟ دیگه بیاییم کم کم انشاءالله. چی بود این باورم نمیشد. پیامکش اومد فرمودند که: «این سعودیها میخوان موشک بسازن. اینها اشکال نداره. به زودی میفته دست مجاهدین اسلامی.»
توی روایت ظهور، فتح مکه قبل از امام زمان نداریم. فتح مکه فقط توسط امام زمان صورت میگیره. اونم با معجزهای که حضرت نشون میدهند: ماجرای خسف بیداء. فتح مکه به زودی. آینده نه چندان دور. دیگه چجوری باید بگم؟ قبل از این سوءتفاهم بود، شفاف. غصه نداره. میدون خالیه. از الطاف خفیهی خداست که مفتخورها را بر مملکت ما حاکم کرده. فرصت استثنائی برای من و توئه. قشمه الطاف خداست به ما. اگه مسئولین داشتیم که الان توی صحنه بودن، صبح تا شب کار میکردم، من و تو چه شکلی رشد میکردیم؟ فرصت من و تو نمیرسید. همین اردوهایی که میبریم کار یاد میگیریم. راهیان نور میریم کار یاد میگیریم. کربلا میریم کار یاد میگیریم. مدیریت یاد بگیرین. ساخت و ساز یاد بگیرین. من کارتون دارم. که حضرت وقتی ظهور میکنند، جمعه اولی که از ظهور میکنند مکهاند و دیدار عمومی ندارند. اعلام میشه: «هرکی میخواد آقا را ببینه، هفته بعد نماز جمعه مسجد کوفه.» برداشته شده. الحمدلله.
نشانههای ظهور به نظر من. قطعاً جمعیت راه میافتند میان مسجد کوفه. جا نداره. جا نداره چکار کنیم؟ جمعیت خیلی زیاده. که حالا حضرت میان خطبه بخونن. اینها گریه میکنند. یک ماجرای مفصلی. خیلی روایتش قشنگه. از شدت ازدحام و گریهی مردم حضرت خطبشون به تأخیر میافتد. اولی که ازتون میبینن میگویند: «پشت تریبون رسولالله. الصلاة خلفک الصلاة خلف رسولالله.» نماز پشت شما مثل نماز پشت پیغمبره. نتونستن تحمل کنند. اتصال نداشت. چکار کنیم؟ حضرت میفرمایند که: «هزار تا مسجد کوفه درست کنید. پل بزنید روی فرات.» میگه: «تا جمعه بعد پل میزنن.» این پل تا از روی فرات جمعه بعد نماز جمعه از مسجد کوفه سقف میرسد به حرم اباعبدالله علیه السلام. نود کیلومتر! هستی؟ پول میتونی بزنی؟ کار بلدی؟ بیل میتونی دستت بگیری؟ کندهکاری بلدی؟ حالا یک فرصتی پیش اومده واقعاً لطف خداست. فرصت استثنائی. حالا رفقا میخوان ببرند انشاءالله. چند وقت دیگه بچهها را دارن جهادی نصف مشهد رفت کار کنیم. کار کرده باشه، هزار بار ظهور کرده بودن.
حضرت دو سال پیش این ماجرا را گفتم اگه یادتون باشه که اومدیم یک پاسداری آقای بهجت را سوار کرد توی ماشین. یک ژیانی داشت. ترمز سیم بود. میکشید. پاسدار هشتگ زدن که من هم یک پاسدارم. و مرد الهی. اینی که صبح تا شب با امام زمان زندگی میکنه. امام زمان توی آفریقا به اون آقا فرمودند که: «خمستو ببر بده به خلیفهی ما شیخ بهجت.» که میگه: «تو ایران راه افتادم اومدم قم و بعد وای بهجت آماده بود.» میدونست که شخصیتی بود. پاسداره چی گفت؟ فرمود: «فردا اگه آقا ظهور کند، میتونی یک لشکر برای امام زمان جمع کنی؟ کل عالم را لشکر لشکر جمع کنی؟» اون مردی که همش بحثش تقوا و گناه و این حرفها بود، اینجا دیگه نمیگه: «بروید آدم آدم.» کار میتونی بکنی؟ کار بلدی؟ به وجد میاد. اینها واقعاً نشونه است برای ما. هر گوشه جماعتی کار میکنند، غوغا دارن میکنن. عتبات عالیات ایرانیان الحمدلله زحمت میکشند. ایرانیا اومدن یک ماه، دو ماه اونجا استراحت میکنه. کار میکنه. جا دارم. اتاق دارم. کاظمین رفتم بین اینها بودم. بینشون اخلاص، صفا، نورانیت. محشرن محشر. گریهاش میکرد میگفت: «ماه من تموم شد. میخوام منو برگردونن.»
