‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. معانی باب استفعال. معنای اولش را که «طلب» بود، عرض کردیم؛ معنای دوم «تَحوُّل» است. تحوّل یعنی فاعل از حالتی به حالت دیگری که مبدأ (مبدأ) فعل بر آن منتقل میشود. خواستم بنویسم: «یعنی فاعل از حالتی به حالت دیگری که مبدأ فعل بر آن دلالت دارد منتقل میشود، چه حقیقتاً یا مجازاً». یعنی این فاعل میرود روی یک حالت جدیدی که آن حالت جدیدش همان چیزی است که مبدأ فعل بر آن دلالت دارد. مثلاً میگوییم: «اِستَحجَرَتِ الطینُ». استَحجَرَتِ الطینُ خب، ماده «حجره» چیست؟ حجر. حجر یعنی چه؟ سنگ. طین یعنی چه؟ گل یا خاک. اِستَحجَرَتِ الطینُ یعنی چه؟ گِل سنگ شد. ماده «اِستَحجَرَتِ الطینُ» این فاعل "طین" تحوّل پیدا میکند به ماده «استحجرین» یعنی تحوّل. حالا یک وقت حقیقتاً، یک وقت مجازاً. از طلب، طلب از خودش را هم داشتیم. میکنه که حجر بشه. به یک نحوی میشود یک اصل واحد گرفت برای همهی اینها، ولی خب حالا شاید اینجوری معمولش کمتر باشد. «صارَ حَجراً حقیقتًا»، «صارَ کالْحَجَرِ»، «فَصارَ واقعاً سنگ شد» یا از جهت سلام به قول شما مثل سنگ سفت شد. این معنای تحوّل. سورهی مبارکه فتح، آیه ۲۹. حالا چند تا آیه امروز. سورهی فتح، آیه ۲۹: «فَاسْتَغْلَظَ فَاستَوَى عَلَى سُوقِهِ». این آیه، آیهای است که تمام ۲۸ حرف زبان عربی توی آن به کار رفته است؛ آیه آخر سورهی فتح. پیدا کردیم. «فاستغلظ فاستوی علی سوقه».
خب «فاستغلظ» مادهاش چیست؟ بله، «غ ل ظ» یعنی چه؟ غلیظ شدن. فاعلش چیست؟ قبل از آن. «لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ» «فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ» فاعل «زرعه»، «الذین کزرعٍ اخرج شطأهُ». چه کسی اخرج شطأهُ؟ خدا. شطأه شطع چی را همان ذرّه فَآزَرَهُ چه کسی، چه چیزی را؟ خدا، آن زرع را. «فاستغلظ» دیگر خود آن زرع. «فاستوی» خود آن زرع. «علی سوقه» خود آن زرع. «فاستغلظ» آن زرع. خب زرع فاعلش است دیگر. یعنی این زرع، این کشت، این حالا گندمی هرچی، این محصولی که محصول زراعی است، این غلیظ شد. نه طلب غلظت کرد از خودش هم طلب از خود بگیریم، تحوّل شفافترین؛ یعنی غلیظ شد. «فاستوی» «فاستوی» مادهاش چیست؟ بله، «ص و یَ». چه بابی میشود؟ فصل... آه، افتعال. معنای افعال چی بود؟ مطابق. «فاستوی» چی میشود؟ «سَوِیّ». پذیرفتن این یکسانی را پذیرفتن. میشود استوا. خط استوا له که میگوییم همین همگونی را پذیرفتن. خب، این میشود «استوا».
«الی سُوقِهِ». «سُوقِهِ»، سوق همان به معنای ساقه. «فاستوی علی سُوقِهِ» بر ساق خودش، ساقه خودش استوا ایستاد بر ساقه خودش. یک هارمونی پیدا کرد و مرتب و منظم و خیلی هم شکل و همگن روی ساقه خودش ایستاد. استغلظ اینجا به معنای تحوّل است. این یک.
