‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم.
اَلْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِیالقاسِمِ المُصطَفَی مُحَمَّد، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد، اَلطَیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعنَةُ اللهِ عَلَی القَومِ الظَّالِمِین مِنَ الآنَ إِلَی قِیَامِ یَومِ الدِّین، رَبِّ اشرَحْ لی صَدری وَ یَسِّرْ لی اَمری وَ احْلُلْ عُقدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَولِی.
کتاب مظلوم! نمیدانم «آبادی» چقدر نفرین =نمیدانم مولف کتاب "آبادی" چقدر نفرین کرده/ میکند، عالم برزخ چه کلماتی درباره ما به کار میبرند که این کتاب را ما دست گرفتیم و کاری که ما با این کتاب کردیم، آمریکا با هیروشیما نکرد. واقعاً بلایی که سر این کتاب درآوردیم: دو خط میخوانی، میخندی. دوباره کمی فکر میکنی، بعد میروی خط سوم، دوباره میخندی. وضعیت «شجرات» خواندن ماست. مهم این است که دور هم داریم صفا میکنیم دیگر. مفت و مجانی یک استندآپ =برنامه کمدی شما میآیید میشنوید.
و از این آیه «فَاذْکُرُونِی اَذْکُرْکُمْ» بقره: ۱۵۲- آیه ۱۲۴ سوره بقره، «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا» - که آن جلسه خواندیم. چون میفرمایند که، اصل اخوت «اُلفت قلوب و ارتباط دلهای مؤمنین» است. ایشان با اخوت کار دارد؛ چون کلاً نظامسازی، تمدنسازی را بر مبنای اخوت میداند.
این بحثها، بحثهایِ مهمی است. تا اینجا مقدماتش بود و از اینجا وارد بحثهای دقیقتری میشویم، بحث فنی میشود، یک جایش بحثهای عرفانی و فلسفی سنگینی دارد که خدا توفیق بدهد انشاءالله جدیتر با همدیگر میخوانیم.
پس اصل ماجرا شد ارتباط دلها با هم. ایام میلاد پیامبر اکرم است، اصل صفات پیغمبر که همه این صفات دیگر از آن درآمده، رحمت است. اسماء و صفات خدا هم همین را میگویند. میگویند که اسماء و صفات الهی «امام و مأموماند»؛ بعضی از اسمها اماماند، بعضی از اسمها مأموم. همه صفات الهی یکسان نیست و آنی که بر همه حاکم است، بر همه ولایت دارد، خود اسماءُالله است. «رحمت» ولایت دارد بر اسمای الهی. یعنی یک جا، یک اسمی اگر بخواهد فعال شود، اسم دیگر میآید پادرمیانی میکند. بامزه است، اسم «الله» اینجوری است، یک اسمی نمیگذارد بقیه اسامی =یعنی یک اسمی بالاتر از بقیه اسامی است. یعنی بقیه اسامی باید اذن بگیرند از آن اسم که فعال بشوند. آن هم رحمت الهیه. رحمت خدا ولایت دارد بر همه اسمها. «سبقت رحمته غضبه»، «واسطعت کل رحمت» =وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ. رحمت من همه چیز را در برگرفته، همه چیز را. حتی اسمای خدا، همه چیز را گرفته. رحمت من همه چیز را تابع خود میکند =به همه چیز خط میدهد. غضب کدام ؟ تابع رحمت خداست. شلاق خدا به دستور رحمت خدا کار میکند. رحمت حاکم است.
در صفات پیغمبر هم همین شکلی =همینگونه است، آنی که بین اسماء و صفات پیغمبر حاکم است، رحمت پیغمبر است: «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ» انبیاء: ۱۰۷. بقیه صفاتی که در «سراج منیر»احزاب: ۴۶ وجود دارد، مبشر است، نذیر است. هرچیزی که در مورد پیغمبر میگویید برمیگردد به اینکه او «رحیمه»، «رؤوفه». رحمت خودش اصلاً مصداق بارز رحمت، «رحمت للعالمین» است.
درست شد؟ در جامعه چه =چه چیزی جامعه را اداره میکند؟ چه =چه چیزی باید امام باشد؟ چه =چه چیزی باید تابعش شود؟ نظام رحمت. جامعه را سواد و آموزش و امنیت و تحصیلات و این حرفها اداره نمیکند. چرا؟ جامعه حیوانی که اینجا مفصل با همدیگر صحبت کردیم، جامعه حیوانی با شلاق میشود اداره کرد، با امنیت میشود اداره کرد، با قانون میشود اداره کرد، ولی جامعه مؤمنین با قانون اداره نمیشود. جامعه مؤمنین با رحمت اداره میشود. نه اینکه قانون نباید باشد، قانون با رحمت باشد. قانون بر مبنای رحمت، روابط را رحمت شکل میدهد. آنی که قانونگذاری میکند هم رحمت، آنی که قانون اجرا میکند هم رحمت، آنی که ناظر قانون است هم رحمت، آنی که «باگ» =ایراد قانون را برطرف میکند هم رحمت.