خیلی باحالند اینها. این صحنهی حضرت زهرا سلام الله علیها را ببینید برای بچهها ساختن توی نجف. اصلاً اون مسئولی که به اینها گفته بود خیلی باهاش حال کردم. مهمون ستاد بازسازی عتبات بودیم. صدا و سیما برده بود ولی مخارجش با ستاد بازسازی. مسئولی که اینجا را دستور داده بسازن و خط و ربطش را داده، گفته که: «پس فردا حضور کنند کجا میخواهیم برای آقا سخنرانی بگذاریم؟ ما یک صحن بزرگ باید داشته باشیم.» دمت گرم. فهمیده. بخواب عزیزم. خونت را نیمسازش کن. بعد بگو: «انشاءالله آقا میاد با هم تمومش میکنیم.» شاسکول کی بودی تو؟ پاسخ بزنن پس. میومد نگاه میکرد. امام حسین علیه السلام به راه میفرمود: «حبیب نیامد؟ منتظرت بودم.» روایت کم خوندیم اصلاً. اهلبیت که توی ذهن ماست یک چیز دیگه است. امام باقر علیه السلام و اصحابشون فرمودند که: «از من دور میشین، زود بیاین به من سر بزنید و من خیلی طاقت ندارم.» روایت بشه. بابا آدم علاقه به عاطفهشون در اوج. یک انسان داره. خالصش را و سالمش را در اوج داره. این عواطف درون. خوندم براتون. شما مریض میشید، ما مریض میشیم. آقا ما مریض میشیم. نه باخبر میشیم، نه حالمون بد میشه. مریض میشیم. دردش میاد.
اومد پیش امام سجاد علیه السلام که امشب شب میلادشونه. صلوات به همه این موالید ائمه و بزرگان دیروز و امروز و فردا یک صلوات هدیه کنید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد). بعضی حرفها به هزار بار اومد پیش امام سجاد علیه السلام. جلد چهل و شش بحار. گفت: «آقا من زن و بچه زیاد دارم. بدهی هم زیاد دارم. توی دخل و خرجم موندم چکار کنم؟» آقا بعد طرف اومده خیلی شیک و مجلسی نشسته داره میگه که: «آقا من مشکلات دارم، مشکلات دارم. مناجاتی چیزی.» بالاخره امام سجاد خیلی اهل گریه بودند. گفتم: «آقا ببخشید یاد چیزی افتادید؟ ناراحت شدید؟ اتفاقی افتاده؟ مشکلی براتون پیش اومده؟» «مشکل مگه چیه جز حل المصیبت الا ما نزلت بکم.» یک همچین تعبیری. مصیبت مگه چیزیه غیر از اینکه سر شماها میاد. عائلهمندی، پول نداری. من گریه میکنم. میفهمی یعنی چی؟ زن میخواد جور نمیشه. حضرت میگن گریه میکنن. مشکلات داره توی زندگیش با پدرش، با مادرش، با همسرش. گریه میکنن. اینها اهلبیت ما ان.
غصه نخورین. درست میشه. من چیزی ندارم توی دست و بالم نیست. دو تا قرص نون دارم. سفت و چغر. یکیش برای سحری، یکی برای افطاری. تبرک بود دیگه. از خونه امام سجاد آوردیم. یکی نمک. نمک اون موقع کیلویی میفروختن، خورش به حساب میومد. نمک گذاشته رو تخته. توی اون گرمای مدینه نمکش داره خراب میشه. آفتاب خوب داغ بشه بریزه. گفتم که: «حاجی پول ندارم، نون دارم.» دستی زد. دو ساعت دیگه خراب نمیشه. ماهی میفروشه. ماهی اینم تو گرما افتاده، بو برداشته بود. اومدم خونه، شکم ماهی را وا کردم، دیدم یک تکه جواهر توی شکم ماهی است. که دو نفر اومدن. یکی گفت: «من را ماهیفروش فرستاده.» یکی گفت: «من را نمکفروش فرستاده.» گفتن که: «این بدبختی که خونم کجاست؟ این بدبختی که این نون آورده میده. این دیگه خیلی سیر شی باهاش. تو واقعاً صدقه واجبی الان.» امام سجاد فرستادن. فرمودند: «اون دو قرص نون را روی کرهی زمین هیچکی غیر من نمیتونه بخوره. بده من برم یک دست بزنم گردون که نون را بگیره. نون را ببر. یک دوری بزن.»
