‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در باب تَفَعل، عرض شد که پنج تا قاعده را گفتیم. قاعده ششم این است که فعلهای اَجْوَف در این باب اِعْلال نمیشوند. همینطور مختصر و مفید: فعلهای اَجْوَف در این باب اِعْلال نمیشوند.
خب، سوره مبارکه حاقّه، آیه ۴۴. باب تَفَعل. این آخرین قاعدهاش است. بله، قاعده ۶: فعلهای اَجْوَف در این باب اِعْلال نمیشود، گوش کن، نه واوی نیاید. آیه ۴۴ سوره حاقّه: «...وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ» صورت نگرفته، تقوّل شده. آیه بعدی: سوره مبارکه واقعه، آیه ۲۰. آیه ۴۴: «...وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ». باب تَفْعیل هم ۷۶۷، آیه ۲۰. ۷۶۸. ۷۶۸. «تَقَبَّلَ». اَجْوَف چی بود؟ حالا اینجا مثال چیست؟ صفحه ۷۶۸، آیه ۲۰: «وَ فِی کَانَتْ تَخَیَّرُونَ». ماده چیست؟ «خیر». میشود اَجْوَف. الهی صورت گرفته. خیلی خب، این هم از شش تا قاعده باب تفعّل. حالا این باب این بود که اِعْلال صورت نمیگیرد. بله، این واو مفتوح مثل «قَالَ» که میشد «تَقُولَا»، ولی چون مشدد است، دیگر «تَقَالْ» نمیشود.
باب تَفَعل کلاً دو تا مصدر دارد. این نکته را نشانه سرعت را هم بیشتر بکنیم که با سرعت بیشتری برویم جلو. دو تا مصدر دارد. همان «تفعل» و «تَفَعُّل» که شد مثل «تَصَدِّی»، «تَدَلِّی»، «تَنَزُّه»، «تَجَلِّی». دو تا مصدر باب تَفَعُّل. ناقص اگر باشد، «تَفَعُّل» میشود، غیر ناقص: «تَفَعُّل». اَحْسَنْت.
بریم سراغ معانی باب تَفَعُّل. بحث معانی بحث مهمی است. باب تَفَعُّل وقتی میآید، الان اینجا «تَشَرُّف»، «تَصَدُّق»، «تَنَزُّه»؛ اینها همه چه معنایی دارد؟ باب تَفَعُّل چه معانی دارد؟ معنای اولش که قبلاً عرض شد، چیست؟ مطاوعه. خوب. پس معنای اصلیاش مطاوعه است، تابع است. این هم در محسوس و هم در غیر محسوس. در باب اِنْفِعَال گفتیم تابع تو چیاست؟ محسوس. فقط محسوس. ولی این هم در محسوس، هم در غیر محسوس. و این نکته را هم دارد که از روی اختیار است، نه قهر. یعنی در تَوَلِّی، طرف به زور نمیتواند ولایت بپذیرد. با اختیار باید بپذیرد تا بشود تَوَلِّی. در تَصَدُّق به زور نمیتواند بپذیرد. با اختیار، گفت که برو. بله. مادر به بچه گفت: «برو واسه من یه تکه کفن بخر بیا.» این هم رفت عمامه حاج آقای کوچه برداشت آورد و گفتم: «کفن؟ کوچه حاج آقا بود؟» مادر راضی بود. گفت: «اولش نه، مادر!» «انقدر زدم تا راضی شد.» حالا اینجا تَوَلِّی با زدن، راضی شدن، اینها جور در نمیآید. خود طرف از روی اختیار باید قبول بکند. از روی... حالا این مطاوعه چه بابی است؟ مطاوعه باب تفعیل.
