‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در معانی باب تفعل عرض شد که مهمترین معنا در باب تفعل، «مُطاوَعَه» است. معنای مُطاوَعی هم متناسب با معنای باب تفعیل است؛ یعنی مُطاوَعَه هر معنایی از باب تفعیل. اگر معنایش نسبت است، قبولِ نسبت کن؛ اگر تعدیه است، قبولِ تعدیه کن. به هر نحوی که هست، معنای باب تفعیل مُطاوَعَه مطابق همان معنا بشود. حالا معانیای که پیدا میشود در کنار این، حالا شاید هم بشود اینها را در زمره همان معنای مُطاوَعی هم به حساب آورد. اینجا ١٨ تا معنا ما داریم که اینها را عرض خواهیم کرد انشاءالله.
خب، معنای اول. پس اینها را میشود هم گفت که مطاوعه است، یا مطاوعه معنای دیگر باب تفعل است. اولش «سیرورت» و «ضرورت». مثلاً وقتی میگوییم "تَهَوَّدَ" یعنی، "صَارَ یَهودیًا". بله، "تَهَوّدَ" یعنی "صارَ یَهودی". یعنی ماده را تو باب تفعل که میآوریم، آن فاعل این فعل، فاعل این فعل، برای سیرورت به ماده پیدا میشود. "تَهَوّدَ"؛ آن شخصی که "تَهَوّدَ"؛ یعنی سیرورت به یهودیت پیدا کرده، "صَارَ یَهودیّاً". "تَکَلَّفَ الرجل"؛ یعنی "صارَ کَالکَلَب" –فشار– حالا دیگه جنبه تشابه هم عرض میشود. "تَرَهَّبَ الرجل"؛ یعنی "صارَ رَاهِباً یَخشَیَ الله." "تَشَعَّبَ"؛ "تفعل تشعب"؛ یعنی "صارَ سارِضاً." "شَعبان" یعنی چه؟ پارسایان در حوزه تخصصی شماست. صاحب شعبهها! شعبه شعبه. "تَجَدَّدَ الشیءُ"؛ یعنی "صارَ جَدیداً"؛ تجدد یعنی سیرورت به جدید، جدید شدن. "تَجَدَّدَ"؛ جدید شدن. "تَعَرَّبَ"؛ یکی از گناهان کبیره چیست؟ "تَعَرَّبَ بعدَ الهجره." "تَعَرَّبَ بعدَ الهجره." "تَعَرَّبَ" یعنی چه؟ "تَعَرَّبَ الرجل"؛ "تَعَرَّبَ تَهَرَّبَ"؛ یعنی چه؟ آها! یعنی "صارَ أَعرابیّاً". بله. مثلاً مردم جمع بشوند، انقلاب بکنند. بعداً مسئولین سعی بکنند دوران را برگردانند به قبل انقلاب. بورس! "تَعَرَّبَ بَعدَ الهِجره"؛ یکی از گناهان بزرگ کبیره. خب.
"صارَ عَزیزا." همه اینها بود "سیرورت فاعل". احسن! آن کسی که قبول میکند، قبول سیرورت میکند. آن معنای مُطاوَعَه را هنوز ازش دست برنداشتیم. جنبه تشابهشون در "صارَ" بودن.
