کار صهیونیست در جهان
ماهیت نظم و قانونمندی در تمدن غرب
تمدن غرب، کبوترخانه میبد یزد
ریشه یهود و نصاری یکسان است
قرآن به چه دلیلی از رفتن به سمت یهود و نصاری نهی میکند؟
گناهی که توبه از آن هم اثری ندارد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
تعبیری را از پیغمبر اکرم درباره جریانشناسی واقعه عاشورا با هم بررسی کردیم. یک کلیدواژهای بود که حضرت فرمودند: «یهودیان امت من، حسین را میکشند.» اندکی که بررسی کردیم، دیدیم ردپای این واژه و این تعبیر در قرآن است. خدای متعال فرموده است که نسبت به یهودیان امت خیلی حواستان را جمع کنید. «یهودیان امت» یک تعبیر قرآنی است، یک کلیدواژه است.
«یهودیان امت» یعنی چه؟ یعنی یهودی میشوند؟ نه، یهودی نمیشوند. یعنی یهودیها یک نرمافزاری را روی اینها نصب میکنند. دیگر این، آن مدلی رفتار میکند که یهودی میخواهد. سیستم عامل این آدم بر اساس آنچه آنها میخواهند اجرا میشود. وگرنه یهودیها که اصلاً کسی را راه نمیدهند که یهودی بشود. این را هم جالب است بدانید که نژاد یهودی از طریق مادر منتقل میشود، نه از طریق پدر. خیلی سختگیری عجیب و غریبی دارند. تنها آیینی هم هست که در دنیا تبلیغات ندارد. شما در هیچ رسانهای نمیبینید تبلیغ یهودیگری؛ تبلیغ مسیحیت میشود، اما تبلیغ یهودیت نداریم، چون اصلاً اجازه نمیدهند کسی یهودی بشود. خیلی هم بخواهید بهشان نزدیک بشوید، نهایت این است که در حد نوکر قبول بکنند.
یک فیلمی را چندین سال پیش هالیوود ساخت. فیلم عجیبی هم بود؛ یعنی واقعاً جای تعجب بود که چطور یهودیها اجازه دادند و چه بود پشت ماجرا که این فیلم ساخته شد؟ به اسم «بیگانهای در میان». ماجرای فیلم، ماجرای جالبی است. یک قتلی در یک خاندان خاخام یهودی اتفاق میافتد. خبرنگار مسیحی که زن هم هست، میآید برای پیگیری که ببیند قاتل کی بوده است. ماجرا دیگر از اینجا شروع میشود. این فیلم در دسترس هست، همه میتوانند این فیلم را ببینند که اتفاقاً توصیه هم میکنم ببینید. فیلم، فیلم جالبی است. این خانم وارد اینها میشود و با پسر یکی از این خاخامها یک ارتباط صمیمانهای برقرار میکند. در مناطق یهودینشین میرود. جالبش این است که در مناطق یهودینشین، سوار اتوبوس میشود. اتوبوس بخش مردانه و زنانه از هم جداست. یهودیها اجازه نمیدهند زن و مرد با هم قاطی باشند. سختگیرترین احکام را در بین همه ادیان، یهودیها دارند. شهرکها و شهرهای صهیونیستی در اسرائیل؛ اگر در تبلیغات عکس زن ناجور باشد، این جوانهای خاخامشان میآیند عکس را میکنند. در هواپیما اگر نشسته باشند، اگر فیلم صحنهدار پخش شود، این جوانهای خاخام پا میشوند، اعتراض میکنند. در این فیلم، این خانم خبرنگار عاشق این پسر خاخام، از همین سختگیریهایشان خوشش میآید. بعد از اینکه اندکی میگذرد، به این پسر پیشنهاد میدهد؛ میگوید: «بیا با من ازدواج کن.» پسره به شدت عصبانی میشود؛ میگوید: «تو در مورد من چه فکر کردی؟ به خودت اجازه دادی که تو از من خواستگاری کنی؟» و تحقیر میکند این دختر مسیحی را. و صحنه آخر فیلم این است که این پسر یهودی با دختر یکی دیگر از خاخامها دارد ازدواج میکند و این هم دارد خاخام بزرگی میشود و این دختر مسیحی با یک ذلت نگاه میکند و حسرت میخورد که چرا اینها مرا به خودشان راه ندادند.
