‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبین ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعالیت طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در جلسات قبل، بحث کتاب «شجرات» آقای شهابادی را داشتیم. به این کلیدواژه حیاتی رسیدیم: «خيط اخوّت». اگر قرار است تشکیلاتی، نظام و جامعهای، و در مراتب بالاتر تمدنی شکل بگیرد، باید این روابط ابتدا با هم، رابطههای سفتی بشود؛ دو نفر باید به هم پیوند بخورند. ایشان خیلی موجز و جمع و جور گفتند و رفتند. کمی مبسوطش کردیم در این چند جلسه که حالا این جلسه، جلسه آخر دانشکده میشود. اگر حالا در تابستان تقدیر به این باشد که خدمت عزیزان باشیم و به هر نحوی جلسه ادامه داشته باشد، انشاءالله ابعاد دیگری از بحث «خيط اخوّت» را آنجا با هم خواهیم داشت.
سر بحث ضرورت احساس میکنم هنوز کمی نیاز به کار بیشتر هست. با اینکه دیدید بنده خیلی اهل اینکه بحثی را تکرار بکنم یا موضوعی را پرورش دهم نیستم. آنقدر موضوع داریم! الان یکی از عزیزان گفتند: «آقا! نکاتی که دیروز ظهر در مورد بحث نشانههای ظهور و شرایط قبل از ظهور بود، هر جلسه پنج دقیقه این را اگر میشود بگویید». حقیقتش آنقدری حرف برای گفتن هست که من دوست دارم اگر به ما اجازه بدهند، همه وقت هر جلسه را در مورد امام زمان و این مسائل صحبت بکنیم. ولی آنقدری که مباحث هست که خود ما هم که نصف عمرمان را در طلبگی گذراندیم، وقتی میآییم و یک موضوع جدید را باز میکنیم، ابعاد جدیدی باز میشود که واقعاً آدم تا آخر عمر هر چه برود اینها تمام نمیشود. با اینکه من اینجوریم، وسواس دارم بحث تکراری نشود، کش پیدا نکند و لفت ندهیم، ولی این موضوع را که الان هفت، هشت جلسه شاید هست، داریم بحث میکنیم. به نظرم هنوز جا دارد که روی آن بحث بشود، چون بحث مهمی است. گاهی آدم بعضی بازخوردها را که از بیرون میگیرد، احساس میکند که انگار هنوز خوب جا نیفتاده است.
ضرورت بحث، مثلاً یکی از رفقا نقل کردند، یکی از دوستان گفتند که: «آقا! مثلاً ما جمعیت جلسه را برای چهل نفر ببندیم و دیگر بیشتر از این هم مد نظرمان نباشد.» خب، این معلوم میشود که حرف هنوز جا نیفتاده است. آن سیستمی که آقای شهابادی مطرح میکنند، معلوم میشود که هنوز خوب تبیین نشده است. شاید ضعف از من بوده که نتوانستم خوب تبیینش بکنم. آقا! جمعیت ملاک است. خدا منت میگذارد، میگوید: «من زیادتان کردم. کم بودید.» کثرت اینجا ملاک است. جاهای دیگر ملاک نیست. یک بار هم گفتم روی ممبر (عضو تلگرام) و فالوور، کثرت ملاک نیست. مهم این نیست که چند نفر یک حرفی را بزنند. مهم نیست که چند نفر یک چیزی را تأیید بکنند. اینجور جاها برای ما اهمیتی ندارد. حرف بقیه (نظرات بقیه را نمیشنویم)؛ تنها هم که بودیم وایمیستیم. ولی کار جبهه حق بدون جمعیت پیش نمیرود. آدم میخواهد؛ کم منیت و کیفیت هم آدم میخواهد، یعنی آدم حسابی میخواهد. آدم میخواهد، نیروی انسانی میخواهد، عده میخواهد. تا عده نباشد، از عده خبری نیست.
آدم باید جمع کرد. امام حسین (ع) میرود پای خیمه آدمهایی که من و شما شاید احتیاط شرعی میکردیم، با اینها حرف هم نمیزدیم، دعوتشان میکند. بعضی از اینها را میداند که نمیآیند، مثل عبیدالله بن حر. بیچاره، بدبخت! در قصر بنی مقاتل وقتی امام حسین (ع) رسیدند، به حضرت خبر دادند که خب، این از سران و از اشراف بود. حضرت هم رفت دنبال آدم حسابیها.
این هم نکته مهم. نمیدانم گفتیم یا نگفتیم. "صالح مصلح". گفتم در مورد صالح و مصلح در نظام جذب، آنی که اول از همه ملاک است و باید روی آن کار کرد، "صالح مصلح" است. این خیلی مهم است: آدمهای خوب تاثیرگذار، به راه میکشند. آدمهای اثرگذار را پیدا کرد. امام حسین (ع) رفت سراغ آدمهای اثرگذار. آدمهای بیخاصیت را نرفت. اگر بخواهم شوخی بکنم، بگویم حضرت رفتند سراغ این تندخوها، "دموی"ها. و اینها را حضرت رفتند سراغشان. خیلی دنبال بلغمیها و اینها نبودند. ماجرا دیگر ته ماجرا، میآیند توی آشپزخانه، جایی مشغول کار میشود. ولی آنهایی که آدم بتوانند جمع بکنند، خوب عبیدالله بن حر این شکلی بود. حضرت آمدند. خودشان «رو» زدند. خیلی سنگین است این حرف. امام حسین (ع) «رو» زدند. خود حضرت برای او «رو» زدند. طرف برگشت گفت: «من شمشیر دارم، اسب دارم. نمیآیم. اینها را بردار ببر.»
شمشیر سراغ زهیر رفتند. خودشان به قصر بنی مقاتل که رسیدند، به حضرت گفت که: «من اصلاً از کوفه آمدم بیرون به خاطر این بود که با شما روبرو نشوم.» بعدش هم گفت که وقتی حضرت به شهادت رسید، تا آخر عمر مجنون شد و دیوانه شد و به خودش میپیچید. «چه غلطی کردم!» نه، زهیر و حضرت خودشان آمدند سراغ او. بعد این آدمهای اثرگذار را هم میبینید دیگر. زهیر آمده، عثمانیمذهب. تازه برخی مثل آقای دکتر رجبی دوانی قائلند که ما هیچ ادلهای مبنی بر اینکه اینها شیعه شدهاند، در مورد زهیر هیچ دلیلی که زهیر شیعه شده باشد نداریم. بلکه ادله برعکس است، حاکی از این است که زهیر تا آخر بر منابع اهل سنت هم بوده. جالب است، یکی از نشانههایش هم این است که زنش را توی یک مجلس سه طلاقه کرد! فقه شیعه این را نداریم دیگر. "اهل سنت" دارند که توی یک مجلس طلاق، توی یک مجلس سه طلاقه کرد. زد، آمد بیرون. بعد آمده توی کاروان امام حسین (ع).
