‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث بعدی ما در حلقه اولی، بحث حقیقت و مجاز است. جلسه قبل توضیحاتی در این زمینه داده شد، اشاراتی شد، تقریباً روشن شد که حقیقت چیست. مجاز استعمال دو نوع است: حقیقی و مجازی. پس اینها دو قسم استعمال هستند.
استعمال حقیقی، همان استعمال لفظ است در معنای موضوعٌله. لفظ برای معنایی وضع شده است. وقتی شما لفظ را میآورید، همان معنایی را که این لفظ برایش وضع شده است، اراده میکنید. این میشود حقیقت. «گنج» برای چه وضع شده است؟ برای مثلاً «چیز مادی». وقتی شما بگویید «گنج» و منظور همان گنج مادی باشد، میشود استعمال حقیقی. اما وقتی بگویید «گنج» و منظورتان سرمایه معنوی باشد، این میشود مجاز.
بین آن لفظ و معنای موضوعٌلهاش، علاقه لغوی هست. آن علاقه لغوی به چه سببی بود؟ ذاتی بود یا وضعی بود؟ علاقه لغوی به سبب وضع است. اول وضع صورت میگیرد، بعد این وضع باعث مقارنت اکید میشود، مقارنت اکید چه میآورد؟ علاقه میآورد. اینجا مقارنت باعث علاقه لغوی میشود.
این علاقه لغوی این امکان را میدهد که معنای موضوعٌله را «معنای حقیقی» بنامیم. در استعمال حقیقی، ما لفظ داریم و معنای حقیقی.
استعمال مجازی، استعمال لفظ در معنای دیگری است که لفظ برایش وضع نشده، ولی شباهت دارد به او، به بعض العبارات، به بعضی عبارات. یعنی معنایی که لفظ برایش وضع شده با معنای مجازی شباهت دارد. مثال: کلمه «بحر» را استعمال کنی در مورد عالمی که علمش بسیار است، سرریز است، سرشار از علم است. سرشار است چون شباهت دارد به دریا. دریایی از آب در گستردگی و وسعت آن عالمی که علمش سرشار است، شبیه دریایی از آب است که بسیار سرشار و وسیع است. پس عالم با دریا شباهتی دارد.
شما کلمه «دریا» را به کار میبرید در مثلاً زیارتنامه امیرالمؤمنین: «السلام علیک یا بحرالعلوم.» زیارت سوم که این از زیارتهای فوقالعاده امیرالمؤمنین است. خب، «بحرالعلوم»، بحر که میگویید آن چیزی که حقیقی برایش وضع شده چیست؟ دریا، دریایی که تویش آب است و وسعت دارد. اما مجازاً این را به چه کسی میگویید؟ چرا؟ چون یک شباهتی با هم دارد. شباهتش در سرشاری و وسعت و فراگیری و اینهاست. که اصلاح میشود بر معنای مشابه با معنای موضوعٌله. این را «معنای مجازی» مینامیم. پس ما در استعمال حقیقی معنای حقیقی داریم و در استعمال مجازی معنای مجازی.
و اعتبار میشود علاقه لفظ به معنای مجازی، علاقه ثانویهای که از علاقه لغوی اولیه برآمده است. پس ما اول در معنای حقیقی یک علاقه لغوی داشتیم، همان بحثهایی که طی شد: وضع بود و مقارنت بود، علاقه شکل گرفت. اینها مال کجاست؟ اول در حقیقی. بعد یک مرحله جلوتر میآییم، مجازی با معنای حقیقی یک علاقه دیگری دارد، یک علاقه دومی دارد، علاقه ثانویه دارد. این علاقه با معنای حقیقی یک علاقهای دارد، چون نشئت گرفته، چون سرچشمه میگیرد، چون میجوشد از شباهتی که قائم است بین معنای موضوعٌله و معنای مجازی. یک شباهت این دو تا با همدیگر دارند.
«المهدی و طاووس اهل الجنة.» دیروز روی این روایت کار میکردم، فکر میکردم، بررسی میکردم. من کمتر دیدم کسی روی این روایت بحث کرده و کار کرده و اینها. حتی این دوره دانشنامه امام زمان ک ما داریم، دهجلدی، رویش کار نکرده. روایت خیلی شریف و کلیدی است: «طاووس».
حالا ویژگیهای طاووس چیست؟ خب، در روایات ما در مورد ویژگیهای طاووس هم یک چیزهایی گفته شده است که معمولاً مذموم است ؛ در صفات و خیالبافیاش و تکبرش. خطبه امیرالمؤمنین در مورد طاووس، که ما دو جلسه، چند سال پیش، شرحش را گفتیم. فایلش هم هست: «شرح خطبه طاووس» که انسان واقعاً فریادش بلند میشود. در همان جلسهای که ما خطبه طاووس را گفتیم، واقعاً بعضیها نعره میزدند از عجایب خلقت و کلام امیرالمؤمنین که اصلاً جذابیت میدهد انگار به طاووس. تازه آدم میفهمد که چه خبر است در خلقت این موجود. ولی آنجا امیرالمؤمنین بیشتر ازش نالیدند؛ از خیالبافی و تکبر و غرور و اینهای طاووس صحبت به میان آمده است.
