‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
باب استفعال را عرض کردیم و مطلب به اتمام رسید. آیاتی را هم بهعنوان تمرین بررسی کردیم. دو تا روایت بنده میخوانم، عزیزان گوش دهند، بعد تکهبهتکه که میخوانم، باید ترجمه بفرمایید.
«سَألْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَام»؛ بفرمایید: «از امام اباعبدالله علیه السلام از مردی...». آها! خب، «عَن رَجُلٍ» وقتی که "عَن" بعد از سؤال میآید به چه معناست؟ درباره. از امام صادق علیه السلام درباره مردی پرسیدم. خب، «عَن رَجُلٍ سَمِعَ السَّجْدَةَ»، بازى هستش. «عَن رَجُلٍ سَمِعَ السَّجْدَةَ» یعنی چه؟ کدام شنید؟ «اَلرَّجُلُ سَمِعَ السَّجْدَةَ» یعنی چه؟ بله، سجده یعنی آیه سجده. "س". خب اینجا در این متن، این روایت یعنی آیه سجده. «طَغَرَ» یعنی چه؟ درباره مردی که گوش میکند؛ از مردی که شنید آیه سجدهدار قرائت میشود. خوب دقت بفرمایید! در نحوه ترجمه خیلی مهم است. «اَلرَّجُلُ سَمِعَ»، بعد از «رَجُلٍ» که یک کلمه نکره است، جملهای آمده، جمله بعد از نکره میشود صفتش. «از مردی که شنید آیه سجدهدار قرائت می شود.» «از امام صادق علیه السلام پرسیدم درباره مردی که شنید آیه سجدهدار قرائت میشود». «قَالَ لَا یَسْجُدُ». حضرت چه فرمودند؟ فرمودند: «لَا یَسْجُدُ»، «سجده نمیکند». «إِلَّا أَنْ یَکُونَ»؛ «اینکه باشد»؛ «إِنْصَاتُ»؛ انصاف یعنی چه؟ "سا". «إِلَّا أَنْ یَکُونَ مُنْصِتًا لِقِرَاءَتِهِ». «وقتی که موقع قرائت در قرائتش ساکت بوده». «برای قرائتش ساکت بوده». یعنی این ساکت بود و دید دارند قرائت میکنند. «مُسْتَمِعًا لَهُ». «سجده را، آن آیه سجدهدار را میداشت گوش میداد». آها، گوشش رسید. احسنت! فرق بین "به گوش رسیدن" و "گوش دادن" چیست؟ اینجا «به گوشش رسید» یعنی اینکه بستگی به وضعیتش دارد؛ یعنی اهمیت آن در آن کلاس نبوده، آن نفهمیده. «اح». یکی میگیم "سَماع" یکی میگیم "اِسْتِماع". سماع: «به گوش خورده». الان صدا زیاد میآید، بله، از تو کوچه میآید، از تو خیابان میآید. بله، در مورد غنا مثلاً سماعش حرام نیست، استماعش حرام است. صدای از تو خیابان دارد میآید، خب این حرام نیست. یکوقت انسان توجه میکند ببیند چه دارد میخواند، این میشود استماع. استماع باب چیست؟ استفعال. درست شد؟ بله. استماع. البته اگر استماع ماده... بله، فعال. مگر اینکه چه کارش بکنیم که بشود استفعال؟ «سين»و باید مشدد کنیم، تو خودش یک «سين» دارد. در باب استفعال که بیاید، است اول که مال خود استثما استثمار باید بگیریم. استثمار. بله.
