خداوند متعال چگونه بندگان خودش را آزمایش میکند؟
قاعده ابتلا خدا
چرا زندگی کافران جذاب است!؟
سنجش ایمان
دینداری مانند کوهنوردی
مهمترین اولویت دین
اجابت دعای حضرت موسی ع بعد از چند سال!!!؟
یکی از جذابیتهای تمدن غرب
کارکرد رسانه، ساخت واقعیت
سرانجام کافران و وعده الهی به مومنان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
فرمول را در جلسات قبل از محرم که اکثریت عزیزان و بزرگوارانی که الان محضرشان هستیم، در آن جلسات حضور نداشتند، عرض کردیم که این فرمول، فرمول بسیار مهمی است و گفتیم که این فرمول را برای هر کسی که میخواهد وارد دین بشود، باید بگوییم. این فرمول خیلی فرمول کلیدی و مهمی است و خیلی از مشکلات ما را نیز حل میکند. فقط همینقدر بدانیم، ماجرا این است: بسیاری از مشکلات زندگی ما حل میشود، بسیاری از دغدغههایمان برطرف میشود، بسیاری از غصههایمان برطرف میشود، بسیاری از دشمنیهایمان برطرف میشود، بسیاری از سوءتفاهمهایمان برطرف میشود. این قاعده چیست؟ فرمول ابتلا.
خدای متعال چهشکلی بندهها را امتحان میکند؟ قاعده دارد. قاعدهاش را هم گفته، گفته: «بدانید من چهشکلی امتحان میگیرم.» چقدر معلم مهربانی است! البته خدا امتحان نمیگیرد که ما چیزی بروز دهیم و نمره بدهد؛ خدا امتحان میگیرد که ما چیزی بروز دهیم تا رشد کنیم. مثل اینکه کسی میخواهد بدنی را پرورش دهد؛ خب این را باید به کار گرفت که چربی آب کند و عضله رشد دهد؛ نه برای اینکه مثلاً دستش رو شود؛ نه، یک سری کمالات در او بالقوه است که باید بالفعل شود، باید بروز پیدا کند. خدای متعال چهشکلی امتحان میکند؟ فرمول امتحان خدا را قبلاً هم گفتیم و دوباره میگوییم؛ این فرمول خیلی مهم است. فرمول امتحان خدا این است:
خدای متعال واقعیتها را مخفی میکند. مثلاً یک آدمی ولیّ خداست؛ خب، باطنش خیلی نورانی است. هرکس باطن او را ببیند دیوانه میشود. خدا این باطن او را مخفی میکند، واقعیت را مخفی میکند. صورت ظاهر و جذابیت او را هم میگیرد، بلکه ظاهری درست میکند که اصلاً جذابیت هم ندارد. بعد به شما میگوید که به این آدم اعتقاد پیدا کن. «خدایا من چیزی نمیبینم، واقعیت دارد؟» میگوید: «خب، جذابیت ندارد.» میگوید: «من واقعیت را یکجوری میگذارم که جذابیت نداشته باشد.» آن کار شیطان است که وقتی واقعیتی جایی نیست، جذابیت میگذارد. (یا حتی) واقعیتی هم نیست، من این مدلی... یک روایت فوقالعادهای داریم. خیلی بنده از این روایت خوشم میآید و به نظرم خیلی روایت جالب و عجیبی است. این (روایت) در همین فرمول ابتلاست.
میگوید که ما هیچ شهری، عزیزان، در بین شهرهای عالم، غیر از کربلا (که از یک جهتی خیلی شهر عجیب و غریبی است)، نداریم. ما توی شهرهای مقدس هیچ شهری مثل قم نداریم. حالا مشهدیها ناراحت نشوند، انشاءالله مشهد هم (شهر مهمی) است؛ ولی در روایات ما هیچ شهری مثل قم ازش تعریف نشده. گفتهاند: «از هفت در بهشت... آخرالزمان هم دنیا به واسطه قم دینش را یاد میگیرد.» فیضیه معرفی کردند «رجلٌ من قم». امام (ره) مال استان مرکزی بود و در قم ساکن بود، بعدش هم که ده سال آخر عمر. ولی در روایت به عنوان یک مرد قمی معرفیاش کردند. یعنی فرهنگ قم. خیلی روایت عجیب و غریبی دارد. میگوید اینجا کل شهر حرم اهل بیت است.
خب، خیلی. پس یک واقعیتی پشت این شهر است. خیلی بزرگانه. آقای بهجت میفرمود: «اگر پادشاه چین میدانست در (قم) چه خبر است، پادشاهی را رها میکرد میآمد قم، ولو شده سبزیفروش شود اینجا. اگر میدانستند در قم چه خبر است...» بعد در روایت میفرماید: «خدا آبوهوای شهر قم را بد قرار داد تا منافقین ازش دل بکنند و بروند. منافق نیاید اینجا.» اینجوری بود که از قم رفتیم، منافق دل نبنده به قم. منافق دنبال جذابیت است، قم جذابیت ظاهری ندارد. یکی از اساتید درس میگفت (خود این استاد ما البته مال شیراز بود)، میفرمود: «آب شور و شهر دور و حرف زور.» شهر قم شهر سختی است، واقعاً هم همینطور. از جهت معیشت یک آرامشی دارد، ولی خب، خیلی زندگیِ سختی است در شهر قم. خدای متعال واقعیت قرار داده توی این شهر، جذابیت را ازش گرفته. فرمول ابتلا خداست: به اولیای خاص خودش واقعیت داده، جذابیت ظاهری را گرفته. مثلاً مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت چه جذابیت ظاهری (خاصی) بین مردم معروفه و اینها مثلاً داشتند؟ (با اینکه) در باطن عالم چه دستی دارد و چه غوغایی (برپا میکند). چهره ظاهری ایشان چهره خاص عجیب و غریب و اینها که نبود. در مورد امیرالمؤمنین (ع) هم در روایات ما دارد: چهره امیرالمؤمنین (ع) در عین حالی که به شدت جذبه معنوی داشت، از جهت معمول چهره... (جذابیت ظاهری نداشت). جلسه در مورد این صحبت کرد.