خب، حالا وجه شبه چیست اینجا؟ «طاووس اهل الجنة.» این شباهت طاووس اینجا در معنای حقیقیاش نیست یعنی امام زمان همان طاووس معهود علیه که مرتبط با طاووس هست، همان است؟ خب، این که نیست قطعاً. و پس معنای مجازی مدنظر است. معنای مجازی که مدنظر است، علاقه این معنای مجازی با معنای حقیقی، علاقه در چیست و چه شبهی دارند؟ شما بفرمایید.
یکی دیدم مقاله نوشته بود، یک ساعت وقت آدم را تلف میکرد، آخر میگفت: «زیبایی! منظور این است که ظاهراً ایشان خوشگلترین فرد است.» خوشگلتر از طاووس نداریم ما در حیوانات! چه اگر آن مشکلات طاووس نداشته باشد و پای زشت طاووس هم نداشته باشد. زیبایی واقعاً ملاک برتری است؟ چه فضیلتی زیبایی در بهشت دارد؟ حالا مثلاً زیباترین، زیباست در بهشت. به نظر میآید این هم باشد، ولی خب، به نظر چیز عمیقتری باید باشد.
در طاووس، یکی از وجوهش این است: طاووس حالا به این معنا مظهر و اهل فلق، اهل شکافتن، اهل باز کردن، رونمایی است. میگشاید، پرها را میگشاید. یک مجموعه هفترنگی از رنگهای مختلف و تجلیات مختلف و همه را با هم بروز میدهد و نکته مهمش این است که باید به انتظار بنشینی تا تجلی میدهد. حیوانی است که انتظار شما را به سمت خودش جلب میکند. بعد از اینکه انتظار و اشتیاق نشان دادی، جلوه میکنی. جلوه دائمی ندارد. گاهی رخ مینماید و در آن رخ نمودن دل میبرد و بیچاره میکند. این رمز اهل بهشت در زمین است.
این قاعده را داریم، خب همین بروز دائمی نیست. لزوماً در بهشت هم بروز دائمی لزوماً نیست. تجلی دائمی لزوماً نیست. بله همه همینطورند. خب، نه، پس یک نفر باید باشد که تجلی دیگران را قشنگ نشان نداده، ولی حضرت آنجا نشان داد. طاووس اهل الجنة. فرصت پیدا نکردم پروبال زیبا را نشان بدهم. کاش اهل بهشت فرصت پیدا کنند و بعد از انتظار طولانی، شوند «طاووس اهل الجنة».
حالا یک بحث این است که در بهشت، تجلیات متناسب با شأن دنیوی هم هست. این هم هست. منافاتی ندارد. «نور واحد»، درجات مختلف. الان بلا تشبیه این نورهای رنگی با نور واحد کار میکنیم؛ نمود خارجی یک چیز است و درجات مختلف و رنگهای مختلف. تأملی بفرمایید. «طاووس اهل الجنة» و وجه شبهش چیست؟ آن علاقهای که هست اینجا که باعث میشود واژهای را در معنای مجازیاش ما به کار ببریم، «طاووس» است که همان چیست؟ بررسی بکنیم. طاووس پرواز هم میکند. فیلم گذاشته بودم. خیلی جالب. واقعاً زیباییاش دیوانهکننده است. یعنی آدم وقتی نگاه میکند و دیروز عکسش را گذاشته بودم، بچهها را صدا کردم. مات و مبهوت مانده بودند از زیبایی. اعجوبهای است در زیبایی.
استعمال حقیقی، غرضش بدون شرط و قرارداد ادا میکند که همان غرضش چیست؟ انتقال ذهن شنونده به تصور معنا. یعنی قرینه نمیخواهد. ولی احتمال مجازی باید یک قرینه داشته باشد که مقصودش را شرح بدهد. خب چرا در استعمال حقیقی بدون چیزی و بدون شرطی غرض ادا میشود؟ چون علاقه سببیتی که قائم است در لغت بین لفظ و معنای موضوع له، کفالت میکند در تحقیق این غرض. آن علاقه مستقیماً منتقل میشود. شما لفظ را که بگویی، لفظ علاقهای دارد به معنایی. سریعاً و اولاً و به ذات، همان معنا را میرساند. ولی در استعمال مجازی، منتقل نمیکند ذهن شنونده را به معنا. چون الان اینجا «طاووس اهل الجنة» وقتی گفته میشود، «اهل الجنة» قرینه است. خب، «طاووس اهل الجنة»، اهل جنت انسانها هستند. طاووس انسانها، طاووس بهشتیها. خب، بلاتشبیه، العیاذ بالله، دور از ساحت حضرت بقیة الله، «طاووس فلان باغ» قرینه است و ذهن به سمت «انسان» یا «پرنده» میرود، اما وقتی میگوید «طاووس اهل الجنة»، وقتی «اهل جنت» میآید، این قرینه میشود و ذهن شما به سمت آن معنای حقیقی نمیرود.
