تعریف «واقعیت حقیقی» به عنوان وجود خدای متعال
تفاوت ایمان ظاهری و ایمان واقعی در آیات قرآن
«الله اکبر» بهعنوان کلید انقلاب و بیاعتنایی به قدرتها
غربت معارف امام رضا (علیهالسلام) و بیاعتمادی به وعده الهی
نمونه تاریخی از آرامش امام خمینی در دل جنگ
بیان جایگاه حضرت ابراهیم (علیهالسلام) در توحید عملی
شعر سعدی درباره ایاز و حقیقت بندگی
نقش هوا و هوس در ندیدن واقعیت و ایجاد جاهلیت
غربت و مظلومیت امام حسن مجتبی (علیهالسلام) در برابر معاویه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (صلّ علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین).
و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسّرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در شب گذشته و شبهای پیش از آن که محضر عزیزان بودیم، مهمترین نکتهای که به عرض عزیزان رساندیم، این بود که همه کار انبیا و محور فعالیت انبیا این است که بشر را، خلق خدا را پیوند بزنند به واقعیتها، به حقیقت. انبیا آمدند که بشر را به حقیقت برسانند، به واقعیت برسانند.
خب، ما در مباحث «واقعیت» - شاید حدود بیست جلسهای باشد - هی کلمه «واقعیت» را تکرار میکنیم. این «واقعیت» چیست؟ یکبار برای همیشه در مورد واقعیت حسابمان را صاف بکنیم که این واقعیتی که هی میگویی منظورمان چیست؟ بعد دیگر به سراغ بقیه مطالب برویم. واقعیتی که میگوییم، یک کلمه است: واقعیترین واقعیت عالم، حقیقیترین حقیقت عالم، خدای متعال، خدای عزّوجلّ، حضرت حق (جلّ جلاله).
خب، مگر کسی با خدا مشکل دارد؟ به ظاهر، نه. مگر کسی خدا را قبول ندارد؟ به ظاهر، نه. پس چیست که اینقدر هی «واقعیت، واقعیت» میکنیم؟ همه نکته در این است که همه فکر میکنند خدا را قبول دارند، ولی تکوتوکی پیدا میشوند در زندگی که واقعاً خدا را قبول دارند. همین ماجرا، همین [است]. همه فکر میکنند خدا را کارهای به حساب میآورند، ولی تکوتوکی پیدا میشوند که در زندگی واقعاً خدا را کارهای به حساب میآورند.
«وَمَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِكُونَ» (سوره مبارکه یوسف). میفرماید اکثر کسانی که تازه به خدا ایمان دارند - آنهایی که قبول ندارند کافرند، انکار میکنند، آنها که هیچ - اکثر کسانی که خدا را قبول دارند، مؤمناند، اینها مشرکند. فکر میکنند مرا قبول دارند. خود خدای متعال میفرماید که اکثر آدمها مرا در زندگی به حساب نمیآورند. «مَا لَكُم لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا» (سوره نوح، آیه 13). چرا مرا به حساب نمیآورید در زندگیهایتان؟ در محاسبات، خدا را لحاظ نمیکنند. در قواعد، خدا را به حساب نمیآورند. در مناسبات، جدای از محاسبات، در مناسبات، خدا را به حساب نمیآورند.
تعابیر قرآنی، کلمات قرآنی خیلی در این زمینه زیاد است و حرفهای عجیبی هم هست. میفرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ» (سوره حج، آیه 11). الان «حرف»، کلمه «حرف» آقا جان، به معنای گوشه است. میفرماید بعضیها خدا را به «حرف» میپرستند. حالا ما تو فارسی آیه را که میخوانیم، ترجمه «به حرف میپرستند» [میشود]. نه، منظورش، منظور آیه نیست که به حرف میپرستند؛ یعنی فقط حرفش را میزند. به «حرف» میپرستند. کلمه «حرف» کلمه عربی است. «حرف» یعنی گوشه. اسم و فعل و حرف هم که به «حرف» میگویند «حرف»، چون اسم و فعل در متن کلمات و جملات است، «حرف» در حاشیه است. «حرف» معنای فارسیاش میشود حاشیه. اکثر کسانی که «خدا خدا» میکنند، خدا در زندگیشان حاشیه است. خدا را جدی نمیگیرند. خدا را به حساب نمیآورند.
