‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
تمرینهای قرآنی باب «تفاعل» را حل میکنیم. قبلش فقط یک نکته عرض کنیم که این باب (باب تفاعل) گاهی متعدی و گاهی لازم است. فقط این نکته را اشاره میکنیم که گاهی متعدی است و گاهی لازم. متعدی مثل: «تنازعَنَ الحدیث» (ما در حدیث نزاع کردیم)، «تجاوزَنَ المکان» (از مکان رد شدیم). نه، قرآن هم میشود پیدا کرد موارد. میخواهم یک بیستتایی آیه قرآن بخوانیم. استغفرالله، برای تسبیح، صبحانه، هود، صبحانه، همین، برای حساب تسبیح بفرمایید. پایتخت عرض کردم که انشاءالله فردا متعلقٌکم مثل هیچی، ملا محسنی در عوامل نمیخواهد به نظرم، همین میرسد. حالا باز باید بررسی شود. به ثابت خبر باخته شدن مجرور واجب بعد از وفات او، آن خوابتان را میگوییم. آقا رحمتالله محسنی فیض کاشانی، همچین شخصیتی کتاب نوشته، از عرفای لابد، «حروف الجر متعلق کاف و حاشا و ادا»، خیلی بههمان، بههمان، جعلها زائده... نه، نه آقا اینها که همهاش مال قرآن است، باعث میشود ما برویم بهتر از وقتهای دیگران باید بگذاریم برای قرآن.
خوب، پس گاهی متعدی، گاهی لازم، متعدیاش مثل «تنازعنَ الحدیث»، لازمش مثل «تغافلَ». تغافل دیگر لازم است. «تعاقلَ». حالا یک گیری که ما دیروز به آن بحث تظاهر و اینها داشتیم در احتمالات. نه، لازم، «تغافَلنا فلانًا» مثلاً. حالا «تغافلَ» درست. «تعاقلَ» چی؟ خود را ادای عاقل درآوردن بهتر است. تمرین مضاف. گفتم که مثل «یا طالعًا جبلًا». اسم عمل کرده روی آن «جبلَ»، تاره متعدی. کسی که ببینید، مگر اینکه ما آنجا بعدش را تمییز بگیریم برای این مثال که گفتند عمل کرده روی مفعول، مفعول قرار داده برای «طالع». حالا بالارونده معنا میدهد دیگر، بله، بالارونده، بالا رفتن. متعدی نیست دیگر. بالا رفتن مفعولبه نمیگرفتند. بله، لزوماً مفعولبه نیست.
یک بحثی است. الان اینجا در «تنازعنَ، التجاوزنَ المکان» که مثال زدیم، مکان را تجاوز کردم. حالا این در فارسی چون معنا نمیدهد، واسه همین من این جوری ترجمه کردم، وگرنه در عرب همین را مفعول میگیرد. «تجاوزَ المکان». بله، چه چیزی را؟ بله، چه چیزی را؟ «المکان». مشکلی ندارد. حالا مفعول، بله، اینجا که به نظر میآید که تمییز بودنش شاید بهتر باشد. مثال جایش درست نیست. ولی نه، باز هم مثال مشکل ندارد. «یا طالِعًا جبلًا». «طالعَ»، «طلَعَ» او؟ فعلش که «طلَعَ»، «طلعت الشمس». «طلَعَ کَ» لازم است. در استعمالاتش خرده میخورد. «طلَعَ هو» آن راه طلوع، چه چیزی را طلوع؟ طلوع به معنای بالا رفتن، بله، چیزی را. آسمان، «شمس السماء». احتمالات هیچ وقت آدم نمیبیند «طلعت الشمس سماء» خیلی اصلا بهش نمیخورد، چسب ندارد. یک جوری من که حالا «طالعَ» و «طَلَعَ» را ما مشترک لفظی بگیریم، بگوییم در مورد شمس آنجور استعمال میشود، در مورد جبل اینجور استعمال. یعنی میتواند لازم باشد هم متعدی.