آدمی که هنوز معلوم نیست شیعه شده، چه بلبل زبانی هم میکند! شب عاشورا حضرت میگویند: «پاشید بروید.» این برمیگردد به اینها میگوید: «شما میخواهید بروید، بروید. من هزار بار هم کشته بشوم، سیخ به سیخ شده باشم، هستم.» بلبلزبان کی بودی تو! یکهو زبان درآورده. جالب است دیگر. امام حسین (ع) رفته، شناسایی کرده آدمهای اثرگذار، آدمی که حرف بزند. شهادتین عین ابن الطیحان، خیلی معروف است. اینها آدمهای اجرایی سرخطکن بودند. سرخط میکردند، آدم پیدا میکردند، میگذاشتند، جمع میکردند. این ویژگیها مهم است. تعداد مهم است. آدم میخواهد. الی ماشاءالله روایت داریم.
«آقا! اگر این تعداد بودند...» ما قیام امام صادق (ع) را میدانیم. هفده تا اگر داشتم، سکوت نمیکردم. دستهبندی کردند در روایت، تعدادهای مختلفی را. حضرت لوط گفت: «لو أنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إلَىٰ رُکْنٍ شَدیدٍ» (ای کاش من جمعیتی داشتم). خیلی جالب است ها! این را معمولاً توجه نداریم در مورد قوم لوط. حالا آنور ماجرا را میگویم برایتان: حضرت ابراهیم چه روحیهای داشت، ولی حضرت لوط وقتی با اینها درگیر شد، جاذبه و دافعه را ببین. دیوانهکننده است! هیچکدام از دو طرفش قابل فهم نیست. اول با اینها درگیر میشود. ماجرای درگیری چی بود؟ مهمان آمد برایش. این مردم قوم لوط هم گفته بودند که اگر به خانه کسی از بیرون آمد، به ما باید گزارش بدهد. همسر لوط رفت پشت بام و خبر داد به اینها: «کی مهمان است؟» اینها هم ریختند.
حضرت لوط اگر میدانست اینها چه چوبهای تیزی آوردند توی آستین فرو بکنند، هیچوقت هوس نمیکردم. ملائکه عذاب بودند، شهر را برگردانند. به مهمانها میگوید: «مهمانند!» اینها گفتند: «نه، خبر نداشتی؟ غریبه میآید؟» خیلی اینجایش جالب است. حضرت لوط فرمود: «هؤلاء بناتی ان کنتم فاعلین» (اینها دختران من). چقدر آدم!... این دختران من، لااقل به گناه نیفتید! تو میدانی که ما... تمیز. چی گفت؟ اول گفت که من دخترانم را در اختیار شما میگذارم. دوم: «آدم داشتم، گوسفند، همهتان را میک...» لو ان لی بکم قوه. مرحله اولش بود: آزادی! این را از انبیا، از معصوم، از یک ولی مظلوم میخواهند. توسری خور اسلام رحمانی، این شکلی گوگولی که لپش را بکشند و تخلف بکند. بالاخره ببین، اینها نباید زده بشه. همش نمیخواهد زده نشود. به هر هرچی، به هرکی هر فحشی بدهند، خیالشان نیست، فقط چهار تا بیدین زده نشوند! خیلی جالب است. این جاذبه بعضی آدمها کشته. هرکی وسط فحش بخورد، خیالش نیست. زده میشوند. کشته بشود، اشکال ندارد! این زده نشود.
هر شب که غش میکنی... آخه یک حاجآقایی بود. خانمها بودند آنور، آقایان بودند. هر شب بزرگوار روضه میخواند، غش میکرد. خبری هست دیگر. همش آنوری میافتد. عجیبی واقعا! قوه... قتل عامتان میکردم. روحیهی حضرت ابراهیم متفاوت بود که میگویند انشاالله. خود انبیا آدم میخواهند! انبیا که معجزه دارند! ببین، این بخش که بخشی است که با معجزه پیش نمیرود. ابراز حق و اثبات حق با معجزه حل میشود. تثبیت حق آدم... اثبات حق: «انا له.» ولی تثبیتش... قرآن وقتی میخواهد نازل بشود، هیچکس هیچ کاری نمیتواند بکند. پیاده بشود، اجرا بشود، پدر همه در اجرای حق آدم میخواهد. امام باقر (ع) فرمود: «امیرالمومنین اگر پاهایش سفت میشد، همه قرآن را اجرا میکرد.» پایش سفت نشد. نتوانست قرآن را اجرا. جالب است دیگر. بعضی میگویند: «قرآن عمل نکرد.» یعنی چی عمل نکرد؟ نمیخواست عمل کنه؟ نشد؟ نتوانست. یک جاهایی از قرآن... تو بگو اکثر قرآن این شکلی است که باید همه با هم عملش بکنند، تکی نیست. «واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا.» تکی نمیشود.
روزه ماه رمضان تکی میشود گرفت. این آیه که: «آقا! فمن شهد منکم الشهر فلیسُمه» (هر کی ماه رمضان دید روزه بگیرد). میتواند عمل عمومی است. همه با هم. به آدم میخواهد. نمیشود. عدالت: «لیقوم الناس بالقسط» (همه با هم قیام کنید تا عدالت جاری شود). تکی نیست. یکی پایش بایستد، برای خودش بزند، میکُشندش. همین میشود که میبینید. گروه میخواهد، عده میخواهد. امر به معروف و نهی از منکر این شکلی است. قرآن است دیگر. «ولتکن منکم أمة یأمرون بالمعروف». یک گروه میخواهد. «فلولا نفر من کل فرقتن طائفة» (گروهی). حاصل میشود. تکی نیست. دانشمند شدن تکی نداریم. شما الان دانشگاه اگر نبود، دانشجو میشد؟ این کارشناس میشدیم؟ مهندس میشدیم؟ دانشگاه میخواهد. یک سیستم میخواهد. همه با هم وصل باشند. یکی باید درس بدهد. سیستم آموزش باشد. یکی باید نمره را به پایت. یکی باید امکانات در اختیارت قرار بدهد. یکی باید غذا برایت بپزد. یکی خوابگاه را بهت برساند. باز آن خودش کلی مسئول میخواهد. این کلی مسئول میخواهد. اگر گروه نباشد، ببین تکی نیست. یکی بگوید من تکی میخواهم دانشمند بشوم. اصلاً نمیشود. گروهی، همه با هم. همه باید با هم باشند. بخش اعظم دین اینهاست. خب، این «همه با هم» چه شکلی حاصل میشود؟
اینهایی که آمدند، اول با هم چفت بشوند. چفت بشوند، باید با هم یکی بشوند. پیغمبر اولین کاری که کردند در مدینه این بود: دو تا دو تا. ده نفر کلاً مگر آدم بیشتر بودند؟ چقدر بودند؟ صد نفر مهاجرین و انصار را برادر کردند. بعد دوتایی میری، دوتایی میآید. تکی نداریم. مسجد میآیید، دوتایی میآیید. جلسه میآیید، دوتایی میآیید که با این فردگرایی کلانتر، این «ایندیویجوالیسم» که پدر ما را درآورده. جلسه دیگر هم گفتم، این از تمدن غرب پدر حساب بچه را نابود کرده. ما را این «ایندیویجوالیسم» توسری میخوری. همه تک! هرکی برای خودش. جمع هم که میشوند، از هم سواری میگیرند. جمع معنا ندارد. یک جمعی باشد که همه توش حل بشوند. به این جمع، به این نگاه، آن نگاه میکند که چقدر پول درآورد، چه تبلیغاتی میشود اینجا کرد. یک امکاناتی فراهم کنم، هر کدام توی آن تبلیغاتی داشته باشید اینجا و همه با هم پول در بیاورید. من هم که امکان به همهتان میدهم، از همهتان بخورم. خلاف این چیست؟ مدل ولایت. مدل ولایت چیست؟ آن ولی این وسط مظلوم میشود، خون دل میخورد. اینها به هم وصل بشوند، اینها با هم مشکل پیدا نکنند، دعوایشان نشود، امنیتشان تامین بشود. فشارش مال من! مثل امیرالمومنین.
