‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینأ ابوالقاسم المصطفی محمد و فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
جلسه دوم از این کتاب شریف را با هم شروع میکنیم. بحث ایمان و یک سری شاخصهها و ترازها برای کشف مؤمنین و شناخت مؤمنین. طرح بحث اول حضرت آقا در مورد انفال است، به مناسبت انفال. آیه دوم سوره مبارکه، یعنی آیه ۱ سوره مبارکه انفال در مورد انفال و «ان کنتم مومنین» که آخر این آیه هست، به مناسبت آن وارد توصیف ایمان و مؤمنین میشوند. امروز هم باز چند تا واژه دیگر انشاءلله با هم بحث خواهیم کرد.
خب، آیه چیست؟ آیه در مورد انفال است. انشاءالله توضیح انفال را میدهم. در مورد انفال به اختلاف خورد و مسئله مالی و بحث اقتصادی به دعوا شد، سر اینکه هرکس چقدر سهم دارد. و قرآن فرمود که: «آقا مطیع باشید. خدا و پیغمبر اینجا هرچه گفتند مطیع باشید، اگر ایمان دارید.» یعنی قرآن در سوره مبارکه انفال، حل معضل اقتصادی را با ایمان میداند. اگر ایمان در جامعه باشد، معضلات اقتصادی پیش نمیآید، زیادهخواهی پیش نمیآید، فساد اقتصادی پیش نمیآید، رانت پیش نمیآید، ویژهخواری پیش نمیآید. این ماجرای انفال همین است. یک سهمیه است که مال بیتالمال است و هرکس میخواهد به یک مناسبتی یک سهم بیشتری از این داشته باشد.
انفال یعنی ثروتهایی که به عموم مسلمانان متعلق است. یک نمونه، مثلاً درآمدهایی است که در جنگ نصیب مسلمانان میشود. یک درآمدی، درآمدهای خاصی. یک نمونه از انفال، معادن است. این هم نمونه دوم. میخواهم بنویسم، میخواهم بنویسم برایتان، روی «شیشه». انفال چی شد؟ یک نمونه شد برخی درآمدها از جنگ، دومی شد معادن، سومی شد جنگل. یکی دیگرش دشت و مرتعهای عظیمی که در گوشه و کنار و بر سر کوهها قرار دارد. دشت و مرتع، یکی دیگرش میشود بانک. به طور خلاصه، ثروتهایی را میگویند که متعلق به یک فرد خاص یا به یک جمع خاص نیست؛ متعلق به فرد یا جمع خاصی نیست، در اختیار همگان است، از آنِ تمامی ملت است. یک نمونهاش البته، همانطور که ذکر شد غنائم خاصی است که در جنگها نصیب سلحشوران لشکر مسلمان میشود. اولین بود که گفتیم.
اول باری که این مسئله برای مسلمانان مطرح شد، در جنگ بدر بود. گویا مسلمانها با همدیگر بحث میکردند که این غنیمتها از آنِ کیست. بین آنها اختلاف به وجود آمد، به پیغمبر مراجعه کردند، از حضرت سؤال کردند. و قرآن پاسخ را به پیغمبر الهام میدهد: «قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ». گفتند: «انفال مال کیست؟» آقا تو این جنگ غنیمتهایی که نصیب ما شد، مثلاً یکهو دشمن یک زمینی را خالی میکرد و میرفت، یک شهرکی و یک شهری را کلاً خالی میکرد و در میرفت؛ مال کیست الان؟ آن نفری که آمد زودتر از همه وارد شهر شد، کل شهر مال اوست؟ یا مثلاً آن دستهای که، لشکر دسته دارد دیگر، آن دستهای که زودتر وارد شدند، مال اینهاست؟ مال اینهایی که تو جنگاند؟ بین همه هرکدام یک دنگ بهشان بدهیم؟ بهشان تقسیم بکنیم؟ یا مال همه است؟ مال کیست؟ قرآن میگوید: «مال هیشکی، مال خدا و پیغمبر است.»
حالا اینجا این که مال خدا و پیغمبر است، روش یک بحث قشنگی میکنند. یعنی چه مال خدا و پیغمبر است؟ انفال از آنِ خدا و از آنِ پیامبر است. از آنِ خدا یعنی چه؟ یعنی برای یک عده معینی از بندگان خدا نیست. این از آن کبریایی است که گفتیم، جلسه اول گفتیم دنبالش میگردیم. «آنچه مال خداست، آنچه که باید نام مال خدا به روی آن گذاشت»، این در حقیقت آن چیزی است که باید صرف بشود در اهداف الهی. پس مال کیست؟ مال خدا و مال رسول. مال خدا یعنی چه؟ در جهت اهداف الهی. «لله» مال خدا. پیداست که برای مصالح خدا خرج نمیشود. خدای متعال مصالح آنچنانی ندارد، نیازی ندارد، حاجتی ندارد که مال او برای رفع آن نیاز مصرف بشود. آنچه مال خداست، در حقیقت مال بندگان خداست. پس باید در راه مصالحی که خدای متعال معین کرده است صرف و خرج بشود. پس مالالله، انفال از آن خدا است به این معناست. مال خداست یعنی چه؟ آفرین، به جهت اهداف.
مال پیغمبر یعنی چه؟ سؤال نیست؟ مال پیغمبرم هست. از آنِ رسول است یعنی چه؟ مگر رسول یک قطبی در مقابل خداست؟ مال خدا را هرکسی ممکن است به خودش حق بدهد که در آن تصرف کند. همه ممکن است بگویند: «این مال خداست، ما هم بنده خداییم.» و به این نام ظاهرپسند، خوشظاهر، با این نام عامیانهٔ جاذب که «این مال مال خداست، ما هم بنده خدا هستیم» این مال عمومی را در مصارف شخصی خودشان مصرف نمایند. یک چنین چیزی ممکن است. بنابراین مال خدا، مال خداست دیگر.
یک طلبهای ما داشتیم، تماشایی. البته خیلی هم طلبه نبود. همدوره آمده بود تو حوزه و همان سال اول، یعنی دو سه ماه اول پرش دادند رفت. حجره، میشد سیگار میکشی، سیاوش قمیشی گوش میداد. بعد، بعد سبیلهای بلند کرده بود. طوطیمسلک بود و اینها. کسی حق ندارد تو حجرهها برود، باید تثبیت بشوید ببینیم که کیا میمانند. بعد پیدا کرده بود، و همانجا هم گوش میداد و هم میکشید و همهچی. بعد من بهش گفتم: «آقا اینجا مشکل شرعی دارد.» برای چه؟ گفتم: «مسعود، من ۱۵، ۱۶ سالم، ۱۵ سالم. گفتم: «مسئول مدرسه اینجا ممنوع کرده.» «مدرسه مال کیست؟ مال صاحب کل حوزهها کیست؟» گفتم: «که خب، من نمیفهمم چی میگویی.» «امام زمان است دیگر، الان گیرم بیفتد پوستش را میکنم.» عرض کنم که مال خدا راحت است دیگر. مال خداست. اینجا مال خداست. هرکس خواست تصرف میکند. مال خداست. برای همین کسی هم با خدا خیلی مشکلی پیدا نمیکند. با خدا خیلی نمیشود مشکل پیدا کرد. با پیغمبر مشکل پیدا میشود. خیلی دعوا تو جامعه سر توحید نیست، سر ولایت است. نکته خیلی مهمی است این نکته؛ نکته بسیار مهم.
مردم سر توحید به ظاهر مشکل ندارند، واقعاً چرا، باطنش برمیگردد به توحید. همه دعواها یک جوری آخرش برمیگردد به توحید، ظاهرش ولی نه. الان مثلاً آنی که قمه میزند با آنی که قمه را حرام کرده سر توحید مشکل دارد؟ حتی سر امام حسین هم مشکل ندارد. سر ولایت مشکل دارد. امتداد ولایت، در موردش بحث میکنیم.
