‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. کدام باب بودیم؟ باب «افعال» و «افعیال». تا قاعده چند گفتیم؟ قاعده چهارم. حالا بریم مجهولها را بگوییم. ماضی مجهول و مضارع مجهول از «افعال» و «افعیال». «اِسفرَّ یَسفَرُّ اِسفِراراً» و آن یکی «اِسوَدَّ یَسوَادُّ اِسوداداً». مجهول «اِسفرَّ» چه میشود؟ «اُسفِرَّ». خوب صرف بفرمایید. این دو باب مجهول چه شکلی میشود؟ اول «اُسفِرَّ بِهِ بِهما بِهِم بیا بِهنَّ». «اُسفِرَّ بِهِ، اُسفِرَّ بِهِما، اُسفِرَّ بِهِم». این از مجهول «اِسفرَّ». مضارع چطور میشود؟ «یُسفَرُّ بِهِ». «اِسفِرار» و «اِسوداد» مجهول چه شکلی میشود؟ «اُسوِّدَ»، درست است؟ «یُسْوَدُّ». آخر این هم از این.
خوب، قاعده پنجم را بگوییم. حله؟ قاعده پنجم، ادامه چهار بود که امر غایب معلوم باب «افعال». امر غایب معلوم میشود مثل امر حاضر معلوم: «لِیَسفَرَّ، لِیَسفِرَّا، لِیَسفِرّوا، لِیَسفِرّي، لِیَسفِرَّا، لِیَسفِرِرنَ». امر غایب معلوم از باب «افعیال» هم دوباره همین شکلی، مثل «یَسوَادُّ»: «لِیَسوَادَّ، لِیَسوَادَّا، لِیَسوَادّوا».
قاعده ششم: امر غایب مجهول از باب «افعال»، امر غایب مجهول از باب «افعال» و «افعیال» میشود: «لِیُسفَرَّ بِهِ بِهِما بِهِم» تا آخر. از «افعیال» چه میشود؟ آها، «لِیُسوَدَّ بِهِ بِهِما» تا آخر (صرف آنها مثل ماضی و مضارع مجهول است). این هم قاعده ششم. مطلب خاصی اینجا خیلی نداریم، خیلی ثمرهای هم ندارد. فعلاً فقط داریم سریع مطرح میکنیم و میرویم.
قاعده هفتم: فعل نهی از هر دو باب مثل مضارعش صرف میشود، مثل مضارع با این تفاوت که در فعل نهی چون آخرش بهوسیله لام مجزوم است، در آن سه وجه جایز است. پس در نهی، آخرش چون مجزوم است، دوباره مثل همان بحث قبلی میشود، سه وجه جایز است. بله، پس نهی معلوم مثل مضارع معلوم و نهی مجهول مثل مضارع مجهول است، چه از باب «افعال» چه «افعیال»؛ یعنی در معلوم بدون حرف جر و در مجهول با حرف جر است که به هنگام صرف مجهول فقط ضمایر تغییر میکند. روشن شد؟
قاعده هشتم: دیگر بحثی نیست که در آن صرف فعل جحد باشد. فعل جحد چیست؟ معلوم و مجهول مثل نهی در معلوم و مجهول است. پس فعل جحد مثل فعل نهی (است). صرف فعلهای نفی و استفهام. حالا نفی و استفهام. نفی و استفهام (اعراب) نمیدهد در معلوم و مجهول، مثل مضارع، مثل مضارع. پس فعل جحد مثل نهی (است)، نفی و استفهام مثل مضارع (است).