مشکلات ما اینجوریه براش. با این امام زمان باید زندگی کرد. لنگ چی؟ لنگ اینکه ما با هم اوکی بشیم. چه خبرتونه؟ چه خبرتونه؟ دو سه تا روایت بخونم برم. میفرماید که: «علم ان العلف من الله والفرک من الشیطان.» الفت از خداست. هرجا الفته از خداست. هرجا فاصله است از شیطون. هر حرفی که دلا را از هم دور میکنه. هر حرف. هر حرفی که لفت آوره. هر حرف لفت آوری که کسی را وادار به لفت میکنه. نپتالیس میکنه. حرف لفتآور. حرف فاصلهلیثآور. اینها همش ذهن کسی نسبت به کسی را خراب کن. دل کسی نسبت به کسی را دور کنی. گاهی یک حرفیه قیمتم نیستا. خب حالا که چی؟ بدونم خل برای چی؟ تحولی در زندگی من به دو بخش تقسیم شد: قبل خوندن نقد. جایزه اینجاست. دروغی که خدا اینقدر بدش میاد. دو نفر را با هم متصل میکنه: «فلان چقدر دوست دارم.» الکی الکی.
دیگه روایت بعدی. امام صادق علیه السلام: «روح الایمان واحدة. روح ایمان خرجت من عند واحد.» از یک جا میاد. «و ثبت فی ابدان.» شبته. یک روح همه این بدنها مال یک روحن. «فألیه اعتلفت و بهی تهابت.» مؤمنین که با هم رفیق میشن، روح الایمان اینها را به هم پیوند میده. روح الایمان بین اینها محبت ایجاد میکنه. میخواهی ببینی چقدر ایمان داری؟ یعنی چقدر روح ایمان؟ ببین چقدر بقیه را دوست داری. بابا حضرت زهرا سلام الله علیها آدمهای شارلاتان مدینه، آدمای کلاش. شب تا صبح امام مجتبی علیه السلام فرمود: «از بعد نماز عشا تا سحر دیدم مادرم یک بند دعا کرد. یک کلمه برای خودش دعا نکرد. همه برای اون بود. اول بقیه. ما خودمون بدبختیم.»
صحنههای فوقالعادهای هم داریم میبینیم. دیگه داره میره با هلیکوپتر. بهترین روستاها که واقعاً لرستان اینجوری هستا. طبع این مردم شریف لرستان واقعاً بلنده، عجیبیه. توی کتشون نمیره زیر بلیط یکی دیگه باشن. خیلی چیز فوقالعادهایه. شهداشون هم شهدای محشری بودن. شهدای لرستانی. این حس را ببین. خار آید روزی به کار استفاده میکنیم. بابا من لازم دارم. مرد اربعین بعضی دیده شده، مورد داشتیم سه بار رفته ته صف وایساده کباب بگیره. زیارت نخوردن. لبلبی بگیر بخور. عربی عربی. فلافل بخور. اصلاً توی راه کربلا خوب نیست گوشت خوردن. اینقدر جوجه و کباب اینها زدیم، میره اونجا میخواد سلام بده، آروغ میزنه. کوکاها میاد بالا. کفن بیار.
بعد این رفته بود توی کوچه و بعد یک ساعت برگشته بود: «مادر این کفنه چرا یک جوریه؟» «پسرم عالم ربانی مادر فلانی، امام جماعت مسجد را از خودش گرفتن فحش دادن تا یک کوکا گرفتن.» اینقدر دعوا کردن، جوش گرفتن. کربلا. میدونی امسال امام حسین خیلی فاز نداد. تو رفتی هشتاد نفر کربلا. امام سجاد. امشب شب میلادشونه. هفته دیگه بخونیم. سفر پیاده رفته از مدینه به مکه. بعد میگه که روایت عجیبه ها. ببین اینها کیان؟ تشکیلات یعنی این. عرفان دینامیک یعنی این. میگه حضرت میخواستند برن. میفرمودند که: «توی این کاروانها، کاروانهای مدینه نه، کاروانهای اطراف شهر، اونهایی که من را به چهره نمیشناسند.» حسینی هست. «به چهره نمیشناسه من را. تو اون کاروانها ببرید. من به عنوان خدمهی کاروان برم.» تو کاروان راه میافتادن. طرف غذا میخواست، صدا میزد. مریض بود، بچه بود، بیخوابی گرفته بود، صدا میکرد: «بگیر بخوابون.» سفر دیگه. خادم کاروان. پسر پیغمبر. تو نشستی پات را داره میبنده. شوخی نکن. ببین ایشون مسئول آقا امام سجاده. جهنمی کردیم اینجوری. من لازم دارم. خیلی حرفها. خیلی حرف.
