‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
خب، سفارشی عرض کردیم و گفتیم که فعل «حَیِیَ» وقتی در باب استفعال بیاید، دو وجه در آن جایز است: یا حذف شود یا بماند. اینکه حذف شود، لغت بنیتمیم است و اینکه بماند، لغت حجاز. اثبات یا بدون "یاء"اش که میشد «استَحَیٰ یَستَحِی استِحَاء»، با "یاء" میشود. آها! این با "یاء"اش، آن بدون "یاء". «استَحْیَا یَسْتَحْیِی» خب، دیگر در یک جا، یکی است؛ لغت بنیتمیم، لغت اهل حجاز. آدم احساس حقارت میکند. انگلیسی «استهائن». حالا همیشه از ما نگیرد.
«سَهَا یَسْتَهی استَحَیٰ» این لغت بنیتمیم است. «استَحْیَا یَسْتَحْیِی استحیائاً» لغت حجاز. سوره بقره، آیه ۴۹ میفرماید: «یَذْبَحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ». اینجا «یستَحْیُونَ» بود. «يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَهُمْ». «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ». «استَهْیُوْ نِسَاءَهُمْ»... نهایت قرآن صرف میشود، شیر میشود. «استَحْیَا یَسْتَحْیِی استَحْیَا». بله، ماضی «استَحْیَیْتَ». «یَسْتَحِی یَسْتَحِیَانِ یَسْتَحْیُونَ. تَسْتَحِی تَسْتَحِیَانِ یَسْتَحْیُونَ. تَسْتَحِیْنَ تَسْتَحِیَانِ تَسْتَحِیْنَ. أَسْتَحِی نَسْتَحِی». قیمت «یستَحْیِی» میشود «لِیَسْتَحْیِیَ». «یَسْتَحِیَ لِیَسْتَحْیُوا». «تَحْیَه تَحْیَیْنَ لِیُحْیِیَا». «یَا یَسْتَحْیِیَانِ» بوده دیگر. «لِیَسْتَحْیِیْ یَستَحْیِیْ یَسْتَحْیِیْن». «استِحْیَاءٌ استِحْیَاءٌ استِحْیَاءٌ». صحیح.
قاعدۀ سیزدهم، جفتش بود دیگر. آن آیه ۲۶، گفتم شایعه: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي...» جای بیست و ششم که «لَا يَسْتَحِي». حالا شما میخواهید سرچ بفرمایید. «استحيا» از مواردی است که در ذهنم میآید با "یاء"، ولی یادم هست که بدون "یاء" هم داشتیم در قرآن. گفتم در مورد این، این شکلی، جفتش میآید. مثال قرآنی بود یا نهجالبلاغه بود؟ کدامش بود؟ جزوه یه فرصت مناسب کپی بگیرید با رنگ سبز و اینها هست. یه جوریه. انشاءالله باید تایپ شود. اگر بشود تایپ شود که خیلی خوب است. اضافه شود به آن جزوه، یکی شود.
قاعدۀ سیزدهم: هر وقت فاءالفعل باب استفعال، "طاء دستهدار" باشد، "طاء دستهدار" یعنی شروع شود، حروف اصلی فعل اینجا جایز است، کتاب باب استفعال را برای رفع ثقالت حذف کنیم. خب، مثلاً "طاء دستهدار". «اسْتَطَاعَ»... «استطاعَ». «اِسْتَطَاعَة» را میتوانیم اینجا "تاء" باب را حذف کنیم، میشود چی؟ آیه قرآن، سوره کهف، آیه ۹۷: «فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا». خیلی جالب است، جفت استعمالش را در آیه خدا آورده است. «لهو نغوا». شاید جنبۀ بلاغی داشته باشد.
«فَاسْتَحْيِ» من احزاب کهف، آیه ۹۷: «فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا.» دو تا استعمالش را در یک آیه میبینیم. بله، هم «اسطاعو» تایپ جان آخرین تفاوت ندارد. حالا شاید از جهت نجات بلاغی، به نظر نمیآید تفاوتی داشته باشد. تفنن در عبارت؛ شاید قرائتهای مختلف بوده، قرائتهای مختلف یعنی لهجههای مختلف. گاهی اینجور هست دیگر، به نحوی که مثلاً استعمال آن لهجۀ خاص را هم در بر میگیرد، یک جوری هر دو تا را این آیه در مورد ذوالقرنین و مردم چین، پیغمبر چین، ذوالقرنین - حالا ای پیغمبر بوده باشد - ایشان سرزمین آفتاب، قرآن و ژاپن! سرزمین آفتابی قرآن، سرزمین آفتاب، معرفی سوره که بهشدت مردم بدوی و بیسواد و بیفرهنگ و خیلی تو سر اینها میزند، جناب ذوالقرنین کمک گرفت و سد ساخت و همین ماجراست. «هُمُ اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا» نتوانستند دیگر سوراخ و شکاف.
