‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در بحث باب استفعال بودیم و معانی باب استفعال را عرض میکردیم. عرض شد که معنای اول و نتایج باب استفعال و به همین مناسبت، نکته مهمی را عرض کردیم درباره اینکه طلب، طلب فعل یا طلب "افعل" یعنی باب افعال را طلب میکند یا خود ماده فعل را طلب؟ و مثالی زدیم از استجابت. حالا این بحث را استطراداً مطرح کردیم. بحث ما بحثهای تفسیری اینها نیست، بحثهای صرفی است. اینجا عمدتاً بحثهای نحوی و صرفی است.
نکته مهمی را از مرحوم علامه طباطبائی در المیزان اشاره کردیم. من حالا امروز متن المیزان را آوردم، آن بخش را بخوانم. خیلی بخش مهمی است. مرحوم علامه واقعاً همه علوم را متحول کرده. در المیزان یکیش ـ خودم ـ این ادبیات یک بحث فوقالعادهای ایشان دارد. حالا اول این را بگویم که اینجا استجابت ـ آنچه که درس قبل عرض کردم ـ این است که استجابت یعنی طلب جواب یا طلب اجابت. قرار شد که روی آن بیشتر فکر بکنیم ببینیم که حالا تفاوتش چیست و کارکرد عینی و عملیاش چیست.
مرحوم علامه طباطبائی در جلد شش، صفحه ۲۲۲، ذیل آیات ۱۱۲ تا ۱۱۵ سوره مبارکه مائده ـ خب، یکی از آیات سخت قرآن آیه ۱۱۲ است ـ میفرماید: «قال الحواریون یا عیسی بن مریم هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مائده من السماء؟ قال اتقوا الله ان کنتم مومنین». به حضرت عیسی علیه السلام گفتند که: «رب تو «یستطیع» ـ میتواند ـ برای ما مائده از آسمان بفرستد؟» گفت: «تقوا داشته باشید اگر ایمان دارید». خب، این از آیاتی است که خیلیها را به دردسر انداخته؛ یعنی چه؟ چه سؤالی است؟ اینها حواریون بودند، یک همچین کسانی با یک همچین رتبههای معنوی و علمی و ایمانی گفتند که: «آقا خدا میتواند برای ما از آسمان مائده بفرستد؟» بحثهایی شده در مورد اینکه «یستطیع» یعنی چه؟ به این مناسبت مرحوم علامه رفته تو باب استفعال. خیلی هم بحث خوبی است.
اولاً اینکه مرحوم علامه میفرمایند که من اول ماجرا نظر خودم را بگویم قبل از اینکه نقالهای دیگر را مطرح بکنند. صاف همان نظر خودشان را همان اول بسم الله گفتند. فرمودند که این «یستطیع» به معنای این است که میتواند مصلحتی و چند تا مثال میزند. میفرمایند که مثل اینکه یک کسی بگوید: «لا یقدر الملک ان یستقی الی کل ذی حاجه»؛ ملک ـ پادشاه ـ نمیتواند هر کی هر حاجتی داشته باشد بنشیند گوش بدهد. «نمیتواند» یعنی نمیتواند یا مصلحت نیست؟ وقتش را ندارد؟ شرایطش را ندارد؟ «لا یستطیع الغنی ان یئتی کل سائل»؛ غنی نمیتواند هر سائلی را به او عطا کند. «یستطیع» یعنی نمیتواند. «لا یستطیع» یعنی واقعاً نمیتواند یا مصلحت نیست؟ شرایطش نیست؟ «لا یمکن للعالم ان یبس کل ما یعلم»؛ عالم نمیتواند هرچی میداند بخواهد پخش کند. این هم باز به معنای مصلحت و شرایط. «هل تستطیع انت روهمایی الی فلان شو؟» به کسی میگوید: «آقا میتوانی بیا با هم برویم فلان جا؟» میتوانی که حتماً طرف توانش را دارد. توان نیست؛ یعنی وقتش را داری؟ شرایطش را داری؟ مصلحت میبینی؟
«آیا رب تو میتواند این را بر ما نازل کند؟» یعنی شرایطش هست؟ اقتضایش هست؟ استحسان «ماده» در برابر «کره». کراهت و کراهت. یک کسی یک کاری را با رغبت انجام بدهد، نسبت به یک چیزی رغبت داشته باشیم میشود رغبت، نداشته باشیم میشود کره. حالا این «طوع» در ماده افعال. در باب افعال میآید. گاهی این ماده، گاهی در باب استفعال «اطاعت و استطاعت». درست؟ حالا اینجا توجیه به تراش است. خب، ایشان که خیلی راحت مثلاً «حک» یعنی مصلحت، شرایطش هست، کنایه از اقتضای مصلحت و وقوع اذن. همانجور که امکان و قدرت و قوت کنایه میآید به وسیله آن، از آن. یعنی میگوییم مثلاً طرف قدرت این را دارد، امکان این را دارد. منظور اینکه مصلحت میبیند، میتواند، شرایط برایش فراهم است. خوب همیشه به معنای توان فیزیکی و قدرت بر کار و اینها نیست. قدرت هست یعنی مانعی نمیبیند. همیشه تو بحث وجود مقتضی نیست، یک وقتی تو بحث فقدان مانع است. ما حالت تفسیری نمیخواهیم بکنیم، میخواهم زمینه فراهم بشود برویم تو آن بحث استفعال که نکات خیلی مهمی دارد.