یا مثلاً محمدرضا پهلوی خدا را قبول نداشت؟ رضا شاه خدا را قبول نداشت؟ نماز میخواندند اینها. عکس محمدرضا پهلوی هست از حج رفته، وایساده دارد نماز میخواند کنار کعبه. عکس صدام هست بالا سر امام رضا دارد نماز میخواند. سال ۵۳ مشهد صدام آمده از افتخارات مشهدیها، که صدام اینجا آمده بالا سر حرم دارد نماز میخواند. با یک خدای قلابی و خیالی که همه میتوانند کنار بیایند. کسی دعوا ندارد. پای پیغمبر که میآید وسط، دعوا شروع میشود، ماجرا شروع میشود. ابلیس هم میگفت: «من خدا را قبول دارم.» حضرت آدم که آمد وسط، ماجرای آدم که مطرح شد، دعوا شروع شد. ماجرا سر آدم. سر ولایت. با توحید مشکل نداشت. بعد به خدا گفت: «گفت خدایا هرچی خودت بخواهی من برات نماز خوبی، ۶۰۰۰ سال برات عبادت کردم. فقط یک سجدهاش ۲۰۰۰ سال طول کشیده.» یک سجده ابلیس. یک تست بزنیم ببینیم میتوانیم یا نه؟ یک سجده ۲۰۰۰ ساله. تازه امیرالمؤمنین فرمودهاند که معلوم نیست از سالهای دنیوی باشد یا اخروی. اگر سالهای اخروی باشد، هر یک روزش ۵۰ هزار سال دنیوی. ۲۰۰۰ سال سجده. ۶۰۰۰ سال عبادت کرد. «لقد عبد الله ست آلاف سنه». ۶۰۰۰ سال عبادت. با خدا مشکل ندارد. پای ولایت که میآید وسط، تازه معلوم میشود که با خدا مشکل داشت. خدا آنجا تازه میگوید: «کان من الکافرین». این را منم قبول دارم. فیلم بازی میکرد تا حالا. ولی با خدا میشود فیلم بازی کرد، با پیغمبر نمیشود فیلم بازی کرد. با پیغمبر نمیشود فیلم بازی کرد. دستور میدهد، باید عمل کنی. جنگ است، باید بروی. خدا را میشود قبول کرد. ما نماز هم میخوانیم، قبولش هم داریم، باهاش اوکیایم. فقط خدا. میگویی دیدی سر این مغازه؟ «فقط خدا را قبول داری.» «فقط خدا را قبول نداری؟»
مرحوم شیخ جعفر شوشتری رفته بالا منبر گفته بود یک جملهای میخواهم بگویم، هیچ پیغمبری دل از این حرفا نزنه. میخواهم یک حرفی بزنم خلاف حرف همه انبیا. شیخ جعفر شوشتری گفت: «همه انبیا آمدند دعوت به توحید کردند. من آمدم دعوت به شرک کنم.» چطوری؟ گفتند: «که فقط خدا را بپرستین.» «من آمدم بگویم یکم هم خدا را بپرست. حالا این همه بقیه، یکم بغلش خدا باشد. همش غیر خدا نه. حالا یک کوچولو هم خدای گاهی باشد آن وسطا. من دعوت به شرک میکنم. دعوت به توحید نمیکنم. همش غیر خداست، یک کم هم خدا.»
خلاصه اینکه با خدا آدم چون خدا نه میبینیم نه میشنویم، دستوری نداده. با امام خمینی مشکل ندارند مثلاً. هرکدام آنی که دیگر از دسترس خارج است را دیگر باهاش مشکل ندارد. مثلاً اگر خدا باشد، با پیغمبر مشکل دارد. بعد نوبت امام میشود دیگر. باز با پیغمبر مشکل ندارد، با امام مشکل دارد. باز امام معصوم میرود، با ولی، باز خود امام زمان نیست دیگر، در دسترس نیست. باز ولیفقیه. یکی میرود، بعدی میآید. باز تا قبلی را قبول دارند. «اگر خمینی زنده بود با ما بود.» خیلی جالب است. دیگر دستبند سبز میبست میآمد تو خیابان. امام، هرکدام که در دسترس نیست، و راحت میشود قبول کرد. آنی که در دسترس است، شاخص میشود، عیار میشود. بله. چرا اطاعت خدا را وقتی میآورد، بعدش اطاعت پیغمبر مطرح میکند؟ چون شاخص پذیرش اطاعت خدا، اطاعت پیغمبر است. بعضی جاها اولیالامر هم میگوید. چون باز شاخص پذیرش اطاعت پیغمبر، اطاعت اولیالامر است. آنی که در دسترس است. این پیغمبری که الان دارد حرف میزند، پیغمبر ناطق. جنگ، خدا ازش در میرود. «امام بود. الان مذاکره را هم حل کرده بود و اینها را همه را تصویب کرده بود. مرگ بر آمریکا را هم جمع کرده بودیم.» آنی که در دسترس نیست، راحت میشود تحریف. پس: «اَطیعُ اللهَ». «قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ».
چون نکته مهمی بود و خیلی در آیات قرآن آمده، یک کمی توضیح دادم. انفال مال خداست و مال پیغمبر. آخر آیه هم میگوید: «اَطیعُ اللهَ وَ رَسولَهُ». اطاعت کنید خدا و پیغمبر. پای پیغمبر همیشه وسط. پس چی شد؟ پیغمبر هم از خودش چیزی ندارد. ولی چون ادعا میکنند، میگویند: «مال خداست، ما هم بنده خداییم.» این مال عمومی را در مصارف شخصی خودشان مصرف نمایند. یک چنین چیزی ممکن است. بنابراین مال خدا، اگرچه باید به مصالح عموم مسلمانان و بندگان واقعی خدا برسد، اما به مصلحت عموم رسیدن به این معنا نیست که بلبشو باشد، هرکه هرچی دلش خواست مصرف بکند. لازم است یک مرکزیتی باشد. ولایت فقیه در میآید. سال ۵۳ اینها را فرمودند. یک دست قدرتمندی باشد که نماینده خدا و قیم امور مردم محسوب بشود. او کیست؟ او رسول است. رسول در اینجا به عنوان رسالت و نبوت مطرح نیست، به عنوان حکومت الهی مطرح است. یعنی وقتی که رسول از دنیا رفت، امام همه کاره انفال است. امام یعنی حاکم الهی. در روزگاری که امام معصوم بر مردم حکومت نمیکند، آن کسی که از سوی خدا میتواند و میباید بر مردم حکومت بکند، او همهکاره انفال و ثروتهاست. کی آن موقع فکر میکرد که این کسی که دارد این حرفها را سال ۵۳ میزند، ۲۰ سال بعد خودش انفال بیاید دستش، همه کاره مملکت. یعنی حرفش را آن موقع زد. همین الانش سنگین است. گفتم آن جلسه دیگر. ما الان رسیدیم تازه به آقای ۵۰ سال پیش. آقایی که ۵۰ سال پیش بوده، تازه میفهمیمش. تو آسمان دارد میگوید، میگوید: «من کاملاً امیدوارم آمریکا نابود میشود. کارش تمام است. سرآغاز افول.» ما همینجوری نگاه میکنیم، میخندیم. «خدا حفظت کند، چهره نورانیت را بخورم الهی، کدام پشت و پناهت باشد.» اینجوری کمکم دارد حالی میشود اینها که میگفتی چی بوده. الان دارم میفهمم.
به هر صورت، اگرچه این ثروتها عمومی است. یعنی معدنها از آنِ همگان است. من اینجوری میخوانم. دوستش دارید؟ اینجوری میخوانم براتون خوبه یا نه؟ حوصلهتون سر نره، انرژیتون نیفتد. معدنها از آنِ همگان است. جنگل و نیزارها برای همه است. مرتعها برای همه است. غنیمتهایی که از دشمن به دست میآید برای همه است. ثوافل الملوک، پادشاهها را به غنیمت میگرفتند، برای همه است. از این قبیل موارد و مصادیقی که برای انفال ذکر شده، اگرچه برای همه است، اما بالاخره باید در اختیار قدرتمند الهی که همان حاکم اسلامی است قرار داشته باشد. آن کیست؟ در زمان وجود پیغمبر، رسولالله. پس از او امام معصوم. اگر امام معصوم نباشد، امام عادل الهی. اینها همش ولایت. آن کسی که بعد میگویند شنیدهام، دانشجوی حزباللهی، البته الان کمتر میشنوم. دانشگاه میگفتند که رهبری آقا قائل به ولایت مطلقه فقیه نیست. ولایت مطلقه فقیه صحبت میکند. آن کسی که زمام حکومت اسلامی باید در دست او باشد، او مسلط به امر انفال است. این قسمت اول. اول آیه که بگویم یک کمی خوشمان بیاید، بعد بریم سراغ بقیه بحث. صحبت کرد دیگر، قشنگ ولایت فقیه اثبات شد با این حرف.
