‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله ربالعالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
چون هر عرش و تختی مشتمل بر چهار گوشه و زاویه میباشد و هر زاویه بر رکن و قائمهای مستقر است، پس گوییم عرش اخوت مشتمل بر زوایای انس، کمال، عزت و "اون" که امهات نوامیس عالم بشریت میباشد به حسب معاش و معاد و از این جهت در فطرت محبوب است و حفظش لازم. یعنی انسان آن عرش صلب کمال، خواه عزتپسند و جوی، تحمل قرآن نموده که توسط آن، مقاصد چهارگانه خود را اداره نماید تا به سعادت دنیوی و اخروی نائل گردد. هر که الان همین را بگوید که من فهمیدم، جایزه مقاصد چهارگانه او را دوستان متوجه شدند.
میفرماید که هر عرشی چهار تا پایه دارد. عرش اخوت - ایشان فرموده بود که باید جامعه از عرش اخوت اداره بشود - فرماندهی حکومت، میگویند "بر عرش حکومت"، "بر عرش پادشاهی نشسته". عرش پادشاهی توی جامعه اسلامی چیست؟ عرش اخوت. دیکتاتوری چیست؟ یک دیکتاتوری فرد بر جامعه؛ مثل پادشاهی. یک دیکتاتوری چیست؟ یک تعدادی برای یک تعداد دیگر. دموکراسی، در مورد این صحبت علامه طباطبایی فرمود که "دموکراسی، دیکتاتوری تعدادی بر تعداد دیگر است". خب این دو تا، جفتش اشتباه مردود است. ما به چه شکلی جامعه را اداره کنیم؟ با عرش اخوت.
رأس هرم قدرت را چه چیزی شکل میدهد؟ از کجا پمپاژ میشود؟ مسائل دست برتر در جامعه با کیست؟ از کجا جامعه مدیریت میشود؟ همه چیز را بیندازیم گردن یک نفر؟ یک نفر مسئولیت داشته باشد؟ اینجوری است؟ نه، جامعه با عرش اخوت مدیریت میشود. آن عرش اخوت اگر در هر جامعه، یک جامعه اسلامی باشد، از آنجا همه مسائل تدبیر میشود، اداره میشود.
چهار تا پایه میخواهد؛ مثل هر عرش و تختی که چهار تا پایه دارد. چهار تا پایه عرش اخوت چیست؟ از اینجا دیگر بحثمان، بحث جدیدی است. دیگر دوستان باید بحث را حواسشان باشد که خیلی مطلب دارد. بعد این چهار تا، هر کدام چهار تا پایه دارد و این چهارپایه دارد بحث را میبندد که خیلی قشنگ و مهم است.
چهار رکن؟ چهار رکن دموکراسی؟ نمیدانم، رسانه و انتخابات، چی میگویند؟ یکیش انتخاباته، یکیش رسانه است، دوتاش یادم است. اینترنت سوم؟ دموکراسی هم دایناسور است الان در مملکت ما. دموکراسی چهار تا رکن دارد؛ خب ما میگوییم ولایت و عرش اخوت چهار تا رکن دارد. رکن اولش انس، رکن دوم کمال، رکن سوم عزت (اسم آدمها نیست، مفهوم)، رکن چهارم، آن دو تای فارسی و عربی (امهات نوامیس عالم بشریت در معاش و معاد). فطرت این چهار تا را میخواهد. این چهار تا اگر باشد، زندگی تامین است: انس، کمال، عزت، "اُنس". این چهار تا، چهار رکن عرش اخوت است. حفظش لازم است.
انسان انس را میخواهد، کمال را میخواهد، عزت را میخواهد، اُنس را میخواهد. اینی که این چهار تا را دارد، میتواند تحمل قرآن را بکند؛ یعنی معارف قرآن را این میتواند بگیرد و پیاده بکند در جامعه و جامعه را اداره کند تا به مقاصد و به سعادت دنیا و اخروی برسد.
یک توضیح کوچولو اینوری بدهم بعد بیاییم و برویم سراغ توضیحاتی که از هفته پیش مانده. ایشان میگویند که "هر زاویهای بر قائمهای استوار خواهد شد که ارکان اخوت بوده باشد و آنها عبارتند از اخلاق چهارگانه: اول وفاق و یکرویی، دوم اتحاد و یگانگی، سوم تواضع و فروتنی، چهارم فتوت و جوانمردی".
فرهنگ چه مواردی را ایجاد بکنید برای اینکه جامعه خوب اداره بشود؟ فرهنگسازی را بکنیم؛ یعنی چه؟ مطالعه بکنیم؛ یعنی چه؟ ما الان مشکلمان با مسئولین دقیقاً چیست؟ مسئولین چه چیزی ندارند که ما آدم حسابشان نمیکنیم؟ ممکنه پیدا بشود هر.
کرم شرف خیلی سنگین بود، خودم کمرم رنگ به رنگ شد. امیرالمومنین به مالک فرمود که تو باید، یادتان هست؟ دو جلسه قبل گفتیم "رکن اصلی جامعه، رحمت است". امیرالمومنین میفرماید که "تو باید همه قلبت را، «اشعِر قلبک»، همه قلبت را پر کن از محبت مردم و مردم را یک وقت یک طعمهای پیدا نکنی که تو یک گرگ درنده باشی، بیفتی به جان اینها." مردم! باید دلت بسوزد، جیگرت آتش بگیرد، بیخواب بشوی، بیتاب بشوی.
