هدف از قیام اباعبدالله الحسین ع
مهمترین فسادی که حکومت را تهدید میکند
بیتفاوتی مردم نسبت به وقایع
ابزار ترس برای مردم کوفه
طرفدار یزید، طرفدار امام حسین ع نمیشود
نظام سلطه در روایات، معادل واژه روم است
نقش ویژه رومیان در وقایع صدر اسلام
رفتار نمایندگان دو خوانش از اسلام در مواجهه با پادشاه روم
مبهوت جذابیت غرب نشویم
سیاست به سبک معاویه
غرب، قاتل امام حسن و امام حسین علیهماالسلام
درگیری دائمی دو جبهه حق و باطل
اولویتبندی در مواجهه با دشمن در سیره امیرالمومنین علی علیهالسلام
منظور از "غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ" و "وَلَا الضَّآلِّينَ"
بیعت نکردن امام حسین علیهالسلام با غربزدگان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
وجود نازنین امام حسین علیه السلام در یکی از سخنرانیهای معروفی که دارند، عبارتی را به کار بردند و فرمودند: «من از سر خوشگذرانی و هوس و علافی و بطالت خروج نکردم. نخواستم تو چشم باشم، سروصدا بکنم، مشتری جمع بکنم، الکی در موضع مخالف حکومت خودم را قرار بدهم، چهار تا طرفدار پیدا بکنم؛ بعضی از این کارهایی که بعضیها انجام میدهند برای اینکه جذاب بشوند. من برای جذابیت خروج نکردم، قیام نکردم. من یک غرضی داشتم: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امت جدی.» من دیدم امت جدم دارد خراب میشود، فاسد میشود. اصلاح وقتی میآید که از فساد گفته شود. دیدم امت جد من دارد فاسد میشود، من خروج کردم برای اصلاح.»
یا اباعبدالله! آقا جان، فدایتان بشویم. امت جد شما مگر چه مشکلی برایش پیش آمده بود که شما احساس کردید دارد فاسد میشود؟ نماز نمیخواندند؟ که میخواندند. حج نمیرفتند؟ که میرفتند. روزه نمیگرفتند؟ که میگرفتند. نماز جمعه نمیرفتند؟ که میرفتند. کجای دین دارد مشکل پیدا میکند که امام حسین علیه السلام به تعبیر خودشان خروج میکنند تا جایی که کشته شوند و امت جدشان را اصلاح کنند؟ چه اصلاحی میخواهند انجام دهند در برابر چه فسادی؟
مهمترین فسادی که میتواند یک جامعه را تهدید کند و برای جامعه خطر باشد، فساد در رأس است؛ فساد در رأس جامعه. به تعبیر برخی روایات، فرمودند: «وقتی دو طایفه فاسد شوند، عموم مردم فاسد میشوند.» روایت شبیه به این را از امیرالمؤمنین و سایر معصومین هم فرمودند: «امرا و علما.» این دو وقتی فاسد شوند، جامعه فاسد میشود. یکی مسئولین، یکی دانشمندان. معمولاً فساد دانشمندان هم فسادی است که در تبعیت از مسئولین شکل میگیرد. یعنی معمولاً رؤسا، پولدارها، اهل قدرت و ثروت میتوانند علما و دانشمندها را بخرند و لااقل ساکتشان کنند. پس فساد اصلی برمیگردد به رأس، به مسئولین، به رؤسا؛ به کسانی که یک فرهنگی را میتوانند به جامعه پمپاژ کنند و یک گفتمانی را میتوانند در جامعه شکل دهند. بعضی حرفها را به آن اولویت دهند، اهمیت دهند، ضریب دهند؛ بعضی حرفها را از اهمیت بیندازند. کاری که رئیس در جامعه میکند و مسئول در جامعه میکند، این شکلی است.
چرا امام حسین قیام کرد؟ چون جامعه فاسد شد. چرا جامعه فاسد شد؟ چون یک مسئول، یک رئیسی مثل یزید، حاکم بود. یک وقت یک مسئولی آدم فاسدی است، ولی برای فساد گفتمانسازی نمیکند، به فسادش افتخار نمیکند و آن را ترویج نمیکند. معاویه و یزید تفاوتی با هم نداشتند. معاویه ظاهرسازی میکرد، یک چیزی نشان میداد به حمایت از پیغمبر، یک موضعی میگرفت که حالا امشب بعضیهایش را عرض میکنم. یزید اینطور نبود؛ هیچ باکی نداشت، خیلی راحت بود. خیلی عرقخوریهایش علنی، زنبازیهایش علنی، سگبازیهایش علنی، قماربازیهایش علنی، کثافتکاریهایش علنی. کسی در نمیآمد. آن دانشمندانی که در آن جامعه هستند باید حرف بزنند. نه دانشمندان اهل سنت، نه دانشمندان به ظاهر شیعه.
امام حسین گفتند: «آقا، ولش کن! چهکارش داری؟ اینها گوش نمیدهند، حالیشان نمیشود.» یعنی چه این حرفها؟ مگر چه چیزی از اسلام میماند؟ انقلاب کردیم، پیغمبر آمده، جد من آمده، انقلاب کرده؛ علیه کفر، علیه شرک. از یک در بیرون کردید، از یک در دیگر، به اسم پیغمبر، همان کفر و شرک را... این اصلاحی است که امام حسین علیه السلام میخواهد انجام دهد. مردم، مردم! دیگر برایشان اهمیتی ندارد. آقا! شرک، توحید، خدا، پیغمبر، دین، نماز و روزه و این حرفها... اینها که بود. شرک، اصل ماجرا این بود: «روی پای خودمان بایستیم.» به تعبیر آیه آخر سوره مبارکه فتح که فرمود: «در تورات و انجیل، من شما را این شکلی معرفی کردم؛ برای قبلیها گفتم اینها روی پای خودشان میایستند.»