دومین، "تکلّف"؛ یعنی به زحمت و مشقت کاری را بر خود تحمیل کردن. "تکلّف"؛ به زحمت و مشقت کاری را بر خود تحمیل کردن. مثلاً میگوییم "تَهَوَّعَ". "تَهَوَّعَ". "تَهَوَّعَ" یعنی چه؟ یهودید که مصدرش "هَوِی" و "هَوَی" است؛ یعنی کسی قی کند. ولی "تَهَوَّعَ" یعنی با تکلّف قی کند. تلاش بکند برای اینکه بالا بیاورد؛ میشود "تَهَوَّعَ". ای با تکلف، مشقت بیندازد، به زحمت بیندازد برای اینکه قی کند. حالا میرسیم آخر بحث انشاءالله یک روایتی میآورم در مُبطِلَاتِ روزه. ببینید همین یک کلمه چقدر به درد میخورد توی یک فُتوا. که اگر کسی معمولی قی کند، یک دفعه بالا بیاورد، روزش باطل نیست. کسی کاری بکند که بالا بیاورد، روزش باطل است. از کجا در میآوریم؟ از هیئت تفعل. معنای "تکلّف". "تَکَثَّبَ" مثلاً؛ یعنی چه؟ "تَکَثَّبَ" یعنی چه؟ آها؛ کسب با تکلّف. مثلاً "تَفَصُّحَ"؛ یعنی چه؟ فصیح شدن با زحمت. از نهجالبلاغه، یکی از حکمتهای نهجالبلاغه: "ان لم تَکُن حَلیمَاً فَتَحَلَّم"؛ "فانه قَلَّ مَن تَشَبَّهَ إِلّا أوَشَکَ أن یَکُونَ مِنهُمْ." ترجمه کن. بله، بفرمایید. از کجا؟ از کجا آمد؟ یعنی شبیه کن یا به زحمت بینداز. درسته، ولی لازمهاش این است. یعنی خودت را ادای این را در بیاور. به تکلف بینداز، به زحمت بینداز برای حلم. خب، اداش را درآورد، شباهت میشود. خب، بعد چی میشود؟ "فانه..." آها! "تَشَبَّهَ بِقوم." "تَشَبَّهَ" باید صحبت کنیم. بله. "تَشَبَّهَ" اینجا معنای چیست؟ مُطاوَعَه دیگر. شباهت پذیرفتن. "مَگَر این که نزدیک است که یکی از ایشان شود." "إِلّا أوَشَکَ أن یَکُونَ مِنهُمْ." کم بوده کسی که شباهتپذیر باشد به قومی، مگر اینکه نزدیک بوده که از اینان بشود، شکل آنها بشود، از خودشان بشود. کارهای آنها، رفتارهای آنها، حرکات آنها. جان! آدرس صفحه ۴۴۶ نهجالبلاغه. حالا حکمت چند است؟ باید برویم مراجعه کنیم. "کسب به زحمت". کسب حلم کردن، حلم را بر خود تحمیل کردن. منو، قشنگ شباهتپذیرفتن. البته اینجا "تکلّفم" هم یک نوع مُطاوَعَه تویش هست دیگر. یعنی انسان قبول میکند با تحمیل. قبول، نه نه! "تَشَبُّه" نه، همان "تَحَلُّم". "فَتَحَلُّم"؛ قبول کردن حلم با تحمیل. پذیرش حلم با تحمّل. "تحمّل"، بله. با "اکراه"؟ یعنی با زحمت. حالا حتماً اکراه نه، آها اینجا یک اضافه میخورد دیگر. یعنی تو این معنای تکلفش، مُطاوَعَه با زحمت، با سختی، با تکلف. "مُطاوَعَه" دیگر اینجا در واقع معنایش مجازی میشود. خود مُطاوَعَه (اسمش رویش است) باید با رغبت باشد. مُطاوَعَه اینجا به معنای پذیرش، قبول: قبول با تکلف.
من دو تا روایت دیگر هست، کَلَمه به کَلَمه میخوانم، ترجمه بفرمایید. خب.