برعکس سرمایهداری. همه را نوشتیم دیگر. رفت برای چاپ، الحمدلله. بعد یک سال پدر ما را درآوردید، کتاب «پدر صبح بچهها» واقعاً درآمد با این کتاب. کتاب اینستاگرام. دیگر رفت، الحمدلله. دارد مراحل خودش را طی میکند برای چاپ. کتابی که دیگر کتاب قبلی تخصصی بود، این کتاب عمومی. احتمالاً کتاب خاصی باشد. خیلی نمیخواهم تعریف بکنم. انشاءالله میبینید. معلوم میشود که هیچی! ولی فضای خاصی دارد. حالا میخوانید انشاءالله. فضای کتاب، فضای خاصی است. مثلاً یکی از چیزهایی که جالب بود، نکاتی که رهبری در دیدار اخیر گفتند، همه آنجا بحث شد. مثلاً یکی به عنوان آسیب نگاه، یکی از آسیبهای فضای مجازی که حالا ما خصوصاً روی اینستاگرام بحث کردیم. سیصد صفحه، شاید بیشتر بحث کردیم. یکی از آسیبها این است که زبان معیار خراب میشود که حالا رهبری در موردش مفصل صحبت کردند؛ زبان گویش. چون مردم بر اساس رسانهها با هم حرف میزنند. رسانه میتواند وقفهای بیندازد که شما دیگر ادبیات فردوسی و مولوی و سعدی را نفهمید. این اتفاق دارد میافتد. جالب بود برایم که رهبری تذکر دادند.
یکی دیگر از مسائل فرمودند که: «عظمت ملت ایران را نشان بدهید!» یکی از کارهایی که ما کردیم همین بوده. آن را به فرصت معرفی کردیم که شما آینههای ملی خودمان را با آینههای ملی غرب مقایسه کن. «هالووین» مثلاً، «عید نوروز» یا «بلک فرایدی»؟ شما ببین تفاوتش چیست؟ مثلاً «هالووین» آیین ملی. چه همه باید رقابت سر این است: کی بهتر میتواند بقیه را بترساند. «بلک فرایدی» چیست؟ دیوار مهربانی را مقایسه کردم. دیوار مهربانی در دنیا بینظیر است دیگر. ما نداریم یک جای دنیا دیوار مهربانی در جای دنیا داشته باشیم. کلی کشته یک «بلک فرایدی»، هر سال کلی کشته میدهد. جمعیت زان میآورد که مثلاً فلان سشوار را دارند پنج درصد ارزانتر میفروشند. میکُشند همدیگر را. چاقو توی شکمشان فرو میکنند، میزنند. ماجرای مدلش وقتی میآید توی ایران، آنجا «بلک فرایدی» برای این است که این سرمایهدار آخر سال باید انبار را خالی کند. انبار نباید پر باشد. یک طرح حراج این شکلی میاندازد. بهارهای میگذارد. انبار خالی کند. به درک! هرکی هم مرد.
ماه رمضان که راه میافتد، ببین چقدر فضاها متفاوت هستند. بهش توجه نداریم. کاسب عوض میشویم، عوض و عوضی میشویم. کم کم! «برنج چیچی داره؟» برنج پاکستانی با برنج ایرانی قاطی میکند، پنج برابر برنج ایرانی میفروشد. اینها را هم داریم بین! ولی آن فضای قالبمان چیست؟ فضای غالب، فضای عید نوروز است. فضای دیوار مهربانی! ده تا برگه زدند به دیوار. پولهای حساب شده، نان برای کسی که میخواهد بیاید بخرد. خیلی چیز عجیبی است واقعاً. یا مثلاً یک سبدی توی مغازه گذاشته، چیپس و پفک و میوه و هرچی. اینها حساب شده. یکی است که وضعیت اقتصادی مردم که توی این فشار همهجانبه، چه فرهنگ فوقالعادها دارند.
میگیرند ازمان دیگر. چهارشنبهسوری یک فضایی بوده برای صمیمیت بیشتر یا شب یلدا. چهارشنبهسوری دعوا سر این است که، یعنی آن فرهنگ هالووین میآید اینجا، چهارشنبهسوری دست میگیرد. اصل خطر ما توی این کتاب، خطرهایی که آمدیم گفتیم اینهاست. خطرات اصلی اینجور چیزهاست، نه چیزهای دیگری که بعضیها فکر میکنند آقا مثلاً نمیدانم پورن و فلان. توی کتاب شاید اصلاً هیچی بحث نکردیم، مگر توی بحث اعتیادش، یک مقداری در مورد اعتیاد جنسی توی فضای مجازی بحث کردیم. اکثراً فکر میکنند که اینها مشکل اصلی است. یک جاهای دیگر را میزند کسی صدایش درنمیآید. آنها مهم است.
آدم وقتی از هم جدا شد، خراب میشود. آدم وقتی با هم یکی بود، سالماند. روایت چندین بار با هم خواندیم. فرمود: پیامبر فرمود که: «شیطان وایمیسته نگاه میکنه، یکی از جمع که جدا شد، میگیره میبرَدَش.» هندسه تمدن غرب این است که آدمها را توی جمع میآورد، ولی جمعشان نمیکند. توی جمع که میآیند، همه تکتک میآیند، برمیگردند. مثل نخودلوبیا. چی؟ همگن و غیرهمگن میگفتند؟ چی میگفتند توی مدرسه؟ همگن، چی بود؟ قابل تفکیک بود؟ نبود؟ قابل تفکیک نبود. غیرهمگن میکنند، در حالی که ما توی جمع که وقتی آمدیم، دیگر ما فرد نیستیم. حاجت جمع را ببین. خیلی جالب است. من بررسی میکردم امروز. کلمه «خلّصنا من النار» فقط توی دعای جوشن داریم. «خلّصنا» دعای همگی، همه با هم. یک دعاست که همه اسماء خدا توش است. چون خدا همه اسماءش را دارد. میخواهی؟ میخواهی؟ میخواهی بخوانی؟ همه با هم باید. تکی هم میخوانی، بر زبان همه. بگو. بدون اینکه اینی که ما میگیم نصفه است: «سبحانک لااله الا انت الغوث الغوث خلّصنا من النار یا رب» خیلی بیشتر از اینهاست. «یا ذالجلال والاکرام، یا رب العالمین، صلی علی محمد و آله» کلی چیز میز دارد دیگر. سر او را بزنم بهش احتمالاً. آیتم سنگین خود نگاه هم اگر بود اینجا، خودش هم کم سه ساعت طول میکشد. خلاصه «خلّصنا» تکی نداریم. من زبانم زبان همه است. محمد.