در این ایام دیدم، جالب بود، گفت: "اینها وقتی میخواهند برجام را نقض کنند، مراحلش را مثلاً مراحل نقض برجام، اولاً که تو کل مراحل اجراییاش به اینه که اول اعلام میکند که «ببین بچه! بیا اینجا ببینم چیکار کن و اینها»" بچه است، ده مرحله که هشدار میدهد آخرش میگوید که "من اگر گوش نکنی، برنگردی سر برجام، میرم میشینم کتابخانه در مورد انرژی هستهای مطالعه میکنم ها!" یا "پاشم برم مطالعه کنم!" با یک حال میگوید "از من اذیت میشوم، تو اذیت میشوی!" انرژی، فرصت میدهد. میگوید: "اگه من رفتم مشغول مطالعه شدم، تلفنم را سایلنت نمیگذارم که زنگ زدی، سریع مطالعه را و مذاکره را" این با دشمن! با مردم چی؟ میگوید که "امروز برگشته گفته ما سری قبلی میخواستیم اجرا کنیم، یک خبرنگار طرفی لو داده و افتاد عقب. مردم فهمیدن که خبر نداشته باشند!"
گرگ درنده برای ملت نباش. امام فرمود: "دیکتاتور از گندهتر از خودشان میترسند". همیشه ملاک زور است دیگر. امیرالمومنین فرمود: "گرگ درنده نباشید". ما بنزین گران کردیم، تاکسی ها، مسئولین از شما راضی نیستند. کلاً ما بدهکاریم، همهمان بدهکاریم. دیگر تقصیر هرچی هم میشود تقصیر ماست و اگر منفعتی هست، حالیات نیست، شعور نمیکشد بفهمی، لازم داری تو دیکتاتوری مدیریت بکنی؟
ریاست جمهوری کردن، مشارکت مردم را رساندن به ۵۸ درصد. ریاست جمهوری اول بعد از جنگ، که ما دههشصتیها یک نمش را یادمان است، دولت مدرسه میرفتیم و اینها. اینجوری نبود. پدر درمیآوردند. مگر کسی جرئت داشت حرف بزند؟ من یادم هست اسم بعضی از مسئولین، در خلوت دو نفر تو مغازه، میخواستم بگویم اول دم در و بیرون را نگاه میکرد بعد در گوشی اسم شهرداری یا محمود شهرداری را میگفت. داشت نخاله جمع میکرد سال ۸۶، ۸۶. نقد یکی از این آقایان را کردم، امام جمعه بود. بعد آنقدر به ما فشار آمد که ما رفتیم تو سخنرانی آن تیکه را حذف کردیم. جلوی خفقان عجیب و غریب. مشارکت مردم دوره دوم انتخابات، مشارکت کل مردم شد ۵۸ درصد. مشارکت کل مردم اول بعد جنگ. قبلش هم میبوسم. در قیاس با اینها، هرچی دم دستت میآید، فکر میکنی که یک فرصت است، یعنی غنیمت میداند.
حضرت میفرماید: «تَغْتَنِمُوا أُکُلَهُمْ» خوردن اینها را غنیمت بدان. باید مسئول جامعه اسلامی دردش از همه بیشتر باشد، غصهاش بیشتر باشد. آن حالی که امیرالمومنین شبها یک لقمه نان میخورم که "شاید در یمامه و حجاز کسی باشد که «من لا عهد له بالشبع»، نمیداند سیر یعنی چه". بعضیها هستند در مردم، نمیدانند سیر یعنی چه. تجربه سیری نداشته؛ چون ممکنه یکی باشد، نمیشناسمش؛ ممکنه یکی باشد، نمیتوانم سیر بخوابم. بالاخره اینها البته طبعاً کاری نمیکنند برای اینکه بیایند بالا، بلکه در هم میروند. هی، ببین! پیدایش بکنی، التماسش بکنی که آدم به درد بخور برای مملکت باید بریم پیدا کنیم، التماسش کنیم بیاید مسئولیت بگیرد. تشکیلاتمان خوب است. تشکل نگیرد. این جور آدمها را اصلاً نمیتوانیم پیدا بکنیم.
عالینسب: من خیلی مطلب دارم انشاءالله جلسه بعد بیشتر توضیح میدهم. ایشان واقعاً شخصیت عجیب و غریب و فوقالعاده است. واقعاً فوقالعاده است. یعنی من خیلی ارادتم به ایشان زیاد است. خیلی وقته هم نیست که میشناسمش. ایشان اقتصاددان بوده و عرض کردم هفته، وزیر مصدق بوده و پنجاه سال مشاور اقتصادی مرحوم آیتالله بروجردی بوده و با علامه جعفری ارتباط داشته بود و علامه جعفری فرموده که: "من هفتهای یکبار خدمت ایشان مینشینم. من قرآن به او یاد میدهم، او اقتصاد به من یاد میدهد". و ایشان مسئولیت اقتصادی کلان، یعنی ده، دوازده تا شورای اقتصادی اول انقلاب، با روشهایی که پیاده کرده بود در دوران اوج جنگ، تورم را کامل مدیریت کرد. همین دولت اولیشان که رأی آورد و فلج میکرد.