پس اینجا هم مستمعاً استعمال شده یا نه؟ استثما. اینجا "مستمعاً" باب "افعال" است، "استفعال" نیست. "مستسمع" باید بشود، اگر بخواهد در باب "استفعال" بیاید. در باب "افتعال" "مستَص" "مستَثنا" و بشود. بله. حالا استماع یعنی اینجا معنایش مطابق است دیگر. پذیرش. اگر استسما بشود، میشود طلب. طلب شنیدن کند. نیست آن کنجکاوی بکند که چه میگوید. میشود استثمار. یکوقت کنجکاوی نمیکند، صدا میآید، سماعی صورت میگیرد، او استماع میکند. درست شد؟ با توجه بود. استماع میشود استثنا. استفعالش میشود استثمار. «مُسْتَمِعًا لَهُ أَوْ یُصَلِّیَ بِصَلَاتِهِ». الان اینجا میگوید «مُسْتَمِعًا»، میگوید این دیگر باب استفعال نیست. بله. پس «مَن» معانی باب باب افتعال است، دیگر. اینجا معنای مطابق. «أَوْ یُصَلِّیَ بِصَلَاتِهِ». «فَمَا أَنْ یَکُونَ یُصَلِّیَ فِیناَهِیَهٍ وَ أَنْتَ تُصَلِّیَ فِیناَهِیهٍ أُخْرَی فَلَا تَسْجُدُ لِمَا سَمِعْتَ». «زمانی که آن یک جای دیگر نشسته بود و نماز میخواند»، بله. حالا ادامه همان، «فرمودند که سجده نمیکند آن مردی که آیه سجدهدار شنید، مگر اینکه موقع قرائت ساکت باشد، بعد گوش هم بدهد به آن آیه سجدهدار، یا هنگام صلاتش که موقع صلات هم سجده واجب نیست دیگر. انسان وسط نماز صلات واجب. اما وقتی که در ناحیه نماز میخواند و شما در ناحیه دیگری نماز بخوانی بر آنچه که شنیدی، سجده».
«روایت دوم». این اینجا "استفعال" تویش هست. آن قبلی "استفعال" نبود. فرق هم نمیکند دیگر؛ هر طوری به گوشش رسیده. بله. به شرط اینکه توجه بکند. در آن تکه دوم روایت، میفرمایید: کجایش میفرمایید؟ از تو این کلمه در میآید. کدام کلمه؟ "مستمعاً" یعنی «استفاده شنید». همین که به صرف شنیدن ساکت هم بود، سجده بر او واجب، یعنی توجه بکند. فقط به گوش... یعنی متوجه باشد که اینها که دارد به گوشش میخورد، چیست. «مَا الْفَرْقُ بَیْنَ مَن نَظَرَ إِلَی امْرَأَةٍ؟» خب، بفرمایید، چه فرقی است بین کسی که... «نَظَرَ إِلَی امْرَأَةٍ»، «نَظَرَ، نَظَرَ إِلَی امْرَأَةٍ»؟
«نگاه کرده است به زنا». «به... با کسی که زنا میکند». «آن خانمی که». «کسی که نگاه کرد به خانمی و زنا کرد به او»، «أَوْ خَمْرٍ فَشَرِبَ بِهَا»، «یا» بله، «مشروبی که خورده»، «کسی که شرابی خورد، و بین مَن تَرَکَ الصَّلَاةَ؟» «چه فرقی بین آن کسی که به نامحرم نگاه کرد و زنا کرد یا شراب خورد با کسی که ترک نماز کرد؟» «حَتَّی لَا یَکُونَ»، «تا آنجا که نمیباشد»، «مَن زَنَا وَ شَارِبِ الْخَمْرِ مُسْتَخِفًّا». «کسی که زنا کرده و کسی که شراب خورده، مُسْتَخَفّ نیست». «مُسْتَخِفّ» یعنی چه؟ «علی ذلیل». «مُسْتَخِفّ» چه بابی است؟ استفعال. اسم فاعل هم هست. چه معنایی را آنجا میدهد؟ «استخفاف». «استخفاف» چه معنی میدهد؟ «خفیف»، «سبک». آها، «سبک شمردن». از کجا میآید؟ کدام یکی از معانی باب استفاده؟ «مفعول را بر صفتی یافتن». مثل "استکبار"، مثل "استضعاف"، مثل "استعظام". «خفیف شمردن». ما به زانی و شارب الخمر نمیگوییم «خفیف شمارنده»، «مُسْتَخِفّ» نمیگوییم. «کَمَا یُسْتَخَفُّ تَارِکُ الصَّلَاةِ». ولی به کسی که نماز را ترک میکند، میگوییم «مُسْتَخِفّ». «استخفاف در کفر است» دیگر. «شما بیدین». چرا ما به کسی که زنا میکند و شراب میخورد، نمیگوییم «بیدین»؟ ولی به بی نماز میگوییم «بیدین». «و ما الْحُجَّةُ فِی ذَالِکَ؟» «دلیلش چیست؟» «طرف سؤال میکند از امام». «و ما الْعِلَّةُ الَّتِی تُفَرِّقُ بَیْنَهُمَا؟» «آن علتی که بین این دو تا فرق میگذارد، چیست؟» «قَالَ الْحُجَّةُ إِنَّ کُلَّ مَا أَدْخَلْتَ أَنْتَ نَفْسَکَ فِیهِ، لَمْ یَدْعُکَ إِلَیْهِ دَاعٍ وَ لَمْ یَغْلِبْکَ غَالِبُ شَهْوَةٍ مِثْلَ الزِّنَا وَ شُرْبِ الْخَمْرِ». «میفرمایند که دلیلش این است که هر آنچه که تو ادخال کردی خودت را در آن، که آنجا داعی غالبی بر تو نبود. اینجا در واقع اونی که شما را به سمتش کشاند، شهوت بود. یک کششی بود از درون. یک کششی داشتیم. مثل زنا و شرب خمر. انسان از درونش بالاخره یک گرایشی داشت. «و أَنْتَ دَعَوْتَ نَفْسَکَ إِلَی تَرْکِ الصَّلَاةِ وَ لَیْسَ فِیهِ شَهْوَةٌ». ولی کسی که ترک صلات کرده، «شهوتی نداشته»، «انگیزهای نداشته»، «لذتی نمیبرده». «فَهُوَ إِلَّا اسْتِخْفَافٌ بِالْعَیْنِ». «استخفاف» یعنی «بیاهمیت»، «بیمبالات بوده»، «برایش ارزشی نداشته نماز». یکوقت انسان مرتکب گناهی مثل... «چرا کسی که زنا بکند، بیدین نیست؟» «اهمیت نمیدهد چه کار میکند». «دستورات خدا را اجرا کرده». «این قابل قیاس نیست». «چرا». «خدایا من را ببخش». « میشود وقتی نمازش را بخواند، سگِ گناه کرده؟» «کسی که نماز را اهمیت نمیدهد، دیگر خیلی گناهش بالاتر». «احسنت». «دلیل اصلیش چیست؟ نماز». بله. این از درون یک لذتی میبره. این کسی که زنا میکند، شرب خمر، بالاخره در نفسش یک جذابیتی هست، یک گرایشی هست، خوشش میآید. ولی کسی که ترک نماز میکند، چه لذتی میبرد از ترک نماز؟ قبلاً میخواندیم که آیا کسی با گناه کردن همه ایمانش از بین میرود؟ نسبت بین گناه و ایمان است که با کسی که گناه کرد، اثری بر ایمانش ندارد. بحث توی چیز هست، بین فرق و مذاهب و اینها پیش میآید. بله. علی ای حال ناظر به آن مباحثی که آن زمان بوده. درسته. حالا اصل مبحث، فرق اینهاست، یعنی چرا آنقدر شما در مورد بینمازی آنقدر گناه را سنگین میشمارید ولی شرب خمر را آنقدر سنگین نمیشمارید؟ یعنی میگوید آقا بی نماز بیدین است، ولی کسی که شراب خورده، نمیگوییم بیدین. کیست که شراب خورده؟ شهوتی، انگیزهای از درونش بوده، لذتی بوده. ولی بینمازی هیچ انگیزه و لذتی ندارد، مگر استخفاف. مگر اینکه واقعاً آدم برای خدا ارزشی قائل نیست، برای دین خدا ارزشی قائل نیست: استخفاف. خفیف شمردن؛ «وَ هَذَا فَرْقٌ مَا بَیْنَهُمَا». خیلی خب. این هم شد استفعال.