برای استفعال دو تا مصدر آمده است: یکی «استفاده»، یکی «استفعال». «استفاده» برای فعلهای اجوف است، اجوف واوی یا یایی. «استقامت»، «استحالة»، «استقاذة». «استفعال» - و همین که عرض کردیم که واو برداشته میشود - به جایش یک «تا» آخر وزن «استفاده» جان. به جایش نگوییم. آره، این حذف میشود. به آن اضافه میشود، تشابُه با افعال با اول شخصش. آره، «استقوا استقام». که ما یک «تا» میزنیم که این «تا» علامت مصدری بشود. خب، «استفعال» هم که از غیر افعال اجوف، مثل «استغفار».
خب، بریم سراغ معانی باب «استفاده». معنای اول. من این را بگویم، در معنا بگویم بعد بریم یک تیکه از المیزان بخوانیم. نکته خیلی خوب. حالا میزنم اگر بشود متن خودش را بیاوریم. حالا اگر رسیدیم بهش. جلد ۶، صفحه ۲۳۳. معنای استفعال. نکته خیلی...
معنای اول استفعال: طلب، طلب اسم و طلب فعل. این دو تاست: حقیقی و مجازی یا تقدیری. حقیقی وقتی که مسئولٌعنه دارای شعور باشد، شعور و عقل. مثل «وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» در سوره مبارکه انفال، آیه ۳۳. از کی دارند طلب میکنند؟ از خدای متعال. طلب چی میکنند؟ طلب مغفرت. و خدا هم که دارای شعور و عقل هست. خب، این میشود طلب حقیقی.
در طلب مجازی، مسئولٌعنه دارای شعور و عقل نیست. مثل «اسْتَخْرَجَ الْوَتَدَ». انسان میخ را دارد میکشد، دارد طلب خروج میکند از میخ. «تو رو خدا بیا بیرون.» ولی این طلب، طلب حقیقی نیست. از میخ دارد میخواهد، مجازاً دارد میخواهد. تقدیرًا دارد میخواهد. از خود میخ در واقع نمیخواهد. خب، پس این همیشه... بله بله. طلب، در واقع مجاز از... خب، این هم از این.
مثالهای طلب: «يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ». «يَسْتَبْشِرُونَ» یعنی چی؟ طلب بشارت. در مورد شهداست دیگر. اینها استبشار میکنند، از خدا طلب بشارت میکنند در مورد کسانی که بهشان ملحق نشدند. خدایا، تازه چه خبر از اینها که هنوز شهید نشدند؟ بعد از ما ماندن، راهمون را ادامه بدن. تازه از اینها چه خبر؟
دوم: روایت. «يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم» درباره کسانی که بهشان ملحق... روایت: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَنِ الِاسْتِشْفَاءِ بِالْحَمَّاتِ وَ هِيَ الْعُيُونُ الْحَارَّةُ الَّتِي تَكُونُ فِي الْجِبَالِ». «وسائل»، جلد ۱، صفحه ۲۲۱. خب، ترجمه بفرمایید. «محلات بالحمات»، جانم. بله دیگر، همان حمات را توضیح آبگرمی که در کوه هاست. «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ عَنِ الِاسْتِشْفَاءِ بِالْحَمَّاتِ» پیغمبر از طلب شفا از اینها نهی کردند که الان همه توصیه میکنند به نام چشمههایی که در کوه، بله، آب خاصی بوده. احساس میکنم که استاد ایشون ماشینشان بیمه... مجبور امید این بیمه، بخواهیم سوار این ماشین امید خدا، بخواهیم سوار ماشین بشویم. شنیدم شاید مثلاً دفاع کردن. اون گاهی استفعال به معنای همین حالت، یعنی شما توجهتان به این نباشد، ولی اینجا ظاهراً به این نمیخورد. خاصیت درمانی ندارد. بیشتر ظاهر روایات به این تعبیر نهی وقتی میآید، عمل عمل و اینها بیشتر سروکار دارد تا به حالت باطنی. نهی ارشادی، مولوی. چه مدل نه اینکه مولویة. حالا مولوی تنزیهیه یا اینجیحیه؟ یعنی ازش حرمت فهمیده میشود یا کراهت؟ حمل بر کراهت میشود. جان، همین خودشان توضیح دادند. و آن حَمَات، همان چشمههای گرمی است که در قبال، حَمَات، مادهاش هَمَّه. حمام خودمان و هَمیم و اینها همه از یک ماده، گرما و اینها مد نظر، آب گرم، چشمه آب گرم. یه چیز دیگر، اصطلاح دیگر هم ظاهراً دارد.