ایشان الان ازش سه، چهار تا عکس بیشتر نیست. ... ناخوانا میلیاردی بوده. جلسات وقتی دوربین میآمد، ما کشش نداریم از ظرفیت این مرد استفاده کنیم، این مرد بزرگ. شما نمیدانید کیست. خیلی شخصیت عجیب است. بحث میکرد، زحمت میکشید. با هشتاد سال سن تا دوازده شب در شورای اقتصادی جاهایی که بود میماند، باز دوباره شش صبح برمیگشت. یک فریم ازش فیلم ندارد. در این شوراهای مختلف: شورای اقتصاد و سیاستگذاری چی و پول و بانک و... یک فریم ازش فیلم ندارد. این آدم به درد بخور. چه شکلی؟ مثلاً کارخانه یکی گفته بود "آقا من مشکل اینجوری دارم". کارخانهای که مثلاً ده تا مدیر، واسطه بوده بین او و آن کارگر. خودش بدون اینکه هیچ کدام از مدیرها بفهمند کار این را کلاً دست گرفته بود و هرچی که لازم داشته بیرون واسش راهانداخته بود. مدیرهای دیگر ما خبر نداشتن که "ما همچین مشکلی دارم". این مدیر کلی که اصلاً یکی از این بیست تا کارخانهاش بود، اینجا درد داشت. مشکل اصلی درد در اقتصاد. موثر در رسانه. فیلم ندارد که دردشان نمیآید. دردش میآید. از این فیلم، دردش آمده باشد. دردش آمده، درد دارد. "بدبخت میشوم، داغون میشوم، ولی به درک!" هزینهها تهران زیاد است. گفت: "بالاخره وقتی کسی دارد تهران زندگی میکند باید بفهمد اینجا تهران است". ذرهای رحم توی وجود این آدم نیست. برای او دردش نمیآید.
پس اولش بود: وفاق و یکرویی که اینها را بعداً انشاءالله مفصلتر توضیح میدهیم. باید با مردم یک رو باشی. کلاً با شاسیبلند میرود. فقط آن لحظهای که دوربینهای جامجم آمده بود این کاندیداها را فیلمبرداری کند، با یک پژو پرشیا وارد شد. کج و به هم ریخته باز رفت سوار شاسیبلندش شد و رفت. آقا، جلسات نیست. یخ. اصرار کرد. گفت: "آقا من میخواهم یک هدیه برای شما بگیرم. کتاب. چه کتابی بگیرم؟" گفتم: "یک کتاب چاپ شده، الان تو بازار نیامده. اگر میخواهی بگیری، این را بگیر. سفارش از تهران فرستادند. این بحثهای نهجالبلاغه. آقا سفارش از تهران فرستاده". یکی از اینها شروع کرده بودم میخواندم، صحبتهای رهبری در جمع مدیران توی ماه رمضان که هر سال از سال ۷۲ اینها شروع شده تا سال ۹۵، بدون اینکه متوقف شود. از وقتی دولت جدید شروع شد، آقا کلاً جلسات را کنسل کرد. ذرهای ظرفیت و اینها ندیدن. بعد هم که رأی آورده بود، معاون اولشان گفته که معاون اول بعداً اعلام کرد: "بعد سی سال ایشان تعطیل کرد و دیگر هم راهنیفتاده". الان از سال ۷۲ ایشان شروع کرده بود.
"دردم این است که مدیران خودشان را از مردم ندانند. چه باشد اینها؟" متلک آقا میاندازد. من گفتم: "دست و پنجه این بروبچههای نشر انقلاب که این را در پاورقی آوردن، من دست اینها را میبوسم". دولت میگوید که "حالا شما که مسئولید و مصون از خطا و خوبی هستید. البته خودتان خودتان را خوب میدانید". سال ۷۲ یکی از حضار گفت: "البته مردم هم ما را خوب میدانند و لطف شماست". این دو رو، یک رویی که نیست. با مردم یکرنگی. آنها بالاتر میدانند، یک چیز ویژه میدانند، چیز خاص میدانند. یعنی اینجا شروع میشود ماجرا، نکاتی که آنجا، تیکههایی که آقا میاندازند، متلکهایی که به اینها میاندازند و چه گفت؟ الان به حسن؟ کولاک.
یک بحثی را آنجا در یک جلسه مطرح میکند: «شکر نعمت». یک جملهای را ما قبلاً گفته بودیم این را خواندم خیلی به وجد آمدم. آقا فرمودند: "یک وقتی من نشستم بررسی کردم از اول انقلاب فتنههایی که بر ما پیش آمده چه شکلی بوده؟ دیدم تقریباً هیچ فتنه خارجی نداشتیم ما در این سی سال، بیست سال. همیشه به خاطر فساد مسئولین بود". شکر نعمت بود، مست نعمت شده. همیشه از اینجا فتنهها شروع میشود. بحث تحلیلی عجیب و غریب در آن کتاب فوقالعاده است. حالا یک وقتی حالت یکرویی، وفاق. همین که مردم هستند، همین که مردم میخواهند، همین که الان من میآیم پیش شما مینشینم، هستم. در خلوتم همین باشم، در خانه همین باشم، توی استخرم که تکی میروم هیچکس نمیآید همین باشم. دومیش اتحاد و یگانگی، سومیش تواضع و چهارم فتوت و جوانمردی.
