‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
چند تا از معانی باب تفعل را گفتیم. تدریج را گفتیم. خب اصلش چی بود؟ مطاوعت و ذیل مطاوعت اولی، سیرورت دومی، تکلف سومی، اتخاذ چهارمین، تجمع پنجمی، تدریج ششمی، طلب. این «طلب» در واقع معنای استفعال میشود. بنای اصلی استفعال یعنی خواستن معنای فعل. معنای فعل را بهتر است بگوییم ماده فعل. مثلاً «تنجز» از واژههای خیلی پرکاربرد در علم اصول و فقه است. باب تفعل معنای طلب دارد، دیگر یعنی اینجا تفعل معنای استفعال میدهد. تنجز مادهاش چیست؟ "نجز". "نجز" مصدر ثلاثی مجرد، "وافی" "حضور" است. تنجز یعنی چه؟ یعنی طلب وفا یا بفرمایید طلب حضور. میخواهم چیزی محقق شود، طلب تحقق میشود تنجز. تنجز یعنی همان استنجاز. استنجاز، استفعال تفعل معنایش همین است. پس "نجز" به معنای "وفا" و "حضور" است. "تنجز" یعنی طلب وفا، طلب حضور.
دومین مثال: «تحوّج». مادهاش چیست؟ "حوج". مصدرسهحاجت. تحوّج یعنی طلب حاجت: سوره مبارکه بقره، آیه ۲۰۳ و ۲۴۴. بله بفرمایید آیه را. ترجمه بفرمایید: بسم الله الرحمن الرحیم. «أَیَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ ۚ فَمَن تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ...» خب حالا آن را هم میشود گفت. بله «وَمَن تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ».
عجله، تعجیل. تعجیل کردن با معنای طلب میشود طلب عجله. طلب اَخَّرَ. «تعجّل» میشود طلب عجله. هرکس در دو روز طلب عجله دارد، دو روز اول میخواهد زودتر کارش راه بیفتد، زودتر برود. «تأخّر» میخواهد عقب، روز آخر. چی گفتند؟ بله، ماجرای منا و اینها هم هست. اتفاق حرکت از صحرای منا را مقدم یا مؤخر دارد. اصلش و کلیتش که درست است، همان مسائل فقهیش تهش همین است. ولی بحث ظرافت لغت است دیگر. کسی میخواهد زودتر برود طلب عجله دارد. عقبتر برود طلب تأخّر دارد. طلب عقب افتادن. ذات خدا دست و بال اینها را باز گذاشته. نکته لطافت آمیزش این است که خدا و این کل کنگره حج همهاش به این است که بیایند خدا این کار را بکن، آن کار را نکن! با چه جزئیاتی! گرما، بوی عرق. بعد همه لخت بودند، یک بوی عرق و اینها بیداد میکند در منا. مخصوصاً به تابستان بخورد. بحث عوضِ آن شرایطی که مثلاً بگویید بحثهای رفاهی دچار مشکل است، نه. صحبت بود که حج مثلاً یکی از چیزهایش، سختیهایش است. الان با حاج آقای کاروان صحبت میکنم، حاج آقا محمدی بود، اگر بشناسیدش، استاد محمدی از رادیو. آره، خیلی مسلط بود. واقعاً مسلط بود. میگفت: «نه دکتر، پیداست حتی زمان امام زمان هم یک عصری توی این مسیرها پیش خواهد آمد. اینطوری نیست که این قضیه...» یعنی اصلاً ذاتاً خدا قواعدی توی این قسمت گذاشته که بدون عذر پیش نمیرود. بله، حالا غرض اینکه با لذت انجام.
خلاصه توی آن فضا انسان بو را تحمل بکند، بینی را نگیرد، پشه و مگس و پس نزند. همه اینها توی این بندوبیل، خلاصه سختیها. ولی خدا یک جاهایی هم یک تولرانسی، به قول امروزیها، گذاشته. آره، فضا را باز گذاشته. میخواهی زودتر بروی؟ میخواهی عقبتر بروی؟ این خیلی جمع اینها با همدیگر، جمع ازدادش، خیلی زیبا کرده حج را. یک جاهایی با چه جزئیاتی سختگیری، یک جاهایی روی چه چیزهایی سادهگیری که حتی توی سه روز شما هر وقت خواستید، روز اول، روز سوم. اینقدر تفاوت از عجایب ماجرای حج. خدا انشالله شهدای حج را با پیغمبر اکرم محشور کند.