آیه آخر سوره مبارکه فتح، آیه عجیبی هم هست، اعجازی هم در این آیه هست. آیا [در] آیه آخر سوره مبارکه فتح، تمام حروف عربی (۲۸ حرف) هست؟ آری، اعجازآمیز است. من برای یهودیها قبل از این معرفیتان کردم، آبروداری کنید. در تورات معرفیتان کردم، برای یهودیها و در انجیل معرفیتان کردم. خدایا! از ما چه گفتی؟ اگر بخواهید از یک آدم نخبه، پیش چهار نفری که درس نمیخوانند، تعریف بکنید، چه میگویید تا به حرکتشان بیندازد؟ خدا میخواهد از امت اسلام که بهترین امت در طول تاریخ است، تعریف بکند برای مسیحیها و یهودیها. یک بخشی از عبادتشان را گفته. یک بخش مهمتر چیست؟ «اشداء علی الکفار رحماء بینهم» میآید. بعداً یک نسلی میآید، یک امتی میآید، یک قومی میآید. اینها دیگر با کفار سازش ندارند، تسلیم نمیشوند، حقشان را از حلقوم کفار میکشند بیرون. ذلیل نیستند پیش کفار. خدا پز داده به امت اسلام پیش مسیحی و یهودی.
یزید آمد. امتی بود که یزید حاکمش شد. این «طلب الاصلاح فی امت جدی» مال اینجاست. امت جد من قرار بود (که) یک بوزینهباز، سگباز، زنباز، عرقخور حاکم شود؟
البته همیشه جبهه واقعیت و جبهه حقیقت، مشتریهایش کم است. آخر سپاه امام حسین به صد نفر نمیرسد. عمر سعد ملعون شش سپاه پنج هزار نفره داشت. فقط در کل سپاه امام حسین یک دانه تیرانداز نبود و مرکب جنگی هم نداشت. فرصت نیست برایتان اینها را بگویم، خیلی چیزهای عجیبی است. سپاه مقابل فقط شش هزار تیرانداز دارد. آدم باید کم بیاورد دیگر. آقا! ببین اینها چه چیزهایی دارند، با یک بمب میتوانند نابودمان کنند. بعد، آخر همان کسی که میگوید «با یک بمب میتوانند نابود بکنند»، به آن یکی میگوید: «تو زیر کولر نشستی و داری حرف مفت میزنی.» یک قدرت و شکوه ظاهری و پوچ [بود] که مردم کوفه را با همین ترساندند. [اینها] که الان [موضوع صحبت] شده، شبهای بعد بیشتر در موردش صحبت میکنم.
شمر آمد داد زد، گفت: «سپاه شام! سپاه شام! سپاه شام!» یک سپاهی دارند اینجوری است، اسبهایش [و] تجهیزاتش این است. اصلاً این سپاه وجود نداشت، دروغ بود، دروغ! مردم کوفه گول خوردند، ترسیدند. یک هیبتی است دیگر، تو خالی است. یک یزید میگویند، ده تا یزید از دهانشان درمیآید. میترسند، واهمه دارند، شوکتی دارد! امام حسین تک و تنها ایستاد در برابر این آدم بیبته، موجود پست. حاضر نشد [بیعت را] به عهده بگیرد.
شهادت امام حسین... در مجلس یزید، وقتی که حضرت زینب (سلام الله علیها) خطبه غرّا و آتشین خواندند، این (یزید) شروع کرد فحش دادن به عبیدالله بن [زیاد]. «خدا بگوید عبیدالله را چهکار بکند! این نان را گذاشت توی دامن من. چه کسی به او گفت حسین را بکشد؟» (یزید) اینقدر آدم پست و ذلیلی بود. امام حسین فرمود: «مثل من با مثل یزید بیعت نمیکند.» معلوم میشود اگر کسی با یزید بیعت کرد، دیگر مثل حسین نیست. مثل یزید مگر کیست؟ هر آدم ذلیل، ضعیف، پست، حقیر، فرومایه، دنیاطلب، قدرتطلب، این مثل یزید است. آدم زیر بار همچین کسی [نمیرود].
یک داستانی را دیشب وعده کردم بهتان، امشب برایتان بگویم. داستانی است که یقین دارم بیش از نود و نه درصد ماها نشنیدهایم. آن یک درصد را هم از باب احتیاط گفتم وگرنه میتوانم بگویم صددرصد [آن را نشنیدهاید]. داستان خیلی عجیبی هم هست. داستان کجا آمده؟ در کتاب شریف «تفسیر علی بن ابراهیم قمی»، معروف به «تفسیر قمی»، یکی از معتبرترین کتب شیعه است. در این کتاب، جناب علی بن ابراهیم که همه تفسیر ایشان تفسیری ولایی و تاریخی است و همه آیات را بر منطبق بر صفات و سیره اهل بیت (علیهم السلام) روایاتش را آورده، یک ماجرایی را نقل میکند. ماجرا خیلی ماجرای جالب و عجیبی است که ادامهاش را هم برایتان میگویم. آن بخشش هم خیلی [مهم است].