ببینید نماز جماعت که میخوانی، یک بزرگی میگفت، گفت: «خدا جمعی قبول میکنه.» میگه: «یکی یک رکوع خوب رفت، برای همه بنویس. یکی قنوت خوب رفت، برای همه بنویس.» بعد تازه این مال آن جمعه. خدا خیلی بیشتر حال بکنه جمعتان را به یک جمعهای بالاتری ملحق میکند. دیدید که خدا اصلاً کلاً متصل جمع میکند. به آدم و حوا وقتی میخواهد بگوید از این درخت نخوری، چی میگوید؟ «فتکونا من الظالمین». «ظالمین» به قول طلبهها «جمع اقلش سه نفرند». خدایا! یک دقت بفرمایید. ما الان دو نفر. «ظالمین»، یکی دیگر میخواهد. از ظالمین میشوی دیگر! تو مال آن جمعی، جامعه. دیگر میشوی. گفتم این است دیگر، که شما به یک کار وقتی راضی بودی، مال آن جامعهای. دستهبندیهای ماها نیست که مشهدیه، اون قومی این فلانه. ممکن است یکی توی حرم امام رضا (ع) باشد پنجاه سال اونجا خادمه. با بوش و شارون محشور بشود. یک بزرگی به من گفت: یکی کسی دیده بود، گفته بود: «برخی از خادمای حرم امام رضا (ع) را دیدم به شکل یهودی محشور میشوند.» دو سه دوره چشمانت را هم میرفت. یهودیها اینجور زائر امام رضا (ع) را اذیت نمیکنند که این دارد اذیت میکند. مال کدام جمعی؟ جمع. تو خودت معلوم میکنی. جمع به این نیست که این الان توی این مثلاً هیئت، توی آن دانشگاه است، توی آن فلا. دل کجاست؟ روحیات کجاست؟ خلقیات کجاست؟ چی بروز میدهد؟ بروز.
یکم این نگاه باید توسعه پیدا کند. ما یک سری چیزها، یک تنگیهایی داریم که باید گشاد بشود و گشادیهایی داریم که باید تنگ بشود. یک بخشش همین است. در بخش کار کردن، یک ضعفی داریم متأسفانه. که در مسئولین هم گاهی دیده میشود که میخواهند گشایش اقتصادی ایجاد کنند با گشادرویی! گشادرویی مشکل حل نمیکند. یکم اینجا کمی فعالیت لازم دارد. کمربند آفرین، نکته بسیار خوبی همکارم اشاره کردند. سفت ببندید که نمیبندند! سنجیده هم (دوستان اشاره میکنند) تجربیاتشان را که اثرات خوبی داشته. اینجاها چه جای کار تنگی دیده میشود؟ آنجاهایی که باید دید باز باشد، یک جاهایی که دید طرف باید باز باشد، بسته است. درست شد. دید بسته است. تنگنظر است. کسی را نمیتواند توی این جمع ببیند. اینم یک دردی است ها! من تجربه کردم دیگر. حالا از تجربیات خودم بگویم. استاد خوبی پیدا میکند، اگر بتواند که استاد باشد و خودش. نمیدانم، انگار مثلاً پُز دارد، کلاس دارد. «من بودم استاد فلانی، منو علامه مثلاً چهلم.» بعد یکی که اضافه بشود، این احساس میکند از درون بست پیدا میکند، نمیتواند ببیند یکی دیگر اضافه بشود. سختش است. انگار به این دارد اضافه میشود، به جلسه دارد اضافه میشود، به شما اضافه نمیشود. سختش است. آره. توی حرم یکی اضافه بشود، «هرچی کمتر بریم زیارت، قشنگ صفا میکنیم.» امام رضا (ع) این کم میشود! بابا این چه نگاهی است واقعاً؟ توی هر یک نفری که اضافه کنی، امام رضا (ع) بهت اضافه میشود. امام رضای تو بیشتر «سَنَزيدُ المُحسَنين». چو احسان است دیگر. محسن میشوی. توسعه پیدا میکنی. توسعه پیدا میکند. تو هر یک نفری که میآوری، به همان میزان توسعه پیدا میکنی.
تنگ میشود. بعضی جلسات اخلاقی میرفتیم با یکی از اساتیدمان. آدرس میپرسید. عصبانی شدم. ایشان فرمود که: «میبینی من چقدر این آقایان را میشناسم، جاهای مختلفی اساتید را؟» راست هم میگفت. همه اساتیدی که به واسطه ایشان پیدا میکنم، هیچکس به اندازه من اینها را نمیشناسد. میدانی سرش چیست؟ سرش همین بوده که من بخل نداشتم. چون در اختیار گذاشتم، دوست داشتم این جلسات شلوغ بشود. هرکی هم هر جلسه دیگری میرفت، میآمد به من معرفی میکرد. ژیان داشتم. حالا خود ژیان ایشان هم ماجرا. بعد ایشان چشمشان ضعیف بود. میگفتند که من سوار ماشین که میشدم، خانواده آنجایی که میرود درس بخواند، دوستش گفته که: «این شوهر شما کولاک است.» گفتم: «چرا؟» گفته بود که: «خیلی بزرگوار! در قید و بند چراغ رنگ چراغ فرقی نمیکند. جناحبندی نمیکند. سبز، زرد، قرمز. هرچی باشد، میرود.» خلوت است. راه افتادم. چشم دارد اذیت میشود. عینکم را گذاشتم، دیدم چقدر شلوغ. سوار کرد. شاسیبلند! دانشگاه شریف جلسه داشتم. میرسانم. «چیزی به من بگو.» «چطور؟» گفتش که: «به من جانبازم. اینجا کلاً تعطیل است. رفتم توی اتاقم، به کارهایم فکر کردم.» وضعیت سوار میکرده. "دادم رفته". با نظم و نیاز به توسل، اینها. «من از آن موقع که این را فروختم، بیست سال که میگذرد، یک بار تا حالا لنگ نماندم.» راست میگفت. یعنی ایشان توی یک برههای ماهی یک بار، بلکه دو بار از قم میآمد مشهد با بهترین ماشین. افرادی که جذب شده بودند، بعداً ماشیندار میشدند. به مرور تقسیم نمیشود، تکثیر میشود.