پس تَفَعُّل اصلش مطاوعه باب تفعیل است. یعنی ما یک فعلی داشتیم، باب تَفَعُّل شده. «تَوَلِّی _ تَوَلِّی»، «تَسْوِیَة _ تَصْدِی»، «تَشْرِیف _ تَشَرُّف». اَحْسَنْتُم. «تَقْطِیع _ تَقَطُّع». «قَطَعَهُ فَیَقْطَعُهُ». «تَقَطُّع» از اصطلاحات قرآنی هم هست: «فَتَقَطَّعَتِ الْأَسْبَابُ». پیراهن را تقطیع کردم. حالا تفعیل معانیش چی بود؟ یکی از معانیش تکثیر بود. درست. این را خیلی تکه تکه کردم. اینها همه را پذیرفت. اجباری به چه معناست؟ آها. اینجا نه، منظور در اشیائی است که اختیار دارند. به قهر نیست. پس گاهی این فعل قبل از تَفَعُّل ذکر میشود، مثل «قَطَعَه، فَیَقْطَعُ»، گاهی هم در تقدیر. تقدیرش مثل کجاست؟ سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۰۵. کدام رو؟ آیه ۱۰۵ سوره آل عمران، ۳۸. «أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.» بله. «تَفَرَّقُوا.» معناش چیست اینجا؟ تفرقه انداخت. مطاوعه. خوب. مطاوعه از چه بابی است؟ تفعیل. باب تفعیلش اینجا ذکر نشده. «وَ لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ». تفرقه. تفرقه مصدر باب تفعیل، تفریق. تفرقه. مثل کسانی نباشید که شیطان بینشان تفرقه انداخت و اینها تفرقه را پذیرفتند. «تَفَرَّقَ» یعنی پذیرفتن تفرقه، نپذیرفتن فرقه. اصل چی؟ «فَرَّقَهُمُ الشَّیْطَانُ فَتَفَرَّقُوا». مثل کسانی نباشید که شیطان تفرقه انداخت و اینها تفرقه را پذیرفتند. ترجمه کردن: اینها تفرقه پذیرفتند. باید باز مطاوعه باب تفعیل باشد. کلاً این باب تَفَعُّل مطاوعه است، اصل معناش و آن هم باب تفعیل. مطاوعه باب تفعیل. هر جا دیدید، اول از همه ذهن ما میرود به سمت مطاوعه باب تفعیل. هر جای قرآن باب تَفَعُّل. اقسام مطاوعه را هم عرض خواهم کرد، ان شاءالله اگر فرصت بشود، این مطاوعه در مطاوعه بودنش وابسته به این است که تفعیلش چه معنایی داشته باشد. خود تفعیل معانی مختلفی داشت. این میشود مطاوعه همان معنای تفعیل. الان اینجا «تفرقه» چه معنایی از باب تفعیل بوده؟ مطاوعه. این میشود همان، یعنی همان معنای باب تفعیل. دقت فرمودید؟ اگر تکثیر بوده، مبالغه بوده، معنای ثلاثی مجرد بوده، آن چند تا معنایی که در باب تفعیل عرض کردیم. مثلاً نسبت. یک وقتهایی باب تفعیل میآوریم که نسبت بدهیم یک کسی را به یک شهری نسبت بدهیم. مثلاً میگوید: «نَجَفَ». «او فلانی است.» من فلانی را نجفی حساب کردم. «نَجَفَ». نسبت دادم. درست شد؟ «تَنْجِیفْ». یکی از معانی تفعیل، نسبت دادن و نسبت فلان مثلاً دادم. «تَجْهِیل». میگفتیم: «جَهَّلْتُ فُلَانًا.» من به او نسبت جهل دادم. خوب.
حالا اگر معنای اینها روشن است، دیگر پای تخته ننویسم. دیگر طولانی میشود. پس معنای باب «تفعل»، همان معنا عیناً در مطاوعه باب «تَفَعُّل» تکرار میشود؛ یعنی «تَفَعُّل» میشود مطاوعه همان معنای باب تفعیل. توی هر معنایی که باب تفعیل را شما میگیرید، تابع همان بشود. مثلاً «تفرقه»، تَعدیه است، معناش «جَعْلُ الشَّیءِ مُفَرَّقًا». چیزی را صاحب فرق کردن. فرقه فرقه کردن. «ذا فرقَه»، «با فرقَه». چطور صاحب فرقه فرقه کردن، اینجا تفعیل میشود تعدیه، تفعل میشود مطاوعه. حالا یک وقتی تکثیر و مبالغه است، یک وقتی نسبت. مثلاً میگوییم: «تَمَّمْتَهُ فَتَتَمَّمَ». «تَمَّمْتَهُ فَتَتَمَّمَ» یعنی چه؟ یعنی من به قبیله «تمیم» او را نسبت دادم. نسبت، به معنای تفعیل. نسبت. «فَتَتَمَّمَ». او هم پذیرفت. تمیم میدانستم. بعداً دیدم «تمیمی» است. «فَتَتَمَّمَ». درست شد؟ مطاوعه همان نسبت. آن نسبت را پذیرفت. دیدم آن نسبت درست است. بهش میخورد. خب. «عَلَّمْتَهُ فَتَعَلَّمَ». «عَلَّمْتُهُ». اینجا تعلیم تعدیه است. درست؟ مطاوعش میشود مطاوعه تعدیه.