معنای هفتم. هفتمین معنا، وجد بگوییم یا وجدان. یعنی چیزی را دارای صفتی یافتن یا چیزی را دارای صفتی دانستن. این هم دوباره معنای استفعال دارد، استفعال. حالا بعداً بهش میرسیم. گاهی معنای طلب دارد، گاهی معنای چیزی را چیزی یافتن. مثلاً استعظام. استعظام یعنی چیزی را با عظمت یافتن. حالا استعظام با تعظم فنّاَش یکی میشود. تعظم با استعظام. تعظم، مثلاً میگوید: «تعظمتهُ؛ تعظّمتهُ» یعنی او را عظیم یافتم. ماده، ماده را یافتن. او را عظیم یافت. یا یا مثلاً اعتقاد فیه اَنَّهُ عظیم. در موردش اعتقاد یافتم که او عظیم است. پس تعظم معنای استعظام میدهد. تعظمتهُ یعنی او را عظیم یافتم. استکبار و تکبر. تکبر معنای استکبار میدهد. تکبر یعنی چیزی را بزرگ دانستن. کبیر دانستن. تکبر برای اولیش به این است که انسان خودش را کبیر بداند. استکبار یعنی خودش را، «استکبرَ نفسَه، تکبَر نفسَهُ». وقتی قیدش نمیآید، تکبر، استکبره، استکبره، در چی؟ وقتی مطلق میآید، قیدی برایش نیست، یعنی خودش را. استکبر خودش را اعتقاد فی نفسهاَنها کبیرةٌ. با خودش فکر میکند، گمان دارد، اعتقاد دارد که من بزرگم، کبیرم. این شد دارای صفتی یافتن. خب مثال قرآنی هم ۶ طلب، مثال قرآنی هم که دارد دیگر. آیات تکبر و استکبار اینها را. بله استکبار. بله، بله: «مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ». مثال ننوشتم. الان توی ذهنم سوره حجر و سوره صاد. یکی از این دو تا سوره آیه آمده. اول سوره حجر را ببینیم. سوره حجر خب همان سوره صاد را ببینیم. «قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن لَّا تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ.» این یک آیه. اینجا استکبرَ. (حالا که) «اَن تَتَکبَّرَ فِیهَا» سوره اعراف را نگاه کنم. دارید؟ بزنید همزه استفهام بوده که افتاده. سوره اعراف آیه ۱۳. «قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ.» پیدا شد. بله صرف بفرمایید. «تَتَکَبَّرَ» چیست؟ انواع زیبا، بشری، یچاره، یا هفت. بله تتکبر، تکبرَ-یتکبر، تکبر، تکبّر، تکبَرا، تکبروا، تکبَرت، تکبرَتا، تکبَرنَ. نه، تکبرتُ. خدا نکند. تکبرتُم، باز هم خدا نکند. تکبرتِ، تکبرتُما، تکبرتُنَّ. تکبرتُما، تکبرنا. یتکبرَ، یتکبرانَ، یتکبرونَ، تکبر، تتکبرانَ، تتکبرنَ. تتکبرُ، تتکبرانِ، تتکبرونَ، تکبرِینَ، تتکبران، تتکبرونَ، اتکبرُ و نتکبرُ. چهار مضارع چیز دیگر است. مؤنث یتکبر، تتکبر. تکبر و تکبران. «مَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا». خب ما یکون لکَ، پس اینجا ساکن چند است؟ هفت است. «مَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا» بله. چه مرگت بود که تکبر کردی در آن! و «مایَکونُ لکَ» مترجمی ننوشته دیگر، ادب کردن، ننوشتن. در حاشیه مینویسیم «مایکونُ لَکَ» یعنی چه مرگت بود! «مایکونُ لَکَ» چت بود «أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا»، که آنجا تکبر کردی. گفتم تکبر وقتی مطلق میآید یعنی چه؟ یعنی خودت را گنده دانستی، کبیر دانستی. «فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ». الله اکبر از این قرآن! «فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ». گندهای؟ نه. برو. صاغرینی، صاغرینی. صاغر اینجا اسم فاعل نیست، اینجا صفت مشبه است. کسی هستی که ثقر، صغر، ثبوت دارد. فکر کردی گندهای؟ اصلاً اینی که فکر کردی گندهای، معلوم میشود که کوچکی دارد؛ سقوط یافته. چقدر عجیب است کسی فکر میکند، یعنی گاهی انسان خطوراتی دارد، فکر میکند بزرگ است. وقتی اینها شد تک، یعنی در انسان ثبوت یافته. حالت کوچکی، روانشناسی بحث میکند، خیلی بحث عقدهها و حقارتهای شخصیتی و اینها. بله. خب این از اینها. پس این آیه را مرقوم بفرمایید ذیلش من ننوشتم توی جزوه خودم اضافه کنم آیه ۱۳ سوره اعراف. صاغر، فاعل. مثل طاهر میماند. معنی از روی معنا به این نتیجه. صاغر به معنای اسم فاعل، معنا نمیدهد اینجا. کوچک کنندهای مشبه سمائی، فاعل برای صفت مشبه. مثل «ماسَبَتْ لَهُ الطُّهرُ» میشود طاهر. اعراف، آیه ۱۳. مثال امتحان زیاد دارد. میرسیم انشالله. بعداً اگر برسیم، قبلاً رسیدیم، تحصیل حاصل.
معنای بعدی، هشتم. هشتم. دوباره سیرورت است. اینجا سیرورت. آن یک معنای دیگر دارد. سیرورت دیگر است. آها. آن یک چیز دیگر است. اینجا چی میخواهیم بگوییم؟ اینجا در واقع همان را میخواهیم یک قیدی بهش بزنیم. آن سیرورت را یک توضیحی میخواهیم بدهیم. اینجا بزنیم. بله. اینجا یک توضیحات اضافهای دارد. آنجا نگفتیم سیرورت بزنیم، توضیحاتش، یا میخواهید یک بحث جدایی برایش باز بکنید؟ این است که شیای صاحب مبدأ فعل بشود، صاحب مبدأ فعل بشود. بله. این را نگفته بودیم. این توضیحاتش «سارَ ذَا فلان، ذَا فلان» میشود سیرورت. شیئ، دارای، صاحب مبدأ فعل بشود، ماده فعل بشود. مثلاً «تَعَهّلَ». تَعَهّلَ چیست؟ آها، دارای افسار رویش است. «تَعَلّمَ». «صارَ ذَا اَکلٍ»، «صارَ ذَا اکیلٍ». حالا اینجا «تَوَّکَلَ» را باید چی ترجمه کنیم؟ بگوییم «صارَ مَأْکُولًا»، خورده شد، یا خوردنی شد. مثلاً خوردنی. خوردنی شدی. «تَوَّکَلْتُ مثلاً علی المن»، «تَسَمُّعَ»، «صارَ ذَا عَسلٍ»، «تَفَکُّرَ»، «صارَ ذَا فِکرٍ». «تَعَلّلّبَ»، «صارَ ذَا تَلَبّیَهٍ» و اینها. لبیک گفتن و اینها.
