‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. صنعت جدل، مبحث مواضع، بخش اول.
در بخش «معنای موضع»، به فایده مواضع میرسیم و اینکه چرا "موضع" را "موضع" نامیدهاند. یک سؤالی اول کار هست، این است که بحث از مواضع در صنعت جدل چه فایدهای دارد؟ شما در باب جدل از مشهورات بحث میکنید، از یک طرف هم میگویید که اینها مواضع و قواعد عامهاند که از جمله مشهورات نیستند. مقدمه قیاس جدلی واقع نمیشوند. چکار کنیم؟ به چه دردمان میخورد وقتی که ما باید در مشهورات بحث بکنیم، مواضع هم که عموماً مشهور نیستند؟ اینجا عرض میکنیم که فایدهاش این است که این قضایای مشهوره و احکام جزئیه که تحت این مواضعند، اولاً که خود اینها حد و حصری ندارند. زیر هر موضوعی هم شاید دهها و صدها قضیه مشهوره باشد. برای همین احصای اینها خیلی دشوار و اصلاً شاید در حد محال باشد. اما مواضع، اصولند؛ اینها در هر رشتهای محدودند (۱۰ تا ۲۰ تا) و ضبط و حفظشان راحتتر است. کسی میتواند مواضع را حفظ کند تا وقتی که لازم شد، از آنها هزاران قضیه مشهور استخراج کند. لذا به کسی که جدل میکند توصیه میشود که خود مواضع را در جدل استفاده نکند؛ چون اگر خودش از آن استفاده بکند، طرف میگردد و یک مورد نقض پیدا میکند. برای آن موضع که بله یک تخصیصی نباید بهانه بدهد به دست خصم. مواضع را پیش خودش حفظ بکند و آن را بر مصادیق و جزئیات آن پیاده کند.
اما اینکه خب چرا به آن میگویند "موضع"؟ علت آن این است که سه چیز را بهعنوان وجه تسمیه مطرح کردهاند:
اولین وجه این است که این مواضع در حقیقت موضع حفظ، موضع نگهداری، موضع انتفاع است.
وجه دومش این است که این موضع از اموری است که صلاحیت دارد محل بحث و نظر باشد، ولو بالفعل عنوان نمیشود تا نقض و ابرام پیدا کند.
ثالثاً شاید اینکه به آن موضع گفته شده، به خاطر این است که محل امن است، محل امن و خوف است. مرحوم خواجه در «اساس الاقتباس» ایشان میفرماید که فایده موضع این است که: «صاحب صناعت را اصولی باشد معدّ و محفوظ، که از آن مقدمات برانگیزد به حسب حاجت، و تصریح نکند به آن اصول تا آن را در معرض ردّ و نقض نیاورده باشد، و آن را موضع از آن خوانند که موضع انتفاع یا اعتبار یا حفظ بود، چنانکه گویند موضع نظر و بحث و موضع امن و خوف.»
وجه تسمیه فایدهاش در کلام مرحوم خواجه، هم محل امن برای من است و هم محل خوف برای طرف مقابل. من که دارم به این موضع استشهاد میکنم، از آن استفاده میکنم، حوزه امن من است و خوف برای مخالف است. وجه تسمیه هم خیلی مهم نیست؛ اصل همین نکته است، این نکته بعدی درباره اصناف در بحث مواضع.
کلاً هدف از اینکه ما موضع را به کار میبریم، دو امر است در باب جدل و بحثهای جدلی: یکی اینکه میخواهیم وضعی را اثبات کنیم یا میخواهیم وضعی را ابطال کنیم. اثبات وضع کار کیست؟ مُجدِل. ابطال وضع کار کیست؟ این مطلب همینطور کلی است و ما برای اینکه حالا چیزی نگفته است که مثلاً مواضع را در بعضی از علوم کجا میشود استقرارشان کرد. بله، ایشان میفرماید که این چون خیلی دایرهاش وسیع است، در هر علمی هم انسان باید وارد بشود و کار بکند و اینها، ما وارد آن جزئیات مربوط به هر علمی نمیشویم، ولی یک سری قواعد کلی میدهد که حالا به آن میرسیم، انشالله. قواعد کلی که در همه علوم استفاده میشود (۷ تا ۸ تا قبلاً مطالعه کردم). میفرماید که اینها برای اینکه حفظ بشود و در خاطر بماند، ما میآییم تصنیف میکنیم؛ صنف میکنیم، هر صنفی را در جای خودش عندالحاجه به کار میبریم.
وقتی که تصنیف میکنیم، موضوع قضایای جدلیه همیشه کلیه است. موضوعش یا نوع، یا فصل، یا جنس است، چون قضیه شخصیه که اصلاً در آن بحث منطقی نیست. پس ما قضایایمان کلیهاند. آن هم روی حساب موضوع است. دیگر قضیه کلیه شخصیه که حالا تقسیمبندیمان روی محمولات است. در همه قضایا، محمول هم کلی است. میگوییم تقسیمبندی محمولات کلیه در باب کلیات خمس چه نوعی بود؟ که چه میگفتیم؟ کلی محمول و مقوله بر شیء؛ یا ذاتی موضوع و یا عرضی. اگر ذاتی باشد، پس محمول یا ذاتی موضوع بود یا عرضی موضوع. نسبت محمول و موضوع مثل «الانسان ضاحک»، «الانسان حیوان الناطق». ذاتی و عرضی... اگر ذاتی باشد، یا تمام ذات را بر آن حمل میکردیم، «الانسان انسان»، «الانسان حیوان»، یا بعض ذات را حمل میکردیم، «الانسان حیوان ناطق»، «الانسان حیوان». میشد بعض الذات که حالا این بعض الذات یا جزء مشترک است یعنی جنس (که مشترک با بقر و غنم و اینها)، یا مختص که فصل میشد («الانسان ناطق»).