در مورد حضرت لقمان علیه السلام، در ویژگیهای ایشان این جور فرمودند: "لَم یَرَهُ... لَم یَرَهُ." قدرت شنیداری هم برود بالا خوب است. همین. "در مورد لقمان فی وصف لقمان: لَمْ یَرهُ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلّا بُوَلَن..."! بله! آقای دکتر اخطار کمکاری میگیرین، بعد تو کشتی الان. بله. رو پل باید برم من. گفتم برنامهها، نبودیم آقای دکتر! و "تَحَلُّمَ" کنیم اونجا همه. "لَم یَرَهُ أحَدٌ مِنَ النّاسِ عَلی بَولٍ. و لا قاعَده. وَ لا قاعَده." منو شوشتن، "قَد" به چه معناست؟ هرگز "قَد". فقط تیکه خودمان میگوییم "فاش" بندازیم. "فای" عطف است فقط. "وَ لا اغْتِسالٍ." اغتسال؛ غسل کردن، شستشو، حمام که رفتن. کسی او را ندید در حالت بول و قاعت و اغتسال، "لِشِدِّه تَسَتُّرَهُ و تَحَفُّظِهِ. لِشِدِّهِ تَسَتُّرِ و و تَحَفُّظِهِ فی أمرِه." بله. آخر روایت خیلی جالب است. آخرش میفرماید: "فَبِذلِکَ أوُتِیَ الحِکمَه." برای همین خدا بهش حکمت داد. قرآن مثالی که برای کسی که صاحب حکمت شده میزند: "لَقَد ءاتَینَا لُقمانَ الحِکمَة." "لَقَد ءاتَینَا لُقمانَ الحِکمَة فی أمرِه." حالا این حکمت را برای چی گرفت حضرت لقمان؟ به خاطر شدت "تَسَتُّرِ" و "تَحَفُّظِش". حیاش. به خاطر حیاش بود که خدا بهش حکمت داد. "اوُتِیَ الحِکمَة و مُنِحَ القُوَیَه." اینم که توان قضاوت دکتر. اینها. اینم به خاطر همین بود. خب.
"تَسَتُّرُ" و "تَحَفُّظُ" معنایش چی میشود؟ با تکلّف خود را پوشاندن. به زحمت انداختن برای، با زحمت خود را پوشاندن. بله. زحمت هم اینجا به معنای این نیست که مثلاً من الان میلم نمیکشد، در مخالفت با میلم میکنم. چند قدم کار اضافهتر انجام میدهم. یکی از معانی تکلف این است. نه؛ یعنی من نمیخواهم به زور دارم خودم را به خودم تحمیل میکنم. نه. اذیت میافتاد، به سختی میافتاد به خاطر اینکه خودش را بپوشاند. برای اینکه خودش را حفظ بکند. خب. این در وسایل جلد ١ صفحه ٣٠۶. صفحه ٣٠۶، حدیث دوم. اگر بخواهیم مثل قبلی بگوییم که ٢٠ دقیقهای هم این طول میکشد. من سریع میگویم. فقط آخرش ترجمه. "علیه السلام! أتَری هذاَ الخَلقَ کُلَّهُم مِنَ النّاسِ." به امام صادق علیه السلام گفتم: آقا! همه اینهایی که شما میبینید، همه آدماند؟ "فَقالَ ألقِ مِنهُم." یک تعدادیاش آدم نیستند. اینها به شکل انساناند. در واقع انسان نیستند. چند نفری را ذکر کردند. یکیاش این بود. این به درد آقای دکتر میخورد. "اَلمُتَمَرِّدُ مِن غَیرِه." "مُتَمَرِّض"! "مُتَمَرِّضُ"؛ کسی که خودش را مرض را به زحمت به خودش تحمیل میکند. "مُتَمَرِّضَ تَمَرَّضَ مِن غَیرِ ألم." بدون درد است، مریضی بزند، ادای مریضان را در بیاورد. یکی از معانی تکلف ادا درآوردن است دیگر. "اَلتَحَلُّمُ"؛ ادای حلم درآوردن؛ ادای مریضان را میخواهد واسه جلب توجه. این جام درد میکند، اون جام درد میکند. دست پایین گرفتیم نسبت به مجموعه روی کره زمین که خالی از قوت نیست.