سال ۶ شصت و مثلاً شش، به نظرم ۶۷ حالا تو همان اواخر حیات مبارک امام، آقا تو سخنرانی خطبه نماز جمعه یک چیزی در مورد، در مورد محدوده اختیارات ولی فقیه میگویند. حالا امام خمینی که این همه کفتار و شغال دور و برش بود، و در مورد هیچکی موضع نمیگرفت. نداشت. بنیصدر حاکم بود، رئیس جمهور بود. امام هیچی نمیگفت تا خودشان عزلش کردند. حالا رئیس جمهور قانونی، مجتهد مملکت، آیتالله خامنهای تو نماز جمعه. امام یک نامه سرگشاده دادند. شستند و رفتند آقای خامنهای را. محافظ آقا میگوید: «که ما تو جاده قم بودیم. داشتیم میرفتیم شنبه صبح بود. از تهران داشت میرفتیم قم.» محافظ میگوید: «رادیو را باز کردیم، ساعت ۱۲، ساعت ۱۴، ساعت ۲. این اخبار آهنگش را زد. بسم الله الرحمن الرحیم. نامه سرگشاده حضرت امام خمینی به آیتالله...» رنگش پرید. تو رادیو جریانی بود دیگر، که هنوزم هستند. تفالههایشان هست. بدترشان هم هستند. برای طول عمر میکنم که بروند دیگر. با مسئولیت میروند. بچههایشان و تربیتشدههای مکتبشان و اینها هستند. رادیو نامه را پخش کرد. امام آقا رگبار را گرفته روی آقا: «شما ولایت فقیه را نفهمیدهاید! این حرفها چیست؟! فلانه. ولایت فقیه این است.» یک دور شروع کرده ولایت فقیه توضیح دادن برای آقا، درباره ولایت فقیه ۵۳ سال قبل، «نفهمیدهاید!» این محافظ آقا میگوید: «که حال آقا بد شده. آقا عصبی که میشوند، این دست راستشان که مجروح است قفل میکند.» گفت: «دیگر سه بار ما زدیم کنار. آنجور که یادم از خاطره. سه بار تو مسیر زدیم کنار. حیوان حاجی؟ مسکن تزریق کردیم با آقا که یکم حالشان خوب شد.»
بعد آقا میرسد تهران، نامه میزند به امام. «یک دو هفته حالا من یک وقت نباشم. حالا میفهمی. حالا بفرست فلانی بیا خطبه بخواند. حالا میفهمی. عمو لیاقتتان همانهاست.» یک نامه مینویسد: «من کاملاً نظرم نظر شماست. هیچی از خودم ندارم. اگر سوء برداشتی شده همینجا تصحیح میکنم.» بخوانید دیگر: «شما از جهت تعهد به مبانی و تسلط به مبانی مانند خورشید یا یا خورشید و یا ماه میدرخشید در بین اینها که هستند.» خیلی خفن است که امام در مورد آقا به کار بردند. آیتالله حائری شیرازی خیلی قشنگ تحلیل کردند که این چی بود. خیلی زیباست. رحمتالله علیه. واقعاً ایشان هم حکیم بود هم عارف. شیرازی فرمودند که: «امام نوع برخوردش با آقای خامنهای اینجور بود.» حالا مقایسه کرده بین رفتار با آقای خامنهای و آقای هاشمی. آقای هاشمی تا زنده میماند، سالم برمیگشت از جبهه. امام قربانی میداد: «جوانانم مینشستید سلامتی هاشمی قربانی کنید.» خانه پشتیشان را وقتی میخواستند بگیرند گفته: «آقای هاشمی بغل دل خودم باشد.» «نفهمیدهای.» جلو جمع خوردش میکند. امام میخواست آقای هاشمی را نگه دارد بیرون نرود. آقای خامنهای را بسازد که رهبر بشود. خیلی گفت. این را میخواست یک خردل داشته باشد که نره. او را میخواست یک خردل توش هوا نمونه که رهبر تکون بخورد جلو چشم ملت. تکون بخورد. واقعاً هیچی ندارد. هیچ هوای نفسی تو وجود او نیست. نوع برخوردی که آقا کرد، واقعاً بینظیر است. رئیسجمهور شارلاتان بنیصدر بود، هیچی نمیگفتیم. «ما حرف بزنیم. ما یک دو کلمه رادیو.» همین حضراتی که الان بعضیهایشان ردههای اول مملکتاند، همان موقع آقا را هول کرده بودند دیگر. اسم نمیآورم کی چه کارهاند. دلارشان الان معروف است. و حالا ماجرایی دیگری که حالا با ماجرای میرحسین موسوی و رأی آوردن برای کابینه و اینها یک چیز مفصلی است. یعنی تقریباً هیچ اختیاری آقا از خودش نداشت. کلاً ریاست جمهوری در این حد اختیار داشت که فقط نخستوزیر معرفی کنی. همین. تنها اختیار قانونی رئیس جمهور بود که هر دو دوره هم آقا به اختیار خودشان انتخاب نکردند، امام انتخاب کردند. تنها کاری که میتوانستم بکنم، تنها اختیار دولت داشتن این بود که: «آقا نظر شما ولایتی بود؟» امام گفتند: «مصلحت نیست.» که امام این روزها را دیده بود دیگر. آقا را بسازد با اینها، که بعداً با اینها کار دارد، با این طیف، با این قشر کار دارد. و یک وقتی هم به آقا فرموده بودند که: «من تروری را از شما رد کردم.» یعنی اگر این طیف نبودند در کابینه، شما را ترور میکردند، شهید آیت را ترور کردند. روزی که قرار بود بیاید در مورد اینها صحبت بکند. یک مقایسه جدی و مطالعه جدی نسبت به تاریخ انقلاب باید داشت.
خلاصه این مرده. حالا به این مناسبت بحث مطرح شد. مبانی ولایت فقیه را سال ۵۳ میگفته. بعد امام سال ۶۶ مثلاً ۶۷. الان مثلاً من یک چیزی تو نمازخانه بگویم، نهاد مثلاً یک نامه سرگشاده بزند تو سایت که «آقای فلانی حرفت خیلی مزخرف بود، خودم بگو مسئولیت کشی؟» اینجاست ریاست جمهوری و مملکت و خودساخته انقلاب. آدم اینجوری میخواهد. یک عیار اخلاص انقلاب. فقط هم فکر و فهم و اینها نیست که خوب میفهمم. یک قدرت تسلط روحی، یک خودسازی این شکلی، منش این شکلی. خیلی حالت عجیبی است. آنقدر نفس تو مشت او آدم. هیچ سر سوزنی خودت را نبازی. عصبی نشوی. کنترلت را از دست ندهی. دهه ۶۰. آنی که الان هست که دیگر جاودان. فرمودند ایشان: «در جوانی در آسمان بود.» در جوانی در آسمان. الانش را نمیدانیم کجاست. همین که آقا تقریر کردند کتابش را. کتاب «رهنمای طریق». همین بزرگوار در مورد خود آقا فرمودند: «ولایت مطلقه به معنای توتالیتاریسم نیست.» توتالی، توتالیتر دیکتاتوری مطلق. مشترک لفظی. توتالیتاریسم در ادبیات علوم سیاسی به معنای دیکتاتوری. آنجا مطلقه که میگویند همین است. نسبت به هیچجا مسئولیت ندارد. نسبت به هیچکس هیچ نهاد بالادستی اولاً ندارد. هیچ ناظری ندارد. اختیارات تام دارد. قانون نه اینکه او نسبت به قانون موظف است. قانون آنی است که او مینویسد. هر آنچه که او تصمیم گرفت میشود قانون. جمله قرآنیاش هم این است. جملهای که آیهای که از قول فرعون: «لَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَىٰ». نظرم یعنی هرچی که من دیدم. هرچی که من دستور دادم همان میشود قانون. این میشود مطلقهای که تو علوم سیاسی میگویند. مطلقهای که تو فقه میگویند این نیست. مطلقه یعنی هرآنچه که شأن و حد اختیار پیغمبر در محدوده اجرای شرع، ضوابط، نظارت، مسئولیت، هرآنچه که پیغمبر دارد، فقیه هم دارد. حالا آن اهرمی که باید کنترل بکند چیست؟ فقه، شریعت، وحی. با این شاخص میسنجیم. وگرنه ولایت مطلقه یعنی هر کاری کرد باید بشود قانون. آقا هم رهبری فرمودند، هم امام، جفتشان تصریح کردند به اینکه اگر فقیه یک گناه، ولو صغیره، خیلی عجیب است ها. بنشین فکر کن. خیلی حرف عجیبی است. فقیه اگر یک گناه، ولو صغیره، انجام بدهد، ولایتش باطل است. اصلاً نیاز به عزل ندارد. منعزل میشود. خود به خود منعزل میشود. خود او عصمت است. یک مرتبه از عصمت. معصوم نیست. اصلاً معصوم نباشد نمیتواند ولی فقیه باشد. معصوم به معنای پیغمبرش نیست. بله. او در هیچ گناهی نباید انجام بدهد. عامل نسبت به گناه نباید. اشتباه نمیکنم. آن یک بحث دیگر است ها. خلط نکنیم با هم. ممکن است اشتباه بکند. علم به این داشته باشد که این اشتباه است و عمداً این را انجام بدهد. اگر از فقیه سر زد، از ولایت ساقط میشود. مطلقه به این معناست. حالا پیغمبر اعلام جنگ میکرد، انفال مال او بود. تقسیم انفال میکرد. تقسیم غنائم میکرد. بیتالمال کلاً در اختیار او بود. حالا بعضیها میگویند: «ما ولایت فقیه را در چارچوب قانون قبول داریم.» یعنی چه؟ اصلاً صحبت بکنیم در مورد ولایت فقیه. کلاً حرف زیاد است. ولایت فقیه در چارچوب قانون یعنی چه؟ آنی که به این قانون جمهوری اسلامی حجیت و اعتبار شرعی داده، ولایت فقیه است عزیزم. ولایت فقیه در محدوده رهبری. تیکه تازگی درس خارجشان انداختند. فرمودند که برای بازنشستهها مورد داشتیم دیدند بعضیها را جایگزین ندارند. این جور وقتها یاد ولایت فقیه میافتند. همان یعنی همین حضراتی که ولایت فقیه را در چارچوب قانون قبول دارند، هی هم میگویند اختیارات فراقانونی دارد و خوب است ازش استفاده کنیم. یک چکی اسم رهبری هیچکس هم به اندازه اینها سوءاستفاده نمیکند از اختیارات فراقانونی رهبری. اینش هم جالب است. هیچکس هم مثل اینها زبانش دراز نیست. «رهبری را پاسخگو باش.» «در محدوده قانون باشد.» «همه را انتقاد بکنید. ما معصوم تو مملکت نداریم. از همه انتقاد بکنید. من معصوم نمیشناسم.» پیغمبرش هم تازه میشود ازش سؤال کرد، نقدش کرد. فلش را بگیرند سمت رهبری که میشود اختیارات فراقانونی رهبری. خدا انشاءالله سایه منافقین از سر ما کم کند. بله. اینی که تو قانون تقریباً ولایت مطلقه است. تو اصل ۱۱۰ واژه مطلقه ندارد. آنی که تو ذهنم است الان چیز دیگر است. حالا دوست دارم یک دقیقه سرچ بکنم. فکر میکنم مطلقه باشد تو اصل ۱۱ قانون اساسی. بکنیم؟ آره. حالا اگر نبود حالا.