پادشاه روم، که من دیشب گفتم، ما هر وقت میگوییم «روم» در این جلسات خودمان، ما چند تا واژه را میخواهیم معادل همدیگر بگیریم: میگوییم «پادشاه»، میگوییم «روم»، میگوییم «یهود و نصارا»، میگوییم «غرب». اینها همهاش یکی است. امپراتوری روم یکی از چهار تا امپراتوری بزرگ دنیاست. امپراتوری ایران، امپراتوری مصر، امپراتوری روم؛ اینها در آن منطقه درگیری قدیمی با همدیگر داشتهاند. امپراتوری ایران از بین رفت. پیغمبر اکرم به نبوت رسیدند، در فاصله کمی امپراتوری ایران از بین رفت. امپراتوری مصر هم خیلی قبلتر از این از بین رفته بود. امپراتوری روم ماند. این واژه «روم» را من با آن کار دارم؛ چون در روایت ما گفتند: «این روم را ولش نکنید، شما قبل از ظهور هم با این روم کار دارید.» این جمله را فعلاً از من داشته باشید. یک ربع، بیست دقیقه، شاید نیم ساعت دیگر در موردش یک نکتهای را عرض میکنم، انشاءالله.
ماجرای روم، ماجرای مهمی است. ممکن است بگویید: «شب محرمی به ما چه [که] امپراتوری روم و این حرفها؟» گفتند: «قبل از ظهور، درگیری شما با روم، بعد از ظهور هم درگیری شما با روم است.» میگوییم «نظام سلطه». بهترین تعبیر [که] امام و رهبری این تعبیر را به کار میبرند: «نظام سلطه.» روم، که [تاریخ] عجیبی در تاریخ ما دارد و همیشه هم پشت پرده فتنههایی که غربیها میکنند، معمولاً این شکلیاند؛ همیشه پشت پردهاند، دیده نمیشوند، که هنر عجیبی است.
در انگلیس، ملکه انگلیس آمد و مجلس را منحل کرد. این شگرد انگلیس خبیث است [که] در دنیا برای همهجا انداخته [است] که ملکه انگلیس [در ظاهر] رهبری [اش دارای اختیارات محدودی است]؛ اختیارات رهبری نسبت به خیلی [از] قوا خیلی محدودتر است [و] قانون اساسی حدود [آن را] مشخص کرد. بعد، آن ملکهای که اینقدر [قدرت دارد]... چون الان در جمهوری اسلامی هیچکس قدرت ندارد مجلس شورای اسلامی را منحل کند، حتی رهبری هم نمیتواند (آن را) منحل کند. [اما] ملکه انگلیس، [که] مجلس [آن] مقام تشریفاتی است، ملکه کارهای است! این خباثت مال یک روز و دو روز نیست، این از اول تاریخ بوده است.
ما این دعوا را با رومیها، با غربیها داشتیم. من یک نمونهاش را [که] ماجرای عجیبی است، علی بن ابراهیم قمی در تفسیر نقل میکند. میگوید در درگیری امیرالمؤمنین و معاویه، ماجرای «صفین». «صِفّین» غلط است، «صَفّین» درست است. اینها دائم رصد میکردند ببینند اوضاع چطوری است. میخواستند حمله نظامی کنند [و] کار انقلاب پیغمبر را یکسره کنند. یک قطب مانده بود. بعد پیغمبر آمد، چون قطب دوم، امپراتوری ایران، از بین رفت، امپراتوری مصر هم خیلی قبلتر از این از بین رفته بود. پیغمبر آمد [و] همه اینها را زیر پر و بال گرفت، شد قطب دوم. تهدید جدی بود برای روم. خیلی وقتها اهل بیت سکوت کردند [و] کوتاه آمدند به خاطر این بود که روم نفوذ نکند. امیرالمؤمنین چرا تن داد به ماجرای سقیفه؟ چون [اگر] یکم درگیر میشد، رومیها میآمدند. (این) همه روایت ماست. خیلی عجیب است اینها.
میگوید در دعوا و درگیری امیرالمؤمنین با معاویه، پادشاه روم که اسم عجیب و غریبی هم دارد، برگشت گفت: «این ماجرای علی و معاویه چیست؟» برایش توضیح مفصل دادند. گفت: «نامهای بدهید [به هر دو]. [یعنی] یکی به علی، [یکی به معاویه]. و سفیرش را برای من بفرستید.» سفیر اینها کار دارد. بورسیه میکند، بچههای مسئولین را میگیرد، بورسیه میکند برای صد سال بعد. یک روز و دو روز نیست. گفت: «بچههای اینها که نسل بعد مسئولین هستند، بگویید بیایند.» امیرالمؤمنین چه کسی را فرستاد؟ امام حسن مجتبی (ع). معاویه چه کسی را فرستاد؟ یزید، همان سفیر.
ببین دیگر، شخصیت آدمها... فقط من همینقدر [میگویم]. شما الحمدلله آدمهای [بافهمی] هستید. ملت ایران هم که در این چهل سال قربانشان بروم، روز به روز دارند سیاسیتر و تندوتیزتر میشوند. این روایت را من میدانم صد سال پیش اگر میخواندیم، خیلی اصلاً نمیفهمیدند ماجرا چیست. ولی امشب من برای شما میخوانم که شاید اکثر ما اولین بار باشد میشنویم. قطعاً شما تعجب میکنید از این همه [عمر که] در این ماجرا، چقدر وقایع بد به اینها ربط دارد. بعد همین امروز، ادامه آن ماجراست که دیگر هر روز عاشورا است.