ولی یک نکتهای هست. معمولاً، نکته، نکته خیلی مهم: معمولاً وقتی فعل باب تفعیل ما معنای تعدیه میدهد، مطاوعش را دیگر با باب «تَفَعُّل» نمیآورند، فعل ثلاثی مجرد میآورند. «عَلَّمْتَهُ فَعَلِمَ». درست؟ «عَلَّمْتَهُ فَعَلِمَ». کمتر میگویند: «عَلَّمْتَهُ فَتَعَلَّمَ»! «فَرَّحْتُهُ فَفَرِحَ». خوشحالش کردم، خوشحال شد. نکات خیلی مهمی است. «عَلَّمْتَهُ فَعَلِمَ».
ما معمولاً وقتی باب تفعیل ما معنای تعدیه بدهد، مطاوعه به شکل باب «تَفَعُّل» نمیآورد. مجرد میآورند. خوب. یک روایت بخوانیم ببینیم چکارش کنیم: «لَیْسَ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَزَوَّجَ، وَ لَا یُزَوِّجَ». «تَزَوَّجَ». «یَرْحَمُکُمُ اللَّه». «زَوْجَهُ مُحِلًّا، فَتَزْوِیجُهُ بَاطِلٌ». وسائل، جلد ۱۲، صفحه ۴۳۷. یک شیرمردی، که همه شیرمرد! کُلُّکُم شیرمرد! یک شیرمردی اینجا ترجمه کند برای ما: «فِی مَحَلٍّ مَحِلًّا، فَتَزْوِیجُهُ بَاطِلٌ». در مورد آن ازدواج محرم. محرم. «لَیْسَ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَزَوَّجَ». محرم کیست؟ ازدواج. «لَیْسَ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَزَوَّجَ». «یَتَزَوَّجَ». باب چیست؟ باب تَفَعُّل. صرفش بفرمایید. «تَزَوَّجَ» بله. از اول «تَزَوَّجَ». بله. «یَتَزَوَّجُ»، «یَتَزَوَّجَانِ»، «یَتَزَوَّجُونَ». «تَتَزَوَّجُ»، «تَتَزَوَّجَانِ»، «یَتَزَوَّجْنَ». «تَتَزَوَّجُ»، «تَتَزَوَّجَانِ»، «تَتَزَوَّجُونَ». دو تا حالت دارد. میتوانستیم تهش را حذف کنیم. دو تا صیغه از ماضی، شش تا صیغه از مخاطب. بله. «تَزَوَّجَ _ یَتَزَوَّجُ». «أَتَزَوَّجُ _ نَتَزَوَّجُ». معناش حاج کریمی. ازدواج. «تَفَعُّل». مطاوعه. مطاوعه تفعیل. الان اینجا «تَزَوَّجَ» مطاوعه چیست؟ تزویج. تزویج معناش چیست؟ تعدیه. «جَعْلُ الشَّیءِ زَوْجًا». درست. کسی را زوج کردن. چیزی را زوجیت بخشیدن. تزویج. «تَزَوَّجَ» پذیرش این زوجیت.
خب، حالا معناش چی میشود؟ معنای فقهیش را بفرمایید. فتوا علمای فحول! از این «تَزَوَّجَ». «تَزَوَّجَ یَتَزَوَّجُهُ». یک ظرافتی دارد. چه فتوایی از توش درمیآید؟ محرم، محرم، تزوج و تزویج نمیتواند داشته باشد. خب. یعنی چه؟ تجریش که معلوم است، نمیتواند برود کسی را به عقد خودش در بیاورد یا کسی را به عقد دیگری در بیاورد. تزویج نمیتواند بکند. خب. تزوج چی؟ ازدواج هم نمیتواند بکند. خب. یعنی چه؟ تزوج، پذیرفتن تزویج دیگری است. برود برای من عقد کند. من محرمم. تهران مادر بنده وقتی من در حال احرام بودم یا وکیل بنده رفته کسی را به عقد من در آورده، محرم بودم. میشود تزوج. درست شد؟ این الان درست است یا غلط است؟ باطل است. «لَیْسَ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَزَوَّجَ، وَ لَا یُزَوِّجَ». نه تزویج، نه تزوج. درست شد؟ تزویج: خودم فاعلم. من زوجیت ایجاد میکنم، چه برای خودم چه برای دیگری. من کسی را به عقد خودم در بیاورم، این میشود تزویج. کسی را به عقد دیگری در بیاورم، باز هم میشود تزویج. کسی برای من عقدی به جا بیاورد. یک کسی خودش را بیاید، خلاصه چون عقد از جانب زن است دیگر. یک خانمی بیاید بگوید که مثلاً: «فلان». خب، حالا ما قبل تو را نگفتیم و فیلم اعمال صریح انجام میدهیم و جز کشتههای منا میشویم. بله. خیلی سریع، فلفور میرویم همه را انجام میدهیم و حلق و تقصیر و خلاصه از ته بزن که ما زود همه توافق را بیشتر هم انجام بدهیم. طواف نساء هم انجام میدهیم. زود میآییم، میدویم. درست است؟ نخیر. چون ایجابش تهران شما بوده، دهها فتوا، بلکه بیشتر. تزوج و معنای تزوج، بله دیگر، قبول ایجابی است که ایجاب او در حال احرامش صورت گرفته. تزوج راهش چیست؟ دوباره برمیگردد. دوباره آن خانم باید در حال اِحلال، مُحِّلًا، در حال اِحلال اینجا. بله. عرض کنم که دوباره عقد به جا میآید. خب. «وَ اَنْ تَزَوَّجَ اَوْ زَوَّجَهُ مُحِلًّا، فَتَزْوِیجُهُ بَاطِلٌ». حالا آقا من تزوج از یک محل کنم یا تزویج یک محلی را بکنم. من در حج زنگ میزنم، میگویند: «حاج آقا، شما یک عقد از سرزمین منا برای ما بخوان. آنجا کشته و متبرک و فلان و اینها.» آن عقدی هم که من میخوانم، باطل است. درست شد؟ من مُحِلّی را دارم تزویج میکنم یا تزوج از مُحِلّی میکنم. من وکیل کسی بشوم، قبول بکنم، تزویج نکنم. تزوج بکنم. وکیل در ایجاب نشوم وکیل در قبول بشوم. درست شد؟ دیگر دو نفر میروند، مثلاً آقای مرجع تقلید میشود وکیل خانم. آن یکی هم میشود وکیل آقا. دفتر حضرت آقا معمولاً مقام معظم رهبری با آقای گلپایگانی میخوانند دیگر. آقا میشوند وکیل دختر. گلپایگانی میشوند وکیل پسر. خوب. اینجا وکیل دختر، کارش تزویج. وکیل پسر، کارش میشود تزوج. چرا؟ چون ایجاب از جانب دختر. قبول از جانب پسر. معنای فارسیش: «محرم حق ندارد که قبول تزویج کند و نه تزویج کند. و اگر از جانب مُحِلّی (داخل پرانتز: کسی که در احرام نیست) تزوج یا تزویج کند». آیا آخر روایت عبارت دارد؟ آن دیگر خیلی فنی است. «فَتَزْوِیجُهُ وَ اِنْ تَزَوَّجَ أَوْ زَوَّجَهُ مُحِلًّا، فَتَزْوِیجُهُ بَاطِلٌ». این دیگر چرا اینجوری؟ تزویجش باطل است. خب. دختر، تزوج از طرف وکالت پسر میشود تزویج. اینجا توی تکه دوم روایت است، تکه اول روایت نیست. بله. بله. سرمایه اصلی طلبگی همین ادبیات است که متأسفانه خیلی جدی گرفته نمیشود و معمولاً همه میخواهند زود بپرند، بروند بالا. بالا هم هیچ خبری نیست! همه خبر همینجاست. بله. ده سال، پانزده سال درس میخواند، دنبال یکی میگردد بهش صرف یاد بدهد.
تفاوت بین مطاوعه و معنای مجهول. مطاوعه همان معنای مجهول است. ما وقتی خواستیم ترجمه بکنیم، باید مجهول ترجمه بکنیم یا مطاوعه یک چیز دیگر است؟ فرق بین مطاوعه و مجهول چیست؟ اینها بحثهای مهمی است. توی جزوه هیچ کدامش نیست. بله. نه اینکه نیست، هیچ کدامش نیست. توی جزوه یک عبارت فقط هست. آن هم این است که مطاوعه باب تفعیل و معنای قالبی باب تفعل. ایراد از جزوه نیست. ایراد از این است که حالا تایپش هم نیست. مطالب اضافه بشود و تکمیل بشود جزوه. بالاخره زحمت کشیدهاند. خدا رحمتشان کند.
