نکتهای مهم در تحلیل شخصیت یزید
کارکرد اصلی حوزههای علمیه
قبیح بودن وابستگی به دشمن در کنار سایر گناهان
قیام عبدلله حنظله علیه یزید
برخورد افراد ساده لوح با واقعیتها
دستهبندی مردم در مواجهه با یزید
یزید در چه مکتبی پرورش یافته است؟
روانشناسی رای
انتخاب مردم بر چه اساسی است؟
دلایل علاقه مردم شام به یزید
یکی از جذابیتهای مذموم
چرا آدم پولدار باید جذاب باشد؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
دیشب در اواخر جلسه از مرجع بزرگوار، حضرت آیتالله العظمی صافی گلپایگانی، درباره یزید بن معاویه عرض کردیم. گفتیم این تعبیر، تعبیری بسیار مهم و کلیدی در مورد تحلیل شخصیت یزید است. ایشان فرموده بودند که ما باید یزید را چیزی از جنس غربزدهها بدانیم؛ کسانی که بر اساس عادات بیگانگان تربیت میشوند و بزرگ میشوند. یزید نماد چنین آدمهایی است. اینکه امام حسین علیه السلام فرمود: «مثل من با مثل یزید بیعت نمیکند»، یک دلیل عمدهاش همین بود.
بله، قبل از این امیرالمؤمنین و امام مجتبی سکوت کردند، مدارا کردند و به یک تعبیر میشود گفت سازش کردند، ولی چرا؟ از دین پیغمبر، از آداب و سنن پیغمبر، یک جسمی، یک اسکلتی مانده بود. روح از او فاصله گرفته بود، ولی جسم دین مانده بود: نماز، روزه، حج. یزید رسماً این اسکلت را قبول نداشت. اهل بیت سکوت میکردند به خاطر اینکه پای بیگانه باز نشود و نیایند کلاً همه این بساط دینداری را جمع بکنند. خب، وقتی خود یزید تربیتشده بیگانه است، خودش دارد همه بساط را جمع میکند، اینجا دیگر سکوت معنا ندارد. سکوت برای چه چیزی حفظ بشود؟
حضرت امام (رضوان الله علیه) قبل از انقلاب، اوایل نهضت، این تعبیر را زیاد میفرمودند. میفرمودند که خیلی از آقایان سکوت میکنند، میگویند: «ما سکوت میکنیم حوزهها حفظ بشوند.» حوزه علمیه وقتی قرار باشد چیزی از دین نماند، میخواهد بماند چهکار کند؟ این جمله را امام زیاد دارند در سخنرانیهایشان: «برای دین میخواهد بماند، درحالیکه دینی دیگر نمانده است.»
«آقا، چرا دینی نمانده؟» آش ماجرا را شور (آش را خراب) میکنند. مردم نماز میخوانند، زیارت میروند. چه وقتی باید احساس کرد دین کلاً در معرض نابودی است؟ وقتی که پای غریبه میآید وسط، همه بساط را در دست میگیرد، اینجا دیگر خط قرمزی نیست. یزید رسماً تربیتشده است؛ هیچ اعتقادی هم ندارد.
امشب، انشاءالله، مواردی را برایتان عرض میکنم. مدارا را در برابر چه کسانی میخواهد انجام دهد، وقتی رسماً دارد دعوت میکند به یک فرهنگ دیگر، به سبک زندگی دیگر؟
برخی عزیزان گفتند: «شب اول ما یک جوری از برخی عرقخورها دفاع کردیم.» به تعبیر یکی از عزیزان گفتند که: «این صحبتها باعث میشود که جوانها مشتاق بشوند بروند عرقخور بشوند.» ما تجربه داشتیم؛ این حرفهای ما گاهی میرود یک جوری میچرخد، گاهی آثار کاملاً معکوس پیدا میکند.
ما حرفی که شب اول زدیم این بود؛ گفتیم که امام حسین علیه السلام فقط با عرقخوری یزید مشکل نداشتند. گفتیم: «اولویت امام حسین، عرقخوری یزید نبود.» مواردی را اسم آوردیم؛ اهل بیت بعضاً کسانی را میپذیرفتند و کنار عرقخور بودنشان، از اینها دفاع میکردند. اهل بیت که «سید حمیری» را بنده اسم آوردم. بعد، امام صادق علیه السلام از «سید حمیری» که عرقخور بود، دفاع میکردند.
چه میفرمودند؟ میفرمودند که: «این سید حمیری وابسته به ماست. درست است، کارش بد است، عرقخوری بد است، خیلی؛ ولی وابسته به ماست.» یعنی چه؟ یعنی وابستگی به غریبهها از عرقخوری بدتر است. این حرف، حرف عجیبی است.
یک معضل فرهنگی داریم ما؛ یک مشکلی که بینمان هست. بزرگترها حتماً خاطرشان هست. حالا ما که آن دوران را درک نکردیم، ولی تاریخش را خواندیم. حضرت امام هرچه علیه پهلوی سخنرانی میکردند، خیلی شور آنچنانی در عموم مردم نمیافتاد. چرا؟ یک طایفهای از خواص، خوب میفهمیدند حرف امام را و جوششی داشتند؛ ولی عموم مردم (میگفتند): «سید خیلی دیگر شور برداشته است؛ دیگر خیلی دارد تند میرود؛ دیگر خیلی دارد آش ماجرا را تند میکند و شور میکند.»