مثال خوبش «یا وَجیهاً عِندَالله» است، شبه مضاف. «یا وَجیهاً عِندَالله» که در دعای توسل داریم. «وجیه» بلا له «عندالله». «وجیه» به نحوی «عندالله» حیثیت تبیین دارد برای «وجیه». یعنی کأنه یک ابهامی تویش است که باید ما بعدش بیاید آن ابهام را برطرف کند. «وجیه» کجا؟ چه جور وجیهی؟ «عندالله». پس شبه مضاف بیشتر آن حیثیت ابهامیاش باشد و ما بعدش هم حیثیت تمییزیاش باشد. وجوبِ ذهنیه، یعنی نصب «وجیه» به چه دلیلی؟ نداشت، همین است دیگر. ببینید وقتی شما مضاف که نیست، این «وجیه» اضافه که شبه مضاف است، یعنی کأنه اضافه شده، اضافه نشده ولی کأنه اضافه شده. چرا کأنه اضافه شده؟ چون ما بعدش باید بیاید که این معنا پیدا کند. بله، دیگر الان «یا وجیحَ». «وجیه» یعنی چه؟ «وجیه» بهتنهایی که معنا ندارد. وجههدار، کجا، چه جور وجههای؟ وجهه نزد خدا. ما بعدش اینجا خب تکواژه نیستش که بخواهد تمییز شود، ولی همین قدر که ما بعدش دارد ابهامش را برطرف میکند. تمییز مفرد فقط باید تمییز میشد برعکس تفاوتهای تمییز حال. همین حالا اینجا شبه جمله «عندالله» را ما در هر صورت این «یا وجیهًا عندالله» مثال شبه مضاف است. «عندالله»، «عندالله» محل منصوب. منصوب هست.
اللهم که مضافالیه. اینجا میبینیم که تازه ما اگر بخواهیم تمییز هم نگیریم، همان معمول را، به چه حساب؟ روی حساب مفعول فیه. مثال خوبی است برای مفعول که همان «جبلًا» را همان مفعول فیه بگوید. مفعول مطلق اگر بگیریم. آقا مفعولش است. خب مثلاً حله. اگر فقط نگیریم، «وجیه نزد خدا»، «نزد خدا» در آن مکان. بله. انشاءالله یک نکته الان اینجا اشاره کردم. تظاهر را گفتیم همیشه باید در صفات نکوهیده و اینها باشد. دیدیم الان «تعاقلَ» ما داشتیم، ادای عاقل درآوردن در حالی که صفت نکوهیدهای نیست. استثنائاً میشود گفت قبلاً که در صفات نکوهیده است عموماً این شکلی است. استثنائاً هم یک مثل این «تعاون» و اینها داریم.
خوب، برویم سراغ تمرینهای قرآنی. سوره مبارکه حدید، آیه ۲۰. از بهترین مصادیق بحث «تفاخر» و «تقابل»، خود را عاقل زدن، ادای عاقل درآوردن. سوره حدید، آیه ۲۰. کلاً قرآن اضافات دارد. خوب، ترجمههایش. صیغه چند است؟ ترجمه «تفاخر»؟ بله، «تفاخر». بله، بله. صیغه ندارد، مفرد و جمع ندارد. معنایش به فخرفروشی بزن، افتخار کردن. خود را ادای اولین معنایی که باید آدم این را بگوید اگر نشد برود سراغ بقیه چیست؟ مشارکت. مشارکت یعنی چی؟ چی ترجمه عربی؟ بعضاً «تفاخر و بعضهم بعضاً». درست است که مفاعله نشود. «تفاخروا بعضهم و بعضهم». بله، اینها نسبت به آنها فخرفروشی میکنند. آنها نسبت به اینها. خیلی. دومیش «تکاثر». همین طور «تفاخر بعضکم و بعضکم». چون خطاب به مخاطب است. بله. «تکاثر فی الاموال و الاولاد». «تکاثر فی الاموال و الاولاد» یعنی چی؟ مفعول؟ فاعل؟ فاعلش، فاعلش حالا ضمیر میتواند باشد، ضمیری که درش هست. بله. «انما الحیاة الدنیا تفاخر». توی خبر است دیگر. ضمیری باشد که مبتدا برگردد. اینجا باید چی بگیریم؟ حساب «ذو» بگیریم یا مبالغه بگیریم؟ زندگی دنیا دیگر این قدر مثلاً تفاخر درش بوده یا صاحب تفاخر بوده، تفاخربرانگیز است که اصلاً انگار خودش تفاخر است. نه مبالغه. وقتی مصدر را مبالغه بگیریم، «زیدٌ عدلٌ». بله. «ثلث مجرد لعب زینت». سه تا مصدر ثلاثی مجرد. ما اینجا همان فاعل دیگر. اگر میخواهد دیگر، بله. عامل مشترک صحبت کردی. اگر جمع و تسویه شود هنوز عمل میکند، مفعول هم عمل میکند. بله، مثلاً میگوییم: فقط مصدر را فاعل عمل میکند در صورتی که صرف شود برخلاف مصدر. ولی بقیه را اصلاً به نظر میآید که اسم مفعول که الان خیلی شفاف است که عمل میکند. بله، مثلاً اینکه «محبوب و زیدٌ». مضاف مضافالیه. مثلاً «محبوب» و «محبوبین». اینها محبوبند شما را، به نظر میآید که اشکال نداشته باشد. عرض کردیم اول وقت «تفاوت» که مشارکت است. «متشارکان» باید فاعل را بگوییم. بعضاً به بعض. ۲۳۵ فاعل و مفعول. بله، هر دو را فاعل باید بگیریم ولی خب اینجا عطف نشده دیگر. اگر عطف شود هر دو را فاعل میگیریم. روی حساب تجزیه و ترکیب میگوییم فاعل و مفعول. همین. مفعول است دیگر. در معنا چه جور ترجمه میکنیم؟ در معنا باید یک جوری ترجمه کنیم که آن «هو» در عین حال که مفعول است، معنای فاعلی هم دوباره بدهد. فاعل، دو تا در ترجمهاش. وگرنه در ترکیبش که مسلم است که آن مفعول است. در ترجمهاش باید ما فاعل را این جوری حساب بکنیم. مردان با زنان و زنان. توی ترجمه ما نه تنها «هو» را فاعل میگیریم، بلکه آن واو را مفعول هم میگیریم. بله، دیگر. توی حساب تجزیه و ترکیب توی ترجمه بگوییم که این فاعل است برای آن، این فاعل برای آن. به خاطر معنای مشارکت در ترجمهاش. در ترجمه عرض کردم. تجزیه و ترکیبش همین است. فاعل و مفعول. هیچی دیگر اضافهتر نیست. در ترجمه باید شما یک جوری ترجمه کنید که مشارکت را دربیاورید از توی آن. نه اعلم، آن که الان اینجا کارهای نیست، چون یک جمله مفعولش واقع شده. حالا در خود این جمله خبرش «انما» که حالا آن «ان» به خاطر «ما» از عمل افتاده. «انما الحیاة الدنیا» میشود مبتدا، «لعبٌ» خبر. بقیهاش هم عطف بر یک خبر دوم، سوم، چهارم. خبر دوم که بهتر است که نگیریم. بهتر است. بله. آن که صفتش رفت و برگشت بینش باشد. رفت و برگشت بین فاعل و مفعول داشته باشیم. اینجا دیگر رفت و برگشت میگرفتیم دیگر. درست. الان این با حیات دنیا نشدنی است. ولی اگر آن «خونهلمو» را بگیریم، الان خود حیات دنیا تفاخر است. درست شد؟ خود حیات دنیا تفاخر. دنیا تفاخر «بینکم». بله، دیگر. بله. «الحیاة الدنیا تفاخر». توی این «تفاخر»، تو «تفاخر ماه». اصلاً اینجا ناظر به اینکه این تفاخر را چه کسانی دارند انجام میدهند. ببین «تفاخر بینکم» لطافت. چون «بینکم» اینکه شما بعضی نسبت به بعضی تفاخر دارید. این را از «بینکم» بابا نکن. میرساند. بله. فاعل رو همان مفرد دیگر. تفاخر مفرد مذکر. سؤالات. تفاخر قابل تصریف نیست. یعنی در بحث مصدر مشهور به این است که صرف نمیشود. حیثیت مصدری خارجش بکنیم که اینجا میتوانیم از حیثیت مصدری خارجش بکنیم. میتوانی، چرا؟ چون مبالغه است. یعنی مصدر را ما حمل کردیم در حالی که مصدر حمل نمیشود. در منطق میگفتیم دیگر. میگفتیم که در محمول آها بعد مشتق باشد وگرنه نمیشود حمل شود. مگر اینکه ما «ذکر» را «ذو» اینجا «ذو تفاخر». «الحیاة الدنیا ذاتُ تفاخر». «ذاتُ تفاخر»ن اگر باشد ذات ضمیرش برمیگردد به یعنی آن ضمیری که باید برگردد به مبتدا در ذا، ذات مؤنث. «ذو» دیگر، «ذو ذات». ذات هم در این ضمیر است. «ذاتُ تفاخر»ن. دیگر اصلاً اینجا تفاخر خودش خبر نیست. مضافالیه خبر. درست شد؟ مشکلی حل میشود. «ذاتُ تفاخر»ن. آن ضمیری که باید به مبتدا برگردد در «ذاتُ تفاخر»م که یعنی «بعضکم بعضًا و بعضًا». خشن شفاف میرسد. اشکال ندارد. بله. اینجا عرض کنم خدمت شما که در مصدر ما خیلی بحث مذکر مؤنثی نداریم. مثلاً میگوییم «هندٌ عدلٌ». فیلم «هندٌ عدلتون» مشتق بود چی شد؟ خبر به مبتدا مشتق بود، به اسم ظاهر رفته بود. مشتق نیست. در مورد مصدر اختلافی که مشتق باشد یا نباشد. وقتی که اینجا خبر بخواهد بیاید که حتماً مشتق نیست. بعد یه «ما» ازش اشتقاق درست بکنیم. یه «ذو» باید در تقدیر بگیریم که حالا آن «ذو» را ما «ذات» میگیریم. «ذاتُ لهوٍ، ذاتُ لعبٍ، ذاتُ زینةٍ». هیچ مشکلی پیش نمیآید که معلوم. خیلی خوب. «تکاثر» یعنی چی؟ «تکاثر» یعنی مادش کثرت، کتر. بعد از آوردن جهت افزون به عدد. حالا لزوماً نیست. یک طلب. یعنی حالا تعبیر عربیاش را به چه نحو بگوییم؟ بله، «تکاثر» یعنی این میخواهد نسبت به او کثرت داشته باشد. او میخواهد نسبت به این کثرت داشته باشد. افزونطلبی. حالا واژه عربیاش را باید رویش فکر کرد که چه واژهای ما بگوییم که دقیقاً معنای «تکاثر» باشد. ولی فارسیاش یعنی همین. این میخواهد نسبت به او کثیر باشد، او میخواهد نسبت به این کثیر باشد. بیشتر بودن نسبت به «بعضکم بعضتون». این هم مشارکت است. بله. «الاموال و الاولاد». این چیست؟ یعنی در چی تکاثر دارند؟ آها، ببین این خیلی مهم است. چه کسی تکاثر دارد؟ بعضاً و بعضاً. در چی؟ در اموال و اولاد، خبر نیست. چرا؟