این ماجرای یهود با دنیا، ماجرای یهود با مسیحیان است. یهود و نصارا اندکی با همدیگر شراکت دارند، ولی بیشتر، بردگی مسیحیها برای یهودیهاست. یهودیها کسی را آدم حساب نمیکنند. یک اصطلاحی بین خودشان دارند: «جی. او. وای. اِم. گوی» (GOYIM). میگویند حیوانات در کتاب تلمود، مقدسترین کتاب یهودیها، میگویند حیوانات دو دستهاند: یک سری حیوان چهارپا داریم، یک سری حیوان دوپا. [آنها میگویند] خدا حیوانات را آفریده است برای اینکه ما یهودیها از اینها بهره ببریم. حیوانات چهارپا (گاو و گوسفند و شتر و اینها)، حیوانات دوپا، هر انسانی که یهودی نیست (مسیحی و مسلمان و اینها). خدا اینها را آفریده برای اینکه بردگی ما را بکنند. نژادپرستی که میگویم، منظور همین مسیحیهاست [که] برای اینکه زنده بمانند و البته شریک شدهاند و عملاً دیگر، در فضای سیاسی، این آرمانها و اینها معنا ندارد. با هم یککاسه شدهاند. اصطلاحاً به اینها میگویند صهیونیست مسیحی. دیگر صهیونیست مسیحی و یهودی ندارد. مثلاً آقای ترامپ خودش را [کسی میداند،] ولی یهودیها و صهیونیستها میگویند: «تو هرچه میخواهی باشی، باش؛ مهم این است که با همیم.» یک سفره این میشوند یهود و نصارا. در دنیا هم کارشان این است: نوکر تربیت میکنند.
بگذارید من وارد حرفها بشوم. دیگر شب ششم است. اینها را الان اگر نگویم، دیگر کی بگویم؟ کسی هست که قبول نداشته باشد کشورهای غربی کشورهای منظمیاند؟ بله، کسی هست؟ کسی هست که قبول نداشته باشد کشورهای غربی کشورهای مرتبیاند؟ خیابانها، جادهها... البته حالا من با برخی بخشهایش کار ندارم که مثلاً در پیادهرو دیوار زدهاند و تابلو زدهاند [در مورد] ادرار که چقدر سالیانه شهرداریها هزینه میکنند برای شستشوی کف خیابان از ادرار و آن بخشهای دیگری که هر کس میرود، میبیند. خیابانها، خیابانهای مرتبی است. کسی آشغال نمیتواند بریزد، آشغالی پیدا نمیشود. نوبهنو همه چیز درست میشود، مرتب میشود، آسفالت را مرتب میکنند. اینها را قبول داریم.
خب، ما با نظم غرب مخالفیم؟ مگر اینکه آدم با نظم مخالف باشد. با مرتب بودن مخالفیم؟ با قانونمندی مخالفیم؟ مگر اینکه آدم عقل نداشته باشد و با قانونمند [بودن] مخالف باشد. ولی با تمدن غرب موافقیم؟ مگر اینکه آدم دین نداشته باشد و با تمدن موافق باشد؟ این حرف مرحوم علامه طباطبایی است. آقا! چطور شما نظم را میپذیرید، علم را میپذیرید، قانون را میپذیرید؛ بعد [میگویید] کل تشکیلات [نه]؟ خب، این که همان است که ما نظم میخواهیم، ولی نه این مدلی. ما قانونمندی میخواهیم.
وقتی [که] یک اربابی، این خانههای قدیمی را دیده بودید؟ یک دهنه بود؛ مثلاً بیست تا حجره بود. در ابیانه و کاشان و جاهای دیگر، از این خانهها زیاد پیدا میشود؛ [مثلاً] در یزد. بعد مثلاً یک خانهای بود، ارباب داشت؛ یک عمارت بود، ارباب داشت. این عمارت، یک ارباب با ۵۰ تا نوکر داشت. این ارباب بالای سر نوکرها ایستاده بود، سفت و سخت نمیگذاشت کسی از کارش تخطی بکند. همه باید کارشان را مرتب انجام میدادند؛ تمیز. بعد یک لقمه نان هم بهشان میداد. همیشه هم خانه و حیاط و اینها مرتب و تمیز بود. نوکر هم خوشش میآمد از اینکه اینجایی که دارد توش زندگی میکند، مرتب است. وقتی نوکر خانه را تمیز نگه داشت برای ارباب، خودش هم از تمیزی خانه لذت میبرد. همه چیز مرتب و تمیز است.
یهود و نصارا و صهیونیستها دنیا را اینگونه میخواهند؛ [فقط] آن بخشهای خودشان را [مرتب نگه میدارند]. «خاطرات مستر همفر» را بخوانید. میگوید: «باید در کشورهای اسلامی کاری بکنیم، خصوصاً در شهرهای مذهبی و شهرهای زیارتی، آنچه میشود، شهر کثیفتر و به هم ریختهتر [شود].» این دست در کار [است]. مستر همفر، یکی از بزرگترین جاسوسهای انگلیس در خاورمیانه [بود]. همه چیز مرتب، منظم. این نظم...
خاطرهای برایتان بگویم. البته چند بار این را در جاهای مختلف گفتهام. بعضی از دوستان ما که در غرب زندگی [میکنند]، خیلی از این بحث استقبال کردهاند. مشکلی که داریم، اینجاها که حرف میزنیم، چون خیلیها آن ماجرا و آنور [دنیا] را ندیدهاند، یک ذهنیتهای مثبتی و یک برداشتهایی هست [که] خیلی سخت میشود بعضی حرفها را زد. آنهایی که آنجا هستند، خیلی راحتتر میشود حرفها را با آنها مطرح کرد؛ همه چیز را دیدهاند.