یک وقت دیگر، مردم صدایشان درآمد و یک خیزش عمومی شد. در آن جشنهای ۲۵۰۰ ساله بود، وقتی فیلمهایش درآمد که محمدرضا پهلوی دارد شراب میخورد، عموم مردم آنجا دیگر نتوانستند تحمل کنند. خوب، این اتفاق، اتفاق خوبی نیست. اگر ماها منتظر نشستیم از برخی از مسئولین فاسد ما فیلم عرقخوری بیرون بیاید، صدایمان دربیاید، یک حرکتی بکنیم، این خیلی کار غلطی است.
وابستگی به دشمن، وابستگی به بیگانه، هزار مرتبه بدتر از عرقخوری، هزار مرتبه بدتر از زنا، هزار مرتبه بدتر از قماربازی است. نماز شبخوانِ حافظ کل قرآن، ولی دلش با غریبههاست! این منطق امام حسین علیه السلام است؛ نه فقط به خاطر اینکه عرقخور است.
حضرت امام (رضوان الله علیه) که خیلی کلماتشان و عباراتشان تند و تیز است، میفرماید: «ما از شر رضا شاه خلاص شدیم، ولی از شر تربیت شرق و غرب حالا حالاها خلاص نمیشویم.» اینها هم همان رضا شاه، بدتر از رضا شاهاند. رضا شاه یک آدم بیسواد، زورگو، قلدر بود. امکانات نبود؛ آن اول که اینها مجبور شدند رضا شاه را نظامی بگذارند، بعداً در رأس کار میآوردند. بعداً که دست و بالشان باز شد، توانستند خوب آدم تربیت بکنند. آن آدمهای جاافتاده، خودشان را جاساز کردند. البته اینها چیزهایی است که فقط کسانی میفهمند که اهل بصیرتاند؛ آدمهای زیرک میفهمند.
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله صدوقی (رضوان الله علیه)، شهید محراب. ایشان هم آدم شجاعی بود و هم آدم تیز و بسیار بصیری بود، خیلی هم نترس. رسماً وایمیایستاد روبهروی گلوله. وقتی که یزد شورش شده بود، عبا را میداد کنار، بدون محافظ، بدون سلاح، میرفت مسجد. هوا را میداد کنار (این سربازها که وایستاده بودند)، [و فریاد میزد:] «مردم! اول مرا بکشید!» بعد [سربازها] غلاف میکردند. خیلی ایشان شجاع بود. مردم یزد به پشتوانه چنین کسی آمدند در میدان.
کتابی چاپ شده است در زندگینامه شهید صدوقی؛ کتاب خوبی است. جوانترها این جور کتابها را مطالعه بکنند. بنده این کتابها را تا گیرم بیاید، روی هوا میزنم و تا نخوانم، زمین نمیگذارم. کتاب خوبی نوشتهاند: «رهبر دارالعباده»، زندگینامه مختصری است از شهید صدوقی. خیلی هم قشنگ نوشتهاند؛ متن کتاب، متن قشنگی است.
خیلی نترس بود مرحوم شهید صدوقی. یک دیداری برایش جور کردند برود پاریس، دیدار امام. بعضی از این اطرافیان گفته بودند که: «کسی نباید بفهمد شما پاریس میخواهی بروی.» [اگر] «بفهمند پاریس میخواهی بروی، نمیگذارند بروی.» «بلیت لندن را گرفته بودیم.» بهانهشان هم این بود: «آقا را داریم میبریم برای درمان.» به ایشان هم گفته بودند: «کسی از شما پرسید کجا داری میروی، شما بگو من دارم میروم برای درمان لندن.»
جلوی بنده اصل عبارت را برای عزیزان یزدی با لهجه یزدی میگفتم. اینجا چون ممکن است حق مطلب ادا نشود، معمولی میگویم که ایشان چه گفته بود. توی فرودگاه وقتی میخواست سوار هواپیما بشود، بلیت لندن ایشان را وقتی چک کرده بودند، آن سرباز، آن افسر مأمور، ازشان پرسید: «حاجآقا، به سلامتی کجا دارید میروید؟» [و من هم] میخواستم خودم هم از آقا بپرسم [که] یک حرفی هم بزند. ایشان با لهجه شیرین یزدی گفته بود: «دارم میروم پاریس دیدار امام.» رفته بودند کلی بلیت لندن برای مداوا گرفته بودند. مأمور ازشان میپرسد که: «کجا داری میروی؟» ایشان میگوید: «دارم میروم پاریس دیدار امام.» فرمود: «من از احدی نمیترسم، از هیچکس نمیترسم.»
به محض اینکه رفته بود پاریس، همان اول کار، روز اول که رسیده بود، بنیصدر را در محل ملاقات امام دیده بود. چون اینها بالاخره دانشجوهای غرب بودند. امام که به فرانسه تبعید شدند، اینها دور امام را گرفتند و اکثر آن کسانی که با امام در آن پرواز آمدند... یک مستندی ساخته شده است دیگر؛ «اینهایی که با پرواز بوئینگ با امام آمدند عاقبتشان چه شد؟» که هشتاد درصدشان مشکل پیدا کردند. یکی از آن کسانی که با امام از فرانسه آمد، بنیصدر بود که بعداً هم با یک هواپیمای دیگر به فرانسه رفت، ولی با لباس زنانه.
مرحوم شهید صدوقی همان دیدار اول، جلسه اول، دو کلمه با بنیصدر صحبت کرده بود، [و] آمده بود بیرون. به این همراهشان گفته بودند که: «این بنیصدر مشکل دارد؛ خدا به خیر کند؛ این یک ماری است در آستین؛ ساختندش برای یک روزی، گذاشتندش کنار.» همان مردم عزیز و محترم یزد که به اسم شهید صدوقی میآمدند در میدان، نمیترسیدند، تا پای جان وایمیایستادند. این همه شهید بعد از انقلاب [داشتیم].