توضیحات آوردند. یک عده یک عده گفتند که میخواسته، اینها میخواستند ایمانشان بیشتر بشود مثل ماجرای حضرت ابراهیم که گفتیم: «خدایا، میخواهم ببینم که چه جور مردهها را زنده میکنی؟» اینها را من معلمم، خوب خیلی رندانه جواب میدهم. واقعاً رند. آخه کسی که در مقام مشاوره با خداست، جای دیگر ندیدم خیلی جواب فنی و حرفهای. بعضیها از آن اول با «اَن» از آن «واو» استفاده کردند. بعضیها را از چیزهای دیگر استفاده کردند، از خود همین اصل گفتگو در سؤال میکند. «قال اوَ لم تؤمن؟» کسی که دارد صاف از خدا میشنود، خدا به او میگوید ایمان نداری؟ «آیا ایمان نداری؟» کسی دارد توی این مقام مشافهه با خداست، گفتگو صاف دارد دیالوگ میکند با خدا، این آخه بیاید بگوید: «خدایا، من میخواهم ببینم که تو ایمانم بیشتر بشود، نمیدانم مردهها را زنده میکنی یا نه؟» این دیگر ایمان از این بالاتر؟ تو داری خود خدا را باهاش حرف میزنی. منظور ازدیاد ایمان به معنای اینکه اصل کار را میخواهم بهش ایمانم بیشتر بشود نیست. از استشهاداتی میآورند از اینکه این منظور این است که میخواهم من هم محیی بشوم. ببینم من محیی شدم یا نه؟ مظهر اسم خدا شدم یا نه؟ من میخواهم احیاء کنم. «کیف تهی الموتی»؟ خدا چهشکلی احیاء میکنی؟ من هم احیاء بلد هستم بکنم آن گونه یا نه؟ (سیاه)
خب، این بعدی این است که اینجا در کلام تقدیری بود. «هل یستطیع سؤال ربک»؟ میتوانی از خدا بخواهی «حسن یستطیع ربک» دیگر نیست. «هل یستطیع تستطیع و شما»؟ یعنی بحث این نیست که خدا میتواند. شما میتوانی از خدا بخواهی. حضرت عیسی (ع) جور در ... در یکی دیگر که این اصل بحث خیلی مهم است. چون باب استفعال خیلی مهم است. اصل معنایش این است. ما آمدیم تو این فضاها وگرنه بحث تفسیری تا حالا نکردیم تو این بحث. یک عده گفتند که: «آقا، استطاعت اینجا به معنای اطاعت است». استطاعت یعنی اطاعت. معنایش این است که «هل یطیعک ربک»؟ آیا رب تو از تو اطاعت میکند و جواب دعایت را میدهد؟ وقتی که از او خواستی. گفتند: «آقا، اینجا باب استفعال معنایش میشود باب افعال. استطاعت میشود معنایش اطاعت». خب، ایشان پاسخی میدهند. میفرمایند که این از قبیل تبدیل مشکل به ما هو اشله است. مشکلی حل بکنی از چاله در چاه. چون استفهام از «اطاعت خدا برای رسولش و انقیادش برای او» شنیعتر است و ضایعتر از از استطاعت خدا. میتواند کسی با کمترین درجه ایمانی همچین سؤالی نمیکند؛ یعنی بچه مدرسهای نمیآید مثلاً معلمش بگوید: «آقا، خدا میتواند مثلاً یک خرده پول به ما بدهد؟ خدا میتواند برای ما مائده بفرستد از آسمان؟» حالا بچهها برای اینکه این را توجیه کنند منظور این است که خدا حرف تو را گوش میدهد. خیلی بد است که! یعنی اصلاً دیگر پیغمبر خدا را هم اینها دارند به خار و خاشاک میکشند.
و بعضیها آمدند این وجه را اینجوری کمک کردند. گفتند در تقریرش آنچه که محصلش این است که استطاعت و اطاعت از ماده «طوع» مقابل «کره». اطاعت امر این است که کسی فعلی را از رضایت و اختیار انجام بدهد. استفعال در این ماده مثل استفعال در ماده اجابت. چی شد؟ اصلاً رفتم سراغ استجابت. یا اینکه اینجا استفعال مثل باب استجابت. خوب پس معنای استجابت چیست؟ این است که «اجاب دعائه» یا «اجاب سوال»؛ یعنی دعای او را اجابت کرد، سؤال او را اجابت. استطاعت چی میشود؟ یعنی «اطاع الله مطیع» او شد. یعنی منقادش شد. یعنی «سار فی طوعه»؛ آمد در «طوع» او. برای او مطیع شد. اینها میشود معنای استطاعت. نقل شبه و سین و تا استفعال. حمزهاش که حمزه چیست؟ حمزه وصل. حمزه که در این ماده چی ما اضافه کردیم؟ سین و تا. در دو تا ماده. بر مشهورترین دو تا معنایشان همان طلب. پس معنای مشهور استفعال طلب. «ولاکنه طلب دخل علی فعل محذوف دل علیه المذکور مترتب علی المحذف». هنوز ادامه... بعد میفرمایند که تا آن انتها، تا هر وقت به انتها برسیم در نقل کلام. اینجا اینها طلب استطاعت و استجابت ولی طلب بر یک فعل محذوف است که آن حذف شده ولی این فعل مذکور که مترتب بر محذوف شده دلالت بر آن محذوف است.
و معنای «استطاع شیء» یعنی «طلب و هاول ان یکون ذلک شیء طوعاً له». استطاعه یعنی این تلاش کرد که آن چیز را مطیع خودش کند. چند شاخه پرید! این کسی که دارد این کلام را میگوید طلب را برد اصلاً به کجاها. استطاعه یعنی طلب ماده فعل. خوب، طلب ماده فعل یعنی میخواهم این را به چنگ بیاورم. یعنی میخواهم کسی را مطیع کنم. استطاعت یعنی درست شد؟ میخواهم کسی را منقاد کنم. و معنای استجابه یعنی «سئل شیء و طلب منه فاجاب»؛ یعنی چیزی را خواست و از او خواست که اجابت بکند و او هم اجابت. این یعنی استجابت. یعنی به چنگ آوردن اجابت. همانجور که استطاعت یعنی به چنگ آوردن اطاعت. یعنی دارد افعال را طلب میکند. این کلام کسی است که دارد میگوید: «آقا، استطاعت یعنی طلب فعل». خیلی اینها مهم است. من تو کتاب صرفی نحوی ندیدم اینها را بحث کرده باشد. اصل ماجرا این است. طلب چی؟ خیلی از بحثهای سنگین ما از آن اول «طلب»ی است. یادم است که سر استفعال من همیشه خودم مشکل داشتم. خیلی از استعمالات اصلاً معنا نمیشود با این بحث طلب. استحباب. طلب حب. خدا کاری را مستحب کرده. این کار مستحب است یعنی طلب شده است در این کار، حب یا طلب شده است احباب. این کار. شما میخواهی با این کار احباب را به چنگ بیاوری یا حب را به چنگ بیاوری؟ هزار تا بحث این شکلی داریم ما. الان خیلی شفاف است یک جاهایش اصلاً دیگر گیر میافتد، بحث معلوم نیست این چی میشود.
بعد ایشان فرمودند که ادامه آن کلام کسی که جواب را میدهد میگوید که به این شرح دقیق... شرم دقیق میفهمی صحت قول کسی که از مفسرین گفته که «یستطیع» اینجا به معنای «یوتیع» یعنی چی؟ «یوتیع»؟ «یوتیع» یعنی کار را انجام میدهد. «مختاراً راضیاً غیر کاره»؛ کار را با اختیار و رضایت و بدون کراهت. پس حاصل معنای جمله این میشود که آیا رب تو راضی است و اختیار کرده که بر ما مائدهای از آسمان بفرستد؟ وقتی که ما از او درخواست بکنیم یا تو از او درخواست بکنیم. «یستطیع» یعنی طلب اطاعت. یعنی اطاعت را برگزیده است. خیلی این الان از یک جا به یک جا پریده و همش معلوم است اینکه یعنی آن، یعنی همش ادعای بدون استدلال از اینجا به آنجا پریدن تهش چیزی در نمیآید.
