نیت، نقطه اتصال باور و عمل
روح الایمان چیست؟
علامت ایمان و نفاق
راه تقویت ایمان چیست؟
دو نکته طلایی در مورد نیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
دیشب درمورد این صحبت کردیم که مسئله اصلی ما چیست و درد اصلی و مشکل اصلی که اگر آن حل شود، همه مشکلاتمان حل میشود. کمی در مورد آن شناسی با هم گفتگو کردیم و دیدیم که اکثر چیزهایی که ما بهعنوان درد میدانیم، اینها درد ما نیست؛ مشکل اصلی ما اینها نیست. به این نشانه که وقتی دعوا میشود، مشکل ما حل نمیشود؛ وقتی ازدواج میکنیم هم مشکل ما حل نمیشود؛ وقتی که ماشین خوب میخریم هم حل نمیشود؛ وقتی دانشگاه خوب هم قبول میشویم حل نمیشود. معلوم میشود که ما مسئله را اشتباه گرفتهایم. قبلش فکر میکردیم که ما باید فلان کار را بکنیم و مسئلهمان این بود، حاجتمان این بود؛ درحالیکه این حاجت غلط است. پس مسئله اصلی این بود که ما مسئله را نمیدانیم، درد را نمیشناسیم.
آخر بحث رسیدیم به اینکه پیامبر اکرم (ص) فرمودند که ریشه همه دردها و گرفتاریها، سرماست؛ "اصل کل داء البرودة". فرمود: همه بیماریها به سرماست. فقط طبی نگاه نکنیم به آن که البته درست هم هست که بیشتر بیماریها به خاطر سرماست؛ سرمای بدن، سرمای اعضا. اما ما بیماریهای روحی، مشکلات اخلاقی، اجتماعی، سیاسی از این جنس را هم برمیگردانیم به سرما.
من کتابی را آورده بودم، در ماشین جا گذاشتهام و کتاب، کتاب خیلی خوبی است؛ کتاب غریبی هم هست. این کتاب عجیب را باید به همدیگر معرفی کنیم. اسم کتاب، "عالمی که انسان نام گرفت" است. در مشهد هم کتاب چاپ کردهاند قبلاً، شاید بعضی جاها معرفی کرده باشم. کتاب خیلی خوبی است این کتاب و آنقدر فروش نرفته است که الان بروید بازار، چاپ سال ۹۳ را پیدا میکنیم. چند تا از اساتید هیئت علمی همین دانشگاه جمع شدند و با نگاه طبی فلسفی کتاب نوشتند. همهچیز را تحلیل کردهاند: مزاج همهچیز، مزاج سن، مزاج... چه میدانم، خوراکیهای مختلف، مواد مختلف، عطرهای مختلف، ساعتهای مختلف. مثلاً اول صبح مزاج شیر، دم غروب مزاجش چیست، شب مثلاً مزاجش چیست، بعد اول صبح چه کارهایی باید کرد، بعد چه روزی مزاجش چیست، چه وسیلهای مزاجش چیست؟ و نکته جالب این است که میگویند که آقا تکنولوژی، تکنولوژی مدرن خاصیت اصلیاش این است که سرد است، یعنی مزاج تکنولوژی سرد است. بعد آدمهایی هم که در فضای تکنولوژی دارند زندگی میکنند، در اثر تکنولوژی سردند. حالا در رسانه میگوییم رسانه گرم، رسانه سرد؛ "کول مدیا"، انسان سرد. رسانههای گرم و سرد در خود فضای رسانه تعریف خودش را دارد، ولی اینجا میگویند اثرش... آخر این رسانههای مدرن سرماست. آخر آدم را سرد میکند؛ یعنی رابطهها سرد میشود. شما اگر یک حرف را تلفنی بگویید، حضوری بگویید، خیلی فرق میکند تا اینکه در این رسانهها بگویید و یک فیلتری است که سردش میکند، حرف را از احساس تهی میکند. حالا این یک بحث مفصلی است، بعداً یک وقتی آموزش بیشتر صحبت بکنیم و همه مشکلات و مرضها و دردها و بدبختیها برمیگردد به سرما. لمسش بکنیم. جای گرم بهتان بگویم جای گرم درمیآید، نمیفهمید سرما یعنی چه. سرما… همه مشکلات از سرماست.
رفاقتها دچار سرما میشود، زندگی خانوادگی دچار سرما میشود. بعد بعضیها فکر میکنند که ارتباط زن و شوهر را مثلاً باید گرم کنند به فلان دارو و فلان چیز و فلان چیز و این جور مسائل؛ درحالیکه اصلاً به اینها نیست. گرم شدن رابطه ممکن است که اینها… حالا یک بحث خوبی در همین کتاب دارد. فیلم مستهجن خاصیتش این است که اول بهشدت گرم میکند، بعد بهشدت… یعنی سوداآور است. بهشدت اول یک گرمایی دارد و خیلی از این چیزها را این شکلی نمونه میآورد که اینها در درازمدت سودا زاست. حالا خوراکیهایمان اینها که دیگر بحثش مفصل است، خیلیهایش را شنیدهاید و در جریانید که اینها سودا... سودا پدر زندگی را درمیآورد، آدم را وارد توهمات میکند، وارد تخیلات میکند، آدم را بدبین میکند، آدم را بیاحساس میکند.
حالا این سودا فقط بحث طبی، مزاجی، خوراک و اینها نیست. گاهی یک کلام، کلامی است که سرما میآورد؛ گاهی کلام، کلامی است که گرما میآورد، حرارت میآورد. حرارت! این درمان همه درد است. سعی کنید اعضای بدن را مثلاً دست و پا، رو چشم... انبه بهشدت در بالا رفتن بینایی چشم مؤثر است. برخی حتی گفتهاند که اگر کسی دو هفته انبه بخورد، حتی تا دو نمره ممکن است چشمش تقویت بشود؛ چون انبه بهشدت گرم و گرمایش هم روی چشم است، اینها خاصیتهای این شکلی دارد. خب، این گرمای جسم؛ گرمای روح به چیست؟ گرمای روح به عشق است، به ایمان. حالا عشق و ایمان نسبتش چیست؟ انشاءالله امشب عرض خواهم کرد.