بگذار من معطلت نکنم، بریم سراغ اصل مسئله. پیامبر اکرم، اول که پیغمبر شدند، گشت و گذاری بزنیم و صفا بکنیم دیوانه بشویم برگردیم. پیغمبر تبلیغشان را از کجا شروع کردند؟ تبلیغ دین را؟ بله، خانواده. اولین جمله عمومی تبلیغ پیغمبر چه بود؟ دیگر نه، اصل آن کلیدواژهای که حضرت به کار بردند، جملهای که در محتوای رسالت پیغمبر بود. کار ندارم ها! اولین حرف، دیالوگی که با مردم کرد، اولین دیالوگ اجتماعی و سیاسی پیغمبر ام؟ آن با مردم است چون هنوز به مردم نرسیدند که. هنوز توی خانه با خانواده. اول تبلیغ عمومی ایشان با خانواده بود. اولین حرفی که با خانواده زدند چیست؟ چهار، پنج نوع روایت شده همین ماجرا که همهاش یک محتوا دارد. من دو، سه تا روایتش را برایتان بگویم چون در هر تعبیری، تعابیر خاصی آمده. داشته باشید. خیلی جالب. نظرتان نسبت به خیلی مسائل عوض خواهد شد.
انتخابات و مملکتداری و اینها، کلاً چکار بکنیم؟ کلاً از این فضا دربیایید. میخواهیم یک دور با هم «بَک» بسازیم از اول دین و مملکت و جامعه و سیاست. ساختار نظام، و همهچیز. پیغمبر آمده ساختار بسازد. اولین کاری که پیغمبر کرد مثل این میماند که شما اولین بیانیه امام خمینی خیلی مهم است دیگر. بعد امام خمینی وارد ایران شد. اولین کاری که کرد چی بود؟ خیلی مهم است. چه کسی میداند؟ "دولت تشکیل میدهم". اولین بیانیهای که داد در دهه سی چی گفت؟ اینها خیلی مهم است. پیغمبر اکرم اولین کاری که کرد چی بود؟ "دولت تعیین کرد" توی دهان دولت زد.
دولت القیس، جلد ۲، صفحه ۷۷۹ میگوید که: من عربیاش را میخوانم چون قشنگ است، خوشم میآید از متنش بعد ترجمه میکنم برایتان: «فَکانَ أوَّلَ مَن صَدَّقَهُ وَ آمَنَ بِهِ ابنُ عَمِّهِ ابنُ عَمِّهِ عَلِیُّ بنُ أبیطالِبٍ». اولین کسی که تصدیقش کرد و ایمان بهش آورد پسر عموش علی بن ابیطالب بود. «وَ کانَ أَبوطالِبُ عَمُّهُ یَذُوبُ»، خسته نشید امشب متن زیاد میخواهم برایتان بخوانم. اولاً ابوطالب عموش بود، ازش دفاع میکرد، مانع از او میشد و بین او و کفار قریش حائل بود که: "کی یک وقت او را به فشار و اذیت و اینها نیندازد؟" و امر میکرد او را به تبلیغ رسالات ربش. قشنگ حاکی از این است که ابوطالب مؤمن بوده و تشکیلاتی انجام میداده و همه جور حمایتی که باید میکرده میکرد. دائماً از او محافظت میکرد در برابر اذیتها و فشارها و اینها تا اینکه عموی او ابوطالب از دنیا رفت. علی، جانم فدای ابوطالب. وقتی داشت از دنیا میرفت، به پسرش علی امر کرد به «مُوازَرَتِهِ وَ نُصرَتِهِ». «مَوَازَرَه» یعنی همین دیگر. «وِزْر»، «وِزْر» سنگینی، آن بار سنگین. وقتی میگیرد این بهش میگویند وزیر.
علی وزیرش شد و کمکش کرد. آها! «وَ جَعَلَ نَفسَهُ دُونَهُ فی کُلِّ شَدیدَةٍ». اخوت، اخوت یعنی چه؟: "در هر امر شدیدی، خودش را فدای او کرد". «وَ کُلِّ ضَیقٍ»، هر وقت اوضاع تنگ میشد، علی بود که میآمد جلو. «وَ کُلِّ خَوفٍ»، هر جایی که ترسی بود، علی بود که جلو بود. علی چون این جوری بود خدا علی را خاص کرد برای پیغمبر «مِن بَینِ قُرَیشٍ»، از بین همه عرب و «أَکرَمَهُ مِن بَینِ جَمیعِ العَرَبِ وَ العَجَمِ». بله، «فَجَمَعَ رَسُولُ اللهِ». حالا پیغمبر اولین کاری که کرد این بود که اطرافیان، خانواده را جمع کرد. بنیعبدالمطلب را جمع کرد. ابوطالب و ابولهب و اینها بودن. تازه هنوز ابوطالب هست آن روز. چهل نفر بودند. پیغمبر اینها را دعوت کرد. خادمش در آن روز علی بود. «خادِمَهُ یَومَئِذٍ عَلِیٌّ». و پیغمبر آنجا زیر سرپرستی ابوطالب بود که زندگی میکرد.
اولین جمله پیغمبر خطاب به مردم. اولین جمله سیاسی، موضع سیاسی. اولین کار نظامسازی پیغمبر مرد بزرگ. چی دارد؟ اولین جمله پیغمبر چی بود؟ فکر کنید شما باهوشید، زرنگید، تحلیل سیاسی دارید. اولین جمله پیغمبر چی فرمود؟ «أَیُّکُمْ یَنْتَدِبُ أَنْ یَکُونَ أَخِی» کی میآید داداش من بشود؟ یعنی چی؟ کی حاضر است بیاید برادر من بشود و «وَ وَزِیرِی» وزیر من بشود و «وَ وَارِثِی وَ خَلِیفَتِی فِی أُمَّتِی» وارث من بشود، خلیفه امت من بشود و «وَ وَلِیَّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی» بعد از من ولی هر مؤمنی بشود. اصلاً پیغمبر گفت: دنیا را بگیریم، کی اول میآید با من باشد؟ دوتایی بریم دنیا. پسفردا همه دنیا را گرفتم، کی دوست دارد ولی همه باشد؟ قدرتطلبی هم نمیگوید دیگر. از باب ایمان دارد میگوید.