پس فرمول ابتلا خدا این است. (در مورد) آیه قرآن، مردم دستور پیدا کردند بروند (حج). فرمود: «امسال میروید حج.» بعد مردم هم، مردم دچار اوج مشکلات اقتصادی مدینه بودند. اینها مجبور شدند، یعنی دستور پیدا کردند بروند حج. کسانی با پیغمبر بودند که سال به سال گوشت (گیرشان نمیآمد). خیلی شبیه اوضاع فعلی جمهوری اسلامی بوده دوران پیغمبر؛ گوشت گیرشان نمیآمد. بعد دستور نازل شد: «حج که میروید، شکار حرام است.» (لا تقتلوا الصید و أنتم حرمٌ). کسی حق ندارد شکار کند. اینها همینجور گرسنه بودند. کلی راه با خستگی راه افتادند، آمدند، رسیدند، محرم شدند. دستور هم رسیده که شکار نکنید.
خدای متعال فرمود: «حالا من دستور دادم هر حیوانی که میشود خورد، بیاید دور خیمههای شما بچرخد.» گوشت آهویی که سال به سال پنجاه کیلومتریشان هم رد نمیشد، دور خیمههایشان میچرخید. آیه قرآن این است: (تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ)؛ نه با تیر میتوانستند بگیرند (اشاره به آیه قرآن است). میفرماید: «من حرام کردم برای شما آهو را. آهوها را فرستادم بیایید.» خدایا چرا؟ (لِیَعْلَمَ)؛ «میخواهم بدانم کی ایمان دارد.» خیلی جالب شد! (انگار) صدای پدر ما درمیآید این شکلی: «دقیقاً به همین دلیل دارم این کار را میکنم. کفرم درمیآید اصلاً.» خدا خیلی وقتها کارهایی که میکند – نگوییم خیلی وقتها، بگوییم همیشه – (برای این است که) کفر ما دربیاید؛ که کفرمان دربیاید، دیگر کفرمان دربیاید، کفرمان دربیاید، برود. کفرمان را درمیآورد. «خدایا ما گرسنهایم، خستهایم، تشنهایم، آمدیم، هی آهو میآید خیمه اذیت میکند. من هم گرسنه. دستورم دادی که نکُش!»
به یهودیها گفتش که: «شنبه حق نداری شکار کنید.» (این ماجرای) معروف را بلدید؟ شنیدید این را؟ بعد روزهای دیگر باید میرفتند تور میانداختند، کلی وایمیستادند ماهی گیرشان بیاید. روزهای شنبه که (برای) شکار، همه ماهیها روی آب بودند. یهودی بودند، حرفهای بودند. اصحاب پیغمبر بندگان خدا، آدمهای مؤمن و خوبی بودند. این یهودیها قلدری کردند، حوضچه درست کردند. شنبهها ماهی که میآمد آب میانداختند، در را میبستند. یکشنبه میآمدند (میگفتند) ما شنبهها شکار نکردیم، یکشنبه (شکار کردیم)! قوم مارموز بلد بودند چهشکلی دور بزنند. تحریم خدا را دور زدند. البته خدا هم پدرشان را درآورد.
خدا دستور میدهد: «این کار را نکن.» بعد جذابش میکند. (آدم میگوید:) «کمک ما کنید! وقتی دستور میدهی (که کاری را نکنم)، باید کاری کنی که (جذابیت آن) سمت من نیاید.» «خدایا اگر این دختر مصلحت من نیست، من دیگر نبینمش.» بعد از فردا روزی ده بار میبینیش! (آدم میگوید:) «مصلحت من است؟» بنده خدا به خدا گفتی: «خدایا (این از سر راه من) برود.» میخواهی ببینی تو چهکار میکنی؟ میخواهد همه کارها را بیندازد گردن من؟ زرنگی! «(به) هر دست نزن، تو چهکارهای؟» مسابقه سیب بود؛ آویزان میکردند. بعد دست بچه را از پشت میبستند، میگفتند: «گاز بزن!» (بچه میگوید:) «ببین اگر میخواهی به ما سیب بدهی، خودت بیا بگذار جلو دهان من گاز بزنم. این بازیها چیست؟ میخواهم ببینم مهارت تو (چیست).» (آدم به خدا میگوید:) «سیب بهش بدیم؟» (خدا میگوید:) «دستهایت را میبندم، این هم آویزان است، بعد گاز بزنی؟» امتحانات خدا این شکلی است.
ادامه بحث جلسات قبلمان. یکی از امتحانات سخت خدا در زندگی ما این است: حالا آدم اول میخواهد ایمان بیاورد، چقدر سخت است از همه جاذبهها دل بکند. دهه هشتاد، رفقای نخبه دانشجو را اطراف تهران، کوههای امامزاده داوود میبردیم کوه. کوه پدر دربیارِ گردنه! در مرداد میرفتیم، پر از برف. از فرحزاد راه میافتادیم. ملت نشسته بودند کباب میزدند، قلیان (میکشیدند). ما راه میافتادیم، میرفتیم تا امامزاده. پنج شش ساعت طول میکشید. همه هم کمرکش کوه، پدری از آدم درمیآمد.
بعد این بچهها را جمع میکردی، میبردیم آن اوج کوه که میرسیدیم، گردنههای سخت. یک سخنرانی بنده کردم. این (سخنرانی) بعداً مشهور شد بین بچهها. اصلاً اسم آن منطقه را به اسم آن سخنرانی ما گذاشتند: «المؤمن کَالجبل الرّاسخ.» بعد اسم منطقه را گذاشتیم منطقه جبلالراسخ؛ «فلانی اینجا سخنرانی کرده، موضوع جبلالراسخ بوده. نیم ساعت دیگر میرسیم جبل...» اسمش عوض شد! بعد سخنرانی بنده این بود. گفتم که شماها نمیدانستید کوهنوردی سخت است. حالا این بندگان خدا خسته. ما با سوهان میکشیدیم روی مغز اینها: «الان فشار (برای) چیست؟ داری خلاف جاذبه حرکت میکنی.» آخر موافق شدند با ما که «بابا، اصلاً همه مزه کوهنوردی (این است که) خلاف جاذبه میروی.» همین است، قله میرسی. بعد به قله میرسی، تو شهر را داری میبینی، هیچکس نمیتواند ببیند. تو واقعیتهایی را داری میبینی، هیچکس نمیتواند اینها را ببیند، فقط اونی که روی خلاف جاذبه رفتی. ولی خدا خیلی واقعیتها را به تو نشان داد. این را دیگر کیف میکردم، بقیه راه را محکم میرفت.