لذا ما باید بگوییم که آقا، درمان همه دردها در عشق است. همه دردها… مشبهای بعدی در مورد این صحبت میکنیم و از شما میخواهم فکر بکنیم، بنشینید، سؤال طراحی بکنید که آقا مثلاً فلان مرض، فلان مشکل، فلان آسیب و اختلالی که در مملکت، در فضای سیاست مثلاً ما میبینیم، این چهشکلی با عشق درمان میشود؟ با ایمان درمان میشود؟ مشکلات اقتصادیمان با ایمان درمان میشود؟ اصلاً با آن آیه قرآن هم کار نداریم که میگوید اگر ایمان بیاورید، ما در برکت... این فرمول چیست؟ چه اتفاقی میافتد که آدم وقتی با هم صمیمیتر شوند، مشکلات اقتصادیشان هم حل میشود؟ مشکلات سیاسیشان هم حل میشود؟ سیاسیون شارلاتان کارشان این است که مردم را از هم متنفر میکنند تا بتوانند حکومت بکنند، سرد میکنند مردم را. کارشان این است. اینها از هر گرمایی احساس ترس میکنند. هر وقت دو نفر آدم با هم گرم شوند، اینها احساس میکنند که کار و کسبی دارد کساد میشود؛ "یریدوا أن یوقع بینکم العداوة و البغضاء".
خیلی جالب است! آیه قرآن، سوره مبارکه مائده که میدانید سیاسیترین سوره ماست، آخرین سورهای که نازل شده، همه مفاهیم سیاسی هم در این سوره، در این سوره میفرماید که آقا عرق نخور؛ "انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان". شراب، قمار، اینها از کار شیطان است. بعد چهکار میکند شیطان با اینها؟ ببینید چقدر، چرا شراب حرام است؟ چرا قمار حرام است؟ فقط بحث اقتصادیش است. یک درد دیگر به جامعه میدهد که این پدرجد همه مشکلات اقتصادیتان است. نه اینکه در قمار اینقدر پول میرود. یک اتفاق دیگری میافتد. حسین میگوید با آلات قمار، حتی اگر شما بازی بکنید بدون برد و باخت، باز هم حرام است. خیلی جالب است! میگویند آقا با یک وسیله قمار بازی کنیم، شرطبندی هم نکنیم، باز هم حرام است. چرا؟ برای اینکه اصلاً ماجرا سر پول نیست. یک اتفاق دیگری دارد میافتد. قرآن چه میگوید؟ "شیطان طراحیش این است که بین شما العداوة و البغضاء" میخواهد شما نسبت به هم سرد شوید. شراب کارش این است، شما نسبت به هم سرد شوید. قمار کارش این است. حالا "انصاب و ازلام"ش باز یک بحث دیگر دارد. سرد میکند. من با شراب مشکل اصلی این است که این اول سرد میکند. با این کار دارم که مست میکند، سرد میشوند، روابط اجتماعی سرد میشود.
خطقرمز خدا و پیغمبر و قرآن و اینها کجاست؟ سرماست! خیلی جالب است، چرا ما این حرفها بینمان نیست؟ همه احکام بر محور چیست؟ بر محور گرما آمده است، همه را گرم کند، نسبت به هم علقه بیندازد. "بعضکم من بعض"، همه یک خانوادهاید، یک طایفهاید. چرا صله رحم اینقدر در قرآن تأکید شده است؟ "بخور، بخور" که مثلاً آقای سفره پهن شود باید دور هم بخوری. گاهی شما میروی خانه یکی سر میزنی، سر سفرهاش هم مینشینی ولی برآیند این ارتباط سرماست. این صله رحم نیست، این قطع رحم است. یک وقتی هم نمیروی به کسی سر بزنی ولی یک جوری ارتباط داری یا بهترین صله رحم "ترک الأذیٰ" است، اذیتش نکن، سرما نده. نمیخواهد گرما بدهی، همه دردها از سرما شروع میشود. حالا شما بروید مفاصل اجتماعی و بزهکاریهای اجتماعی اینها را بررسی بکنید دیگر. حالا بحث مشکلات عاطفی و تحقیر اجتماعی و فلان و این حرفها هم که ما داریم میگوییم سرما، گرما.
آدم کی خراب میشود؟ آدم وقتی خراب میشود که احساس میکند کسی را دوست ندارد و کسی دوستش ندارد. آدمها از اینجا خراب میشوند. پدرجد کفر، نفاق، بیدینی، گناه… شیطان اصلاً این شکلی وارد میشود. چرا؟ میگوید بزرگترین گناه یأس است؛ یعنی دلگرمیت را از خدا میگیرد، دیگر دلت به خدا گرم نیست، دل سرد میشود. این خطقرمز خداست. هر غلطی میخواهی بکنی، بکن، نسبت به من حق نداری دلسرد شوی.
گرفته بود، چند هزار سید ماجرا شده بود دیگر. معروف است. دوران هارونالرشید، منصور دوانیقی بوده، دستور داده بود که سادات را بگیرند و بکشند و آن... یک کاخی در بغداد میخواسته بسازد، گفته بود که ستونهایش را، در لابهلای آن سید جاساز کنید. حواستان باشد سادات را... سادات همین ستونهای کاخ! یکی شراب میخورد و روزهخواری میکند و اینها. گفته بود چرا؟ حالا ماجرا مفصل است. روایتی از امام کاظم (ع) یا امام صادق (ع) فرمودند که این گفته بود که من وقتی دستور آمد، حالا آنی که در ذهن من است ۵۰۰۰ تا سید را خودم سر بریدهام، بعد در آن فلان چاه انداختم. سرها را همه را اینجا کنار هم چیدم که الان بعضی جاها موزه است. بعضی کشورها همین سرها... قتل عام که میکرد. گفت: طلا را انداختم در فلان چاه. حضرت فرمودند: این گناه یأساش از گناه ۵۰۰۰ سیدی که کشت بدتر است پیش خدا. "۵۰۰۰ سید کشتی، حق نداری ناامید بشوی." آقا یعنی چی؟ خدا میگوید تو ۵۰۰۰ تا سید کشتی، باز حق نداری نسبت به من دلسرد بشوی. من خطقرمزم سرماست. تو دلت گرم باشد به خودم. ربط دارد. واسه همین اصل درمان عشق است.