بعد میگوید که: «فَسَکَتَ القَومُ». همه ساکت شدند. دوباره پیغمبر تکرار کرد. تا سه بار تکرار کرد. «فَقالَ عَلِیٌّ: أَنَا یَا رَسُولَ اللهِ، صَلَّی اللهُ عَلَیکَ». من هستم ای پیغمبر صلوات خدا بر تو. پیغمبر و رسول الله فرمود «رَفَعَ عَلِیٌّ». این جایش دیگر یکم عجیب است. کرم سانسور میکنم، نمیگویم. یک جوری آخه. گرفتی چی بود؟ «تَفَلَ فی فیهِ»، آب دهانش را به دهان علی بن ابیطالب گذاشتند. گفتند: «اللَّهُمَّ زَیَّنَهُ عِلْماً وَ فَهْماً». خدایا علی را لبریز کن از علم و فهم و حکم.
بعد به ابوطالب گفتند که: «یَا أَبَا طَالِبٍ، اسْمَعْ لِابْنِکَ عَلِیٍّ»، فقط «فَقَد جَعَلَ اللهُ مِن نَبِیِّهِ بِمَنزِلَةِ هَارُونَ». این دیگر مثل هارون است برای موسی. هرچی از این به بعد علی میگوید تو گوش میدهی. و آخ! بین او و بین نفس او، آنجا اخوت بین پیغمبر عید غدیر با هم جمع بشویم، دست بدهیم، بوس بفرستیم و قاطی بخوانیم بیشتر یادش است. اخوت یعنی: "من میخواهم پیش مرگ تو بشوم". برنامه چیست؟ هدفت چیست؟ کجا میخواهی؟ میخواهی اخوت معنایش یعنی چه؟ اخوت یعنی: "ببین تو میخواهی کارخانه بزنی اولین کسی که روی آن حساب کنی منم. من عقد اخوت برات میخوانم" یعنی هر وقت تو خواستی کارخانه بزنی، اول باید مثلا تعریف کرده. فرمالیته یعنی به یادتم. گوگولی که دارم لپت را از دور فشار میدهم. یا رسولالله ساق بچهتو از فردا دیگه هر جا میخواهی بروی پسرت باید اجازه بدهی. مسخره! علی ده ساله، بچه ده ساله خودت. امیرت هست.
دو، سه تا دیگه بخوانم در مورد این ماجرا. این اولین تشکیلات پیغمبر است. اولین موضع سیاسی پیغمبر. یعنی جامعه میخواهی بسازی، اول عرش اخوت داری؟ چرا بیفتی در چه چیزی. برادرانت کیست؟ دو به دو قلاب هستید. قلاب را بردارید بیارید با هم فدا بشویم. حبیب. دو تا، دو تا برادر بودن. دوتایی با هم رفتن شهید شدند. که میگوید که: «سالش بود». حبیب توی بازار دیدش. حنا. آقا، تو عطاری دیدش مسلم بن عقیل را. گفتش که "اینجا چی کار میکنی؟" گفت: "آمدم حنا بخرم رنگ کنم". گفت: "شنیدی حسین رسیده نزدیک کوفه، محاصرهاش کردند؟" بعد میگوید: "این نقل مقتل است". میگوید: "به محض اینکه این را شنید، حنا از دستش افتاد. گفت: «نمیخواهم با حنا رنگش کنم، با خون اینجا رنگش میکنم»". فقط بعد چند وقت اجازه گرفت از حضرت که آنها هم برگردند بروند بچهمحلههایشان را بیاورند. خانواده را خبر بدهند که برمیگردند. نود نفرم با خودش میآورد. نود نفر را محاصره میکنند، دارند. دو نفرم شهید میشوند. این هشتاد و خوردهای دیگه برمیگردند. حبیب از کوچهپسکوچهها، مسیرهای فرعی که میشناخته، خودش را به امام حسین میرساند. "برادر ما حبیب".
پیغمبر اولین چیزی که توی جامعه میخواست، برادر بود که علی بود و علی هم اولین چیزی که میخواهد توی جامعه، برادر است. «أَخَوانِی کُجَا؟» داداشای من، من داداش میخواهم برای اداره حکومت. برادر میخواهم. توضیح میدهد، برادر کیست. یازده تا ویژگی میگوید. میگوید این جلسه یا هفته بعد. چرا امیرالمؤمنین برادر پیغمبر است؟ یک عنوان سیاسی است. "با من باش، عزیزم". پکن مثلاً قرارداد خواهرخواندگی با هم دارند. دیدید شهرها را؟ مثلاً این خواهر آن است، این شهر و آن شهر برادر. کشکی است دیگر. این و آن برادر، این و آن فلان. این جوری بود.