رحمت کی با کی؟ «اشداء علی الکفار رحماء بینهم» فتح: ۲۹. رحمت مؤمنین با «رحماء بینهم». درست شد؟
تمام حروف عربی به کار رفته تا ۲۸ حرف یا ۲۹ حرف- اختلاف سر «همزه» است-. تمام این حروف در این آیه به کار رفته: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»(صلّی الله علیه و آله و سلّم و عجل فرجهم)، «وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ». پیغمبر، رسول خداست. کسانی که با پیغمبرند، =کسانی که با پیغمبرند، یعنی چه؟ یعنی دور هم نشستهاند، «ps» =بازی میکنند؟ یعنی چه ؟ با پیغمبر =یعنی همجهت با پیغمبر و در کنار اویند.
بندگی «چُو خدا»، پیغمبر، فرستاده برای اینکه همه با هم بندگی کنند. توضیح دادم اینجا دیگر حالا حجم مطالب زیاد میشود دیگر، هفتهای یک بار. وقتی نظام تسخیر، فلسفه بعثت پیامبر اکرم، عبودیت جمعی انجام مفصل با همدیگر صحبت کردیم در مورد اینکه خدا بهشت رفتن تکبهتک نمیخواهد، یکییکی نمیخواهد. امت، امت میروند بهشت. امت هم میروند جهنم. حساب و کتاب هم با امت است. امتها را حساب میکند. معدلگیری از امتها است.
اینی که مهم است این است که اینهایی که قرار است امت شکل بدهند با پیغمبر، «معَهُ» باشند. یعنی این =یعنی اینها، چه کسانی میتوانند با پیغمبر، امت شکل بدهند؟ دو تا ویژگی اصلی باید داشته باشند: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ».
اول، پای کفار بریدن، کفر به طاغوت است که این بخش اول و سختش است. ما تمام این چهل سال انقلاب، در این مرحله بودیم، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ». آن همه کار کردم، اما تثبیت نشد. رسماً بعد چهل سال، بعد این همه ماجرا، بعد این همه مذاکره، میآیند میگویند که «چرا بریم؟ چه اشکال داره هی مذاکره کنیم، بدهیم؟». بعد طرف میگوید: «من چند روز دیگر بهتان میگویم که چه کسی مملکت را تعطیل کرده». خب، «تعطیل مملکت را» با «مذاکره میکنیم، آن هم میزند زیرش». «به درک! ما پیروز اخلاقی ماجرا میشویم».
=در کفار ماندیم، خیلی سخت است. هنوز که هنوز است نتوانستیم کفر به طاغوت ایجاد کنیم، آن پله اول. اول باید تصفیه بشویم، تخلیه بشویم، تخلیه، تحلیه، تجلیه. اینها مراتب سلوکی است. اول «تخلیه» و «تحلیه»، مزین به صفات خوب میشود، بعد میشود «تجلیه». بعد دیگر در این جامعه، خداست و خدا نور است و نور میشود. دوران امام زمان مرحله تخلیهای طول کشیده، خیلی چهل سال تخلیه نظام طول کشیده. از اول هم بودهها بود. یکدفعهای پیش نیامده. از اول ما مرحله به مرحله هم داریم رشد میکنیم. قدمبهقدم از بازرگان و بنیصدر و اینها گذشتیم.
آمدیم جبهه ملی و اخراج آمریکاییها از مملکت. شماِ کشورهای اسلامی قدم اول بر نداشتید. مشکلات عراق بخش عمدهاش به خاطر بحث سفارت آمریکاست. کدام کشور جرأت دارد سفارت آمریکا را تعطیل کند؟ کدام کشور هم با وجود سفارت آمریکا پیشرفت کرده است؟ بابا !. گفته: «چرا در آمریکا کودتا و شورش نمیشود؟ آمریکا سفارت ندارد!». علت لطیف و درست و قشنگی! واقعاً این مسئله مهمی است.
خب، این امام (رضوان الله علیه) فرمود: «انقلاب دومه». خیلی کار مهمی بود بیرون کردن آنها از مملکت. کمکم حالا هی رسیدیم به تصفیههای لطیفتر و لطیفتر و لطیفتر. منافقین را داشتیم، بیرونش میکردیم. خلاصه این، قدمبهقدم پیش آمدیم. در این چهل سال هم هی هرچی =هر چه جلوتر آمدیم تقویت شد. اگر کسی نگاه کلان بکند، مسیر رهبری نظام واقعاً در حد اعجاز این چهل سال رشدی که برای ما حاصل شده و قدمبهقدم پیش آمدیم.