حالا ببینیم چند نفر پیدا میکنیم که مسئلهشان این باشد. من عاشق نیستم. دنبال عرفا و چشم برزخی و اینها... خدا رحمت کند مرحوم کربلایی کاظم. فرموده بود که به من علم قرآن را دادهاند. من از آیات قرآن همهچیز میفهمم ولی هرکی آمد سمت ما برای این بود که سؤال، بچهام خوب شود. ته مسئله ملت همین است. قرص سردرد چهکار کنیم؟ شب زود بخوابیم، صبح زود پاشویم و نمیدانم آدم شویم، عاشق شویم. عشق نیست. انگار کسی به خودش فحش نمیدهد وقتی احساس میکند که من عشقم کم است. هیچکس احساس عذاب وجدان نمیکند از اینکه در خودش ببیند عشقش بعد از مدتی کم شده است. دغدغهاش این نیست که عشقش را بیشتر کند. قبول دارید این حرفهای من را؟ مسئله را اشتباه گرفته. «چهکار کنم مریضیام خوب شود؟» میگوید: «چهکار کنم در مریضیام عاشق خدا باشم که اگر عاشق بودم...» البته برای اینکه مریض نباشم هم تلاشم را میکنم ولی تلاش عاشقی که از اینی که دارد راضی است خیلی فرق میکند. خیلی دقت بکنید، خیلی مسائل ریز و به هم نزدیک است این مرزها. عاشقی که از اینی که دارد راضی است، خیلی فرق میکند حس و حال آدم. یک چیز دیگر است فقر و غنا.
من از هجران و وصل و درد و درمان یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از هجران و درد و درد و درمان یک چیزی یا درد و درمان و هجران و وصل و این حرفها پسندم آنچه را جانان پسندد. بخوانم وقت نشد. به امام صادق (ع) گفتند: آقا، ابوذر. گفتند: آقا ابوذر. گفتند که تو از چی خوشت میآید؟ گفته: «من مریضی را از سلامتی بیشتر دوست دارم. "الفقر احب الهی من الغنا" فقر را از غنا بیشتر دوست دارم، مریضی را از صحت بیشتر دوست دارم، مرگ را از زندگی بیشتر دوست دارم.» خدا بیامرزتش! "ولاکن ان من توکل علی الله، لَمی یُحِب أن يَكُونَ في حَالةٍ". اصلاً برای خودش وضعیت دیفالت ندارد. ترجمهاش که روی این بسته دوزت بالا میرود، آنوری دیفالت نکنی. غنا و نمیدانم سلامتی و اینها، اینور دیفالت میکنم. بعضی هم اونور فاز میزند بالا رو فقر دیفالت میکند. دیفالت ندارد. خودم چیزی ندارم. خلاص.
همه درد به چی برمیگردد؟ من که عاشق نیستم، به سرما، اینکه گرم نیستم. چند تا روایت برایتان نخوانم؟ چند تا شعر برایتان بخوانم؟ از این بزرگواران بخوانم. تا مرز کفر برویم. میگوید: "ای لقای تو جواب هر سؤال/ مولوی مشکل از تو حل شود بیقیل و قال/ ترجمان هرچه ما را در دل است/ دستگیر هر که پایش در گل است/ عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل" اصل مرض این است که عاشق نباشد. "علت عاشق ز علتها جداست" علت یعنی چی؟ یعنی بیماری "علت عاشق ز علتها جداست/ عشق اصطرلاب اسرار خداست" انصافاً دمش گرم! یک صلوات بفرستید. عشق اصطرلاب اسرار. "هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل مانم چنان/ گرچه تفسیر زبان روشنگر است/ لیک عشق بیزبان روشنتر است/ چون قلم اندر نوشتن میشتافت/ خود به عشق آمد قلم بر خود شکافت/ چون سخن در وصف این حالت رسید/ هم قلم بشکست و هم کاغذ درید/ در شرح چو خر در گل بخفت/ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت/ چون حدیث روی شمسالدین رسید/ شمس چهارم آسمان سر در کشید" من دیگر میآید پایینتر. میگوید که: بله دیگر اسم شمس تبریزی دارد، آن را دیگر اگر بگویم دیگر انصافاً منشوری میشود دیگر، نمیشود. هم از مولوی دیگر انصافاً دیگر مولوی دیگر یک تکی اشکال ندارد ولی استوریش باهم مشکل دارد.
بعد جناب بدیعالزمان فروزانفر، ایشان را به ادبیات میشناسند ولی ایشان یک فیلسوف قهار اهل خراسان هم هست. هم فیلسوف است، هم در عرفان نظری خیلی وارد بوده و از اینجا مشهد میرود تهران و شاگردی میکند برای اساتید زبده فلسفه و عرفان. بعد ایشان آثارش معمولاً در مورد مولوی است. یک شرح مثنوی مولوی دارد، دفتر اول را فقط توانسته شرح بکند. خیلی نکات خوبی دارد. من چند تا نکته از ایشان آوردهام در جلد ۱ صفحه ۸۴. برخی از نکات را بگویم، صفا بکنیم ولی خاستگاه بحث آنجاست. میگوید که مولانا عشق را صفت حق و لطیفه انسانیت و میزان سلامت عقل آدمها به میزان عشقشان معلوم میشود که عقلشان سالم است و حس سلامت حس وسیله تهذیب اخلاق. خیلی جالب استها. و تصفیه باطن شمرد. اگر گاهی دیوانگی و جنونش گفتم ازش، بیماری جنون که مرض عصبی است، اراده نکردن... ترجمه ساده میکنند. منظورش این است از دیوانگی، جدایی از حالات ظاهری خلق و اعراض از ماسوا و توجه همت به خدا؛ چون دیوانهها عالمی دیگر دارند و رفتارهایشان به مردم عادی شبیه نیست. چنانکه عاشق را هم عالمی جداگانه و رفتار و کرداریست که او را از دیگران امتیاز میبخشد. مولوی تشبیه کرده به اصطرلاب اسرار خدا. خیلی این تعبیر فوقالعاده است.