آیه بعدی سورهی مبارکه علق، آیات ۶ و ۷: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى». ترجمه بفرمایید: خود انسان طغیان میکند همین که و خودش را مستغنی شده، پوول پیدا کرده از نیاز به عدم استقلال تحول در ماده غنی شدن. همین که خود را در حال غنی شدن ببیند، طغیان میکند. این هم آیه بعدی سورهی مؤمنون، آیه ۷۶. بله «فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ». سورهی مؤمنون، آیه ۷۶. «فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ». شاهد مثال چیست اینجا؟ «اسْتَكَانُوا». مادهاش چیست؟ «کَ و ن». معنایش اینجا چیست؟ استکانت. استکان یعنی چه؟ به معنای اصطلاح دقیق بخواهم بگویم فروپاشیدن از درون. یک چیزی از تو سست بشود، نفوذپذیر بشود، کرنش بکند. جمیع معانی دارد. حالا استکانت یعنی این حالت را پذیرفتن. این کرنش را، سبکی را، خضوع را و اینها را پذیرفتن. تحوّل پیدا کردن به معنای مطابق دین نیست. تحوّل پیدا کند به این حالت، اینجور بشود. این از بودن به سمت نبودن؟ نه، اینجا کَوْن به معنای بودن نیست. تفاوت تو ماده است. استکان وقتی میآید مثل استطاعت است، مثل ایشان. اگر بخواهیم بگیریم که بله چرا مگر من خود استکانت را به سمت بودن بگیریم. استکان ما را بگیریم. استکانت توی آن آیه: «فَمَا وَهَنُوا وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكَانُوا وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُونَ كَثِيرٌ». «فَمَا وَهَنُوا وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكَانُوا». سه مرحله است اینها. اول سست نشدند، بعد ضعیف نشدند، بعد استکانت نداشتند. استکانت یعنی نفوذ نپذیرفتن از طرف مقابل. ربّیونی که با انبیا بودند، نه سست شدند در این همراهیشان، نه نه استکانت پیدا کردند. خلل، نه، خلل نپذیرفتند (خللپذیری). واژه خوبش این است: استکانت توی دعای عهد هم بگوییم دیگر. میگویند دعای استکانت. دعای استکانت میگویند بچهها یاد ببرند استکانت به همین معنای خلل پذیرفتن از تو، فاسد شدن و نابود شدن و اینها است.
حالا اینها: «أَنَّهُمْ أَصَابَهُمُ الْعَذَابَ». «فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ». اینها اهل استکانت در برابر خدا نبودند. خضوعپذیری، متحول بشوند به حالتی که در برابر خدا خودشان را عبد ببینند و ذلیل ببینند و نفوذپذیر ببینند و اینها. این میشود استکانت. تحول به این حالت نرسیدند. تحوّل به این پیدا نکرد. معنای دوم پس شد تحوّل.
بریم سراغ معنای سوم. سومین معنا از استفعال: مفعول را بر صفتی یافتن. بله، بله. خدا است. منفی. مفعول را بر صفتی یافتن. یعنی صفت مبدأ اشتقاق فعل بر چه صفتی یافتند؟ صفت مبدأ اشتقاق فعل. مثلاً میگوید: «اسْتَعْظَمَ الْأَمْرَ». اِستَعْظَمَ الْأَمْرَ یعنی چه؟ این فاعل که حالا هر کی هست، امر را عظیم یافت. مفعول را بر صفت یافت. کدام صفت؟ صفت مبدأ اشتقاق فعل. امر را عظیم یافت. «اسْتَکْرَمْتُهُ». «استکرمتُهُ» یعنی چه؟ او را با کرامت. احسنت! او را کریم یافتم. «اسْتَحْمَقْتُهُ». (استحمقته بگذارید چند) استلذذتُهُ. خوشمزه. وجدتهُ لذیذ یا اعدَهُ لذیذاً. «اسْتَبْعَدْتُهُ». این یک چیز را بگوید؟ این جور به شمار آوردم. جزء لذایذ به شمار آوردم. این هم نکتهای است. «اسْتَبْعَدْتُهُ» استَب میگویند استبعاد. «استبعدتُهُ» او را بعید. «رآهُ بَعیداً». او را بعید شمردم. بعید دانستم. روایت و آیه. خدا را شکر هر چی میگوییم روایت و آیه هم هست.