الان اگر بنده ماشینم پنچر شود وسط اتوبان، اولین کسی که تو ذهنم میآید برای اینکه این ماشین را درست بکند، مشکل را حل بکند، من به مقصد برسم، آن اولین کس کیست؟ همین بندهای که اینقدر «خدا خدا» میکنم و مثلاً لباس کسانی را هم پوشیدهام که اهل این مسائل و این حرفها هستند و اینها. همین بنده، ماشینم خراب شود، اصغرآقا و اکبرآقا، اوستاقی و اوسنقی و اوسممد و همه را در ذهنم میآورم. آخر که دیگر به بنبست خوردم، میگویم کدام ور برگردیم؟ یک توسلی بکنیم ببینیم امام رضا به دادمان میرسد؟
تو این روضهها میخواندم، مخصوصاً قدیمها ما یادمان است مشهد که میآمدیم تو این میدانهای اطراف حرم، این نوارهایی که پخش میشد، این را زیاد میشنیدیم. از این نوارهایی که در مورد معجزات امام رضا، مثلاً کرامات امام رضا [بود]. یادتان هست؟ حتماً بزرگترها یادشان هست. به صورت مداحیوار مثلاً کرامات امام رضا را یک کسی میخواند. یک نوار شصت دقیقهای پر میکردند، ده دوازده کرامت میگفت. تو این ده دوازده تا، هشت تا از این کرامتها این بود؛ میگفت طرف رفت آلمان، رفت ایتالیا، نمیدانم فلان جا برای مداوا. آخر بهش گفتند: «ما یک دکتری هم داریم به اسم امام رضا.» چرا آخر بهش گفتند؟ از اول میگفتند! نه، باید دکترهای آلمان میرفته، چک میکرده. خیلی اول میبینند که نه، ما یک دکتر همان اول داریم؛ دکتر نمیدانم جیمز چیچی. همان اول مداوا میکند. اصلاً کار به امام رضا نمیرسد. تکوتوکی پیدا میشوند که مشکل حل نمیشود با دکترهای آلمانی و انگلیسی و اینها. آخر یک دکتری داریم به اسم امام رضا. دکتر، همان دکتر اولم که دارد مداوا میکند، به عنایت امام رضا دارد مداوا میکند.
مرحوم رجبعلی خیاط که چشم برزخیاش باز بود و خیلی مسائل را میدید، واقعیتها را میدید - واقعیتها. اینها که چشم برزخیشان باز است، واقعیتها را میبینند - ایشان فرموده بود که: دیدم در عالم معنا - در عالم معنا دیدم - یک کسی قرص خورد - حالا شاید خودش خورده بود، الان یادم نیست -. این قرصی که خورده شد، قرص به امام زمان (علیه السلام ارواحنا فداه) گفته بوده، عرض کرده بود: «آقا! اجازه میفرمایید که من این مریض را شفا بدهم؟» قرص از امام زمان اجازه گرفت. حضرت اجازه دادند. قرص مریض را مداوا کرد. این اعتقاد همه ماست. هر کسی در عالم خوب میشود، به واسطه عنایت امام زمان، ولیالله اعظم [است]. او اگر اراده نکند، هیچچیزی در این عالم اثر نخواهد گذاشت. خورشید اگر میتابد، به واسطه امام رضاست. «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَىٰ».
خب، این واقعیت زندگی ماست. همهچیز دست خداست. یکی از آیات خیلی جالب قرآن، در سوره مبارکه منافقون این است. اصلاً مشکل منافقین چیست آقا جان، عزیزان، مشکل منافقین چیست؟ منافقان برای چه منافق میشوند؟ از کجا منافق میشوند؟ چه میشود که عدهای منافق میشوند؟ آیه قرآن میفرماید که این منافقین - حالا سوره مبارکه منافقون یک بحث مفصلی دارد، باید سر وقتش در موردش صحبت بشود - چند چیز در مورد اینها قرآن میفرماید. یکیاش این است؛ میفرماید که اینها میگویند: «لَا تُنْفِقُوا عَلَىٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّىٰ یَنفَضُّوا» (سوره منافقون، آیه 7). دور پیغمبر، به این کسانی که دوروبر پیغمبرند، اینها را تحریم اقتصادی بکنید تا دور پیغمبر خلوت بشود. [منافق میگوید]: «پیغمبر اگر تحریم اقتصادی باشد، دوروبریهای پیغمبر تحریم اقتصادی باشند، دور پیغمبر خلوت میشود.» این اعتقاد منافقین است. سوره مبارکه منافقون میفرماید: این اعتقاد منافقین است.
بعد جواب خدا را ببینید، خیلی جالب است. میفرماید: «وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا یَفْقَهُونَ» (سوره منافقون، آیه 7) یا «لَا يَعْلَمُونَ». همه خزاین آسمانها و زمین مال خداست، مال خداست، نه دست خداست، مال خداست. منافقین این حرفها حالیشان نمیشود. منافقین میگویند خدا را باورش ندارند. یک نمازی هم ممکن است بخوانند. در آیات دیگر، در سوره مبارکه نساء و جاهای دیگر، میفرماید: یک نمازی؛ «وَلَا یَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا» (سوره نساء، آیه 142). حالیشان نیست چه میگویند. میگویند «الله اکبر». آخر کسی «الله اکبر» اگر بفهمد معنایش چیست، اصلاً نمیتواند غیر خدا را دیگر در این عالم به حساب بیاورد.