شهید صدوقی در مسجد [بود]؛ اولی که بنیصدر میخواست رأی بیاورد، ظاهراً ایام انتخابات بود. یکی شهید دیالمه از مشهد، خوب بنیصدر را شناخته بود. شهیدی [که] آن موقع ۲۲ سالش بود، علیه بنیصدر سخنرانی کرد؛ که اولین کسی بود که دعوت به مناظره کرد. بنیصدر در مجلس ۲۵ سالش بود (۲۶ سالش بود)، علیه بنیصدر سخنرانی کرد. آن مجلس آخری که بنیصدر را عزلش کردند، دو تا سخنران داشت: یکی رهبر معظم انقلاب، [و] یکی این جوان بصیر، شهید دیالمه، [که] آن اول خوب خوانده بود چه چیزی در چنته دارد بنیصدر.
اینجا را ببینید، شهید صدوقی چقدر عجیب میشود. آن مردم شریف و محترم و عزیزی که کشته میدادند به اسم شهید صدوقی، به فرمان شهید صدوقی رفته بودند. [اما] شهید صدوقی آمدند یک سخنرانی کردند علیه بنیصدر. از فردا [فقط] ۲۰، ۳۰ نفر به نماز ایشان آمدند؛ هیچکس دیگر نمیآمد. مردم اعتمادشان را از دست دادند [و میپرسیدند:] «چرا ایشان علیه بنیصدر سخنرانی کرد؟» بعداً که بنیصدر پَتَش روی آب ریخته شد، دوباره بعضیها واقعیتها را میبینند، میفهمند. اینها البته مظلوماند. اینها یک چیزهایی را در خشت خام میبینند؛ بقیه باید حالا حالا بگذرد تا در آینه ببینند.
امام حسین علیه السلام یک چیزهایی از یزید از همان اول ماجرا میدید و میفهمید و میدانست. به هرچه میگفتم، کسی نمیفهمید. گفتند: «آقا، شما داری سخت میگیری، شما بدبینی.» عرصه سیاست هم عرصه بدبینی نیست؛ نباید آدم بدبین باشد. «خیلی دیگر [شما] با بنیامیه مشکل دارید؛ هی دیگر علیه یزید و اینها صحبت میکنید.» «یک کمی حالا قر و فَرش زیاد است؛ یزید بچه سوسول است. بچه سوسول است، دنبال آهنگ و مِی و مطرب و زن و کاباره و این حرفهاست. آنجوری هم که شما میگویید، نیست.»
باورشان نمیشد یزید یک همچین شخصیتی باشد، یک همچین جنایتهایی بکند. شب اول از مردم کوفه عرض کردم. مردم کوفه باورشان نمیشد اهل بیت پیغمبر را در این وضعیت ببینند. وقتی این اهل بیت وارد کوفه شدند، به سر و صورت میزدند. اینها شمشیر کشیدند. متنی که مرحوم «سید بن طاووس» نقل کرده است در «لهوف». مردم کوفه شمشیر کشیدند، گفتند: «همین الان میخواهیم برویم یزید را بکشیم.» امام سجاد نگهشان داشتند. [گفتند:] «حالا نمیخواهد این کار را بکنید؛ شماها اهل این حرفها نیستید؛ ماجرایی به پا کنید.»
مردم مدینه باورشان نمیشد. «عبدالله بن حنظله» که پدرش «حنظله غسیلالملائکه»، شهید بزرگی بود که ماجرایش معروف است... شب اول ازدواج همسرش را رها کرد، رفت میدان و کشته شد. وقتی که از بستر پا شده بود، رفته بود، نرسیده بود غسل بکند. پیغمبر اکرم فرمود که این حنظله به شهادت رسید، چون غسل نکرده بود. آنقدر سریع رفته و خودش را رسانده بود، [که] دیدم ملائکه دارند غسلش میدهند. معروف شد به «حنظله غسیلالملائکه». از همان ماجرا نطفه شکل گرفته بود؛ «عبدالله بن حنظله» پسر «حنظله غسیلالملائکه».
«عبدالله بن حنظله» بعد از شهادت امام حسین علیه السلام گفت: «یک جماعتی پاشویم، برویم یزید را در شام ببینیم، ببینیم واقعاً کیست، چیست.» من عبارت را آوردم برایتان بخوانم؛ عبارتی که «عبدالله بن حنظله» به کار برد. وقتی که آمد یزید را دید، یک کم که گفتگو کرد، به مدینه برگشت. تعبیرش این است که به مردم مدینه گفت: «وَاللَّهِ مَا خَرَجْنَا عَلَى یَزِیدَ حَتَّى خِفْنَا أَن نُّرْمَیٰ بِالْحِجَارَةِ مِنَ السَّمَاءِ.»
«به خدا قسم وقتی ما از کاخ یزید آمدیم بیرون، بس که کثافتکاری در کاخ یزید دیده بودیم، هی به آسمان نگاه میکردیم که الان سنگباران نشویم. دیدیم با مادرش زنا میکند و با دخترش و با خواهرش؛ وَ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ یَدَعُ الصَّلَاحَ؛ عرق میخورد، نماز نمیخواند.» «عبدالله بن حنظله» به محض اینکه به مدینه برگشت، گفت: «وَاللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَعِی أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ.» [با این حال] کسی با هشت تا پسرش قیام کرد. واقعه حره پیش آمد. سپاه فرستاد یزید به مدینه، سه روز گفت: «هرچه که در مدینه است مال شما، هرچه هست برای شما آزاد [است].» که چقدر نطفه حرام در آن سه روز شکل گرفت.
