‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث در باب افعال بود. میرسیم به قاعدهی سوم این باب. در قاعدهی سوم میگوییم که: هر وقت فاعل فعل ما در افتعال، یکی از سه حرف «دال»، «ذال» و «ز» (زِ سهزنبور) باشد، "تا"ی باب افتعال قلب به دال میشود. پس اگر فاءالفعل یکی از سه حرف دال و ذال و ز باشد، "تا"ی باب افتعال قلب به دال میشود.
مثال برای «دال»: «دعو». «دعّو» از مثالهای خوبه که خیلی استفاده میکنیم، شاید هم اصلاً حواسمان نباشد که مال چه بابی است. «دعو» را بیاوریم در باب افتعال، چه میشود؟ "ت" + "دعو". درسته؟ "ادعو". چه کار کنیم؟ قلب به همزه شود. آخرش میشود چه؟ «ادّعا». دیدید؟ «ادعا» چی بوده و چه شده؟ «ادعا» اینجوری باشد، یک همچین بلاهایی سرش آمده باشد، «دِعو» شده «ادعا». خوب دیدید "تا" قلب به دال شد. سورهی مبارکهی یاسین، آیهی ۵۷. بله. خوب؛ پس خودتان هم بفرمایید دیگر! بسم الله! لَهُمْ فِیهَا... سخن مدرس: این کلمهی یدعون چی بوده؟ سخن شاگرد: باب ؟. مدرس: چون تدّعون بوده، درسته؟ یدتعون. خوب. وَ لَهُمُ مَّا یَدَّعُونَ. خوب؛ پس حالا صرف بفرمایید. شما، با صرف هر کدام از عزیزان، در باب افتعالَش شروع میکنیم.
«ادِّعا»، «ادِّعیا»، «ادِّعَو»، «ادِّعَیتَ»، «ادِّعَیتُما»، «ادِّعَیتُم»، «ادِّعَیتِ»، «ادِّعَیتُما»، «ادِّعَیتُنَّ»، «ادِّعَیتُ»، «ادِّعَینا».
«یَدَّعی»، «یدَّعیانِ»، «یَدَّعونَ»، «تَدّعی»، «تَدّعیانِ»، «یَدَّعینَ». آخرش باب یَفْعَلْنَه است، صیغهی ششُم. یَدعینَ. یدتعون. یدعون. سخن مدرس: بله! در ذهنم میآید که نباید درست باشد. تدعی. تدعیان. تدعون. تدعین. تدعیان. تدعین. مدرس: به قول آقا یَتَدعینَ. به قول ما حالا این را باید برویم بررسی کنیم. اَدعِی. نَدعِى. خیلی خوب! وَ لَهُم مَّا یَدَّعُونَ. پس صیغهی چند شد؟ یدعونَه از مضارع؟ این از «دال».
مثال «دال». حالا مثال از «ذال». «ذَکَرَ». بیاوریم در باب افعال چه میشود؟ "تذکر" که میشود از "اذَّکَرَ". "اذَّکَرَ" که حالا هم میتواند "اَدَّکَرَ" خوانده شود، هم "اذَّکَرَ". اینها چون قریبُالمَخرَجَند، بله. در هم ادغام میشود یا "إذکار" یا "إدکار" یا "إبتکار" یا "إذکار". سهتاش هم درست است. بله. برای صرفش، ماضیاش از همان اذکار، بله، بله. "اِذْتَکَرَ" که میشود "اِدَّکَرَ".
مثال قرآنیاش سورهی مبارکهی یوسف، آیهی 45. بله. نو جوانما؟ وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ...احسنتم! «اذکرت»، «اذکرتا»، «اذکرنَ»، «تذکرتَ»، «تذکرتُما»، «تذکرتُم»، «تذکرتِ»، «تذکرتُما»، «تذکرتُنَّ»، «اذکرتُ»، «اذکرنا».
خیلی خوب! حالا گفتیم که این «اذکر» را میتوانیم «ادکر» هم بگوییم. «اذکر» هم بگوییم. جفتش خوب است. این هم از این.