اول راه دینداری چقدر سخت است! حالا میافتی توی مسیر دینداری، یک بلای خدا سر آدم درمیآورد. اینجا دیگر خیلی کار سخت میشود. خودش هم فرموده، فرموده: «میدانم دیگر خیلی از شما توی این امتحان، کسی مؤمن نمیماند.» (انگار آدم میگوید:) «خدا امتحان نگیر!» (خدا میگوید:) «نه، نمیشود. ساختار عالم میریزد به هم. حواست باشد، این امتحان خیلی سخت است.» «خدایا چه امتحانی است؟» امتحانم این است: به محض اینکه تو آمدی توی مسیر ایمان، من کفار را هی بیشتر تحویل میگیرم. هی تو میخواهی یک قدم بروی جلو، هی من کفار را تحویل میگیرم. «من اصلاً کفار را با جاذبه قرار دادم.» خدا میگوید: «من زندگی کفار را جذاب خلق کردم. هرکس نگاه میکند جذب میشود.»
«خدایا رحم کن به ما، امتحان! خدایا ما روزه میگیریم، بعد بارانها را میفرستی برای آنها.» آخه (بعضیها) میگویند: «باران نمیآید به خاطر بیحجابی است.» (ولی آدم میگوید:) «بابا، این مملکت کفر صبح تا شب دارد باران میآید. آنجا گناه بیحجابی است؟ اصلاً بیحجابهایشان که کار دیگر نمیکنند؛ باید برویم بهشان جایزه بدهیم.» (پس) باران نمیآید به خاطر بیحجابی؟ تو راه میافتی، کفار جذابیتش را بیشتر میکند. میخواهد امتحانت کند، میروی آنور. ببین، خیلی جالب استها! نمیخواهی بروی؟ تو الان روزهای، آنها ناهار، ببین چیا که نمیخورند. میخواهی بروی؟
شاید باورتان نمیشود، نمیدانم؛ البته شما خیلی خوبید. ولی برای اینکه خیالتان راحت کنم، از شب عاشورای کربلا برایتان بگویم. این اصحاب این همه راه با امام حسین (ع) راه افتادند؛ از مکه، قبلش از مدینه. از مدینه مخفیانه شبانه راه افتاده، از بیراهه هم راه افتاده تا رسیدند مکه. مکه دم حج، روز عرفهای که باید همه محرم بشوند، راه افتادند. در این مسیر همش سختی بوده. رسیدند کربلا، از روز دوم محاصره شدند، از روز هفتم که مثل امشب باشد، آب را به رویشان بستند. شده شب عاشورا. امام حسین (ع) بعداً سخنرانی میکنند، چی میفرمایند؟ آقا دمتان گرم! شماها دیگر... فرمودند که «بسمهتعالی، هرکی میخواهد برود، برود.» عجیب نیست برای شما این مدل حرف زدن امام حسین (ع)؟ «ما این همه راه چندصد کیلومتر با شما آمدیم، پاشیم برید؟» امتحان. فرمول امتحان این است: باقیات را مخفی میکند، جذابیت را هم میگیرد. مثل حضرت مسیح (ع): آب میآورد، پای ما را میشست. (ولی وقتی) برداشتم، اول از همه قمر بنیهاشم پا میشود سخنرانی میکند. بعد یکییکی اصحاب اثبات میکنند که اینکارهاند. امام حسین (ع) میفرماید: «بهشت!» ببینید، معلوم است اینکارهای! این فرمول امتحان دستمان باشد، خیلی مسائل حل میشود.
حالا البته یکم نگران میشوید قاعدتاً با این حرفها: «تا کی خدا میخواهد این بلا را سر ما در بیاورد؟» من آخر سخنرانی راحتتان میکنم. غصه نخورید، الان یکم نگران میشوید، ولی آخر سخنرانی آنقدر خوشحال میشوید! همه آیات قرآن است. امشب چهار دسته آیات قرآن، اگر وقت بشود، انشاءالله بتوانم بخوانم، برایتان میخوانم. این آیات... نمیدانم، واقعاً نمیدانم چرا این آیات بین ما نیست. «و بالوالدین احساناً»؛ آقا، نوکر والدینمان هستیم، میخوریم، اسنپ هم نمیکنیم؛ ولی اینها مسئله اصلی دین نیست.
خیلی آیات کلیدی و عجیب و غریب در قرآن داریم. اینها را میگویی؟ (ما که) نمیخواهیم بگوییم اینها را بگو. (بلکه میگوییم:) «نگو، بیشتر بگو!» در مدرسه، من نمیدانم، واقعاً بعضی درسهای ما چهل سال است عوض نشده. من دلم برای دانشجویانمان میسوزد. میگویند: «آقا اینها چی هستید به این بندگان خدا یاد میدهید؟» یک چیزی خشک، زمخت، بیربط، مسائل درجه ده در مورد مشکلات لایه اوزون صحبت بکنیم. آقا چه ربطی دارد؟ الان (هوا) گرم است. اولویت ماست. مهمترین اولویت برای اینکه در مورد دین با کسی حرف بزنیم این است: آقا، نسبتت با کفار را میدانی چی به چیست؟ چند چندی؟ بخواهی توی این مسیر راه بیفتی، اینها اذیتت میکنند، میزنند، زخمیت میکنند، میکشند، تحریم میکنند. آمادهای؟ ولی آخر درست میشود. این حرفهای اصلی خداست در دین.
سوره مبارکه زخرف. بنده این آیه را شب اول یک اشارهای بهش کردم. بحث قبلیمان هم یادمان نرفتهها. سوره مبارکه مائده، آیه را خواندیم، ترجمهاش را گفتیم. قرار شد یک سری نکات بگوییم. میگوییم، انشاءالله امشب، فردا شب یکمی مقدمات بحث را بیشتر، بحث را پیش ببریم. دو شب آخر انشاءالله آن آیه را میآییم، حسابی باهاش کار داریم. سوره مبارکه زخرف، آیه ۳۳. قرارم شد هرچه از قرآن میگوییم، با تفسیر المیزان بگوییم. معیار ما تفسیر المیزان است. (نخواهید) بگویید: «آقا خودش دارد!» (چرا که) علامه طباطبایی شخصیتی (است) که همه مفسرین قبولش دارند. آیتالله مرعشی نجفی فرمود: «تفسیر المیزان محصول توسلات علامه طباطبایی به امام حسین (ع) بود که خدا این نور را، امام حسین (ع) این نور را در (قلبش) قرار داد.»