ادامهاش، آیه دوم: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ». بیایید بریم آقا. خیلی قشنگ است. حالا تو جامعه دعوا، اختلاف میشود. اصل دعوا سر اینجاست. کسی با پیغمبر سر نماز که مشکل ندارد. که آقا درگیری شده، دو طایفه شدهاند. اینها میگویند پیغمبر نماز را با یک دانه تسبیحات بخواند، آنها میگویند با سه تا بخواند. دو گروه شدهاند تو مسجد. این وریها میگویند: «مردم فرانسه مرگ بر ضد سه تسبیح، میگویند مرگ بر ضد یک تسبیح.» سر این دعوا شدم تو مسجد پیغمبر. اختلاف پیدا شده. شکاف تو جامعه اینجور جاهاست. تقسیم بیتالمال دقیقاً.
مثلاً من طلبه از همین حوزهها فرار میکنیم برای اینکه این حوزه، حوزههای فتنهخیز است. یعنی من اگر میخواهم تو جامعه اعتبارم را داشته باشم، نباید کاری بکنم که پول مردم دست من بودجه دست من باشد. عزل و نصب دست من باشد. یک گل و بلبل مسجد را میروم نمازم را میخوانم، سخنرانی میکنم، همه هم حاج آقا بوس، بوس. پیغمبر مگر این بود که مشکل نداشت؟ که حتی امام عسکری را حضرت امام فرمود: «امام عسکری هم اگر اینجور بود که اتفاقاً بیشتر تح طرفدار؟ پیغمبر.» پس مسئله این است که دارد. اهل بیت دست کردند تو لانه زنبور. همین است که دعوا ایجاد شده. مسئله سر همین تقسیمات. اینجاست که دعوا پیش میآید. این حیطه از ولایت فقیه که فتنهخیز است. این فیت از حاکمیت که فتنهخیز است. وقتی میخواهد بودجه را تقسیم کند، اعتبار بودجه. حکم حکومتی دستور میدهد که: «آقا فلان چیز برای امنیت مضر است، مخل امنیت. مثلاً تلگرام.» دستور دادند دیگر. فرمودند که: «تلگرام مضر امنیت و مخل به امنیت مملکت.» تعطیل کنیم. بعد جای شخص به آنی که دستور دادند تعطیل کند، چون خودش تعطیل بوده، نتوانسته تعطیل کند. بزرگوار تعطیل. اگر مشغول فعالیت باشی در حال تعطیل کردن است. یعنی فعالیتش برای تعطیل کردن. سیمان بپاشه. یک جایی بترکه.
بر طبق اصول آینده این قانون در قانون اساسی جمهوری خوب است. فضای جامعه را البته باید دید که چقدر موافق است. ولی حالا در حد کوتاه فقط بگویم یک دور این تاریخ تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان را بخوانید؛ جالب است. مردم خیلی فوقالعاده است این تاریخ. جمهوری اسلامی چیز عجیب غریبی مردم به جمهوری اسلامی آری گفتند. ۹۸ درصد. یک تعدادی از این شیوخ و معتمدین مردم رفتند تو مجلس خبرگان قانون تصویب بکنند. قانون اساسی کلیاتش که تصویب شده، اصلاً ولایت فقیه نداشته. بعد امام سخنرانی کردند. بعد ماجراها دارد. شهید بهشتی، آیتالله منتظری تو مجلس پا جفت وایمیستند. به زور کلیت ولایت فقیه وارد قانون اساسی میشود. سخنرانی معروف امام که میفرماید: «از ولایت فقیه چه دیدهاید که از آن بدتان میآید؟» ولایت فقیه دیکتاتوری نمیآید چون دیکتاتوری است. خیلی جالب است ها. ۹۸ درصد مردم به آقای خمینی آری گفتند. نظام شیرین و شیرین. جغد پیدا نمیکنی. و شیرین شیرین. مغز رهبری مشخص است. این مسئولین وسط معلوم نیست چهکارهاند. خیلی چیز فوقالعادهای است. دندان خودش بینظیر است. آره. آفرین همین. بله بله. آنی که حالا کلیت ولایت فقیه که بله.
حالا نکته، یک نکتهاش این است و یک نکته دیگرش این است که مردم باید در مجرای امور احساس بکنند که دخالت دارند و هستند. هیچ چیزی مثل همین جمهوریت به این معنا به مردم احساس فایده و حضور نمیدهد. تجربه مشروطه است. مطالعه کنیم تجربه مشروطه. مشروطه میخواست ولایت مطلقه را با همان معنای کلیاش بیاورند پیاده کنند که شکست. امام مردم تو دایره. به همینم تا حالا. هرچی که مانده. شما فرض کنید مثلاً حرف میزنم، روزی ۵ ۶ جا یادم نمیماند چی را کجا. لطف خداست. امام نفر اولی که انتخاب کردند کی بود؟ تو جمهوری اسلامی؟ بازرگان. بازرگان که رأی مردم نبود. دولت موقت. دولت بازرگان. خود امام انتخاب کردند. یعنی شما فکر نکنید که اگر ما اختیار تام میدادیم به رهبری ۴ تا رئیس جمهور دیگر غیر از اینها انتخاب میکردند. وقتی که اختیار تام داشت. امام رأی ۹۸ درصدی داشت. بازرگان را کرد رئیس دولت. وصیتنامه: «والله قسم راضی به بازرگان نبودم. تحمیل میکردند. کسی نمیتوانست بگوید تحمیلی است.» خیلی ذکائت است تو این. فکر کنید حالا به بحثهای ولایت و اینها انشاءالله بعداً میرسیم. کتاب نبوت، ولایت. آنجا تو ولایت که برسیم فصلهای آخر کتاب.