پس ما یا تمام ذات را حمل میکردیم در محمول یا فصل، عرض خاص مثل «الانسان ضاحک»، «الانسان ماشی». پس محمولات ۵ قسم شد، ولی تقسیمبندی در باب جدل یک نوع دیگر است. اینجا چه میگوییم؟ یعنی تقسیمبندی محمولات، یکی در بحث کلیات خمس ایساغوجی به نحوی حمل میشد. نسبت محمولات و موضوعات، نوعی بود. در باب جدل، نسبت موضوعات و محمولات نوع دیگری است که خیلی هم بحث مهمی است، از بحثهای نسبتاً سنگینی است که یکیش تمام ذات. محمول یا ذاتی میشد یا عرضی. اگر ذاتی بود، یا تمام ذات یا بعض الذات. بعض الذات یا مشترک یا مختص. «الانسان حیوان» جنس، «فصل انسان» بله، عرض خاصش میشد «ضاحک». بله، عمش هم شد «ماشی».
نوع دیگری ما تقسیم میکنیم نسبت موضوع و محمول. وقتی که ما یک نوعی از انواع را بگذاریم موضوع و محمولی را بر آن حمل کنیم، یا آن محمول مساوی با این موضوع است؛ یعنی همه افراد موضوع را در بر میگیرد، بر تمام افراد و مصادیق صادق است یا امکان صدق دارد. خب، محمول هم صادق است. متقابلاً روی تمام افرادی هم که محمول صادق است یا امکان صدق دارد، موضوع هم صادق است. نسبت تساوی دیگر، هم از این و هم از آن. بین این دو تا از اسباب اربعه نسبت تساوی کلی.
پس یا بین موضوع و محمول نسبت تساوی است یا نیست. حالا اگر محمول مساوی با موضوع باشد، این خودش دو تا حالت دارد. تساویاش دو حالت. بله، یا آن محمول دال بر ماهیت موضوع است، حقیقت موضوع است. یا محمول دلالت بر ماهیت و ذاتیات ندارد، یعنی خارج از ماهیت است. باز دوباره اگر محمول دال بر ماهیت باشد... حالا که ماهیت، ذاتی، حقیقت ماهی. جوابی که در برابرش داده میشود، میشود ماهیت. «الانسان ما هو؟» «ما هویت انسان؟» این وقتی که یا خارج از ماهیت است. وقتی دال بر ماهیت باشد، دو تاست: یکی حد تام و حد ناقص که مبین ماهیت انسان است. مثل «حیوان ناطق»، «جوهر ناطق». یکم اسم است. نه، دیگر حالت اول نه، داخل در ماهیت. قسمت اولش حد تام حد ناقص. قسمت دوم اسم. یکی بله، حمل لفظی.
حمل اولی ذاتی دو تا یکی است. بله، حمل اولی ذاتی در این دو تا همول اولی ارزشمند نیست. بحث جدل نمیخورد. امر اثبات بکند یا ابطال بکند. ولی در «الانسان انسان» چیزی حاصل نمیشود، چیزی اثبات نمیشود، چیزی ابطال نمیشود. حمل لفظی. یک لفظ برای لفظ دیگر است. باید خودش دوباره ذکر بشود. «بشر میشود مشکل جدل». یک جاهایی یکهو یک چیزی ۹۵ درصدی را آدم میتواند بیندازد کنار، یک چیز ۱۰۰ درصدی. ۹۵ درصدی بعد با آن ۵ درصدش بزنی طرف را. اگر بشود، اینطور هم نیست که این به درد نخورد. یعنی یک چیز خیلی نزدیک به آن را میآوری، روی آن تصاویر برقرار میکنی. تصاویری که شما برقرار کردی، بعد با آن قسمتی که ندارد، میتوانی طرف را بزنی. درباره چطور؟ مثلاً فرصت بشود، میخواهم یک مقدار روایت از امام رضا(ع) هم بخوانیم، از مناظرات امام رضا(ع). انشالله. خب جدل میکنند، چه اتفاقاتی میافتد؟
خب پس در این دومی فقط حمل لفظی بود، یک لفظ برای لفظ دیگر حکم کردیم و محمولی که بخواهد دال بر ماهیت باشد، منحصر میشود در حد یا حد تام یا حد ناقص.
حالت دوم این بود که آن محمول خارج از ماهیت باشد. عرض خاصه یا رسم یا تعریف رسمی. همانطور که با ذاتیات و حدود، یک ماهیت تعریف میشد و از بقیه ماهیات جدا میشد، با عرض خاصه هم امتیاز پیدا میکند ماهیت از ماهیتهای دیگر. البته عرض خاصهای که مساوی با موضوع باشد. «الانسان ضاحک». انسان را متعجب نه اینکه باز این خودش اعم باشد، یک چیزی باشد که «ماشی» مثلاً باشد. عامه هم میشد دیگر. خاصه نمیشد. عرض خاصهای که مساوی با موضوع باشد، یک حالت.
پس این حالتی بود که محمول مساوی با موضوع باشد، دال بر ماهیت یا دال بر ماهیت باشد یا خارج از ماهیت باشد. «الانسان ضاحک».
قسم دوم این است که اصلاً محمول مساوی با موضوع نباشد. درباره بله عرض خاصه. خاصه آن هم مساوی با موضوع. بله، دیگر محمول اعراض خاصه باشد، با موضعم مساوی است. «ضاحک» عرض خاصه است، با انسان مساوی است. نه، دیگر قوه تعجب نه. میخندد یا از سر تحریک مثلاً عضلانی زمین بخورد مثلاً. میخندد در بعضی مسائل تقلید یعنی دیده، بداهه احتمالاً نباشد.