دو تا باب دیگر از این ابواب ثلاثی مزید مانده که آنها را با همدیگر میگوییم و بحثمان را تمام میکنیم. در ثلاثی مزید، باب "افعال" و "افعیلال". "افعلال" مثل «اِحْمَرَّ یَحْمَرُّ اِحْمِرَارًا». این باب "افعل" مخفف باب "افعیلال" است. الفش در ماضی و الف و یایش در مصدر به خاطر تخفیف حذف شد. یعنی اینجا در "افعیلال" «اِحْمَارَّ اِحْمَارَّ یَحْمَارُّ اِحْمِیرَارًا». پس این «اِحْمَاَرَ» بوده، الفش را انداختیم، شده «اِحْمَرَّ». پس "افعلال" و "افعیلال" در واقع یکیاند. اصل "استیلال" بوده. "افعل" آمده، همان "افعل" را تخفیف کرده، الفش را انداخته، شده «اِحْمَرَّ». آنجا «یَحْمَارُّ» دوباره الف افتاده، در «اِحْمِیرَارًا» هم یایش افتاده، شده «اِحْمِرَارًا». خب، این دو تا باب به همدیگر نزدیک است. چند تا قاعده دارد، مال جفت این ابواب را عرض خواهیم کرد. نه تا قاعده دارد. بله. «اِحْمَارَّ وَ یَحْمَارُّ اِحْمِیرَارًا». منم که «اِحْمَرَّ یَحْمَرُّ اِحْمِرَارًا». خب.
قاعده اول: این دو تا باب از نظر معنا لازمند. از نظر معنا لازمند. پس اینها معنایشان لازم است، متعدی نیست. و چه جور کلماتی به این دو تا باب میرود؟ کلماتی که بر رنگ و عیب دلالت داشته باشد، این دو تا میرود توی باب اختلال افعیلال. «رنگ مثل...» و «افعیلال» جفتش را داریم دیگر. از "افعال" مثل «اِحْمَرَّ». «اِحْمَرَّ» یعنی «قرمز شد». «قرمز شد». ببین، لازم معنا میدهد. «قرمز» نه، «قرمز کرد». «قرمز شد». از باب "افعیلال" مثل «اِحْمَارَّ» «به تدریج قرمزیش زیاد شد». «دو تا رنگ بود دیگر». «خمره رو ما بردیم باب افعال و افعیلال». "افعل" شد «اِحْمَرَّ یَحْمَرُّ اِحْمِرَارًا». توی "افعیلال" شد «اِحْمَارَّ یَحْمَارُّ اِحْمِیرَارًا». خب، این یک معنا. پس ما رنگ و عیب را میبریم توی این دو تا باب. این الان از رنگش. حالا عیب را ببریم توی این باب، مثل «اِعْوَرَّ». «اِعْوَرَّ» چیست؟ «لوچ بودن» یا «نابینا شدن». «نابینایی یکچشمی». حالا «افعیلال» "اختلال" و "افعیلال"، "اختلالش" میشود «اِعْوَرَّ»؛ یعنی «یک چشمش نابینا شد»، «یک چشمش نابیناست». از "افعیلال" هم «اِعْوَارَّ»؛ یعنی «به تدریج چشمش نابینا شد». این هم از... . پس "اختلال" و "افعیلال" از نظر معنا لازمند. کدام مادهها را ما میآوریم توی این دو تا معنا؟ مادههایی که دلالت بر رنگ و عیب داشته باشد. هم "افعل" هم "افعیلال". «ناگهانی». حالا «خیلی ناگهانی». «اون یکی مثلاً در اثر فشار خون، به تدریج». «احسنتم». «مثال پزشکیش».
فایده دوم: بریم سراغ قاعده دوم. اسم فاعل و اسم مفعول در این دو تا باب، اسم فاعل و اسم مفعول در دو باب "افعل" و "افعیلال"، این دو تا یکسان است. اسم فاعل مفعولش یکسان است، جفتش یکی میآید، ولی در معنا مختلف. ظاهرش یکی است، معنایش فرق میکند. مثلاً «سَفُرَه» را ما میخواهیم بیاوریم توی این باب. «سَفُرَ» باب "افعل". جواب "افعل" چی میشود؟ «یَسْفَرُّ اِسْفِرَارًا». «اِسْفَرَّ» «یَسْفَرُّ»، چون ثلاثی مزید است، اسم فاعل باید از چه بسازیم؟ از مضارع معلوم بسازیم. «خوب»، از مضارع معلوم آنجا اسم فاعلمان را چه کار میکنیم؟ «کریم؟» پس اینجا «یَسْفَرُّ» برای اسم فاعل ساختن، حرف مضارعه را میاندازیم، «میم» مضموم بهش میدهیم. «فردا در واقع چی بوده؟» «یَزْدُ یَسْفَرُّ». «فرّو». «درست میشود مُصْفَرٌّ». که میشود «فرّو». درست. اسم فاعل. حالا اسم مفعولش را چه کار میکنیم؟ «این دوباره همینه دیگر». «مُصْفَرٌّ». «مُصْفَرٌّ». «دوباره ادغام میشود، میشود چی؟» «مُضْفَرٌّ». «دوباره اسم مفعولش هم میشود». «پس مُصْفَرٌّ اسم فاعل مُصْفَرٌّ اسم مفعول». «جفتش هم تو ادغام میشود مُصْفَرٌّ». پس "مُصْفَرٌّ" وقتی ما میآوریم، این "مُصْفَرٌّ" هم میتواند اسم فاعل باشد، هم اسم مفعول. «خوب ترجمه بفرمایید».