جالب است که ما اسناد شباهت به حیوانات و پرندهها و اینها را، از دو جهت ظاهراً، آنجوری که با تحقیق به دست آمده، اهل بیت را به دو چیز تشبیه کردهاند: از بین حیوانات به شیر، و از بین پرندهها به طاووس. کفار را که به همه چیز: از جمله قرد، خنزیر، کلب و انعام. حتی مسلمانان غافلاند «اولئک کالأنعام بل هم أضل». ولی آن در مورد شیر: «لیوث الغابات»، شیرهای بیشه. «السلام علیکم یا لیوث الغابات» در زیارتنامه است. تعبیر شیر و یکی هم تعبیر طاووس. «أسدالله الغالب» اشاره به حمزه است. «تو اسد رسول»، حمزه سید الشهدا، شیر پیغمبر بود. علی اسدالله و حمزه اسد رسول.
پس در استعمال مجازی چون علاقه لغوی نیست، علاقه نیست بین لفظ «بحر» و «عالم»، اینجا مستعمل احتیاج دارد تا غرضش را محقق بکند. در استعمال مجازی به قرینهای که نیاز دارد، به قرینهای دارد که یعنی برای اینکه آن غرض محقق بشود، نیاز به قرینهای دارد که مقصودش را شرح بدهد. مثلاً وقتی میگوید: «بحر فی العلم»، این کلمه «فی العلم»، قرینه بر معنای مجازی است. برای همین عادتاً گفته میشود که استعمال مجازی احتیاج به قرینه دارد، ولی استعمال حقیقی اینطور نیست. وقتی قرینه نبود، کدام است؟ طریقه مجازی حقیقی است یا استعمال مجازی؟ حقیقتی.
و ما معنای حقیقت را از معنای مجازی با چی تفکیک میکنیم؟ با تبادر. تبادر از چی؟ تبادر حقیقی متوقف بر حقیقت لفظ است. چون تبادر، همچنین کشف میکند از وضع، همانطور که قبلاً گذشت. مثلاً میگوییم «لفظ»، ولی گاهی شرایط غیرلفظی قرینه میشود. این، آن میشود قرینه حالیه و معنویه و مقامیه. یعنی از نوع گفتن من معلوم است. از موقعیتی که دارم، از زمان مثلاً نصف شب، فلان چیز را وقتی میخواهم، منظور من معلوم است که چی میخواهم. اگر در بازار همین را بگویم، فرق میکند. اگر در مسجد همین را بگویم، فرق میکند. مشترک لفظی هم هست البته. آن قرینه در مشترک لفظی است. ولی خب، در مورد حقیقت و مجاز هم این میماند موضوع بحث.
درباره اینکه در احادیث، به خاطر این است که این قرینه را نداریم، شرایطی را که این قضیه... به شرط اینکه مشترک لفظی باشد، دوباره که بحث را نگه دارد. اگر نداشتیم که چه میشود؟ حقیقت. چون حقیقت یک حقیقت است، مجاز چیزی نیست، پس یک حقیقت، یک مجاز، این حقیقت نیست. حقیقت و مجاز اینگونه است که اول باید معنای اول ثابت بشود، بعد در مورد معنای دوم بحث میشود، که او قرینه میخواهد. مشترک لفظی معنای ثابت نمیشود تا وقتی قرینه نیاید، همان که قبلاً عرض شد. در طول باشد یا در عرض باشد. حالا آن معنای اولی هم که ثابت میشود، با چی ثابت میشود؟ با تبادر حقیقی.
بنده به شما میگویم که ای آقای دکتر، شما گنجی پیش من دارید. من میخواهم به مناسبت روز تولدتان یک گنج به شما بدهم. تا وقتی که انشاءالله، بر فرض محال، بعد شما قرینهای هم در کلام من نمیبینید، منتظر چه هستید؟ انتظار تا روز تولدتان بکشید تا یک گنج مادی، یک گاوصندوق پرپول یا چیزی به شما بدهم. بعد من، مثلاً، آن روز یک روایت میآورم برایتان، روایت تقدیم میکنم. میگویم این هم گنجی که من میخواستم به شما بدهم. «کنز لاینفد». گنجی که زیر آن دیوار بود و موسی و خضر آن دیوار را بالا بردند. گنج هم برای دو تا یتیم بود. فرمودند که آن گنج، گنج مادی نبود، پول تویش نبود. پنج تا کلمه تویش بود که حالا اگر گفتنم در روایت از امام رضا است. چون پنج تا کلمهای که تو آن گنج بود چه بود؟ خیلی شریف و زیبا هم هست.
