‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در باب افتعال میخواستیم چند تا مثال قرآنی با دوستان تمرین کنیم. حالا ما مثالها را داریم. اینجا باب انفعال را امروز شروع میکنیم. اگر وقتمان اضافه آمد، برمیگردیم و مثالهایی از باب افعال را هم با هم حل میکنیم.
خب، در مورد باب انفعال. باب انفعال خصوصیاتی دارد. خصوصیات باب انفعال اولش این است که همیشه لازم است و طبیعتاً میشود که مفعول نمیگیرد. باب انفعال لازم است و مفعولگرفتنی نیست. سومیش هم این است که معنای قالبی این باب مطاوعه است. معنای مطاوعه یعنی قبول اثر. یک اثری را به چیزی بدهی، بپذیری. میگوییم مثلاً کسرته فانکسر. شکستمش، شکست. انکسار پذیرفتن شکستنِ مطاوعه است.
انفعل ینفعل انفعال. الان چیزی که زیاد داریم انفعال است دیگر. خدا را شکر انهدام. بله انفعال باعث انهدام میشود. دیگر چه چیزی را معنا کنیم؟ یعنی حجم را پذیرفت. یعنی مفعولش در واقع همان ماده فعل. کی منهدم شد؟ مثلاً معلوم است دیگر. مجهول نیست. مثلاً فلان کشور منهدم شد. درست. منهدم شد. چه چیزی را منهدم شد؟ حجم را. بله همان ماده فعل را میشود. نه، مجهولی نمیخورد. مجهولی، فاعل را نمیدانیم که منهدم شد، فلان طایفه، فلان گروه. در واقع اینجا همان ماده فعل را پذیرفته دیگر. چه چیزی را پذیرفت؟ همان ماده فعل حجم را پذیرفت. بله.
حالا اینجا خیلی مثال قرآنی در باب انفعال نداریم. یک مثال داریم. حالا آن را هم عرض میکنیم. یک شرطی دارد انفعال برای اینکه معنای مطاوعی بدهد. شرطش هم این است که فعل از افعال ظاهری و دارای اثر خارجی باشد، به شرط اینکه فعل از افعال ظاهری و دارای اثر خارجی باشد. چون این باب برای مطاوعه وضع شده است که قبول اثر در چیزهایی است که با چشم دیده میشوند؛ مثل قطع و جذب و کسر. قطع وجوب اشتباه نوشتم. وجوب خیلی معنا نمیدهد. قطع و جذب. بله. قطع و جذب و کسر. قطع میشود در باب انفعال انقطاع، جذب میشود انجذاب، کسر میشود انکسار.
چه گفتیم؟ ما به شرطی که این فعل از افعال ظاهری باشد، دارای اثر خارجی باشد، و با چشم دیده شود. خب حالا من سؤال میکنم اَلَمَ، میتوانیم به معنای مطاوعه، اَلَمتُهُ فانعَلَمَ، نمیشود. چرا؟ اثر خارجی ندارد، با چشم دیده نمیشود. بگویم فَهَمتَهُ فَانفَهَمَ. این مثل عَلِمَ و فَهِمَ اینها در باب انفعال نمیآیند برای مطاوعه. چرا؟ چون اثر خارجی ندارد، با چشم دیده نمیشود. بله، انکرام مثلاً. کلاً باب انفعال مطاوعه برای چیزهایی واقع میشود که اینها اثر خارجی داشته باشند، در بیرون محقق شوند، در بیرون دیده شوند.
ولی باب تفعل این شکلی نیست. باب تفعل میتواند برای چیزهایی به کار رود که اینها اثر خارجی ندارند. شما میتوانی برای چیزهایی که اثر خارجی ندارند، به باب تفعل آنها را ببرید. مثلاً تَعَلَّمَ، تَفَهَّمَ.