عشق اسرار خداست. اصطرلاب وقتی دست کسی باشد برای کشف نجوم و مثلاً کی باران میآید و کی چی میشود و سیل و زلزله و فلان و ماه گرفتگی و این حرفها، خیلی از این مسائل با اصطرلاب کشف میشود. علم وارد میگوید: عشق اصطرلاب اسرار خداست. خدا اسرارش را، اصطرلاب اسرارش را دست یکی میسپرد. دست کی؟ دست اصطرلاب اسرار. میگوید: "تو چی دوست داری بدانی؟ دوست داری از چی سر دربیاوری؟ تو عاشق باش." شیخ بها میگوید: "النبود غیر علم عاشقی/ ما بقی تلبیس ابلیس شقی" النبود غیر علم عاشقی. میگوید: "برو عاشق شو. علم چیه؟" بعد تعبیر شیخ بها. آقا رئیس همه مهندسها و معمارها، هنوز که هنوز در کف معماریاش ماندهاند. چهکار کردی؟ مهندسی. کاری که ایشان در آبرسانی کرد، از زاینده رود موضوع پایاننامههاست. هنوز نتوانستهام بفهمم چه قواعدی استفاده کرد. این شکلی آبرسانی کرد. کسی برمیگردد میگوید که آقا این علوم ریاضی و فیزیک و هندسه و اینها، اینها سنگ استنجاء شیطان است. وقتی که میروند خلا، دو تا راه با آب میشویند، با سنگ تمیز میکنند. سنگ استنجاء! تازه نه خودت مال شیطانی، سنگ استنجاء شیطانی. یکی اینها در دستش باشد خوشحال هم باشد، خیلی فاجعه است. تبرکی، تقدس مثلاً برایش قائل باشی. عاشقی است. یک درمان بیشتر نداری، آن هم عاشقی است. یک علم هم بیشتر نداری، آن هم علم عاشقی است.
مسئلههایمان را اول عوض کنیم. "چو درد در تو نبیند چرا دوا ای خواجه؟" درد نیست "ولاکن طبیب هست". حافظ. "ای خواجه درد نیست ولکن طبیب هست." درد نیست. درد دشواری ندارم. من همهچیز خوب است، مشکلی دارم، خراب است، بههمریخته است. هیچ، همهچیز مسئله همین است. این بدبخت سنگ استنجاء شیطان میخواهد فقط. بعد میگوید که: "عاشقی گر زین سر و گر زان سر/ از عاقبت ما را بدان سر رهبر است" تو سرما بنشینیم زیر آسمان کنار شهدا شعر بخوانیم، خیلی میچسبد. بعد میگوید که: "عشقی که میگوید عشق حقیقی یا مجازی، هر کدام باشد آدم را سمت کمال میکشاند." چون خاصیت... به به به! بدیعالزمان فروزانفر، فکر کنم قبلش عبدالعظیم... به نظرم. رفتم مزار ایشان. چهکار کنم دست بکشم؟ بس که این جملات را قشنگ گفتی.
میگوید که خاصیت عشق آن است که جمیع آرزوها و آمال انسانی را به یک آرزو و منظور تبدیل میکند. از تفرقه در چند تیکهای درمیآید، یکی میشوید. همه دلت برای یک جا میرود، تکدله میشوی: "ای یکدله، صد دله، یکدله/ مهر دگران را ز دل خود یله کن" اضطراب، تشویش، افسردگی، دلیلش چیست؟ چند دله بودن، دو دله بودن. چه حال بدی است! حالا بعضیها آنقدر بدبختند از دو دلیشان باخبر هم نمیشوند. اوج بدبختی. آدم را درمان میکند، یک دل میکند.
بعد میگوید که: یک چیز یا یک شخص را قبله دل میکند، آیین دو قبلهگی و شرک را از بُن برمیافکند. این خود نوعی از توحید و یکتاپرستی است. پس عشق، چه بر صورت و چه بر معنا، کیمیای تبدیل کثرت به وحدت و آتشی است که بنیاد دوئی و اشراک را یکباره میسوزد. بعد میگوید که: کمال نفسانی از جهت اخلاق و اوصاف هم حاصل میشود، اگر به چشم حقیقت بنگریم. پرستش معشوق با چنین آثاری عین خداپرستی است. برای اینکه مقصود اصلی از تمام اعمال و رؤس اصول کمال و این کمال از هر طریقی که حاصل شود، بیگمان راه حقیقت است و مطلوب ظهور اوست. در این حالت مجاز، عین... در مورد این بیشتر توضیح میدهم که همهچیز به عشق برمیگردد. یعنی چی؟ شما هیچ کاری نیست. انشاءالله فردا شب اگر بشود توضیح میدهم. شما هیچ کاری نیست که انجام بدهی تویش عشق نباشد. دانشگاه، یک جلسه دیگر بوده، میخواستی بروی. میشد بروی، نرفتی باز به خاطر عشق توست. همه کارهایی که انجام میدهی و نمیدهی، بروز عشق توست. ما یک چیز بیشتر نیستیم؛ عشق.
تعلق انسان هم یک کلمه است. سؤال. من را کشته با جواب. سؤال چی بود؟ میآمدم به امام صادق (ع) میگفتم که آقا ما اسم بچههایمان را به اسم شما میگذاریم، خاصیت دارد برایمان، آن به دردمان میخورد. حضرت میفرماید که اصلاً مگر دین چیزی غیر از محبت و علاقه است؟ گرمی را داری، دلت به ما گرم شود. اسم بچهات را به اسم... ته دین است همین علاقه است. تمام شد؟ محبت، عشق. حالا این مراتب دارد البته. بعضی ضعیفترند، بعضی قویترند، بعضی بیشتر حاضرند هزینه کنند، بعضی کمتر حاضرند هزینه کنند، بعضی در دو گانه میافتند یکهو جا میزنند، عقبنشینی. درمان اخلاقی. آقا اگر درس اخلاقی عشق تو را قوی نمیکند، فقط دارد تلف میکند. اگر کتابی عاشق تو را نمیکند، درس دانشگاه، استاد عاشق تو را نمیکند، اینها فوقالعاده خطرناک است. میسوزانند اینها. اینها جنایتکارند. من یک شب در مورد اینها صحبت میکنم، مراتب روح را بگویم. بعد به شما میگویم که بزرگترین جنایت را کسانی انجام میدهند که نمیگذارند ما عاشق باشیم. این از کشتن آدم بدتر است. روایت، کسی که مانع عاشقی میشود چون دارد روح الایمان را میگیرد. میگویم بهت، روح الایمان گرفتنش از روح حیات بدتر است. اصل قتلعام اینجاست. راه عاشقی را میبندند قلعه عاشقی. دارند حرف میزنند. خیلی موجودات خطرناک. یک سر سوزن از عشق هیچی نفهمیدهاند، نه تنها نفهمیدهاند نمیگذارند هم بقیه بفهمند. پایینترین مرحله تنزل در حد حیوانیت و "ته عشق" میشود اینکه یکی یک چشم و ابرو دیده، دلش رفته. شهید هم بخواهد بسازد، یک همچین چیزهایی باید جاساز کند.