معرفی کند، منبر این استاد خوبی پیدا کرده. معرفی نمیکند که منبر این کساد نشود. از کاسبی این چیزی کم نشود. از این کم میشود؟ آقا! تو وقتی او را معرفی میکنی، ده نفر میآیند سمت تو. به کرات تجربه شده. به کرات تجربه شده. خدا برکت میگذارد. اصلاً مردم خوششان میآید. اقلش این است: مردم به عنوان روابط عمومی میگویند «کی را داری؟ این خیلی خوب بود، حال کردیم. پنج نفر دیگر هم وقتی نگیم، نگه داریم برای خودمان.» آب دوست، سه نفر، پنج نفر. بله، یک وقت یک چیز خاصی است، خیلی ویژه است. دست زیاد نشود، یک سری است. بله، یک سلمانی مشهوری آنجا بود که امیرالمومنین فقط به سلمان میگویند. به یکی دیگر هم نمیگویند: «یک نفر پیدا نکردم اهل باشد، اینهایی که بلد بودم از اساتید گرفته بودم، بهش بدم. اهل پیدا نکردم.»
آن نگاه عجیب غریب. همه را میخواهد داشته باشد. همه را بهشان برسد. این حسه، گفتم برایتان دیگر. نمیدانم گفتم یا نگفتم. آزادی ایشان گفتش که: «با دردسر داشتیم سر این رسیدگی ایشان به احوال بقیه. مصیبتی.» احتمالاً نگفتم برایتان. میگفتش که: «پدرمان میآمد مشهد، ماه مبارک سال در دهه چهل، ایشان تا هشتاد و هفت آخرین سالی بود که تابستان آمدند. میآمدند هر سال مشهد سه ماه میماندند.» اوایل که میآمدیم، مسافرخانه را پیدا میکرد. بعد قرارداد میبست. شبی ده شایی. بعد خب، سه ماه، پانزده قرون، پانزده شایی آخر که باید پانزده قرون میداد، آخر بیشتر. بعد یک دفترچه داشت. لیست اینها کیند واقعاً؟ آقای بهجت که حرف نمیزد: «اهل پیدا نکردم.» دفترچه داشت، اسم آقا را مینوشت. میگفت: «هر کسی از بچگی از بلوغ تا حالا خدمتی به من کرده، اسمش را توی لیست نوشتم، صحرا دعاش میکنم.» مصیبت برای من بود. سال بعد که میآمدیم مشهد، مسافرخانه پارسال. «میری سر میزنی؟ مشکلی چیزی نداشته باشد اضافه.» بعد دکتر ایشان گفته بود: «آقا من را دعا کن.» چه حسی است واقعاً؟ چه روحیهای است؟ یکی از دوستان، جایی رسانهای نشده، منتشر نشده از این روحیه رفیقبازی. خیلی چیز خوبی است رفیقبازی. رفیقبازی. رفیقبازی یک وقتی به علافی میافتد. این را بگذار یک هشدار این وسط بدهم. چون بعضی دوستان هم گفتم: «رفاقتهای علفی تلی؟ تعارف که نداری؟» رفاقت وقتی است که با هم داریم یک کار منسجمی انجام میدهیم، یک باری را داریم برمیداریم. این میشود رفاقت. «باریم؟» وقت این را دارم میگیرم. کار این را دارم تعطیل میکنم. یک مزاحمتی است. یک مانعی است واسه خیلی از این گفتگوهایی که ماها داریم با هم. صمیمیتی است، یخ مانع. وقت دارد میرود. از ده تا کار دیگر میافتیم. تنظیمش کرد. از خودم نمیگویم که یک عزیزی ناراحت نشود. ولی عصرها اینجا توی این دفتر گاهی حالا مثلاً یکم خستهایم. درست نخوابیدیم، یک نیم ساعت، یک ساعت مثلاً عصر میخواهیم بخوابیم. هشتصد نفر با لگد. همچین با لگد میزند! «اسراف!» این دو تا را که میزنی، یاد گرفتم که در برای چیز است. از باب اینکه آمادهباش آمدم. «توی هشدارم؟ آیا اجازه میدهی؟» اصلاً معنا ندارد! «دارم میام. آمادهای؟» سکوتم که علامت رضاست. من زدم، هیچی نگفتی. توی فرهنگلغاتم دارم اضافه میکنم. دارم یاد میگیرم. حساب کتاب، یک ضابطهای، رفت و آمدی، سر وقتی خوبه دیگر داشته باشیم توی زندگیهایمان. چقدر این وقتهای ما توی این تلگرام (تلگرام اینها) توی همین گفتگوها و شوخیها.
ببین، خیلی وقتها لازم است. خیلی از اینها هم ضروری است. همین شوخیهای معمولی، خیلی از اینها ضروری است. گاهی یک غمی... ببین کمترین خاصیتش یک وقتهایی این است که طرف یک غمی از روی دلش برداشته میشود. من زیاد میبینم. شوخی باهاش داشته باشم. شهرستانی در حد مثلاً مرکز شهر با دست و اینها سعی میکنم شوخی نکنم که به شوخی دستی کشیدن... خیلی از ماها دپرسیم، داغونیم توی فضای خونه، فضای دانشگاه. شوخی دو کلمه، باری از روی طرف برداشته میشود. این سر جای خودش است ها! اینها لهو نیست ها! قاطی نکنیم. لهو نیست. خیلی هم خوب است. باید هم حیات داشته. توی بزرگان که ما چیزهای عجیب و غریبی دیدیم از این شوخ بودن. شوخی میکردند که من جرأت نمیکنم. به قول یکی از اساتید میگفت: «استاد ما مدرس افغانی. یکی از اساتید ما شاگرد مدرس افغانی بود.» مدرس صحبت کرد. مدرس افغانی سر کلاس شوخیهایی میکرد که من بهش یادش میافتم و بهش فکر میکنم، خجالت میکشم. این سر جای خودش. ولی یک وقتهایی دیگر بطالت است. ولخرج، وقت دارد تلف میشود. این پرانتز باز کردم. چی قبل پرانتز میگفتم؟ آمدم اینجا رفیقباز؟ رفیقباز. رفیقبازی خیلی پوینت است. خیلی پوینت است. علامت رفیق این است که وقتی از دستش دادی، نه فقط بمیرد ها! ازش دور بشوی، کور زندگی کنی. روایت است ها! رفیق کسی است که فراق او موجب مرگ تو بشود. رفیقبازی در سطح رفیقبازی نتوانید بدون او زندگی کنید. آدم بیعرضه کسی است که نمیتواند رفیق پیدا کند. بیعرضهتر کیست؟ کسی است که رفیق دارد، از دست میدهد. این اوج بیعرضگی آدم است. رفیقش را از دست میدهد. خیلی بد است.