اخوتی که پیغمبر با امیرالمؤمنین داشتند. باز برایتان روایت بخوانم. روایت بعدی دارد که پیغمبر اینها را آوردند سر سفره. فرمود: "بخورید، بسمالله. شروع کردند. هرچی که خواستند برداشتند و خوردند و هر کدام غذاش به اندازه تعداد همشان بود". چون پیغمبر از یک پاچه بز ظاهراً به همه اینها غذا داده به چهل نفر. اینجا دارد که حضرت فرمودند که: "به اینها آب هم بده." و آب دادند و وقتی پیغمبر شروع کردند حرف زدن، ابولهب شروع کرد متلک انداختن و گفت: «لَقَدْ أَسْحَرَکُمْ». بازم بازی از این بازیها. دعوا ساحری درآورد. آب داد. با یک پاچه چهل نفر غذا داد. میگوید که: "همه پاشدن بروند و پیغمبر باهاشون حرف نزن". اینها رفتند.
پیغمبر فرداش به علی گفتند که: «سَبَقَنِی إِلَی مَا سَمِعْتَ». من پاشیدم و حضرت این کار را کردند و همه پاشدن آمدند و همان ماجرای دیروز پیش آمد. پیغمبر پاشدن حرف زدن. اولین صحبتهای پیغمبر، ببینیم اصلاً خیلی جالب است. فکر یا بنیعبدالمطلب. «إِنِّی وَاللهِ مَا أَعْلَمُ بِأَفْضَلَ مِنْ مَوْضِعِ قُدْرَةٍ». یک نفر آدم، چهل تا قلچماق دور و بر او را قبولش ندارد. فرمود: "من توی عالم نمیشناسم هیچکس پیغام مثل من آورده باشد. شما چقدر افتخار دارید که یک جوانی از فامیلهای شما یک همچین پیغامی آورده."
بنابراین «عبدالمطلب آوردم خدا من امر کرده که شما را دعوت کنم». «یُؤَازِرُنِی عَلَی أَمْرِی». میخواهم وزیر انتخاب کنم. همین اول ما داریم میرویم برای اینکه عالم را بگیریم. کی میآید برادر من بشود؟ هرکی زودتر بگوید. «کَانَ صَغِیرًا» بچه تر بودم و «أَرْمَسَهُمْ عَیْنًا وَ أَخْمَسَهُمْ سَاقًا». هیکلم از همه اینها درشتتر بود. گفتم: «أَنَا یَا نَبِیَّ اللهِ أَکُونُ وَزِیرَکَ». علیاش رئیس بشوم. یعنی من فدایت میشوم. بحث فدا شدن است. بحث رئیس شدن نیست. البته کسایی اینجا رئیس میشوند که بیش از یعنی موقعیت تراز در جامعه به حسب این است که کی بیشتر از همه حاضر است فدا بشود؟ شاخصش، رتبهبندی که میکند مسئولین را، یعنی آن نفری که از همه بالاتر است بیش از همه آمادگی فداکاری دارد. واقعاً من بغض گرفته بود وقتی این صحنه را دیدم به تحلیلی که نوشتم. امروزم که همان تحلیل را روشون فرمودند پریده بود. یکم فدا میکردی، کامل فدا میکرد. من اصلاً کارشناس اقتصادی نیستم. نمیدانم بلدی بنزین نمیدانی چیست. فدا کرد. بعد که همهچیز از آب از سنگاندازی تازه فهمیدم چه شد.
سردار چی بود؟ نه، مال بصیر. بسیج. بسیج. یکی از مسئولین معرفی کند به این عزیزان ما. آبنوش سردار. سردار آبنوش گفت که: "ما سلاح اینها وقتی تجهیزاتشان را دیدیم یعنی خود نیروهای امنیتی نمیدانستند دقیقاً قبلش چه بلایی سرمان بیاید." من خبر دارم که از فرماندههای سپاه افتادند سوال میکردند که "چرا رهبر این کار را کرد؟" یعنی حمایت کرد نذاشت. اوج فداکاری برادر. امام پیغمبر اولین کاری که کرد گفت: "کی اینجوری است؟" مملکت بسازم. مدلهای بدنش را بگویم. پیغمبر میتوانست برود پولدارترین فرد قریش را ببیند. اگر برخی از این مسئولین اولین .... درست است؟ پولدارترین هم کی بود؟ ابوسفیان. ابوسفیان! "ما آمدیم و من یک سری حرفهای جالب دارم و یک سری کارهای جالب انجام میدهم و این کار را که انجام میدهیم خیلیها جذب میشوند و بعد ما رئیس میشویم و سیستم پاکار رسانه و پول و تجهیزات و آدم و... ." بله، درست است. بامزهاش را داشته باش. امیرالمؤمنین بعد پیغمبر، ابوسفیان خودش پاشده آمده. نمیخواهم بگویم رئیس روسا! میدانی یعنی چی؟ میدانی یعنی چی؟ من برادر میخواهم. برادر میخواهم. ادامه دارد من دیگر وقت نیست برایت بخوانم. این روایت دیوانه کرده من را.