در کسی بخواهد با نگاه فلسفی دقیق وارد این بحثها بشود، خیلی قنقل است چرا که این عرض خاص ذاتیات و اینها چیزهایی به ذهن میآید، گاهی که آدم کلاً میخواهد مسیر را عوض کند. بله ما اینها را در اسفار خواندیم. آره، در بحثش که مطرح میشد، عمدهاش این است که خود طرف نیست. خب خودش نیست، عباراتش هست. عبارت چطوری؟ الان شما این پاس را میزنید و صحبت میکنید، چون میدانید که عوام، چون با مبانی فکری شما کاملاً آشنا نیستند. من الان میدانم شمایی که دارید میگویید یعنی چه، ولی آن کسی که پشت بیسیم ندارد و همه آن چیزهایی که شما دارید حالا روی آن سوار میکنید این بحثی را که دارید، آن هم میدانسته که اینکه من دارم الان مینویسم، خیلی فرق میکند با آن چیزی که یک نفر اینجا باشد که اگر یک سؤالی برایش پیش آمد، من شفاهی جواب دهم. یعنی همیشه نوشتار طرف نمیتواند تمام زوایای فکری شخص را بیان کند. مهمترین نکته مطالب این است که نشسته بودند، علامه تفسیر میگفت، زمین تا آسمان فرق داشت. خیلی از اشکالاتی که الان به ذهن میآید و هیچکس هم نیست جواب بدهد، ما باید خودمان از طرف علامه جواب بدهیم.
قسم دوم اینکه محمول مساوی با موضوع نباشد، دو حالت دارد. یک حالتش این است که این محمول در طریق ماهو واقع بشود. حالت بعدی اینکه این محمول در طریق ماهو واقع نشود. اگر در طریق ماهو واقع بشود، یعنی وقتی که با «ما هو» از آن میپرسیم، این محمول در جوابش بیاید. در اصطلاح باب جدل به آن میگویند «جنس». «جنس باب جدل». حالا جنس باب جدل فرقش با جنس ایساغوجی چیست؟ جنس ایساغوجی در برابر فصل بود، قسیم فصل بود. جنس باب جدل، فصل را هم در بر میگیرد چون اغراض و اهدافش در باب جدل تفاوتی بین جنس و فصل ندارد. تفاوتی نیست یا فصل را در بر میگیرد و در بر میگیرد از جهت اغراضش، چون تفاوت به حدی است که فصل در برنامه است. یعنی «حیوان ناطق» را در بر میگرفت. خب باشد. نه، شما وقتی حیوان خالی بگویید، یعنی ناطق بودن را بیان میکند. باب جدل همین است. یعنی فصل را هم بیان میکند.
مثال برای اولی. اینجا الان یک اشکالی مطرح میشود که اول جواب بدهیم. اشکال این است که شما اینجا آمدید فصل را از محمولات غیر مساوی با موضوع به حساب آوردید. فصل جزء محمولات غیر مساوی با موضوع است در حالی که فصل مخصوص یک نوع و مختص ذاتی و مساوی با آن باشد. باید باشد. جوابش این است که در بحث الفاظ منطق خاطرتان باشد، در بحث تباین و ترادف، آنجا میگفتیم که کلمه «ناطق» از حیث معنا یک معنای وسیعی دارد، دایرهاش خیلی وسیع است. یعنی کسی که کلیات را درک بکند، «ناطق» یعنی ذات له النطق یا شیء له النطق. این معنای کلی قابلیت دارد روی اشیای مختلف الحقایق، میخواهد انسان باشد یا غیر انسان، صدق بکند. اینکه حالا در بیرون فقط روی انسان صدق میکند، آن بحث دیگری است. روی حساب مفهوم، قابلیت این را دارد که روی چیزهای زیادی، مفهوماً اوسع باشد. بالفعل مساوی و منحصر در انسان است. این باعث نمیشود که معنایش محدود بشود. اینی که ما بالفعل ناطقی غیر از انسان نداریم، باعث نمیشود که آن مفهوم در تنگنا قرار بگیرد و تضییق بشود و اینها.
در بحثهای کلی در رابطه با اقسام کلی هم بحث میشد که یک مفهومی، یک وقتی فی حد نفسه کلی است، ولی ممتنع الافراد یا ممکن الافراد. در خارج ممکن است فردی پیدا نکرده باشد. لوازم انحصار فعلی هم قابل بحث است. چون ادراک کلیات انحصار به انسان ندارد. فرشتهها مجرداتند، اینها کلیات را درک میکنند. هم نطق فصل انسانی گرفتیم، هم میت گرفتیم. باعث بودن فرشتهها را ندارم. موت، موت روی حساب طبیعی و این حیوانات. حیوانات نطق ندارند. دو تایش با هم ملائکه هم دارند. فصل بشود که این هم ناطق است، هم میت است. مثلاً فصل برای به نظر میآید هم تجرد و هم شهوت است. حالا این دو تا را با همدیگر حساب کردیم در فصل انسانی. تعبیر امیرالمؤمنین که انسان را از ملائکه و حیوان جدا میکند این است که آنها عقل، آنها در عالم عقولند. ملائکه در عالم حیوانات و عالم شهواتند. انسان بینابین این است. اگر برود در فضای عبور از ملائکه بالاتر است و اگر بیاید در فضای شهوت، از حیوانات پایینتر است.