ببین عزیز من! آقا جون، برادر، خواهر. اینی که هست، ما الان شرایطمان شرایط پادگان است. من توی دوره آموزشی آماده بشیم، توی سپاه حضرت کار کنیم. الان دوره آموزشی تشکیلاتمان است. چقدر رفیقباز به این معنایش هستی؟ یکی از رفقا یک خاطره نقل کرد. این رسانهای نشده. گفت که: «آقای طبسی وقتی از دنیا رفت، انسان شریفی بود. خیلی مسائل، برخی مسائل، نوع نگاه مدیریتی و سیستماتیک ایشان فرق میکرد با رهبری. توی خیلی مسائل تفاوت داشتند ایشان.» وقتی از دنیا رفت... حالا ببین، توی جوانی اینها با هم رفیق بودند. آقا اولاً که شبانه پا شدند، آمدند، رفتند منزل آقای واعظ طبسی. بدن ایشان نشستن، قرآن خواندن. این نقل را من دارم به شما میگویم. جایی نیامده. با یک واسطه دارم میگویم که یکی از مسئولین رده ارشد کنار رهبری این را نقل کرد. گفت: «رفیق!» گفت که: «کنار قبر آقای واعظ طبسی، آقا که نشستند، حالا تلقین و اینها که خوانده شد و اینها که: شاهد باش، رفیق! شاهد باش! تا اینجا کنارت بودم. شاهد باش! تا اینجا کنارت بودم.» رئیس میشود! مگر کسی رئیس شد، یکدهم رفاقت قبل باهات داشت؟ بدون. مسلمان است، آدم خوبیه. رئیس میشود. تفاوت نگاه اینجاست. شورای صنفی. مثلاً طرف هاشمی که از دنیا رفته بود. حالا دیگر دیدید دیگر. آقا مایه گذاشتند برای ایشان. بعداً به خانواده آقای هاشمی گفته بودند که: «من سحری نیست که حالا به نظرم یک مقدار قرآن یا حمد و سوره. به نظرم یک مقدار قرآن. سحری نیست که یک مقدار قرآن برای پدر شما نخوانم، به پاس شصت سال رفاقتم.» فضاها قشنگ مشخص است دیگر. آن فضای ایشان چی بود؟ فضای آقا چی بود؟ که بعضی وقتها دیگر خنجر از پشت فرو کردن بود واقعاً. ولی این رفاقت را ببین. این رفیقبازی آنی که امام زمان (عج) میخواهد. آدم اینجوری میخواهد. ما زود میبُریم. زود تمام میشود برایمان. اصلاً بعضیها که انگار وایستادیم طرف را شکار کنند. خیلی حس عجیبی است ها! میدانم.
فکر کن چه شکلی عیب من را درست کنی؟ طراحی برایش داشته باش. فیلمنامه بنویس. امام حسین (ع) یک وضو پیرمرد را میخواهم درست کنم. تئاتر اجرا میکند. رول بازی کردی. کسی بازی کردی. آقا بازی کرده. حالا نقش رستم بوده، چی بوده. درست شد. تئاتر بازی کن. طرف را اصلاح کنی. ببین چه نگاهی؟ نگاه مادرانه. ننه باباها برای بچهها. ننه بابایی وقتی اشتباه بچه را میاندازد دم در، آشغالی بیاد ببره. خیلی جدی گفت: «گفت بچهها ماشین شهرداری ساعت چند میآید؟» حالا این جنبه کمیکش است، ولی واقعاً ما داریم خیلی وقتها اینجوری زندگی میکنیم. منتظریم طرف سوتی را بدهد. بعد، بعدش با افتخار حرف زدنش خوشحال میشویم. انگار طرف چپ میکند. آمادهایم انگار. بعد خودمان هم که شاخص حق و حقیقت و حقانیت و اینهاییم، الحمدلله. فاروق اینها. یکم ببین. من میدانستم تو از وارد فلان جا میشود، از من جدا میشوی. نگاه مادرانه میشود. فکر میکند من چیکارش بکنم. چه جوری مدیریتش کنم. این از دست نباید برود.
مرحوم مادر سید بن طاووس توی اعمال شب قدر. خیلی قشنگ. همین امروز داشتم مجدد میخواندم، کتاب اقبال. میگه: «به اینجا که رسیدم که شب قدر، شبی که این اتفاقات میافتد، اینها میخواهم این را بگویم.» من نشستم امشب. آخ جان فدای این سید بن طاووس که میگه: «هرجا صدای حضرت میآمد من میشنیدم. صدای حضرت را ساختم. صدای مناجات حضرت را همه جای عالم میشنیدم. من اول و آخر ماه رمضون، ماه نگاه نمیکردم. من از ملائکه میفهمیدم. ملائکه شعبان رفتند، ملائکه رمضان آمدند، ملائکه رمضان رفتم، ملائکه شوال آمدند. من ماه نگاه نمیکردم. من این شکلی تشخیص میدادم.» میگم: «این حس را ببین.» این میشود آدم امام زمان. این میشود آدم امام زمان. میگه: «نشستم امشب با خودم فکر کردم. امشب که شب اجابت است، برای کی دعا کنم؟» گفتم: «خدایا! مستحق دعا کفارند که از تو دورند. نشستم امشب برای بیدینها.» اصل دعایی که دیدم در مضان اجابت است، گذاشتم برای اینها. آنهایی که دشمنی با تو ندارند، اسیرند توی دست چهار تا آدم شارلاتانی که اینها را دارند گرفتار کردند، دارند یک طرف دیگر میبرند. با جگر سوخته برای اینها دعا کردن. بعد میگه: «من از ابراهیم یاد گرفتم.» بخش دوم از قوم لوط را بگویم. داشته باش. میگه: «ملائکه که میخواستند بروند قوم لوط را عذاب کنند، توی راه اسراف میشود. توی راه مسافر زدند. گفتن یک سر ابراهیمم میریم بعد میریم قوم لوط. اسراف نشود. مسافر اسنپ داشتند.»
اول آمدند خانه حضرت ابراهیم. «چی شده؟» دوگانه سوزند دوستان. خودشان گفتند که ما میرویم پیش ابراهیم، بشارت فرزندش را بهش میدهیم. دومنظوره بودند اینها. هم بشارت میدادند، هم عذاب میکردند. تا نشست، تا نشستند توی خانه حضرت ابراهیم به صورت ناشناس، به صورت بشر آمده بودند. حضرت ابراهیم پرید و یک گاوی را رفت زد زمین و مهمانداریاش. کشته! اصلاً نپرسیده آقا سیری، گرسنهاید؟ اصلاً کید؟ گوسالهاش را کشت. گفت: «سرمایه است دیگر.» اینها نخوردند. حضرت ابراهیم یکم دلنگران شد. رسم بر این بود وقتی کسی غذای کسی نمیخورد، علامت این بود که من آمدم اینجا برای دعوا و جنگ و اینها. اینها گفتند که: «لاتَخَفْ» (نترس). «خف»، «لاتَخَفْ» به معنای چیست؟ بترس. «لاتَخَفْ». نترس! نترس! ما آمدیم برویم سراغ قوم لوط. گفت: «برای چی غصه نخورید؟» تعبیر قرآن این است: «یُجادِلُنا فی قوم لوط» (ابراهیم پای ایستاد با ما کلکل کردن سر اینکه... نمیخواهد حالا قوم لوط را عذاب کنید. یکم دیگر به اینها مهلت بده.). «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب.» این بچه مهربان است دیگر. دل نداشت ببین من عذاب. «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب.» بچه مهربان، دلسوز، دل نداشت. آخر دیگر به امر الهی قبول کرد. سید بن طاووس میگه: «من دیدم این روحیه حضرت ابراهیم را. من بخواهم داشته باشم، شب قدر باید بشینم اول برای این کمونیستها و بیافطاری...» خدمتشون بودیم.