جذب، جذب به معنای کشیدن. جذبَتُ الصُّدُورَ. پیراهن را کشیدم. یک وقتهایی هم حالا این هم یک نکته که مطاوعه انفعال برای فعل است. پس گفتیم فعل مطاوعهاش انفعال میشود، درست، به شرط اینکه اینها باشد. حالا همیشه حرف بر این است که ما داشتیم، باید لزوماً مطاوعهاش با انفعال باشد؟ اگر همین شرط را هم داشت؟ نه خیر. یک وقتی میشود که فعل این شرط را هم دارد، ولی مطاوعهاش با انفعال نیست. اصلاً مطاوعهاش با یک فعل دیگر است. مثلاً طَرَدتُهُ. طرد اثر خارجی دارد دیگر. میتوانیم در باب انفعال بیاوریم، بگوییم فانطَرَدَ. انطراد. نه خیر. فَذَهَبَ. طردش کردم، رفت. درست شد. پس یک وقتهایی در معنای مطاوعه ما اصلاً فعل دیگری میآوریم. فعل دیگری اینجا ذهاب مطاوعه طرد است.
بستگی دارد دیگر. در زبان عربی انطراد گفته نشده. بله، پذیرفتن طرد. ماده فعلمان از اول خارجی هست. بله، مطلق که اصل است دیگر. بله بله. قعود و جلوس مثلاً. انجلاسَم. مثلاً گفته نشد. بله، انطَرَدَ ذَهَبَ. مطاوعهاش از باب انفعال نیست. اینجوری نیست که هر فعلی که در فعل بود و این شرایط را داشت، لزوماً باید مطاوعهاش با باب انفعال باشد. نه خیر؛ مطاوعهاش با یک فعل دیگر است.
یک نکته. پس معنای مطاوعه از فعل با این شرط. یک وقتهایی هم مطاوعه از باب افعال است. یعنی انفعال مطاوع میشود از باب افعال، از اَفْعَل. مثل أزعجتُهُ. خوب، متوجه چی میشود؟ أزعَجَ. ناراحتش کردم، پکرش کردم. فَنَزَجَ. نَزِعَ، دیگر. ولی این کم است. زَجَرَ. زَجْر به چه معناست؟ همه به همدیگر ربط دارد، نزدیک است دیگر. بله. آن جَزَع، جَزَع با عَجَز با زَعَج... اما تعبیر جایز است که مطاوعهای برای صَفَقَ باشد. بگوییم صَفَقْتُ البابَ، صَفَقْتُ البابَ رَدَدْتُهُ یا اَصفَقْتُهُ باشد. چون صَفَقْتُ و اَصفَقَتُ، هر دو به یک معنا. خوب، این انصیاق، انصیاق را از صَفَقْتُ البابَ میتوانیم بیاوریم. چرا چنان صَفَقْتُ در معنای رَدَدْتُ و اَصفَقْتُ اینجا چون افعال و ثلاثی مجرد یک معنا میدهد، ما میتوانیم این انصیاق را هم از آن فَعَلَش بگیریم و از اَفعَلَش بگیریم. روشن شد کجا شد؟
خب، پس گفتیم که مطاوعه از فعل و از اَفعَلَ. از اَفعَل کم است. ولی در مورد این فعل، مثلاً انصیاق که این افعال و ثلاثی مجردش به یک معنا است، اینجا میتوانیم از اَفعَلَ هم بگیریم. در را برگرداندم، در را بستم. مثلاً عقب زدن. معنای افعال ثلاثی مجرد یکی است. اینجا از هر دو میگیرد. فعل در انفعال باید مطاوع شود. باید متعدی باشد. این نکته خیلی مهم است. این فعل که میگوییم که میخواهیم ازش باب انفعال در بیاوریم، این باید متعدی باشد. ولی خب، از باب ضرورت شعری، یک وقتهایی فعل لازم را هم گرفتند. درست شد؟ فعلی که میخواهیم ازش مطاوعه درست کنیم، فعلی که میخواهیم بیاوریم، انفعال بگیریم، فعل باید چی باشد؟ متعدی باشد. از باب ضرورت شعری فعل لازم را هم گرفتند. کاری نداریم. اصلش این است که متعدی باشد. الان در همه اینها که میگوییم صَفَقَ، صَفْقَ لازم یا متعدی؟ متعدی. انقلاب و غلبه متعدی یا لازم؟ خادم. متعدی لازم. انفعالش. بله دیگر. انفعال که میآید، حتماً باید لازم شود. این هم از این.