سبط بن جوزی میگوید که: "امیرالمؤمنین جای پیغمبر خوابید که وقتی بهش مطرح کرد گفت من اگه بخوابم شما، شما سالم میمانی؟" «مُهَاجِرُ رَسُولِ اللهِ». وقتی پیغمبر خواست بره، امیرالمؤمنین لباس پیغمبر پوشید و «وَ نَامَ عَلِیٌّ فِی فِرَاشِ» جای پیغمبر و «وَ کَانَ المُشرِکُونَ یُعِدُّونَ رَسُولَ اللهِ». و با کفار، شب کفار تا صبح بیدار ماندند. «یَرْمُونَ عَلِیًّا بِالْحِجَارَةِ». تا صبح سنگ زدند به این بدن. «وَ هُوَ یَتَضَوَّرُ قَدْ لَفَّ رَاسَهُ فِی». تا صبح سنگ خورد. پتو را به صورت کنار نزدم. تا صبح سنگ. فاصله بگیرد. الان که زود میپرم میگیرنش. میدانی یعنی چی این حرفها؟ حاضری یک ساعت سنگ بخوری امام زمان یک ساعت در امان باشد؟ بیا برو بابا! فحش بخوری. اخوت یعنی عرش اخوت یعنی این. نسبت به همدیگر اینجوری باشی. ده تا باشید یک مملکت آباد میکنید. یک دانه جعفر طیار را پاشو رفت حبشه را به هم ریخت. یک دانه جعفر طیار، داداش علی بود. خون امیرالمؤمنین توی رگهایش بود. وقتی برگشت پیغمبر دویدن سمتش، بغلش کردند. آن پادشاه حبشه مجازی اینها را تحویل نگیرد. یک جوری برخورد کرد جعفر طیار، نجاشی را بیرون کردم.
راهاش را برایتان بخوانم، وقتمان دارد تمام میشود. میگوید که چقدر این روایت قشنگ است. بعد از اینکه پیغمبر رفت، آنجا سه روز. امیرالمؤمنین غذا میبرد. «نَرَفْتِنْ» پولدارمون ایشانن. میتوانید ازشان حاجت بگیرید، مسئول مالی. خلاصه خواستم در جریان باشید. غار بیرون مکه که میری غار ثور اصلاً یک چیز عجیب غریبی است. پشت منا و اینها. فاصله زیادی دارد از حریم بیتالله. بی آب و علف خشک سنگلاخ. یک کوه بلند. غار حرا اینها باز یک چیزی دارد. آن وسطها یعنی محل زندگی میشود به حسابش آورد. هیچی ندارد غار ثور. و آن بالا نگاه میکنی میبینی شما اگه بخواهی بری یک ساعت و نیم، دو ساعت باید تو این سنگلاخها بری. سه روز وعدههای غذایی امیرالمؤمنین از مکه پیاده مخفیانه میزده کوچهپسکوچهها میرفته غذا برای پیغمبر. برادر. انشاءالله هر وقت رئیسجمهور شدی من معاون اولتم. تمام حرفهایم ماند.
میگوید که: "پیامبر راه افتاد رفت مکه، رفت مدینه از آنجا شبها پیاده راه میرفت برای کی؟ پیدایش نکنند. روزها مخفی میشد. مسیر غار ثور تا مدینه را این شکلی رفت. مدینه خبر ورود علی را به پیغمبر داده که علی هم رسید. مت ناخوانا. زنهایی که از پیامبر بودن و از کوچهپسکوچه. یک ماجرایی دارد فاطمه، روضه سنگینی دارد. برایتان میخوانم که این روضه توی مسیر یک دعوایی پیش آمد و امیرالمؤمنین با جانش وایساد از فاطمه زهرا دفاع کرد و بعداً برایتان در روضه میگویم چی شد". افتاده پیامبر وقتی با این حال دیدند علی را، دست انداختند گردنش به آغوش کشیدند. پاهای علی متورم شده و آنقدر که راه رفته قطره، قطره ازش خون میآید. پیغمبر شروع کردند به گریه وقتی حال امیرالمؤمنین دیدند. آب دهانشان را درآوردند به زخمهای پای امیرالمؤمنین مالیدند و دعا میکردند. لذا گفتند تا لحظه شهادت دیگر امیرالمؤمنین درد پا احساس نکردند. حرکت را که پیغمبر انجام دادند، میگوید که پیغمبر اکرم فرمود: خیلی زیباست!
جبرائیل و میکائیل. «إِنِّی آخَیتُ بَینَکُمَا». خدا به جبرائیل و میکائیل میخواهم جبرائیل و میکائیل را با هم برادر کنم و «وَ جَعَلتُ» وای از این روایت عمر. صاحب. میخواهم به یکی عمر طولانیتر بدهم، کمتر یا بیشتر. میکائیل و جبرائیل. «یَکُونَ أَحَدُکُمَا أَطْوَلُ مِنْ صَاحِبِهِ عُمْرًا». یکیتان پنجاه سال عمر کند، یکی شصت سال. خدا وحی کرد به آن دو تا: «إِنِّی آخَیتُ بَینَ عَلِیٍّ وَ لِیٍّ وَ بَینَ مُحَمَّدٍ نَبِیٍّ». اللهم صل علی محمد و آل محمد. بین علی و پیغمبر اخوت بستند. «عَلِیٌّ حَیَاتُهُ لِنَبِیِّهِ». «حَیَّ عَلِیٌّ». گفت: خدایا هرچی عمر من را است بده به پیغمبر. «نَبِیٌّ یَبْقَی بِحُجَّتِهِ». به جای پیغمبر خوابید، جانش را بدهد.