مدرسه، ظرافت و لطافتهای آدمها را ویژه میکند. همینهاست دیگر. همین چیزهاست که ویژه است. توی حرم با خودم فکر کردم برای کی دعا کنم؟ ثواب این زیارت من برای یک میلیارد چقدر؟ چند میلیون؟ سیصد میلیون؟ چهارصد میلیون؟ یک میلیارد و چهارصد میلیون مردم چین؟ یک میلیون؟ یک میلیارد و چهارصد و هشتاد میلیون. همین الان یکی اضافه شد، آنلاین دوستان خیلی علاقه دارند. یک میلیارد و چهارصد و هشتاد میلیون آدم. ایشون میگه، گفتم: «خدایا! ثواب زیارت من برای اینها که هرکی استعداد خوب شدن دارد، با نور این زیارت خوب بشود.» چه حسی است؟ نفرین و مرگ و فلان و اینها. از باب دلسوزی است. به قول معروف حداد فرموده بود که: «خدا مثلاً فلان کافر، فلان ظالم، مرگش را برساند. از این باب که دیگر میدانیم این هرچی بماند، آدم نداره چیزی.» شوفاژخانه محبت. بیچاره میکنند. توی محبت است. نه سر کینهای که انگار مثلاً عقدهایبازی باشد. عرض من روشن است. این محبت است. این میشود آدم به درد بخور. این دلسوزی است. این حسه. این غصه. این بیتابی است. مثل خود اهل بیت. هرچی درد و رنج مال اینهاست. خوبیها باشد برای بقیه.
توهین میکرد به امام حسن (ع) که: «آقا شما بیچاره کردی! یا مُسود وجه العرب» (چهره عرب را سیاه کردی). «یا مُذل المؤمنین» (مؤمنین را ذلیل کردی). حضرت با لبخند و محبت فرمودند که: «بعداً میفهمیدند چیکار کرد.» این کشتی بود که مثل کشتی که خضر سوراخ کرد که دست پادشاه قاسم نیفتد. سوراخی توی این کشتی میبینی، فکر میکنی که من آسیب زده. بعداً میفهمی طرحی که معاویه داشت، امام حسن (ع) کامل جمعش کردند. آقا! باشد دست خودت فقط خرابکاری نکن. توی موزه خلیفه مسلمین طرف باشد، خیلی بهتر از این است که کلاً بفرستیش آنور از موضع نماینده کفار بیاید بزندت. لااقل الان یک عنوانی را باید بین مردم مراعات بکند. یک اعتباری است، باید نگه دارد. مدیریت امام حسن (ع) این دلسوزی است. همین است. بعد از رفیق و غریبه و آشنا، از همه شنید. حسی که دلسوزی کند و نان شب ببرد و پشت در خانه اینها چیزی بگذارد.
این حس را ببین. حس اهل بیت که طرف مخالفشان است. این ور آن ور هم دارد میزند. طرف توهین میکرد به امام صادق (ع). ولی در میزد. در میزند، داشت توهین میکرد. فرستاده امام صادق (ع): «حضرت فرمودند که این تا اینکه مثلاً معنی انتقاد و...» خلاصه، ماجرای ماج این است. این حس، حس آدم امام زمان (عج) است. دلسوزی. مثل امیرالمومنین، حس پدرانه داشتند. حس مادرانه مثل مادر. بگویم بریم توی روضه. گفت: «دو تا مادر، دو تا زن آمدند، گفتند که این بچه من.» شنیدید دیگر، معروف است. حضرت پیامبر فرمودند که: «آن ساطور آورد. تقسیم عادلانه برای دو تا مادر.» مادر واقعی اینکه حاضر نشد این بچه آسیب ببیند. این مادر واقعی است. خود امیرالمومنین مادر واقعی امت بود دیگر. توی این دعوایی که این از آنور میکشید، این از اینور میکشید. کشید کنار. این بچه سالم بماند. دلخونی است برای من. مادر واقعی باشد. بچه دست تو. من بچه را میخواهم. بچه پیش تو. این حس مادر. بعد آخرش چی میشود؟ این حس و این همه دلسوزی و این رفیقبازی و فلان و اینها. ته تهش این میشود که یک کسی مثل امیرالمومنین با حکومتی که با آن خدم و حشم و با آن تشکیلات... وقت نیست من برایتان بگویم دیگر. وقت گذشته. تشکیلات امیرالمومنین چه کشورهایی از کشورهای فعلی بودند؟ شاید بیش از بیست کشور فعلی حکومت امیرالمومنین. الان یک کشور زپرتی، یک جیبوتی مثلاً رئیسش میمیرد، چه غوغایی! امیرالمومنین، مثل دو سه شب دیگر که ضربت میخورند. امام حسن (ع) و امام حسین (ع) مامور میشوند شبانه غسل بدهند، شبانه کفن کنند، شبانه. رهبر یک همچین مملکتی! چرا؟ که خوارج نیایند. اگر قبر را میشناختند، جسد را توی قبر درمیآوردند، تیکه تیکه صد سال مزار امیرالمومنین. صد سال! میدانی یعنی چی؟ صد سال! تا شب قدر بشود. پشت در این خانه یتیمها. وسایل از امشب خبری نشد. اینها را بهش میگویند مظلومیت. کسی توی این وادی بیفتد. مظلوم به دنیا آمدم. مظلوم از وقتی به دنیا آمدم. اول مظلوم عالم امیرالمومنین. اول غریب عالم امیرالمومنین. اوج غربت، و شب قدر ما قراره که با این غربت امیرالمومنین بریم در خانه خدا. غربت دل آدم را خون میکند. آدمها را آماده میکند برای اینکه تکانی به خودش بدهد. یک حرکت.
یا اباالحسن، یا امیرالمومنین، یا علی ابن ابی طالب، یا سیدنا و مولانا! انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک، قدمناک بین یدیک. یا وجیها عند الله، اشفع لنا. یا وجیها عند الله، اشفع لنا.
کیست این مرد که شب کیسه خرما به دوش
روز میآمد و از سینه نفس مینوشید؟
کیست این مرد که تا تیغ به بالا میزد
رزم را با مَدَد حضرت زهرا میبود؟
این خدا نیست ولی مقصد هر راه،
اشهد ان علی ولی الله است.
کیست این شیر که از خصم جگر درآورد
و از میان کمرش تیغ دو سر آورد؟
از دلیران عرب، جمله به دَر درکار او بود
که ثمر درآورد. یا علی!