مطاوعه دو مدل است، دو وجه است. مطاوعه دو وجه. گاهی اراده در تأثیرپذیری دخالت دارد و گاهی اراده در تأثیرپذیری دخالت ندارد. وقتی دخالت دارد، مثل اَطلَقْتُهُ فانطَلَقَ. رها شد. فانصَرَفَ. انطلاق. من آزادش کردم، آزاد شد. آزاد شدن، انطلاق، رها شدن با اراده دیگر. با اختیار. صَرَفَ و فانصَرَفَ. انصراف با اختیار است دیگر.
ولی یک وقتهایی انفعال با انفاق، با اختیار خود انسان نیست. مثل کَسَرْتُ الحَبَّ فانکَسَرَ. این با اختیار نیست. کَسَرْتُ الحَبَّ. کَسَرْتُ الحَبَّ یعنی چی؟ دانه را شکستم، فانکَسَرَ. این فانکَسَرَ با اختیار خودش شکست. دانه که با اختیار نمیشکند. هر دو تا مطاوعه است. پس یک وقتهایی همین قبلاً هم گفته بودیم این را، یک وقتهایی با اختیار خودش میپذیرد اثر را. یک وقتهایی هم اختیاری نیست. قَطَعْتُ الحَبْلَ. قَطَعْتُ الحَبْلَ. من ریسمان را پاره کردم، پاره شد. با اختیار نیست اینجا. تا اینجا روشن است.
حالا ما بخواهیم لازم بکنیم. نه در این باب بیاید، لازم میشود. ولی حالا اینجوری نیست که هرچی بخواهیم لازم بکنیم در این باب بیاوریم. ضرورت شعری باشد. متعدی بود در این باب میآید. چون از لازم مطاوعه گرفت، اثرپذیری معنا ندارد در لازم. این هم از این نکته.
بریم در بحث قواعدش. دو تا قاعده دارد این باب. حالا در جزوهتان نور ندارد. بله، مختصر آورده. مطلبی نیست در جاهای دیگر. بله، دو تا قاعده دارد. کنارش. در قبلاً گفتیم، دوباره اینجا. اولش این است که صیغههای چهار و پنج. اینجا هست. جَزِعَ، ینَجْزِمُ. تَنْجُزُ تنظُرُون. به باب انفعال نمیخورد.
خیلی. ما گفتیم دو تا قاعده. قاعده اول در مورد اجوف واوی است. اجوف واوی وقتی در این باب بیاید، اعلان میشود، اعلال میشود. یک مثال از اجوف واوی بزنید. میآید در باب انفعال، چی میشود؟ انقادَ. انقِیاض. خب حالا صورت میگیرد. چی میشود؟ قادَ. ینقادُ. اِنقِیاد. درست شد؟ صرف کنیم با هم.
انقادَ، انقادا، انقادُوا. انقادَت، انقادَتا. انقَدْنَ. انقَدْتَ، انقَدْتُما، انقَدْتُم. انقَدْتِ، انقَدْتُما، انقَدْتُنَّ. انقَدْتُ، انقَدْنَا. میگویم که انقَدَ انقادَتا. انقَدْنَ. انقَدْ.
ینقادُ، ینقادانِ، ینقادُونَ. تنقادُ، تنقادانِ، ینقَدْنَ. تنقادُ، تنقادانِ، تنقادُونَ. تنقادِینَ، تنقادانِ، تنقَدْنَ. انقادُ، ننقادُ. نهیش. لِینقَدْ، لِینقادا، لِینقادُوا. لا تنقَدْ، لا تنقادا، لا تنقادُوا. لا تنقادِی، لا تنقادا. لا تنقَدْنَ. اینجوری. آره. در امرش هم باید بگوییم: انقَدْ، انقادا، انقادُوا. انقَدِی، انقادی. آره. انقادا. انقَدَ غاطی شد. درست شد؟ قادَ چی جایز است؟ یکیش قادَ. لتنقَدْ، لتنقادا، لَینقَدْ. اجوف واوی همیشه مصیبت داریم باهاش دیگر. فعلهای سخت اجوف واوی مصیبتها پیش میآمد. امرش و نهی. لا تَقُولَا، لا تَقُولُوا. حق الله تَقَلُوا. لا تَقُلْ، لا تَقُولَا، لا تَقُولُوا.