مرحوم علامه چند تا اشکال اینجا میگیرند. سه اشکال میگیرند. یکی دو تا را عرض میکنم که اصل بحث دیگر جا بیفتد، بیاییم بیرون. میفرمایند که اولاً ایراد اولیاش این است که این قیاس کرده. اینجا قیاس لغت به لغت کرده، قیاس باطل است در لغت. مخصوصاً باطل است. یعنی چی؟ کی گفته که اینجا این مثل آن است؟ آن هم این جوری میشود. استطاعت مثل استجابت است. استجابت هم یعنی طلب اجابت پس استطاعت هم یعنی طلب اطاعت. این از کجا شما درآوردی؟ قیاس حجت نیست. مخصوصاً در بستههای لاغری. شما باید به استعمالات مراجعه کنید. اگر ما بتوانیم علتیابی بکنیم. همان بحثی که تو منطق. یعنی به نحوی قیاس بکنیم که به علت برسیم. یعنی کشف کنیم که علتش این است. بعد از باب تطبیق علت بر معلول به این برسیم. اینجا که کشف علت نکرده. علت اثبات اول الکلام که اینجا استجابت به معنای اجابت است، استطاعت هم معنای اطاعت. بله دیگر، قیاس اینجا یعنی قیاس فقهی تمثیل منطقی.
دومیاش این است که خیلی مهم است. حالا اگر حال دارین بخوانم، خیلی بحثش به دردبخور است. میفرمایند که دومیاش این است که استطاعت و اطاعت به حسب ماده به «طوع» برمیگردد که این در برابر «کره» و مستلزم وجوب جریان استعمال نیست بر رعایت معنای ماده اصلی در همه تصوراتی که طارع است بر آن. خوب، وقتی یک کلمه تطور پیدا میکند دیگر لزومی ندارد شما ماده اصلی را همیشه همان معنا را بگیرید. خود معنا ثابت بشود که «هجرت خصوصیات معنای الاصلی فی ما عرضه من الهیئات الاشتقاقیه». یک وقتی شما تو یک هیئتی که میبری معنا عوض میشود اصلاً از آن معنا هجرت پیدا میکند، یک معنای جدیدی میشود. درست است ماده معنایی دارد ولی تو یک هیئت دیگری که میآید. لذا ما یک وقتهایی میگوییم اصلاً این چی میشود. «سلم» معنای ثلاثی مجرد میشود. یعنی شما ماده را میآوری در باب افعال. مثلاً این دیگر حالا معنایش چی میشود؟ میشود ضد به معنای ثلاثی، ضد ماده. درست شد؟ مثل «ضربه» و «اضربه». «قبّل» و «اقبَل» و «تقبیل». «تقبیل» یعنی بوسید. یعنی پذیرفتن. پذیرفتن کجا؟ «قبله» را شما قبول میآوری تو باب تفعیل بعد معنای بوسیدن پیدا میکند. «تقبیل». شما نمیتوانی بگویی: «من همان پذیرفتن را میآورم در قالب تفعیل». معنا را عوض میکند دیگر. تو این هیئت که آمد آن معنا را شما باید دست برداری ازش. و «قابل و استقبال» به حسب تبادل استعمال.
یک یک این واژههایی که علامه میگویند واژههای فنی خیلی کلیدی است. به حسب تبادل استعمال، آنی که در ادبیات حکومت دارد و حرف میزند، «تبادل استعمال»؛ یعنی شما در استعمالات عرب باید مراجعه بکنید. این وقتی استعمال میشود زودتر از همه چی به ذهن مردم. تبادل استعمال. و اعتبار ماده اصلی در بحث از اشتقاقات لغویه مراد به آن نیست مگر استعلام مبلغ آنچه که ماده... حالا دیگر عبارات خیلی اینجا سنگین است. خود علامه آخر ادامه بدهم. پس اعتبار در لفظ به آنچه که افاده میکند آن را به حسب استعمالی که دایر است و زنده است. «لا بما تف»؛ نه به حسب آنچه که ماده لغویش افاده میکند و استعمال شده. لفظ استطاعت در کلام خدای متعال در بیش از چهل جا و در همه جا به معنای «قدرت». تبادل استعمال. چهل جا تو قرآن استطاعت آمده، معنای قدرت است. چه جور شما میآیی میگویی: «این به معنای آن است؟ آن به معنای این است؟» بعد یعنی اختیار و پذیرفتن؛ یعنی خدا قبول دارد. به معنای قدرت. «استطاع الله علی الناس حج البیت من کان من استطاع الیه سبیلاً». یعنی کسی که راضی باشد مثلاً مسیری که این آقا رفت دیگر. این به معنای آن است. آن به معنای این است. آخرش کسی راضی باشد که برود مکه؟ قدرت استطاعت در این آیه. چهل جا در قرآن استطاعت، همش به معنای قدرت. دست از این استعمالات برمیداری میروی سراغ ماده. مغالطههای سنگین تو بحث ادبیاتی مبنای مغنی و فلان اینها در نگاه... بله ببینید.
معنای هیئت را در نظر میگیریم در اصل ماده ولی خود هیئت گاهی وضع جدیدی میآورد برای ماده جدیدش. گاهی... یکی این هم نمیگوید که من فقط میگویم که طلب. آن کسی که این مسئله را دارد حل میکند میگوید: «من در معنای طلب میآیم یک کاری میکنم معنا را اینجوری درستش میکنم.» دست از اینی که عرب میفهمد برمیدارد. خیلی غلط است که عرب این را میفهمد، شما همین را باید بگیری. عرب میفهمید یعنی رب تو توانایی دارد. با خود کلمه قرائن اطراف کلام را به گرده پیدا بکند، کشف بکند، مسئله را حل بکند. میخواهد برود خود کلمه را استحاله کند در ذاتش. ماده اینجا دیگر من دیگر لحاظ نمیکنم تو کدام باب آمده. استفعال آمده. استفعال هم معنای اصلیاش طلب است. کنار میروم سراغ ماده. ماده یعنی «طوع». آنجا تو اطاعت میگویم استطاعت یعنی اطاعت. اطاعت هم میبرم آنجا به معنای اختیار. قبول دارد بفرست و لفظ اطاعت هم نزدیک به هفتاد جا در قرآن استعمال شده در همگی به معنای انقیاد است. اطاعت شما چه جوری باز میبری به سمت اختیار؟ همش خلط است دیگر. اینها خیلی مهم است. مبنای کتابهایی مثل مغنی و اینها زده میشود.