حالا لذا اصلاً انسان را روی همین حساب بعضی جنس گرفتند، نوع نگرفتند. آیت الله جوادی، «انسان جنس». در هر صورت انواع دارد. انسان انواعی دارد: از حیّ مطلق دارد تا میت. کافر دارد، من له القلب دارد، ادون و اسفل حیوان دارد، اعلا از ملائکه دارد. انواع مختلف روی حساب فصلهای مختلف. عاقل مختار برای انسان. خب، ملائکه هم هستند و مختار هستند. مختارند، ولی در فضای اختیارشان خارج از عقلانیت کاری نمیکنند، چون ابزار فعالیت خارج از عقلانیت را ندارند. در همان محدوده شما اختیار را به معنایی میگیرید که یک ابزار دیگری داشته باشد یا نسبت به ابزاری که دارد، اختیار داشته. ابزار خاموش است. اختیار دارم. به اگر به این معناست که ابزار دیگری باید داشته باشند که ندارند که در آنجا ببینیم اختیار دارند یا ندارند، ابزار را ندارند. سالبه انتفاع موضوع. عدم ملکه به اقتضای همان ابزارهایی که دارند، اختیار دارند. لذا فرمان سجده برشان میآید و امر میآید. امر. برخی دچار مشکلات به اطلاعاتی میشوند مثل جناب فطرس. اجازه استفاده از اختیار داده شد. خب پس این یعنی خارج از ذات. یعنی یک چیزی را در یک چیزی خارج از ذاتش بهش دادند. انقلاب ماهیت انگار شده. دیگر نمیشود انقلاب ماهیت که محال است. محیط بحث عقلی و فلسفی جور در نمیآید. یعنی در عین حالی که مختار بود انقلاب ماهیت نیست. نه، نه، انقلاب ماهیت یعنی در ذات خودش دو تا نقیض را با همدیگر داشته باشیم و خودش تبدل پیدا کند به یکی بدون اینکه رجحانی از بیرون باشد. حالا بحثش بحث فلسفیاش مفصل است. یعنی خودش در عین حالی که اختیار داشته، در عین حالی که مجبور بوده، مجبور مختار بوده. از درون جهش پیدا کرده. از خلق به اختیار. شهوت نداشته. در مقابل عقلش اینجا شهوت بهش داده میشود.
این تعبیری که «لا یعصون ما امرهم الله» میکند ظهور در جبر دارد یا در اختیار؟ جبر و اختیار بود. عقل دارند. عقل و شهوت. آن اختیار جبری داریم. بله این شهوت در مقابل عقل است. مفهوم جبر و اختیار توضیح بدهید. مفهوم اختیار جبری چه فرقی میکند بین انسان با ملائکه؟ فلسفی میشود. از جدل خودمان رفتیم در فضای جدل. در اتوبان. در این اتوبان هیچ دوربرگردان و پل زیرگذر فعلاً هیچ ندارد. این ماشین اختیار دارد به چپ و راست بپیچد و دور بزند و اینها یا نه؟ بله مفهوم دارد، ولی وقتی شما در مقاله میاندازید، نه. اینجا خلط بین و تشریع دارد میشود. تکوین. ماشین تکویناً که میتواند دور بزند، تشریعاً یا بفهمد که تشریحاً ممنوع است. این تکویناً راه بسته است. حالا آن هم باز بحث دارد. ولی در مورد انسان و ملائکه و اینها، خدمت شما عرض کنم که تکویناً جبر اختیاری بود. اختیارجبری دارند، تشریعاً نمیتوانند استفاده بکنند. «معصیت نمیکنند». این تعبیر که قرآن میفرماید معصیت نمیکند، ظاهرش این است که باید قدرت بر معصیت باشد که معصیت نکند. وقتی قدرت بر معصیت هست، تکوین است یا تشریع؟ تشریع است. پیچیدهای نیست. ببینید ما عقل و شهوت داریم. این دو تا با هم تضاد پیدا میکنند. زور شهوتی که میرسد، ما خلاف میکنیم. آنها فقط عقل دارند. یک فطرس شهوت هم داده شد. این انقلاب ماهیت. فرشته بودنش یعنی ماهیت فرشته یعنی از ماهیت فرشته بودن خارج شد. در عین حالی که فرشته بود، یعنی در فرشته بودن خارج شد و شهوت داده شد.
یعنی ملائکه اصلاً قرار نیست شهوت داشته باشند. ملک این است که شهوت نداشته باشد. خدا بخواهد با یک موجود، یک موجود جدید بسازد. باید اسمش را بگذاریم یک چیزی بین انسان و ملائکه، مثلاً. اصل ماهیت دچار مشکل مسخ و اینها. الان مستم باز دوباره می آید در همین قضیه. بالاخره این دارد. نه انسان هست. در چهارچوب ماده دارد روش انقلاب صورت میگیرد. انقلاب در ماده اشکال ندارد. انقلاب در ماده که اشکال ندارد. کسی ماده ندارد. مجرد از مادهاند اینها. گوشت پختن و اینها داخل در حد و رسم و اینها نیست. انسان در تعریف ماهیت انسان نیست که گوشت را میپزد. اصلاً این زجرش به همین است که او میفهمد که من انسانم در عین حال میمونم. زجرش به همین است. وگرنه اگر انسان بشود، میمون دیگر زجری ندارد که. نه، انقلاب ماهیت نشده. انسان در ماهیت است، حیوان در ماده. اونی که شما میفرمایید چون این ماده ندارد، لزوماً برمیگردد به ماهیتش. ملائکه ماده ندارند. مجرد از ماده. این به جای اینکه ماهیتش برگردد، برمیگردد به ماهیتش. لذا انقلاب در ماهیت صورت میگیرد. حالا این چیزها چطوری برای من حل نشده. اینطوری نیست که آن ماده اسفار جدیدی بنویسید تا ما استفاده کنیم. نقدش کنیم.
پس «ناطق» با انسان از نظر مفهوم «ناطق» وسیعتر بود، ولی بالقوه روی حساب مفهوم قابلیت کثیر دارد. مفهوم کلی تعریفش کن: «این صادق مالایمتنع فرض و صدق الا کث.» مفهوم «ناطق» با مفهوم «انسان» مساوی نیست. اعم از آن است و هر ذات اَعمی جنس به حساب میآید. جنس به حساب باب جدل، اینجا روی حساب جدل ما این را جنس میگیریم، ولی روی حساب ایساغوجی تطبیق بدهیم، این عملًا میآید فصل ما میشود. بله، از نظر مفهومی جنس است، چون گستردهتر است واقعاً، ولی از نظر مصداقی چون همه مصداق را دارد، میآید فصل میشود. لذا ما جنس را در باب جدل اعم از فصل میدانیم. یعنی فصل را هم در باب جدل همان جنس میدانیم، چون روی حساب مفهوم است. آنور در باب ایثار وجی روی حساب مصداق.