خب، شما آنی که اول در این آیه به ذهنتان میآمد، چی بود؟ میگوید: «گنجی را اینها محفوظ کردند.» «کان أبوهما صالحا.» پدر خوبی داشتند اینها. گنج را درآوردند. با تبادر حقیقی به چی میرسید؟ بوی گنج مادی. بعداً قرینه میآید، توضیح میآید و علاقه را توضیح میدهد. به شما میفهماند که این، منظور گنج مجازی بوده است. اگر نبود این روایت، شما چکار میکردید؟ همان کفایت.
یک وقت اما مشترک، مردد است بین چند تا معنا. آنجا اصلاً دیگر حمل بر چیزی نمیشود، عین اینکه مثلاً من به شما میگویم که ای آقای دکتر، شما در روز میلادتان یک «عین» پیش من دارید. مردد! قرینه تویش نیست. اصلاً هیچی دیگر برداشت نمیشود.
گاهی مجاز تبدیل به حقیقت میشود. یک وقتهایی هست یک چیزی معنای مجازی است، ولی کمکم، کمکم، کمکم، سبقت میگیرد. حالا همین «گنج» را فرض کنید. ما دوبار، سه بار، صد بار، هی «گنج» گفتیم، منظورمان گنج معنوی بود. دیگر اصلاً اینجا دفعه صد و یکم من «گنج» بگویم، شما گنج مادی اول به ذهنتان نمیآید. اول گنج معنوی میآید. اینجا دیگر مجاز تبدیل به حقیقت میشود. جایش برعکس میشود. آنجا دیگر گنج مادی میشود مجازی. پس بستگی دارد که کدامش سبقت بگیرد از دیگری.
شرایط حال حاضر جابجایی تبادر حقیقی دیگر نیست. وضع عوض نمیشود. تبادر حقیقی یعنی کاری به این گروه و آن گروه ندارد. از لفظ بیان میشود. آن معنای جدیدی که مجاز بوده در اثر بازاری شدن شرایط حال، مختص به اجرایی شدن و کلاً این جابهجایی. بله همینطور است.
دیگه حالا «حج» شما بگویید، معنای قصد نمیآید. اگر میخواهی مثلاً منظور ات «حج» باشد و منظورت «قصد» باشد، حالا باید قرینه بیاوری. اول اگر «حج» گفتیم، منظورتان اعمال خاص شرعی بود ، باید قرینه میآوردید. الان برعکس شده است.
اصولیون ملاحظه کردهاند به تحقیقی که استعمال مجازی هرچند احتیاج به قرینه دارد در ابتدای امر، ولی وقتی که استعمال لفظ در معنای مجازی زیاد بشود به وسیله قرینه و آن هم تکرار پیدا بکند به کثرتی که قائم است بین لفظ و معنای مجازی، علاقه جدیدهای را شکل میدهد. علاقه جدید قائم میشود و لفظ به عنوان وضع برای آن موضوع میشود، برای آن معنا و خارج میشود از مجاز به حقیقت و باقی نمیماند بعد از آن حاجتی به قرینهای. یعنی دیگر حالا بدون قرینه، اول معنایی که میآید همین معنای مجازی است. آن معنای حقیقی سابق قرینه دیگر میخواهد. نامیده میشود این حالت به «وضع تعینی».
مثلاً شما تعبیر «سید» را به کار میبردید، منظور «آقا» بود. مجازاً به بنیهاشم میگفتید. بعد این هی گفتید، گفتید، گفتید، گفتید، دیگر حالا یکجوری شده که «سید» بگویید بدون قرینه، یعنی بنیهاشم. منظور اگر «آقا»ست، باید واژه «امام» را بگویید. الان اگر کسی «امام» خالی را در عرف ما بگوید، «امام اینجور فرمود، فرمود»، خداوکیلی شما بگویید این انقلاب پیدا کرده. این هم شده حقیقی. حالا اگر امام معصوم میخواهید، قرینه بیاورید. باید بگویید: «امام علیهالسلام فرمود»، «امام ششم فرمود». آن قرینه است. امام علیالاطلاق، مطلق خالی، وقتی میآید، منظور امام خمینی است. واژهها زیاد داریم که رو مجاز میرود. احسنت، به مجاز. و اینجا دیگر باقی نمیماند بعد از آن حاجتی به قرینه. این حالت را میگویند «وضع تعینی».