در معنای مطاوعه دیگر فاعل مدّ نظر نداریم. فقط حالتی را که مفعول سابق پیدا کرده است، در نظر (خیلی طولانی میشود. بگویید! بنویسید) در معنای مطاوعه (شش سطر اینی که میخواهم بگویم.) پس تا آخر وقت دیگر باید هم دیگر... به فاعل نظر نداریم. فقط حالتی را که مفعول سابق پیدا کرده است، در نظر داریم. مثلاً اگر «عَلَّمَ زَیْدٌ عَمْرًا» به صورت «تَعَلَّمَ عَمْرٌو» در میآید. ما تنها به حالت «عمرو» نظر داریم و اصلاً به فاعل به هیچ وجه نظر نداریم. «عَلَّمَ زَیْدٌ عَمْرًا». فاعل و مفعول کیان؟ فاعل: «زید»، مفعول: «عمرو». حالا این را میکنیم «تَعَلَّمَ عَمْرٌو» یعنی مجهول شد؟ یعنی «عُِلِّمَ عَمْرٌو»؟ نخیر. اینجا ما فقط به مفعول نظر داریم. دیگر فاعل کاری به حالت «عمرو» فقط نظر، بلکه فاعلدار بودن فعل هم دیگر مطرح نیست. تفاوتش چی میشود؟ «عمرو» قبول تعلیم کرد. چون اگر «تَعَلَّمَ» اگر «تَعَلَّمَ» بدون فاعل هم انجام گیرد صحیح است. ولی در «عُِلِّمَ عَمْرٌو». حالا فرق «تَعَلَّمَ عَمْرٌو» با «عُِلِّمَ عَمْرٌو» چیست؟ ولی در «عُِلِّمَ عَمْرٌو»، نسبت فاعلی به نحو اجمالی هنوز پابرجاست؛ یعنی وجود معلم، چه نامعلوم است در این جمله، مفروض گرفته شده است. بدین جهت ترجمه «عُِلِّمَ عَمْرٌو» در فارسی قشنگ، دیگر مشخص میشود. تفاوت این: «عمرو دانش آموخته شد» میباشد. ولی ترجمه «تَعَلَّمَ عَمْرٌو» این است که «عمرو دانش آموخت»، «قبول دانش کرد». «دانش آموخت». «دانش آموخته شد». سریع شما میگویی: «از کی؟ کجا؟ کجا؟» در «تَعَلَّمَ» و مجهول تعلیم، تفاوت بر این است. توی یکی حیثیت فاعلی مطرح است، فاعلی نداریم. «تَعَلَّمَ عَمْرٌو». از کجا؟ به ما چه! ولی «عُِلِّمَ عَمْرٌو». از کجا؟ وقتی «تَعَلَّمَ عَمْرٌو»، سریع میگویی: «کی بود فاعلش؟» آره یا نه؟ توی «تَعَلَّمَ» این را نمیگوییم. توی «تَعْلِیمْ» است که این را میگوییم. مجهول تعلیم هم این حرف را دوباره میزنیم. «از کی؟ کجا؟» لذا در فعل مطاوعه، مُسْنَدٌ اِلَیْهْ را فاعل خوانده شود و در صیغه مجهول، مُسْنَدٌ اِلَیْهْ را فقط نائب فاعل بدانند. وقتمان هم تمام شد. حیثیت فاعلی مطرح است توی «عَلَّمَ». حیثیت فاعلی مطرح نیست توی «تَعَلَّمَ». اَحْسَنْتُم. صرفاً با این کار داریم که «عمرو» به این جایگاه رسیده، به این ماده فعل رسیده، به این علمی که ماده فعل بود، رسیده. کی واسطه بود و چه جور بود و فلان و فنا؟ انگار تویش فنای فاعل. ولی توی مجهول، هنوز فاعل کامل فانی نشده. فقط اسمش را نمیخواهیم بیاوریم. بنا به دلایلی. نظام مجهول از جهت بلاغی غیر از «تَعَلَّمَ»، غیر از «تَفَعَّلَ». توی مجهول وقتی شما مجهول میآوری، یک چیزی دارید اضافهتر به مخاطب میگویید. یا میخواهم بگویم: «من نمیخواهم غیبت بشود.» نمیخواهم اسم طرف را بیاورم، بس که آدم بزرگی است. نمیخواهم... بس که کوچک است، نمیخواهم اسمش را بیاورم. نمیخواهم تو بفهمی کیست. میخواهم تو را تحقیر بکنم. میخواهم تو را اذیت بکنم. اینها همه توی مجهول هست، ولی در «تَفَعَّلَ» نیست. در «تَعَلَّمَ عَمْرٌو»، هیچ کدام از اینها نیست. حیثیت فاعلی مطرح نیست.
خوب. نکته خوبی بود. پس فرق بین مطاوعه و معنای مجهول هم روشن شد. مطاوعه چندین قسم. ان شاءالله شنبه وارد بحث خواهیم شد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...