فعل جحد معلوم از باب «افعال» و «افعیال»: جحد معلوم میشود «لَمْ یَسفَرَّ» با همان سه حالتش و «لَمْ یَسوَادَّ» با همان سه حالتش. درست؟ نهیاش میشود: «لا تَسفَرَّ» و «لا تَسوَادَّ» با همان سه وجهاش. نفیاش میشود چی؟ «لا یَسفَرُّ» با یک وجه: «لا یَسفَرُّ». استفهامش میشود چی؟ این نفی است دیگر، نفی جزم نمیدهد. نهی نفی است دیگر. «هَلْ یَسفَرُّ»، «هَلْ یَسوَادُّ»؟
جحد مجهولش هم که «لَمْ یُسفَرَّ بِهِ»، «لَمْ یُسوَدَّ بِهِ» با سه وجه. نهی مجهول: «لا تُسفَرَّ بِهِ»، «لا تُسوَدَّ بِهِ». استفهام مجهول: «هَلْ یُسفَرَّ بِهِ»، «هَلْ یُسوَدَّ بِهِ»؟ یک وجه. نفی مجهول: «لا یُسفَرُّ بِهِ»، «لا یُسوَدُّ بِهِ». ساده است، ذهن درگیر نمیشود.
قاعده نهم، این قاعده مهم است. فعلهای اجوف در این دو باب اعلام میشوند یا نمیشوند؟ نمیشود. «سَوَّدَ یُسَوِّدُ تَسویداً»، اجوف واوی یا یایی؟ «اِسوَادَّ»؟ «اِسوَادَّ یَسوَادُّ اِسوداداً». سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۰۶ و ۱۰۷. از اینجا به بعد دیگر همه اینها که گفته میشود کاربردی و قرآنی و روایی است یا امیرالمؤمنین. ۱۰۶ و ۱۰۷. آیه را بفرمایید: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِيمِ، يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ». «اِسوَادَّت وُجُوهٌ فَأَكْفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ». «تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». خیلی خوب. بفرمایید. شاید مثال را بفرمایید. مدش چه جور کلمه اجوف؟ «افعال» است، «اِسوَادََّ». همسایه (قاعده) چهار (است) یا هفت؟ صرف بفرمایید کلاً از اول تا آخر. ماضی، مضارع، امر، معلوم، مجهول. آقای دکتر هم عصمت دارد! ایشان سفید، شما سیاه! «ابْیَضَّ، اِبْیَضَضَ». شما بفرمایید. احسنت. «ابْیَضَّ، یَبْیَضُّ». خیلی عالی. محضرتان هستیم. آنجا بنشینم که استفاده کنم؟ بله، بفرمایید. «يَبْيَضْضُ». «يُبْيَضُّ»؟ این سه تا (تبییض، تبریز، اِبْیَضَّ)؟ «یَبْیَضُّ». «ابْیَضَّ»؟ یک عدد پس از «اِبْیَضَّ». فقط صیغه ۱۰ چه میشود؟ «تَبْیَضِّین، تَبْیَضْضِینَ». ماده (این کلمه) چیست؟ آها، «تَبْیَضِّین»، ۱۳ و ۱۴. انشاءالله که همینطور باشد. امرش (از باب) «اِفْعَال» است که بیشتر نداریم. قرار بود کیفیت مضاف در مظلومه ۱ (یعنی صیغههای) ۴ و ۷ و ۱۳ و ۱۴ اگر مقصور (باشد) و مفتوح، چهار وجه در این مضاعف بود. اینجا «یَبْیَضَّ»، «لِیَبْیَضَّ، لِیَبْیَضَّا، لِتَبْیَضَّ، لِتَبْیَضَّنَّ»، بله. موسیقی ۶. یلدا. چیزهایی که کسانی که خسته (هستند). ساکن اولین صیغههای بعدی. حالا امر حاضرش. آها، (در مورد) آن آدمی بود که اگر که به ساکن بود و اینور که مجزوم بود، همزمان مضمومش میکنی. «یَبْیَضْضُ»؟ دوم، سه مضاعف. اگر که عین (الفعل) مکسور باشد جایز است. اگر که عینش مضموم بود، چهار وجه. «اِدغاب» که هم آنجا صیغه ۶، «اِبْیَضَّ». خیلی خوب (و) عالی. مجهولاتش. حالا آمپول سرپایی میزنیم، دوربین که واقعاً خواب میپراند قبل از اینکه خودش اثر کند. مجهولات این حال را بفرمایید. خدا خیرتان دهد. ماضی، مضارع، امر. حالا اگر اذیت میشوید بنویسید (یا) میخواهید.