امیر شهیدها، همه عرفا و اینها مثلاً عشقی داشتند، دنبال آن رفته، بعد نرسیده و یک جای دیگر و سر درآورده. آدم داریم که اصلاً یک عشق این شکلی نداشته، بعد مثلاً سر جای دیگر درآورده. عشق… کلمه عشق را نداریم. چرا؟ عشق. کلمه "عشق" یک گیاهی است، "عشق" در آسیای شرقی که بهش میگویند "پیچک". این دور درخت میپیچد میرود بالا. عشقی که در زبان عربی است و تا حدی هم در زبان فارسی همین "پیچک" است. سه پیچ بودن است. فقط یک یا دوبار کلمه عشق را بهعنوان مثبت داریم. شما در نهجالبلاغه که حضرت دوبار عشق را گفتهاند و جفتش ریشه همه مریضیها عشق است. امیرالمومنین در نهجالبلاغه میگوید این کدام عشق است؟ عشق حیوانی است. یعنی پیچیدن است، یعنی تو میخواهی و میچسبی. اصرار، پاپیت شدن توست. این عشقی که عین... در عشق دیگر که داریم، واژه ایمان را به کار میبرد. ایمان چیست؟ از خود در آمدن، به هوای یکی دیگر زندگی کردن است. عشق… عشقی که ما میگوییم در ادبیاتمان اگر تعریف ازش شده، این عشق است. اشتباه نکن. این مادر امیر… درمان است. مادر همه داروهاست. مادر همه دردها و بدبختی و گرفتاریهایمان این است که به خودمان بندیم. از اینجا شروع میشود همه ماجرا. عشق میآید از خودت درت میآورد. حتی میگوید یک وقتی عشق مجازی هم هست. ولی باز از خودش درش میآورد. همین در همین ارتباط دختر پسری درمیآید، دارد از خودش میکند. ساعت خوابش، مدل مویش در مورد هیچکس، حالم را بههممیریخت. به هوای یکی دیگر دارد زندگی میکند. یکی دیگر اینجوری بدش میآید از فلان غذا حالش بههممیخورد، بهش... هی میخورد. این دارد تمرین میکند. این خیلی نقطه خوبی است. از اینجا یکهو تحول پیدا میکند. امسال هم مباحثه بودی. برادرزاده ایشان اسمش عباس صفایی حائری بود. با هم مقایسه بودیم. ما با انسان هم مقایسه بودیم. عباس صفایی، تو این لطافتها خیلی، تو بحث عشق و اینها خیلی ظرافتها دارد. آدم یک بویی از عشق وقتی بهش میخورد، از خودش درمیآید. این الان استعداد دارد یک چیزهای دیگر را تجربه کند. ۵ تا از دردهای خودش را میگذارد تا متقاعدت نکند که تو به مراتب از من بدبختی، ولکن نیست. میگوید: "آقا من پایم رفته زیر تریلی، برایت بگیرم من چجوری رفتم زیر تریلی، اقرار بگیرد ازت شهادت بدهی، اَشْهَدُ أَنَّکَ اَحْسَنُ وَ بَدبَختَ مِنّی." بعد امام سجاد (ع) طرف میآید میگوید آقا من مشکل اقتصادی دارم. میگوید: "از تو..." میزند زیر گریه. میگویم: "آقا چیزی شد، پخش، مشکلی پیش آمد؟" حضرت میفرمایند که: "مشکل مگر غیر از این است که آدم میفهمد یکی مشکل دارد، نگاه نمیکند؟" بعد یکی دیگر درد به مراتب از او کمتر دارد، وقتی میبیند زار زار برایش گریه میکند، زندگی آباد میشود. آباد میشود زندگی. کدام مشکلی که با این حل نشود؟ تو به من بگو کدام دردی که... از این جملات جناب فروزانفرمان. حالا یک وقت دیگر اگر نشستیم پایه بحث و اینها عرض میکنم.
دو سه تا جمله دیگر از این ماجرا بگویم، در بحث عشق به دردمان میخورد. میگوید که آقای بهجت هر سال تابستان میآمدند مشهد. من در حرم همراهشان بودم. این که دارد خاطره تعریف میکند در کتابهایی که غذای بهجت چاپ شده است تازگی این خاطره آنجا هست. همراه ایشان بودم. ایشان ایستاده زیارت میکرد. من بعد از مدتی خسته میشدم. این پا و آن پا میکردم. بیشتر که خسته میشدم مینشستم. باز از نشستنم خسته میشدم، وایمیستادم. پیرمرد تمام مدت ایستاده مرقد را نگاه میکرد، ذکر میگفت. معمولاً زیارتش دو ساعت طول میکشید. ایستاده! جوان بودم و جسور. زیارتش که تمام شد پرسیدم. خاطره آقای... به دارو را میدهد. چقدر قشنگ است. میگوید که گفتم: "شما خسته نمیشوید؟ ما که جوانیم از پا افتادیم." جواب نداد. بعد از زیارت صحنهای حرم را میگشت، به همه صحنها میرفت، همه رفتگان را یاد میکرد، برایشان فاتحه داشت. از صحن بیرون میآمد، به من اشاره کرد. گفت: "بیا." از جیبش پول درآورد، داد به من. گفت: "برو عطاری داروی 'ع. ش. ق.' بگیر." تا خسته... داروی 'ع. ش. ق.'