این دو تا را فرستادند: امام مجتبی (ع)، یزید ملعون. به تخت و تاجش رسید پادشاه روم. [پادشاه] زیورآلات [خود را نشان داد]. یزید ملعون آمد. حالا اینها... این سفیر معاویه و حضرت هم سفیر. دو تا برخورد را ببینید تو را خدا، چقدر جالب است. این تکه متن روایت این است: میگوید که این دو تا وارد شدند: «فَلَمَّا دَخَلَ یَزیدُ عَلَی المَلِک.» اول یزید آمد. شما تیز لازم هم نیست [باشید]. آدم وقتی حرف میزند، هی ارجاع و تطبیق سیاسی بدهد. همین متن تاریخ خواندن خودش هزار تا حرف سیاسی از تویش درمیآید که (اگر) باید بفهمد، میفهمد. (اگر) باید بخورد، میخورد. یزید وارد شد. این نماینده نسل مسئولین کیان؟ سرمایهگذاری کنیم روی بچههای علی؟ سرمایهگذاری کنیم روی بچههای معاویه؟ چه کسانی را بخریم [و] بسازیم برای آینده؟
یزید وارد شد، چهکار کرد؟ چه کاخی و چه جایی! وقتی وارد شد: «أَخَذَ بِیَدِهِ.» دولا شد [و] دست پادشاه روم را بوسید. پادشاه، یک ریاستی [داشت]. جایی این نماینده بنیامیه و نماینده معاویه است. امام حسن مجتبی (ع) وارد شد، این نماینده اسلامی است؛ چون بعضیها از صلح امام حسن خیلی خوششان میآید، [چون] آدمهای نادانی [هستند که] فقط همین تکهها را بهشان یاد دادهاند. این را هم یاد بدهید: این هم یک مذاکره از امام حسن مجتبی (ع) با جبهه کفر است. میگوید امام حسن علیه السلام وارد شدند. تا وارد شد، گفت: «الحمدلله الذی لم یجعلنی یهودیاً ولا نصرانیاً، شکر خدایی که من را یهودی و نصرانی نکرد؛ ولا مجوسیاً، [و] نه مجوسی، [نه] خورشیدپرست و نه ماهپرست. و من مسلمانم، و او [خداوند] موحد است. تبارک الله رب العرش العظیم و الحمدلله رب العالمین.» اینها را گفت. مجلس [به هم ریخت]، [همه با] نگاه مست و مبهوت [به او نگاه میکردند].
پادشاه روم برگشت به یزید گفت: «بیا اینجا، یک سری وسایل داریم، اینها قدیمی است. درمیآورم بهت نشان میدهم، بگو اینها چیست، مال کی بوده.» [بعد] دو سه تا سؤال اعتقادی [از] امام حسن علیه السلام [پرسید]. عکس اول را درآورد. حضرت فرمودند: «این چهره نوح است، آن چهره ابراهیم است، این چهره فلانی است. اینقدر عمر کرد، اینجور بوده.» یک سؤالی که پرسید این بود: «ما در کتابهایمان خواندهایم پیغمبر شما یک چیزی به ارث میگذارد.» آدم (که) چیز [فهم] سیاسی (است)، وقتی تاریخ میخواند، خیلی چیزها گیرش میآید. گفت: «بله، پیغمبر ما یک چیزی به ارث گذاشتند، آن هم باغ فدک بود.» گفت: «کو این باغ فدک؟ کجاست؟ از ما گرفتند.» رومیها برایشان چه چیزی مهم بود؟ باغ. بعد حضرت زهرا سلام الله علیها روی چه چیزی دست گذاشت؟ روی باغ فدک. درگیری با [دشمن] آن بیرون، با بیرون مرز [بود]. همه حرفها را زدند. گفتگو تمام شد و این پادشاه روم برگشت به یزید گفت: «تو آدم بیسواد و نادان را برای چه چیزی فرستادهاند؟»
ببینید، خاندان [رسالت]، خاندان علم [است]. اینها جانشین پیغمبرند. الان ما طرفدار رومیها میشویم؟ درست است؟ چه آدم منصفی! یک کم امشب میخواهم از این شارلاتانبازی سیاسیون یک کمی بهتان نشان بدهم. ببینید چقدر سیاست عالم پیچیدهای است و چقدر غریب میشود اگر کسی بیاید در این میدان [و] بقیه پیچیدگیهای کار را نبیند و نفهمد. این هم [صحنه] وسط. مثل امام حسن، پادشاه روم طرف امام حسن را گرفت، خیلی تعریف کردند.
نامه نوشت. یکی برای معاویه، یکی برای امیرالمؤمنین. به امیرالمؤمنین گفت: «ما فهمیدیم شما برحقید. ما طرفدار شما هستیم. سپاه بفرستم معاویه را سوسک کنیم؟ سپاه بفرستم معاویه را جمع کنیم؟» حضرت فرمودند: «من هیچ...» حالا در اوج آن بحران و فتنه، حضرت فرمود: «من هیچ نیازی به تو ندارم. پایت را بگذاری اینجا، من و معاویه دست و پایت را قطع میکنیم.» من و معاویه دست و پایت را قطع میکنیم! چقدر جالب شد! چقدر پیچیده میشود! نه آقا! دارد حمایت میکند، دارد تعریف میکند... ببین جذابیتش نگیردتان! مسجد بسازم، بچهها در مدرسه اجرا [کنند]؟ امیرالمؤمنین فرمود که «من با تو کار ندارم.»