«سَفُرَ» «زرد شد». «اسم فاعلش اسم مفعولش». حالا نکته همینه. این توی "افعل" که تدریج ندارد. توی "افعیلال" بله. «کَفَرُ سَفُر». «زرد شد». «تدریج زرد شد». «سرکه رد من را متعدی میشود». «ترجمه الان انقلاب انقلاب». «انقلاب» معنایش لازم است یا متعدی؟ «انقلاب بناشتی میشود». «وقتی واردش میشود». «زرد شده میشود». «اسم فاعل اسم مفعولش». «زرد شده». «زردشونده». آها! «زرد شونده و زرد شده». این از باب "افعل". بریم سراغ "افعیلال". «توی افعیلال هم اسم فاعل مفعول یکی است». توی "افعیلال" همین «سَفُرَ» را ببریم، میشود چی؟ «اِسْفَارّ یَسْفَارُّ اِسْفِیرَارًا». «با یک کلمه دیروز تو بحث المیزان داشتیم مصفراستو». «یعنی چی»؟ «استوپ»! «اس» «یعنی چی»؟ «خوب نیست شما از عربزبان هستین دیگر». «توی خوزستان استروکانه آن طرفها». «معنای پایینتنه، زاویه جنوبی، باسن خودمان». «یکی از القاب ابوجهل (لعنت الله علیه) این است». «مُصْفَرّ أِسْتُ». «مُصْفَرّ» یعنی چی؟ اینجا اسم فاعل است یا اسم مفعول؟ «این بچه بوده ماجرایی پیش میآید، یک سنگی خلاصه میرود و بعد اینجا سفره را دو تا معنا دارد دیگر». «یکی از أَصْفَر بگیریم، یکی از صَفیَر». «سفره همیشه از أَصْفَر گرفت». «أَصْفَر» یعنی چی؟ «زرد همیشه از صَفیَر گرفت». «صَفیَر» یعنی چی؟ «سوت». «مُصْفَرّ اِسْتُ». که حالا ما گفتیم عیب و رنگ. وقتی عیب و رنگ گفتیم، اینجا الان سوت نه عیب است نه رنگ. «پس ما معنای صَفیَر نمیتوانیم بگیریم». «مُصْفَرّ» یعنی «سوت بزند». «پس به معنای زرد میگیریم». «خیلی مهم استها، دیروز من بحث شد که این به معنای صَفیَر است یا به معنای أَصْفَر». «توی این ماده افعل، عیب و رنگ میآید معمولاً». «خلاصه سنگی میرود و مُصْفَرّ اِسْتُ». «این زرد میشود». «خلاصه همه میبینند». «بعد دیگر تا بزرگی هرکی میخواسته به این بابا متلک بیندازد». «یا مُفَرَّح اِسْتُ». «دیگر بشین سر جات». «تویی که فلان جات اینجوری است». «تو دیگر نمیخواهد حرف بزنی». «مُصْفَرّ» اسم مفعول. «اسم مفعول میگیریم». بله. «کَسْفَ فَاعِلْشَمْ». «زرد شونده». «دکتر زرد شده». بله. «خلاصه این کلمه را میخواستم که به دردم میخورد، جاهایی استعمالاتی دارد». خب، بیایم از این بیرون، از ابوجهل بیایم بیرون.