کسی باورش نمیشد یزید یک همچین جنایتکاری باشد. امام حسین بود که واقعبین بود، میفهمید پشت پرده چه خبر است. از اول میگفت: «من اینها را قبول ندارم.» بعضیها سادهلوحاند، جدی نمیگیرند ماجرا را. یک وقت رهبر انقلاب چند سال پیش یک تعبیر به کار بردند در کوران مذاکرات و این حرفها. فرمودند: «مشکل اصلی کشور...» تعبیر عجیبی بود. فرمودند: «مشکل اصلی کشور این است که بعضیها سادهلوحاند؛ نمیفهمند ماجرا را، نمیفهمند ماجرا را.» هی همه چیز را میگویند: «آقا، انشاءالله این جوری نیست؛ انشاءالله آن جور نمیشود؛ انشاءالله این جور میشود.»
حالا یک داستانی که یک کمی هم طنزآلود است، ولی چون حکمتآلود هم هست، عرض میکنم خدمتتان. از بابت طنزش نمیگویم. گفت: «یک طلبهای وسواسی بود.» یک داستان معروفی است؛ وسواس داشت. این همحجرهایهایش دیدند که این بابا خیلی دیگر مته به خشخاش میگذارد. «روزی ده بار همه در و دیوار و همه چیز را میشوید، [حتی] دست و پا.» گفتند: «چهکار کنیم؟» گفتند: «یک سگی را خیس کنیم، بفرستیم توی این حجره. این سگ به در و دیوار بپرد، همهجا را نجس کند. این دیگر نتواند کاری بکند. هر سری هم خواست وسواسبازی دربیاورد، همین کار را بکنیم. این چند بار پدرش که دربیاید، به اذیت بیفتد، دیگر این کارها را نمیکند.»
قشنگ [روی] در و دیوار و کتابها و سجاده و مهر و همه چیز را این سگ با تن خیس پرید رویش. این طلبه در حجره را باز کرد، دید این سگ خیس به در و دیوار دارد میپرد. برگشت به سگ گفت: «پیشته! پیشته!» گفتند که: «به سگ که نمیگویند پیشته؟» گفت: «انشاءالله گربه است! انشاءالله گربه است! [شاید] قبول بکند این سگ باشد.» خیلیها در برابر واقعیت این شکلاند؛ چون دلشان بنده به یک جاست، میگویند: «انشاءالله گربه است!» [مثل اینکه بپرسند:] «آقا، یزید جنایتکار است؟» [و او بگوید:] «انشاءالله گربه است! گربه است!» بعضیها میبینند این همه جنایت در یک مشت آدم جنایتکار، در دشمن بیرحم. رهبر انقلاب فرمود: «مشکل اصلی کشور آدمهای سادهلوحاند.» یک سری جذابیتها دلشان را گرفته، چشم از واقعیت میپوشاند.
یزید یک آدمی است که یک سری جذابیتها دارد. البته بنده در برابر یزید، افراد را چند دسته میکنم. یک دسته مردم شام بودند؛ مردم شام مرید یزید بودند، یزید را دوست داشتند. یک دسته مردم کوفه بودند، یک دسته مردم مدینه بودند. اینها را باید از هم تفکیک کرد. انشاءالله شبهای بعد هم در مورد اینها صحبت میکنیم. مردم کوفه و مردم مدینه یزید برایشان جذاب نبود؛ به یزید علاقهای نداشتند، از یزید خوششان نمیآمد. ولی اینها یک مشکل دیگری داشتند که آخر تن دادند به یزید؛ که انشاءالله شبهای بعد عرض میکنم.
مردم شام یزید را دوست داشتند. چرا مردم شام یزید را دوست داشتند؟ خیلی دلایل دارد؛ یکیاش ثروت یزید است. آدمهای ثروتمند معمولاً آدمهای جذابیاند. جالب است! عجیب است! حالا من اسم هم بیاورم، دیگر اشکال ندارد. در بعضی از این پیامرسانهای ارتباطی مثل اینستاگرام، میگویند این ده نفر اولی که شناخته میشوند، برجسته میشوند در اینستاگرام. مثلاً سی درصد، چهل درصدشان به قول امروزیها و به قول معروف لاکچریها، لاکچریاند. لاکچری آدمهای پولداری که پولشان از پارو بالا میرود؛ مثلاً در حیاط خانهاش پلنگ دارد. خیلی جالب است! بعد همینجور مردم بهش رو میآورند، فالو میکنند، پیگیری میکنند. آدمهای پولدار جذاباند.