معاویه چه بود؟ خب طبعاً معاویه نمیتواند بیاید صاف به امپراتوری روم بگوید: «آقا! بیا با هم ببندیم.» معاویه یک موضع سفت و سختی گرفت، گفت: «پایت را اینجا بگذاری، من و علی نابودت میکنیم.» کم نیاورد دیگر. به قول امروزیها میگویند: «مصرف [کردن].» بعد معاویه چهکار کرد؟ یک سپاه فرستاد بروند لب مرز روم، یک مانور قدرت بدهند، نشان بدهند معاویه هم اهل این کارهاست. مردم ببینند که ما قدرت داریم و دیپلماسی بینالمللی را کنارش [داریم]. سپاه رفتند، یک دور زدند. گفت: «بگو برگردند، دعوا نکنند.» یک پیمانی هم قبلاً بسته بودند با رومیها. رومیها نقض عهد کردند. یک مشت آدم از اینها دست آنها بود، یک مشت آدم از آنها دست اینها بود. آنها گرفتند آدمهای معاویه را کشتند. [معاویه را] پیروز اخلاقی میدان سیاست [ندیدند]. معاویه را بشناسید، این را میگویند سیاست پدر سوختگی! سیاست دیپلماسی مادر رومیها! که مردم رئیسی داریم پشت پرده... من چند تا نقل تاریخی برایتان آوردم که نقلهای عجیبی هم هست.
امیرالمؤمنین فرمود که «من از تو کمک نمیگیرم.» معاویه آخر چهشکلی بر امام حسن مجتبی (ع) پیروز شد؟ میدانید؟ میدانید! من روایت را برایتان آوردم بخوانم. ببینید چقدر این روایت، روایت عجیبی است. مرحوم طبرسی در کتاب «احتجاج» نقل میکند. میگوید که یکی از شیعیان امام حسن (ع) -همه دلشان پر بود، در آن اوضاع خیلی اعصاب همه خورد بود که حضرت کوتاه آمدند و صلح کردند با معاویه- خدمت حضرت بود. برایم جای تعجب است چرا این روایت در (مراسم) شهادت امام حسن مجتبی (ع) خوانده نمیشود. آن طرف برگشت به امام حسن مجتبی (ع) گفت: «تو ما را ذلیل کردی، شیعه را مثل یک عبد در اختیار [معاویه گذاشتی]. چرا؟» گفت: «تسلیم معاویه شدی؟» حضرت فرمودند که «من یار نداشتم. اگر یار داشتم، قیام میکردم. [من] دیدم اهل کوفه اهلش نیستند، فاسدند، وفا ندارند.»
میگوید همینطور حضرت داشتند اینها را [میفرمودند]. ناگهان دیدم که حضرت ما [در] لحظه شهادت امام حسن مجتبی (ع) - چون سمی که به امام حسن دادند چند روز طول کشید تا کار [خودش را بکند] - تنها سمی که به اهل بیت دادند و همان روز حضرت به شهادت رسیدند، مال امام رضا (ع) است. بقیه لااقل سه روز طول کشید، سه روز تا یک ماه طول کشید تا کار [خودش را بکند]. میگوید دیدم حضرت خون بالا آوردند. من جا خوردم. تشت آوردم. دیدم حضرت خون بالا آوردند، تشت پر از خون شد. [طرف] گفتم: «حضرت!» فرمودند که «این سمی است که برای دفعه سوم به من دادهاند. دو دفعه قبلی که سم دادند، اثر نکرد. این سم سوم را به من دادهاند که من را بکشد.» «این سم را هم معاویه...» گفتم: «مداوا بکنید.» حضرت فرمودند که «این سم سوم دیگر مداوا [شدنی] نیست.»
بعد فرمودند: «میدانی ماجرای این سم چیست؟» کَتَبَ اِلَی مَلِکِ الرُّومِ. معاویه نامه داده به پادشاه [روم]، گفته: «یک سمی بده که تا دادیم، بکشد. [قبلاً] دادیم نکشته، نکشته است.» از چه کسی [کمک گرفت]؟ از پادشاه روم. [پادشاه روم] جلو (همه) سر و صدا میکرد، پشت پرده برای اینکه رقیب سیاسیاش را حذف بکند، کمک (و) سم گرفته بود. پیچیدگیهای ماجرا هم در این روایت هست. میگوید که پادشاه روم در جواب نامه به او گفته که «ما در دینمان اجازه نداریم که کمک کنیم به قتل کسی که با ما نجنگیده است.» فَکَتَبَ اِلَیهِ اِنَّ هٰذا... معاویه برایش نوشته که: «مثلاینکه یادتان رفته، این پسر علی (ع) است، همان حسنی که رفته بود...» اما امام حسنی که رفته بود، [پادشاه] روم تحویلش گرفته بود. پادشاه روم یک سری شرط از معاویه گرفت، [و بعد این] سم را [داد].