هرکی هم هر شعاری داشته، با سیستم و نظام جمهوری اسلامی و مبانی و اینها جور در نیامده، آمده حرفش را زده: «گند بزنیم به این مریم». «کفر به طاغوت» این حرفی که اینها میزنند، این حرف آمریکاست.
خیلی واقعاً چیز عجیبی ها است. این بابایی که برگشته بود، گفته بود که سال ۸۸، گفت که: «به اینها نگویید فتنهگر و اغتشاشگر و آشوبگر و اینها، اینها معترضاند و دانشجو». به همین آقا یک نقدی میکند، میگوید: «من قرص ضد بارداری هم برایت دارم». رسوا شدن در این سالها، این لطف خداست.
اعتراض دارند. گوش بده. فراموشی گرفتی. بعد مجلس، آثار پدر هم که دیگر پنجاه سالش دارد میگذرد. چون پنجاه سال بوده. ایشان که از تا ؟ بعد پنجاه سال آزاد میشود، حق تالیف دارد موسسه =مؤسسه حق تالیف دارد.
مهم این است که آقا رسوا شدن. قدمبهقدم. خیلی اتفاق مهم است. یک شبکه بشوند، «رحماء بینهم».
رحمت باید بین اینها باشد. جلو بخش دوم هم گیر اساسی و جدی داریم ولی واقعاً این اتفاقات، مثل پیادهروی اربعین و اینها خیلی مسئله را جلو انداختیم. در مسائل صد سال جلو افتادیم. جنگ، مسائل دفاع مقدس کلاً =کلاً در مسائل جنگ و دفاع مقدس در جفتش صد سال جلو افتادیم. ولی فاصله رحمت وقتی بین ما حاکم بشود، چند تا نشانه دارد.
نکبت میگویند یعنی گرفتاری، بدبختی، درماندگی، بیچاره گی.
یکی از نشانههای رفیق کلاً =اصولاً این همه روایاتی که در مورد رفیق است، در مورد پیادهروی امام حسین علیه السلام است. من خودم یادم میآید شانزده، هفده سالم. کتاب «کامل الزیارات» را میخواندم. کتاب مفصلی هم هست، در حدود هشتصد صفحه است. دو سه باری هم همینجور =دو سه بار هم اینجوری اینکه بنشینم مفصل بخوانم، اینجوری بوده ولی کامل شاید نشده. کتاب فوقالعادهای است. یکی از متقنترین کتابهای شیعه است از جهت سندی، یعنی از جهت سند شاید در رده اول کتابهای شیعه باشد.
همه روایات در مورد فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام است. پیاده بروی اینقدر، سواره بروی اینقدر، در سختی بروی، در آسایش بروی، از دور زیارت کنی، از نزدیک زیارت کنی، چهار بار بروی، هفتهای یک بار بروی، ماهی یک بار بروی، خطر مرگ هم میدادی ؟.
برگردیم. اهل بیت نقشه داشتند. به قول حضرت امام طرح داشتند برای ماجرا. این پیادهروی و زیارت اینها را طراحی کردند. میخواستند نظامسازی، تمدنسازی کنند.
فهمیدیم آخرش دلیلش چی بود این همه روایت در مورد زیارت؟ میفهمیم این همه روایتی که در مورد آداب رفاقت و رفاقت حرف زدن، حقوق برادر تا جزئیات. یکی از بابهای مفصل روایت ما بحث «باب الاخوه»، «باب الصداقه» از دوستی. صداقت، با صدق فرق میکند، صدق یعنی راستی، صداقت یعنی رفاقت. رفاقت، صداقت، اخوت، اخوت فلان ؟. این بابا را که نگاه میکنی الی ماشاءالله خیلی روایت در این زمینه است.
آیتالله شاهآبادی: «اصل نظامسازی و تشکیلاتسازی و تمدنسازی با این است». «شما باید برای همدیگر بمیرید تا بتوانیم مملکت را اداره کنیم». «دل که حکومت میکند و صاحبان دلها». یعنی مدیریت از کانال دلها است.
یک آدم، یک پیرمرد هفتاد ساله، تمام سلاحش یک عمامه است و یک نعل. هیچی هم ندارد. تفنگی نیست، آدمی نیست، جمعیتی نیست. با دو تا سخنرانی در فیضیه و اینور و آنور، بدون رسانه و امکانات، کاری، حرکتی، شورش اجتماعی. آنها به آن دستگاه که ژاندارم منطقه بود، یعنی پهلوی، یعنی آمریکا میگفت: «تو منطقه یکی بخواهد منافع ما را حفظ کند، در جنگها بخواهد کار را به تو بسپاریم». دوشش ؟ و یک نفر اگر فرمانده همه اینها باشد، ایران است.