چرا باید آدم پولدار جذاب باشد؟ چون یکی از آن دو دسته است؛ آدمی که من دوست دارم یک روز جای او باشم. میخواهم کشف کنم این چهکار کرده به اینجا رسیده، من هم همان کار را بکنم، یک روز این شکلی بشوم. پولدار جذاب است. قارون پولدار بود. آیه قرآن (سوره مبارکه قصص) این است: آنقدر پول داشت، آنقدر گنج داشت [که] کلید گنجهایش را - نه خود گنجها را - کلید گنجهایش را چهل تا آدم پرزور فقط حمل میکردند. گنجها چه بوده که کلیدش اینقدر بوده؟ «إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ.» یک جماعتی که زور داشتند، کلیدها را فقط بلند میکردند. بعد میآمد بین مردم. «خَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ.» اعلام میکردند: «قارون دارد میآید بیرون!» کنیزها را آرایش میکرد، طلاها را بار میزد، شتر و اسب و اسبهای آنچنانی، مرکب آنچنانی، سلاح آنچنانی؛ همه را سوار میکرد. چند صد تا اسب و شتر میشد، میفرستاد در مردم. مردم کیپ تا کیپ در خیابانها صف میبستند فقط این را ببینند. آیه قرآن است. وقتی نگاه میکردند، میگفتند: «یَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ.» «وای! خوش به حالش! چه میشد ما از اینها داشتیم!» البته بعد، بعد چند روز وقتی که در دل زمین رفت و مرد، مردم هم گفتند که: «همان بهتر که ما از آنها نداریم.» «لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ.»
بعضی از اینهایی که حقوق نجومی میگیرند، بعضی از مردم، بعضی از ماها، خوششان میآید. از بعضی از این مفسدین اقتصادی خوششان میآید. فساد اقتصادی کرده، رفته زندان، برگشته، آمده در اینستاگرام [نکات] اقتصادی میدهد. کلی جوان هم دارند ازش راهکار میگیرند: «آقا، ما چهکار کنیم؟» «تو یک شب زدی، رفتی؛ ما چهکار کنیم بزنیم، برویم؟» خیلی از آدمها از نجومیخورها بدشان میآید. نه به خاطر اینکه او دارد حقوق [زیاد] میگیرد، بدشان میآید؛ به خاطر این است. وگرنه اگر یک کم به این بده، اصلاً بدش نمیآید؛ کلی هم ازش تعریف میکند. میگوید: «لااقل یاد بده تو چه شکلی به اینجا رسیدی، سفره جا بده.» آدمهای ثروتمند، اشرافیها جذاباند. یکی از جذابیتهای بد در جامعه هرچه بیشتر اشرافیگری کند، جذابتر میشود.
یکی از مشکلات ما در مملکت خودمان هم همین است، ها! یکی از دردهای مهم این است: عروسی میخواهد بگیرد، اشرافیتر [از] آخرین ورژن فامیل که چطور عروسی بود، روی دست او باید باشد. الان یک چیزی راه افتاده است؛ لابد جوانترها میدانند. نمیدانم، آخه گاهی ما یک چیزهایی میگوییم، دوستان دانشجو [و] جوانم میگویند ما هم نشنیدیم. تو خبر داری؟ فضولیمان است دیگر؛ سر و گوشمان زیاد میجنبد. یک چیزی راه افتاده است به اسم فرمالیته. فرمالیته است. من خیلی هم جدی [میگویم]، اصلاً فرمالیته نیست. پول میدهند قبل عروسی میروند فیلم میسازند که در عروسی پخش بشود. فرمالیته. «من یک میلیارد خرج فرمالیتهام شد.» شمال، جای اختصاصی هم دارد؛ یک دریاچهای، یک چیزی که بنده دیدم بعضی از اینها را در شمال. فضولیمان است. یک جایی میبندند، فیلم میسازند که این در عروسی پخش میشود. جذاب است دیگر. اشرافیگری جذاب است. تو این همه خرج این کردی، این همه خرج آتلیه کردی، این همه خرج آرایشگاه؛ مسلماً [وقتی] بین این آدم [و دیگران مقایسه میشود]، وقتی یکی بیاید بگوید: «آقا، من این همه خرج دستمال کاغذیام میشود!» [او را] روزی پانصد، هشتصد هزار نفر فالو میکنند. دمت گرم! وای چه زندگیای!
یزید برای شامیها جذاب است؛ یک دلیلش این است: اشرافیگری. معاویه، یزید در اوج اشرافیت، بریز و بپاش [بود] و خرج برای یک عده از آدمها [میکرد]. اینها جذاب است. یکی دیگر از جذابیتهای یزید چیست؟ حالا بنده دو سه موردش را میخواهم بگویم. یزید یکی دیگر از ویژگیهایش این بود: به شدت آدم عیاشی بود. شهید مطهری تعبیر میکنند به «اپیکوریسم». «اپیکوریسم» اصطلاح غربی است؛ یک مکتب، رئیس مکتب هم اپیکور بوده. اپیکور تزَش این بوده، حرفش این بوده؛ میگفته: «آقا، در زندگی یک چیز فقط اصل است؛ آن هم عشق و حال، لذت؛ فقط این اصل است.» بقیه چیزها بازی است. «بقیه چیزها هم اگر کیف و حال [و] عشق و حال داشت، بگیر؛ نداشت، ول کن.» مکتب اپیکوریسم غربی را در عالم اسلام یزید آورد. اهل بزم و مِی و عشق و حال و کیف و درگیر و بند هیچچیز هم نبود.
حالا [یک] تاریخی را برایتان بگویم. یزید یک شاعر قهار بود. حالا بدیهایش را میگوییم، خوبیهایش را هم باید بگوییم دیگر؛ یکی از جذابیتهایش اتفاقاً همین است. چون عربها از در زبان عربی، شعر یکی از جذابیتهاست. اگر کسی قدرت داشته باشد خوب شعر بگوید، [جذاب است]. بین یکی از شعرای بزرگ عرب یزید است که الان در مصر و جاهای دیگر دیوان شعرش چاپ شده است. شهید مطهری هم میگویند: «ابن خلکان» که از علمای معروف است، ایشان ارادتی ندارد به یزید، ولی میگوید: «من از بابت شعر یزید، خیلی از یزید خوشم میآید.» یزید شاعر بسیار قوی است.