بله ببینید. من یک نکته خیلی مهم عرض بکنم. این به کل اگر ده سال بحث ادبیات داشته باشیم این نکته بنده به بحث، به ده سال بحث ادبیات میارزد. مبنای ادبیات برادران اهل سنت ما همان مبانی فقهی و اصولیشان است و مبنای اصلیشان در فقه و اصول استحسانات، قیاس (یاس مضمون) همانهایی که در فقه و اصول فکرشان را جولان داده و پیش برده. ببینید الان کار به کجا رسیده که میگوید زن تنها مثلاً کولر خانه را روشن نکند چون مفسده دارد. ممکن است همسایه برود آن بالا مثلاً نگاه کرده باشد دیده باشد: «آقا رفته بیرون و بعد از آن من میفهمم کولر روشن میفهمم که پس خانم تو خانه تنهاست.» بعد ممکن است میلی پیدا یا بعضی چیزهای دیگر که فاجعه است دیگر. حالا بعضیهاشان نمیگویم. «خانم کنار جدار نخوابد چون جدار مذکر است». مذکر معنوی، مذکر. فرقی بین معنوی و حقیقی و اینهاش نیست. مجازی و حقیقی اینها ندارد. مذکر مذکر است. مؤنث هم که مذکر بخواهد بخوابد. حالا کسانی که جهاد...
حالا اهل سنت، ولی وهابیت که بینشان خیلی شدید است. این استحسانات بین اهل سنت هم گاهی دیگر بعضی وقتها شورش درمیآید. مبنای ادبی مرحوم علامه وقتی با یک اسلوب فقاهتی شیعی میآید جلو، مبانی ادبی و نحوی و صرفیاش کاملاً متفاوت میشود. خیلی این نکتهای که عرض کردم قیم است. خیلی قیمتی. به همه این کتابهای به صد سال بحث و مباحثه و رفتن،آمدن صرف و نحو. از این نکتهای که عرض کردم خیلی قیمتی است این نکتهای که شاید بنده دوازده سال، دوازده سال رویش فکر کردم. از آن اول «طلب»ی که من همیشه مغزم را میزد: «آقا این چرا اینجوری است؟» کتاب مغنی میخواهد به زور به من بخوراند مبانی کلام اهل سنت. اسلوب فقاهتی سنی دارد میآید جلو. قسم خورد. خیلی مهم است این که عرض کردم. خیلی مهم است. قیاس و استحسان. اصل. هر جا توش گیر کند قیاس میکند، استحسان میکند. به قول خودشان سد ضرائب میکند. «این بهتر است. آن اینجوری هم میشود کرد». «این همان است آن یکی هم همان است». مغالطات و فلان و اینها کار به چه جاهای باریکی! بعد اینها را ما بیاییم به عنوان تقلید از اینها اسلوب. یاد همین میشود که ما از قرآن محروم. دیگر حوزه شیعی از قرآن محروم. چرا از قرآن به معنای نابش محروم است؟ چون با اسلوب شیعی نرفتیم سمت قرآن. این درددلی بود. حالا باید در موردش جلسات برای کنگره بگیریم. در قم... بنده را دعوت کنند من بیایم بعضی از نکاتی که داد ما را درآورده عرض بکنم که مثلاً کجا امام صادق علیه السلام کد میدهند، گله میکنند از برخی اصحاب میگویند حضور شما از کجای آیه «لمس و برؤوسکم به رؤوسکم»؟ «با» معنای تبعیضیه دارد. خوب وقتی معنای تبعیض دارد یعنی کل سر را شما نباید مس کنی. مثل برادران اهل سنت که پشت گوش هم میشویند. این را نباید بیاوری از من بپرسی. وقتی قرآن انقدر شفاف دارد میگوید. خیلی. یعنی وقتی شما معنای «با» را بلدی، قرآن هم که دستت را باز گذاشته. برو با همان قواعدی که... چون بر محضر قرآن. حالا ما چکار میکنیم؟ قواعد را نمیخواهیم کشف بکنیم. میرویم در محضر قرآن با استحسانات خودمان قواعد میسازیم برای اینکه آن با افکارش جور در بیاید. شروع میکند تراشیدن. همین الان ببینید. این یک فکر سنی بود دیگر. استطاعت یعنی اطاعت. ماده یعنی «طوع». این یعنی آن جور. این میرود آن ور این جور میشود. یعنی آخر میتواند خدا؟ یعنی خدا راضی است؟ نمیآید اسلوب را پیاده کند روی آیه مثل علامه که الان دارد. این میآید میرود روی آیه اسلوب تراشی میکند که آخر حرفش درست در بیاید. قرآن مهجور میشود دیگر. این چه تفسیر به رأی است؟ با آن مبانی ما آن اسلوب را یاد میگیریم. تو فضای سنی میآییم در فضای شیعه میترسیم دیگر برویم چون تقوا داریم دیگر. نمیرویم تفسیر به رأی کنیم. «خدا پیغمبری نیست». پس من میگذارمش کنار! قرآن ثمرهاش چی میشود؟ کنگره میخواهد که بنشینیم حرف بزنیم. لفظ «طوع» هم در قرآن در برابر «کره» استعمال شده. پس چه جور جایز است که اخذ بشود لفظ «یستطیع» به معنای «یطیع»؟ بعد «یطیع» معنای «طوع» بعد حکم بشود به اینکه «یستطیع» در این آیه معنایش این است که راضی است. مغالطهای است. هیچ کدام از اینهایی که شما میگویید استعمال در قرآن نداشته. مشخص است. با قرآن باید آدم یعنی از خود قرآن قواعد را کشف بکند. قواعد شفاف. بعد آن قواعد را بیاید بر خود قرآن تطبیق کند. این یکی از معانی تفسیر قرآن به قرآن.
اما حدیث «اجاب» و «استجاب». شما آمدی گفتی مثل آن است. قیاس کردی دیگر. گفتی که قیاس فقهی تمثیل کردی. آمدی گفتی آقا استطاعت اطاعت مثل استجابت و اجابت. پس همان استعمال شده. این دو تا با هم در کلام خدای متعال به معنای واحد وارد شده. استعمال استجابت در مواردی که آن چندین برابر آن چیزی است که استعمال شده در آن اجابت. پس شما مییابی استجابت را در آنچه که نزدیک به سی جاست و نمییابی اجابت را در اکثر از ده موضع. پس چه جور قیاس شده به آن؟ «اعطا و استطاع». سی جا خدای متعال استجابت آورده، نزدیک ده جا اجابت آورده. بعد میبینی که با همدیگر این را در کلام خدای متعال استعمال شده. با همدیگر به یک معنا استعمال شده ولی اینی که شما میگویی اصلاً ربطی ندارد. اطاعت و استطاعت، این هفتاد جا فرمودند استعمال یکی، چهل جا یکی هفتاد جا. بعد آن اصلاً معنایش روشن. تو آن چهل جا همش به یک معنا بود. این تو این هفتاد جا همش به یک معنا. ولی اینها هر جا که آمده معمولاً با هم آمده یا اگر جدا آمده برای هم را داده. دقیقاً استجابت و اجابت بود. حالا و اینکه معنای واحد باشند نیست مگر به خاطر انطباق دو تا عنایت مختلف بر مورد واحد. پس معنای اجابت این است که جواب تجاوز کند از مسئول به سائل. اجابت یعنی چی؟ ایشان میفرمایند که این همی که یک جا معنای جفتش یکی میشود آن به خاطر این است که دو تا عنایت مختلف در یک مورد واحد انطباق پیدا میکند. دو تا عنایت مختلف تو یک مورد واحد انطباق پیدا میکند نه به این معناست که این قاعده است که این معنای آن را میدهد آن به معنای این است. تو مورد وقتی میآید شما میبینی که این همان معنا را میدهد یعنی به ظاهر کلام هیچ خللی وارد نمیشود ولی مثل استطاعت و اطاعت نیست. شما تو این آیه «حج» الان میخواهی استطاعت و اطاعت بگیری «من استطاع الیه سبیلاً». اصلاً. ولی خیلی از جاهای قرآن شما همه استجابت را میتوانی اجابت بگیری. به این معنا درست است. «استجیبوا لله...» و از باب مورد که درست در میآید به این مورد اشکالی ندارد. این لفظ و این هیئت و این ماده گیری ندارد. نه اینکه قاعده بر این است.