تفسیر المیزان، آیه ۳۳: «(وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً...) من نمیدانم پیغمبر وقتی این آیات را دریافت میکردند چه حس و حالی داشتند. (یا) به پیغمبر چهجور میخواستند این آیات را برای مردم بگویند؟» خیلی این آیات گفتنش برای مردم سخت است. میفرماید: «من (خدا) میفرماید: «یک کاری میخواستم بکنم در مورد کفار، نگاه کردم دیدم اگر این کار را انجام بدهم دیگر هیچ مسلمانی نمیماند، همه امت واحده میشوند.»» (علامه میفرماید:) «امت واحده میشوند یعنی: وحدت علی الکفر، جهان یکپارچه میشود، همه کافر. یک کار میخواستم بکنم، دیدم دیگر این را انجام بدهم، همه کافر میشوند، هیچکسی مسلمان نمیماند. دیگر به آن حد نرساندم، ولی تا آن لبها آوردم.» (لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ...)
میخواستم آنقدر از مال دنیا به کفار بدهم، آنقدر نقره و طلا داشته باشند، ندانند چهکار کنند. بروند سقف خانههایشان را ایزوگام کنند با نقره، نردبان تا پشتبامشان را نقره بزنند، درهایشان را از نقره بزنند. (و سُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ)؛ تختهایشان را از نقره بزنند. (و زخرفاً)؛ نه، اصلاً طلا بدهم، همه را با طلا بزنم! میخواستم به کفار آنقدر طلا بدهم سقفهای خانههایشان را طلا کنند، درها را طلا کنم، اصلاً آهن استفاده نکنند، طلا استفاده کنند! ولی دیگر گفت: «دیدم همه دیگر کافر میشوند، رحم کردم تا آن لبها آوردم.» (وَ إن کُلُّ ذٰلِکَ لَمّا مَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقینَ). میخواستم هرچه دنیاست به اینها بدهم. هرچه... آخر گفتم: «نه، دیگر هیچکس نمیآید!» (گفتم:) «یکم دنیا هم به این بندگان خدا بدهم، سمت خدا (بیایند). یکم دنیا به اینها هم بدهم.»
آیات قرآن است. خدا چقدر کفار را جذاب قرار میدهد. هرچه باران است، برای (کفار)؛ هرچه جنگل است، برای اینها باشد؛ هرچه درخت است، برای اینها؛ هرچه آب است، برای اینها. کشوری که آب دارد، همهچیز دارد. اصل سرمایه و جنگ الان سر آب است. دعوای اصلی سر آب است. بحران اصلی آب. آنقدر باران میآید توی مملکت اینها. با اروپایی صحبت میکنی، میگوید: «آرزویت چیست؟» میگوید: «چند روز آفتاب داشته باشیم، باران نیاید. حالم دیگر دارد بد میشود. صبح باران، ظهر باران، عصر باران.» (میگوید:) «ایران، خوش به حال شما، آفتاب داری. من همش باران، همش باران، باران، باران.» (بعد میگوید:) «کویر خوب است.» میآیند یزد و کرمان، کویر را نگاه میکنند، غش میکنند! «همش درخت، جنگل. بیا! حالشان دارد به هم میخورد.» خدا میفرماید: «من اینها را خواستم جذاب قرار بدهم.»
آیه اول را خواندم. بریم آیه دوم. آمادهاید؟ این دسته اول سوره مبارکه زخرف. دسته دوم، سوره مبارکه یونس. حالا آنجا خدای متعال فرمود: «میخواستم این کار را بکنم.» اینجا پیغمبر خدا چی میگوید؟ من اول آیه را میخوانم، بعد عین ترجمه علامه طباطبایی را برایتان میخوانم؛ چون ترجمه ایشان کلمه به کلمهاش جالب است. اینجا سوره یونس، آیه ۸۸. (وَقَالَ مُوسَىٰ رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالًا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِكَ ۖ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَىٰ أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ).
ترجمه: ترجمه از علامه طباطبایی. «موسی بعد از آنکه به کلی از به راه آوردن قومش مأیوس شد، دید مردم ایمان نمیآورند، جلوتر نمیآیند. بنیاسرائیل از سوی خودش و برادرش گفت:» یک دعای حضرت موسی (ع) کرد. دید نمیشود مردم. چقدر نشنیدیم! «گفت: ای پروردگار ما، تو به فرعون و درباریانش در زندگی زینت و اموال دادهای، جذاب کردی! ای پروردگار ما، مثل اینکه خواستهای از راه خودت گمراهشان کنی.» موسی دارد میگوید به خدا: «سبیلک بهتر شد. من هرچه بدبختی و فشار و درد است، مال ماست. میگوید: تا دیروز که فرعونی بودم، وضعم خوب بود، حالم خوب بود. از وقتی طرفدار موسی شدم، مریض شدم، تحریم شدم، گرسنه شدیم، بدبخت شدیم.»
حضرت موسی (ع) عرضه حکومت نداشته؟ قبول داریم. خیلی (ها) عرضه ندارند برای خیلی کارها. ولی این فرمولم حواسم باشد کدام اینوری کار میکند. حضرت موسی (ع) گفت: «خدایا، بابا، آنقدر پول به اینها نده. (مثل) اهرام ثلاثه برداشتند ساختند، هنوز که هنوز است جزو جذابیتهای گردشگری دنیاست.» قوم مصر الان آدم میرود جذب فرعون میشود. الان میرود (و میبیند) چی ساختند اینها آن موقع؟ توی خاطراتی که چاپ شده، حالا من واقعاً نمیدانم اینها واقعیت دارد یا دروغ است، زندگینامه «سینوهه، پزشک فرعون» چیزهای عجیب و غریبی میگویند. عمل جراحی قلب باز، عمل جراحی مغز زمان فرعون! کوه میدادند دست معمار، معمار میگفت: «چند خوابه میخواهی؟» (وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتًا)؛ کوه میداد، دو طبقه خوب دربیاری. «کوه! ببین، کوه را باید بکوبیم. خالی میکنم برایت، پنجره درست میکنم، پله میزنم، همش با کوه.» اصلاً مسائل قوم حضرت موسی (ع) میشدند. ته آپشن این بود که «عصا را بزند آب دربیاید، عصا را بزند آب قطع بشود!» دفعه قبلی زدی، جدید چی داری؟ عنایات الهی را ببینید!