و حرف سوم هم «ز». مثل «زجر». «زجر» را بیاوریم توی باب افتعال چه میشود؟ «ازْتَجَرَ» که باید بشود چه؟ «ازْدَجار». "تا" قلب به دال میشود. آیهی مبارکهی سورهی قمر، آیهی 9. کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنَا وَ قَالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ.
«وَ ازْدُجِرَ» را بفرمایید. چه بابی است؟ «ازدجار» افتعال. خوب. چه صیغهای است؟ این مجهول است. مجهول را قبلاً خواندید دیگر ها؟
مدرس: «ازْتَوَجَرَ» شده «ازْدَجَرَ». شاگرد: «ازْدُجِرَ». بله. حالا اینجا اصلش «ازْتُجِرَ» بوده. "تجر" که قلب به چه شده؟ به دال شده. چون در باب افتعال است، قلب به دال شده است. خوب.
«ازْدَجَرَ». بفرمایید صرف بفرمایید. «ازْدَجَرتُ»، «ازْدَجَرنا»، «یَزْدجرُونَ»، «یزدجِرنَ». بله. «تَزْدَجِرُ»، «تَزْدَجِرانِ»، «تَزْدَجِرونَ»، «تَزْدَجِرینَ»، «تَزْدَجِرانِ»، «تَزْدَجِرْنَ».
این سه تا حرفی که گفتیم سه تا حالت دارد: یا واجبُالإدغام، یا جایزُالإدغام. واجبُالإدغام کجا است؟ در «دال». بله. بله. «دانها»؟ چون اینها خیلی به هم قریبالمخرجند، اینها را ما در هم، بله، ادغام واجب است. واجب است که ادغام بکند. بله. چون "متجانسین" اصطلاحاً. حتی اگر در دو تا کلمه هم بیاید. مثلاً ببینید آیهی قرآن میفرماید: فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ... «دَعَوا اللَّهَ». اینجا الان در دو تا کلمه، "تاء" و "دال" بغل هم قرار گرفته. در قرائت باید چهجوری بخوانیم؟ «فَلَمَّا دَعَوَا اللَّهَ». دیگر چه قرائتی؟ نمیشود این دو تا را یک دال مشدد میخوانیم. فَلَمَّا دَعَوَا اللَّهَ. از بله. دال و "تا" چون قریبالمخرجند در هم ادغام میشود. اینجا هم "اد" "تت". گفتیم چه میشود؟ "ادّع". در هم ادغام. این واجبالإدغام بود.
در مورد «ذال»، «ذال» عرض شد سه تا حالت میتواند داشته باشد. «ذکر» «ذکر». سه تا حالت درش بود. در مورد «زِ» زنبور، این هم میتوانیم «ازدجر» بگوییم و میتوانیم «ازدجر» بگوییم. «ازدجر». این هم درش ادغام جایز است. بله. «ز» و «دال» در هم ادغام کرد. این هم از این نکته. پس در «دال» ادغام واجب بود، در «ذال» و «زاء» جایز بود.
بریم سراغ قاعدهی چهارم. قاعدهی 4. هر وقت در این باب افتعال، عینالفعل ما، عینالفعلمان یکی از این 11 تا حرف باشد. از توی فاءالفعل در آمدیم، آمدیم توی عینالفعل. بله، بله. عینالفعل. این 11 تا حرف، 11 تا _حرف چیست؟ «ت»، «ث»، «جیم» (سه نقطه)، «دال»، «ذال»، «سین»، «شین»، «صاد»، «ضاد»، «واو». چند تا شد؟ دو، چهار، شش، هشت، ده، یازده. این 11 تا حرف توی عینالفعل ما بیاید. اینجا دو تا وجه جایز است.
وجه اول این است که "تا"ی باب افتعال را اینجا ما بیاییم با عینالفعل، از یک جنس بکنیم. مثلاً اگر عینالفعل ما "ت" باشد، خودِ افتعال با "ت" عینالفعل ادغام بشود، و اگر "ث" باشد، "تا" و "ث" ادغام بشوند، بشود "ث". یا "تا" و "ث" بشود "ذال". "تا" و "ذال" بشود "ذال".