بعضیها میگویند که امام کار سختی نکرد. دوره پهلوی، دوره محمدرضا، دوره چیز بود ؟ دوره زوال بود. قدرت بود. دوره بین رضا شاه و محمدرضا شاه دوره زوال بود که امام همیشه این دوره را یاد میکرد. فرمود که: «خیلی آقایان خسارت به بار آوردند. اگر همان دوره انقلاب میکردیم خیلی زودتر کارمان پیش میرفت. بدون کشته پیروز میشدیم». خیلی از علما اینها را گله میکردند.
حضرت به کار سخت شد. دوره پهلوی مخصوصاً امام را تبعید کردند. سختتر، پانزده ساله هی وضعیت به نفع آنها بود. یکهو دلها برگشت. دلها برگشت. جور دیگر نمیشود کار کرد. مسخرهبازی مگر حرف بزنم ناامیدتان میکند. امروز در جلسه گفتم. گفتم: «خیلی دل نبندید. دوره بعد هم همین رای میآورد». مار خوردن، افعی شدن. کارشان، تخصصشان این است. میآیند در انتخابات، دو قطبی و این حرفها میکنند.
به این چیزها نمیشود دل بست که این بابا رایاش فلان شده، آن منفی شده، آنجا فلان و شاخص چیچی فلان. این حرفها نیست. سال ۹۶ وضعیت همینجوری بود. آنی که مملکت را تحول ایجاد میکند، پیش میبرد، «تحول قلوب» است. تا دلها برنگردد، دلها یک تکانی نخورد، یک موجی در دلها نبود، دلم ؟ همه ول میکنند.
ماجرای عراق همین شکلی است دیگر. یکهو مثلاً نفرت از این طایفه، یکهو گلایه از آنها. حساب و کتاب، جابهجایی، تقلب جای ثابت نیست. عظمت این انقلاب در تحول قلوب است. اصل حرکت انقلاب، خیلی امام عبارتش در این زمینه فوقالعاده است. دل تکان نخورد، هیچ اتفاقی نمیافتد با مطلب و نمیدانم سواد و نمیدانم مدرک و آمار و با این حرفها هیچی نمیشود.
الطاف خدا بود به ما. این بحثهای اینجا که زهرا بودیم، آن سوی مرگ و این حرفها که بحمدالله به لطف خدا. ما که نه لایقش بودیم نه هستیم و اصلاً برای خودمان به حساب نمیآوردیم. لطف خدا بود.
نمیدانم چه دستی در کار بود که یکهو اینجوری شد. تکانی بود. پیام جور دیگر شد. هر روز ما از این پیامها داریم واقعاً هر روز. آقازاده حاج آقای بهرامپور که مفسر و مترجم قرآن است. سی جزء تفسیر قرآن دارند. چون تماس گرفتند خود پسر ایشان هم کارشناس رادیو معارف. بعد ایشان فرمودند که: «این بحثها را خودم دوبار گوش کردم». حاج آقا یک بار گوش کرد.
مشهد و تهران رفتیم تفسیری آن را هم گوش کردیم. عوض شد ذکر دیگر. با توجه به اینکه من این نیستم، همه زندگیام این نیست. یک خبر دیگری هم هست. یک جای دیگر هم باید برویم. عوض شده، فضای زندگیمان عوض شده. روحیاتمان، حالاتمان، خوابمان و بیدار یمان و توجهمان عوض شده. بردیمان در این راه. راه حل همین است. تمدنسازی و نظامسازی هم همین است. درگیر شکم و فلان و این حرفها نیستیم. اینها هم دیگر الان با ما، وضعیت اقتصادی. خیالت جمع باشد.
بعضیها اینجوریاند که این بابایی هم که بهش رای دادن، دسته طی را تا اینجا فرو کند در حلقش، آخرش میگوید: «ببین! این با همین دسته طی، سگ شرف دارد به تو! من به تو رای نمیدهم». دل است دیگر. «دلم با تو نیست». این ساز و کار غلط است. اگر دارد کسی برای مجلس اینجوری برنامهریزی میکند. برای دولت، برای چهمیدانم کار سیاسی، نظامی، تشکیلاتی، همینها غلط است. دل تا تکان نخورد هیچی نمیشود.
نصب میشود. همه را میفهمد. یک شبانه روز یا یک ثانیه امام حسین زحمت کشید. بعضی از نزدیکان و اطرافیان حرف حالیشان نمیشود، فامیلهای امام حسین، بزرگان مکه و مدینه. نه! حالا بازم شما احتیاط کن. فرمانده رده اول سپاه عمر سعد است. فرمانده شش دانگ. یکیشان حر است. یکی شمر.