بنده یک وقتی در مورد برف موضع گرفتم؛ گفتم آقا! این چه وضعش است که در مملکت ما برف آمده، جادهها بسته شده؟ برف چند سال پیش که آمد، جاده قم کامل بسته شد؛ یادتان هست دیگر، سال ۹۶؟ بعد گفتم آقا! مثلاً در کانادا برف که میآید، نیم ساعت [بعد] جاده را باز میکنند. با اینکه برفهای کانادا، برفهای عجیب و غریبی است. یکی از دوستان از کانادا پیام داد: «بابا! این حرفها چیست که میزنی؟» بعد عکسهایی که خودش گرفته بود را نشان داد و فرستاد. گفت: «این ماشینهایی که تعطیل شده، از کار افتاده؛ خیابانها، جادهها، مدارس، ادارات همه از کار افتادهاند. شهرداری نتوانسته کاری بکند، برف را جمع بکند. دو تا عکس درمیآید؛ یک اتوبان را باز کردهاند، این مال یک جایی از کاناداست. برای چه این حرف را میزنی؟»
خیلی برایم جالب بود؛ با اینکه آن دوست ما از جهت سیاسی، گرایشش کاملاً ضد ما بود، کاملاً ضد امام، قبول نداشت عقاید سیاسی ما را. مطلب که رسید، عکس فرستاده بود، گفت: «آقا! من کانادا سوار تاکسی شدم، راننده را با شیشه محافظ، بسته بودند [یعنی جدا کرده بودند]. پول را باید از یک جایی حساب بکند. مسافر با راننده ارتباط ندارد. چرا؟ بس که این مسافرها مست میکنند، میآیند راننده را میکشند.» خیلی حرفها را با اینها راحتتر میشود زد. اینجا که میگویی: «نه آقا! نمیدانی آنور چه خبر است.» این هم یک مصیبت و دردی است.
یک وقتی بنده تحلیل این شکلی کردم. ما یک مستندی داشتیم میساختیم برای تلویزیون چند سال پیش. یک سفری به استان یزد داشتیم که مستند ساخته شد و پخش هم شد. ما چون طراح مستند و نویسنده مستند بودیم؛ یک سری سوژهها را اول پیدا کردیم، بعد رفتیم روی سوژهها کار کردیم، پرورش دادیم که چه بسازیم. یکی از سوژههای استان یزد در میبد بود: کبوترخانه میبد. ما این سوژه را پیدا کردیم، رفتیم. که خیلی برای من جالب بود. استان یزد کلاً استان عجیبی است؛ استانی که آب نداشته ولی اقتصاد داشت؛ خیلی عجیب است. چون جایی که آب نباشد، تقریباً اقتصاد خبری نیست، چون تولید نمیتواند داشته باشد. استان یزد یکی از استانهایی است که به شدت از آب محروم بوده و به شدت از جهت تولیدات قوی بوده و هست؛ هنوز هم.
ببینید این ذهن خلاق یزدی که یزدیها به شدت باهوش و خلاق است، چهکار کرده بوده در این تکه از کویر و بیابان، که اغلب محصولات [معماری و هنری] ایران با خاک و گل [ساخته شده و] غوغا کردهاند؟ با خاک و گل، یکی از جذابیتهای توریستی برای غربیها همین یزد ماست. کبوترخانه میبد این بوده: تقریباً ۲۰۰ سال پیش. البته ما در کشور ۵-۶ کبوترخانه داشتیم. یکی از مطرحترینها و بهترینهایش کبوترخانه میبد است؛ مراغه و جاهای دیگر هم دارد.
در میبد اینها دیده بودند: «آقا! این پرندههایی که شب و روز میآیند و رد میشوند، از اینها میشود تولید اقتصادی کرد.» پرندهای که رد میشود را دیگر چهشکلی ازش تولید اقتصادی کنیم؟ نشستند فکر کردند. در بین پرندهها و حیوانات، کود [تولید میشود]. بالاخره کود ارزش دارد دیگر. بهترین کود، کود حیوانی است. بهترین کود، کود کبوتر است. روی ماشینتان ریخته، دیدید دیگر چه اسیدی دارد؟ یک هفته پاکش نکنی، میبینی کلاً رنگ [ماشین را] برده. هیچ کودی این شکلی نیست؛ کود کبوتر [اینگونه است]. حتی خروس هم اگر فضولاتش بریزد، این شکلی نمیکند. کود کبوتر خیلی مواد غنیشده عجیب و غریبی [دارد].