روایت میفرمایند که: «لَا تَسْتَصْغِرَنَّ حَسَنَةً تَعْمَلُهَا فَإِنَّكَ تَرَاهَا حَيْثُ تَسُرُّكَ وَ لَا تَسْتَصْغِرَنَّ سَيِّئَةً تَعْمَلُهَا فَإِنَّكَ تَرَاهَا حَيْثُ تَسُوءُكَ». (وسائل الشیعه، جلد ۱۵، صفحه ۱۲). تعملها. نه دیگر چون قصد عمل کردنش نیست که. سیئه که عمل دارد میشود. حسنهای که میخواهی عمل کنی. «لَا تَسْتَصْغِرَنَّ» او را صغیر به حساب نیار. سیئهای که داری عمل میکنی، صغیر به حساب نیار؛ که «فَإِنَّكَ تَرَاهَا حَيْثُ تَسُرُّكَ». یک جایی میبینیاش که خوشحالت میکند. «و لَا تَسْتَصْغِرَنَّ سَيِّئَةً تَعْمَلُهَا». این سیئهای که داری عمل میکنی، این را کوچک به حساب نیار که «فَإنَّكَ تَرَاهَا حَيْثُ تَسُوءُكَ». یک جایی میبینیاش که او تو را ناراحتت میکند. خب، این هم از روایت. استصغار یعنی (اون که در دعای والدین حضرت سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه میفرمایند: «استقلال و استقلال و استکثار»). حالت استقلال داشته باشم نسبت به اعمال خوبی که در برابر والدین کردم؛ یعنی قلیل شمردن. قلیل بشمارم و استکبار. حتی اگر کارهای بزرگ کردهام همه را قلیل بشمارم و والدین حتی یک کار کوچک کردهاند، من استکبار داشته باشم، استکثار داشته باشم، این را کثیر بشمارم. حالا یک استکبار است یا استکثار. استکثار باید باشد احتمالاً یا استعظام. حالا یکی از اینها در دعای مکارم الاخلاق و اینجور تعابیری هست. قلیل شمردن. استقلالی که ما میگوییم مستقل شدن و اینها. خیلی استقلالی که ما میگوییم معن یعنی قلع است دیگر. در علی ای حال وضع جدیدی دارد مثل همان بحث دیروز. استطاعت یعنی آمده توی این هیئت و کلاً معنای جدیدی پیدا کرد. با امارات ما کشف میکنیم که مردم یک وضع جدیدی دارند نسبت به این. دیگر آن ماده، من ماده قلیل را ازش نمیفهمم.
خب، آیهاش سورهی اعراف، آیه ۱۵۰: «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنِي». خب، «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي». استضعفوا صیغه چند؟ سه. ماضی. نیم مفعول. قوم مرا ضعیف شمردند. مرا ضعیف دانستند. تعابیر زیاد است دیگر. استضعاف، عرض کنم که مستضعفین، مستکبرین. استکبار، خود را کبیر شمردن. استخفاف، خفیف شمردن. استعارات قرآنی دیگر. مستضعف کیست؟ مستکبر کیست؟ مستضعف آنی است که او را ضعیف، مستضعف ضعیف نیست. طاغوت او را ضعیف به حساب آورده. قدرت دارند اگر همه با هم باشند قیام بکنند. مستضعفین ضعیف نیستند. «اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَ». جناب حضرت هارون علیه السلام فرمود. امیرالمؤمنین در ماجرای سقیفه همین را فرمود. این هم معنای سوم.
معنای چهارم: اتخاذ. مثلاً میگوییم: «اسْتَعْبَدَهُ». «استعبدهُ» یعنی چه؟ نه عبد. یعنی «اتَّخَذَهُ عَبْداً». او را به عنوان عبد اتخاذ کرد. «اسْتَحَلَّ الشَّيْءَ». «اسْتَحَلَّ الشَّيْءَ» قبلیها نزدیکند. مثلاً «اسْتَحَلَّ الشَّيْءَ» طبق معنای قبل میشود بگوییم حلال شمرد. طبق معنای اتخاذ یک چیزی را اخذ به حلال کرد. حلالاً. به عنوان یک چیز حلال اتخاذ کرد. خب یا خاص که برایش حلال بشود. آیه و روایت و آیه اول سورهی مبارکه قصص. بله، یعنی فاعل ماده فعل را اتخاذ کند. ماده فعل در مفعول اتخاذ کنیم. سورهی قصص، آیه ۲۶: «قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ». یکی از دختران شعیب گفت که: پدر جان، «اسْتَأْجِرْهُ» یعنی چه؟ او را اجیر اتخاذ کن. او را به عنوان اجیر (اتخذ اجیراً). چه کسی را؟ حضرت موسی را. «إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ» بهترین کسی که او را اتخاذ به اجیر کردی کسی است که قوی و امین است. پس استیجار. استیجار این هم نکتهای استها. در باب استفعال ما اعلال و اینها همان سر جایش است. مثلاً «وَحَشَ» را وقتی میبریم توی باب استفعال تائوهاش میشود مصدرهاش را چی میگوییم؟ تیهاش هلال اینجا صورت میگیرد. حالا اینجا هم استیجار تجار کی این جا حمزه ما قبل قلب به حمزه که ما قبلش کسره باشد قلب به یاء میشود استیجار. پس استیجار یعنی چه؟ یعنی اتخاذ به عنوان اجیر. اینها خیلی ثمره دارد در فقه کتاب اجاره. آن قدر این نکات کاربرد دارد. ظرافتهایی هست اینجا معنی لوازم. بهترین کسی که او را به عنوان اجیر اخذش کردی کسی است که قوی و امین است. آدم قوی و امین بهترین مورد بهترین گزینه است برای استیجان. اجیر هم قوی است، کار را میتواند انجام بدهد، هم امین است، خیانت نمیکند. بله دیگر. خیلی با وصف او را حیا ذکر میکند در این آیه. این زن را نمیگوید با چشمش گرفته. کلاً یک گزینه خوب برای استیجار کیست؟ کسی که قوی و امین باشد. امین. یک قیاس مضمری که فقط یک دانه قضیه توش است. روایت: «كُلُّ مَنْزِلٍ مِنْ مَنَازِلِكَ لَا تَسْتَوْطِنَّهُ فَعَلَيْكَ فِيهِ التَّقْصِيرُ». (وسائل الشیعه، جلد ۸، صفحه ۴۹۴). «كُلُّ مَنْزِلٍ مِنْ مَنَازِلِكَ لَا تَسْتَوْطِنَّهُ فَعَلَيْكَ فِيهِ التَّقْصِيرُ». تمام منزلهایی از منازل تو به عنوان وطن اتخاذ نکرده در آنجا باید نماز کامل (تقصیر، شکسته). آقای خویی اینجا نکتهای دارند قشنگ است. میفرمایند که: «إِنَّ الِاتِّخَاذَ وَ الْقَصْدَ مِنْ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ». اتخاذ و قصد از چیزهایی است که لا بد در آن است. یعنی باید یا طرف جایی را به عنوان وطن اتخاذ کند یا قصد وطن کند. فعلاً میخواهد بماند. یک جایی را یک وقت انسان اصلاً وطن گرفته. استیطان. یک وقت یک جایی را فعلاً میخواهد بماند. یا ده روز میخواهد بماند که حالا فعلاً میخواهد بماند یک شرایط دارد. ۱۰ روز یک شرایط دارد که حالا احکامش شده آن است اتخاذ وطن رعایت هیئت الاستفعال. این اتخاذ را ما از کجا آوردیم؟ از هیئت استفعال. اینکه میگوییم باید اتخاذ وطن بکند یا قصد وطن بکند، صرف اینکه یک کسی یک مدت یک جا مانده ولی قصدی ندارد. کارمند، یا بهش مثلاً مأموریتی دادهاند یا خودش آمده یا دانشجو. اینها هیچ کدام استیطان نمیشود چون اتخاذ نکرده به عنوان وطن. معنای هیئت است. ثمرات تا کجاها کار پیش میرود. از همین عبارت ساده که بخوانی رد بشوی. بریم مراحل که بعدش دیگر حالش هم نیست که برگردیم بخوانیم. بعد دیگر آدم مینشیند روی دستش میزند و به سرش میزند. میگوید که: نه. نباید اینجوری پیش میرفتی. این هم از این.
پنجمی: مفعول را بر صفتی متصف نمودن. مفعول را بر صفتی متصف نمودن. مثلاً میگوییم: «اسْتَخْلَفَهُ». «استخلفهُ». خب، فاعل حالا مثلاً «استخلفهُ الله». مثلاً «استخلفهُ رسولُ اللهِ». فاعل کیست؟ رسول الله. مفعول کیست؟ مثلاً امیرالمؤمنین علی علیه السلام. «استخلفهُ» یعنی چه؟ یعنی مفعول را بر صفتی که آن صفت مبدأ اشتقاق فعل است متصف کردن. یعنی علی علیه السلام وصف خلیفه را رسول الله به او داد. رسول الله او را خلیفه نمود. نه اتخاذ کرد. تفاوت دارد. «استخلفهُ» او را جانشین خود قرار داد. این وصف را به او داد. من که او را اخذ کرد به این عنوان. خیلی به همدیگر نزدیک است ولی توی اخذ حدوث فهمیده میشود. در وصف بقا فهمیده میشود. یعنی این وصف در او باقی است. وقتی کسی کسی را به عنوان چیزی اتخاذ میکند در حدود به حدوثش نظر دارد که حدوثاً این اتفاق افتاد. حالا ولی وقتی که متصف میخواهد بشود، یعنی باقی ماند بر این وصف. درست.