پس چی شد؟ دعوا سر چیست؟ دعوا سر ولایت است. سر اطاعت است. وقتی بودجه میآید دست پیغمبر، وقتی اختیارات میآید دست پیغمبر، دستور میدهد: «این را ببندید، او را باز کنید. این را تعطیل کنید، این را راهاندازی کنید.» اینجا دعوا پیش میآید. به عنوان یک شخصیت مذهبی و شخصیت دوستداشتنی، خیلی باهاش کاریزماتیک به قول امروزیها، خیلی با شخصیت کاریزماتیک مشکلی ندارند. حوزه اختیارات اوست که دعوا را درست میکند. خب، حالا تو این جامعه یک شاهکلید و یک کلیدواژه داریم که اگر این باشد دیگر دعوا پیش نمیآید. آن هم چیست؟ آقا جان چه واژهای؟ اول بحث گفتم: ایمان. تقوا هم در دل خودش دارد. ایمان: «ان کُنتم مومنین». پس ما تو جامعه دینی نیاز به چه جور آدمهایی داریم؟ کار فرهنگیمان چیست؟ باید چی بسازیم؟ باید آدم مؤمن بسازیم. با کیا میشود بار انقلاب را برداشت؟ با کیا میشود نظام اسلامی را پیش برد؟ با مؤمن. به معنای تام کلمه. مؤمن باشد در تمام ابعاد. نه فقط نماز خواندنش ایمان دارد به خدا در نماز خواندن. نه. ایمان داشته باشد به خدا در تقسیم بودجه. ایمان داشته باشد به خدا در کار، موقع کار کردن. داشته باشد موقع عرق ریختن ایمان داشته باشد. موقع پول برداشتن ایمان داشته باشد.
آقا فرمودند چند وقت پیش. فرمودند که: «الگوی دهه ۶۰، مدیریت دهه ۶۰ را یادتان نرود.» اولین مجلس تاریخ انقلاب. واقعاً تاریخ تاریخ انقلاب. اولین دوره مجلس، جلسه اول که مجلس، مجلس راهاندازی شد، مجلس شورای اسلامی دریافتی حقوق نداشته. صندوق درست کرده بودند، پولها را توش ریخته بودند. هرکه هر چقدر لازم دارد بردارد. لازم ندارد، بعداً بدهند رسید به صندوق. صندوقهای دیگر که دیدند لازم دارند، همه را برداشتند بردند. بزرگوار دید خیلی لازم دارد. دیوار مهربانی بود. مثلاً صندوق مهربانی. لازم داری بردار، لازم نداری بگذار. لازم داری بردار. بعد، بعداً دیدند کلاً صندوق را برداشتند بردند. ۵۷ میلیون. صندوق فرهنگی گل. صندوق انقلاب راه افتاد.
خب، چه اتفاقی افتاد؟ ما الگوی مدیریتیمان، الگوی دفاع مقدس است. الگوی تمدنمان، الگوی اربعین است. اربعین چه الگویی دارد؟ کسی تو اربعین مثلاً اضافهکار دارد؟ ساعت میزنند دم در؟ مثلاً کارت میکشند؟ آیا موکت مثلاً دم در سر ساعت کارت را میکشد میرود؟ چشمها کاسه خون طرف دارد میمیرد از خستگی. ۵ تا موکب را دارد هندل میکند اینور آنور. بعد این الان میگذارد میرود، باز کار این و آن یکی دارد انجام میدهد. این الگوی ایمانی است. بعد موقع دریافت همه به همه غذا رسیده. خودش گشنه است. همه پتو دارند برای خوابیدن. خودش چیزی ندارد. الگوی دفاع مقدس. ما پیاده نمیشود. سختی کار اینجاست. آنجا مؤمن است. مؤمن انقطاع است. در مورد مؤمنین که میخواهیم صحبت پیشدرآمد بحثمان در مورد مؤمنین است. آنی که سخت است الان ما تو دانشگاه فضامان چقدر ایمانی است. حوزه آنجا فضا فضای ایمانی است؟ نه. آقا اینجا یک سری ویژگیهای ایمانی را دارد. آنجا یک سری وجوه دیگر دارد و ندارد. خیلی از چیزهای دیگر را. تواضعی که بعضی رفقای طلبهاند به ما اعتراض میکنند. گاهی جواب بیشتر با دانشجوها دمخوریم. ما را خیلی تحویل نمیگیرید. یکی از وجوهش این است. صفا و خلوص و تواضعی که آدم تو دانشجو میبیند در خیلی از افراد نیست. این صفا و تواضع ندارد. الان اینجاست. خاکی است. کرات پیش آمده به کرات. «چطوری شیخ؟» تا قبلش ۵ دقیقه «من با شما یک عرضی دارم.» بعد طلایی میشود: «چطوری حاجی؟» از آخوند میشود. «جلسه داریم شرکت بکنید.» لوازم ایمانیاشان ضعیف است دیگر. تو آن فضا لوازم ایمانی را از دست میدهیم. علم و علم مؤمنانه نیست. درس خواندن او مؤمنانه نیست. یک وقتهایی کار کردن او مؤمنانه. جلسه قبل گفتم: «تقوا هم تقوای پرهیز از فضاست.» در میرویم از فضا که متقی باشیم؟ نه. تو فضا بمان مؤمنانه رفتار کن. البته اگر بخواهی این کار را بکنی، سرویس میشود.
رفته بودم دندانپزشکی، همان اولی که معمم شدم. یکی از اقوام تهران، دندانپزشک خانوادگی ماست. بعد خیلی برایش عجیب بود و گفت: «تو استعداد داشتی و دکتر میشدی. فلان میشدی، چی اینها.» بعد دهن ما را سر کرد و بعد این یارو هم گذاشت تو دهنم. شروع کرد حرف زدن: «آخوندی چیست، فلان است اینها.» گفتم: «شما به معنی واقعی کلمه دهن من را سرویس کردی.» حالا تو این فضا واقعاً همین است. سرویس میشود. یک دور سرویس قشنگ. ریاست بکنی مؤمنانه، پدرت در میآید. میخواهی درس بدهی مؤمنانه، پدرت در میآید. میخواهی درس بخوانی مؤمنانه، پدرت در میآید. این همه بامبول و شامورتیبازیهایی که بقیه در میآورند تو درس خواندن و نمره آوردن و مدرک و هیچ کدام از اینها را نخواهی داشته باشی. ۱۰ ساله مانده زود میرود. راهش را هم بلد است. مؤمنانه نیست.
خود آقا، ریاست ایشان. ریاست جمهوری ایشان. یک تراز برای رفتار مؤمنانه، مدیریت مؤمنانه. سر سوزنی. قبول است. دوره ریاست جمهوری. اصلاً آقای هاشمی تو خاطراتش، کتاب بیم و امید به نظرم میگوید که مال دهه ۷۰ است. میگوید: «هنوز که هنوزه هر وقت با آقا اسمی از دولت میرحسین موسوی میآید، چهره آقا رنگش عوض میشود. آثار ناراحتی هنوز در صورت آقا دیده میشود.» چی کشیده تو آن دوران. عکس اول ریاست جمهوری آقا را نگاه بکنید، سال آخر قشنگ نصف شده، شکسته، داغون. تو دوره رهبری با اینها چه کردهاند؟ انواع و اقسام. حمید احمدینژاد بس. اگر تو زندگی ما برای ما پیش بیاید، یکی را بیاوریم همه دارند میزنند. لت و پارش کنند. پشتش وایسی. همه تیرها را بخوری. آبروم را نبردیم. حمایتم بکنی. خوبیهایش هم ببینی، هنوز بابت خوبیهایش حمایت کنی. خیلی حرف است رفتار مؤمنانه. ما تو جامعه چی میخواهیم؟ چی کم داریم؟ مؤمن کم داریم. الان من واقعاً خدا را شکر میکنم که یک دولت دیگری که مثلاً موسوم به جریان مؤمن است سر کار نیست. واحد انقلاب تمام شده بود. درست میشود. بدنه، بدنه فاسدی است. صدا و سیما. دیگر رفقا شوخی میکردند. «اگه صدا و سیما عوض شده بود.» گفتم: «به نظرت تغییری حاصل میشود؟» گفت: «پالون عوض شد، بدن همین است.» آخر آنی که آنتن دستش است: تهیهکننده و کارگردان و بازیگر و مدیر گروه و مدیر شبکه و این ریاست چهکار دارد؟ بماند که ما در رئیس هم آدم نداریم. درد رئیس. آدم نداریم. یعنی واقعاً بیت برای انتخاب رئیس صدا و سیما واقعاً به بنبست خورده بود. آیا سرافراز معرفی شد؟ سال ۹۳ استفاده از او؟ یکی دیگر تیم قبلی صدا و سیما را برگرداند؟ آمد چند تا شبکه را تعطیل کرد. بودجه الکی است. یک دری را باز کردیم برای اینکه پول برداریم. کلی مدیر کلان بیکار شد. با کلی آدم شوریدند و به هم ریختند سیستم را. این بنده خدا استعفا داد. یکی دیگر آمد همه آنها را برگرداند سر کار. همه شبکهها را دوباره راهاندازی کرد. بدنه فاسد. تازه صدا و سیما، صدا و سیما یکی از بهترین جاهای مملکت که واقعاً بدنش مؤمن است. دولت و نفت و نفت. ساختار نفت و اقتصاد و آموزش و پرورش. وزارت علوم. جان؟ بله. جهتگیری عوض شد. گفتمان عوض شد و آدمهای دیگری آمدند. مثلاً مجبورم، مثلاً همین آقای صالحی، عراقچی دولت فخیمه قبلی بودند دیگر. بعد جالب است. هم دولت قبلیه شاخ میشود: «ما مذاکره میکردیم، یک چیز دیگر میشد.» دولت جدید شاخ میشود: «قبلیها گند زدند.» عراقچی سخنگوی وزارت خارجه احمدینژاد بود. خود وزیر خارجهاش بود. رئیس مثلاً وزیر امور خارجه تکبیر میگویند وارد میشوم. بعد نمازها مثلاً تسبیحات میگویند و نمیدانم نماز شب میخوانند. همه با ۷۰ تا عفو.