در حد شمر هر کسی نزده ها مانند کارهای او نکرده. کلاً تا ته خط را خوانده. شهید میدانی. غریب و جالب است. کربلا خطبه میخواند برای رفقایش. فرمانده بود ها! پنج هزار تا نیرو داشته. پنج هزار تا سخنرانی کرده. بچههای غریب کربلا ؟ مردم: «من به این رسیدم که این امام حسین نوه پیغمبر است و پیغمبر فرموده نباید بکشید و کسی قاتل او باشد جهنمی و من میخواهم به او بپیوندم و خودم را بین جهنم و آتش میبینم».
از این آبرودار، فرمانده، یک مرد معرفی کن در کوفه میگفتیم: «حر! خاک بر سرت». جواب آدم حسابی شجاعی بده. تو بزدل پیدا کن. وضعیت خیلی جانگداز داشت. کفشش را انداخته روی گردنش و اینها. سلسله شما، سلسله کلاسهای «چگونه حسین را دریابیم»؟ آخر میبینیم پروژه هم دارد. البته آزمایشگاه. این را مگر مملکت درست میشود؟ بابا! یک کم عاقل باشید!.
کلاس در کلاس، جلسه در جلسه. از این جلسه از زیرزمینش مثل موش کور در آن جلسه در میآید. سلسله همایش فلان، جلسات بصیرتافزایی، افسانه فلان. انرژی دارند برای کار کردن و میخواهند بیایند در میدان و اینها. ده تای این ؟. «من الان استاد طرح بصیرتافزایی شهید گوگولیان هستم». «سمینار». چون خیلی مهم است. «سمیناره». دیگر ناهار هم میدهند. معمولاً این خیلی مهم است. انقلاب پیش میرود. مگر چهمیدانم با سمینار و جلسه و فلان؟ خوب است. بعد از اینکه دلها با هم جمع شد، یعنی جلسه، جلسه ائتلاف قلوب باشد. دلها به هم وصل باشند.
هی بیاییم هفتهبههفته تجدید دیتا و سواد و اطلاعات کنیم. نمیشود کسی را انداخت. یک کسی که شروع میکند جواب دادن را، میبینی آن شبهه از آن کتابی که تو میخواهی جوابش را بدهی از ده صفحه قبل تا پنجاه صفحه بعد، میگوید: «چیکارش کنم؟». استاد مطهری را میخواهی بدهی ؟ در کتاب «حقوق زن در اسلام»، صفحه ۲۴۳ تا ۲۹۵. با اطلاعات کسی عوض نمیشود، تکانش بده.
ماجرا، ماجرای دل است کلاً. آقا کلاً هر کسی مؤمن میشود اینوری میشود، آنوری میشود. جناحبندی سیاسی و بصیرتافزایی و جلسه تحلیل سیاسی. الحمدلله جلسات است. نمیدانم من زبانم لال شده، نمیتوانم ؟. برادری چیست؟ اولیاش این است: «نباید موقع گرفتاری ولت کنم». «اَلَا یُسلِّمُکَ» ؟، تسلیم یعنی ول کردن. پر و بالت را رها کن. قفل نیست.
«اجتماع قلوب» است. و فرمود: «امام زمان داری مطلب» اگر «اِذا اِجتَمِعَ قُلوبُهُم» ؟، انشاءالله «وَفَّقَهُمُ اللّٰهُ لِطاعَتِهِ» غیبت نعمانی، باب ۱۰، ح ۱۸. اگر شیعیان ما که خدا توفیقشان بدهد- دعا میکردند حضرت که خدا توفیق بدهد به طاعت اینها- اگر دلهایشان با هم جمع بشود، یک روز ظهور ما عقب نمیافتد. شما «قلوب».
خیلی فنی است این عبارت. لینک گذاشتن اینجا، بسیج کدام دانشکده است؟ حالا دیگر دور هم جذبی. ببین، من پدر جد این ماجرام =من استاد این مباحث هستم. یعنی پدر «ps» =بازی در آخوندها ؟. بندر در کلاس گفتم که یکی به ما گفته بود: «روحانیت میشود؟». من میسازم این «ps» و اینها را. تا تهش ما درآوردیم این شگردهای مختلف را در روشهای جذب.
یک وقتی بچههای امیرکبیر را آوردیم مشهد، یازده دوازده سال پیش. گوشی دوربیندار تک و توک بود. بعد یک سرسرهای بود اینجوری، اینجوری میچرخید بالا، فر =بالا رفتیم خوردیم و آمدیم پایین. مسئول فرهنگی کجا ؟ در دانشگاه نشسته بودم. یکی آمد، گفت. گفتم: «ببینم؟». دفعهای خلاصه همهاش را بلدیم جذب کند.