«تَوَّکَلَ» سیرورت. گفتیم مطاوعت تفعیل اصلاً باب تفعل مطاوعت است دیگر. مطاوعت تفعیل. سیرورت مطاوعت کدام معنای تفعیل؟ مطاوعت تعدیه. تعدیه یعنی «جَعْلُ الشَّیْء ذَا أَمْرٍ». درست است؟ وقتی بپذیرد میشود پذیرفتنش میشود سیرورت. پذیرفتن مطاوعت. پذیرفتن این تعدیه، نپذیرفتن ماده فعل. اینی که یک کسی یک چیزی را چیزی کند، آن بپذیرد، این را میشود سیرورت. من دارم چیزی را تبدیل به چیزی میکنم، او هم همین را بپذیرد، این میشود سیرورت. بله. این میشود سیرورت. مطاوعت فعل به معنای تعدیه است. خودش خوردنی میشود، خورده میشود. انسان چیزی را میخواهیم ما هم خورده بشویم. تبدیل به چیزی میشود که خورده شده. «صارَ مَأکُولًا». خودش خورده شده، خورده شده دیگر. تمام شده، رفته. «صارَ ذَا أَکلٍ». دیگر نمیشود «صارَ مَأکُولٍ». صاحب خوردن، خورنده، خودش را میخورد. ببینید «جَعْلُ الشَّیْء ذَا أَصْلٍ». چیزی را صاحب خوردن کند، این میشود تعدیه، اِیکال. حالا چیزی این خورده شدن را بپذیرد، «هوَ مَأکُولُ، صارَ مَأکُولًا». حالا اینجا گاهی به صورت حقیقی است، گاهی به صورت تقدیری. پس مطاوعت فعل به معنای تعدیه است. این گاهی قشنگ آن فعله میآید در کلام، گاهی نمیآید. میگوید: «عَجَّلْتُهُ فَتَعجَّلَ» این حقیقی در کلام ذکر شده. «عَجَّلْتُهُ فَتَعَجَّلَ». گاهی هم در کلام ذکر بفرمایید نشده. یعنی «أَهَلْتُهُ فَیَتَأهَّلُ». من او را صاحب اهل کردم. او هم اهل را پذیرفت. درست شد؟ او هم صاحب اهل شد.
یک عبارت از نهجالبلاغه بخوانیم. خطبه ۷۰ نهجالبلاغه: «طَالَ تَأیُّمُهُ وَ تَعَیُّنُهَا». «تَأیُّمَ» یک کلمه گفته امیرالمؤمنین فرموده. پدر حساب بچه را درآورده. اینجوری نهجالبلاغه یک کلمهاش میکشد آدمها را. ترجمه بفرمایید. خطبه ۷۰ نهجالبلاغه. «طَوَلَ طولانی شد همسرش طول کشید آها مشکوک میزنی شما!» «تَأیُّمَ» معنایش چیست؟ خیلی خیلی فنی بود. من خیلی تعجب کردم یک دفعه شما ترجمه کردید. بی همسری. «تَعَیُّنَ وَ أنکِحُوا الْأَیَامَى». احسنت! الایامی. اَیامی، اَیّمَه یعنی بدون همسر. گفتیم معمولاً بیوه را میگویند ولی مطلق اعم از احسنت. ماشاالله خیلی خوب. خیلی تعجببرانگیز بود. آره. تشکر.
«تَعَیُّنَ» مادهاش چیست؟ ایامَ، اَیِّمَه. اَیِّمَه یعنی چه؟ بی همسر. هم به بیوه میگویند هم به کسی که هرگز ازدواج نکرده، مجرد. «کَالَ تَأیُّمُهَا». حالا اینجا توی سیاق کلام امیرالمؤمنین یعنی چه؟ یعنی بیوگی او طولانی شد. میشود گفت که بی همسری. خب چرا شما الان «تَعَیُّنَ» را به چه معنا گرفتید؟ یعنی «صَارَ ذَا أَیّمَهٍ». او بی همسر شد. «تَعَیُّنَ»، «صَارَ ذَا أَیّمَهٍ». «تَأیُّمَهَا». اینکه بی همسر شد. این بی همسر شدنش طولانی شد. «قَالَ تَأیُّمَ».
آقا چیزی ندارد. با خودمان راهنمایی که بودیم از این چیزهایی که بعد معلم عربی داشتیم. این مدیر مدرسه این را از کجا آوردی عربی؟ بحث اتخاذ. بله. «تَعَیُّنَ» را قسمت اتخاذ. اتخاذ ایمه سیرورت است. بله.