فقط جایی که مهم است ما در خدمتیم. در مزید این مفهوم میکردیم، هرچه قبلش بود مضموم، بله بله بله. ۳۸. درست است؟ فقط مشکلش این است که اصلِ ماجرا درست نیست. «افعال» چیست؟ لازم یا متعدی؟ «اُبْیِضَّ بِهِ بِهِمَا». گزارش مجهولش میشود. امر مجهول. آها. توصیههای کرج. چون از مضارع میسازیم. خیلی خوب، شکرالله. خدا خیرتان دهد. محضر آقای دکتر. بریم (و) یکخرده ما چرت بزنیم. آقای دکتر، اللهم صل علی .... . ۱۰۵، خواهش میکنم، استفاده کنید. قسمت (آیه). بله، فکش بر روی آن مضاعف «اِسوَادَّ» و خیلی (مهم است). امر «یَثْرُبُ» در آینده. آها، بله. همین علت، همین امر حاضر اسم همین مدل قمیهای دیگر. عصمت، با عصمت دو. جسارت محضر قمیها نباشد. «اِسوَادَّ» نه. «لَا تُسْوَدَّ» و همین ... .
(ماضی مجهول) «کَسَرَ» کریمی. چرا؟ لازم است دیگر. این الان کجا کاربرد دارد؟ آن وقتی که با یک اسم (مثل) «زید». حالا دیگر آدم این بار را میخواهد ترجمه کند. این باب چیست؟ میرود دنبال معانی بابها. آیا مشهور شده لازم است یا متعدی؟ بعد سریع پیدا میکند. خیلی آنجا طلبهها، حالا (لفظ) «من و فی» نمیآید معمولاً با «باء»، «من» و «فی». مشهور کردنش.
«اُسْوِدَ بِهِ» میشود: زید سیاه شد. بله بله. «اُسْوِدَ بِهِ زیدون». زید سیاه شد به سبب زید. بله. (اگر) فاعل مفعول بوده، یعنی سیاه کرد فلانی زیدا را. اینجوری بشود. «اُسْوِدَ زیدٌ» چه میشود معنایش؟ «اِسْوِدَ زیدٌ بِبَکرٍ». زید سیاه شد به سبب بکر. سیاه شد، سیاه شد پسر بکر؟ الان آنجا (اگر) فاعلش بیافتد لازمالتعدی (میشود). اینجوری زید سیاه شد. خب، دیگر انجام دهد. یک وقت یک صفتی را دارد میپذیرد. «حَسُنَ زیدٌ»، «حَسُنَ زیدٌ». خوب است، سیاه است. زید سیاه است (یا) سیاه است. اصلش سیاه است به سبب بکر. «اِسْوِدَّ». درست میشود. سیاه است. نمیدانم، نیکو است. شد دیگر، نباید چون شد آن «صار» معنای سیرورت (میدهد). متعدی، خوب. پس «اُسْوِدَّ»؛ یعنی سیاه شد. نه (؛ بلکه) سیاه است به سبب بکر. فقط آن فاعل معلوم است. این فاعل معلوم نیست برای همین دیگر صرف نمیشود. سیاه است، سیاه زیدٌ. سیاه از کی؟ نمیدانی. متوجه شدید؟ با حرف جر و ترتیب. الان «ذَهَبَ بِهِ». خوب. «ذُهِبَ بِزیدٍ». برده شد دیگر. برده شد به سبب روانه (شدن). اینکه برگشتم باید صرف کنیم. برده شد، برده شدند، آن دو تا برده شدند، آن جمع. پس چرا جمع نمیشود؟ خب نه، بالاخره وقتی شما «برده شد» میگویید باید بقیهاش را هم بتوانیم بیاوریم. برده بشود. «بِهِ». برده شد به سبب او یک نفر. بعد برده شد به آن چند نفر. خب این خودش را میخواهیم بگوییم چند نفر برده شدند بر اساس فاعل صرف نمیکنیم؟ چرا؟ فاعل ما اینجا الان مفعول ما یکچیز ثابت است. چند نفر برده از این خارج میشود؟ چرا؟ چون دیگر ما داریم مفعول را صرف میکنیم. فاعل را نمیشود صرف کرد. ذوالفاعل یا مفعول. مفعولی که نائب فاعل شده است دیگر. «بِهِم» برده (شد). یک چیزی یا یک کسی. چون «ذَهَبَ» هم برای مفرد میتواند بیاید هم برای همه میتواند بیاید دیگر. یعنی یک نفر یا دو نفر یا چند نفر برده شد، برده شدند یا برده شدن دو نفر. به ... . حالا این «بِهِم» اگر شما میگویید «بِهِم» یعنی توسط چند نفر. ذهن من غریبه است، یکخورده غریبه برایم معنایش. حل نمیشود. «ذَهَبَ زیدٌ بِعَمروٍ». زید عمرو را برد، روانه کرد، روانه کرد. یا خوب «ذَهَبَ زیدٌ بِعَمروٍ». حالا میگویم «ذُهِبَ بِعَمروٍ». فرستاده شد، روانه شد، روانه شد. روانه شد توسط عمرو. روانه شد، روانه شد (شما) میگویید دیگر. آنجا روانه کرد، روانه شد، مجهول است. بعد مفعول بیاید نائب فاعل شود. کی روانه شد؟ عمرو. «ذَهَبَ زیدٌ عَمروَاً»، «زیداً بِعَمروٍ»، «بِعَمروٍ» که (در) واو هم آخرش فرق (است). «عَمروٌ» و «عُمَرٌ» با واو آخرش. به «عَمروٍ». حالا زید عمرو را روانه کرد. شما با باء متعدیش میکنید دیگر. متعدی به حرف جر. زید عمرو را روانه کرد. حالا روانه کرد، مجهولش میشود روانه شد. روانه شد و فاعل را برداریم. مفعول را (که) متعدی شده با حرف جر بیاوریم بگذاریم جای «ذُهِبَ بِعَمروٍ». «عمروٌ» روانه شد. حالا ما میخواهیم بگوییم که این بار «اُسْوِدَ زیدٌ بِعَمروَینِ». «بِعَمروَینِ»، «بِعَمْرَینِ». یعنی دو تا عمرو روانه شدند. به خاطر اینکه چون این اول است (و) درآمده بر اساس این است که مفعول دو نفر. اینجا چهکار کنیم دو نفر بشود؟ از بحثهای خیلی ساده صرف. ولی وقتی میآید در تمرین، این است که تمرینی که کار میکشد از آدم. حالا ما مجهول حالت عادی «ذَهَبَ، ذَهَبَا، ذَهَبُوا». زیدٌ، زیدانِ ... . درست است؟ زیدانِ نوشین. آفرین. باز دوباره چون فعل قبل از فاعل قرار گرفته است. پس خب. حالا اگر «ذَهَبا» گفتیم چی؟ «ذَهَبا بِعَمروٍ زیدانِ»، «زیدانِ ذَهَبا بِعَمروٍ». «ذَهَبا» مشکلش چیست؟ صاف نگه داریم در همه صیغهها، یعنی فاعل هر چقدر تغییر کند «ذَهَبَ» (میماند). میشود فاعل یکی میشود. همهاش را جابهجا بکنیم؟ چرا ما صرفش میکنیم «ذَهَبَ» را؟ «ذَهَبَ، ذَهَبَا، ذَهَبُوا». وقتی فاعلمان گُم است. خب فاعلَ، فاعلَ، فاعلُ در جمله داشته باشیم. وقتی مجهولش بکنیم، فاعل ما گُم میشود و بر اساس مفعولمان میگذاریم و اینجا هم همان قضیه. بر اساس مفعولی که آمده نائب فاعل شده است میگذاریم. چون بعد از فعلمان است. درهرحال همه چیز گُم میماند. نسبت به ترجمه چی میشود؟ سیاه است. حالا وقتی که متعدیش میکنیم «اَسْوَدَ». یعنی سیاه شد، سیاه است توسط فلان. نه. «اَسْوَدَ زیدٌ بِعَمروٍ». زید سیاه است به واسطه عمرو. حالا دیگر ما وقتی حرف جر میآوریم متعدی میکنیم. متعدی به حرف جر. زید، عمرو را سیاه کرد. زید عمرو را سیاه کرد. تمرین چقدر برکت دارد! همهچیز در تمرین است. وگرنه درس خواندن و گفتن و رفتن هیچی آخرش در نمیآید. بله، امر مجهولش کنیم. بله، صرفش کنیم. امر «اُسْوِدَّ بِعَمروٍ». «اُسْوِدَّ بِعَمروٍ». تمرین «بِهِ». بله. باز دوباره همین است دیگر. سیاه شد، شد. احسنت. «عمرو» سیاه شد، امر سیاه شد. «اُسْوِدَّ بِهِنْدٍ». حالا چی میشود؟ نگفتیم سیاه، «زیدٌ» خالی بگوییم. سیاه است «علیَّ». «اَسْوَدَ زیدٌ بِعَمروٍ»، «بِعَمروٍ». «زیدٌ، عمروَ» متعدی خالی نمیشد. با چی متعدی کردی؟ میگویند متعدی به حرف جر متعدی کرد. پس میشود «اَسْوَدَ زیدٌ بِعَمروٍ». یعنی زید، عمرو را راه ... متعدی یعنی راه بیاور. عمرو را سیاه کرد. عمرو را سیاه کرد. عمرو سیاه شد. حالا میگویم «اُسْوِدَّ بِهِنْدٍ». این چیست؟ «اُسْوِدَّ بِهِنْدٍ». سیاه شدن. فاعلش کی بوده؟ یک کسی این هند را سیاه کرد. بله، بر اساس همان ترجمه. نه در این قضیه هم که دیگر خیلی راحت است چون فعلمان اصلاً دست نمیکند. بله، اسم ظاهر بیاوریم. ۷ آخر و وای که باشد. آره دیگر. چون مقابل ما وایساده است، دیگر نمیگوییم که به آقای کریمی شما را مثلاً. باز هم میگوییم شما را. یعنی اگر بخواهیم باید آقای کریمی را بهعنوان بدل برای یا فلانی. اصل قضیه یا فلانی میآید مثلاً. حالا بدل قرار میگیرد برای آن. این جلسات این شکلی هر یک جلسه بیست جلسه ارزش علمی دارد. اعظم ارتش. کسی نمیتواند بخوابد.
«یَسْوَدُّ بِهِ». حالا «یَسْوَدُّ» چی میشود؟ «یُسْوَدُّ بِعَمروٍ». عمرو سیاه شد. عمرو سیاه میشود. «یَسْوَدُّ زیدٌ بِهِ». «یَسْوَدُّ زیدٌ بِزیدٍ». یعنی زید سیاه. اگر اگر اگر نیامده. اگر آن متعدی به حرف جرش نیامده (باشد). سیاه است، سیاه بود، سیاه است. بله. «اَسْوَدَ زیدٌ». زید سیاه بود. نسبت به «زیدٌ بِعَمروٍ». زید عمرو را سیاه کرد. «یَسْوَدُّ زیدٌ». زید سیاه است. «یَسْوَدُّ زیدٌ بِعَمروٍ». زید عمرو را سیاه میکند، میکند. بله. «یُسْوَدُّ بِعَمروٍ». عمرو سیاه میشود. خیلی خوب شد. سیاه به عمرو، سیاه، سیاه میشود. خیلی آن امرش هم که فرمودید، امر مجهولش را هم که «لِیُسْوَدَّ». بعد دیگر با باء صرف میشود دیگر. بله. «لِیُسْوَدَّ بِهِ، لِیُسْوَدَّ بِهِمَا، لِیُسْوَدُّوا». خیلی عالی. «لِیُسْوَدَّ بِهِ». ابن ۱۱ (کنایه از صیغه یازدهم) قبل از حرف ساکن است. ساکنین شرایطش نیست و فتح ماقبل. بله. خدا به شما خیر دهد. یک تمرینهایی هم دارد در روایات و معانی این باب که انشاءالله جلسه بعد.
در حال بارگذاری نظرات...