خب، یک بار دیگر پس حالا صرف کنیم. لِینقَدْ، لِینقادَا، لِینقادُوا. لتنقَدْ، لتنقادَا، لِینقَدْنَ. انقَدْ، انقادَا، انقادُوا. انقَدِی، انقادَا، انقَدْنَ. لَنقَدْ، نَنقَدْ. خب، امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید: «لا تَنقَادُوا إلی أهوائکم.» ترجمه بفرمایید. آها. حالا ببین وقتی در صرف انسان با ظرافت بخواهد برخورد کند، چقدر نهج البلاغه لطافت دارد. اینجا وقتی ما اول نگاه میکنیم: «لا تَنقَادُوا إلی أهوائکم»، مثلاً ذلیل هوای نفس. ولی حالا بریم در لغتش. «لا تَنقَادُوا» چیست؟ صیغه چند است؟ معنای باب انفعال اصلش چی بود؟ مطاوعه. مطاوعه از چی میآمد؟ یا از فعل بود یا افعال. از فعالها باید چه جور فعالهایی میبود؟ متعدی باشد و اثر خارجی داشته باشد. اثر خارجی هم نداشته باشد، میرود در باب تفعل.
و حالا اینجا ماده ما چیست؟ قَادَ. قُودَ. به چه معناست؟ مجرد دلالت بر اسم قِیادت. قِیادت یعنی چی؟ مهار داشتن. به راننده، رانندگی میگویند قِیادت. به رهبری میگویند قِیادت. به مدیریت میگویند قِیادت. همه میگویند قائد. روشن. قِیادت اثر چی؟ اثر خارجی هست یا نیست؟ رهبر، قائد. الخامنی. بله، باید هم چی باشد؟ متعدی باشد. متعدی هست یا نیست؟ قَادَ فلان، قَادَ آخَرَهُ. قَادَهُ. حالا «لا تَنقَادُوا» با این حساب معنایش چی میشود؟ معنای چی بگیریم؟ لازم برایش بگیریم. درست شد؟ نباید معنای چی بگیریم؟ مطاوعه بگیریم. لازم و مطاوعه. معنایش چی میشود؟ مهار خودتان را به هوای نفستان، به هواهایتان نسپارید. درست؟ مهار انسان. مهار خودتان را به هواهایتان نسپارید. حالا ظرافت در معنایش چی بود؟ ذلیلش نشوید. اینجا میگوییم که مدیر شما نباشد هوای نفستان. بله، متعدی میشد. بعد حالا اینجا از آن اقسام چیست؟ آنهایی که اختیاری یا غیر اختیاریاند؟ اختیاری است. انسان با اختیار خودش قِیادت بپذیرد. یعنی اینجا دیگر رهبر شما امیرالمؤمنین نیست. رهبر شما کیست؟ هوای نفس شما است. قاعدتتان دیگر. نمیتوانی قاعدت خامنهای است. ما هوای نفس، نفس اماره قائم. قاعدتتان نشود. شما قِیادت نپذیرید. قِیادت پذیرفتن مهار گرفتن. رهبر پذیرفتن. حسین.
چند معنایش ظریف شد. فرمودند آقا هم شامل مذکر است. تنها در عربی، در تمام زبانها وقتی میخواهند یک فعل را عمومی مطرح کنند، اصل این است که به عنوان مذکر. بله، اینجا محل عابرین پیاده. آقا عابرین و عابرات. بگو عابرین پیاده. حتی «مردم» که ما میگوییم، «مردم» مشتق از «مرده» دیگر. مردم نسپارید. خب، این هم از نکته دوم.