اینها گفته بودند: «آقا! برای چه کبوترها مفت بیایند و بروند؟ ما شب میآییم کبوترها را میخوابانیم. صبح پا شود برود، خرابکاریهایش را بکند؛ پا شود برود، خرابکاریهایش مال ما بشود: کود پرنده.» این ذهن ایرانی نشست، طراحی کرد: کبوترخانه، هتلی ساخته برای پرنده، برای کبوتر هتل ساخته! اتاق، اتاق، اتاق... مثلاً ۳۰ هزار اتاق. در فضایی که مثلاً یک سوم اینجا هم نمیشود، ۳۰ هزار تا اتاق درست کرده. یک سقف گنبدی خوشگل زده. یک جوری هم نشسته مهندسی و طراحی کرده. دو قرن قبل، اینها چهشکلی اینها را فکر کرده بودند؟ یک جور طراحی کرده جغد نمیآید، عقاب نمیآید، شاهین نمیآید. چون اگر بیایند، کبوتر پا میشود میرود. [کبوتر باید] احساس امنیت بکند. کبوتر که بیاید بنشیند. یک جور طراحی کرده تابستانها گرم نشود، زمستانها سرد نشود. یک جور طراحی کرده گندم به اندازه کافی باشد؛ چهجور جلو کبوترها بگذاریم که بخورند و حقشان هم ضایع نشود و هر کس هم اندازه [خودش بخورد]. یک جور طراحی کرده کبوتر سر جایش بنشیند، کارش را بکند، پا شود برود. بعد کود [را] جمع میکنیم، میبریم [برای] تولید اقتصادی. به قول این جوانها: «در حد لالیگا عالی!» این ذهن ایرانی است.
خب، این بخش اقتصادیاش. ما یک مقالهای نوشتیم، رفقا استقبال کردند؛ آنهایی که غرب را میشناختند. ما گفتیم: «آقا! تمدن غرب، کبوترخانه میبد است. امنیت دارد، رفاه دارد، عدالت دارد، بهداشت دارد، تولید دارد، اقتصاد دارد؛ فقط آدم ندارد.» همه کبوتر! [میگوید]: «نانش را میدهد، کودت را بده، پا شو برو.» این کاری است که صهیونیستها با عالم کردهاند. انسان مدرن همه چیز دارد. به قول برخی از غربیها، میدانید یک نهضتی است در غرب به اسم پستمدرنیسم. حالا ما اینجا در مورد مدرنیته و تمدن غرب در دانشگاه، گاهی با جوان حزباللهی نمیتوانیم حرف بزنیم. یک نهضت بزرگی در غرب راه افتاده علیه مدرنیته؛ اسمش پستمدرنیسم است.
یکی از اشکالاتی که اینها میکنند این است: میگوید آقا! «غرب همه چیز دارد: علم دارد، تکنولوژی دارد، نظم دارد، قانون دارد؛ [اما] آدم ندارد، انسان ندارد.» همه را آوردهاند، دست و پا را بستهاند، زنجیر کردهاند، یک کبوترخانه راه انداختهاند، اینجا نگه داشتهاند. اگر بخواهی انسان بشوی و آدمبازی در بیاوری، [تو را] میکشند. «من نانت را میدهم، دیگر چه میخواهی؟» نمیدانم این حرفها را میتوانم من با این زبان ناقصم بگویم یا نه. اینها حرفهایی است که الان در دنیا خیلی جذابیت دارد. آنهایی که در غرب زندگی کردهاند، این حرفها وقتی به گوششان میرسد، یکهو احساس میکنند یک دری باز میشود، یک نسیم خنکی [میوزد]؛ «آقا! حرف دل ما را داری میزنی؛ [بگذار] ما حرف بزنیم، صدایش دربیاید.» یهود و نصارا، یا همان غرب، اینجور زندگی درست کردهاند. فرمود: «اگر اینها را به عنوان ولی بگیری، منِ خدا دیگر تو را جزو مسلمانها به حساب نمیآورم.»
دیشب من چند نکته را عرض کردم، امشب چند نکته دیگر عرض بکنم. هرچند بحثمان خیلی مطلب دارد. من واقعاً ماندهام چهشکلی در این چند شب باقیمانده، این همه مطلبی که ما داریم را بخواهیم مطرح بکنیم. البته از اولی که ما بحث را شروع [کردیم، میدانیم که] قطعاً مباحثی که داریم، تمام نمیشود. در این بیست و خوردهای جلسه، نزدیک ۳۰ جلسه، یک گوشههایی از بحث را داریم میگوییم و این بحثها، بحثهای بسیار مهمی است؛ در مورد یهود و نصارا، در مورد مسیحیها. عرض کردم مسیحیها یک [دین] کلیسایی [دارند]، ولی مسیحیت سیاسی، مسیحیت کلیسایی نیست. اصلاً کلیسا محبوب نیست در بین غربیها؛ [حتی] بسیاری از مسیحیها.
یک تعبیر از مرحوم علامه طباطبایی برایتان بخوانم. این خیلی جالب است، این را حتماً ببینید. ایشان میگویند که در جلد ۵ المیزان، صفحه ۲۱۱: «مرجع هر دو طایفه، یعنی یهود و نصارا، به یک اصل است و ریشه یهود و نصارا همان نژاد اسرائیل است. بنیاسرائیل که میگویید، فقط یهودیان نیستند؛ مسیحیها هم هستند. این همه یهود و نصارا یعنی بنیاسرائیل. موسی و عیسی علیهم السلام در بین آنان مبعوث شدند، هرچند که دعوت عیسی، بعد از رفتنش به آسمان، در غیر بنیاسرائیل (یعنی در روم و عرب و حبشه و دیگران) انتشار یافت. حضرت عیسی پیغمبر بنیاسرائیل بودند. بعد حالا بعداً [دعوتش] آمد، مردم اینور و آنور هم خوششان آمد و طرفدارش شدند؛ وگرنه قوم عیسی هم همان بنیاسرائیل بودند.» حالا جمله بعدی: «علاوه بر اینکه ظلم قوم عیسی به عیسی کمتر از ظلم یهود به موسی نبود.» این جمله از علامه طباطبایی است.