چه حسیه؟ میگه من مکه میخوام برم. پاها را بشورم، زخمها را مثلاً مرتب کنم و نمیدونم عرق را پاک کنم. بچهها را بخوابونم و آب بیارم، نون بیارم. بابا دمت گرم. خیلی کار داری. امام سجاد، پسر امام حسین دیگه. اول گریهکن امام حسین توی عالم. امام حجت خدا. چه حس نیازی؟ چرا؟ برای اینکه میدونه خدا خدا اینو دوست داره. تا وقتی تو کار برادرتی، خدا تو کار توئه. چقدر قشنگه تقسیم کار با خدا. کار دارم. خیلی زمان میبره. بده من چقدر قشنگه. این عرفان ما این شکلیه. مگس هم نباید بیاد توی این چلهی ما. گفتنی جایی بیاد به هم میریزه. چله از اول. رفیق رفقا. سید جواد حیدری. آمادهست؟ بله یا نه؟ بریم ادامه بدیم. ایستگاه وایسم. بیدارتر کنم.
آیتالله سید جواد حیدری یزدی از بزرگان یزد بودی شما؟ خدمت ایشون رفته بودیم. ایشون مرتبط بود. تشرفات داشت. خدمت امام زمان. مصاحبه کرامت بود. یک شخصیت فوقالعاده. انسان عجیبغریب. ماجراهایی. ایشون فرموده بود که: «به اجدادم قسم. این علمایی که چهل هفته مسجد سهله و اینها میرفتن برای اینکه امام زمان را ببینند، اگه یک هفته اطراف شهر میرفتن برای امام زمان نوکری میکردن، همون هفته اول میدیدن.» چهل هفته مسجد سهله نمیخوام. خدا همین جاست. سخته. سنگینه. باورتون نمیشه.
روایت میفرماید: «روز قیامت خدا یک مؤمن را میگیره مخاذه میکنه.» ببین روایت را. ببین این روایت را. خدا بهش میگه: «من مریض بودم، چرا عیادت من نیومدی؟» به خدا شوخی نکن. «تو که مریض نمیشی.» شوخی نکن دیگه. «گرسنه بودم، چرا غذا ندادی؟ فلان مؤمن که مریض شد اگر عیادتش میومدی، اون مؤمن که مریض شد اگر میرفتی عیادتش لو زرته، میرفتی عیادتش، بهش سر میزدی لو وجدتنی عنده، منو کنارش میدیدی، مییافتی مرا. لو زرتهو عیادت میرفتی.» حاجی مکه توی همین یتیمخونه سر کوچته. پول حجت را. خزعبلات این شعر و ورا را بذاریم کنار. مسخرهبازی در نیاریم. خونه برای من موضوعیت داره؟ میخواهی دورش بچرخی؟
با محبت کن. خدایا به آبروی اهلبیت ما را عاشق کن. خدایا اهلبیت ما را به درد بخور کن. خدایا به آبروی اهلبیت ما را با رفیقامون رفیق کن. ما را با امام زمان رفیق کن. خدایا همه قلب ما را از عشق به خودت، به اولیای خودت، به مؤمنین، به تو، لبریز کن. خدایا همه قلب ما را از نفرت به دشمنهای تو و اشقیا، منافقین، کفار، دشمنان، لبریز کن. خدایا رهبر عزیزمون حفظ کن. خدایا شر ظالمین را به خودشون برگردان. خدایا در فرج آقامون تعجیل. خدایا در نسل ما بیارادت، کمارادت و غیرعاشق نسبت به اهلبیت قرار نده. خدایا زندگیهای ما، خونههای ما را محل عشقبازی با خودت، با امام زمان قرار بده. خدایا ما را در اوج عشقبازی، اون وقتی که دیگه از شدت عشقبازی داریم میمیریم، خدایا کربلا زیارت گر و گر زود به زود نصیب بفرما. خدایا ما را از آدمای به درد بخور حسابی، یک کارهای کنار امام زمان، در لشکر امام زمان قرار بده. هرچی از بدم گرفتی از ما بگیر. خدایا هرچی گفتیم نگفتیم، مصلحت میدونی برای ما رقم بزن. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
در حال بارگذاری نظرات...