مردم! تا حالا میدانستید امام حسن مجتبی (ع) را غربیها کشتند؟ بله بله! قاتلش معاویه! آقا! همه اینها بازی بوده، مهره بودند. معاویه و یزید چه کسی [بودند]؟ (آنها) طراحی میکردند کی حذف بشود، کی برود، کی بیاید. امام حسین (ع) را هم غربیها کشتند! همین غربی که اسمش میآید دلها پر میزند ها! بعد هم برای امام حسین سینه میزنی، هم با اسم آمریکا هوایی میشوی! رومیها طراحی کردند قتل امام حسن (ع) را. بعد نکته جالبش هم این است که به همسر امام حسن (ع) گفتند: «تو این سم را بده.» دیگر بخش عجیب و پردرد ماجرا... گفتم: «تو اگر امام حسن را بکشی، ما تو را همسر یزید میکنیم.» وقتی [آن زن، امام حسن را] کشت، آمد به معاویه گفت: «خب، نوبت من است که ازدواج کنم با یزید.» گفت: «برو فلانفلانشده! تو به شوهر قبلیات رحم نکردی، یزید را هم بدهم مثل حسن بکشی؟ برو تا نکشتمت!» این ماجرای معاویه است، این ماجرای پادشاه روم است، این ماجرای دستهای پشت پرده بیرون مرز است که دارد مدیریت میکند. اهل بیت (ع) سکوت میکردند خیلی وقتها به خاطر اینکه اینها نیایند توی [میدان].
وعده دادم بهتان بخوانم و [با] بخش پایانی صحبت و عرضم، تمام [میکنم]. میگوید که بعد [از] ماجرای سقیفه، بحث تاریخی بکنیم. از فردا شب باز میرویم بیشتر در ماجرای کربلا، انشاءالله. امروز برسیم (به) شرایط الانمان. [میگوییم] «دعوا ادامه دارد.» یک وعده دیگر هم کردم چند دقیقه قبل، آن هم بهتان بگویم که یک کمی خستگیهایتان بپرد، هرچند میدانم خسته نیستید. حضرت فرمودند که این روایت از امام صادق (ع)، روایت عجیبی است. فرمودند: «شما [ببینید] ماجرای امام حسین فقط دعوای قدیمی بوده و تا آخر هم ادامه دارد.»
ما [میبینیم که در] یک سال محرم، همینجا [در] شهر کردی، ابوسفیان با جدم پیغمبر درگیر شد، معاویه با امیرالمؤمنین درگیر شد، یزید با امام حسین درگیر شد، سفیانی با مهدی درگیر میشود. این دعوا ادامه [دارد]. مدل قیام و کار و فعالیت و مدیریت و همهچیز سفیانی شبیه یزید است. یک چیز جالب برایتان بگویم. روایت عجیبی در روایت [ها] دارد که گفتند سفیانی یک جلاد است که در خاورمیانه، قبل از ظهور حضرت، ظهور میکند و یک قتلعام میکند از شیعیان که در طول تاریخ سابقه نداشت. مرحوم آیت الله العظمی بهجت (فرمودند) که «پدرم به شدت ناراحت میشد، در حالت گریه میرفت [و] میفرمود که هر چیزی را خدا از این امت بخواهد [بردارد]، قبل از ظهور هر بلایی را بخواهد بردارد، بلای سفیانی برداشتنی نیست. با این بلا چهکار میخواهند بکنند؟»
بعد در روایت دارد سفیانی صلیب به گردنش میاندازد. رومیها تربیتش کردهاند. وقتی خاورمیانه آشوب [میشود]، همین ماجرا ادامه دارد؛ همانجوری که یزید را تربیت کرده بودند. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» نقل کرد: «امام زمان (ع) درگیر میشوند با سپاه سفیانی. سران سپاه سفیانی فرار میکنند غرب، پیش رومیها.» آنها میگویند: «ما قبول نمیکنیم شما را مگر اینکه صلیب بیندازیم گردنتان.» اینها صلیب میاندازند گردنشان. فرصت نمیشود برایتان بگویم که بعد میگیرند و چه اتفاقاتی میافتد و کار به کجا میرسد. این بخشش را میخواستم بگویم. این ماجرای روم، یک دعوای قدیمی است [که] تا آخر هم ادامه دارد. این دشمن خارجی، ماجرای جدیای است.
در ماجرای سقیفه، [روایتی از] امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه است. آقایان، عزیزان! این روایت در نهجالبلاغه است. حضرت از سقیفه [بازگشتند]. یعنی ماجرای سقیفه که منتشر شد [و] به حضرت [خبر] بردند برای بیعت، یک یهودی به امیرالمؤمنین رسید. بحث [را] در اوج [بگذارم تا] فردا شب ادامه بدهم. یهودی گفت: «چی شد علی؟ هنوز پیغمبرتان را دفن نکردید، اختلاف کردید، دعوایتان شد!؟» [آنها] منتظر بودند دعوا بشود [تا] بیایند همه را صاف کنند بروند. امیرالمؤمنین چطور جواب دادند؟ اولویتبندی دشمن درجه یک، دشمن درجه دو را ببین که ما همیشه [داریم]. امیرالمؤمنین از اینهایی که... آقا جان! من این را به چه زبانی باید بگویم؟ چطوری باید بگویم روایت را؟ اینهایی که آمدند سقیفه را تشکیل دادند، به زور از امیرالمؤمنین بیعت گرفتند، [و] بین دیوار به حضرت زهرا (س) جسارت کردند؛ حضرت روبروی یهودی از اینها حمایت کرد.
حضرت فرمودند که «اِنَّمَا اخْتَلَفْنَا عَنهُ لاَ فِیهِ.» اختلافمان در مورد این بود که حرف پیغمبرمان چیست. ما در خود پیغمبر آن اختلاف نکردیم. شما چه میگویید که وقتی حضرت موسی شما را از آب رد کرد، هنوز پایتان خشک نشده بود [که] برگشتید؟ حضرت از سقیفهایها در برابر یهودیها حمایت کرد. عجیب نیست برای شما؟ اینها دشمن درجه یک او [یهودی] است، یادش نمیرود.