حالا این را هم بگویم دیگر؛ این همه حالا داریم میگوییم، این را هم بگویم لابهلا، شاید جالب باشد برایتان. دیوان حافظ با کدام شعر شروع میشود؟ کیا میدانند؟ «أَلَا یَا أَیُّهَا السَّاقِی أَدِرْ کَأْسًا وَ نَاوِلْهَا.» این مصرعی که حافظ شروع کرده، از کیست؟ از یزید. آفرین! من خود شعر را آوردم برایتان ببینید. شعری که یزید گفته بوده که حافظ با این شروع کرد. البته بعضیها هم اشکال کردند به حافظ که: «حالا این همه آدم، تو باید بیایی شعر تو را با شعر یزید شروع بکنی؟» شعر یزید البته برعکس این است. میگوید: «أَنَا الْمَسْمُومُ مَا عِنْدِی بِتِرْیَاقٍ وَ لَا رَاقِی، أَدِرْ کَأْسًا وَ نَاوِلْهَا أَلَا یَا أَیُّهَا السَّاقِی.» منظورش مِی و مطرب بوده. حافظ جای دیگر شروع کرده و مسلم دیگر منظورش بوده. آنقدر شعر یزید قوی است که یکی مثل حافظ ازش الهام میگیرد.
در شعر یزید، شاعر بسیار قهار و قَدَری [است]، بداههگو و بسیار شعر قوی از جهت شعری، از جهت محتوا فوقالعاده بیهوده. بعضی از اشعارش را نقل کردهاند. میگوید که یک شبی تا صبح سر سفره نشسته بود، عرق میخورد. بهش گفتند که: «آقا، اذان گفتند برای نماز صبح؛ پاشو برو مسجد نماز بخوان.» همانجا شعر گفت. این را به شما بگویم جالب است؛ این شعر را الان شما در اینترنت سرچ بکنید، در فیسبوک و جاهای دیگر میبینید. شعر، شعر معروفی است و چقدر خوششان میآید از این شعر! از این شعرهایی که فارسی [هم نمونههایی از آن]، شما کلی داریم در این فضای مجازیمان؛ همه ازش میسازند و میگویند. معلوم است اگر یزید الان بود، یک پیج اینستاگرام داشت، چند میلیون فالوور داشت.
شعرش این بود. نصف شب بهش گفتم: «پاشو برو نماز صبح بخوان.» مسجد گفت: «مَسَاجِدُ لِلْعِبَادِ تُسْكَانُهَا، وَ قِفْ عَلَى دِكَّةِ الْخَمَّارِ وَ اسْقِنَا. مَا قَالَ رَبُّكَ: "وَیْلٌ لِلَّذِينَ شَرِبُوا" بَلْ قَالَ رَبُّكَ: "وَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ". إِنَّ الَّذِينَ شَرِبُوا فِي شَبَابِهِمْ طَرِبُوا، إِنَّ الْمُصَلِّينَ لَا دُنْيَا وَ لَا دِينَا.» عربزبان اگر باشند بین ما میبینند چه شعری گفته. از جهت شعری، از جهت محتوا، [ایشان] شاعری خیلی قوی است. بهش گفتم: «پاشو نماز بخوان.» گفت: «مسجد را بگذار برای آنهایی که میروند مسجد نماز میخوانند. تو عرق را بردار، بیاور.»
بعد جمله را ببین، قشنگ از این جملاتی که در فضای مجازی ریخته است. گفت: «خدا در قرآن هیچ جا نگفته: «ویلٌ للذین شربوا؛ وای بر عرقخورها.» خدا در قرآن گفته: «ویلٌ للمصلین؛ وای بر شرابخوار گفته، وای بر نمازگزار.» خدا این همه آیه در قرآن در مورد شراب دارد: «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ.» با آنها کار ندارد. خدا در قرآن علیه نمازخوانها حرف دارد. «اینهایی که عرق میخورند، کیف دنیا را میبرند. نمازخوانها نه دنیا دارند نه دین.» بیشتر از یزید این حرفها جذاب است دیگر برای یک جوانی که دوست دارد کیف و حالش را بکند، به جایی هم بند نباشد. در این حال احساس بکند از خدا [و] پیغمبر هم دور نیست. خب، چه بهتر از این! این بابا خلیفه پیغمبر است! خیلی جالب است دیگر! خلیفه پیغمبر است، میگوید: «عرقت را بخور.»
الان شما یک روحانی، حاجآقا، پیدا کنید، چه شماها که خوبید، پاکید (حالا من جسارت نمیکنم)، ولی در فضای جامعه ما متأسفانه این حرفها هست. یک روحانی یهو در میآید، میگوید: «آقا، جهنمی خبری نیست! عشق و حالت را بکن!» فالوورها بیشتر میشود. جذاب است دیگر. طرف هم دوست دارد بالاخره؛ چون آدم وجداندرد میشود، دردش میآید. پیغمبر نشسته، این باباش کاتب وحی بوده.