حضرت موسی (ع) صدایش در آمد، گفت: «خدایا، دیگر کسی نمیآید. ته بار هرچه بود زدم، آمدم. میدانم دیگر هیچکس نمیآید، تا وقتی تو آنقدر اینها را تحویل میگیری، هیچکس نمیآید. چرا آنقدر کفار را جذاب کردی؟» (صدای دعا:) «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَىٰ أَمْوَالِهِمْ.» «ای پروردگار ما، اموالشان را در مسیر فنا قرار بده، خراب کن، بحران اقتصادی بینداز بینشان، درد و مرض بینداز.» و «خدا، یکم با من باش. دلهایشان را سخت کن، دیگر کار را تمام کن، تمام شوند، بروند.»
آیه بعد فرمود: «قَالَ قَدْ أُجِيبَت دَّعْوَتُكُمَا.» «دعای شما دوتا را مستجاب کردم.» چون موسی (ع) دعا کرد، هارون (ع) آمین گفت. هرکی هم که آمین میگوید، حکم دعا برایش به حساب (میآید). حسین (ع)! قرآن میگوید دعای جفتتان را، دعایتان را اجابت کردم. «یکم تحمل کنید. فَاسْتَقِيمَا وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ.» یکم تحمل کن، حل است. درخواست زدن برای خدا: «خدایا جذابیت کفار را بگیر.» فرمود: «گرفتم، تمام شد.»
سوال: بین دعای حضرت موسی (ع) و استجابت دعای حضرت موسی (ع)، یعنی وقتی اموال فرعونیان خراب شد، زندگیهایشان به هم ریخت، وضعیتشان آشفته شد، چقدر طول کشید؟ عزیزان من عدد بگویید. حضرت موسی (ع) دعا کرد، خدا فرمود: «اجابت کردم، تمام شد، حل است.» چهل سال طول کشید! شوخیاش این است؛ مثل بعضی از عزیزانی که آدم میرود پایین توی ماشین منتظرش میماند، میگوید: «دو دقیقه دیگر میآیم.» چهل و پنج دقیقه بعد آرامآرام تازه میآید، یک چیزی هم جا گذاشته، برمیگردد میرود بیست دقیقه بعد میآید! خدا میگوید: «همین الان درست میکنم.» چهل سال طول میکشد. تازه میگوید: «بابت این دعاها و گریههایی که کردم، من کلاً رفتن فرعون را سیصد سیصد سال بعد (قرار دادم).» برود! خیلی دیگر ناله و گریه کردن.
ببین دیگر حضرت موسی (ع) به اینجایش رسیده بود، دعا کرده بود. بعد دیگر توی آن چهل سال چهکار؟ (مثلاً) شمار بنویسد؟ سال بیست و هشتم، ده تا اسکلت کنار هم نشستهاند، دارند به هم نگاه میکنند. تازه رفته به قومش گفته: «من به خدا گفتم، خدا گفت اجابت کردم.» اینها هی سال بعد: «بابا، دو سال گذشت، سر کارمان گذاشتی!» قرآن: چهل سال بعد خدا اجابت کرده است. میخواهد کفرشان دربیاید؛ هم کفر اینها کامل دربیاید، هم کفر آنها کامل دربیاید. علما ازش تعبیر میکنند به «سنت محوظت» (م، ح، و، ظ، ت). محض شدن. بعد محض در کفر بشود. هیچ راه (دیگری نیست). سنت محوظت. خدا اینجوری است.
کفار را جذاب قرار داده. بین خود ماها اسمشان میآید، چقدر جذابند! داور خارجی بازیهای دربی پرسپولیس و استقلال. تا چند سال پیش داور از خارج میآوردند. چقدر هزینه رفت و آمدش بود و برمیگشت، دو تا فحش هم به ایرانیها میداد! (میگفتند:) «نمیشود، همدیگر را تیکه پاره میکنند. استقلالیه، اصلاً نمیشود! داور خارجیاش خوب است.» تست بزنیم: بعد چند سال داور دوم جام جهانی شد، داور مشهدی. نیمهنهایی داور دوم جام جهانی شد. ایرانی خیلی جدی نگرفته. (باز هم میگویند:) «نه، داور خارجیاش خوب است.»
حالا این (شخص) دیگر از دست (ایرانیها) فیلم میسازد: «این انشاءالله میرود جشنواره خارجی، اسکار را میآورد.» جنس میخواهد بخرد. طرف میگوید: «آقا، من شلوار را تولید کردم.» طرف میپرسد: «کجاییه؟» میگویم: «ایرانی.» میگوید: «نه، بگذار کنار!» رفتم رویش مارک شلوار ترک زدم. بچهها مستند ساختند، دوربین مخفی. کاکائو ایرانی گذاشتند یک طرف، یک طرف دیگر کاکائو (خارجی) گذاشتند. بعد گفتند: «این کاکائو دومی خارجی است.» از همین کاکائو دو تا ظرف کردند؛ این ایرانیه، این خارجیه. به طرف میدهند، میخورد. میگوید: «معلوم است خارجیه!» چرا مرض در جامعه ما آنقدر فراگیر میشود؟ چون کفار جذابند. خدا جذاب خلقشان کرد. و فقط آدمهای عاقلی که واقعیتها را میبینند، میفهمند ماجرا چیست. (وقتی) کفار از ریخت و قیافه برایشان میافتد. خدا کفار را جذاب خلق کرد.
البته بخشی از موفقیت به خاطر این است: آدم میکشد، راحت! مسافران با دیکتاتوری. کسی نمیتواند حرف بزند، نطق کسی درنمیآید. بعد میروند استعمار میکنند ملت بدبخت را. هرچه ذخایر زیرزمینی از آفریقا درمیآورد، میبرد، خانههای مرتب میسازد. بعد استاد دانشگاه میآید هیئت علمی میشود، پشت میز مینشیند. پروفسور حسابی در خاطراتش میگوید (در کتاب عشق. خیلی دوست دارم، مزار ایشان را هم رفتم، در استان مرکزی تفرش. چه مدتی، یک چند روزی آنجا کنار منزل ایشان یک جایی داشتیم. سفری رفته بود. کنار قبر پروفسور حسابی. آدم حزباللهی به این معنا نبوده. کتاب هم کتاب جالبی است.) میگوید: «من اولی که رفتم توی آن دانشگاه و استاد شدم، آمدم پشت میز نشستم.» خب، الان اینها را ما به جوانانمان میگوییم، دل پر میکشد. معلوم است که دل پر میکشد. جوان دانشجوی ما به دکترا رسیده، بعد میبیند باید بیاید برود بهداشتی بشورد، پر میکشد. واقعیتش را هم ببین چیست: «پشت میز نشستم، اتاقی بهم دادند. کشو را باز کردم، دیدم یک دسته چک همش امضا شده و خالی است! با سرعت دویدم، آمدم رئیسم را صدا کردم، (گفتم) اشتباه شده. گفت: چی شده؟ گفتم: این دسته چک احتمالاً مال نفر قبلی بوده، اینجا جا مانده. گفت: نه، عزیز من! ما اینجا هرکی هیئت علمی میشود، یک دسته چک سفید امضا بهش میدهیم. میگوییم هر هزینهای در راه پروژه و تحقیق داری، تو فقط بنویس، چک بکش، برو. اصلاً نمیپرسند برای چی. که بعد نروی آنجا التماس کنی، گردن کج کنی، هزار تا مشکل پیش بیاید.»