سومین: «كُنَّا نَتَعَلَّمُ الِاسْتِخَارَةَ عَلَى سُورَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ». «وسائل»، جلد ۸، صفحه ۶۶. «كُنَّا نَتَعَلَّمُ» یعنی چی؟ خود تعلم، باب تفعّل است دیگر. باب تفعل، متابعت تفعیل بود. یعنی پذیرش تعلیم. ما تعلیم میپذیرفتیم، استخاره را همان گونه که یاد میگرفتیم سورهای از قرآن را. خب، استخاره به چه معناست؟ طلب خیر. حالا اینجا مسئله است دیگر. استخاره، معنای طلب خیر است که اجوف یایی است و شده استخاره. استفاده شده به خاطر بودنش. خود طلب خیر، یعنی همین استخاره دیگر. انسان کاری میخواهد انجام دهد، از خدا طلب خیر میکند. این استخاره است. استخاره، مشترک لفظی. هم به معنای آن عملی که انسان انجام میدهد برای اینکه از حیرت دربیاید، هم به معنای طلب خیر. انسان کاری میخواهد بکند، توکل به خدا میکند، از خدا طلب خیر میکند، انجام میدهد.
من یکی از دوستان ظاهراً استخاره طلب خیر نیست. طلب اختیار است. یعنی اختیار تو را به خدا واگذار کن. عرفانی. اختیار دیگر. خیلی عرفانی. برای ما همان طلب خیر. باب استفعال در معنای طلب همیشه متعدی است. پس وقتی که در معنای طلب میآید، متعدی است و دنبال چی بگردیم برایش؟ مفعول. حتی اگر از فعل لازم ساخته شده باشد، مادهاش مدتاً فعل لازم باشد، در باب استفعال که میآید، معنای طلب که میدهد، طلب کرد چه چیزی را؟ گاهی فعل یک مفعولی را دو مفعولی میکند. مثلاً میگوید: «اسْتَكْتَبَهُ الْكِتَابَ». «كَتَبَ». کتب فلانی، فلاناً. یک مفعولی است دیگر. ولی «اسْتِكْتَاب». «اسْتَكْتَبَ فُلَانٌ فُلَانًا فُلَانًا». فلانی از فلان کس خواست که فلان چیز را بنویسد. از فلان کس خواست فلان چیز را بنویسیم، میشود دو مفعولی. «اسْتَكْتَبَهُ الْكِتَابَ». استکتب، فاعلش هو. آن کسی که حالا اینجاست، طلب کتابت کرد او را که بنویسد کتاب را. درست شد؟ پس گاهی فعل را دو مفعولی میکنیم. اولش که کجا مفعول به است، بقیه مفعولها را مدنظر نداریم، مگر اینکه حالا آن هم جاهایی باشد که حالا بعداً انشاءالله بهش برسیم.
«اسْتَغْفِرُ اللَّهَ». من طلب خیر میکنم. خدا یک مفعولی، مگر جای دو مفعولی باشد. همان استکتاب، دو تا مفعول بهتر است دیگر. مگر اینکه جایی باشد که مفعول فیه و اینها بتواند بیاید بشیند جای مفعول. حالا بحث مفعول را که قبلاً کلمۀ «استطابه» یعنی چی؟ «استطابة». «اسْتَتَابَ» طلب توبه کرده. برای کی بکار میرود؟ برای مرتد. کسی که الان حرفی زده که مرتد شده. چکارش میکند؟ مرتد فطری، مرتد ملی. اینها اینجا این را استتابه میکنند، میآورندش جایی که توبه. اگر توبه کرد که اگر نکرد دیگر میرود به سمت اعدام.