خب. "وَ اَلمُتَشَعِّثَهُ مِن غَیرِ مُصیبَه." پس "مُتَمَرِّض" اسم فاعل است. بسترش "تَمَرُّض". ادای مریضی درآوردن. به زحمت خود را مریض نشان دادن. به تکلف انداختن. خب. "وَ اَلمُتَشَعِّثُ." "مُتَشَعِّثُ"؛ مصدر چیست؟ "تَشَعُّس". پاس. مثلث سه نقطه. کسی که خودش را ناراحت نشان میدهد. ادای افسردهها را در میآورد. "مُتَشَعِّثُ مِن غَیرِ مُصیبَه." مصیبت داشته باشد، همش هی میخواهد به دیگران یک جوری القا بکند: من بدبختم، من بیچارهام، اوضاع رو من نیست. انقدر نادونم که واسه اینکه چشم نخورن، این کارها را میکنند. خیلی جالب. ابراز بدبختی، نکبت، اینها را بنداز بیرون. "فی ضِیْقٍ." اینم بود. "مُتَرَبِّع." "تَرَبَّعَ"؛ چهار زانو نشستن. کسی هم که تو جای تنگ چهار زانو مینشیند، اونم برای از دسته انسانیت خارجش کند. کسی هم که مسواک نمیزند، اینها تو ذهنمه از روایت. به نظرم تو همین بوده، یا شاید یک روایت دیگر بود. بله. کسی هم که مسواک نمیزند، تو جمع میآید با دهانی که بو میدهد. بوی از انسانیت خارج. منظور اینکه آداب انسانی را رعایت نمیکنند دیگر. بویی از تمدن نبردند. اینها آدمهای بدویاند. بیتمدن، بیفرهنگ. اینم در وسایل جلد ٢ صفحه ۴۵٠.
تکلف. تکلفی که اینجا میگوییم، در اینجا برای مطاوعه فعل به معنای نسبت است. در واقع ما اینجا تکلفمان مطاوَعه تکلفیم. یک معنای مطاوَعی دارد. مطاوَعه چیست؟ اولاً که گفتیم همیشه تفعل مطاوَع است. چیست؟ تفعیل. گفته: معانی تفعیل اگر عوض بشود، اینم مطابقش عوض میشود. حالا اینجا تفعیل را چه معنایی برایش بگیریم؟ یعنی وقتی کلمه معنای تکلف میدهد، این تابع از چه معنایی است؟ مطاوَعه از نسبت. یعنی فعلش را باید به معنای نسبت گرفت. مثلاً اینجا: "إن لَم تَکُن حَلیمَاً فَتَحَلَّم." "فَتَحَلَّم" به معنای تکلف است. تکلف معنای مطاوَعی دارد. مطاوَعه از چی؟ از فعل. فعلی به چه معنا؟ نسبت. نسبت هل دادن و تکلف؛ یعنی نسبت پذیرفتن. نسبت پذیرفتن با تکلف، با زحمت. جان! مثال قرآنی اینجا من چیزی ننوشتم: "تَعَفُّف." نسبت عفت دادن. عفت را به زحمت پذیرفتن. احسنت! بله. اینم تو ذهنم بود قبلش. به نظرم اینو توی تمرینها نوشتم که آیه چند سوره بقره، آیه ٢٧٣. من این آیه را جزء تمرینها نیاوردهام. ٢، ۴، ۶، ٨، ١٠، ١٢، ١۴، ١۶، ١٨. ١٨ تا آیه من نوشتم برای تمرین. آخر بحث انشاءالله تمرین بکنیم. تمرین به عنوان مثال همین جور.
پس مرقوم بفرمایید: "تَحَصُّنَ"؛ با زحمت اسم پذیرفته. مُطاوَعَه حسن. اینجا در ظاهر فعله را تو کلام نداریم. "تَمَلُّقَ". حالا. معانی دیگری هم داریم. حالا برسیم. شاید معانی دیگر. بله. اینجا ما فعله را تو کلام نداریم. این جوری نیستش که تفعل بعد از تفعیل. اینجا در واقع تقدیری. مثلاً "تَشَجُّعَ". کسی با زحمت خودش را به شجاعت وادار بکند. نسبت شجاعت بپذیرد. این "تَشجیع"؛ انگار تو کلام بوده و اون "تَشجیع" حذف شده. مثلاً به این نحو بوده: "شَجَّعتُهُ فَتَشَجَّعَ." من بهش نسبت شجاعت دادم. اینم با زحمت پذیرفت. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه میفرمایند: که من میدانم که "لا یُصلِحُکُم إلّا السیف." شما را همه رقم تست کردم، هیچی آدمتان نمیکند. شما فقط شمشیر میخواهید. شمشیر درست میشود. "تَشَجُّع" و "تَحَلُّم". "تَحَلُّمَ"م کانَّهُ تو کلامی بوده که "حَلَّمتُهُ فَتَحَلَّمَ." من بهش نسبت حلم دادم. نسبت پذیرفت. انگار نسبت داده شده و اینها با زحمت پذیرفتند. خب، اینم از تکلف.