آقای ذکر به ما بگو، یاد بگویید، بگویید پاهایمان سفت شود. خندهدار است. اهل فن وقتی نگاه میکنند خندهشان میگیرد. این سؤال چقدر پرت است از اصل ماجرا. خوابم نگیرد در زیارت. بابا، عشق اگر باشد خوابت نمیگیرد. عشق. فینال فلان برنامه شو تلویزیون را نشان میدهد، ۹ شب شروع میشود تا سه و نیم، خوابم نمیبرد. شب قدر، جوشن، فراز سوم را خواندن، خوابم گرفته. همان را میخواهد. فوتبال که باشد، والیبال باشد، کی باشد، اینها همه سرحال، قبراق تعطیل. حضوری گفتم: "تو سر کنکور هم مشکل حضور قلب داشتی؟" گفت: "نه." گفتم: "چرا؟ قلبم نمیآید." این سؤالها را میخواهم جواب بدهم، حواسم شک بین دو و سه میکنم، بین گزینه یک و... مورد داشتید اینجوری؟ سراغ دارین؟ کنکور، حضور قلبش نمیآید. کنکور انسانی میدهد یا ریاضی مثلاً؟ چرا همه او الان اینجا است را ببین. همتت را کجا گذاشتی؟ همتت را یک جایی گذاشتی. همه دردها از همانجا شروع میشود که اگر آنجایی که نگذاشتی... اگر آنجایی که گذاشتی جای خوبی نباشد، از همان همه دل کجاست؟ کجا پر میکشی؟ کجا میروی؟ کجا می... همه ماجرا در داروی "ع. ش. ق."
علامه حسنزاده دو بیت دارند، خیلی زیباست. بخوانم برایتان؟ میگویند که در کتاب "نامهها و برنامهها"، صفحه ۴۴. "باز پیک روضه رضوان عشق/ خوان ما را جانب سلطان عشق/ کی همایون طائر فرّاشیان/ وقت آن شد تا شوی مهمان عشق/ درد ما را عشق درمان است و بس/ بعد از این دست من و دامان عشق" درد ما را عشق در... تمام همه درمان. ولی گفتم عشق در فرهنگ ما، در روایت ما منظور همان محبت و ایمان است.
یک خاطره دیگر از آقای بهجت بگویم و احتمالاً نصف توضیحش میماند برای فردا شب. دیگر کمکم برویم سمت روضه. آیتالله شیخ عبدالغنی شوشتری که دیشب ذکر خیرشان شد، ایشان میفرمایند که یک شب بعد نماز مغرب و عشاء از مسجد تا منزل همراه آیتالله بهجت می... عرض کردم: "سریعترین راه به سمت خدا چه راهی است؟" بگذارید یک خاطره دیگر در پرانتز بگویم. یکی از اساتید ما این را چندین بار بنده از ایشان هم به خود بنده گفتهاند، هم به کسانی دیگر گفتهاند. حرم امام رضا (ع) به امام رضا گفتم که من از آقای بهجت که آنجا داشتند زیارت میکردند از شما یک هدیه میخواهم. از دست آقای بهجت میخواهم بگیرم. هدیه من را... ببین! دست آقای بهجت را نگاه کردم، با انگشت اشاره کردند و از حرم آمدیم برویم بیرون. ایشان فرمودند که این ماجرا معروف است و شنیدهاید احتمالاً. فرمود: "ما در میان همه اذکار گشتیم و گشتیم، از ذکر صلوات بالاتر پیدا نکردیم." اللهم صل علی محمد و آل محمد.
یک جملهای میخواهم بگویم، میترسم از این سوءاستفاده بشود. استفاده بشود. اگر از این جمله سوءاستفاده نکنند این حرف را میخواهم بزنم. سادهترین راه، مطمئنترین راه، ترینها... چند تا گفت؟ چی چی چی چی چی ترین راه برای رفتن به سمت خدا راه عشق. کلمه عشق. راه عشق. خاطره: "سریعترین راه به سمت خدا چه راهی است؟" فرمودند: "باید عاشق باشی." راهش چیست؟ انشاءالله شبهای بعد میگوید عشقش بیفتد، نه زحمت. کلمات بزرگانه است. میگوید: "خیلی قشنگ است، خیلی قشنگ."
روزی پدر مجنون او را از نَجد که در شرق عربستان بود به سوی حجاز یعنی مکه آورد. در کنار دیوار کعبه نشست. پدرش بهش گفت: "پدر کی، مجنون؟ فرزند عزیزم، عشق لیلی با تو چه کرده که این همه گرفتار شدی؟ نه غذا میخوری، نه میخوابی، نه کار. پاشو دامن کعبه را بچسب، خدا را قسم بده به ابراهیم و اسماعیل و خاتمالانبیا، به همه خوبها که اینجا طواف کردند و بگو خدایا محبت لیلی را از دل من بیرون کن." مجنون فوری برخاست، دامن کعبه را گرفت و گفت: "خدایا تو را به همه اینها قسم، محبت مرا افزون کن." آری، عاشق باید این چنین باشد. باید ناصحان به شما بگویند: "مقداری استراحت کن، خوراک را بیشتر کن، همش اللهالله مگو، همش مشغول ذکر نباش. تو اینجور که داری کار میکنی متلاشی خواهی شد. کمی مستحبات را کم کن." یعنی شما سالکان خدا باید این چنین مشتاق باشید که به شما بگویند کمتر، نه بیشتر. سپس اشک چشمان آیتالله بهجت جاری شد و بدون خداحافظی از خم کوچه برگشت. دمشق ادابازی و فیلم و اینها نداردها. عاشق اگر بشود اینجوری است دیگر، پرپر میزند. پر.