«وضع تعیینی»، کسی لفظی را برای معنایی وضع میکند. «تعیینی» و «تعونی» خودش میآید در اثر کثرت. پس «تعیینی» واضع مشخص دارد. «تعینی» واضع مشخص ندارد. خودش به تدریج پیدا میشود. کسی هم نمیداند چی شد که الان واژه «امام» را میگوید. اول از همه واژه «آقا» یا «آقا» اینجوری فرموده. «آقا» که به حضرت آقا اول مجازاً میگفتند. «آقا» این واژه حقیقتاً وضع شده برای کسی که زن نیست. تبادرش این است دیگر. ولی الان تو عرف ما و خصوصاً عرف مذهبیها و انقلابیها، وقتی میگویند این کلمه، اول آن معنای مجازی به ذهن میآید. این وضعش هم تعینی است. کسی واضع نبوده. کثرت استعمال است. بس که گفتند و بس. خود عملیات وضعی که متصور از واضع یعنی واضع مشخصی باشد ، این را بهش میگویند «وضع تعیینی». آنی که واضع مشخص ندارد، «وضع تعینی» است.
این ظاهر است و این امکان به ما میدهد که تفسیرش بکنیم آن را به سهولت و بر روشنای مسیر خودمان در شرح حقیقت وضع و علاقه لغویه. شما فهمیدید که علاقه لغویه نشئت میگیرد از اقتران لفظ به معنا مراراً عدیده، یعنی چندین بار لفظ و معنا با همدیگر اقتران داشته باشد یا چندین بار یا در ظرف مؤثر. گفتیم تو این دوتا حالت، یا بیرون چند بار با هم بیایند یا در درون یا در ذهن و در ظرف مؤثری با هم باشند. اینهاست که بحث وضع را شکل میدهد و علاقه لغویه را درست میکند. پس وقتی لفظ استعمال بشود در معنای مجازی چندین بار، این خیلی با آن نظر «قرن اکید» میخورد. دیگر این، دیگر تصور لفظ به تصور آن معنای مجازی در ذهن شنونده یک اقتران متکرر پیدا میکند و این اقتران متکرر میکشد به قیام علاقه لغوی بین این دوتا. دیگر جوری میشود که اصلاً آن معنای حقیقی دیگر به ذهن این نمیآید، این یکی معنای مجازی میآید.
الان مثلاً تو عرف جوانها میگوید: «هلو». مثلاً «هلو» دیگر آن معنای حقیقیاش را ندارد. نه، دیگر معانی دیگری دارد. بله دیگر، تبادر حقیقی نیست. ولی خب، بین اینها حالا این هم کسی با اینها وقتی میخواهد صحبت بکند و مخاطبش اینها هستند و از خود اینها وقتی هست. بحث عرف زمان پیامبر همینطور است دیگر. قرآن بر اساس این عرف نازل شده است. یعنی همین ملاکات حقیقت و مجاز را مدنظر دارد در آن زمان. یعنی وقتی که قرآن میگوید واژه «کتاب»، آنچه که حقیقت است و قرینه نمیآورد، آنچه که حقیقت است به عنوان «کتاب»، همان مدنظر است. اگه چیز دیگری بخواهد باشد باید قرینه بیاورد و گاهی میآورد از همانها و خودش تو قرآن معنا را عوض میکند، مجاز را حقیقت میکند. تو خود همین قرآن از حقیقت اینها استفاده میکند. میگوید، میگوید، میگوید، میگوید، در اثر چندین بار استعمال، بعد کمکم دیگر معنا عوض میشود. «صلات» اینها به نیایش میگویند. «صلات» او، اوّلم همین را میگوید. همین هم مدنظرش است. خوردهخورده عوضش میکند. بعد هی میآید میشود به قول اصطلاحاً «حرکت شرعی». در مورد حقیقت شرعی بحث خواهیم کرد انشاءالله.
لغت، کلمات لغت، همانطور که در نحو خواندید، تقسیم میشود به چی؟ اسم و فعل و حرف. در هر لغتی ما این سهتا را داریم. اسم دلالت میکند بر معانی که ما آنها را از آن اسما میفهمیم. یعنی از خود این اسم معنایی میفهمیم. میخواهیم آن اسم را مجرد بشنویم یا کلامی بشنویم. شما این اسم، «زید» را تنهایی که بشنوی، «علی» را تنهایی که بشنوی، یک معنا میفهمی. اما حرف، در ضمن کلام هم که هست، معنایی ندارد مگر وقتی که در ضمن کلام میآید. الّا در کلام که میآید، معنا دارد.
مدلول حرف دائماً ربط بین معانی اسمی است با اختلاف انواع خودش. مثلاً شما میگویید: «النار فی الموقد تشتعل.» «موقد» یعنی چی؟ «بخاری». «آتش در بخاری مشتعل است.» خب اینجا شما دو تا معنای اسمی دارید. ما توی اصول معنای اسمی و حرفی و اینهایمان فرق میکند با ادبیات. ما اینجا دیگر یا معنای اسمی داریم یا معنای حرفی داریم. فعل هم معنای اسمی دارد. الان اینجا «النار فی الموقد تشتعل» دو تا معنای اسمی داریم. چی و چی؟ آتش در بخاری مشتعل است. نار و موقد و تشتعل اسم است. بله. نار و موقد و تشتعل. معانی اسمیاند. آن «فی» چیست؟ او رابط. رابط دو تا اسم است. «فی» رابط نار و موقد است. ربط میدهد. ربط مخصوصی بین دو تا مفهوم اسمی میدهد که همان نار و موقد است.