یک حرف دیگر بزنم، حرفی انفجاری و تمام. میدانم خیلیها در ذهنشان این است که: «آقا! این حرفها واقعاً چه ربطی [به] محرم [دارد]؟» البته ما بحث یهودشناسی و مسیحشناسی این حرفها را نمیخواهیم بکنیم. من فقط همینقدر به شما بگویم. قرآن شش هزار و خردهای آیه دارد. دو هزار آیه از قرآن در مورد یهود، نصارا، کفار [و] مشرکین است؛ یک سوم قرآن. حالا شما یک سوم منبرهای ما را در این موضوع میبینید؟ یک سوم کتابهای ما را در این موضوع میبینید؟ یک حرفی را چند سال پیش در یک جلسهای زدم، در مازندران. روز قدس، شبش سخنرانی داشتیم. جلسه مهمی بود. بعضی دوستان ما که رفقای صاحب فهم و تحصیلکرده و اینها بودند، گفتند: «آقا! اصلاً کل سیستم ما ریخت به هم با این روایتی که تو گفتی.»
سوره مبارکه حمد را ما روزی چند بار واجب است بخوانیم؟ لااقل ده بار. تنها دعای واجبی که در این سوره حمد ما داریم چیست؟ «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ، صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ.» ما روزی ده بار هی داریم میگوییم: «خدایا! ما را با آنهایی که دو دسته هستند [و] اینها مغضوب علیهم و ضالین هستند، [نبر].» مغضوب علیهم کیان؟ یهودیان. میدانی ضالین کیان؟ مسیحیان. ما روزی ده بار داریم دعا میکنیم ما جزء یهودیها و نصرانیها و مدلی که اینها طراحی کردهاند و آدمی که اینها میسازند و سبک زندگی که اینها ترویج میکنند، نباشیم. بالای زندگیمان هم اینها را پر کردهاند. زندگی یزید یک نمونه است که اینها تربیت کردند که فردا شب مفصلتر در موردش صحبت [میکنیم].
یک جملهای را فقط برایتان بخوانم و عرضم را تمام کنم. [این] از کجا دارد درمیآید؟ یک جمله خیلی قشنگ... خدا حفظ کند مرجع بزرگوار حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی را که شیخ الفقهاست. ایشان بیش از صد سال سن شریفشان است و ما این توفیق را داشتیم که عمامه ما را ایشان به سر ما گذاشتند. خدا انشاءالله طول عمر به ایشان بدهد هرجا که هستند. یک کتاب خیلی خوبی دارد ایشان. به جوانها مخصوصاً توصیه میکنم این کتاب را مطالعه کنند: کتاب «پرتوی از عظمت امام حسین (ع)». من دو سه جمله از این کتاب را برایتان میخوانم، بقیهاش را فردا شب برایتان میگویم. حضرت میفرمایند که... آیت الله صافی گلپایگانی میفرمایند که این جملهای که... یعنی یک بخش تاریخی [را] نقل [میکنم]. امشب فقط میخواهم بحث امشبمان تمام شده باشد [و اگر] کسی فردا شب مهمانشان نبودیم [و] به خدمتشان نبودیم، بدانند بحث به کجا رسید [و] اصل حرف را از ما گرفته باشند امشب.
آیت الله صافی گلپایگانی یک شخصیت ممتاز [است]. شهید مطهری، که چهل سال پیش به شهادت [رسیدند]، در آثارشان از آقای صافی گلپایگانی تعریف کردند، برخی آثارشان را معرفی میکردند که بخوانند. یک محقق به تمام معنا، یک آدم ملا و فاضل و باسواد. تمام این دقایق تاریخی شهادت میدهد که یزید از تربیت اسلامی محروم بود و مانند بعضی از غربزدههای زمان ما، شدیداً تحت تأثیر عادات بیگانگان بود. [آیت الله] گلپایگانی [میفرمایند]: «یزید نماد غربزدگی است.» این همه [لعنت خدا بر او] و [او] نماد غربزدگی [بود]. «من با این غربزده و غربپرستها بیعت نمیکنم. غربزده جماعت با غربی جماعت بیعت نمیکند.» البته حرف امام حسین را خیلیها نمیفهمند. واقعیت این شکلی است، حقیقت این شکلی است: مظلوم پنهان! کم آدمی پیش میآید [که] عمق ماجرا را بفهمد و ببیند عمق ماجرا را.
خیلیها میگفتند: «آقا! یزید مگر کیست؟ مگر چیست؟ چهکار [میتوانست بکند]؟» کسی باورش نمیشد یک همچین جنایتی در کربلا [رخ بدهد]. امام حسین علیه السلام میفهمید. اینها به این ظاهر شقورق و بگو بخند و شعرگویی [اش] - چون یزید شاعر بود، شاعر بزرگی هم بود - انشاءالله فردا شب [بیشتر میگویم]. به این ظاهر شیکش نگاه نکن! یک جنایتکار بیلنگه است! پایش برسد، میبینی چهشکلی قتلعام میکنند، قلع و قمع میکنند.