یک بار یادم است از معلم عربی پرسیدیم آقا تف یعنی چی؟ گفت: «من نمیدانم یعنی چی». عجیب است! اینها از کجا درآمده؟ معلم عربی که داشتیم گفتم: «آقا ربط رُبع با ربیع چیست؟» گفت: «چی؟» گفتم: «رُبع و ربی». گفت: «که نمیدانم». گفتم: «میتواند ربطش این باشد که چون ما چهار تا فصل داریم، یکی از این چهار تا فصل بهار است. برای همین بهار را میگویند ربیع.» به نظر میآید همینجور باشد. یک چیزی توی بچگی گفتیم بعداً خودمان به نتیجه رسیدیم. شروع هم با همین یک چهارم اول است. لذا وجه قوی میتواند باشد که رُبُع و ربیع با هم تناسب داشته باشند.
خب نهمین شکایت. درس تاریخ یادم است استاد داشت در مورد زنجیر اینها صحبت میکرد. گفتم: «اینها پس در سلسله بودن». کتاب میخواند. بعداً کلی کلاس داشت برایم توی مدرسه و این ور و آن ور پز میدادیم. سلسله را به زنجیر، زنجیرهایی که به هم وصل. سلسله استفاده کرد. خب شکایت و اظهار. مثلاً «تَظَلُّمَ» یعنی شکایت من ظلمهَ. شکایت از ظلم، سوره انعام، آیه ۴۲. قرآن کتاب خوبی است. نه که رفقا چند روز پیش میگفتش که بحث تفسیر دشمن آخر هفته که داریم، تموم شد. گفتش که قرآن کتاب خوبی است. به یکی به من گفته که من یک بیست سی صفحه از این کتاب را خواندم، دیدم خیلی کتاب خوبی است. تو هم بخوان. ۴۲. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِّن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ» تضرع. یتضرع، تضرع. تضرع یعنی چه؟ از ماده چیست؟ «ضرع» یعنی بریدن، انقطاع، دل کندن، جدا شدن. «لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ». شاید ایشان چه کنند؟ اظهار زرع کنند. اظهار دل بریدن، اظهار دل کندن. توی ترجمه چی نوشته؟ شاید به درگاه خدا گریه و زاری کنند. دم افطار. بله، آدم میشنود گرسنهاش میشود. تضرع، دل بریدن، دل کندن.
خوب معنای دهم را هم بگوییم. دهمین «تَلَبُّس». جان. تلبس یعنی فاعل مبدأ فعل را دربر گیرد. فاعل مبدأ فعل را دربر گیرد. حالا جسارت نشود. یک ماجرا میخواهم بگویم اصلاً هیچ ربطی به شما ندارد. آقای دکتر یک دفعه یادش افتاده. حیدری، فضای معروف ایشان به شوخی و تدایی شده عبارت ایشان. بده. میخواهم کلاً اول تبرّی بکنم. بگویم هیچ ربطی ندارد. یک دفعه یاد فقط میخواهم بگویم بخندید. هیچ جسارتی نشود. معروف به شوخی و اینها. بعد اصطلاحات چیز دیگر. خلاصه یک وقت سر کلاسی شاگردهاش بعد توی درس زنگی که میآید بعد روی خاک: «تو سرت». دوباره ادامه میدهد. هر صدایی از هر. یک نگاه میکند میگوید: «خاک توی سرت». این جمله را شاگردها یاد گرفتند. شاگرد خوب.