جواب یعنی چی؟ یعنی تجاوز بشود از مسئول به سائل. کسی که ازش سؤال شده به کسی که سؤال دارد میکند. اینی که مسئول است به آنی که سائل است تجاوز کند. جوز را کردن برگرداندن پاسخ دادن. حالا هر چی بگیریم میشود جواب. من از کسی سؤال میکنم او جواب من را میدهد دیگر. این جواب است. استجابه هم این است که مسئول خودش از خودش جواب را بخواهد و ادا کند. کنون به این «سا» چقدر ظرافت داشت. جواب یعنی چی؟ پاسخ دادن دیگر. پاسخ از مسئول به سائل. درست. اجابت یعنی چی؟ یعنی من این پاسخ را بدهم. منی که مسئولم پاسخ را به سائل بدهم این میشود اجابت. استجابت یعنی چی؟ یک درجه بالاتر. من خودم از خودم بخواهم که جواب بدهم. بله طلب میشود. طلب از خود برای أحسن، أحسن.
حالا این مورد را اصلاً پس نمیشود قیاس کرد. ایشان فرمود که از اینجا ظاهر میشود که آنی که استجابت را تفسیر کردند گفتند که استجابت یعنی که چیزی سؤال بشود و طلب بشود از آن که اجابت بکند. پس آن هم اجابت بکند. طلب اجابت نیست. طلب جواب دارد. طرف طلب جواب میکند. در استفعال خودش از خودش. اینجا تو استجابت در خیلی مهمها اصلاً گرههای اعتقادی حل میشود. یکی از مسائل خیلی فراوان مردم میگویند: «آقا، مگر خدا نفهمیده که ادعونی استجب؟» استجابت، استجابت یعنی من از خودم خواستم جواب دادن را. خودم از خودم خواستم جواب دادن را. من جواب دادن را خودم بر خودم واجب کردم. حالا جواب چیست؟ همان است که تو بخواهی. جواب بله. بله حتماً محقق. حالا آن یک بحث دیگر میشود که حالا آن جواب بیرونی چیست؟ استجابت یعنی چی؟ یعنی همین حاجت را میدهند. «ادعونی استجب لکم». تو بخواه من همین استجابت. شما بخواه من جواب دادن را بر خودم واجب کردم! لغت معلوم نیست یعنی چی. جواب دادن نسبت به سؤال. من خودم بر خودم واجب کردم وقتی کسی از من سؤال بکند خودم از خودم خواستم که سؤال سائل را پاسخ بدهم. درست شد؟ این شدت تأکید سؤال سائل را. اعم از اینکه آن مورد سؤال را یعنی وقتی کسی به من رو میکند با رویکرد سؤال من بود جواب بدهد. ببخشید حالا برو بعد از ظهر بیا. مثلاً یک لقمه غذا بهت. بله روز قیامت أحسنتم. تازه آن هم به این معنا خدا همانجا بلکه میدهد چیزی که چه بسا این طرف متوجه نشود بهتر از خاص او باشد. بله. بله. بله. بله. بله. خیلی وقتها آن نیست. بله. جواب داده میشود و جواب اعم از آنی است که او میخواهد. خیلی وقتها خود واژه اگر حل بشود، هیئتش معنا، ماده معنا بشود، اصل شبهه برطرف.
پس استجابت به معنای طلب فعل. طلب جواب. نه طلب اجابت. یعنی خدا طلب اجابت نمیکند. طلب جواب میکند از خودش. درست شد؟ حالا یک وقتی ممکن است که طلب من استجابت میکنم از شما البته معمولاً واژه استجابت که میآید دیگر با همان اجابت به یک معنا گرفته شده دیگر. یعنی انسان برای دیگری طلب جواب از دیگری را نمیگویند استجابت. انسان پاسخ بدهد را میگویند استجابت. سؤال را دیگر استجابت. به ظاهرش میخورد که یعنی طلب جواب. خب طلب جواب یعنی چی؟ یعنی اینکه شما از کسی سؤال بکنی دیگر. سؤال یعنی طلب جواب دیگر. من از شما بخواهم که شما جواب بدهید ولی اینجا استجابت به معنای اجابت است. به معنای اجابت نه طلب اجابت. به معنای یعنی طلب جوابی است که به معنای اجابت است. نه طلب جوابی که معنای سؤال است. دو تا طلب جواب داریم. یک وقت هست من از شما طلب جواب میکنم یعنی سؤال میکنم. سؤال بکنم شما جواب میدهید دیگر. این میشود طلب جواب. من سؤال کردم شما جواب بدهید میشود طلب جواب. یک وقت هستش که من از خودم طلب جواب میکنم که اگر کسی از من سؤال کرد جوابش را بدهم. اولی شد طلب جواب به معنای سؤال. دومی شد طلب جواب به معنای اجابت. نه طلب اجابت. چون طلب اجابت هم اگر باز بشود میشود چی؟ سؤال. درست شد؟ طلب اجابت یعنی چی؟ یعنی من طلب میکنم که شما اجابت کنید. درست است؟ خیلی فنی.