یهود و مسیحیان خیلی جنایتکارند. یک گزارشهایی بهتان میدهم انشاءالله. در طول تاریخ هیچ قومی به اندازه غربیها آدم نکشتهاند، جنایت نکردهاند. از جنگهای جهانی بگیرید، از استعماراتشان در آفریقا و جاهای دیگر بگیرید. آدم میگرفتند، کباب میکردند. دیگر من بعضی مستندات را باید بیاورم برایتان، ببینید. بعد اینقدر الان ژست ضد تروریست میگیرند و میایستند: «ما علیه تروریسم!» نه، همانان [خودشان عامل تروریسماند].
یک جمله طلایی از علامه طباطبایی: «چرا قرآن هی میگوید سمت یهود و نصارا نرو؟ مگر اینها چه مشکلی دارند؟» این جمله علامه طباطبایی را بنده با صد جلد کتاب تحلیل سیاسی و تاریخ و اینها عوض نمیکنم. انگار ۱۰۰ جلد کتاب را خلاصه میفرماید. «معایب مشترک اهل کتاب (یهود و نصارا) این چهار ویژگی را دارند که سمتشان نرو.» اینقدر علیهشان بد میگوید. شما را به خدا ببینید! این حرفها را علامه طباطبایی تقریباً ۶۰ سال پیش زده است. چقدر این مرد بینا است!
این عارف الهی، استاد معظم ما حضرت آیتالله جوادی آملی، سر درس هر وقت اسم تفسیر المیزان میآمد، ایشان به وجد میآمد. یک بار سر درس، اگر خودم نشنیده بودم و کسی برایم نقل میکرد، شاید باور نمیکردم. بنده خودم با چشم و گوش خودم [این را] از ایشان دریافت کردم. این مطلب [در مورد] آیتالله جوادی آملی [است] که حضرت امام برای دیدار با گورباچف ایشان را فرستاد، یعنی نماد عقلانیت شیعه را برای گفتگو با گورباچف فرستاد که [او را] به عقلانیت دعوت کرد. همچین شخصیتی، آیتالله جوادی آملی (دامت برکاته)، ایشان سر درس میفرمود: «آیه قرآن که میگوید «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ» (قلم و آنچه مینویسند)، خدا به قلم قسم خورده؛ یعنی به قلم علامه طباطبایی قسم خورد. به «مَا يَسْطُرُونَ» قسم خورده؛ یعنی به تفسیر المیزان قسم خورد.» این تفسیر المیزان [را ببینید]، ۴ کلمه گفته.
ما الان بعد ۶ سال مذاکره با غرب، وقتی این جمله را میشنویم، میگوییم: «تو کی فهمیدی این حرفها را که ما این همه خسارت داریم تحمل میکنیم تا کم...» ایشان میفرماید مشکل اصلی یهود و نصارا (اهل کتاب) چیست که خدا اینقدر میگوید سمت اینها نرو؟
یک: زورگویی. زور میگویند، منطق ندارند، فقط زور حالیشان میشود. [میگویند]: «حرف بزنی، بمب میاندازم، میکشم، تحریم میکنم.» همهاش زور.
دو: ناحقگویی. اصلاً کار به واقعیت حق ندارد. [میگویند]: «من منافعم این است، این را میخواهم.»
سه: لافهای گزاف. [میگویند]: «این را بهت میدهیم، این کار را میکنی، آن را درست میکنیم، این را برمیداریم، آن را میآوریم.»
چهار: پایبند نبودن به پیمان. هیچ تعهدی را رعایت نمیکنند.
۶۰ سال پیش این حرفها را زده علامه طباطبایی. نه انقلابی بوده، نه اصولگرا بوده، نه جبهه پایداری بوده، نه دلواپس بوده؛ هیچی نبوده آن موقع که بگوید [از] اینها بوده. این آدم در محضر قرآن تربیت شده، این آدم، آدم قرآنی است، تربیتشده امیرالمؤمنین است. ولی خدا، این عارف با آن دید بازش دارد میبیند.
یک تعبیر دیگر از علامه طباطبایی بخوانم برایتان؟ بخوانم یا نخوانم؟ این تعبیر را نمیخواستم الان بخوانم. میخواستم اندکی دیگر خوب بحث را پیش ببریم، بعد بخوانم. الان دیدم فضا خیلی خوب است، میخوانم. بعد حالا دیگر آیاتی دارد. اول یک آیه بخوانم، بعد یک جمله از علامه طباطبایی بگویم. یک آیه داریم در سوره مبارکه آل عمران، آیه ۲۸: «لَا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ.» مومنان یک وقت نروند به کافرها علاقهمند بشوند، دل ببندند، تمایل پیدا کنند.