پولدارند! بله، آفریقا را سرکیسه کردند و جمع کردند بردند، بعد با هم تقسیم کردند. (به) استاد پول میدهند. نگاه کن دیگر! این کشور آفریقایی را نگاه کن، استعمار را هم ببینیم و واقعیت را ببین. بریم سراغ آیه بعد. یک چیزی بگویم این لا به لا. امروز یک خبری منتشر شد. (انگار) یک استاد درد میآید (که) آدم چقدر سخت میشود ماجرا. استاد جامعهشناسی را از آمریکا آوردند. سال نود و دو، بنده خدا از دنیا رفته. آوردند اینجا دانشگاه تهران سخنرانی کند. این بابا توی آمریکا که بوده، در مورد این (سخنرانی) میکرد، میگفتند: «آمریکا رو به افول است، آمریکا دارد از بین میرود، دارد نابود میشود.» آوردنش اینجا، خواسته برود روی استیج سخنرانی کند، بهش گفتند: «ببین اینجا میخواهی حرف بزنی، یک وقت نگی آمریکا رو به افول استها! این رقیب سیاسی ما سوءاستفاده میکند. (چون اینجا) آمریکاست! اینجا بگو آمریکا نایس است، آمریکا گود است، خیلی خوب است.»
یهودیان امت. «زمانه را بشناس.» یهودیان امت که چند شب در موردش صحبت کردیم، دل بسته (بودند). و میدانید بخش جالب کار کجاست؟ یزید بدبخت، نکبت، کثیف، (لفظ نامناسب). این نوکر بیگانه بود. امام حسین (ع) را بیگانه نکشت. یزید نوکر بیگانه هم نکشت. شیعیان کوفی، نوکر یزید، امام حسین (ع) را کشتند! تاریخ پدر آدم را درمیآورد. «خودم میکشم، اعلیحضرت فرمانده! بکش.» ببین، دل میبرد تا کجاها، مصیبت میشود برای آدم.
تمدن غرب. یک چیز دیگر هم بگویم در مورد رسانه: وقتی کسی پول داشت، رسانه هم دارد. وقتی رسانه داشت، فکر مردم را جهت میدهد. طرح مسئله بامزه با هم داشته باشیم امشب. الان تقریباً شاید کسی توی جلسه ما نباشد که نداند این را: در کشور چین حشرهخواری میکنند. بله! به نظرتان چند درصد از مردم چین و چقدر از کشور چین حشرهخواری تویش (رایج است)؟ سه تا گزینه میدهم، بگویید: خیلی زیاد، متوسط، خیلی کم؟ (جواب:) خیلی زیاد. کلاً در کشور چین توی یک خیابان است که حشرهفروشی میکنند. یعنی دروغ گفتند؟ بله. کیا؟ چینیها! چرا؟ گفتند: «ما باید جذابیت توریستی و جذابیت گردشگری داشته باشیم. رسانههای خودمان توی دنیا اعلام بکنند اینجا چینیها همه حشره میخورند، پاشند بیایند اینجا.» بعد گفتند: «بعضی از مردم میروند حشره بخورند. اه اه، خیلی بد است!» آن وقت ما سر کلاس به رفقا توی درس رسانه میگوییم: «رسانه واقعیت را میسازد.» واقعیت حکایت بکند؟ بستگی دارد من چی میخواهم. الان من گردشگر میخواهم، دروغ میگویم، پاشم بیایم. رسانه واقعیت را میسازد. پول داشته باش، رسانه هم داری. رسانه داشته باش، واقعیت میسازی، فکر مردم را جهت میدهی. علی (ع) نماز میخوانده، معاویه با رسانه ساخته بود مردم را. کار رسانه! وقتمان هم رو به اتمام است، ولی حرف خیلی مانده و وقت دیگر هم نداریم. دیگر الان باید بگوییم:
تمدن غرب را من تشبیه میکنم برای شما. تمدن غرب را به یک ماشینی که توی خیابان دارد میرود. (مثلاً) ماشین بگویید: یک ماشین توی خیابان دارد میرود. طرف کمربندش را بسته، وقتی میخواهد بپیچد راهنما میزند، پشت چراغ قرمز قشنگ توقف میکند، حتی پشت چراغ زرد هم توقف میکند. معاینه فنی شده، ماشین دود نمیدهد، موتور عالی. اصلاً دست خانم دکتر بوده، صبح به صبح همهچیز عالی. این آقا هم رانندگیاش فوقالعاده، خیلی! اصلاً رانندگی این عالی است، هیچ مشکلی ندارد. فقط یک مشکل دارد: این آقا ماشین را دزدیده! نظرتان در مورد این ماشین چیست؟ بله، رانندگیاش عالی است، فقط دزدی است.
تمدن غرب دقیقاً همین است. همهچیز عالی است، فقط یک مشکل دارد: دزدی. از فکرشان دزدی (میکنند)، میروند نخبههای جاهای دیگر را میدزدند. از علمشان دزدی است. بروید کتاب بخوانید. آخه من میترسم اینها را بگویم، بعد بگویید: «شما همهچیز را به خودتان میخواهید بچسبانید.» مستشرقین انگلیسی. اندلس، اسپانیا، چند قرن اسلام آنجا بوده. بعد... (درباره) مسلمانان مسائلی اشاره بکنم. مسلمانها آمدند بیرون. معماری اندلس که مسلمانها ساختند، معماری فوقالعاده است. همین امروز بنده داشتم از... حالا ای کاش مینوشتم این را میآوردم برایتان. یکی از مستشرقین انگلیسی میگوید که: «مسلمانها در اندلس معماری میکردند و گنبد میساختند، وقتی مردم لندن تا کمر توی باتلاق و گل بودند. اگر مسلمانها در اندلس علم را نیاورده بودند، اینجا اروپاییها داشتند همدیگر را میخوردند.» همش دزدی است.