حالا که این جوری شد، میروید تا ابد از علی محافظت کنید. میکائیل میگوید تو جنگ وقتی حمله میکرد جبرائیل این ورش بود، میکائیل آن ورش. آمدم پایین. جبرائیل نشست بالای سر امیرالمؤمنین، میکائیل نشست تو. «عَلِیٌّ وَاللهِ عَزَّ وَ جَلَّ یُبَاهِی بِکَ المَلَائِکَةَ». خدا پیش ملائکه با تو کلاس میگذارد. اینجا این آیه نازل شد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ». پیامبر برادر میخواست که یک علی بود که علی همون یک علی را هم نداشت. پیغمبر یک علی داشت، گفتم امام یا خامنهای داشت که خامنهای هم که خامنهای را ندارد. تفاوت! تفاوت! هیچکس مثل آقا در دوران امام اذیت نشد. باشهاش. توضیحاتش را بعداً براتون بگویم. امام پدر هیچکس مثل آقا اصلاً نمیخواستند رئیسجمهور بشود. زورکی برش داشتند آوردند. گفتند: "شما باید رئیسجمهور بشوید". حزب به شماره. زورکی آوردند که وقتی من ثبت نام بکنم راه نمیتوانستم بروم. دستش شکسته به گردن بود، توی گچ بود. با این وضعیت. من ثبت نام هفته دیگه شروع میشه. کمر له. ثبت نام کرد و کلاً ریاست جمهوری دوران امام یک اختیار داشت. آن هم معرفی نخست وزیر. شورای عالی انقلاب فرهنگی رئیسجمهور شدید شما؟ تنها اختیارتون به این است که نخست وزیر انتخاب کنید. فلانی، فلانی. دیگر گفتم: "نه، فلانی نخست وزیر. همون نخست وزیر اعلام شد. تموم شد رفت".
دیگه من حالا یک سری گزارشات دارم از جلساتی که اینها داشتن. پدری در آمد از ایشان. زیر سرم میرفت. آقا وقتی تو این جلسات بود و دعوا و مصیبت و مصیبت بود. واجب عینی تعیینی است که بروید دوباره ثبت نام کنید. مبارک! شما یک حق داری. آن هم نخست وزیر که فلانی، دوباره همون فلانی شد نخست وزیر. بعد سال ۶۷. این آقا مسائلی که کاملاً درست بود، امامی که بنیصدر را تحمل میکرد، هیچی نمیگفت با احترام، که توی خطبه نماز جمعه یک چیز گفته بود، نامه زد داد صدا و سیما بخونند برای ملت. هیچی نفهمیدید. صبح شنبه بود. سر ظهر ساعت دو، شد. رادیو را گرفتیم اخبار گوش بدهیم. دیدیم رادیو این جوری شروع کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم. نامه سرگشاده حضرت امام خمینی به حجت الاسلام خامنهای.» گفتم برق از... ناخوانا. آقا سه بار آمپول زد تا رسید ق... ناخوانا دست مجروحشون میگیرد. منقبض میشود. در جریان باشد. فرداش امام نامه زد که "شما در بین اطرافیان مثل ماه میدرخشید و هیچکس مثل شما مسلط به مبانی نیست". آیتالله حائری شیرازی گرد و خاک مانده بهش یا نه. انت داشتی؟ برادر. این جوری مسئول بود. این جوری امام. اینها تو خاطراتش. رفیقش میگوید: "آی فلانی آمد به ما گفت سال مثلاً ۵۸. نه، این اواخر امام به ما گفت فلان کار را بکنید. ما گفتیم شرایطش نیست". که آن قائم مقام وقتی انتخاب کردند امام به همین ایشان گفته بود که: "انتخاب امام به فکر قیامت باشید، به فکر آخرتتون باشید". این بابا رفیقش توی خاطراتش چاپ شده میگوید: "فلانی به امام گفتش: «فقط ما باید به فکر آخرتمان باشیم؟ یکم شما به فکر جبهه باش»".
با رفقای دیگرش که الان هستند و اینها صفا و اینها که من آمارهایی دارم نمیتوانم فعلاً منتشر بکنم. بعداً انشاءالله که چه وضعی داشتن آنجا، چی بود، چی کار میکردن اینها. بعد وقتی برمیگشت به سلامت امام میگفت: "برای فلانی گوسفند...". پدرش را درآوردند. یک نخست وزیر که نذاشتن خودش بگذارد و اینها. یک کلمه گفته توی رسانه اعلام کردند که شما نفهمیدید.
عرش اخوت یعنی: انس، عزت، کمال. چه چیزی؟ هرچی اینها گفتند. یعنی اینها. تو نباشی اینجا به میزان فداکاری میرسد. امام زمان تمام، تمام، تمام حرف آخر. امام زمان به میزان فدا کاری، ما به ما مسئولیت خواهد داد. چه کار بکنم؟ منتظران چه بکند؟ نمیخواهی کاری بکنی؟ فلانی ببرد. چه اشکال دارد. تمام. یک کاری که واقعاً یک وقتهایی باید اسم بیاوریم از اینها. آقای سید جلیلی خدا حفظش کند. واقعاً غریب و مظلوم واقع شده توی کردستان. کولبران تحصن و اجتماع و سر و صدا داشتن. بعد این رئیسجمهور، این دولت فخیمه؟ جکوزی بودن کجا بودن؟ نمیدانم کیش، قشم، کانادا، سوئیس، نمیدانم کجا بودن. اینکه حمایت، حمایت انتخاباتیاش بوده. ماشاءالله!
خدا انشاءالله به آبروی پیغمبر و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا ما را برادر قرار بدهد. بسیج یعنی همین شهدایی که عکسش آنجا خورده. فداکاری و اخلاص و ایثارشون بود. چرا محل این ماجراها بشویم؟ خدا کمک بکند به درد امام زمان بخوریم. وقتی عزیزان گرفتم یکم بیشتر صحبت کردم. عزیزان فیض میرسانم با روایتگری. و صلی الله علی سیدنا محمد و آل او.
در حال بارگذاری نظرات...