فعل مضاعف استفعال گاهی بر وزن فعل است، گاهی بر وزن افعل است. فعل در استفعال که میآید، بعدش مطاوع میخواهد دیگر. مزدش اینکار است. درخواست کردم، آن هم انجامش. خب، حالا مطاوعش دیگر. یک وقتی ثلاثی مجرد میآید، یک وقتی مزید. مزید اگر بیاید، باب چی میشود؟ باب افعال میشود. حالا ثلاثی مجردش به نحوی میگوید که «استحققته»، «استقطته»، یعنی چی؟ طلب نطق ازش کردم، «فَنَطَقَ». گفتم، گفتم منطق. منطق، مُفاعَل، مثل میمی باشد. به یک معناست. اسم زبان باشد، اسم مکان باشد. حیوان ناطق، انسان، بحث گفتار. حمل بر تفکر، این را من نفهمیدم هنوز. من هم دقیقاً نفهمیدم. خیلی بحث میکردیم. یادم هست وقتی که به دایه میخوانیم در فلسفه، استاد معروف، شاید بشناسید. بهشان عرض کردم که آقا نُسخه که اصلاً فصل انسان نیست. «هُوَ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ». «إِنْطَاقَ اللَّهِ». تعبیر آیات قرآن داریم. خدا همه چیز را به گفتار وادار کرده است. همه موجودات ناطقاند. دیگر فصل نمیشود برای انسان باشد. بین حیوانات و زن هست. چون برخی روایات را بررسی میکنید، ترجمه مثلاً ذکر مثلاً چه میدانم کلاغه نه، آن یک بحث دیگر است. تکلم بین حیوانات خودم دیدهام. آن یک بحث دیگر است. همین نطق انسانی. همین هم بین حیوانات دیده شده. بله، از معجزات پیغمبر مرحوم شیخ عباس قمی در مباحث، ۴۰۰ تا معجزه برای پیغمبر یادم است. یکی از معجزاتی که نقل میکنند: تکلم سوسمار. چه شعری گفته؟ یک سوسمار در حقانیت پیغمبر چند بیت شعر گفته. همه ادبای عرب در کف این تا سالیان بلاغت این شعر معجزه است. خب، معجزه است، یعنی این هم یک بحثی.
در هر صورت نطق صورت گرفته. یعنی نطق را شاید خیلی دقیق نباشد به عنوان فصل انسانی مطرح کرد. حالا خیلی تو این بحث، ولی آنی که به ما گفتند و ما فعلاً تقلید قبول کردی. بله، خود انسان هم همینجور است. خود انسان هم انطاق دارد از جانب خدا. و آن منطق همین است که این بازی روی نطق دارد صورت میگیرد. یعنی تحلیلی دارد برای نطقش بکند اراده خودش. فصول روشنتری به نظرم میشود برای انسان پیدا کرد غیر از نطق. دیگر خود ما گفتند جای بحثم. پس میرویم اینجا مطالعهاش. فعل ثلاثی مجرد آمده. گاهی هم افعل میآید. میگوید: «اسْتَغْفَرْتُهُ». «استغفرته». اخبار منطق. خبر ازش کردم، اخبار. پس مطاوع را ما گاهی بر وزن فعل میآوریم، گاهی بر وزن افعل. حالا نکته. نکته، فرقش. حالا خیلی فرقشان نمیخواهیم بحث کنیم چون روشن است دیگر. مزید افعال هم که معنایش تعدیه و اینها بود و توش بحثی نیست. «استفعال» طلب فعل است یا طلب افعل است. قیمت ما طلب میکنیم. اگر این استفعال ما محقق بشود در معنای طلب، بعدش باید با فعله بیاوریم یا با افعله بیاوریم؟
دکتر نوک جا افتاد. الان قشنگ معنای ریشه است. یکی معنای باب. این دو تا را که با هم یکجا جمع بکنیم، معنای آن کلمه در میآید. بله، اینجا هم همینطور است. فیلم خود باب استفعال معنایی دارد. فعل در واقع معنایی که دارد فقط معنای ریشه است، به اضافه معنای باب مزید نیست. ولی آن افعل، به نظر من این خودش معنای باب ثلاث مزید هم دارد. این دو تا با همدیگر تلاقی نمیتوانند با هم همدیگر را دفع میکنند. این معنای خاص خودش را دارد. آن معنای خاص خودش را دارد. من برداشتم این است که با فعل جور در تقریر بهترش به این نحو است که بگوییم دو تا باب، یک دو تا باب ثلاثی مزید، اینها در عرض هماند. دو تا چیز در عرض هماند، معنایشان به همدیگر حمل نمیشود. اتاق مطاوعه در طول میشود. در عرض نیست. اینجا میگوییم: وقتی میخواهد مطاوعش بیاید، اینجوری میآید. معنای مطاوعی دارد. ما در باب افعال اصلاً معنایی به اسم مطاوعه نگفتیم. اینجا میگوییم که استفعال که کردیم، بعد که حالا این محقق شد. من استفعال کردم، طلب کردم، ماده محقق شد. چه جور باید ذکر کنم؟ یا با ثلاثی مجردش یا با ثلاثی مزید باب افعالش. این در واقع دیگر معنای مطاوعی اینجا خیلی نیست. محقق شدنش را بگوییم اینجوری. یعنی در واقع من طلب چه چیزی را کرده بودم؟ طلب فعل کرده بودم، طلب این بحث. ببینیم که مرحوم علامه طباطبایی چی میگویند. یک مثال: «استعملته فعلمنی». در کنار «استخبرته». «استعلمته». بحثهای آخر شبی، نصف شبی. «استعلمته فعلمنی». من طلب علم کردم، او به من اعلام کرد. مرا یاد علامه طباطبایی - رضوان الله علیه - در المیزان. این را بگوییم: جلد ۶، صفحه ۲۳۳. خیلی مطالب قیمتی است، واقعاً تفسیر المیزان غوغاست.