خدا به پیغمبر میگوید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ» آل عمران: ۱۵۹. از رحمت خدا! به رحمت برمیگردم ؟. از رحمت خدا این است که «لَیِّن» باشی. نرم باشی، لطیف باشی. «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» آل عمران: ۱۵۹. اگر سخت دل بودی، ولت میکردند. چه قشنگ است! «غلیظ القلب». شبکه نسیم میخواستم بزنم. امام باقر کلاً جمع میکرد بنی امیه را. «شبکه نسیم» میزنیم. ده تا یازده استندآپ داریم و یازده تا دوازده حرکات خارقالعاده. کسی تعمیر نکند بماند، یادگاری این را آقا زدند ترکوندن ؟. ترکیده شده توسط امام باقر علیه السلام. حضرت زدند، خورد وسط سیب دومی، رفت وسط تیر اول، سومی وسط تیر دوم. ده تا را زدند. اینها پوکر فیس. «فردا بیاییم؟» دوره. شبکه نسیم میزدند. شبها یازده تا دوازده. "تیر در تیر" داریم.
شعر خواندن. «پاییز» را در خودش یکهو احساس کرد. از این قبیل ماجراهایی که اهل بیت شعر جمع میکنند، میرود اسبسواریشان جور میشود. پنج دقیقه زیر آب میماند. «بیا بیرون! جان مادر من غلط کردم!». یک خانمی برگشت ادعا کرد که: «من زینب دختر امیرالمؤمنین ام». «پنجاه سال فریز بوده». «در تالار نگه داشتم خودم را». «غیبت کردم، برگشتم». چقدر فاصله بود! به امام رضا گفتند که: «آقا چه کار کنیم؟». حضرت فرمودند که: «اگر دختر امیرالمؤمنین باشد، از نسل فاطمه زهرا و سادات، گوشتشان بر درندگان حرام است». روشهای کشف سیادت. اصلی، سید واقعی باشد و نسل حضرت زهرا باشد، شیر نباید بخوردش. چاله شیرها و قفسه شیرها و اینها که پله بالا میخورد و گفتند: «بفرستیمش». ماجرا جدی است. بعد بلوتوثی مثلاً پاچهها را دادند بالا. پلهبهپله آمدند. حالا منتظرش. خلاص =خلاصه میگوید: «این شیرها آمدند پوز و فک و دهان و هرچه داشتند مالیدن کف پای حضرت. اینور آنور».
نام حضرت، نوازشی کردند. رفتند یک گوشه برای خودشان مشغول شدند. یکی بپرد. خیلی در نقششان فرو رفتند. هیچکس نمیآید. جذاب هست دیگر واقعاً. ولی مردم با این چیزها راه نمیانداختند.
امیرالمؤمنین در خطبه قاصعه =خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه فرمود: «حضرت موسی و بقیه انبیاء میتوانستند بیایند از این حرکات ژانگولر بکنند». «کل امت را بریزند به هم». خلاصه موسی با عصا، با آن همه آپشنی که روی عصا دارد. اینوری میزند یک چیزی میشود، آنوری میزند یک چیزی میشود. دکمه پایین هم زمان با دل مردم کار دارد. دلش اینوری نیست.
«غلیظ القلب». دلت اگر غلیظ بود، سفت بود، دلهای رمیده را میپراند. دلها باید بیایند در وهم و خیال. این حرفها اینا بیاد ؟. باز میرود شیرین و خوشگل. این حرفها کم است. تکراری شد دیگر. پنج تا زدی و عصایت هم دیگر اینش را هم دیدیم و اینوری کنی آنجوری بشود. دارد آخر همین خطبه قاصعه است. میگویند: «آمدند به پیغمبر گفتند که ببین! ما خیلی احساس میکنیم تو آدم خوبی هستی ها!». «دیگر خیلی نمیتوان ؟».
«یک چیزی را در درخت» دیدند. گفتند: «برف است». حضرت فرمودند: «درخت تو نه، آن یکی. بیا جابهجا بزن». «من سریع آنجا داد زدم گفتم که أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ». امیرالمؤمنین میفرمایند که: «من کنار پیغمبر بودم. اینها به پیغمبر این را گفتند. پیغمبر انجام دادند. من هم شهادت دادم اما تو پیغمبر و رسول الله».
مسئله بحث قلب مطرح میکند. کثافت قلب، تکبر قلب، تعصب قلب، میخورد.
یک مجموعه منظم، هماهنگ. کجا با هم منظم میشوند؟ در جمع همفکران. هم چیزند ؟. همنظر، هدفهایشان یکسان است. هم قلب هستند، همدل هستند. همدلم! تو مشکل داری. این خواب ندارد. ما هدفمان با هم مشترک است. من دیگر حالا مشکل برایت پیش آمده و دعا میکنم برایت انشاءالله که خوب بشوی.