سورهی مبارکه نور، آیه ۵۵: «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ». جان. چرا؟ خلیفه بودن دیگر. خلیفه برایشان مانده تا الان. هنوزم ما اینها را به عنوان خلیفه به حساب میآوریم. همانگونه که خدا شما را خلیفه میکند در زمین، همانگونه که قبل از اینها کسانی را خلیفه کرد و این وصف خلیفه برایشان تا وقتی بودن، خلیفه بودند. «كَما جَعَلَ اللهُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ خِلْفَةً». این میشود ترجمه.
معنای ششم: مطاوعه. مطاوعه هم گاهی هست در استفعال. «أَرَاحَهُ فَاسْتَرَاحَ». او را راحت کرد، او هم راحت شد. «أَنَاخَتِ الْجَمَلَ فَاسْتَنَاخَ». «أَنَاخَتِ الْجَمَلَ» این «أَنَاخَتِ الْجَمَلَ» ماده «أَنَاخُ» چیست؟ انوخ. (آها نوخ) نوخ یعنی چه؟ نشاندن. دهنده از مادههایی که استعمال زیاد شتر را نشاندن. اناخه. «أَنَاخَتِ الْجَمَلَ». خب، حالا در باب استفعال بخواهد بیاید خط چی میشود؟ «فَاسْتَنَاخَ الْجَمَلُ اِسْتَنَاخَ». «أَحْکَمْتُ الشَّئَ فَاسْتَحْكَمَ». «فَاسْتَحْكَمَ» یعنی «صَارَ مُحْكَماً». من حسین. «سَوَّيْتُ الشَّيْءَ فَاسْتَوَى». این استوا دیگر افتعال نیست. استفعال است. «بَصَّرْتُهُ فَاسْتَبْصَرَ». استبصار. یک طرف مستبصر شده. یعنی یک کسی او را. آها، تفسیر کرد. تبصره و تفسیر و اینها برایش داشته. او هم مستبصر شده، پذیرفته.
روایتش را هم بخوانیم و دیگر، «النَّاسُ اثْنَانِ رَجُلٌ أَرَاحَ وَ آخَرُ اسْتَرَاحَ». خیلی روایت قشنگی است. خیلی قشنگ است. «فَأَمَّا الَّذِي اسْتَرَاحَ فَالْمُؤمِنُ اسْتَرَاحَ مِنَ الدُّنْيَا وَ نَصَبِهَا وَ أَفْضَى إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ وَ كَرِيمِ ثَوَابِهِ». «وَ أَمَّا الَّذِي أَرَاحَ فَالْفَاجِرُ اسْتَرَاحَ مِنْهُ النَّاسُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ أَفْضَى إِلَى مَا قَدَّمَ». (بحارالانوار، جلد ۷۹، صفحه ۱۷۴).
ترجمه: گروهی دو مرد هستند. مردی که دیگران را راحت میکند و مردی که راحت میشود. آنی که راحت میشود کیست؟ آن مؤمن است. مؤمن از خستگیها و سختیهای دنیا راحت میشود و «وَ أَفْضَى إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ». خستگیها نسب و نسبها و افضا الی رحمه الله. (حالا نصب به معنای چی؟ برافراشتن. به معنای طعه اینجا تفاوت) خستگیها و مشغولیتها و اینها. مشغولیتها و دغدغهها و سنگینیها و سختیها تقریباً یکسان است. بله، به سوی رحمت خدا میرود. حرکت میکند به سمت رحمت خدا و کریم ثواب خدا با اینجور صفت موصول. برعکس. ثواب کریم خدا. کسی که راحت میکند، «اسْتَرَاحَ مِنْهُ النَّاسُ». مردم از دستش خلاص میشوند. درختها از دستش خلاص میشوند. حیوانات از دستش خلاص میشوند و «أَفْضَى إِلَى مَا قَدَّمَ». خدا کند که ما جزء کسانی باشیم که مستریحیم، نه مریح.
در حال بارگذاری نظرات...