خدایا! اگر اینطور بشود چهکار میکنی؟ «وَمَن یَفْعَلْ ذَٰلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ». خدا دیگر هیچ کاری با این آدم ندارد. شما میدانید خدا همیشه راه توبه را باز کرده است؛ غیر از این است؟ هر کاری را که گفته «این حرام است، بد است، گناه است»، بعد سریع بعدش میگوید: «یک وقت ناامید نشوی! در توبه باز است، من تو را قبول میکنم. مأیوس نشوی!» بدترین گناههایی که انجام شده، سرقت است. کسی انجام بده، میگوید: «دستش را قطع کردی!» این سرقت، [یک] گناهی است. در قرآن دیگر بحث توبه را مطرح نکرد [برای دوستی با کفار]. میگوید: «هر کس دل ببندد به کفار...» خب، خدایا! چهکارش میکنی؟ «فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ». خدا دیگر هیچ کاری با این آدم ندارد. خط قرمز خدا اینجاست: تو به دشمن من دل بستی. خدایا! این همه آدم گناه میکند، او هنوز دل از من نبریده. تو وقتی دل به او بستی، یعنی دل از من بریدی. تقیه کنی، یعنی سر او را شیره بمالی، بروی با او رفیق شوی، کلاه بگذاری؛ اینجا اشکال ندارد [چون] دل نبستی. [اما] اگر حق سرش درآوردی، [اشکالی ندارد].
حالا جمله علامه طباطبایی. رضوان خدا بر این مرد بزرگ! رضوان خدا بر او باد! اینقدر دوست دارم از ایشان الان تعریف بکنم، از عظمت معنوی علامه طباطبایی بگویم برایتان. این مرد چقدر بزرگ بود! چقدر مورد عنایت اهل بیت بود! از برخی بزرگان نقل شده در برخی تشرفات خدمت امام زمان، حضرت فرموده بودند: «مثل طباطبایی میخواهم.» این مرد بزرگ ببینید چه میگوید! [در] ترجمه تفسیر المیزان، جلد ۵، صفحه ۶۴۴، مسئله «نهی از ولایت کفار و دوستی با یهود و نصارا». آمادهاید بخوانم؟ بعد حرفهای خطرناکی بعدش در میآید ها! قطعاً این حرفها، حرفهایی است که در جامعه ما اصلاً مطرح نیست و هر کس بگوید، فحش میخورد. علامه طباطبایی [فحش نخورده] چون این حرفها را کسی نگذاشته منتشر بشود.
«خدا نهی کرده است از دوستی با کفار. دوستی با یهود و نصارا از نواهی مؤکدهای است که در قرآن کریم آمده؛ یعنی خدا خیلی تأکید به این مسئله کرده است. بلکه، بعید نیست که کسی ادعا کند تشدیدی که در نهی از ولایت کفار و اهل کتاب شده، آنقدر شدید است که هیچ تشدید در سایر نواهی فرعی به پای آن نمیرسد.» بزرگترین گناه از نگاه قرآن، دوستی یهود و نصارا است.
اول یک سؤال بکنم، بعد یک جمله سنگین و خطرناک بگویم. غیبت بدتر است یا زنا؟ اگر گفتیم غیبت بدتر از زناست، یعنی داریم به مردم میگوییم: «مردم! شما غیبت نکنید، هرچه دوست داشتید زنا کنید.» بله؛ یعنی ببین، زنا که اینقدر بد است، غیبت از آن هم بدتر. حالا یک سؤال: غیبت بدتر است یا زنا؟ همه بلدند. یک سؤال میکنم. این [سؤال] معمولاً ما طلبهها را [درگیر میکند]. اینجا اشکال به بنده برمیگردد. البته علمایی که در جلسه حضور دارند، دست همهشان را میبوسم، خاک پای همهشان هم هستم، جسارت به عزیزانمان نباشد. امثال بندهای که باید حرف میزدیم و نگفتیم، اشکال به ما برمیگردد.
الان من سؤال میکنم: غربزدگی که همان دوستی با یهود و نصاراست، بدتر است یا اختلاس؟ مردم چه میگویند؟ معمولاً اختلاس. قرآن چه میگوید؟ غربزدگی. چرا؟ برای اینکه وقتی اختلاس میشود، شما فکر کنید جامعه یک تن است. ببین، اختلاس که اینقدر بد است، غربزدگی از این هم بدتر. چرا؟ اگر جامعه یک تن باشد، اختلاس وقتی میشود، دست جامعه را قطع کردهای. اقتصاد دست است دیگر؛ دست جامعه را قطع کرد. ولی وقتی جامعه الان دستش قطع شد، زنده است. دستش قطع [شده]، بیتالمال دزدیدهاند، بردهاند. حالا یک جوری زندگیمان را میچرخانیم. ولی وقتی دوستی با کفار آمد در جامعه، این دیگر قطع دست نیست؛ ازش گرفتند، جامعه مسلمانها نیست.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: «من خروج کردم برای اینکه طلب اصلاح کنم در امت جدم.» آقا! اختلاس میشد؛ پدر شما امیرالمؤمنین (علیه السلام) همچین حرفهایی نزد. دوران خلفای قبلی... دوران خلفای قبلی چرا پدر شما نگفت: «من آمدم تا کشته بشوم برای اینکه اختلاس نباشد.» ولی شما وقتی کار به غربزدگی رسید، یزید تربیتشده غرب آمد رئیس شد! دیگر ببین ماجرا را. بعد در جامعه ما چقدر قشنگ غربزدگی راه میافتد، جا میافتد. روایت [است که] در علم [هم] اثبات کردهاند. بعد این [مطلب]؛ غربیها هم دارند آرامآرام راه میافتند، کمکم این حرفها را میفهمند. اینجوری باید بگوییم: «بابا! عزتمان کجا رفته؟»
قرآن میگوید: «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِينَ» و «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ». شما بهترین امتی هستید که من در طول تاریخ آوردهام. چون بهترینهای منی، شما سوگلیهای منید. خودتان را کم نگیرید. «ژاپنی یاد بگیر!» «ژاپنی یاد بگیرد؟» این همه ما الگو بین خودمان داریم.