حالا بعضیها که معرکه اند. من یک خاطره بگویم بروند دیگر. نمیخواستم اینجا درد دل کنم با شماها. چون من رفتم و سعی میکنیم که از دلم دربیاوری که من برگردم. من نباید به شما بگویم که از کجاها ناراحتم که یک وقت فکر نکنید من از اینها ناراحتم، به خاطر اینها نمیآیم.
ولی حالا یکیش را بهتان بگویم. وقتی که ما پیام دادیم به برخی از حضرات که: «آقا نمیآیم». حالا به نظرم یک پیامک تندی دادند و فلان. اینها خداحافظ. چند روز قبل پیامک دادند که: «جلسه نمیدانم چیچی، حضور الزامی است». به خودم نگاه میکنم: «من الان حضورم در کجا الزام دارد؟ کجا هستم دقیقاً؟ که حضورم الزامی باشد».
زنگ زدند که: «شنبه که نیامدیم ؟». به یکی از رفقا سپرده بودیم که بسپارد که: «ما شنبه نمیآییم». فردا زنگ: «شما شنبه نیامدی؟ سپردیم. خدا حافظ». یعنی احساسات همینجور فوران میکرد. اصلاً شرمندگی! چقدر، چقدر این رفاقتها، همین رفاقتهاست که میماند.
خدایا ما اینجا بودیم یک مدت. درخت کاج شب کریسمس هم دارد. بعد دو هفته دلش تنگ میشود برای این. جایش خالیه. هیچی. اصطلاحات را میشنیدم. در ذهنش داشت مثلاً چه چیزی را حواله به کجا میداد. در ذهنم مرور میشد با اینها. آن وقت یک نفر هم که با شما همفکر است و ما همنظر و همهدف و همفکر و همه اینها را داریم. درست شد؟ چرا کار پیش نمیرود؟ همدل است، همدلان. نه یعنی همه یکی را دوست داریم، بمیریم. یعنی وقتی طرف میگوید: «من مریض بودم». باید بگوید: «این حسی است که یکم...» وقتی کسی علاقه دارد اینجوری رابطه وقتی اداری میشود. رابطه اداری است. جمهوری اسلامی با رابطه اداری متلاشی خواهد شد. اگر رابطه اداری بین ما خوب بشود، اینجوری بشود، جمهوری اسلامی متلاشی خواهد شد.
اختلاف نظر ندارند. هزار تا. همه هدفهایشان مشترک است. فهمشان مشترک است. مجری، سلمان، ابوذر. بهتان گفتم دیگر اختلاف فهم در چه حد؟ اختلاف فهم در این حد که این یک چیزهایی را در ذهنش هست. آن اگر بداند چه چیزهایی در ذهنش است میکشتش. «vpn» اش را قطع میکند و اینها. میکشدش تا آخر باشند به شرط همدلی. میشود سلمان هم برای ابوذر بمیرد. ابوذر طفل راه به حساب میآید برای سلمان.
همدلیها کار را پیش میبرد. ولشان کنیم. چرا بالاترها ما را ول میکنند؟ خیلی لطیفهها. همه این همدلیه. به این میگوید: «خدایا! من کمم. این هم بنده تو است. من هوای این را دارم. تو هوای من را داشته باش».
متن کتاب ایشان فرمود: «ما پسرمان یک جوجه خرید». گفت که: «یک جوجه خرید، آوردیم در خانه. زمستان بود». «بابای ما که سالبهسال حال ما را نمیپرسی، با ما کار نداشت. اصلاً کلاس چندی؟ چه کار میکنی؟ یکدفعه گفت: "جوجه صبحانه خورده؟ ناهارش را داد؟ هوا سرد است برو بپوشونش. هوا گرم است بیا ببر بیرون. آبش را دادی؟ این آب کثیف است. آن فلان. این زیرش کثیف است"». بابا! سه روز دیدیم پدر صاحب بچه، ما را درمیآورد. به یکی دیگر فرستادیمش بیرون.
این همدلی است. یعنی اینها دل اینجوری است. اگر تو «فظّ غلیظ القلب» بودی، ولت میکردند. «لَنْتَ لَهُمْ» یعنی «عزیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ» توبه: ۱۲۸. عزیز و سخت است و به پیغمبر فشار بیاید. فشار میآید در گرفتار بشوی.
ادراکی نداریم. معمولاً سیستم اینجوری پیش میرود. هرم باید این باشد. بیشترش دفاع مقدس را ... ؟ نه تجربه پیش میبرد. سواد دل پیش میبرد. این نترس! دلدار است. عاشق همه است. برای همه میمیرد، صد برابر. همه هم کار قلوب بود که مدیریت میکرد. دفاع مقدس همین بدبختیها در سیستم اداری الان ما همان است.