«مُنقَلَب» دیگر چیز تصریف ندارد. «مُنقَلَبُونَ بِمُنقَلَبُونَ بِهِمَا مُنْقَلَبُونَ بِهِمْ». «اینجا مُصْفَرٌّ به مُصْفَرٌّ به هما». چون لازم است، یعنی «انقلابپذیرنده به وسیله آن یک نفر، به وسیله آن دو نفر، به وسیله آن سه نفر». «پذیر». «قل مُنْقَلِب». «پذیرنده». «من انقلابپذیر». «قلبپذیر». «مُنقَلَب» نمیشود. «انقلابکننده». «انقلابکننده». «دیگر خودش انقلاب خودش». یعنی «این خود معنای نهایی را باشد». «انقلاب باید تو ترجمه خوردش کنیم». «دگرگون». «دگرگونکننده که نمیشود مُنْقَلَب». آره. «لازم بشود دیگر متعدی نشود». «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ». «خب آن تقلی مُقَلِّبُ الْمُنقَلَبُ». «مُنقَلَبُ» لازم و مطابق هم هست. «ای قلبپذیر». «یا مُنقَلَب». حالا «مُنقَلَبُش» چی میشود؟ «تلخپذیر میشود». «اسم فاعلش». «تغییریافته». بله. «تغییر یافته». «تغییرپذیر». «تغییرپذیر» اسم فاعل. اسم مفعول چه جوری بگوییم؟ «لازم باشد»؟ که «باد اول به اعتبار فاعل و مفعول». «اینجا کسی که مُنقَلَبَ، یعنی فاعل معلوم است». «اگه لازم باشد که نمیتوانیمش بکنیم». «بدن چرا»؟ «پذیرنده به وسیله کسی، به اعتبار فاعل و مفعول که عرض کردم همینه». «سلام». «قالب» یعنی چی؟ «قلب». «قلب» یعنی «تغییر». «کسانی که استعمال شده یا قالب». «معنای پیروز شدن». «قال». «لازم باشد». «قالب» یعنی «قلب». «لازم است». «معنایش قلب دگرگونی». «دگرگون»!! «قالب» یعنی «دگرگون». «دگرکننده». «توی فارسی ما آن «نْد»ش را که بیندازیم، میشود اسم فاعل مرخم». «متعدی». «متعدی باشد اینجوری». حالا «توی زبان فارسی یکی از مشکلات با زبان عربی همینه دیگر». «توی عربی شفاف است». یعنی «شما توی قالب کلام، در قالب کلام، در قالب کلام میخواهم ترجمه فارسی در نمیآید». «عربی شفافتر است تا فارسی». «لازم است دیگر». «متعدی نیست». بله. «بدون اینکه متعدی بشود». بله. «طاهر با طاهر» یعنی «پاک»، «مُطَهِّر». «فرق طاهر و مُطَهِّر همین». «طاهر طهور نفسه». «خودش پاک است». «مُطَهِّرٌ یُطَهِّرُ نفساً». «چیزی را یُطَهِّرُ شیء». «فرق طاهر و مُطَهِّر این است». درست. پس ما باید بگوییم: «اگر بخواهیم اعمال شده، آها». «چیزی که زردی را پذیرفته». «مُصْفَرٌّ». «زردی پذیرفته به وسیله آن یکی». «تماس». «تحمل بفرمایید». «فردا دقیق یک فکری بکنیم ببینیم اسم فاعل و مفعول در لازم را چه شکلی ترجمه کنیم». خب. «افعیلالش را هم که اِسْفَارَّ یَسْفَارُّ اِسْفِیرَارًا». «یَسْفَارُّ». «به جای یا میم میگذاریم». «مُسْفَارِرٌ». «رار». که میشود «مُسْفَارِرُون». «فَارِن». «مُصْفَارِرٌ با مُصْفَارِرٌ». «جفتش میشود مصفار». پس اسم فاعل و مفعولم در "افعیلال" یکی است. این هم قاعده دوم. میخواهد بگوید که این رنگ را دارد، یعنی عیب را دارد. حالا یا میخواهد بگوید الان داری، یا میخواهد بگیرد به تدریج دارد، اسم فاعل و مفعول.