«إِنَّ الَّذِي فُسِّرَ بِهِ الِاسْتِجَابَةُ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ مَعْنَى اسْتَجَابَةٍ وَ طَلَبَ مِنْهُ أَنْ يُجِيبَ إِلَيْهِ فَأَجَابَهُ». استجابت را برخی چی تفسیر کردند؟ استجابت را برخی گفتند: «یعنی از کسی چیزی خواسته شود و از او طلب اجابت شود و او اجابت کند.» استجابت را چی تفسیر کردند؟ «طلب اجابت شود و او اجابت کند.» ایشون میفرماید که به ظاهر اینجور برمیآید که این تفسیری که اینها از باب دارند، غلط است. شایسته نیست. چرا؟ «فَإِنَّ بَابَ الِاسْتِفْعَالِ هُوَ طَلَبُ فِعْلٍ لَا طَلَبُ أَفْعَلٍ وَ هُوَ ظَاهِرٌ». استفعال طلب چیست؟ فعل، نه طلب افعل. پس استجابت، طلب جواب است، نه طلب اجابت.
علی هذا بسیاری از لغات را میشود مثلاً استعلام. طلب علم، نه طلب اعلام. حتی اگر مطاوعش هم با افعل بیاید: «یستعلمته فعلمنی». درست است، با اعلام آمده، ولی طلبِ طلب، معنایش این نیست. بله. یعنی اصل ماده این استفعال که سؤال رویش آمده، همان ثلاث مجرد، در هر صورت که ظاهر این است. ظاهر این بر این... خب، این طلب این معنای خیلی خوبی بود و به شدت هم کاربردی است در مباحث قرآنی. مثال هم که میشود برایش گذاشت. میشود از اینها بگیرم. بله. حالا اینجا در مطاوعه را خیلی ما باهاش کاری نداریم. اینجور عبارات ما حتی اگر بعدش افعل هم آمد، خود استفعال را معنای ثلاثی مجرد نهفته میدانیم. یعنی استخبار، و طلب اخبار نمیگیریم، طلب خبر میگیریم. حتی اگر بعدش اخبار آمده. نکته مهمی است.
خب، تفاوت طلب اخبار، طلب خبر چیست؟ یک طلب جواب و طلب اجابت. ثم نهاییش چی میشود؟ باید بریم معانی لغتنامه را بررسی کنیم. و این تعدی است. حالا «جَوَبَ» مصدرش میشود چی؟ «جواب». خب، جواب و اجابت. مجرد برای جواب، جواب چیست؟ جواب بستنی. جواب ماده، جواب مصدر ثلاثی مجرد. چرا دیگر؟ جواب مصدر جواب. نه تکرار مشغولهای. یا منتظرین که تمامش کنیم؟ طلب جواب اینجا درخواست «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ». در هر صورت داریم جواب دادن را هم من بپذیرد و جواب بدهد. اجابت یعنی پذیرفت که جواب بدهد. پذیرفتنش اینجا مدنظر نیست. خود همان ماده را میخواهیم. محقق طلب من رفته روی آن ماده. درست است وقتی میخواهد ماده را محقق کند و افعالش کند، ولی من از او افعال را نخواستم. من ماده را... خیلی مهم است اینجا تفاوتش را بررسی کنیم. آن گوشه است سمت راست. آها، جلد ۶. برای فردا رویش تحمل بفرمایید. فردا به نتیجه نهایی برسیم. انشاءالله جلد ۶ را بیاوریم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...