و دلیل است بر اینکه مفاد حروف، اینکه دلیل بر اینکه مفاد حروف همان ربط است، دو تا امر است. چرا شما میگویید مفاد حروف ربط است؟ در اصول پس حروف معنایش چیست؟ ربط. ربط بین معانی اسمی است در کلام. این معنای حروف در اصول است. توی ادبیات سخت است. ما چیز دیگری میگفتیم. که «معنا ندارد»، «معنا ندارد مگر اینکه در ضمن کلام بیاید.» معنایش چیست؟ بله. حالا همان چیزی که مستقیم نیست، چیست؟ معنای ربطی. یعنی ایجاد ربط میکند. ایجاد ربط میکند بین دو تا مفهوم اسمی. تعریف اصلی حرف اینجا در تعریف معناست. تعریف اصولیاش این است که حرف چیست؟ همان است که ایجاد ربط میکند بین دو تا معنای اسمی در ضمن یک کلام. مثلاً «و فاعلش». فاعلِ فعل ؟ «یضره». دو تا معنای اسم. خب، بین هیئت و فاعلش.
خب، دلیل بر اینکه شما میگویید مفاد حروف همان ربط دو تا امر است، یکی اینکه معنای حرف ظاهر نمیشود وقتی که حرف از کلام فاصله بگیرد. و این نیست مگر به خاطر اینکه مدلولش همان ربط بین دو تا معناست. پس دیگر یافت نمیشود معانی دیگری در کلام. پس وقتی که معانی دیگری در کلام یافت نمیشود، مجالی برای افتراض ربط نیست. ما کی ربط داریم؟ وقتی چند تا معنا باشد. حرف میآید این چند تا معنا را به هم مرتبط میکند. خب، وقتی شما در زمینه چند تا معنا را کجا داری؟ ضمن کلام. اگر کلام نباشد، پس برای چی حرف معنا ندارد در غیر کلام؟ چون حداقل باید دو تا چیز داشته باشد که آنها را به هم ربط بدهد. وقتی در کلام نیست، دیگر آن دو تا چیز را ندارد که بخواهد رابط دو تا چیز باشد. میخواهد آنها را به هم ربط بدهد و کنار هم ندارد.
و دیگر اینکه کلام درش تردیدی نیستند که مدلولش مترابط الاجزا است. شما در کلام چیزهایی را دارید، اجزایی را دارید که این اجزا به همدیگر ربط دارد. وگرنه کلام تشکیل نمیشود. و شکی نیست در اینکه این مدلولی که مترابط است، شامل ربط میشود و معانی مربوطه. یعنی هم معانی مربوطه هم ربط. ببینید در یک کلام شما اجزایی دارید. این اجزا به همدیگر مربوطه، درست است؟ خب، پس شما چی دارید در کلام؟ یک سری مترابط دارید و یک سری ربط. آن ربطها را کی ایجاد میکند؟ حرف. با همیشگی معانی. حالا ما به آن هیئت جمله و اینها میگوییم معانی حرفی. هر آنچه که ایجاد ربط میکند، میگوییم معانی حرفی است. این تعریف اصولی است. هیئت جمله شرطیه، هیئت جمله اسمیه، هیئت نمیدانم چی چی، همین هیئت چیست؟ میگوید معنای حرفی است.
و ممکن نیست که حاصل بشود این ربط تا وقتی که اینجا دالی بر آن نباشد. وگرنه معانی به ذهن میآمد و به صورت متناسب غیر مترابط بود. متناسب پراکنده، پراکندهای که به همدیگر ربط ندارد. و اسم دال بر این ربط نیست. وگرنه ما «لما فهمنا معنا». ما معنایش را نمیفهمیدیم مگر ضمن کلام. اگر دال بر ربط بود. رابط اینجا چیست؟ حرف است یا اسم؟ شما بگویید رابط اسم است. میگویم پس چرا لازم نیست در ضمن کلام معنایش فهمیده بشود؟ آنی که رابط است باید معنایش فقط در ضمن کلام فهمیده بشود. اسم اینجوری نیست. اسم اینجوری نیست که معنایش فقط در ضمن کلام فهمیده بشود. پس نمیتواند رابط بشود. پس حرف است که رابط است. درست شد؟ چون ربط فهمیده نمیشود مگر در چهارچوب معانی مترابطه. پس متعین میشود که همان حرف است، اسم نیست.