یک تیکه سخت در جای سخت المیزان. یعنی شما برای اینکه اجابت بکنید، جواب بدهید من باید طلب بکنم دیگر. تا من سؤال نکنم که شما جواب نمیدهید. پس سؤال من میشود طلب اجابت. طلب اجابت. درست. اینجا دیگر استجابت به معنای اجابت نیست. استجابت طلب اجابت است. استجابت طلب اجابت نیست. استجابت به معنای اجابت. یعنی اجابت شما میکنی. اجابت میکنی یعنی سؤال کسی را جواب میدهی. استجابت هم یعنی سؤال کسی را جواب میدهد. نه اینکه خودت سؤال میکنی. سؤال کسی را جواب میدهی. خب، آقا استفعالش را چکار کنیم؟ بالاخره یک سؤالی باید باشد. مگر استفعال به معنای طلب نیست؟ اینجا به سؤال را چکار کنیم؟ سؤال از کیست؟ در خود این استجابت یک سؤال که انگار خود طرف از خودش دارد سؤال میکند. جلوتر قبل از اینکه کسی سؤال بکند. أحسنتم، أحسنتم. یعنی دیگر چشمش به این نیست که کسی سؤال بکند. او خودش دارد از خودش سؤال میکند جواب دادن را. و منتظر نشسته که یک کسی سؤال بکند که جواب بدهد یعنی فعلیت پیدا کند. الان خودش حالت طلب دارد. طلب از خودش.
نکتهای که من برای خودم قانون گذاشتم این است که قرآن کلام أحسن است. اینکه بگوییم این جای آن است هیچ موقع تو ذهن من نمیرود. حالا ذهنمان اشتباه بسته است یا ولی ذهن ما این را بسته است که اگر اینجا استجابت آمده نمیتوانیم بگوییم این همان اجابت است. یک قید اضافه هم دارد. میشود یک چیزی به معنای چیزی بیاید با قید اضافه. این در قرآن رایج است و اصلاً بر همین قید اضافهاش این است که اجابت. شما وقتی از کسی از شما چیزی میخواهد جوابش را میدهی میشود اجابت ولی در استجابت نه تنها جواب میدهی بلکه خودت از خودت خواستی که هر وقت کسی خواست اجابت کنیم. شدت درش درست شد. مثلاً استحبوا الحیوت الدنیا علی الاخره. یک وقت اینها دوست دارند دنیا را نسبت به آخرت. یک وقت استحبوا الحیاة، با آن بحث طلب که در صرف گفتیم یا نه حل نمیشود. طلب محبت میکنند. دنیا را نسبت به آخرت. یکی از جاهایی که ما گیر داشتیم استحبوا الحیاة الدنیا علی الاخره. اینها استحب. معنای طلب است دیگر. استحبوا چی را نسبت به چی. حیات دنیا نسبت به آخرت. خوب استحبوا را اگر به معنای أحبوا بگیریم. أحب ایجاد حب. ایجاد با قید ت. نه اینکه از دیگری دارند طلب میکنند. از خودشان طلب دارند. اینها خودشان هی به خودشان میگویند تو نیاز داری به اینکه دنیا را دوست بداری. چقدر آیه ظریف. أحبوا الحیاة الدنیا علی الآخرة. دنیا را نسبت به آخرت دوست میدارد. مثل این ترجمههایی که همه نوشتند. ظرافت آیه اینجاست. اینها احساس نیاز به محبت به دنیا دارند. در خودشان ایجاد طلب کردن. خودشان از خودشان طلب دارند. احساس ضعف، احساس حقارت میکند نسبت به اینکه دنیا را دوست بداری. حالا در مورد خدای متعال احساس ضعف و نیاز نیست. احساس طلب است. ایجاد طلب. خدا در خودش ایجاد طلب کرده. خب دیگر اوج رحمت است دیگر. یک وقت کسی جواب میدهد یا کسی احساس... حالا تسامحاً این را بگوییم یک کسی احساس نیاز میکند به جواب دادن. جواب ندهم کمبود دارم. ظریف شد این تکه که عرض کردم؟ یعنی احساس میکند اگر جواب ندهد کمبود دارد. نقص دارد. غیرتش اجازه نمیدهد جواب بدهد. غیر از اجابت است. ظرافت پیدا.
پس استجابت به معنای اجابت با این قید اضافه طلب از خودش. پس میشود طلب ماده. دوباره طلب فعل. نه طلب فعل. دیگر این طلب اجابت نشد. «طلب منه ان یجیب الیه فاجاب». یعنی طلب اجابت کرده او هم اجابت کرده. نخیر، طلب اجابت، طلب جواب کرده. خودش از خودش طلب جواب کرده. چقدر ظریف بود. خیلی مهم ربطی به استجابت ندارد. «یستطیع» اطاعت، بله. یعنی قدرت. افتتاح شد. در قرآن «یستطیع» آمده همش به معنای قدرت بوده. و ما همان که اول کلام گفتیم پروردگاری در خودش... نه نه نه نه. آیا رب تو میتواند که مائده فرض کرده که این توانستن را بروز بدهد گذاشته است برای ما. تو استجابت ماده را آوردیم. ماده جواب بود. به ماده قید اضافه زدیم که طلب بود. یک قید اضافه تر زدیم که طلب از خودش. حالا همین کار را بخواهم در مورد استطاعت بکنیم. ماده استطاعت چیست؟ «طوع». یعنی چی؟ رغبت. رغبت را بیاریم در کنار طلب. یعنی طلب رغبت بیاریم در کنار از خودش. یعنی طلب رغبت از خودش.
شاهد قرآنی داشته باشد این معنا را باید قرآن تأیید بکند. قرآن تأیید نمیکند. یعنی استطاعت را به این معنا نمیداند. طلب رغبت از خودش. کسی که بخواهد برود حج استطاعت داشته باشد یعنی طلب رغبت از خودش داشته باشد. یعنی قدرت داشته باشد. آقا طلب یعنی طلب قدرت داشته باشد. نه خود استطاعت یعنی قدرت. به معنای طلب قدرت نیست. به معنای این است که خود خودش قدرت. خود «یستطیع». خود استطاعت به معنای قدرت. اینجا یک وقت ماده تو یک هیئتی میآید یک معنای جدیدی پیدا میکند. خود ماده معنای جدید پیدا میکند. اینجا همان شکلی است. «طوع» را در هیئت استفعال رفته یک معنای کلاً جدید که پس ماده چی شد لحاظ کنم؟ مثل «قبله» و «تقبیل». «قبله» را آوردیم تو تفعیل معنای جدید پیدا کرد. «طوع» را آوردیم تو استطاعت خودش شد یک معنای جدید. وضع در یک معنای جدید شد. وضع معنای جدید از کجا آوردیم؟ استعمالِ عرب. وقتی آن ماده را آورد توی این هیئت دیگر آن «توع» را اینجا لحاظی ندارد. «طوع» خودش قدرت. قدرت داشتن تو کدام یک از معانی؟ هیچ کدام. همین. خیلی مهم است. همین خیلی مهم است. اصلاً اینها که عرض کردیم نکات ریزش همین است. شما برای ... حالا میرسیم. شاید یکی از معانی باب استفعال را در مثلاً معنای ثلاثی مجرد مثلاً. ولی آنها هیچ کدامش نیست. بله. یعنی قدرت هیئت. ما برایش یک معنای اولیه در نظر میگیریم. خیلی مهم است. این را خوب دقت بفرمایید. این الان دیگر ته بحثمان است. آخر ابواب این را داریم. آخر ابواب نکات امروز خیلی مهم است آقای کریمی.