کار سخت است البته، کم میآورد. ده نفر آخر ماندند. همدل. آنهایی بودند که بعد پیغمبر با امیرالمؤمنین بودند. آنها ماجرا دارد دیگر. حضرت فرمودند که: «سرها را کچل کنید». «فردا در میدان مدینه نشانش این باشد». «فردا اول طلوع آفتاب با سر تراشیده». سر تراشیده کلاً چیز خوبی است. اگر در خواب و نام کسی ببیند، علامت اینکه مطیع شده، بنده است. یعنی کسی خواب دید که سرش را تراشیدهاند و موهایش ریخته و اینها. سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر، امیرالمؤمنین بودند.
دلها باید بیاید. درخت نصفش میرود، نصفش میآید. هر چه بشود، آخر با تو نیست. نمیتواند بیاید سمت تو. جنسمان با هم یکی نیست. راستم جنسشان یکی است. با هم جمع بشوند و دل قرار است ما را دور هم جمع بکند. نشانهاش چیست؟
بخش آخر تمام کنیم. موقع گرفتاری ولت نمیکند. البته ما فقط حرفش را اینجا میزنیم. واقعاً سخت است این کار و زندگی. خودشان ؟ زایید ؟ میآید به یاد یکی دیگر باشد و درد او را بفهمد. شب خوابت نمیبرد: «عزیزم اینجوری است، فلان فلان فلان شده، اینجوری شده». مثلاً: «شاسکول زده به درخت رانندگی بدبخت». الان درد جلوی ماشین، عقب ماشین، بالا و بابا! ؟ پدرش را درمیآورد.
درد از همه طرف دارد. این هم از اینور آمده که: «چقدر بهت گفتم این کار را نکن». اثری خدا به یک کلمه داده ؟. یک جای دلداری، محبت آقا است. نفس است. اینهایی که خیلی عشق و عاشق هستند. یک دانه نان خامهای بهش نارنجک دادن: «بخور بترکه». این برداشته دیده نمیتواند. گفته: «میشود یکی دیگر بدهید؟». خانم هم آمده از گلویش پایین نمیرود. میگوید: «دیدی؟ لوسبازی. مسخرهبازی. نارنجک را نصف میکنم. به گند میکشد». «لباس از گلویم پایین نرود».
«عزیزم!» مامانت داشته باش. حتی اگر سوءتفاهم.
یک جلسه در مورد انفاق و ایثار و اینها صحبت میکردیم. میخندیدیم. همین ظهرش اتفاقی که افتاده بود، پرتقال داشتم. بعد سه نفر گرسنه بودند. من دیدم اصلاً ماجرا چی بود ؟. آن روزش ناهار ما آورده بودیم. کم بود. با هم بخوریم. یکی دیگر هم آویزان ما شد. سیدی بود بنده خدا. بعد این هی از نیم ساعت قبل مقدمات: «خوب چیت ؟ که میدانست این مثلاً داریم در لحظات ملکوتی ورود به ناهار هستیم». ما نیم ساعت قبل به طرق مختلف گذاشتیم. از قایم کردن باشگاه و اینها گذاشتیم که چشمهای بینای این مرد ؟. میکند ؟. دستهایش را گرفتیم. مثل سنگ زدیم لگد در شکم ؟. احوال ماکس ؟.
خلاصه این حال ما بود آنجا. خدمت شماییم. رفاقت ما که این بودیم دیگر. حرفهای بودیم. بزرگوار! برایمان: «چگونه دیگران را مثلاً چه کار کنیم؟». بله، فوقالعاده بود. یعنی اصلاً نیم ساعت قبل مقدمات اینها بود که خودت را آماده کنی. شبیخون میزد لقمه سوم. یعنی دو تا را رفته بودی، تازه داشتی گرم میشدی. بعد تازه مشغولش میکرد. یک چهارم پایانی، یک چهارم میانی. خلاصه خلاصه اینها آقا جان نیست.
باید انشاءالله به همدلی برسیم. من هم بروم به همدلی خودم برسم. دو پرس بگیرم که دلم خیلی فاصله بینش نیفتد. دارد کمکم دیر میشود.
فاصله بین دلها نباشد. در فرج امام عصر تعجیل بفرمایید. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرمایید. این مجالس، مجلس تحول ذکر، توجه برای ما قرار بدهید. البته میدانم اینها مستجاب نمیشود. میگویم: «خدایا! دلهای ما را به همدیگر نزدیک و بلکه با هم یکی بفهمیم بفرما». شر ظالمین را به خودشان برگردان. هر چه گفتیم صلاح ما را برای ما رقم بزن.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
در حال بارگذاری نظرات...