در یک کلام چی ایجاد ربط میکند؟ این یک استدلال عقلی است. در ضمن در یک کلام، آنچه که ایجاد ربط میکند اسم است یا حرف؟ چرا؟ چون اگر اسم بود، برهان خلف، اگر اسم بود، باید به نحوی میشد که اسم فقط در ضمن کلام معنا داشته باشد. چون ربط یعنی تلازم. در حالی که اسم اینجور نیست. اسم در غیر کلام هم معنا میدهد. پس لزوماً فقط حرف است که رابط است. معنای فعل هم که اصلاً ما در اصول چیزی به حساب نمیآوریم. ما چیزی به اسم فعل در علم اصول نداریم. اسم و حرف. تو معانی، معنای اسمی داریم، معنای حرفی. تو فعل یک هیئت دارد، یک ماده. ماده معنای اسمی دارد. هیئتش معنای حرفی دارد. یعنی در واقع فعل ترکیبی از اسم و حرف است در علم اصول. زیرا علم اصول اصطلاحات خاص خود را دارد. ایشان هم همان اصطلاحات را استفاده کردند.
همینجا بحث ماده فعل را میآورد و میگوید مختلف از حروف به اختلاف انواع ربطی که دلالت بر آن میکند. وگرنه هر ربطی. یعنی نسبت بین طرفین صحیح بود که گفته بشود. چون معانی حرفی، معانی ربطی و معانی اسمی، معانی استقلالیاند. پس معانی حرفی ربطی و نسبیاند. معانی اسمی استقلالیاند. معانی حرفی در ضمن کلام و بین دو تا اسم درست شد. به هر آنچه که دلالت میکند بر معنای ربطی و نسبی، ما بهش میگوییم «حرف». تعبیر اصولی ازش میکنیم به حرف. و هر آنچه دلالت میکند بر معنای استقلالی، ازش تعبیر اصولی میکنیم. پس در علم اصول هر آنچه که معنای استقلالی دارد، بهش میگوییم «اسم». هر آنچه که معنای ربطی دارد، بهش میگوییم «حرف». دیگر غیر از آن اسم و حرف در ادبیات، خب فعل چیست پس؟ فعل مرکب از ماده و هیئت.
شما «یضرب» که دارید، «یضرب» یعنی چی؟ یعنی هیئت «یفعل» و ماده «ضرب». پس دو تا چیز است: یک هیئت، یک ماده. و ما اراده میکنیم به ماده، اصلی یعنی همان ریشه را که فعل ازش مشتق شده. به هیئت، صیغه خاصهای که ماده برای آن صیغه ریخته شده، به آن شکل ریخته شده. پس ماده چیست؟ «ز، ر، ب» که فعل ازش مشتق شده. هیئت چیست؟ هیئت «یفعل» است که این «ضرب»، ماده «ضرب» توی این صیغه ریخته شده. توی این ریخت آورده شده. ماده آنی که فعل ازش مشتق شده، ریشه فعل است. معنایش باید آن «زدن» را لحاظ بکنیم یا آن «زاغ» و «دا» و «نون» را. این دو تایی با هماند. در این هیئت، دو تایی با همدیگر میشود معنایش. «یضرب» یعنی چی؟ یعنی ماده «ضرب» در این هیئت که میشود صیغه یک مفرد مذکر در فعل مضارع. رخ دادش را در نظر میگیریم. بله. جفتش با همدیگر میشود ترجمه.
اما ماده در فعل، «این» از هیچ اسمی از اسما مختلف نیست. مثلاً کلمه «تشتعل» دقیقاً مثل اسم ماده، معنای اسمی دارد. هیئت، معنای حرفی دارد. پس فعل ماده و هیئت است. مادهاش معنای اسمی دارد. هیئتش معنای حرفی دارد. چیست؟ اشتعال. یک مدل اسمی دارد. ولی فعل مساوی با متن مادهاش فقط نیست. «تشتعل» مساوی با اشتعال است؟ نخیر. «اشتعال» در این هیئت، در این صیغه، بلکه اضافه بر آن «یزید علیها» به دلیل عدم جواز وضع کلمه اشتعال. یک چیزی اضافهتر بر آن دارد. چون شما نمیتوانید «تشتعل» را بردارید و «اشتعال» بگذارید. من این کشف را با این استدلال میکنم برای اینکه فعل اضافهتر دارد به مدلولش بر مدلول ماده. و این زیادت این چیزی اضافی را از چی میگیرد؟ هیئت دارد که شامل ربط و زمان میشود. میگوید این فاعل در این زمان این ماده را محقق کرد. و به این وسیله میشناسیم که هیئت فعل وضع شده برای معنایی و این معنا، معنای اسمی استقلالی نیست به دلیل اینکه اگر اینجوری بود میشد این را تعویض کرد از فعل به اسمی که دال بر آن معنا باشد، به آن اسم دال بر مدلول مادهاش همراه با چیزی دیگر. در حالی که ملاحظه میکنیم که فعل ممکن نیست تعویض از آن در سیاق کلام به مجموعه دو اسم یعنی دو تا اسم بگذاری. «اشتعالک» به جای «تشتعل» بگذاری. پس باید «تشتعل» چیست؟ یکی ماده اش اسم به جایش بگذاری و یک حرف. حالا حرف که نمیشود خیلی گفت. یک چیز رابط. پس معلوم میشود که هیئت از سنخ حروف است نه سنخ اسم. اگر سنخ اسما بود، باید فعل از دو تا چیز ، دو تا اسم، اسم میگذاشتی؛ در حالی که اینجوری نیست. به این وسیله ثابت میشود که هیئت معنای نسبی و ربطی است و برای همین این تعویض مذکور محال است. شما نمیتوانی فعل را برداری و به جایش دو تا اسم بگذاری. یعنی به جای این یک دانه، یک دانه بیاید. شما میخواهید یک حرف را به جایش دو تا اسم بگذارید. چیزی را اثبات نمیکند.