خب، و یکی هم این بود که در این محمول اگر در طریق «ما هو» واقع نشود، اینجا اسمش را میگذاشتیم «عرض». عرض هم در اصطلاح باب کلیات خمس مقسم سه قسم است: عرض خاص است، مساوی با معروض است، عرض خاص بسیط یا مرکب است. یکی عرض خاصه است که اخص از معروض است (عالم، کاتب، طبیب)، یکم عرض عامه است. پس عرض خاصه مساوی با معروض، عرض خاص اخص از معروض، عرض عام. خاصه بله، خاصه مساوی اخص، روی حساب مساوی چیست؟ مساوی موضوع دیگر. بله، مع الموضوع. اعراض عمه هم که مثل «ماشی»، «آکل». اشاره میکنیم به نسبت. بله اعم از مع معروض.
من خاصه اخص از معروض هم که یادداشت فرمودید. بله دیگر. عامه. یکیش در طریق ماهو است، یکیش در طریق ماهو نیست. اینکه در طریق ماهو نیست، میشود عرض. عرض.
پس تا حالا بله. حالت اعم از موضوع داریم. یکی عرض خاصه است که مساوی موضوع است («ضاحک»). یکم عرض خاصه است که اخص از معروض است، اخص از موضوع است. عرض خاصه مثل چی؟ مثل «عالم»، «کاتب»، «هر انسانی هم عالم نیست». در باب جدل، عرض خاص در قسم محمول مساوی داخل میشود. یعنی ما اینجا در واقع دو تا عرض داریم، در باب جدل. یکی اعراض عام داریم، یکی عرض اخص از معروض. مساوی را دیگر کارش حسابی نیست. یکی بالایی را میگیریم، «عرض عامه» را. بله، اخص از معروض. چونکه آن میرفت روی همان تعریف محمول مساوی که بحث قبل داشتیم. چون الان بحثمان این است که مساوی نباشد دیگر. حالت دوم اصلاً بحث سر این است که محمول مساوی با موضوع یا محمول مساوی با موضوع نیست. در این اخص مساوی که از محل بحث خارج میشود، جاهای لیز منطق بود. جاهای لیزش بیشتر میچسبد تا جای سادهاش. هر درس اینطور است. جاهای سختش شیرینتر است. آدم فکرش کار میکند. وضع تنبلی فکری. میگوید فقط سادههایش را بخوان. خودم میخوانم. سختهایش را بگو. من خودم میخواندم.
وجه مشترک این دو تا عرض اعم و عرض اخص، وجه مشترکش این است که اولاً مساوی با موضوع نیست محمول. ثانیاً هیچ کدامش در جواب «ما هو» نمیآید.
خلاصه اینکه محمولات در باب جدل چهار قسمت است: محمولات یا حد یا خاصه است یا جنس یا عرض. خاصه و خاصه اخص یا عرض عامه یا عرض اخص از معروض.
نکته بعدی محمولاتی که روی نوع حمل میشوند ۷ قسمت است. یا حد. محمولاتی که محمولاتی که روی نوع حمل میشوند، روی نوع، نوع مثل «الانسان». هفت نوع محمول میتواند بگیرد. یا حدش میآید («الانسان حیوان الناطق»). یک وقت خودش میآید («انسان انسان»). یک وقت جنسش میآید («انسان حیوان»). یک وقت فصلش میآید مثل («الانسان ناطق»). یک وقت عرض عامش میآید مثل («الانسان ماشی»). یک وقت عرض خاصه مساوی میآید مثل («الانسان ضاحک»). یک وقتم عرض خاصه اخص میآید مثل («الانسان عالم»). این را داشته باشیم تا حالا.
این هفت قسم در کلیات خمس ما محمول را ۵ قسم میکرد که یک قسمش خود نوع بود. محمول هو الکلی المقول علی الافراد المتفق الحقایق فی جواب ما هو. مثل «زید ما هو؟ انسان». «زید و بکر و ما هم؟ انسان». فلان این نوع خودش میآمد در تعریف آن مقوله کلی که روی همه افراد میآید. در باب جدل ۴ قسم میشد.
در باب این محمولی که روی موضوع میآید در ایثار اوجی، نوع یکی از اقسام محمول، خود انسان، خود انسان نوع بود. حمل میشد بر انسان. «الانسان» در کلاً دیگر اقسامی که میشود حمل بشود. محمولات مطلق. محمولاتی که حمل میشود. ما در ایثار اوجی ۵ تا را داشتیم: جنس، فصل، عرض خاص، اعراض عام. اینجا اخص و مساوی و اینها را درآوردیم. شش هفت تا شد. کلاً محمولات نسبت محمول. بله محمول نسبت موضوع. یعنی اینجا ما در واقع همان پنج تا را داریم: عرض عام و عرض خاص که سر جای خودش است. عرض خاص دو تا شده. یکیشان مساوی، یکی شده اخص. از آنورم که یک حد هم به آن اضافه شده. یعنی جنس، نوع، فصل، چون حد هم حمل میشود دیگر. پس ما در کلیات خمس و سوئیس اوجی این را ۵ قسم، نوع را هم میآوردیم. ولی در باب جدل نوع را دیگر نمیآوریم.