برویم سوره تغابن، چند صفحه برویم جلو؟ تغابن، آیه ۹، چند صفحه جلوتر برویم؟ پنج شش تا سوره جلوتر. «یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ». کمک. نه، دو طرفه است اینها. غَبن به آنها دارند. آنها غَبن به اینها. گول زدن. گول زدن. «بعضًا و بعضًا». گول زدن. فریب، فریب. «بعضًا و بعض». نه، غَبن یعنی که باعث باختن در ناراحتی از باخت، پشیمان. پشیمان. پشیمانی. غَبن، مَغبون توی فقه که میگوییم مغبون، یعنی فریب. فریب الان اینجا پشیمانی، پشیمانی محصول فریب، حالت بعد از آن غَبن، مثلاً بعد از آن باخت است. بعد از آن اصل با فریب است. پشیمانی است. بررسی کنیم از سوی رسل و اینها یادم است که این واژه را این جوری بحث کرده بودند. حالا همین بحث جنبه فریب را بیشتر مد نظر داشته. توی لغتنامه میشود بررسی کرد. در صورت تغابن ۶ تا معنا گفته بودیم از باب تفاعل دیگر. چه چیزهایی بود؟ حفظید؟ بفرمایید. تظاهر، مشارکت، مطالعه. تظاهر بود. تظاهر اتفاق العمری، اتفاق اینجا تظاهر چی متابعه؟ چی مقابله بوده؟ اینجا پذیرفتن مقابله. تأکید ثلاثی مجرد چطور؟ خیلی قبلش خیلی زیاد است. معمولاً این را مشارکت گرفتند. حالا باز جای بحث حضرت امام و دیگران رویش بحث میکردند در مورد تغابن که چیست. تنها جای قرآن همین جا به نظرم استعمال شده این واژه. دیگر سوره هم به نام همین است. تحمل بفرمایید. تأکید ثلاثی مجرد خوب بود. مشارکت را باید یک مؤونه داشت، میشد ولی تهش درآمد. مطالعه خیلی نمیچسبید. اتفاق آقای دکتر فرمودند خوب است، بد نیست. ولی اتفاق در استعمالات کم است. وجه مرجحیت میشود. یعنی وقتی یک چیزی در استعمالات کثرت دارد، این وجه راجحیت میشود. دو تا چیز دو تا معنا میتواند بدهد، ولی یکیاش کمتر استعمال شده، یکی بیشتر استعمال شده. ترجیح با کدام است؟ الان تأکید ثلاثی مجرد نسبت به اتفاق ترجیح دارد. چرا؟ چون استعمالش بیشتر است. مطلب خوبی بود اینکه الان عرض کردم. نکته خوبی بود توی ترجمه آنها خیلی به درد میخورد. ترجیح است دیگر. ملاک ترجیح در شرایط مساوی، ترجیح با آنی است که احتمال بیشتری دارد. بحث تفسیر الرحمان نکته را عرض کرده بودیم. این جور توی ذهنم است، توی بحث کجایش بود؟ اوایلش بود که سوره مبارکه بقره، آیه ۲۸۲، بلندترین آیه قرآن. ۲۸۲ از استعمال نکردن این «تدایَنتم» من ضرر کردم. تو زندگی حقتان را خوردند، حقتان را خوردند در مکتوب نکردن «تدایَنتم» که بوده. ۶۶. خوب بفرمایید آیات. یه دو سه روزی باید توش باشیم. بله. «فی الحین تداینتم» منصور یابی بود. کجا میفهمی؟ آها نه معنایش چیست؟ مشارکت بین دو طرفه ایجاد. یعنی اگر یک طرفه بود دیگر کتابت نمیخواهد، دستور کتابت مال «تدایُن» است، «مداینَه» نیست. اینجاست دیگر. وقتی یک طرف مثلاً شما دادی میبخشی. لازم باشد نه. «تدایُن» یعنی مشارکت در باب تفاعل. یعنی دو طرفه. یعنی هم من به شما دین بدهم ولی «مداینَه» یعنی چی؟ یعنی من به شما دین بدهم. «ملاینَة». مفاعله این بود دیگر. تفاوت مفاعل، تفاعل. آن یک طرفه و این دو طرفه بود. او فاعل و مفعول میخواست، این دو تا فاعل. حالا در «تدایُن» یعنی هر دو طرف و دین به هم بدهند. حالا اگر من به شما یک چیزی قرض دادم، دستور کتابت نیست. چرا اینجا قرآن دارد آن حالت مثال میزند؟ چرا دیگر «تدایُن» نیست؟ قرض دادن وقتی یک نفر فقط به یک نفر دیگر «تدایُن» نیست. ببینید در «تدایَن» باید هم این به او قرض بدهد هم او به این قرض بدهد. این جوری بود دیگر. مشارکت در تفاعل دو طرفه بود. ولی مشارکت در مفاعله یک فاعل و مفعولی. من «ملاینَه» میکنم. درست است. اشکال ندارد. این میشود «تدایُن». ولی اگر فقط یک نفر دارد یک کسی یک چیزی بین دیگر چک میدهد. حالا قرض یکی از مصادیقش میشود. الان این چک را قرض نمیدهد در واقع، ولی دین است. این یک دینی به او دارد، او یک دینی به این دارد. دین یک طرف است. من یک دینی دارم به شما میدهم. میگویم آقا من سر سال برای شما مثلاً یک خانه اجاره میکنم. من فقط دارم یک دین ایجاد میکنم با شما. «داینتُک» تو، که کافش دیگر مفعول است. فقط یک طرفه است. من دارم میکنم با شما. حالا این چی؟ این کتابت نمیخواهد. دستور «فاکتبوه» نیست. چرا قرآن دارد تو آن حالت تداوم دیگر آن حالت اوجش را میگوید. میگوید این دیگر حالتی است که دو طرف تداین دارند. این کتابت اصلی میخواهد. بحث تفسیری میشود که نمیخواهیم بهش بپردازیم. در صورت «تدایُن» میشود دو طرفه و طبایع چی میشود؟ مجازی هم داشته باشیم. یعنی «تدایُن» بگوییم مجازاً «مداینه» را اراده کنیم. «تبایُع» بگوییم «مبایعه» را اراده کنیم. مشکلی تویش نیست. بله. «تدایُن» را معنای تأکید ثلاثی مجرد میتوانیم بگیریم. مشکلی هم ندارد. تأکید ثلاثی مجرد باشد، معنای دو طرفه هم خارج میشود.
یکی دیگر تمرین حل کنید. مشارکت با یک سری لحظات تفسیری که لازم دارد. دیگر آیه بعدی سوره مبارکه طه، آیه ۱۰۳. سه طرفه. قرآن خلاصه امروز خواندیم. ۱۰۳. «یَوْمَ یُفْنَقُ فِی الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ عَشْراً». آیه عجیبی. بفرمایید. «تخافتَ» به چه معناست؟ آهسته صحبت کردن، پچپچ کردن. اخفات. خفتی. «یتخافتون بینهم» که خیلی قشنگ بازش کردند. «لبستم الا عشرا». خیلی جالب است. تو قیامت این مجرمها با چشم کبود محشور میشوند. شروع میکنند با هم پچپچ کردن. به هم چی میگویند؟ اینها به آنها، آنها به اینها میگویند: «إن لبثتم إلا عشرا»، کلاً سر و ته از صدر عالم تا الان ۱۰ روز نشد. تازه دنیا را دیدند، عالم برزخ را دیدند. از قبرها دوباره درآمده در صحنه قیامت آمدهاند. میگویند: همه اینها ۱۰ روز هم نشد. کلاً عجیب، آیه خیلی عجیب. «نحن أعلم بما یقولون اذ یقول امثلهم طریقة». آدم حسابیهایشان تازه یک روز، یک روز نافیه. «ما لبستم» یعنی «ما لبستم». «امثالهم أمثالهم طریقة» یعنی چی؟ بحثی دارد؟
در حال بارگذاری نظرات...