بعد آخر آن کاردار مهم است دیگر. آن سفیر مهم است دیگر. مگر چند تا آدم داری سفیر بگذاری؟ مگر چند تا کاردار بگذاری؟ چقدر آدم تولید کردی؟ دانشکده خودمان برای کارهای ضروری نداریم. روی زمین ماندهایم. ۱۰ نفر پیدا نمیکنی. یکی از رفقا خاطره دو هفته پیش برای من گفت. دهنم وا ماند. بعد به شدت تأکید کرد آدم بسیار موثقی است حالا من میگویم بین خودمان. چند میلیون بماند. بعد میگفتش که در مورد طلبگیاش گفت. البته این بخشش را خیلی جدی نگیرید شما. گفت: «که من دانشجو بودم و دانشجو بودم و مردد بودم بروم حوزه یا نه. سال ۹۰. دیگر خیلی به اضطرار رسیده بودم که چهکار کنم. رفتیم خانه یکی از اقوام که خانواده شهید بود. تو اتاق گفتند همینجا مینشینی.» گفتیم: «برای چی؟» گفتند: «آقا دارد میآید دیدار خانواده شهید.» ملت گفت. دیگر من آنجا با چک و لگد و سر و صدا و اینها خودم را تا پشت در اتاقی که آقا بودند رساندم. طلبگیام بود که آقا طلب. «نه، نظام برای تو هزینه کرده.» بگو. آقا سه بار این تعبیر را به کار بردند. سال ۹۰. سه بار. خیلی برایم عجیب بود. نمیدانم واقعاً چطور باید فهمید این را. اگر این آدم آدم موثقی نبود. از رفقای خیلی خوب ما که دو سال درس فقهمان و اینها ایشان هست. گفت: «آقا سه بار تأکید کردم، فرمودند که بروید درس خودتان را بسازید به جای مسئولین فاسد فعلی.» سه بار تعبیر فاسد. «مسئول فاسد»، «مسئولین فاسد فعلی». کار دست بگیرید. «مسئول فاسد». سال ۹۰. اوضاع خوب بود. «مسئولین فاسد فعلی، مدیران میانی ضد انقلاب، ایمان نیست، انگیزه نیست، دغدغه نیست، شور نیست.»
خودمان حالا چند نفر برند میشوند. دیروز به یکی از رفقا گفتم یک کاری اینجا شروع کردند. یکشنبهها کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» آقا را تو نهاد شروع کردیم. ساعت یک و ربع تا یک و ربع دو. بحث خوبی است. اگر دوست داشتید. بعد نیم ساعت قبلش هم شخصیتشناسی آغاز که یکی دیگر از دوستان. بعد گفتش که آره مثلاً بعضی از چهرهها را میخواهیم بیاوریم، آنها قبول نمیکنند و فلان. و گفت: «همین بنده خدا که آمده ناشناخته است ولی از همه بهتر صحبت.» معضلات همین است. یک کار فرهنگی هم که میخواهیم بکنیم، آدم شاخص سلبریتی حزباللهی باید بیاوریم. عکسش و را بزنیم که ملت بیایند. آن بنده خدا هم که اولاً ابوالمشاغل است. بعد دیگر انگیزهای ندارد. اشباع شده است. ۱۰۰ جا عکسش و بنرش و پوسترش را زدند. و گفتند دارد. شهرت ندارد. کسی نمیشناسد. تولید هی نداریم. چی بشود؟ یکی بین ما چهره بشود. به یکی فحش داده باشد. یکی به این فحش داده باشد. زندان انداخته باشندش. با لگد زده باشند. با مشت. فکش را آورده باشند پایین. این باعث شهرتش بشود.
ولی با روال عادی ما خیلی تولید نیرو نیست. البته تو دانشگاه خیلی بهتر است. همین که توی دانشکده مثلاً فرمانده است. بعد میآید بالاتر تو حوزه است. بعد میآید تو فضای شهری و بعد استانی و بعد نمیدانم کشوری و یک سیکلی دارد. تو حوزه که اصلاً هیچی تعطیل. فضا نیست که نسل جوان بیاید. بازنشستگی که نداریم که. هیئت علمی اینجا بازنشسته میشود. حوزه بازنشسته نمیشود. تا بزرگوار از دنیا بروند. مرجع بشوند. بازی یک نفره. این آیه میفرماید که شما مؤمن لازم دارید. باید مؤمن. ادامه بریم جلو. اگر مؤمن هستید این سه کار را انجام بدهید:
۱. «فَاتَّقُوا اللَّهَ». تقوا داشته باشید. از خدا پروا بدارید.
۲. «وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ». ما بین خودتان را اصلاح کنید. اختلافات بین خودتان را از بین بردارید. به سود حقیقت. آن کسانی که سخنی غیر حقیقت میگویند از سخن خود دست بکشند. اختلافات را از بین خودتان بردارید. حالا لوازم زیست مؤمنانه چیست؟ پاک کنم دیگر. لوازم زیست سیاسی مؤمنانه. اولینش چی بود؟ تقوا. اصلاح ذات البین. این هم نکته خیلی مهمی است. آقا انصاف تو بحثمان باشد. تو کارمان باشد. ببینیم که حق با کیست. اگر یک کسی یک حرفی زده، انتقادی به من کرد، اشکالی گرفت، نکتهای گفت. ببینم درست میگوید یا نه. درست گفتند: «من که با مایی یا با ما نیستی؟ جناح ما یا جناح رقیب؟» «جناح ما باشی هرچی خزعبلات بگویی درست، مشکلی ندارد.» «جناح رقیب باشی، هرچند حرف به درد بخور بزنی، مشکلی دارد.» حرف درست، طرح درست، کار درست، از هرکی که هست پشتش باش. طرفدار حقیقت باش. یک اختلافی پیش نمیآید.
اختلاف است. این او را قبول ندارد. این او را نمیتواند ببیند. این او را میزند. مشکل جدی، معضل جدی. اصلاح ذات البین. بر سر چیزهای جزئی به جان هم نیفتید. بهانه برای به جان یکدیگر افتادن نجویید. خاصیت یک عده مردمی که جنگشان میآید با دوستان و با دشمنان همین است که دنبال بهانههای کوچک برای جنگیدن و دعوا کردن و ایجاد اختلاف میگردند. این جمله را بگیرید؛ خیلی طلایی است. نصیحت خدا و رسول به این گونه مردم این است که به جای آنکه برای جنگیدن با دوستان بهانه بجویید، برای جنگیدن با دشمنان بهانهها را پنهان نکنید. دشمن را گم نکن. ضرب شمشیرت را هم هدر نده. جایی بزن که خاصیت. جایی بزن که ضرورت است. تا به ضرورت نرسیده نزَن. مقداری بزن که مستحقش است. حالا عنصر حزباللهی اشتباهی کرده شمشیر را تا ته فرو میکنیم. یک آدم بیدینی هم یک غلطی کرده، میصابونیم به لپش. عزیزم! نکن این کارها را دیگر. نازش میکنیم. با غل و زنجیر. جفتشان را تنبیه کردی. این حد دارد، آن حد دارد. این یک سقفی دارد، سطحی دارد، مدلی دارد. هرچی داده سر این میزند. میبینید دیگر. تو سطح کلان و سیاسی میبینید دیگر. به آن یکیها که میرسد با ناز: «آقا گذشته دیگر.» سال ۸۸ آمدند حالا چند نفر هم اعتراض داشتند. آمدند این چیزهای را گفتم. دیگر حالا تمام شد دیگر. «آنقدر لفتش ندهید، لامصبها.» «چرا؟» «از این سفارت عربستان شما اینجا رفتید بالا؟» دقیقاً با رسم شکل توضیح دادم. او را خیلی با نوازش. جیغ اینجا میزند. اشتباه کردند، غلط کردند. ولی اذعان دارند که غلط کردند. آنی که اذعان ندارد آن لامصب را چهکارش کنیم؟ اگر اهل جنگی با دشمن به جنگ. با برادر چرا؟ با دوست چرا؟ «اصلاح ذات البین». این دو تا توصیه بزرگ.