حالا ما یک بحثی را قرار است انشاءالله دهه آخر محرم در دانشگاه فردوسی داشته باشیم با دوستان. عنوان بحثمان این است: «ایماندرمانی». بنده فقط دو جمله از آن بحث را بگویم و دیگر برویم توی روضه. خیلی از مطالب میماند برای فردا شب. بحثی که آنجا خدمت دوستان دانشجو میخواهیم داشته باشیم دهه آخر محرم، این است: «همه مشکلات ما با ایمان حل میشود.» من یک نمونهاش را فقط برای شما امشب بگویم. مفصل با رفقا بحث میکنیم.
الان مثلاً مشکل بهداشت ما در جامعه با چه چیزی حل میشود؟ وقتی شهرها کثیف است، مردم آشغال میریزند. یک روایت خیلی معروف داریم، همه بلدند؛ فرمود: «النظافةُ مِنَ الإیمانِ.» یعنی وقتی جامعه کثیف است، چه چیزی ضعیف است در جامعه؟ یعنی ایمان. بعد مستر همفر میگوید: «یک وقت نگذاری جوانهای شیعه به علما نزدیک بشوند.» علما معمولاً پیراهن سفید میپوشند، مثل پزشکها؛ چون لباس سفید نماد بهداشت است. وقتی پیراهن سفید [کثیف] شد، سریع باید پیراهن را عوض کنیم. وقتی جوان مسلمان به عالم شیعه نزدیک شد، میبینی اینها چقدر مرتب و منظم هستند. آن وقت دیگر کار و کاسب [خوب میشود].
بعد بغل غربیها مینشینی، میبینی بوی گند میدهد. میگویی: «چرا؟» میگوید: «ما اصلاً خودمان را نمیشوییم. ما همه کارهایمان با دستمال کاغذی است.» از آنها یاد بگیر؟ درد نیست؟ واقعاً آدم غصهاش نمیشود؟ مؤمن باش! به امیرالمؤمنین اعتقاد نداری؟ تو مگر به امام حسین اعتقاد نداری؟ امام حسین (علیه السلام) شب عاشورا به اصحابش فرمود: «لباسهایتان را [عوض کنید]. فردا میخواهیم در راه خدا کشته بشوید.» لباس تمیز تنشان کردند. فردا میخواهند تکهتکه بشوند. امام حسین ماست! بهداشت برای کسی که دارد میرود توی قربانگاه. با لباس تمیز برو توی قربانگاه. ما کجاییم؟ فرهنگ ما کجاست؟
بیشتر برایتان شبهای بعد میخوانم از علامه طباطبایی که ایشان چه چیزها که نمیگوید! میگوید: «من در طول تاریخ وحشیتر از غربیها سراغ ندارم.» این جمله علامه طباطبایی است. غرب هم دیده، انگلیس رفته، جاهای دیگر رفته. مثل آن هانری کربن که دیشب برایتان گفتم. پروفسور هانری کربن از فرانسه میآمد و شاگرد علامه طباطبایی بود. [علامه] آدم بیسوادی [که] مثل ایشان هیچجا را ندیده باشد [نبود]. حالا یک چیزی بهش گفتند: «عزت داشته باش، پول کم نگیر.»
معمولاً روضههایی که میخوانیم... این هم باز یک غصه و درد دل و انتقاد بنده [است]. واقعاً بعضی وقتها به دلم میماند که در مجلس روضه گاهی از اینکه اهل بیت از دشمن چه کسانی را کشتند هم گفته بشود. فقط از نحوه شهادت اهل بیت میگوییم؛ خوب نیست. بابا! والله به خدا امیرالمؤمنین در میدان جنگ کفار را میکشت. امام حسین کفار را کشت. اندکی ما این حسمان هم ارضا بشود.
بنده امشب برای شما تمرینی، یک روضه حماسی بخوانم. ببینیم اگر امشب یک طور دیگر گریه نکردیم. این شب جمعه محرم، یادگاری این روضه را با هم داشته باشیم. میخواهیم برای امام حسین با افتخار گریه کنیم، برای یک مظلوم مقتدر گریه کنیم. چرا همیشه یک جوری روضه میخوانیم انگار اهل بیت یک مظلوم توسریخور بودند؟ مظلوم مقتدر بودند، هرچه داشتم پای مبارزه گذاشتم، آخر هم مظلوم واقع شدهام.