این پس نکته اول چه بود؟ اجوف واوی اعلال. نکته دوم در مورد مضاعف. قاعده دوم: فعل مضاعف. مثلاً فکَّهُ. فکَّهُ که در واقع فکَّ. انفعال انفکَّ، ینفکُّ، انفکاک. حالا در اسم فاعل و مفعول، اسم فاعل و مفعولش یکی میشود. مثل چی؟ اسم فاعل فکَّهُ چیست در باب انفعال؟ منفکٌّ. منفکٌّ. فکَّ. منفکٌّ. اسم مفعولش چیست؟ منفکٌّ. منفکٌّ. اینها میشود چی؟ منفکٌّ. دیگر باید در کلام با قرینه تشخیص بدهیم که فاعل است یا مفعول.
سوره مبارکه بینه، آیه ۱. «مُنْفَکِّينَ» سوره بینه، آیه 1، اصلش هم «مُنْفَکِّينَ». «لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّينَ حَتّی تَأْتِیهُمُ الْبَیِّنَةُ.» سوره بینه، آیه 1 «یَتْلُو عَلَیْهِمْ صُحُفاً مُطَهَّرَةً.» سوره بینه، آیه 2 آیه بعدش این بود، درست است؟ میم آوردیم. مفعولش میم میخواهد دیگر. نه، ببینید در ثلاثی مزید، اسم فاعل و مفعول را از مضارع میساختیم، درست است؟ این الان مضارعش ینفکُّ بود. انفکَّ ینفکُّ. اسم... خب، این سوره بینه را آوردید: «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُو صُحُفاً مُطَهَّرَةً.» سوره بینه، آیه 2 ۵۹۸. اواخر قرآن. آیه ۱. سوره بینه، آیه ۱: «لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا...» بفرمایید. کسانی که کافر بودند، اینجوری نبودند. من اهل الکتاب، المشرکین. او کفار از اهل کتاب و مشرکین چی نبودند؟ «مُنْفَکِّينَ». چیست؟ خبر کان. اسم کان چی بود؟ الذین کفروا. «کَانُوا» اینجا «لَمْ یَکُنْ». خب، «مُنْفَکِّينَ». این کسانی که کافر بودند، از اهل کتاب و مشرکین منفک نبودند. حکم منفک نبودن یعنی چی؟ بله، خبر بر منصوب باشد دیگر. خب، «مُنْفَکِّينَ». «مُنْفَکِّينَ» از چه مادهای؟ فکَّهُ. در چه بابی رفته؟ انفعال. باب انفعال معنایش چیست؟ مطاوعه. مطاوعه چی؟ متعدی باشد و اثر خارجی. فکَّهُ هم متعدی. فکَّ فلان فلان و سر. خارجیم دارد. جدا شدن. فکَّ. که میگوییم فکَّ. سوره بینه، آیه ۱. آها. اسم فاعل بگیریم یا مفعول؟ اگر منفکین باشد، یعنی ایجاد انفکاک میکند. اگر منفکین باشد، یعنی جدا میشوند. دیگری اینها را جدا میکند. خب، ظاهرش این است که اسم چی بگیریم؟ فاعل بگیریم. منفکٌّ. خودشان دارند جدا میکنند. خودشان تفکیک میدهند. بله، ببینید در انفعال ما متعدی نداریم. معنای متعدی ندارد. ولی اسم فاعل و مفعولش باید با دقت ترجمه شود. دست. بله دیگر. خودشان انفکاک میکنند. اینهایی که اهل کتاب بودند، خودشان اهل انفکاک نبودند تا اینکه بینه آمد برایش. این از آیات سنگین قرآن است. چهار جلسه تفسیر کار بکنیم، معلوم شود که این چی میخواهد بفهماند. خودشان حسابشان را از مؤمنین جدا نمیکردند تا اینکه بینه آمد. حسابشان را جدا کردند. تا وقتی پیغمبر نبود، مشرکین و مؤمنان همه دور هم با هم زندگی میکردند. پیغمبر کی آمد؟ رسالت آورد. اینها حسابشان را جدا کردند. درست شد؟ این هم از این. در مورد معنایش، در مورد مطاوعه. جاهای دیگر هم بود که آن را فردا انشاءالله.
در حال بارگذاری نظرات...