یزید تربیتشده کیاست؟ تربیتشده بیگانه است. این از عرقخوریاش، این از شعر گفتنش. معاویه یک لشکری فرستاد به سمت روم. اسم منطقهاش را گفتند «قزقزونه» یا «فرقدونه». این دو تا اسم در تاریخ گفتند. یک دیری بود آنجا به اسم «دیر موران». این سپاه نظامی رفت درگیر بشود، بجنگد. یزید در آن دیر ماند. بعضی حرفها را زشت است بالا منبر گفتنش، چارهای ندارد. یک زن کثیف و فاسدی را هم به اسم «ام کلثوم» آوردند؛ میخواند و میرقصید و عرق میریخت و کثافتکاری میکرد. به یزید گفتند که: «آقا، تو که از وقتی آمدی، همهاش اینجا بودی! این سپاه رفته آنجا درگیر بشود، بجنگد؛ بینشان آبله افتاده، همینجور دارند میمیرند. پاشو یک کاری بکن! تو ولیعهدی!» بداهه شعر گفت. شعرش این است؛ آدم بیدرد عیاش. گفت: «مَا أَنَا أُبَالِي بِمَا لَاقَتْ جُمُوعُ بَلْغَزُونَ مِنْ هَمٍّ وَمَوْمٍ، إِذَا مَاتَتْ عَلَی الْأَمْوَاتِ مِنْ دَيْرِ مَرْوَانَ، عِنْدِی أُمُّ کُلْثُومٍ.» من اینجا در بغل اینم، تکیهام دادم؛ به درک که هرکه میخواهد بمیرد. آدم بیدرد.
خب، شما فکر میکنی مثلاً بعد این خبر در سپاه معاویه پیچید، همه گفتند: «لعنت بر یزید؟» خوششان میآید. خیلیها خوششان میآید از این حرفها. تو مشتری پیدا میکنی، طرفدار پیدا میکنی. یزید. من فقط یک دو سه مورد دیگر را بگویم و عرضم تمام. حالا یک بحثی را در مورد سلبریتیها میخواستم بگویم که در دربارش از اینها استفاده میکرد. احتمالاً امشب نمیرسد؛ فردا شب شاید در موردش عرض بکنم.
یزید از قبیله بنیکلاب بود؛ تربیتشده. شما واقعاً اصلاً من عارَم میآید (خدا را شاهد میگیرم عارَم میآید) بخواهم یزید را با امام حسین مقایسه کنم. آخه بعضیها در آثارشان امام حسین را مقایسه کردهاند. من اصلاً به نظرم زشت است. ما میخواهیم یزید را با امام حسین مقایسه کنیم. شما نگاه کنید یزید مادرش کیست؟ یک زنی به اسم میسون. این مال قبیله بنیکلاب [بود]. بابای این زن اسمش «بجدل» بود. این «بجدل» پدربزرگ مادری یزید. قاطی نکنید، اِ! اسمها درهم نشود! «بجدل» پدربزرگ مادری یزید بود. اینها کلاً همه مسیحی بودند. مسیحی هم که میگویم، نه یعنی مسیحی درست درمانی؛ مسیحی بادیه، بیسواد، بیعار، کثیف. این «بجدل» یک غلام داشت. غلامه با مادر یزید، «میسون»، زنا کرد. «میسون» از آن غلامه باردار شد. کی را؟ یزید را. یزید اصلاً بچه [معاویه نبود]، بچه غلام «بجدل» است. این زن معاویه [هم] این را میخواستند. این زن صدایش درنیاید. مادر یزید هم شاعر بود؛ آنقدر در این دربار راه رفت [و] شعر گفت برای آن غلامه، شعرهای عشقولانه برایش میگفت، آخر مجبور شدند تبعیدش کنند. رفته کثافتکاری کرده، بچهدار هم شده. هم اسمش را میآورد. یزید خداوکیلی زشت است آدم بخواهد بگوید یزید بچه یک همچین مادری [است]. سیدالشهدا بچه فاطمه زهرا. اصلاً بهتر است جای خوب برسیم.
از بچگی هم دادندش دست «اَخْطَل». «اَخْطَل» باز خودش یکی از شعرای بزرگ عرب است؛ یک آدم کثیف [و] هرز. از بچگی تربیتش کرد. بعداً هم که بزرگ میشود، میآید در دربار، به أخطل پول میدهد، میگوید: «آقا، شما شاعر دربار باش، با هر موضوعی که بهت گفتم، شعر بگو.» سلبریتیبازی. سلبریتیها، انشاءالله فردا شب عرض میکنیم، سلبریتیبازی در دربار یزید. بعد بچهاش را میخواهد بدهد تربیت کنند. پسرش، خالد. گفت: «این استادهای مسیحی [هستند].» آنها تربیت مسلمانان [را بر عهده دارند]. امور مالیاش را هم داده دست یک مسیحی. کلاً با آنها بسته. بعداً بهش گفتند: «آقا، چرا عرق میخوری؟» این شعر را گفت بگویم تمام: «عرق نخور.» گفت: «فَإِنْ حُرِّمَتْ عَلَى دِینِ أَحْمَدِی، فَخُذْهَا عَلَى دِينِ الْمَسِيحِ مَرْيَمِی.» «اگر احمد پیغمبر مسلمین اجازه نمیدهد، ما تابع عیسیایم؛ کاری با اینها نداریم.»