عرض کنم که ما یک معنای ابتدایی برای ماده در نظر میگیریم. یک معنای ابتدایی برای هیئت. یعنی در باب استفعال مثلاً میگوییم استکثار. استکثار چی دارد؟ یک ماده دارد یک هیئت. مادهاش چیست؟ «کَثُرَ». درست شد؟ «کَثُرَ» به چه معناست؟ زیادی و کثرت و اینها. درست. هیئت چیست؟ استفعال. استفعال یعنی چی؟ طلب. مبنای اولیه که برای هر... خب حالا میآییم این دو تا را با همدیگر کنار هم میگذاریم. یک وقت اینها مرکب میشود. یعنی دو تا معنا کنار هم چفت میشود. میشود طلب کثرت. درست شد؟ یا میشود استخاره، طلب خیر. استشاره، طلب مشورت. یک وقت هست این ماده یک معنایی دارد. هیئت یک معنایی دارد. این دو تا کنار هم میآیند به هم که میرسند همگن میشوند. یعنی دو تا معنا در هم کنار هم نمیآید بنشیند. مثل نخود و لوبیا نیست که اینها با هم قاطی بشود. نخودش را بشود دو تا، لوبیاش را بشود جدا کرد. مثل آب و شیر است. ترکیب یک چیز بسیط میشود. یعنی خودش میشود یک معنای جدید. این دیگر تو موارد استعمالات باید رپ پیدا کرد. این دیگر استقرایی میشود. باید برویم در زبان عرب ببینیم کشف بکنیم. لذا اینجا اصل مراجعه به لغت. بله، أحسنتم.
مثلاً شما ببینید این جوری نیستش که ما همیشه بیاییم برویم یک ماده را یک معنایی برای خودمان بگیریم. از هیئت معنایی بگیریم. تو زبان عربی استعمال شده یا نه؟ این است که ما انقدر به استعمال نیاز داریم در زبان. آن روش فقاهتی اهل سنت همین جاهاست که یک جایی گیر دارد. همین است که شما خیلی ناظر به احتمالات نیست. یا اگر هم استعمالی دارد میرود میگوید با یک پیش فرض میرود دوباره دنبال استعمالات. دنبال استعمالی که فکرش را تأیید کند. نه اینکه فکر را بگذارد کنار، برود آن استعمالات اصلاً چیست؟ بعد به فکر برسه. خلاصه اینجا هم همین است. خیلی ظریفها. دو تا روش واقعاً. خیلی نکاتی که امروز عرض کردم کلیدی. حالا بعداً آدم تو کار که برود، برود خودش مستقیم با قرآن و روایات در ارتباط باشد آن موقع چقدر به درد میخورد. یعنی یک کلیدی است تو فهم عبارات. هیئت این است. ماده هم این است. ولی نمیتواند این معنا را بگیرد (سیاه) یک جوری جورش میکنم. یک جای دیگر کلام را من ور میروم باهاش. یک جوری میتراشم. انقدر از این ور آن ورش میتراشم. این را میگویم به معنای اطاعت است. اطاعت هم به معنای «طوع» است. به معنای را ... هر کدام یک معادلهسازی، معادلی که خودم خوشم بیاید میکنم. یک چیز دیگر شد که احدی در عربی استعمال نکرده. اصلاً نمیفهمیم معنای این است که راضی باشد. کی گفته این را؟ من کلی مراحل طی کردم تا به اینجا رسیدم. دیگر تو چقدر به استعمالات شاذ نظر داری؟ این که نشد ادبیات. این که نشد صرف و نحو. این که نشد انس با قرآن. حرفهای خیلی مهمی زدیم. خواندیم پشت علامه قایم بشویم ما را نتوانند بزنند. علامه را که بنده خدا رضوان الله علیه فراوان دارند میزنند. بله. بله. بله. پشت این عبارات قایم شدیم که «هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مائده من السماء»؟ آیا رب تو قدرت دارد؟ چون استطاعت شد معنای قدرت. خود این ماده و هیئت با همدیگر ترکیب شد.
جان سؤال. بله دیگر. بله. ایشان مرحوم علامه میفرمایند که میتواند. قدرت اینجا کنایه است از اینکه یعنی مانعی نمیبیند. به ذهن من آمده این است که فیلم طلب غیر مادی را در شرایط مادی کرد. بله. بله. رفع مانع از این جهت. بله. یعنی مانع. بله. فرض محال را نمیتواند. خواستم بپرسم که این فرض محال شدنی است؟ از این جهت ممکن است باشد. این یک وجه خوب است. توی شدن و نشدنش نسبت به خدای متعال تردید نداشتند. گیری نداشتند. اینها گیرشان از لحاظ خودشان بوده. یعنی در ماه خدا مانعی نمیبیند. ما مانعی نداریم. ما گیر و گوری نداریم برای اینکه خدا بر ما مائدهای از آسمان بفرستد. خدا میتواند بر ما بفرستد. مثالهایی که میآورد خیلی خوب است. بنده به شما بگویم که آقای دکتر میتوانید با همدیگر برویم پایین؟ «میتوانی» یعنی من در قدرت شما شک دارم یا در صلاحیت خودم شک دارم که شما با من بیایید؟ میتوانی نظر به کدام است؟ یعنی از جانب شما مانع میبینم یا از جانب خودم برای فعلیت یافتن کار شما مانع میبینم؟ شرایط بله. حالا آن هم شرایط هم یک نکته خوبی است. بالاخره مانع از جانب خدا نمیبیند. یعنی میدانند که مانع از طرف خدا نیست. مانع از طرف دیگری است. سؤال از این است که خدا صلاح میبیند؟ یعنی خدا این مانع را نمیبیند یا اصلاً خدا صلاح میبیند با فرض این مانع باز همین کار را انجام بدهد؟ توان قدرت در استقامت عرب. ایشان اول استعمالات را میآورد در عرب چقدر استعمال دارد. پس ما تو این قضیه خدا قدرتش را دارد. بله.