توصیه سوم مطلبی است که کلی است و شامل همه کارهای نیک و اجتناب از همه کارهای بد میشود: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ». اطاعت کنید. فرمان ببرید خدا را و پیامبرش را. «إِن كُنتُم مُّؤْمِنِین». اگر مؤمنید. مسئله ایمان. حالا تعریف ایمان. وارد بحث شیرین ایمان میشویم. از اینجا وقت هم که داریم حسابی. سومی چی بود؟ ایمان: اطاعت از خدا. اطاعت از خدا و رسول. بعد گفت: این سه تا وابسته به چیست؟ ایمان: «إِن كُنتُم مُّؤْمِنِین». اگر مؤمنید این سه تا کار را انجام بدهید. پس کلیدواژه چیست؟ ایمان.
ما یک واژه اساسی داریم در تربیت، تربیت فرد، تربیت جامع. آن هم واژه ایمان. خب، بریم سراغ ایمان. حالا شاخصهای تراز ایمان از کجا بفهمیم یا نیستیم. مؤمن باید چیها را داشته باشیم. اول تعریف ایمان. ایمان چیست؟ این گرایش قلبی. واژههایش کشته من را. آها. گرایش قلبی، وابستگی فکری و اعتقادی و روانی به یک مطلب، به یک شخص، به یک قطب و به یک مرکز. پس چی شد؟ همینجوری دیگر رفقا میپرند. حالا من سؤال هم بکنم که دیگر؟ گرایش قلبی دیگر چی؟ وابستگی فکری. اعتقادی. روانی. گرایش قلبی، وابستگی فکری، اعتقادی، روانی. حالا به چی؟ به یک شخص. شخص. قطب. مرکز. جان؟ مطلب. به اینها وابسته باشی. ایمان. ایمان به طاغوت دارند یک عده. ایمان به طاغوت یعنی چی؟ الان بعضیها مؤمن به آمریکا. ما یک بحثی داشتیم چند سال پیش خیلی هم رفقا استقبال کردند. در مورد بحث خوبی دوباره بشود طرحش بکنیم. خوب است. یکی از مشکلات ما این است که بحثها تکراری نمیشود. بعد یک سری بحثهایی که باید تکرار بشود. دیگر تکرار نمیکنیم. اینها میماند. چند سال میگذرد. دیگر از دهن میافتد. بعد بعضی چیزها هی تکرار.
عبودیت وابسته به ذکر است و ذکر ترک معصیت است. ترک معصیت هم معصیت اعتقادی و عملی. کل دین توی یک جمله خیلی قشنگ. عبودیت. ذکر. «تنها راه نجات عبودیت است. و عبودیت ذکر است. و ذکر ترک معصیت است. و معصیت هم دو نوع است: اعتقادی و عملی.» «تنها راه نجات». آقای بهجت میگوید که این حرف را بزند. طلبه داد زدیم گفتیم: «یک رساله میخواهیم برای معصیت اعتقادی.» اعتقادی را گفتیم یکیش ایمان به طاغوت. کلاً تو کتش نمیرود آمریکا چیز بدی است. آمریکا طاغوت، ظالم. نمیتواند قبول کند. معصیت اعتقادی. بعد معصیت اعتقادی، معصیت عملی هم خیلی بدتر است. چون بروز ندارد. آدم نمیفهمد. اگر گناهی ازش صادر بشود، زود میرود توبه میکند. گریه میکند اینها. نه. «باورش این است: فَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِينَ». قرآن زیاد است. یکیش این است که فکر نکنید با خودت، خیال نکنی که دشمن چیزی تو مشتش است. جبهه طاغوت و کفر چیزی دارد. این معصیت. فکر نکن اینها چیزی هستند. فکر نکن چیزی دارند. یعنی کسی اعتقاد به این نداشته باشد که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. همین. قبول نداشتن مسئولیت اعتقادی است. شیطان، کانادا. ضعیف. به قرآن. دیگر اینها اعتقاد. باور. ایمان به طاغوت. کفر به طاغوت. ایمان به خدا. کفر به خدا. اینجا معنا پیدا میکند. این وابستگی فکری دارد. روانشناس غربی، فلان سلبریتی، همش ایمان است دیگر. اینها همه ذیل ایمان تعریف میشود. گرایش قلبی دارد. وابستگی فکری دارد. وابستگی روانی دارد. برایش مهم است. آنچه برای این مهم است، دغدغههای این، دغدغههای اینم هست. این میشود ایمان قلمبه سلمبه نکنیم.
نفر در بیاید. ایمان همین وابستگی است. نمیتواند بپذیرد فلانی اشتباه میکند. نمیتواند بپذیرد فلانی زور میگوید. جانم؟ فکری یعنی من موضع میخواهم بگیرم شما چی میگویی؟ من تابع هستم. شما مطبوع. جریانسازند تو فضای مجازی و اینها. یک اتفاقی افتاده. وابستگی فکری ناشی از قطعاً به قلب وابسته است. وقتی گرایش قلبی نداشته باشم، وابستگی فکری هم پیدا نمیکند. نسبتش به قول فلاسفه، نسبتش نسبت تضاف است. همزمان با هم. مثل نسبت پدر و پسر. همان وقتی که پسرم میشود پسر من، منم میشوم پدرم. پدر پسرم. نه. اول علاقه. ما قائل به اینکه اول مرغ بوده بعد تخممرغ. خیال شما. ببخشید اینجوری شده. اول علاقه است، بعد تفکر.
اگر خواستید بحثش را فکر کنم داشتیم. نمیدانم کجا. وصل کردیم تو ذهنم است. چند جلسه بحث کردم از حرف. یک بخشیش از حرفم. یک بخشی از شخصیتم. کاری که با سلبریتیها میکنند این است. شما تو نقش یک آدم جذابی فلانی را دیدی. خود آن آدم. بعد یک خلطی که میشود این آدم تو فیلم را دیدی، بهش علاقه پیدا کردی. آدم بیرون فیلم را هم علاقه داری. این آدم تو عرصه سیاست برای تو کنشگر میشود. علاقه سبب وابستگی فکری میشود. جیمز پاتر میگوید: «سلبریتیها پیامبران آخرالزمان.» میگوید: «تو رسانه کسی که حرف میزند و تأثیرگذار و کنشگر است سلبریتی است.» الان هم پارسال گفتند دیگر. گفتند: «که ما دیگر باید قلم را از دست سیاسیون و مقالهنویسها بگیریم بدهیم دست بازیگران.» مغز متفکرشان حجاریان. خلاصه نمیشود که در قلب انسان فقط صرف یک گرایش قلبی نیست. یک این گروش و گرایش و گرویدگی را داشته باشد. وای! گلم. وای! گلی.