وجه اول پس این است که اینها را ادغام کنیم. ادغام با "تا"ی باب. بعد بیاییم فاءالفعل را مفتوح یا مکسور کنیم. فاءالفعل را مفتوح یا مکسور کنیم. که اینجا در هر دو صورت در ماضی احتیاج به حمزه ما دیگر نداریم. در ماضی احتیاج به حمزه نداریم. خوب دقت بفرمایید. مثال، مهم است. ببینید. مثلاً من «خصمه». «خصم». حالا این «خصمه» عینالفعلش چیست؟ «صاد». جزو 11 تا حرف هست. میخواهیم بیاوریمش در باب افتعال. میشود «اِخْتَصَمَ». گفتیم اینجا یک قاعده به ما چه میگوید؟ میگوید شما میتوانی "تا" را با «صاد» ادغام کنی. بعد بیایی فاءالفعل را هم مفتوح یا مکسور کنی. خوب، ما اول ادغام کردیم. چه شد؟ اول ببینید در ماضی بریم. «اِخْتَصَمَ». مرحلهی اول چه کار میکنیم؟ «اختَصمَ». «خصمه». «خصَم». حالا «اختصم» که شد، ما دیگر نیازی به این همزهی وصل نداریم. چرا؟ چون حرف اولمان خودش مفتوح است. حالا گفتیم چه مفتوحش کنیم، چه مکسور. بگوییم «خَصِمَ» یا «خُصِمَ». جفتش درست است. «خَصِمَ»، خوب. یا مثلاً «إختَصم» بوده. طبق قاعده شده «اِصْطَصَمَ». «صاد» اول را ساکن کردیم به خاطر ادغام، بعد بین "خا" و "صاد" ارتقای ساکنین شد. حرف دوم که «صاد» بوده را کسره دادیم. بعد که «صاد» کسره پیدا کرد برای ادغام، حرکتش را دادیم به ماقبل. شد «اخْصِم». «اخْصم» که شد، دیگر ما ابتدای با ساکن چون نداریم. همزه را حذف کردیم. «خَصم». پس «خَصمِ». اینجا اشتباه نکنیم ها! نگوییم آقا «خَصم» من مال باب چیست؟ «تفعیل». خیر. این «خَصم» باب افتعال است. پس چرا این شکلی شده؟ این بلاها سرش آمده. قاعده، چون عینالفعلش یکی از این 11 حرف بوده. بعد قلب شده. قلب که صورت گرفته، حرف فاء و فعل را ما فتحه یا کسره دادیم. پس کسره که پیدا کرده دیگر احتیاج به حمزه نداشتیم. برش داشتیم. شده «خَصِمَ» یا «خُصِمَ». کلمهی «خَصِمَ» را اگر ببینند، میمانند در قرآن. یعنی چی؟ «خصم» ؟. واسه یک همچون وزنی نداشتیم. چرا؟ این مال باب افتعال است. خوب.
در مضارع چه کار میکنیم؟ این در معناش کامل عوض میشود. این «اختصام» باب افعال است. حالا معانی باب افعال میرسیم. جلسات. «اختصام» کجا؟ «تقسیم» کجا؟ بعدش هم اصلاً «خصمه» در باب تفعیل نمیرود. نه، نمیرود. یعنی به ندرت شاید دیده بشود. باید آن استعمال عرب را بررسی کرد که در چه بابی بیشتر میرود.
این حالت اولش را پس حالا تمام بکنیم. وقتی که داریم. تمام شد. فکر کنم وقتمان هم. بله. چشم. چشم. خواهش میکنم. چشم.
خوب، پس من مضارعش را هم اگر اجازه بفرمایید بگویم. یا نگویم؟ آره. مضارعش را هم بگویم. این پس ماضیاش بود. در مضارع "افتعل"، "یَفْتِعِلُ". بیاوریم روی این «خصمه»، «یَخْتَصِمُ». درسته؟ «یَخْتَصِمُ». اول باید چه کار کنیم؟ ادغام در «صاد» میشود «یَخْصَصِمُ». «یَخْصَصِمُ». «یَخْصِمُ». بعد حالا این دو تا را باید در همدیگر ادغام بکنیم. میشود «یَخِصُّ». که حالا یا «یَخَصُّ»، «یَخَصُّ»، یا «یَخِصُّ». «یَخَصُّ». جفتش درست و حسابی است. مضارعش. ما امرش را هم. و میتوانیم هم اصلاً هیچ کاریش نکنیم. همین «یَخْتَصِمُ» را بیاوریم.