ما میخواهیم بگوییم که این معنایش اسمی نیست. اگر اسمی بود، یک اسم جایش مینشست. وقتی چیزی معادل چیزی است، یعنی یک چیزی از «تشتعل» یعنی اشتعال شما در زمان حال با فاعل مؤنث، بیا مخاطب... حالا هر کدامش. ماده اشتعال محقق میشود فی الحال. لااقل دیگر اشتعال مرأة الحال باید باشد. معنای هرچی آمد تویش ، بازی با کلمات دقیقاً معنای حرفی خودش را نشان میدهد که لازمش چون «حال» هم آنجا مفعول فیه است. مفعول فیه هر کاریش بکنید، «فی» را تو خودش دارد و این ربطی است که دلالت دارد بر آن هیئت فعل، ربط قائم بین مدلول ماده و مدلول دیگر در کلام مثل فاعل، در قول ما که میگوییم: «تشتعل النار». هیئت فعل مفادش ربط است بین اشتعال و آتش.
و خلاصه ما میگیریم از اینکه فعل مرکب از اسم و حرف است: مادهاش اسم، هیئتش حرف از همینجا صحیح است قول به اینکه لغت تقسیم میشود به دو قسم: اسما و حروف. ما تو اصول سه قسم دیگر نداریم: اسم و حرف. همه معانی یا اسمیاند یا حرفی. هیئات کدام سنخ است؟ حروف و کلمات، اسامی معانی اسمیاند. در مورد هیئت جمله یک وقت هست یا نیست. شناختیم که فعل هیئتی دارد که دلالت بر معنای حرفی دارد یعنی بر ربط. و همچنین از حال در جمله. خب همانطور که فعل یک هیئتی داشت، جمله هم هیئت دارد. هیئت جمله اسمیه، هیئت جمله فعلیه. منظور ما از جمله هر دو تا کلمه است یا بیشتر که بینش یک ربطی باشد. جمله یعنی این دیگر. حداقل جمله چند تا کلمه است؟ دو تا کلمه که بین دو تا کلمه چی باشد؟ ربط باشد. «زید قائم». یک «زید» داریم یک «قائم» داریم که اینها به همدیگر مربوطاند. «علیٌ امام». ما از کلمه «علی» معنای اسمیاش را میفهمیم، از کلمه «امام» معنای اسمیاش را میفهمیم. میفهمیم اضافه بر آن را به نحو ارتباط خاصی بین این دو معنای اسمی. این ارتباط خاص دلالت ندارد بر آن کلمه «علی» به تنهایی و کلمه «امام» به تنهایی. اینی که شما امام را بر علی منطبق میکنی، این نه از «علی»، نه از «امام». یک چیزی بیرون از این دو تا داریم که این را دارد به ما ربط میدهد. بله، یک چیزی بیرون داریم. آن هیئت جمله است. هیئت جمله اسمی است که به شما اجازه میدهد این کلمه را بر آن کلمه بار بکنی. هیئت جمله اسمیه معنای اسمی دارد یا حرفی؟ حرف. چون ربط. هر جا میگوییم ربط، یعنی معنای حرفی. هر جا معنای حرفی، یعنی ربط. این را تو یکی بگذاریم. آنی که بین این دو تا کلمه است، آن میشود معنای حرفی. هیئت جمله فعلیه.
و خلاصه میگیریم از آنچه، بله هیئتی که باعث میشود شما، أحسنتم. و خلاصه میگیریم از آنچه گذشت اینکه لغت ممکن است تصنیفش از وجهه نظر تحلیلی به دو گروه، به دو طایفه باشد: یکیش «فعالهی معانی اسمیه» است. گروه اول و داخل میشود در این «فعاله»، اسما و مواد افعال ؛ ماده فعل و مواد. و دیگری معانی حرفیه یعنی روابط. و داخل میشود در آن، حروف و هیئات افعال. پس ما دو تا چیز داریم: معانی. دو تا: معانی اسمی، معانی حرفی. معانی اسمی مثل چی؟ مثل خود اسامی و ماده فعل. از آنور معانی حرفی. هیئت چیست؟ هیئت فعل و هیئت جمله.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...