روز و شب و شمس و قمر میگویند: «ها علیٌ بَشَرٌ کیف بَشَر؟»
آه، همسفره کوران و دل ویران کجاست؟
منتظر خانه این جمع یتیمان کجاست؟
مرکببازی این طفل در این خانه کجاست؟
شانه بر دست کریمان کجاست؟
پیرزن پیش نور است که آقایم کو؟
کودکی چشم به راه است که بابایم کو؟
گرچه از ضربه شمشیر سرش ریخت به هم
زهر کاری شد و با سر جگر ریخت به هم
تا علی ریخت، به دور و برش ریخت به هم
دید چشمان پسرش دید ریخت به آه
در آتش غم، حاصل زینب ریخت سر تکان داد، دل زینب را سوخت
از حرف طبیب، از خبرش عباس میزد
روی سرش هی به سرش روضهخوانش لوح گَرَش عباس
قلب او هست حسین، جگرش عباس
وقت روضه عباس به زانو... وقت روضه شد و عباس زانو افتاد
رفت از حال، علی به پهلو افتاد
هرکی آماده است بسم الله. گیر و بند چراغ و اینا نباش. هفده شب گذشت از ماه مبارک. چیزی نمانده تا شبهای قدر. دست به دامن امیرالمومنین باید بزنیم. کمکمون کنه. آمادمون کنه. هرکی آماده است بسم الله.
وای از امروز! حسن گوشه بستر افتاد
باز هم غم بستر مادر، خواهر افتاد
زمین تا که برادر افتاد
یاد روزی که روی مادرشان افتاد
هیزم و آتش و کابوس عجب دردی است
ضربه نامحرم و نام عجب نکتهای است
قنفذت را از آن کا آمد میزد
تازه میکرد نفس را و مجدد
وای از دست مغیره! چقدر بد میزد
جای هرکس که در آن روز نمیزد، آخرین حرف علی بود
خواهش میکرد زینبش را، سفارش میکرد:
«زینبم! آه ببینی غم میکشی روی جگر
داغ برادرها را جمع کنی
پاره پیکر را میزنی (پیکر برادر را جمع میکنی)
چند دختر را میزنی داد به گود میبری
حرامی نظری (به نامحرم) میزنی داد به گودال میبری.
نازنین تبر کوفی و سرنیزه...»
سفارشها رو کرد به بچهها. امیرالمومنین یک وقت دید زینب کبری آمد نشست: «باباجان! من شنیدم کنیز پیغمبر خاطرهای نقل کرد.» روزی همه شما جمع بودید محضر پیغمبر. مفصل. چکیدهاش این است: پیغمبر اول به همه شما نگاهی کردند، خندیدند. بعد نگاهی کردند، گریه کردند. پرسیدی: «چی شده یا رسول الله؟» فرمود: «اول شما را دیدم دور من جمع شدید، لبخند زدم، خوشحال شدم. خمسه طیبه کنار هم جمعاند.» جبرئیل نازل شد: «یا رسول الله! خوشحال شدی از این جمع؟» گفتم: «بله.» «گفت یا رسول الله! چه میشود برای تو وقتی ببینی هر کدوم از جایی شهید میشوند، دو نفری پیدا نمیکنی کنار هم دفن بشوند؟» یکی کوفه، یکی مدینه، یکی کربلا. شروع کرد جبرئیل یکی یکی برای من گفتند تا رسید به حسین و کربلا. زینب کبری امیرالمومنین نقل کرد: «باباجان! روایت درسته یا نه؟» فرمود: «من برایت گفته دخترم یک جمله اضافه.» امیرالمومنین: «دخترم! توی این شهر کوفهای که الان هستیم، میبینم آن روزی را با دست بسته تو را شهر میکنم. لباس تو را توی این شهر میگردانم. انگار نه انگار من حاکم بودم. تو دختر امیرالمومنین هستی. و انگار نه انگار دارن تو را توی این شهر میگردانند.» «دخترم! آن روز فقط تو و کسانی که دور و برتاند، کرهی زمین مسلمان است. همه این قافله با توئه.» لا اله الا الله. لا اله الا الله.
یا امیرالمومنین! یا امیرالمومنین! یا امیرالمومنین! چقدر دل دخترت را داشتی؟ مثل پس فردا شب وقتی از مسجد میخواستند بیاورندش خانه، با آن حال فرق دریده. بدن امیرالمومنین زیر بغل را گرفتند. حسن و حسین آماده. دو خط روضه اشک بریز. جلسه آخرمان است. معلوم نیست باز هم باشیم، زنده باشیم دور هم باشیم. اشک بریزیم. اجازه. زیر بغلها را گرفتند تا پشت در آوردند. حسن امیرالمومنین را کرد پشت در. فرمود: «رها کنید! میخواهم خودم وارد. نمیخواهم زینبم تو این حالت من را ببیند. یکهو جا میخورد دختر.» تا در را باز کرد زینب امیرالمومنین را توی آن حال دید. شیون کرد: «لا اله الا الله. نمیخواستم شما را توی این حال ببینم.» زینب سی و چند ساله. امیرالمومنین را تازه... روی پا باشد بابا! با فرقی خونین که یا امیرالمومنین! دختر سی و پنج ساله، دختر بابایی که روی پا ایستاده، کجا سر... کجا! باورش نمیشد باباش را برایش عمه من غذا نمیخو... دوروپوش را کنار حسین حسین. و سیعلم الذین ظلموا.
ای لعنت الله علی القوم الظالمین. نسلک اللهم و ند یا الله یا رحمان و یا رحیم، یا مقلب القلوب. قلوب محمد یا علی بغلی یا فاطمه الزهرا، یا قدیم الاحسان، به حق الحسین. اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا! به آبروی امیرالمومنین، به فرق شکافته امیرالمومنین، به دل خون امیرالمومنین، به مظلومیت امام مجتبی، فرج آقایمان امام زمان (عج) را برسان. قلب نازنینشان را از ما راضی و خوشنود بفرما. عمر ما را نوکر از نوکری حضرتش قرار ده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات المومنین، شهدا، امام راحل را سر سفره با برکت امیرالمومنین و امام مجتبی بفرما. شب اول قبر علی اولاد علی به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت را اگر صلاح نیست نابود بفرما، نیست و نابود بفرما. و انقلاب را حفظ، نصرت و عنایت بفرما. مرضای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. حاجات حاجتمندان را برآورده بفرما. هر آنچه گفتیم و صلاح ما بود، و چه نگفتیم و صلاح ما بود و برای ما رقم زن. به بیحرمتی و آله، رحم الله من قراء الفاتحة. صلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پانزدهم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه شانزدهم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه هفدهم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه هجدهم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه نوزدهم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه بیست و یکم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه بیست و دوم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه بیست و سوم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه بیست و چهارم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه بیست و پنجم
شرح کتاب شذرات المعارف
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه سی و هفتم
شرح کتاب شذرات المعارف
در حال بارگذاری نظرات...