«تَلَبُّس» فاعل مبدأ فعل را در دربر گیرد. تن کردن. پوشیدن. پوشیدن مبدأ. خیلی پرکاربرد. تلبّس خیلی پرکاربرد. الان من چند تا مثال میزنم ببینید. حالا مثال معروف «تَدَرُّع». «تَدَرُّع». مادهاش چیست؟ «دِرع»، «دِرع» چیست؟ زره. «تَدَرُّع» یعنی چه؟ بفرمایید زره پوشیدن. «أُولئِکَ کَانُوا یَتَخَتَّمُونَ بِالْیَدِ الْیُمْنَى». وسائل، جلد ۱، صفحه ۳۴. «أُولئِکَ کَانُوا یَتَخَتَّمُونَ بِالْیَدِ الْیُمْنَى». ترجمه بفرمایید. اول کلش را صرف بفرمایید. «تَخَتَّمَ، یَتَخَتَّمُ»، انگشتر، انگشتر در دست راست. «تَخَتُّمَ» آها. «تَخَتُّمَ» از خاتم، یعنی خاتم پوشیدن. خاتم بر کردن. روایت بعد: «مَنْ تَعَمَّمَ وَ لَمْ یُحْنِکْ فَأَصَابَهُ دَاءٌ لَا دَوَاءَ لَهُ فَلَا یَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ». آخرین مطلب، آخرین روایت. سندش وسائل، ۴۰۱. «مَنْ تَعَمَّمَ وَ لَمْ یُحْنِکْ فَأَصَابَهُ دَاءٌ لَا دَوَاءَ لَهُ فَلَا یَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ». ترجمه بفرمایید. آها بله، دردی بدون دواء برسد. هیچ... احسنت. پس این نکته خیلی مهم. خیلی فنی و مهم. «مَنْ تَعَمَّمَ». «مَنْ» چیست؟ شرطیه. شرط چی میخواهد؟ جزا میخواهد. جزای شرط را با چی میآورند؟ با فاء میآورند. الان اینجا «فَأَصَابَهُ» جزای شرط است یا «فَلَا یَلُومَنَّ»؟ عطف. خیلی مهم. هرکی تعمم کند و تحنّک نکند، عمامه بپوشد، حَنَکِ عمامه نندازد. خب، این بهش دردی میرسد که دوایی در چه حالی؟ در حالی که ما «فَأَصَابَهُ» را. ولی اگر عطف بگیریم، کسی تعمم کند، تحنّک نکند، بهش دردی برسد که دوایی ندارد. جزایش چیست؟ جزا خودش را ملامت نکند. آویزان میشود از کنار عمامه میآید زیر گردن. به معنای گردنه. تحنّک به معنای اینکه شما پارچه عمامه را بیاوری زیر گردن. از مستحبات نماز. دوایی ندارد دیگر. فقط خودش رفیق انسان. یعنی که عمامه اگر میگذارید، حالا توی نماز حداقل. توی نماز انسان حالا ما که اهلش نیستیم متأسفانه. توی نماز این حَنَک را باز کند، زیر گردن بیندازد. با همدیگر بررسی کرد. یک عده میگویند مطلق است اصلاً کلاً هرکی عمامه دارد باید باشد. میگویند نه در مورد نماز، ابوعلی و اینها. «فَلَا یَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ». «یَلُومَنَّ» چیست؟ «فَلَا یَلُومَه». «لَئُومَنَّ» هرکی بگوید جایزه دارد و هیچ کمکی نمیکنم. یک نفر بیاید پای تخته. زحمت بکشند از آقایان حضرات بزرگان ادبیات. گاهی ادبیات شوخی میشود و اینها. خلاصه من الان یک دفعه یادم افتاد بگویم جسارتی میشود و اینها. خلاصه برای غذای تفریح و نشاط کلاس وگرنه ما یادمان نمیرود که خلاصه یادم نمیرود که خلاصه همه عزیزان بزرگتر ما هستند و باید دست همهشان را بوسید. خب یک عزیزی لطف بفرمایید. را قشنگ شیرین برای ما تجزیه ترکیب. نمونه سؤالات اول پایتخت. از آنجا فایده از آنجا قبول نیست. جایزه از این نون است ما میدهیم. مادهاش چیست؟ مصدر یا مزید است؟ مجرد ۱۴ مفتوحی. کلش را صرف بفرمایید. نه. اول مضارعش را صرف بفرمایید. «لَا تَلُومُ». کدام؟ «لَا یَلُومُ». «لا تَلُومُ، لا یَلُومَ، لا یَلُومُنَ، لا تَلُومُ، لا تَلُومَانِ، لا تَلُومُنَّ، لَا أَلُومُ، لَا نَلُومُ.» نهی بفرمایید. «لَا یَلُومُ». «لا یَلُمُوهُ. قل له. بله. تفاوت نهی با امر این است. توی امر مخاطب که میشود عوض. بله. خب نون تأکید صغیره وقتی که آمد، اینجا برمیگردد که دیگر ساکن نیست که بیفتد. اینجا جذبش به ساکن بود. چرا واو میافتاد بین میم و وا؟ آها احسنت. جایزه سلامت برای اموات. اللهم صل علی محمد و آل محمد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...