دو، این قدرت خدا توی صحبت اینها این نیست. خود خدا قدرت، شرایط خارجی. أحسنتم. مصلحت، اقتضائات. أحسنتم. بله. یکی از گیرها، یعنی یکی از چالههای دیگر درههای قرآن است که بهمن علامه رد کرده. پل زده. واقعاً سخت است. اینجا معمولاً مفسرین شرایط داخلی پذیرنده. یعنی دو سر دارد. این که کسی بخواهد یک کاری انجام بدهد یک سری شرایط از جانب خود اوست. شرایط فاعل است. یک سری شرایط قابل. «میتواند» لزوماً به معنای این نیستش که یعنی فاعل شرایط درش فراهم است. نخیر. «میتواند» یک وقتی قابل درو شرایط فراهم است. «شما تقوا داشته باشین اگر مؤمنین هستید». این طوری خودمانیاش نمیشود که: «خجالت بکشین! این چه حرفی است؟» اصلاً ظاهر حالا میشود این آیه را به نحوی اجمالی دانست. مجمل بین این دو تا. به نحوی هم استظهار دارد میکند. مرحوم علامه یک بحثی داشتیم تو آن بحث جمعهها که گفتیم ظهور وقتی میگوییم ظهور همیشه معنایش این است که شفاف است، هر کی میخواند برایش حل میشود. یک جاهایی گیر و گورهایی دارد. آنی که متخصص میرود دست رو آن میگذارد حلش میکند. ظهور اجمال نیست. ظهوری است که یک خرده کشف غنا لازم دارد و پردهبرداری بشود. پرده را کنار بزند. ظهور یعنی عبارت ظهور در این دارد ولی ظهوری که فنی است. کشف ظهورش یک خرده زحمت عرب را اینجا آورد. بعد ظهور را درآورد. غنی نمیتواند هر فقیری که آمد بخواهد بهش پول بدهد. «نمیتواند» یعنی در فاعل گیر است یا در قابل گیر است؟ در مقابل گیر است. قابل یعنی هر فقیری قابلیت این را ندارد که بخواهد بیاید از غنی پول بگیرد. همه فقرا اگر بخواهند بیایند پول بگیرند که خیلیهاشان واقعاً ادا در میآورند. خیلی چیزی نیستند و فلان و اینها. نیاز ندارد. خود فاعل هم نمیتواند تو آن مسئله ملک. «نمیتواند چی، ملک نمیتواند حرف هر حاجتی دارد نامه بدهد به خونه». مصلحت نیست. یعنی مشکل از قابل است. «قابل» زیادند. کثرت دارند. خیلی وقتها حاجاتشان، حاجت وقت پادشاه را میگیرد. یک گیری از قابل است. یک از قابل نیست. از شرایط خارجی است. حضرت در هر صورت خارج از فاعل است. مصلحت اقتضا نمیکند. شرایط بیرونی فراهم نیست. وقت او اجازه نمیدهد. وقت او اجازه نمیدهد غیر از این است که او توان ندارد. یعنی از بیرون یک مانعی دارد به اسم کمبود وقت. بیرون از خودش نه در درون خودش یک ضعفی دارد به اسم کمبود وقت؟ دو تا هست. خیلی ظریف است. او از درون یک کمبودی دارد به نام کمبود وقت نیست. مشکل ندارد. از بیرون اگر مشغله او کم بشود توانش قشنگ ایجاب میکند. از بیرون که کار زیاد است. تراکم کاری دارد. کمبود وقت دارد. او نمیتواند آن وقت دیگر نمیتواند معنایش این است که از بیرون مانعی هست. ظاهر را درست میکنم. بعد آن «اتقوا ان کنتم مؤمنین» را هم حالا اینجا میشود دو تا.
یکی اینکه: آقا خجالت! از جانب خدا کمبودی هست که این نمیشود. بله. بله. ایمان بالا و حواریونند دیگر. خود واژه حواریون چه واژهای است در اوج لطافت و پاکی. حور، کسی که شفاف باشد. حالا آن هنوز خیلی اثبات نشده آن جوری نیست. از ظاهر آیات که چیزی بر نمیآید. «من انصاری الی الله قال الحواریون و نحن انصارالله». همش تعریف از حواریون در آیات قرآن. هیچ جا آیات قرآن بدی از حواریون نگفته است. بعد عرض کنم که شاید جزء اسرائیلیات باشد. شاید در روایت باشد. حالا آن یک بحث دیگر میشود. و شاید اگر جزء روایت باشد حواریون دیگر آن را تخصصاً خارج میکند آن فرد را. یعنی ۱۱ تا بدون آن یک نفر ۱۰ تا. منظور واقعاً خود حواریون یعنی آن نبوده دیگر. به ادا در میآورده که جزء حواریون است. واقعاً نبوده جزء حواریون. تخصصاً خارج است.
بعد عرض کنم که حالا امروز بحثمان تفسیر شد ولی خب قیمتی بود. خیلی از مبانی ادبیات بود و خیلی کمک میکند. «مؤمنین» یعنی شما ایمان دارید. تقوا هم داشته باشین. دیگر گیر این انسان توی این نیست که نشود شرایط بر او فراهم نباشد که خدا انزال مائده بکند. که تقوا نداشته. یعنی آنی که ایجاد مانع خارجی میکند عدم تقوا از طرف ماست. ما اگر تقوا داشته باشیم دیگر مانعی نیست. چون تقوا رزق ... «و من یتق الله یجعل له مخرجا». شرطش هم چیست؟ تقواست. «اتقوا الله». شما که ایمان دارید تقوا داشته باشید. مانع دیگر نیست. چقدر ظریف شد. اصلاً یک چیز دیگر شد. خلاف آنی که میفهمیدیم. لطافت به این طرف پیدا کرد. حتی یک خرده داشت به این معنا که استطاعت را دیدید این در قرآن ما هیچ جا استعمال به معنای «طوع» و اطاعت و راضی بودن اینها ندارد. از آن طرف آمدیم دیدیم که در زبان عرب هم یک وقتهایی توانایی را میآورد به این طرف که مصلحت هست، اقتضا هست. یعنی کنایه از اینهاست. و شرایط بیرون از فاعل. اینها همه را کنار هم گذاشتیم. ظاهر عبارت قشنگ فنی در آمد. ولی «استجابت، اجابت» یک چیز دیگر شد باز دوباره. خود ماده طلب، معنای طلب در این هیئت. ولی اینی که کجا روی چه مادهای بیاید دخیل است تو اینکه این معنای استفعال هم به چه سمتی. این نکته خیلی مهم است در تمام ابواب. تا حالا ما یک سری امور مطلق میگفتیم: «آقا این معنا را دارد آن معنا را دارد». راحت برویم دیگر سریع این را تطبیق میدهیم. حالا این قید اضافه شد. دیگر با متن که مواجه میشویم سیاق باید حکومت بکند بر عبارت. نکته الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه سی و سوم
علم صرف
جلسه سی و چهارم
علم صرف
جلسه سی و پنجم
علم صرف
جلسه سی و ششم
علم صرف
جلسه سی و هفتم
علم صرف
جلسه سی و نهم
علم صرف
جلسه چهلم
علم صرف
جلسه چهل و یکم
علم صرف
جلسه چهل و دوم
علم صرف
جلسه چهل و سوم
علم صرف
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات علم صرف
جلسه اول
علم صرف
در حال بارگذاری نظرات...