خب، چرا؟ جوابش این است که آنجا نوع محمول میآمد از این سه حالت هم خارج نبود. نوعی که محمول میآمد در ایثار اوجی سه حالت داشت. یا موضوع هم همین نوع بود یعنی «الانسان انسان». که گفتیم به درد جدل نمیخورد. یا موضوع یک صنفی از این نوع بود. مثل «العالم انسان». موضوع صنف، محمول نوع. عالم صنف است دیگر. انسانم که نوع است. اینجا موضوع کلی است، ولی نوع نسبت به صنف به ماهو صنف برای ذاتی نیست. از لوازم ذات است. حمل لوازم ذات شامل چند میشد؟ که حالا یا در خاصه داخل بود یا در عرض که ما میگوییم همین در عرض اعم. یعنی «العالم انسان». محمول عرض اعم است نسبت به انسان و به «العالم» که این هم باز به درد بحث نوع نمیشد در بحث جدل ما و میآمد جز اینکه محمول عرض اعم باشد از موضوع. سوم حالت هم که موضوع شخصی از اشخاص محمول باشد. «زید انسان». جناب قضیه شخصیه میشد. منطق اصلاً در بحثهای شخصیه وارد نمیشود. بحث همش روی مباحث قضایای کلیه و حقیقیه است. لذا نوع به ماهو النوع در باب جدل موضوع واقع میشود، محمول واقع نمیشود. پس نوع هیچ وقت در باب جدل محمول نمیشود، همیشه موضوع واقع میشود.
خب، شخصیت مشخص بود که کلی بود. اصلاً منطقی با آن کار ندارد. چه در خیلی از جاها. یا صنفش بود. «العالم انسان». عالم انسان. عالم صنف انسان. بله، موضوع صنف ۹ گرام مشکلش چی بود که میآمد زیر عرض عام؟ عرض به رابطه موضوع محمول، محمول عرض عام موضوع بود. محمول هم جنسش میشود. بله، عرض عامش نمیشد. همان جنس در باب جدل. نه، جنس باب کلیات خمس. اینجا جنس از بحث نوع خارج. این سه تا حالت داشت. یا حمل خودش به خودش میشد که به درد جدل نمیخورد، «الانسان انسان». یا «العالم انسان» که این انسان باز دوباره میشد جنس خارج میشد. یا «زید انسان» که کدام، قضیه شخصیه میشود. باز به درد منطق نمیخورد. لذا اصلاً کلاً نوع محمول واقع نمیشود. پرونده کنار. شما را بخیر. ما به سلامت.
حالا سؤال این است که روی این چار تا که وصل شد از محمولات جدلی. محمولات جدلی ۴ تا. چیا شد؟ یکی عرض از خاص و تص. آها، در جواب ماهو. آها، در بر میگرفت. دومیش هم که میرفت در عرضی غیر از عرض مساوی، معرض عامه و عرض اخص از معروض. حد، عرض عامه، جنس، عرض خاص. این چهار تا غرض مجادله است. آن را زیر واژه عرض میآوریم دیگر. بالای خارج از ماهیتم آنجا نه، آن خاصه مساوی است. این عرض. عرض غیر مساوی. پنج تا هم گفتی. حالا چون مشهورش به همین چهار تا بوده، ما چهار تا غرض مجادله به خصوص را هیچ کدام از این چهار تا تعلق نمیگیرد که بگوییم خصوصاً مثلاً در جدل همیشه محمول حد واقع بشود. خصوصاً همیشه باید محمول باشد و عرض کنم خدمت شما که باید مثلاً جنس واقع بشود. باید چی واقع بشود. هیچ کدامش بالخصوص نیست. هدف فقط این است که یک حکمی اثبات بشود یا وضعی اثبات بشود یا عقیدهای اثبات بشود یا اینها ابطال بشود. حالا اینکه محمولش میخواهد حد تام باشد برای موضوع، عرض خاصه باشد، عرض عامه باشد، اینها دخالتی در آن مقصد و مقصود جدلی و مجادل ندارد.
پس چرا اصلاً عنوان کردید شما؟ آخه هیچ دخالتی ندارد، چرا بحث از آن شد؟ ما اینهایی که بحث کردیم، هدفمان این نبوده که در مجلس جدل از این امور گفتگو بشود. هدف این است که شخص باید پیش خودش قبل از اینکه در آن مجلس مناظره و مذاکره شرکت بکند، مشهورات آن فن را آماده بکند و به خاطر داشته باشد. برایش ملکه بشود. از آن جهت هم که مشهورات خیلی زیادند، باید اینها را تحت یک عناوین کلیهای ثبت و ضبط بکند تحت عنوان مواضع. باز از آنجا که مواضع زیادند، برای اینکه راحت باشد، راحت بتواند موقع بحث از هر موضع قضایای مشهورش استخراج بکند، این مواضع را روی حساب محمولات باید دستهبندی کند و ریاضیاتی میکنیم. چه قشنگ تنظیم بشود. سریع مدخلش را باز بکند، از تو این بریزد بیرون مشهور. وگرنه اینها خودش مثل مواضع از مشهورات نیست. اصلاً قابل درک است برای مردم نیست. این الان نسبت محمول با موضوع چیست؟ این مثلاً اعم این اخص. نه. شما وقتی که رفت ی و ذهنتان به سمت این اعم یا اخص میرود، مواضعش را پیدا میکند. خب در اینکه اعم باشد، مثلاً این مواضع جاری در این مواضع است. این مشهورات جاری میشود. آن مشهور سریع آدم میکشد و میآورد بیرون و استفاده میکند.
خب، پس تا اینجا ما چهار تا از اصناف مواضع را مشخص کردیم: یکی مواضع حد بود، یکی مواضع خاصه بود، یکی مواضع جنس بود، یکی از مواضع عرض بود. همان چهار تایی که عرض کردیم. اینها چهار تا موضع. خب حالا تک تک نموداری بفرمایید. پس چهار تا موضوع: موضع حد، موضع خاصه، موضع جنس، موضع عرض.