گفتم در روایت ما هیچوقت نمیگوید عاشق، میگوید مؤمن. در آیات هر وقت کلمه مؤمن را از این به بعد هرجا دیدی، ایمان را دیدی، بگو آقا معادل چیست؟ مؤمن یعنی چی؟ یعنی عاشق. بحث ما ۱۷ سال لااقل طول... هرشب صحبت بکنیم چون خیلی بحث، بحث دامنهداری است. میگوید که آقا روایت از پیغمبر اکرم (ص) در مورد عاشقهای امام حسین (ع)، کلمه عاشق ندارد، کلمه مؤمن. میگوید که روایت از امام صادق (ع): "پیغمبر اکرم (ص) دیدند که امام حسین (ع) دارند میآیند." کودکی بود امام، پیغمبر (ص) امام حسین (ع) را در بغل نشانده. بعد فرمودند: "َانَّ لِقَتلِ الحُسَینِ حَرَارَةٌ فِی قُلُوبِ المُؤمِنِین لَاتَبرُدُ اَبَداً" در اثر کشته شدن حسین (ع) من در دل مؤمنین... نمیگوید عاشق، میگوید مؤمن. "در دل مؤمنین آتشی به پا میشود، آتشی که هیچوقت سرد نمیشود." آتش، حرارت، گرما. بعد فرمود: "بابی قتیل کل عبره." پدرم به کسی که کشته هر اشکی است. گفتند: "یا رسولالله؟ ما قتیل به؟" به امام صادق (ع) گفتند: "یابن رسولالله، یعنی چی؟" حضرت: "پدرم فدای کسی که کشته اشک پشت اشک است." فرمود: "لاذکر له مؤمن". هیچ مؤمنی نیست او را یاد کند مگر اینکه اشکاش... خاصیت عشق این است. علامت حرارت این مؤمن است. این عاشق است. این آدم است. این سالم است. این دارد زندگی میکند. این بهره دارد از حیات. این با حیوانها فرق میکند. تازه حیوانها هم برای امام حسین (ع) عزاداری کردند. کسی که همین قدر هم نداشته باشد دیگر خیلی پرت است.
ملکی آوردهام بخوانم. امشب نیستند عزیز دلمان میخواهد بعدش برای سینهزنی بخوانند. من از تایم روضه یک مقدار بگیرم، این را کاد و بگویم. نکته خیلی قشنگ یادگاری داشته باشید. جلسات دیگر معمولاً فرصت نمیشود، عمومیتر و منبر و اینهاست. خیلی از این مطالب نمیشود گفت. اینجا دیگر حالا جمع خودمانی و جمع دانشجویی. یک سری مطالب را میشود مطرح کرد. تبریزی، کتاب خیلی خوبی دارند اسم کتاب "المراقبات" در بخش محرم. ایشان محرم را که شروع میکند روایت دارد پیغمبر اکرم (ص) فرمود: "کسی مؤمن نمیشود مگر اینکه از خودش بیشتر دوست داشته باشد بچههای من را، از بچههای خودش بیشتر دوست داشته باشد." یعنی اگر کسی اهلبیت را از بچههای خودش بیشتر دوست ندارد، مؤمن نیست. علامت عشق است دیگر. گفتیم مؤمن یعنی عاشق. میرزا جواد آقای ملکی چه استفادهای از این روایت میکند؟ بگویم و برویم دیگر. اصلاً خودش روضه است. خود کلام ایشان روضه است.
ایشان میگوید که: "سزاوار است حال دوستان اهلبیت به حکم دوستی و وفا و ایمان به خدای بلندمرتبه و بزرگ و رسول کریم در دهه اول محرم تغییر کند." اگر کسی مؤمن است باید حالش دهه اول محرم فرق کند. اول سفر چون مصیبت اول سفر اگر از عاشورا بیشتر نباشد کمتر نیست. این را بدانید. امام سجاد (ع) فرمود: "مصیبت اول سفر." بعد فرمود: "در دل و سیمای خودش آثار اندوه و درد این مصیبتهای بزرگ و دردناک را آشکار کند." باید مقداری از لذایذ زندگی را از خوردن و نوشیدن، حتی خوابیدن و گفتن ترک کند. مثل کسی باشد که پدر یا فرزندش را از دست داده. نباید احترام خود و نزدیکانش... باشد. لازم است که خدا و پیامبر و امامش را بیش از خود فرزندان و نزدیکانش دوست داشته باشد. بچههای کوچک هم دهه اول محرم فقط نان خالی و بدون خورش میخوردند. تا جایی که میدانم کسی بهش نگفته بود این کار را انجام بدهد. گمان میکنم سرچشمه این کار دوستی باطنی او بود. بچه میرزا جواد آقای ملکی محبت داشت، محبتش این جور بروز... "محرم نمیتوانست غذا..." عشق وقتی میآید اینجوری میشود.
بعد میگوید که: "اگر نمیتوانی همه را، تاسوعا و عاشورا، شب یازدهم و دستورات ایشان را میدهد. در منزل روضه به پا کنید، همه با هم مصیبت بگیرید، گریه کنید." میگوید که: "از این مطلب نباید غافل شد که صدمات ظاهری که به آن حضرت وارد شد در مورد هیچ کدام از پیامبران و جانشینان آنان و حتی جهانیان شنیده نشده است؛ به خصوص تشنگی حضرت که در احادیث قدسی و غیر قدسی چیزهایی درباره آن آمده است که انسان توان تصور آن را ندارد." همچنین داشته باشید اینجا را، اینها متن مقتل... بگیرید. دارد میرود توی روضه. "مصیبتهایی مثل شهید شدن اهلبیت و اسارت حرمش. گویا او با محبوبش پیمان بسته بود به خاطر خوشنودی او کشته شدن را با انواع آن از قبیل سر بریدن، کشتن از زیر گلو، کشتن با شکنجه، با گرسنگی و تشنگی و اندوه و غیر اینها تحمل کند. اما با این همه شادمانی و نشاطی به جهت آشکار شدن نورهای زیبایی و عظمت خداوند و شوق دیدار با او و رسیدن به ذات مقدسش به او میرسید که آن سختیها را آسان میکرد."
بعد میفرماید: "بنابراین دوستانش باید کارهایی را که مناسب این مصیبت بزرگی (است) به خاطر مواسات با آن حضرت در این مصیبت انجام دهند." اینجایش را داشته باشید. میگویند که: "به گونهای که گویا این مصیبت بر خود عزیزان و فرزندان یا خویشان آنان وارد شده." عزاداری چون امام به فرموده جدش، سزاوارتر از آنان نسبت به خودش است. به این جهت که او مصیبتها را پذیرفت و وجود شریف خود را فدای پیروانش کرد تا آنها را از عذاب دردناک رهایی بخشد. فرزندان و عزیزان خودش را یتیم کرد، به اسارت حرم و زنان و زینب و سکینه رضایت داد و اصغر و اکبر و برادران و دودمان خود را سر برید تا پیروانش را از گمراهی و پیروی گمراه کنندگانی که هلاکت شده و دیگران را به هلاکت میکشاند نجات دهد.