در مورد ژاپن. مدرسه ژاپن برایتان گفتم یک جلسه. گفتم ما رفتیم کار کردیم، مطالعه کردیم، دیدیم چقدر سرویس خوبی دارد. همین پریشب جایی خواندم، گفته بود (میخواستم) مطمئن بشوم. رفتم بررسی سیستم آموزشی ژاپن که توی دنیا یک سیستم فوقالعادهای است. از کتاب «مُنیَةُ المرید» شهید ثانی، کتاب «منیة المرید» شهید ثانی را بردند سیستمش کردند، درس دادم. رانندگی خوب دارد میکند، دارد زحمت میکشد، دیگر ماشین را دارد میبرد؛ ولی اصلش دزدی است، واقعیت ندارد، ربطی به خدا ندارد. این هم یک تکهاش بریده است.
آیه دیگر بگویم و سریع تمام شود. بریم. خیلی باز حرفهایمان ماند. یک ماجرای جالبی در قرآن داریم در مورد موسی و فرعون. یک دیالوگی بین موسی و فرعون هست توی قرآن، خیلی جالب. خسته که نمیشوید از این حرفها؟ بله. اصلاً هرکی سرحال و قبراق برای اینکه این نکته محوری قرآنی را هم با هم بشنویم، یک صلوات عالی بفرستد: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.»
فرعون خیلی کاخ و اینها داشت، گفتم برایت. حضرت موسی (ع) را گرفت توی کاخش بزرگ کرد. حضرت موسی (ع) شد ولیعهد فرعون. به موسی میگفتند: «موسی بن فرعون.» شناسنامه گرفته بود برایش، به اسم خودش گرفته: «موسی بن فرعون.» سالها. مثلاً میرفت (کارها را) ببیند، موسی را میفرستاد. بزرگش کرد. حضرت موسی (ع) همین که بزرگ شد و جا افتاد، یک دعوایی شد توی دربار فرعون. با مشت زد، یکی از سرباز گاردهای فرعون را کشت. فرار کرد، ده سال پناهنده شد به یک قوم دیگر. مردم مدین، مصریان با مدیانیان (مخالف بودند). انگار پناهنده شد به یک کشور دیگر. بعد ده سال برگشت، صاف آمد توی کاخ فرعون، گفت: «به من ایمان بیاور، وگرنه کاخت را روی سرت خراب میکنم.»
حالا رسانه را ببین واقعیت میسازد. روایت فرعون از این واقعه. فرعون برگشت گفت: «آخه کوچولو! (اشاره به سوره مبارکه شعرا، آیه ۱۶ تا ۲۲). (أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا)؛ من گرفتم تو را اینجا بزرگت کردم. (وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ)؛ تو زندگیات را توی کاخ من گذراندی. (وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ)؛ بعد زدی آدم کشتی. جذابیت ظاهری را ببینیم چقدر آدم باید چشم و رو باشد. «گرفتن از بچگی بزرگت کرده، ولیعهدت کرده، آدم کشتی، بعد رفتی پناهنده به یک جای دیگر شدی، بعد چند سال برگشتی میگویی: ایمان؟»
حضرت موسی (ع) یک کلمه پرسید. چقدر محشر است این کلمات! چه قرآنی ما داریم! آدم دوست دارد جان بدهد پای آیات. چه دینی است! حضرت موسی (ع) برگشت گفتش که: (وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ)؛ «این تو داری با این (کار) سر من منت میگذاری که بنیاسرائیل را بَرده (خودت) کردی؟» (میگوید:) «تو بنیاسرائیل را (بَرده خودت کردی). این تکنولوژی زندگی که داری، زندگی (میکنی) به بَرده. من از این پانصد متر هشتاد واحد میسازم، دو واحدش را هم میدهم به تو. دیگر چی میخواهی؟» من به این بابا گفتم: «بیا، من میخواهم دو واحد بهت بدهم.» هی سروصدا میکند! حضرت موسی (ع) میگوید: «من باید توی زندگی با کنار مادرم بزرگ میشدم، تو من را از مادرم جدا کردی. چند هزار بچه را سر بریدی که من به دنیا نیایم.» (پس) مادرم از واقعیت... (میپرسد:) «جذابیت واقعیت چیست؟ چی نشانش میدهند؟» یک بخش دیگر بگویم، عرضم تمام باشد برای فردا شب.
خیلی مهم است. عزیز (مان) مداحمان هم هنوز ظاهراً نیامده. بشارت را بدهم. یکم ترساندم، تو بشارت آخر را بده. خدا توی سوره مبارکه دخان میفرماید: «ببین، من اولش بهت گفتم. من به این فرعونیان اموال کفار را تحویل میگیرم (یا) غصه نخور، من اینها را عمله گذاشته بودم برای تو. کارگری کنند، آخرش مفت بدهند به تو.» آیهاش را بخوانم: (كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ. وَ نِعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ. كَذَلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ).
اینها خیلی باغ داشتند، خیلی مال داشتند. (و زروع و مقام کریم)؛ تخت داشتند، تاراج داشتند. (و نعمتٍ كانوا فيها فاكهين. كذلك و أورثناها قوماً آخرين.) آن موقع که داشتم به آن (کفار) میدادم، به تو نمیدادم، داشتم تو را امتحان میکردم. ولی به آن (کفار) میدادم، میگفتم: «نگه دار، خوب بساز، عملگی کن. بعداً مؤمنان میخواهند بیایند بنشینند جایت.» حضرت موسی (ع) فرمود: «فرعون تمام این سالهایی که داشت کار میکرد، آن چهل سالی که غصه خوردی، (من اینها را) نگه داشته بودم. کاخش بنشینید، حال کنید! برای تو داشت میساخت.»
رهبر انقلاب فرمود: «سعودیها موشک بسازند، برای ما میسازند. برو بساز، همه را ما برمیداریم. غصه نخور. بگو ما تحریم شدیم، نفتمان را هم نمیفروشیم. آنها نفتشان را هم میفروشند، موشک هم میسازند.» «با من باش، نترس، جا نزن، من با توأم.» (إِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ). دشمن. بدم میآید از اینها.