حالا موضع حد چیست؟ برای اثبات حد یک چیزی این ویژگیها را و مراعات بشود. یا اولاً اینکه باید موضوعش موجود باشد. حد برای موضوعش موجود باشد. حد با محدودش مساوی باشد. حد در طریق ماهو بیاید و اینکه حد دلالت بر موضوع قائم مقام اسم باشد. مثلاً اسم انسان دال بر ماهیتش است. حد هم باید اینطوری باشد و تفصیلا معرفی بکند آن ماهیت را. موضع حد میتواند دهها مصداق و دهها موضع داشته باشد و از آن دهها موضع هزاران مشهور استخراج میشود.
مواضع خاصه چیست؟ یک عرض خاصه میآید محمول قرار میگیرد و موضوع را اثبات میکند. این باید یک امر وجودی باشد، بر موضوعش وجود داشته باشد. مساوی با موضوعش باشد. نباید بشود در طریق ماهو قرار بگیرد، چون خارج از حقیقت بود. خارج از ماهیت بود، در طریق ماهو قرار نمیگیرد. موضع خاصه دکبری کلی ازش فروعات فراوان دارد.
در مواضع جنس باید امر وجودی باشد. مساوی با موضوع نباشد، چون جنس است. موضوع نباید باشد. در طریق ماهو هم واقع میشود یا نمیشود. جنس موضوع جنس. این هم جزئیات زیادی میآمد زیرش. و موضع عرض. بل که امر وجودی باشد که همه اینها باید باشد و مساوی با موضوع باشد یا نباشد. نباشد و در طریق ماهو واقع نشود.
موضع عرض سه تا موضع دیگر هم هست جدای از اینها که در فن جدل یک اهمیت ویژهای دارد. ما یک اشاره اجمالی بهش میکنیم: یکی مواضع اثبات و ابطال. صحبتی که شد، موضع ما میشود همان موضع ما. این موضع، خود این حمل محمول بر موضوع، این قضیهای که از این در میآید «انسان حیوان ناطق است»، این یک موضع است. حالا شما از این موضع مشهوراتی را میتوانی استخراج بکنی. یعنی الان «برجام چیز خوبی است». این میشود موضع ما. مثلاً «برجام» میشود که حالا نسبت این موضوع و محمول چیست؟ نسبت موضوع و محمول چیست؟ اینجا «چیز خوبی است». جنس دیگر، جنس شیء حسن، شیء حسن یا شیء الحسنات. بله، کار از چیز حسنه یا چیز حسنی است. داخل در ماهیتش است. شیء هستی. بله، خودش یک چیز اعتباری است. موضوع قضیه شخصیه نیست. ریکول که موضع «برجام» از یک شخصیه است، جزئی است کلیه. «برجام» وقتی جزئی شد، اصلاً دیگر بحث همه میآید کنار. اگر ما یک مناظرهای داشته باشیم بر این مبنا: «برجام خوب است»، «برجام خوب نیست». آها حالا این را باید دید که اصلاً این قضیه چه نوع قضیهای است؟ این قضیه مشهور است. خودش جزء قضایای مشهور مسلم است. شما میتوانی این را بهعنوان مسلمات خصم از آن استفاده کنی. او میگوید چیز خوبی است. من میگویم که خب، یعنی اینی که ما الان دسترسی به بانکهایمان نداریم، دسترسی به پولهای بانکمان نداریم، این چیز خوبی است؟ یعنی اینی که الان ما پاسپورتمان اینقدر سقوط کرده، این چیز خوبی است؟ یعنی فلان برجام یعنی چی؟ من میتوانم از اینها در تخاصم با طرف استفاده بکنم بهعنوان قضیه مسلمه او. ولی این خودش یک موضع نیست که ازش مشهوراتی خارج بشود. شما یک پروتکلی دارید، یک فرایندی دارید که از توی این مشهورات خارج میشود. توی «زید انسان» مطرح وقتی بود که ما موضوعمان شخصی بود که محمول چی بود؟ «زید انسان». نوعش آمده بود، شده بود محمولش. نه، آنجا یک قاعده کلی گفتیم. گفتیم که کلاً قضایای شخصیه قالبگیری نمیشود، لذا بحثهای منطقی با اینها کار نداریم. قالبگیری نمیشود نه اینکه قضیه مسلمه یا مشهوره نمیتواند باشد. قضیه مشهوره میتواند باشد. «حاتم طائی بخشنده است». این جزء مشهورات است و قضایای شخصیه هم هست و مسلمات بنده در مقام تخاصم از این استفاده میکنم، چون میدانم شما برایتان مقبولیت دارد. در جدل از آن استفاده میکند. ولی این نمیتواند موضعی باشد که ازش مشهورات خارج بشود، چون موضع باید کلی باشد. کلی بودن هم به این است که موضوع کلی باشد. موضوع موضع. تازه ما یک چیزی بالاتر از موضع را کار داشتیم. ما آمدیم اصلاً نسبت موضوع و محمول را سنجیدیم که با چه نسبتهایی میشود موضعگیری. چهار تا نسبت باید باشد که جدل جنس در باب جدل، این مفاهیمی که در باب جدل عرض میکردیم، گفتیم حد باشد، عرض باشد، یعنی خاصه باشد، عرض باشد، جنس باشد، جنس باب جدل. اینها اگر باشد، نسبت محمول با موضوع میتواند بیاید در فرایند موضعگیری. موضوع ما هم کلی باشد و وقتی آمد در فرایند موضعگیری، در فرایند موضعگیری ما از اینها میتوانیم مشهوراتی استخراج بکنیم که دربارهاش صحبت شد. چجوری مثلاً استنباط بکنیم مشهورات را؟ روی «احسان به استغاثه از اساعه و اعد». یک قضیه مشهوره را گرفتیم، روی آن با قرینه تقابل درست کردیم یا قرینه مشابهت. مثلاً ما مشهورات سازی میکنیم. از این مشهورات تک تک میشود در فضای تخاصم استفاده کرد. الان «برجام چیز خوبی است». یک قضیه است. قضیه مشهور حقیقیه باشد. همین قدر که طرف نزدش از مسلمات باشد. مسلمات عند الخصم. از همین استفاده میکنیم. چهار تا گیر میاندازیم. بعد میگوییم که آن کس بود، میگفت که مثلاً آن بحثی که شده بود، یک کسی گفته بود که رضا شاه به نظرم چیز خوبی بود، کس خوبی بود و آدم خوبی. گفته بود که در مناظره، یکی گفته بود که آره رضا شاه خوب بود. بعد شروع کرده بود جمهوری اسلامی را نقد کرده بود. خیلی سنگین. بعد آن طرف مقابل هم نشسته بود، همه را گوش داده بود. مناظره در تلویزیون یا در رادیو؟ در رادیو. بعد آن طرف مقابل همه را گوش کرده بود که گفته بود که فقط آقای فلانی یادتان نرود، جمهوری اسلامی با همه بدیهایش خیلی خوب بود. ولی خداوکیلی اینش خیلی خوب بود که به شما تریبون داد تا از این تریبون خودتان را نقد کنی، از رضا شاه تعریف کنی. برو شادی روح جمهوری اسلامی فاتحه بخوان که اگر مرحوم رضا شاه بود معلوم نبود چه بلایی سرت میآمد. خب این میشود جدل. یعنی شما برایت مسلم است که داری از ابزار همین جمهوری اسلامی استفاده میکنی و برایت از آنور هم مسلم است که رضا شاه مثلاً خوب بوده. من این دو تا مسلمات را با هم درگیر میکنم که مخاطب وقتی گوش میدهد، میگوید راست میگوید. بعد مسلم من قویتر از مسلم او است و زور بیشتر دارد. مخاطب با مسلم من بیشتر ارتباط برقرار میکند تا مسلم او. او یک مسلم است که تاریخ باید اثبات بشود و برویم روی موارد و اینها. این یک چیز شهودی حضوری بالفعل است، جزء محسوسات. خلاصه این درگیر کردن، آوردن این از قضای مشهوره مسلمه، استفاده کردن که میآید بحث موضع و موزه هم یا ذیل نسبت موضوع محمول.
پس سه تا موضع را عرض کردیم که در این بحث میشود ملحق کرد: یکی مواضع اثبات و ابطال، یکی مواضع اولی و آثر، یکی از مواضع هوهو. موضع اثبات و ابطال مواضع و قواعد عامهاند که هدف از اینها صرفاً اثبات مطلوب یا ابطال آن است. ما به خصوص اثبات حد تام و اینها غرضمان نیست. اصل اثبات یا نفی مورد، اصل اثبات، اصل نفی، اثبات ابطال. که حالا مثالهایش در امر چهارم انشالله خواهد آمد.
یکی دیگر از مواضع، موضع اَولا و آَثر است که این هم خیلی مهم است. مرحوم علامه حلی در «جوهر و نظم» میفهمد: «فی الجدل اکثر المطالب مبنیه علیه». اکثر مطالب جدلی، مبنایش روی مبنای اولی و آثر است. موضع. یعنی این موضع از توش کلی قضیه در میآید که به درد بحث جدل میخورد. حالا چیست؟ شخص جدلی خیلی از موارد نیاز دارد که این را اثبات بکند که این محمول از محمول دیگر شدیدتر است یا این از آن ضعیفتر است. یا این اولویت دارد و آن یکی اولویت ندارد. اینها میشود موضع اَولا و آَثر که خب مخصوص جایی هم هست که محمول از عوارض از اعراض خاصه باشد، چون در اعراض که ما شدت داریم دیگر. شدت و ضعف داریم. در ذاتیات که شدت و ضعف نداریم. تشکیکی داریم. عرضهاست که تشکیکی است.
یکی دیگر از مواضع هم موضع هوهو. این هم جایی استفاده میشود که شما بخواهی اتحاد دو تا چیز را اثبات بکنی. چه وحدتش در جنس باشد مثل انسان و فرس که اینها در حیوانیت اتحاد دارند، یا وحدتش در نوع باشد مثل زید و عمر که در انسانیت اتحاد دارند، یا بالعارض باشد زید و عمر که اینها در عالمیت اتحاد دارند.
پس ما موضع برایمان در بحث جدل شکل گرفت: مواضع حد، مواضع جنس، مواضع خاصه، مواضع عرض. این چهار تا که بحث شد. ست ام اضافه کردیم: مواضع اولی و آثر، مواضع اثبات و ابطال، مواضع هوهو. اشاره نکردم. چرا هستش. آنجا هست. این کتابی که جلوی ما است کوفته. کجا ریخته؟ قبل قبل وصی. و نکته آخرم عرض بکنیم و بحث ما تمام. اینجا تفصیل این مواضع حالا بخواهیم حقوقش را بگوییم، اقسامش را بگوییم، قواعدش را بگوییم، یک فن مستقل است. این بحث دیگر از این کتاب در میآید. معمولاً هم وظیفه منطقی نیست تا ما بخواهیم که وصل میکنیم. بله اثبات ابطال و اینها محل بحث هر فنی برای خودش مشهوراتی دارد. آن مجادل باید برود مشهورات آن فن را پیدا بکند و مشهورات بسیاری را از تو همان استخراج بکند. این کار منطقی نیست که بخواهد بیاید اینها را بیان بکند. لذا ما از طرح تفصیلی اینها صرف نظر میکنیم. دو نمونه از این مواضع را از این هفت مورد که همان اثبات و ابطال و اولی و آثر است، به خاطر خیلی استفاده زیادی که اینها دارد و استعمال رایجش بحث میکنیم. حالا بیشتر از این اگر کسی لازم دارد: شفاء بوعلی، اساس الاقتباس خواجه و جوهر النزید علامه پیگیر باشد. کلاً انشالله موضوع اثبات و ابطال را در بحث بعدی وارد خواهیم شد. الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...