بعد ایشان میفرماید که: "به حکم وفا و مواسات که از صفات عالی انسانی است لازم است که همان چیزی را که امام به آنان عنایت کرده، آنان نیز به امام تقدیم کرده و همانگونه که امام خود را فدای آنان کرد، آنان نیز خود را فدای او کنند. حتی اگر چنین کاری را هم انجام دهند باز به خوبی با او مواسات نکردند." اگر خودت هم فدا کنی باز ادا نشد. چون وجود شریف او قابل مقایسه با دیگران نیست. به این جهت که او مانند پیامبر، علت آفرینش تمام موجودات، آقا و سرور همه مخلوقات است.
بعد ایشان میفرماید که: "با گفتار صادقانه و به زبان حال بگوید آقای من، کاش به جای تو تمام این بلاها بر سر من میآمد و فدای تو میشدم. کاش خویشان و فرزندان من به جای خویشان و فرزندان تو کشته و اسیر میشدند. کاش تیر حرمله سر شیرخوار من را میبرید. کاش فرزندم علی به جای فرزند تو قطعهقطعه میشد. کاش جگر من از شدت تشنگی تکهتکه میشد. کاش از شدت تشنگی دنیا بر چشمم تیره و تار میشد. کاش من درد این جراحتها را تحمل میکردم. کاش آن تیر به گلوی من مینشست و جان من را... کاش خانواده و خواهران و دختران من در ذلت اسارت و آنها را مانند کنیزان در شهرها گردان... ولی خو، جان تو در خواری و ذلت نمیافتادن. کاش وارد آتش شده و شکنجه... ولی مصیبتها به شما وارد نمیشد." علامت ایمان این است که این حرفها را صادقانه بزنی. واقعاً اگر دوست داشتی بچه تو بخورد، زینب سیلی نخورد. دست دخترت را بلند کنند، دست رو دختر. میگوید: "اگر این را نداری منافقی." علامت مؤمنی که حالش همه روضهها را که میشنود: "ای کاش دختر سهساله من سر بریده من را برای دختر سهساله من میآوردند. زن و بچه من را پشت دروازه ساعات نگه میداشتند." کی حاضر است؟ کی حاضر است ناموس تو، آن هم بین یک همچین دشمنی، نه بین نامحرم، بین دشمن، آن هم سه روز آماده کنند. همهچیز "لا اله الا الله".
اگر آمادهای برایت مقتل بخوانم. این مقتلها غریب هستند. روضهاش، مقتلش خوانده نمیشود. به خدا سختم است مقتل را بخوانم فقط چون امام باقر (ع) این مقتل را فرمودهاند. به مرحوم مجلسی در بحار آوردهااند. دیگران هم نقل. من اولش که میخواستم روایت را بخوانم دیدم غیرتم اجازه نمیدهد این را بگویم. بعد روایت از امام باقر (ع) است. گفتم غیرت من که از امام باقر بیشتر نیست. امام منظور دارد. به خدا خیلی سخت است. میفرماید: "لما قدم علی یزید بزوار الحسین علیه السلام، زن و بچه حسین (ع) را یزید کردند." "نهاراً مکشوفاً" در روز آوردند، در روشن. "مکاشفات الوجوه بودن". اینها یعنی صورتها پوشیده نبود. "فقال اهل الشام: جفات، جفاکاران شام گفتند: لا اله الا الله! یا صاحبالزمان! شهدا! شما ببخشید. غیرت شما هم اجازه... ما تا حالا اسیر به این زیبایی ندیدیم. بچههای پیغمبری؟" یا صاحبالزمان! نمیدانم چطوری بخوانم. ابن حبان میگوید که زن و بچه را درحالی آوردند که "مکاشف" نه. صورت باز بود. موها دیده میشد. مسجد اسیر. وقتی از جای دیگر میگرفتند میآوردند جلوی در مسجد اموی همه شهر باخبر شوند بیایند. هرکی میخواهد کنیز بخرد، بخرد. اینجا پولدارها باخبر میشدند. کنیز میفروشند. جمع میشدند. کنیز حسین (ع) را دیدم... بگویم یا نه؟ بعضیها با هم پیشنهاد قیمت میدادند. بخوانم ادامه روضه را؟ یادم میگوید که "لا اله الا الله". یک تیکه از روضه را رد کردم. میدانم سخت است. ولش کردم.
میگوید امام سجاد (ع) شروع کرد بلندبلند گریه کردن. این شعر را خواند: "عَقَدَ و ذُلٌّ فی دِمَشقِ مِنَ الزّنجِ عَبدَن قَادَ عَنهُ نَصِیرًا" یک جوری من را ذلیلانه در دمشق مثل زنگیها برده گرفتند و "رسولالله فی کُلِّ مَشهدی وَ شیخی امیرالمؤمنین، امیر جدی رسولالله، پدرم امیرالمؤمنین." لا اله الا... ای کاش مادر من را به دنیا نیاورده بود! اینجور در بازار من را نمیچرخاند. نگاه کند، بخندد. میخواستم یک شب دیگر بخوانم دیدم نمیشود. اینها همین تنگ همین روضه بگویم. میدانم حق روضه ادا نمیشود ولی چارهای نیست. راوی میگوید: "ای تو روشن، " عالیاً یک شیروانی دیدم که دیدم پنج تا زن نشسته. یک پیرزنی بود کمرش خم بود. محدود توی مقتل دیگر دارد بیش از ۸۰ سال سنش. وقتی سر نازنین اباعبدالله (ع) روی نیزه آمد روبروی اینها، اینها از روی شیروانی وقتی سر را میگوید: "دیدم این زن آمد. "سقط العجوز" و "اخذ سنگ ثنای الحسین" سنگ را پرت کرد سمت حسین (ع). خود به دندانها...
مداح روضهخوانی میکند: السلام علیک یا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائه. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار. ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام...
در حال بارگذاری نظرات...