خوب. مثال قرآنی هم دو تا بگوییم و بحثمان تمام. آیهی 44 سورهی مبارکهی آل عمران. سورهی مبارکهی آل عمران آیهی 44. همان که ادغام نشده. همان که ادغام شده. جفتش را حالا. این یک که الان گفتیم. آیهی 44 آل عمران این ادغام نشدهاش است. آیه را بفرمایید حاج آقای بدری بفرمایید!
ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ مَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ.
بله. شاید مثالم کدام است؟ «یَخْتَصِمُونَ» که اینجا ادغام. حالا بریم سورهی مبارکهی یاسین، آیهی 49. آیهی 49. مَا یَنْظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخْصِمُونَ.
خوب. این شاید مثال ؟ کجاست؟ «یَخْتَصِمُونَ» چی بوده؟ «یَخْتَصِمُونَ» یا «یَخَصُّمُونَ»؟
خوب. پس اینجا «یَخَصُّمُ». پس صرفاً کل باب را حالا «خَصِمَ»، «خَصِما»، «خَصِمُوا». «خَصِمتَ»، «خَصِمتُما»، «خَصِمتُم». «قَصِمنا». احسنت. «مُخْتَصَمٌ»، «مُخْتَصَمان»، «مُخْتَصَمُونَ». «تُخَصُّمُونَ». احسنت، احسنت. خیلی عالی!
یک مثال هم از این 11 "سادهاش" ؟ گفتیم. یک مثال هم از حرف «دال» بزنیم و دیگر سفره را جمع کنیم. بله. «یَخْتَصِمُونَ» ادغام نشده بود. «یَخَصُّمُونَ» ادغام شده بود. آیهی 44 آل عمران ادغام خام بود. نشده بود. آیهی 49 یاسین ادغام شده بود. علت خاصی نداشت. گفتیم این اینجا میشود. آنجوری گفت. میشود اینجوری گفت. اگر 11 حرف، اگر عینالفعل باشد وجوبی نیست. اگر عینالفعل یکی از 11 حرف باشد میتوانیم آن شکلی بیاوریم، میتوانیم این شکلی. نه از جهت بلاغی و ادبی و آن ظرافتهای کلامی.
خوب بله. اثر کلمه. کلمهی شکیل و قشنگ است. بعد گاهی خدای متعال یک جوری میپیچونه آیه را که مثلاً مخاطب، یعنی خود این درش یک نکتهای است که خدای متعال یک متن یا در بیان محتوای چیزی دارد میگوید که میخواهد یک جوری بفهمد که شماها نادانید، حالیتان نیست، باید حرف من را گوش کنید. بعد با همین عبارات الان مثل مثالی که الان میخواهیم بزنیم یک جوری عبارت را میآورد که هر که نگاه میکند میگوید: «راست میگوید. واقعاً ما بیسوادیم. این عبارت نمیشود فهمید». سخنرانی میکنی. میخواهیم به مخاطب بفهمانیم. علامهی جعفری رفته بودند فلان دانشگاه، زمان طاغوت. بعد ایشان دیدند که اینها که دعوت کردند، برای قصد تمسخر دعوت کردند که مثلاً یک آخوند بیاورند و آن پایین ادا و شکلک و ادا و اطفال اینها در بیاورند. مرحوم علامهی جعفری زده بود در خط فیزیک کوانتوم. از فیزیک کوانتوم گفته. خلاصه اینهایی که آن پایین نشستند، همه دهانها باز که این شیخ دارد چه میگوید. بعد علامهی جعفری فرموده بودند که: «من آمدم پایین. آن رئیس دانشگاه واسه اینکه کم نیاورد، به من گفت عجب بحثی کردید! چقدر این جالب بود.» میگفت: «من در دلم گفتم که خودم نفهمیدم چه گفتم.» خلاصه گاهی انسان اینجوری، یعنی غرض این است که