یک تعبیر از حضرت امام (ره) [است که] یک اشارهای به آن بکنم، بعداً در موردش صحبت بکنیم. حضرت امام میفرمایند که: «دانشگاههای ما باید [از وجود] اساتید غربزده... اینها گرگهای جنایتکارند.» این کلمه مال امام خمینی (رحمت الله علیه) است که غرب را دیده، فرانسه را دیده، ترکیه را دیده. اینها گرگهای جنایتکارند. واقعیت [نه] مهربانیهای کلاس [های] [معمول]. امام حسین علیه السلام تمام محاسباتش را بر این اساس گذاشته بود که اینها به شدت جنایت خواهند کرد؛ اصلاً فریب نخورد. از کربلا درس مذاکره میگیرند بعضیها! درس بگیرند: فردا که رسید به کربلا، روز دوم محرم، ظهیر منطقه را میشناخت. حضرت به ظهیر فرمودند که: «به نظر تو ما کجا ساکن بشویم، خیمهها را عَلَم کنیم؟» یک سری جاها را معرفی کرد. [بعد] حضرت فرمودند: «ظهیر! ببین، من با خانواده آمدهام، با زن و بچه، بچههای کوچک. یک جایی را به من معرفی کن نزدیک آب. این بچهها نیاز به آب دارند. خیمه را باید کنار آب، بین دو نهر...» طوری بود که عقب و جلوی خیمه اباعبدالله، اطراف خیمه، نهر [بود].
واقعبینی امام حسین علیه السلام [بود]. به حضرت فرمودند: «خیمه را جایی سوار کنید که روی تپه و بلندی باشد.» این «تل زینبیه» که شنیدید به خاطر همین روی بلندی [بود]. حضرت دستور دادند تپه پیدا کردند، خیمه را روی تپه سوار کردند. فرمود: «پشت خیمه را خندق بکنید.» «آقا! چرا این همه سخت میگیرید؟ چرا این کارها را میکنید؟» فرمودند که: «اینها دشمنهای پست و نامردیاند. شما اینها را نمیشناسید. اینها ناگهان شبیخون از پشت میزنند، شبانه این زن و بچه را قلع و قمع میکنند.» «روی تپه بسازید [تا] از پشت نتوانند حمله کنند. اطراف خیمه را هم خندق بکنید [تا] از اطراف هم نتوانند حمله کنند. از پایین این تپه یک راه باشد، هر وقت ما خواستیم برویم از این راه برویم.»
دو خط من روضه خیلی این شبها نمیخواهم برایتان بخوانم، عزیزانمان روضه میخوانند. من فقط میخواهم آمادهتان کنم برای روضههایی هم که میخواهم بخوانم [که] از دل مطلب درمیآید و تا عمق جان آدم را میسوزاند، اگر کسی [بفهمد]. امام حسین علیه السلام فرمودند: «این دشمنها، دشمنهای پستی هستند.» ببین چه خوب میشناخت باطن این دشمنها را! ببین چقدر واقعبین بود! گول نمیخورد، فریب اماننامه اینها را نخورد. «اماننامه بهت میدهیم...» میدانست اینها چه کسانی هستند.
روز عاشورا، صبح عاشورا که شد، شاید شنیده باشی شب عاشورا پشت خیمهها اباعبدالله علیه السلام چهکار میکرد؟ تا صبح از روی زمین خار جمع میکرد. دو تا فلسفه دارد. یکیاش این بود که... اول این را میگویم، آخر روضه دومیاش را. یکیاش این بود: حضرت میخواستند صبح عاشورا آتش به پا کنند در خندق. چرا فرمود آتش به پا بشود؟ «این ماها که داریم میرویم میدان [و] کشته میشویم، دشمن شبیخون نزند از اطراف. در این خندق آتش باشد.» حالا شما اهل روضهاید، برای شما خیلی لازم نیست توضیح بدهم. این خانوادهای که آب به رویشان بسته شده، سه روزه [که تشنهاند]. روز عاشورا وقتی آتش هم دور خیمهها به پا بشود، این گرما بالا برود، این تشنگی و حرارت به چه حدی میرسد؟ اباعبداللهی که برای دفاع از ناموسش آتش درست کرده [بود، نگران بود که] یک وقت دشمن به ناموس [او] حمله [کند]. ولو چند ساعت دیرتر حمله کنند، حاضر شده بود به خاطرش این زن و بچه تشنگیشان هم بیشتر بشود. لا اله الا الله، لا اله الا الله.
وقتی خیمهها بیصاحب شد، اینها نگاه کردند [و] دیدند [که در] خیمهای دیگر مرد [ی نیست]. دستور دادند به خیمهها حمله کنند. حالا از روبرو به خیمهها حمله کردند. راه فراری [نبود]. چرا حسین تا صبح شب عاشورا خارها را جمع میکرد؟ این بچهها میخواهند [فرار کنند و] بدون [اینکه] پاشان [به] خارها نره [یا] لا اله الا الله. بگویم یا نه؟ زینب کبری به امام سجاد علیه السلام عرض کرد: «عزیز برادر! دشمن حمله کرده، چه دستوری میدهی؟» [امام سجاد] دستور داد. امام سجاد فرمود: «عَلَیکُمْ بِالْفِرَارِ.» بگو: «فقط هر کس میتواند از این خیمهها فرار کند.» اینقدر این بچهها آتش به دامنشان افتاد، از این خندقهای پرآتش [گذشتند]. اینقدر خار در پاهایشان رفت.
السلام علیک یا اباعبدالله و الارواح التی حَلَّت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بَقِیتُ و بَقِیَ اللَّیلُ و النَّهارُ و لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّی لزیارتک. السلام علی...