یک کلاسی داشتیم چند سال پیش. بشارت آخرش، دلت گرم بشود. بریم توی روضه. با شادی میخواهیم بریم توی روضه گریه کنیم. دوستان ما توی شهر کلگری کانادا کلاسی داشتیم، اینترنتی. یک کلاسی را توی دانشگاه میگرفتند. شبهای جمعه، آنها صبح جمعه، ما را (توی) پرده میانداختند (منظور نمایش تصویر سخنران بر پرده). ما کلاس داشتیم مدتهای مدید. خیلی بحث. اینها خیلی اصرار کردند: «آقا بیا ما اینجا مقیمت کنیم، یک مؤسسه اسلامی داریم، همینجا ساکن شو.» اصرار شدید. حرفی که بنده زدم و پایش وایستادم و الحمدلله از کانادا خلاص شدیم، آمدیم اینجا، همجوار امام رضا (ع) شدیم که یک وجبش را با کل زمین اینها عوض نمیکنم.
این رفیقمان که با هم عقد اخوت هم خواندیم، آدم بسیار مؤمن و کار درستی هم هست. اصرار داشت ما برویم آنجا مقیم شویم. بهش گفتم: «ببین فلانی، غصه نخور، ما انشاءالله به زودی میآییم.» (گفت:) «یعنی چطور؟ خب، الان من دارم دعوت میکنم، پاشو بیا.» گفتم: «نه، برای اقامت نمیآییم. برای حکومت.» وقتی اسرائیل بیست و پنج سال آینده را درک نخواهد کرد، نوکران اسرائیل هم درک نخواهند کرد. دولتهای نوکر و دستنشانده اسرائیل و صهیونیست، اینها بیست و پنج سال بعد نیستند. آنها قطعاً نیستند. عشق و حال! نه برای اقامت، برای حکومت میآییم. این وعده خدا به ماست. فقط میگوید تو سفت وایسا. نگو: «گوشت کیلو صدو بیست است!» رهبر انقلاب فرمود: «بیعرضهها بروند، دولت جوان حزباللهی بیاید مشکل حل میشود.» غصه نخور، نترس. نگو اینجا آینده ندارد. آینده عالم برای بچههای تو است. از چی میترسی؟ صربستان هم شده، بریم یک گوشه جا بماند، فقط ایران نباشیم. سر وقتت. وعده خداست توی قرآن. بابت اینها که از دست میدهی در راه خدا، غصه نخور.
امام حسین (ع) به ظاهر همهچیز را از دست داد، (ولی) همهچیز را به دست آورد. به ظاهر همهچیز را از دست داد. تا ببین! انگشتری که توی دستش بود را هم بردند. تا ببین! پیراهنی که به تنش بود را هم بردند. همه بچههایش را جلو چشمش قطعهقطعه کرد. امام باقر علیهالسلام فرمود: «حسین (ع) همهچیزش را در راه خدا داد.» (اَوَّلُ الحسینِ مَن قُتِلَ). خدا در ازایش چند تا چیز بهش داد. (جَعَلَ الإِمَامَةَ فِی ذُرِّیَّتِهِ)؛ بچههایش را داد، ولی امامت تا آخر عالم در نسل او قرار گرفت. با خدا معامله کن. مفت از دست نده. بگو: «اینجا دارم سختی میکشم به خاطر تو، جایگزین بهم بده.» از خدا جایگزین بگیر. «سخت است، اذیتم میکنند، آزار میدهند، به عشق تو تحمل میکنم.»
شب هفتم روضه بخوانیم. امشب چقدر توی این جمعیت داریم، چقدر توی بین مردم داریم: بچهدار نشدند، متوسل به علیاصغر (ع) شدند، اسمش را علیاصغر میگذارند، «خدایا بهم بچه بده.» چقدر بچهدار شدند! چقدر پارسال بچه نداشتند، امسال شب هفتم بچه توی بغلشان است. دردانه شماست. خدا حفظ کند برای همهتان. خدا حفظ کند برای همه آنهایی که دارند. خدا بدهد به همه آنهایی که... عالم را ریخته به هم. سر دست گرفت، اباعبدالله تقدیم کرد. اصلاً این (واقعه) دیگر برای تو جنگ حسابش نکرده بودند. امام حسین (ع) دید خدا که دیگر دارد همه را میخرد. «بگذار این هم دارم توی خیمه، این هم بیایم بدهم. خدا، یک دانه هم دارم، این هم بیاورم، این هم جایگزین کن برایم.» لا اله الا الله، لا اله الا الله.
البته این مصیبت واقعاً برای امام حسین (ع) سخت بود. فکر نکنی راحت بود، خیلی سخت. تقریباً میشود گفت تنها مصیبتی که توی کربلا خود خدا تسلیت گفت به امام حسین (ع)، این مصیبت (بود). خستهتان نکند! یک بار خودش به خودش تسلیت گفت و آرامش داد، یک بار خدا به او. وقتی که این بچه را... متن مقتل سید بن طاووس میفرماید: (فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَضَبَّهُ)؛ «تیر به گلویش رسید و گلو را شکافت.» (فَقَالَ لِزَيْنَبَ: خُذِيهِ)؛ «(به زینب) گفت: بگیرش.» (ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيْهِ)؛ «سید بن طاووس اینجور نقل میکند: بچه را داد دست زینب. زینب دو دستی بچه را گرفت. اباعبدالله (ع) دو دستی آورد زیر گلوی علیاصغر (ع). هی خون را گرفت، (وَ رَمَى بِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ)؛ هی دو دستی خون را به آسمان (پاشید).» چه غوغایی کرد امام حسین (ع) توی عالم، توی آن لحظات!
«خدایا هر جنگی میشد تو از آسمان کمک میفرستادی، ما از تو کمک نخواستیم. بیا، این هم ما برای تو.» (خون) از زمین به آسمان میفرستد. بعد خودش به خودش تسلیت گفت: «هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ.» «چون میدانم خدایا تو داری میبینی، تحمل میکنم وگرنه سخت است.» این بخش، خانمها ضجه بزنند. شب هفتم، معلوم نیست سال بعد زنده باشی. این تکه روضه زنانه است، زنها بهتر میفهمند. یکهو از بین زمین و آسمان ندا آمد: «یَا حُسَیْنُ، إِنَّ لَهُ مُرْضِعًا فِي الْجَنَّةِ.» «حسین جان، میدانیم غصه (داری) تشنگی بچهام را تشنه کشتم. نترس، الان توی بهشت یکی دارد به بچه (شیر میدهد).» السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَیْكَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ. السَّلَامُ عَلَى...