یک جوری حرف بزنی که طرف نفهمد و خودش را جمع و جور بکند. یعنی اقرار به جهل و نادانیش بکند. خدای متعال گاهی عبارت را اینجوری میپیچونه. «خصمه»، «یَخْتَصِم»، «یَخْصِم». اینها اینها خودشان در آنها نکته است که حالا گاهی پیچیدگی را میرساند. پیچیدگی در لفظ، پیچیدگی. خیلی اختصام پیچیدهای شاید بوده. «یَخْتَصِمُونَ»، «یَخْصِمُونَ». اختصام پیچیده نبوده. مثلاً اینها توی معنا میشود اینجور برداشتهایی کرد. بالاخره در قرآن ما هیچ چیزی لغو و زائد نداریم. این نکتهی خیلی مهمی است. در تفاسیر میگویند که این همان است. این که همان کلمهی فلان، هیچ فرقی نمیکند. نخیر! فرق میکند. اگر «یَخْتَصِمُونَ» و «یَخْصِمُونَ» هیچ فرقی نمیکرد، خدا امتحان در همان «یَخْتَصِمُونَ». چرا گفتی؟ یک وجه توش است. تشدید آورده. با آنی که تشدید نمیآورد اصلاً خود تشدید درش در معنا اثر دارد. شدت میدهد. شدت معنا را میبرد بالا.
مثالی که حالا از حرف دال. دال «هدیه». در باب افتعال میشود «تَهَدی». بازیش میشود «اهْتِدی». میتوانی این را تطبیق بدهی با آن قاعده که ما گفتیم. «اهتدا» را ما چه بگیریم؟ آها! «اِهْتَدی». «اِهْتَدا». بعد دیگر «اِهتَدا» که شد، حمزه را لازم نداریم، میشود «هَدَّی» یا «هِدّی». «هَدّا» یا «هِدّا». این در ماضی. در مضارع چه کار میکنیم؟ «یَهْتَدی». قلب میکنیم. میشود «یَهَدّی» یا «یَهِدّی». «یَهِدّی». سورهی مبارکهی یونس، آیهی 35. أَحَقُّ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَمْ مَنْ لَا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدَى .
«لَا یَهِدّی». چه بوده؟ «لَا یَهْتَدِی» بوده. عرض کردیم دیگر. اینجا نوشته یا «یَهِدّی» خوانده میشود یا «یَهِدّی». درست شد؟ ماضی، مضارعش را صرف کنیم با همدیگر.
«اهْتَدى»، «اهْتَدَیا»، «اهْتَدَوا». «اهْتَدَیتَ»، «اهْتَدَیتُما»، «اهْتَدَیتُم». «هَدَیتُ»، «هَدَینا». «یَهْتَدِی»، «یَهْتَدِیانِ»، «یَهْتَدُونَ». «تَهْتَدِی»، «تَهْتَدِیانِ»، «یَهْتَدِینَ». «تَهِدِّی»، «تَهِدِّیانِ»، «تَهِدِّیتُما»، «تَهِدِّیَهُ». «تَهِدِّیانِ». «تَهِدِّیَنْ». «اَهْتَدِی». «نَهْتَدِی».
أَحَقُّ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَمْ مَنْ لَا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدَى. اینجا خدا پیچونده. «لَا یَهِدِّی». این هدایت نمیشود. هدایت نمیپذیرد. خیلی با پیچاندن هم هدایت نمیپذیرد. بله. خیلی جالب است این آیه. احسن. که اصلاً در این کلمه چند تا مادهی هدیه را استفاده کرده است. هر کدام یک مدل است. از آن صدر خلاصه از عجایب خداست دیگر. آقا خدا وقتی صحبت میکند اینجوری صحبت میکند. بله، بله.
این است که قرآن بیچاره میکند آدم. بحث ما پس اینجا تمام. انشاءالله بقیهاش را فردا خواهیم خواند.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...