روضه حضرت قاسم بن الحسن، یک روضه با حماسه. بچه ۱۳ ساله بدون زره، بدون کلاهخود به میدان رفت، با یک لاقبا، با یک پیراهن. چکمه جنگی نداشت، با نعلین رفت. این بچه عاشق بود، دلاور بود، رزمنده بود. بچه ۱۳ ساله. گفتند ابی مخنف میگوید در مقتل: «این بچه با این سن کم که وقتی وارد شد، همه گفتند [و] خندیدند؛ گفتند: «این را دیگر...» حالا تعبیر این بود، گفتند: «یعنی حسین اینقدر بیکس و کار شده؟ تو را، بچهها را دیگر حسین دارد میفرستد توی میدان؟»»
وایستاد، رجز خواند: «إن تُنْکرونی فأنا ابنُ الحسن.» (هر کس مرا نمیشناسد، من بگویم: من بابام حسن بن علی بود.) گفته [شده] با کمی سنش، ۷۰ نفر از دشمن را کشت. ۷۰ نفر ترسیدند، همه با هم کنار هم جمع شدند، گفتند: «بهش حمله بیاوریم.» متن مقتل را برایتان بگویم. عمر بن سعد ملعون برگشت، گفت: «من داغ این بچه را به دل رئیسش میگذارم.» بهش گفتند: «میخواهی چهکار کنی؟ این بچه سن و سالی ندارد. همینهایی که دور و برش را گرفتهاند برایش بس است.» گفت: «نه، من میروم کار این بچه را میسازم.»
«ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیْفِ». آمد با شمشیر به سر قاسم زد. «وَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ». قاسم با صورت از روی مرکب به زمین افتاد. صدا زد: «یا عَمَّا!» (عمو جان!) حالا این تکه روضه را با حماسه بخوانیم و با هم اشک بریزیم. این شب جمعه محرم... امام حسین (علیه السلام)، تعبیر مقتل [را ببینید]. شما را به خدا فقط ببینید!
«فَجَلَّ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ كَمَا يَجُلُّ الصَّقْرُ». مثل باز شکاری، حسین خودش را رساند به میدان. «شَدَّ شِدَّةَ اللَّيْثِ». مثل شیر غرش کرد حسین در میدان. با شمشیر زد به دست قاتل قاسم. جوری زد که دست قاتل قاسم روی هوا آویزان شد. لشکر دشمن ترسید. همه با هم آمدند دور این [قاتل] را گرفتند که امام حسین نکشدش. همه که آمدند، شلوغ شد. حالا قاتل قاسم بالای سر قاسم ایستاده. امام حسین میخواهند بیایند کنار قاسم. لشکر دشمن ولوله شد. اینقدر سپاه دشمن شلوغ شد توی میدان، آن قاتل قاسم زیر دست و پا له شد.
حالا اینجا یک روضه. شما توی میدان رفتید. الان بردمتان توی میدان. صحنه کربلا، صحرای کربلا. شما یک رزمنده باشی، این صحنه را نگاه کنید؛ حالا اشک بریز. امام حسین (علیه السلام) ایستاده، میخواهد بیاید کنار قاسم. اینها اینقدر آمدند، شلوغ کردند. گرد و غبار ایستاد. [بعد] غبار بنشیند، دنبال قاسمش میگردد؛ چون دیگر صدایی از قاسم نمیآید. دنبال قاسم میگردد. گرد و غبار اجازه نمیدهد حسین قاسم را پیدا کند.
«مَا انْجَلَتِ الْغُبَارَةُ». ایستاد [تا] غبار نشست. «فَإِذَا أَنَا بِالْحُسَيْنِ قَائِمٌ عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ». غبار نشست و حسین را دیدیم [در حالی که] بچه دارد پا روی زمین میکشد. بالای سر قاسم بغلش کرد. فرمود: «عَزَّ وَاللهِ عَلَی عَمِّکَ أنْ تَدْعُوَهُ فَلا یُجِیبُکَ». به خدا اینقدر برایم سخت بود، صدایم زدی، نتوانستم جوابت را بدهم. اینقدر سختم بود وقتی صدایم زدی، برایت خاصیتی نداشت. قاسمم! غریبانه توی میدان افتادی، کشتندت.
لا اله الا الله. شب جمعه است. کربلا. حیف. مادرش هم امشب کربلاست. حیف [که] یاد نکنی. شاید اینجا اباعبدالله به یاد پدر افتاد، به یاد امیرالمؤمنین. این حرف را که زد، آخه این حرف زبان حال امیرالمؤمنین هم بود. به فاطمه زهرا گفت: «اینقدر سختم بود وقتی مرا صدا زدی، فاطمه جان! بین نامحرمان نتوانستم جوابت را بدهم، نتوانستم برایت کاری بکنم.»
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتک. السلام علی