بریم سراغ امر. قاعده سوم در مورد امر حاضر. حالا: «اِسْفَرَّ یَسْفَرُّ یَسْفَرَّ». «اول حروف مضارعه را میاندازیم، میشود «فِرْ»». «چون ساکن است، خوب یک همزه بهش میدهیم». آها. آخرش هم «اِفْرَر». «اگر که عینمان مضموم بود، چهار وجه میشود». «اِسْفِرَّ اِسْفَرَّ». درست. این سه تا وجه را ما الان در فعل امر. پس در فعل امر «اِضْطِرَارًا» در افعال این سه وجهش جایز است. امر غایب: «لِیَسْفَرَّ». «لِیَسْفَرَّ». «همزه را ندارد. لام میآید فقط». امر حاضر از باب "افعیلال" هم همینطور. "افعیلال" اشاره بفرمایید: «یَسْفَارُّ اِسْفَارِرْ اِسْفَارِیرًا». «اِسْفَارَّ یَسْفَارُّ اِسْفِیرَارًا». «مصدر». «معمولاً منصوب میآورند دیگر». «توی این کتابهای لغت مصدرش این است». «منصوب میآورد». «فعل بسازید».
«یَسْفَارُّ». «میاندازیم، همزه میآوریم». بله. «اِسْفَارِرْ». «از تَسْفَارُّ». بله. «احسنت». خوب بود. «اِسْفَارِرْ». که «اِسْفَارِرْ اِسْفَارِرْ اِسْفَارِرْ». در مورد فعل امر "افعیلال" داریم. مضاعف باش. معامله مضاعف میکنیم. در امر. این هم قاعده سوم.
یک پنج دقیقه دیگر هم بخوانیم. فایده چهارم. بریم سراغ ماضی معلوم اینها. قاعده چهارم. ماضی معلوم مضاعف هم دارد مرور میشود. در باب "افعال". «اَسْفَرَّ یَسْفَرُّ اِسْفِرَارًا». «اَسْفَرَّ». حالا ماضی معلومش چیست؟ همین «اَسْفَرَّ» مشخص. مضارعش هم میشود «یَسْفَرُّ». «مصدرش هم میشود اِسْفِرَارٌ». خب. مثلاً ببریم توی این ماده چی میشود؟ بفرمایید. ماضیش: «اَغْوَرَّ یَغْوَرُّ». در خطبه ۸۸ نهج البلاغه میفرمایند که: «اِغْوَرَّ مَاؤُهَا». این آب فرو رفت. یک عیب است دیگر. فرو رفتن. «غَوْر». عیب. «اِغْوَرَّ». خطبه ۸۸ نهج البلاغه. صرف بفرمایید. «پایین رفتن». «فرو رفتن». حالا آب کجا بوده که فرو رفته؟ «قبل خودرو». «خطبه ۸». «آبش پست است». «مثلاً شاید در مورد شهر بصره باشد». «آب توش نمیماند». «زمینش یک جوری است که آب میخورد». «سقف». «بفرمایید». «اَغْوَرَّ اَغْوَرَّا اَغْوَرَّتْ». مشدد را. «مَاءِ اُغْوِرَ». هَاءُ «اُغْوِرَتْ» اُغْوِرَتَا. اغوا. «اَغْوَرْنَ». «هُوَ اَغْوَرْتَ اُغْوِرْتُ». «اغْوَرْتُم اَغْوَرْتُمْ اَغْوَرْتَ». صیغ شما در "افعیلال" را داریم میفرمایید. «اَغْوَرَّ اَغْوَرُّ یَغْوَرُّ». «نه، اَغْوُرَّ». «برای مقصور مفتوح». «ورق ورق تند است». «ورق توی». «خیلی ران است». «طبرانه». «یَقْوَرُّنَ وَ یَقْوَرُّونَ». «تَقْوَرُّنَ وَ تَفْوَرُونَ». «تَسْفَرُونَه». «تَصْفَارْفَ اِسْفَارِرْ». «خیلی خوب». این هم از قاعده چهارم ماه. ان شاء الله جلسه بعد مجهولاتش را بررسی میکنیم و با ملزومات. مثال قرآنی هم داریم. بله. «اَجْرَفَش» در قرآن آمده که عرض میکنیم. مثال روایی هم داریم، مثال قرآنی هم داریم. ان شاء الله همه را جلسات بعد.
در حال بارگذاری نظرات...