ایمان به صورت راستین در کسی وجود دارد که بر طبق آن ایمان عمل کند. عمل هم که میگوییم باز یک چیز قلمبه سلمبه نیست. عمل همین ترتیب اثر دادن است. فلانی میگوید: «آقا به فلان پول. به فلان پول. به فلان پول حساب بریزید. به فلان حساب پول بریزید. به فلان حساب پول بریزید.» ایمان صادق زیباکلام. سعید صادق. ایمان صادق زیباکلام دارد. ایمان به علی دایی دارد. ایمان به نوید محمدزاده. حوزه سلبریتی. زیباکلام را در حوزه شخصیتهای علمی تعریف نمیکنم. در حوزه سلبریتیها تعریف میکنم. ایشان اقبال جامعه به او به خاطر مواضع علمی و شخصیت آکادمیک نیست. به خاطر شامورتیبازیهاست. سر و صدا و جنجال و هنجارشکنی تو فضای سیاسی جذاب کرده. دیگر لازم هم داریم. خوب است اپوزیسیون کلاً تو مملکت لازم است، وجودش. خلاصه عرض کنم که بله. مردم به اینها ایمان دارند. بعد اینها تو زلزله میگویند که: «آقا به ما پول بدهید ما بریم خرج اینها کنیم.» چقدر؟ سه میلیارد تومان ریخته بودند به حساب صادق زیباکلام. چقدر بود؟ یک میلیارد؟ یک میلیارد تومان ریختن. هنوز ظاهراً ایشان پول خرج نکرده است. چند سال گذشته از زلزله کرمانشاه. فرهنگسرا بزند برای اینها. کلنگش را هم زد. خدا خیرش. این ایمان. بعد مردم به هلال احمر ایمان ندارند. حالا البته اینها کارهای رسانه است. اگر بعداً فرصت بشود صحبت. «هلال احمر را پول ندهید. به کمیته امدادها. به سوریه میروند. به فلسطین.» بعد فلان بازیگر به حسابش ۴۰۰ میلیون تومان میریزند. پلیس فتا اعلام میکند، میگوید: «آقا حسابش مسدود است. بدهی داشته. هرچی تو حسابش میآید میرود برای طلبکارها.» بزرگوار. ذهن کسی خراب شد. «آخونده؟» آفریده. جایزالخطا. آخوند که نیستش که بکنیمش تو گونی. اگر یک آخوند یک جایی یک چیزی بوی این بیاید که یک آخوندی این بغل رد میشده، یک کاری کرده، او را رسوای عالمش کردند. این بازیگر فلان نقشش را. حالا درست است. میگویند: «دوسش دارم، دوسش دارم. صد بار فلان نقش و فلان بازی را میبیند.»
ایمان تعریف میکنیم. آن نیروی مؤمنی که ما میخواهیم باید در همه این اسلوب ساخته شده باشد. یعنی این مقدار ایمان به طاغوت هم در آن نباشد. چه نکته مهمی است. گرفتی چی گفتم یا نه؟ با ذکر یک مثال و با رسم شکل من گفتم. معادلیابیاش الان چی میشود؟ گفتن: «دو دو تا.» سؤال. تازه فهمید الان. شما تو فضای مجازی میبینی یک گشایشی را توضیح دادم. همان آدم مؤمن حزباللهی ما حرف شنویاش باز از سلبریتیهای حزباللهی، شخصیت چهره شده باشد بین حزبالله. چون به منطق و استدلال اینها کار نداریم. تلویزیون آوردن. آهنگ فلان برنامه رفته. این را فلانی تأیید کرده. این هم باز ایمان به حزباللهیگری نیست. ایمان به چهره و شهرت و اینها است. این هم خطر است، معضل است. بعد چهره شدن مگر تو فضای مجازی کاری دارد؟ کلاس چه شکلی؟ در فضای مجازی چهره. یکی از تیترهایش این است: کتاب «این از اینستاگرام-اینستاگرام». اینستاگرام. فضای مجازی. تو اینستاگرام چه شکلی میشود چهره شد؟ متفاوت باش. شاخ باش. سر و صدا کن. جنجال کن. به جان هم بنداز. بعد چهره میشوی. لیدر میشوی. لیدر میشود جریانساز. بعد یکی دعوت به مناظره میکند، میگوید: «تو کی هستی که من با تو مناظره کنم؟» شاخ، چهره است دیگر. سطح سواد کار ندارد که. «من در حد شاگرد او هم نیستم. با شاگردهاش باید بروم مناظره کنم.» با شاگردش امیر مناظره میکند، میبازد. به شاگردش هم مراجعه میکند، میبازد. پیش آمده بود دیگر، همین هفته. با شاگرد شاگردش مناظره میکند، میبازد. بعد به آن که استاد این شاگرد است میگوید: «تو کی هستی که مناظره کنم؟»
تو این فضا دیگر منطق و استدلال و سواد و اینها نیست که حکومت میکند. «این را میشناسیم، او را نمیشناسیم.» تمام شد. «این آنقدر فالوور دارد.» اعتبار حرف طرف به کاهش لایک؟ کن کا. چقدر لایک خورده. کانال. کانال که البته غلط است. چنل. حالا ما میگوییم کانال. کانال کولر. کانال کولر مگر از کانال یک جای دیگر میرود؟ ۹۰. حتماً آدم مهمی است. من باید این را پیگیری کنم. سریع اد میشود. رفتار، رفتار مؤمنانه نیست. شما دنبال حق که راه نیفتادی. دنبال شهرت راه افتادی. این را میشناسیم و نمیشناسیم. آن نیروی تراز مؤمنی که ما میخواهیم از همینها هم خلاصه. خیلی کم. «مؤمنی کنید. با ایمان اداره کنید.» خیلی سخت است. جام پیغمبر.
بعد هرکه قالتاق بعداً میآید یک سر و صدایی میکند. مردم جمع میکنند. سامریها هستند دیگر. حضرت موسی این همه کار کرد رو مغز اینها. یک سامری میآید یک گوساله نشان میدهد. باد میخورد. او صدا میدهد. «هذا الهکم و اله موسی». سامریها همیشه است. حقهبازی را که بلدند دیگر. میآیند کار میکنند. تو ماجرای ملا نصرالدین شنیدید دیگر. میگفتند ملا نصرالدین رفت یک جایی با یک عالمی مناظره کند. بعد مردم ببینیم کی را رأی میدهند. گفت که مرد. او عالمه گفت: «مردم این چیست؟» کاغذی نوشت. مار. یک چیزی اینجوری کشید و مناظره کرد. این عالمه برگشت گفت: «مردم کدام یکی از اینها مار است؟» فضای مجازی. عرضه کنی. بستهبندی مهم است. خیلی محتوا مهم نیست. پس بعضیها بستهبندیهایشان خوب است. آن وقتی که ۵ دقیقه وقت داریم. یک دو دقیقه. دو دقیقه وقت داریم. یک پاراگراف بخوان.
ایمان به صورت راستین بر کسی وجود دارد که بر طبق آن ایمان عمل کند. آن وقت که کسی میتواند ادعا کند مؤمن واقعی است که به لوازم ایمان و تعهدات ایمان پایبند باشد. آن وقت که کسی میتواند بگوید من مؤمن به خدا و معتقدم که زندگی او و متن واقعیت وجود او با آن کسی که منکر خداست تفاوتی داشته باشد. خیلی زیباست. آن کسی که امروز منکر خداست عملش با عمل آن کسی که مدعی خدایند چه تفاوتی دارد؟ هر دو ظلم میکنند. هر دو در مادیات تا خرخره غرق شدهاند. هر دو برای این چند صباح زندگی، چند روز دیگر بیشتر نفس زدن و دو لقمهای خوردن و فضا را متعفن کردن برای دو صباح بیشتر راحت زیستن حاضرند همه فضیلتها را زیر پا بگذارند. منتها این یکی صاف میگوید: «من به خدا معتقد نیستم.» آن یکی مدعی است که به خدا معتقد است. این چه جور ایمانی؟ آیه قرآن در اینجا صریح است. اینجا دیگر حساب استدلالهای عقلی نیست که شبهه بردارد. باید این کارها را انجام بدهید اگر مؤمنید. و یکی از این کارها «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ». خدا و پیغمبر را اطاعت کنید. دنبال فرمان آنها راه بیفتید. فرمان خدا چیست؟ هرچه هست بدیهی است که خدا در مورد مال آدمی، در مورد جان آدمی، در مورد عمر آدمی، در مورد روابط انسان با سایر انسانها، در مورد روابط انسان با خدا، در مورد روابط انسان با حیوانات و حتی با گیاهان تعهد و مسئولیتها، تکلیفها، وظیفههای معین کرده است. حوزه تکالیف وسیع است. وسعتش هم به وسعت حوزه روابط انسان است. یک کلمه. وسعت حوزه تکالیف به وسعت حوزه روابط انسان است. به همان میزان که رابطه داریم تو این عالم. ارتباط با خودت، ارتباط با پدر و مادر، برادر، خانواده، جامعه، اقوام، زمین، آسمان، حیوان، گیاه. به همه این وسعت چی داری؟ تکلیف. به هرجا تکلیف بود پای اطاعت میآید وسط. اطاعت هم شاخص ایمان بود. تکلیف، اطاعت، ایمان. در این هم اگر خدا را اطاعت کردی، میتوانید بگویید ما مؤمنیم. و الا ایمان به صرف اینکه قلب انسان و دل انسان به یک قطبی وابسته است اما شعاع این وابستگی در عمل، در دست، در زبان، در پا و در اعضا و جوارح دیگر منعکس نیست، به درد ما نمیخورد. بلکه اصلاً نام ایمان از نظر اسلام برای او صدق نمیکند. این منطق قرآن است. «فَأَطیعوا». اطاعت کنید. «إِن كُنتُم مُّؤْمِنِین». شاخص.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سیزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهارده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پانزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شانزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...