یک آدم شهوتپرست، عیاش، زنباز. خب، بعد ممکن است بعضیها فکر کنند اینها چون زنبازند، احترام زنها را نگه میدارند. در مورد این انشاءالله من باز وعده میدهم. اینها را چون باید بعداً مفصل [صحبت کنم]. الان میتوانم اشاره بکنم، ولی واقعاً حق مطلب ادا نمیشود. غربیها خیلی به این مینازند، میگویند: «آقا، ما احترام زن را داریم.» واقعاً شما احترام زن را دارید؟ یزید نماد غربیها. یزید واقعاً احترام زن را دارد؟ نمیدانم. یک اشاره امشب بکنم، رد شوم. چون وقتمان هم تمام شد. بیا. باشد، فردا شب بیشتر در موردش صحبت بکنم، ها! آخه بعضیها در مملکت ما به اسم حمایت از زن، خیلی سر و صدا میکنند. میگویند: «آقا، این چه وضعی است؟ خانمها نمیتوانند استادیوم بروند.» ببین، مرد باش! اگر میخواهی طرفدار غربیها باشی، همهاش را بگو، چرا نصفه میگویی؟ بعضی از غربزدهها از خود غربیها بدترند. خداوکیلی در غرب تنها امتیازی که برای زنان قائل شدند، این است که میروند استادیوم. سربازی! مردم، اعلام کن به خانمهایت، بگو: «خانمها، از امروز میخواهیم غربی باشیم. هم خانمها آزادند بروند استادیوم، هم زورکی همه را میبریم سربازی؛ جفتش با هم.» بیایید ببینید در دنیا جام جهانی چهخبر است، المپیک چهخبر است.
بعد، جالب است؛ دوران پهلوی که بیحجابی اجباری شد، [حضور در] بازی هم اجباری شد. میدانید کیا وایستادند که زنها سربازی نروند؟ مراجع تقلید، امام (رضوان الله علیه) فتوا دادند. شاه مجبور شد [زنان را از سربازی معاف کند]. استادیوم مرد حسابی! در غرب آزاد است. برو ببین چند درصد زنان میروند استادیوم. صدایشان درآمده، میگویند: «در بازیهای بینالمللی اجباری سربازی میفرستیم.» اینجا فقط اینها ماجرایشان زن نیست؛ اینها ماجرایشان عیاشی است.
میخواهم در اوج این سخنرانی سیاسی که الان کردم (سیاسی به معنای درستش)، در اوج این صحبتها روضه بخوانم برایت، اشک بریزیم. امام فرمود: «ملت ما ملت سیاسیاند؛ اشک ما اشک سیاسی است.» امشب پای این روضه که یکی از سختترین روضههای کربلاست، میخواهیم اشک بریزیم از این کانال سیاسیاش. شب سوم، شب حضرت رقیه سلام الله علیهاست. درد، درد سنگینی [است]. ولی امشب بنده نمیخواهم روضه سیلی بخوانم. امشب بنده نمیخواهم روضه پای زخمی بخوانم. امشب نمیخواهم روضه خار مغیلان بخوانم. میخواهم بگویم این یزید که اینقدر به ظاهر طرفدار زن به حساب میآید، حرف از زنها میزند، پشت زنان از حمایت از زنها میکند، باطنش را شما ببینید که این ماجرای غرب امروز ماست. ببینید اینها چه موجوداتیاند! حقوق زن، احترام زن، حرمت زن، حرمت دختربچه، آن هم نه دختربچه معمولی؛ دختربچه یتیم که هر موجودی که یک سر سوزن عاطفه در دلش باشد، حرمت او را نگه میدارد. یزید حرمتداری کرد؟ یزید دل سوزاند؟ این یزیدی است که غرب تربیت کرد. این آدم غربی، این حقوق زن، این حقوق کودکان! ببین سر جایش که میرسد چهکار میکند؟ واقعیتها را باید دید.
نصف شب، مست و مخمور خوابیده بود. صدای گریه میآید از خرابه. گفت: «این صدای چیست؟» بیدار شد؛ خوابش به هم خورده [بود]. لا اله الا الله! لا اله الا الله! ملعون دستش نرسیده بود کربلا مستقیم آدم بکشد، در شام یک قتلی کرد [که] از همه قتلهای کربلا بالاتر و سختتر است. شما الان شام که مشرف میشوید، خدا انشاءالله شر این داعشیها را کم کند. مثل سیر برویم زیارت حضرت رقیه. یک اتاقکی درست کردهاند در حرم حضرت رقیه. این اتاقک پر اسباببازی [است]. حرف این است: «مردم، بدانید بچه کوچک وقتی بهانه میگیرد، با اسباببازی آرامش میکنند.» اینها هر آدمی که یک ذره مروت در دلش باشد، میفهمد؛ یک ذره عاطفه در دلش باشد، میفهمد. گفت: «این بچه مشکلش چیست؟ دارد نصف شب گریه میکند؟» رفتند، برگشتند، گفتند: «این بچه بهانه بابا گرفته.» گفت: «خب، ببرید بابایش را برایش.» لا اله الا الله!
نصف شب این بچه مشغول شیون بود، داشت گریه میکرد، داد میزد، زار میزد. یکهو دید دو تا سرباز با یک طبق وارد شدند. یک روپوشی را روی طبق انداختند. «إِنَّمَا أُرِیدُ أَبِی.» «من فقط بابام را میخواهم.» توقع [داشتند]، روپوش را کنار زد. تا نگاهش افتاد، بچه کوچک دختر دارید؟ از بیرون که میآیی، صورتت خراش بیفتد، دختربچه همین که وارد میشوی، نگاه میکند، میفهمد: «پدر! چرا صورتت خراش افتاد؟» تا نگاهش به این سر بریده افتاد: «بابا، تو به من بگو کی این رگهای گردن را بریده، کی به این لبها چوب زده؟»
«السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَیْكَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ.» (عبارت "ل" در انتهای متن اصلی احتمالاً به "لزیارتکم" اشاره دارد که در زیارت عاشورا موجود است.)