سومین معنا حالا ما داریم زیرمجموعه مُطاوَعَه هم معنا میکنیم دیگر. هر کدام اقسام مُطاوَعَه هم هستند. معانی دیگر در واقع با یک قید اضافه. همه مُطاوَعه. سیرورت با غیر اضافه است. تکلف با قید اضافه است. و سومی: "اتخاذ"؛ فراهم آوردن مبدأ فعل. خب، این جا هم دوباره معنای مُطاوَعَه دارد دیگر. مُطاوَعَه نسبت به فعله. فعلی که به معنای "تعدیه" باشد. پس مطاوعه برای فعله. فعل به معنای "تعدیه". تعدیه گفتیم یعنی چی؟ یعنی "جَعَلَ الشیءَ ذا شی"؛ مثلاً "جَعَلَ الشیءَ اسمًا". البته اینجا باید فعل ماده فعله اسم باشد، نه مصدر. نکته مهم اینجا باید ماده این، مادهاش اسم باشد، نه مصدر. منظور از اسم چیست؟ اسم جامد. مثلاً "تَوَسَّطَ". "تَوَسَّطَ". "تَوَسَّطَ". مادهاش چیست؟ بفرمایید. "وَسَطَ". ازش چه کلمهای؟ خود "وَسَطَ"کَ مَصدر. اینجا ما از "وَسَطَ" نگرفتیم. ما از "وِسادَه" گرفتیم. "تَوَسَّطَ" از "وِسادَه" گرفته شده. "وِسادَه" یعنی چی؟ بالشت. وسط مصدر که یعنی وزن مصدری دارد. مصدر نداریم از واو و سین و دال. مصدر نداریم. یک کلمه. "وِسادَه". اسم جامد. بالشت. "تَوَسَّطَ" مثلاً "تَوَسَّطَ الحَجَرَ". "تَوَسَّطَ الحَجَرَ". یعنی چی؟ یعنی "إتِّخاذُ الحَجَرِ وِسادَتاً". "وِسادَتاً." یعنی کسی سنگ را به عنوان بالشت بگیرد. سنگ را بالشت کند، بخوابد. این میشود "تَوَسَّطُ الحجر". توی روایتی از امام جواد هم داریم. ٧۵ بهار باشد. میخواستم بروم بیاورم، وقت نکردم. جلد ٧۵ بهار موعظ. جان! نهجالبلاغ. بله. حالا این حدیث امام جواد علیه السلام خیلی خوب است. جلد ٧۵ بهار نوشتم ولی یک لطفی درش هست. دست شما درد نکند. خدا خیرتان بدهد. جلد ٧۵، ۵ فرق میکند این ٧٢، ٧۵، قسمت ٧٨ باشد. بهار ١١٠ جلدی است. تفاوتی هست بین چاپ ایران و چاپ بیروت. ٧٨ اینا هر سه جلد تفاوت دارد دیگر. حالا آقا زحمت نیندازیم. ایرانیاش سه جلد عقب میافتد. حالا ظاهراً مقدمه دارد چه جور هست؟ این کمتر، بیشتره. ظاهر سه جلدی چاپ نمیشود، ولی هست. ٣۵٨ حدیث اول. پس این در واقع به کتاب بحار الانوار که ما داریم جلد ٧۵. به این بهار مکتبالاسلامیه جلد ٧٨ صفحه ٣۵٨ حدیث اول. از امام جواد علیه السلام. خیلی روایت، روایت ارزشمندی است. دیگر. روایتمان هم امروز بخوانیم. "قالَ الجَوادُ علیه السلام: رَجُلٌ أوصِنی." یک مردی به امام جواد علیه السلام. "من را سفارش کن." "قالَ: وَ تَقَبَّل." "فَتَقَبَّل." "وَ تَقَبَّل" یعنی چی؟ اینجا. آها "تَقَبَّل" با زحمت. نه! مطاوعه. پذیرش داری. "تَتَقَبَّل" بوده دیگر. اون تایش افتاده. یعنی "تَتَقَبَّل" که شده "تَقَبَّل". بله. "وَ تَقَبَّل." بگو قبول میکنی؟ "قالَ: بَلِی!" بله. آقا فرمودند: "تَوَسَّطَ الصبر." "تَوَسَّطَ الصبر." "تَوَسَّطَ الحجر" یعنی چی؟ سنگ را بالشت کرد. "تَوَسَّطَ الصبر" یعنی چی؟ "وِسادَه". اتخاذ چیزی به عنوان وِسادَه. صبر را به عنوان وِسادَة قرار بده. خیلی جالب است. خیلی روایت عجیبی است. به عنوان بالشت یعنی چی؟ به عنوان بالشت قرار بده. انسان وقتی میخواهد استراحت بکند وِسادَه میخواهد دیگر. وقتی میخواهد خستگی در کند، بالشت میخواهد. چی را به عنوان بالشت قرار میدهد؟ توی استراحتهای مادی، یک پرِ قوی میگردد پیدا میکند. یک بالشت خوبی پیدا میکند. تو اصطلاحات معنوی چی میخواهد؟ صبر. "تَوَسَّطَ الصبر." با صبر استراحت، خستگی در کن. خیلی جالب است. مریضیهای روانی با همین خوب میشود با هم یک تیکه روایت. بیمارستانها و مطب دکترها و دکترها همه تعطیل میشود دیگر. دکترها میآیند دعا میکنند. "تَوَسَّطَ الصبر. تَوَسَّطَ الصبر. وَ اعتَنِقِ الفَقرَ." حالا دیگر ادامه روایت: "اِعتَناقَ." با فقر. فقر را در آغوش بگیر. "وَ الْرَحِضَ الشَّهَواتُ." شهوات را رفض کن، بنداز کنار، بنداز دور. "وَ خالِفِ الهَوَی." هوا مخالفت کن. "وَ اِعلَم أنکَ لَن تَخلوَ مِن عَینِ الله." اینم بدون که از چشم خدا خالی نمیشوی. همیشه تو چشم خدایی. خالی نمیشود چشم خدا. خیلی، خیلی سخت است.
الان تفریق بین اتخاذ و تکلف. تکلف مادهاش مصدر "فَتَحَلَّمَ". ماده اتخاذ مادهاش مصدر نیست. اسم. این یک تفاوت. "تَوَسَّطَ". ما مادهاش مصدر نداریم. "وِسادَه" مصدر نیست. اسم. با تکلف خودت را به ثبت نگه دار. "تَصَدَّقَ". "تَوَسَّطَ" صبر. صبر را به عنوان بالشت. قل اتخاذ. یک جوری مشکوک میزنید امروز. بله. عرض میکنم. "یَتَجَرَّع". نه، اون یک مثال دیگر است در تدریج. از مصدر "تَجَرُّعَ". حالا عرض میکنم. بله. اشتباه آورده. بله. حالا عرض میکنم. چرا به کجا باید مراجعه کرد تشخیص. نه، بسم. لبخند زدن. چرا لبخند. اتخاذ لبخند که نیست که. لبخند زدن. تبسم معنای ثلاثی مجرد و باب تفعلش یکی است. یک مثال دیگر. "تَأَبَّطَ الرجل." "تَأَبَّطَ الرجل." یا "تَنَشُّأَ". "تَبَنَّی". فلان فرعون چیکار کرد؟ "تَبَنَّی فِرعَونٌ موسَی." "تَبَنَّی" یعنی چی؟ "إتِّخاذَ الشیءِ." "إتِّخاذَ الشّخصِ ابناً." "تَأَبَّطَ الرجل." "إتِّخاذَ الرجلِ أخا." اخ. مستتر است یا اسم؟ اسم. ابن، مصدر است یا اسم؟ مادهاش مصدر نیست. پس میشود اتخاذ. خب. دو تا روایت داریم. انشاءالله فردا عرض خواهیم کرد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...