به حضرت امام (رضوان الله علیه) گفتند: «شما این انقلابی که دارید انجام میدهید - در فرانسه پرسیده بودند - این انقلاب و این حرفها از کجا درآمده؟ کدام حرف دین شما باعث شد که شما رو بیاورید به انقلاب و این مسائل؟» [امام فرمودند]: کلمه «الله اکبر». کسی اگر «الله اکبر» بفهمد واقعاً معنایش چیست، اصلاً نمیتواند آمریکا را چیزی به حساب بیاورد. «الله اکبر» میگوییم. شما الان وضعیت عراق و لبنان و کشورهای منطقه را ببینید. ابوبکر بغدادی بدبخت که امروز اعلام کردند سقطش کردند، به درک واصلش کردند. این پشتش بند بود به آمریکاییها. بعد ترامپ آمده میگوید که: «ما ابوبکر بغدادی را مثل سگ کشتیم.» مثل سگ کشت. آمریکا است! این کردهای بدبخت سوریه دل دادند به آمریکا، [آمریکا] حمایت میکند [از] ما را؟ سر وقتش میگوید: «منفعت اقتصادی برای من ندارد. از اینها حمایت کنم؟ هر که را میخواهید بکشیم، بکشید.» بعد نماز هم میخوانند، مثلاً بعضیهایشان. بغدادی. این شعار داعش که با پول آمریکایی، «الله اکبر» بود دیگر. «الله اکبر» همه کار هم میکردند. زن شوهردار میگرفتند. سه تا «الله اکبر» رو سرش میگفتند، حلال میشد. «الله اکبر» بگویی، حَل است. همین ذکر «الله اکبر» که از دهن اینها نمیافتد. «الله الله» میکند، «الله اکبر» میگوید، نمیفهمد چه دارد میگوید. اینها مشکلشان این است که خدایشان خدای واقعی نیست. اینها خدایشان خدای قلابی است. همه ماجرا، همه واقعیت این عالم، خداست. «قُلْ هُوَ اللَّهُ». انبیا همه حرفشان همین است: «آقا ما خدا را داریم، همین!»
بعد پیغمبران متهم میشوند به خرافهگرایی، به توهم، شعارزدگی، سحر و جادو. پیامبر اکرم. آن ماجرای معروف است. در جنگ، طرف دسترسی پیدا کرد به پیغمبر اکرم، در خلوتی پیغمبر را پیدا کرد و شمشیر را گذاشت روی گلوی پیغمبر، نشست روی سینه پیغمبر اکرم. خیلی روایت، روایت زیبایی است. خیلی من از این روایت خوشم میآید، خیلی میچسبد به آدم این روایت. بعد میخواهد شمشیر را فرو کند توی گلوی پیغمبر. گفت: «خب! بگو ببینم، کی الان نجاتت میدهد؟» حضرت فرمودند: «الله جلّ جلاله.» طرف یک نیشخندی زد و آمد که بیاید کار را تمام بکند. حالا پایش سر خورد، چه شد، افتاد. پیغمبر آمدند، نشستند روی سینهاش، شمشیر را گذاشتند. [فرمودند]: «حالا کی تو را نجات میدهد؟» من میگویم «الله»، واقعاً میگویم «الله». خدای من واقعاً میتواند تو این حالت هم نجات بدهد. توهم نیست.
امام رضا (علیه السلام) که فردا شب شب شهادتشان است، ببینید چقدر این حرفها بین ما غریب است. چقدر بد است این حرفها بین ما غریب است. غربت امام رضا به غربت این حرفهاست. امام رضا غریبالغرباست، به خاطر اینکه این معارفش غریب است. یکی از اصحاب فرمود: «تو چرا زن نمیگیری؟ پول میخواهد. مسائل بوده، از اول بوده، از اول تاریخ این حرفها بوده. خانه میخواهد، زندگی میخواهد، شغل میخواهد.» حضرت فرمودند: «من اگر - من، من امام رضا - اگر بهت بگویم تو برو زن بگیر، من تضمین میکنم، تعهد میدهم که تأمینت بکنم، هوایت را داشته باشم، ماهیانه یکچیزی بهت بدهم، تو میروی زن بگیری؟» گفت: «آقا! شما اگر ضمانت هم ندهید، یک اشاره هم اگر بکنید، من میروم زن میگیرم.» «نه، شما، خیلی کمتر از شما، یک اشارهای بکند به من بگوید: 'آقا تو زن بگیر، لنگ نمیمانی.'» حضرت فرمودند: «او از شیعیانم بود؟ پدر آمرزیده! من که هیچ، خدای من تضمین کرده است: «إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» (سوره نور، آیه 32).» دستور سوره نور میفرماید که دختر و پسرها اگر گیرشان برای ازدواج بحث اقتصادی است، لنگ این بحثها نباشند؛ «من تأمین میکنم.» سوره مبارکه نور، آیه قرآن است. خدای من دارد میگوید. تو جدی نمیگیری! بعد فلان بنکدار، فلان کارخانهدار اگر بگوید، چَک هم نکشد، فقط یک حرفی بزند، تو میروی زن بگیری؟ خدا را به حساب نمیآوری؟
واقعیت اصلی این عالم چیست؟ خدای تبارک و تعالی. همه کار خداست. همه مشکل انبیا همین حرف است که خیلیها باورش نمیشود. حالا «خدا هم درست»، ولی پول؟ «خدا هم درست»، ولی مدرک؟ «خداوند درست»، ولی شغل؟ بله، خدا عقل داده به آدم. خدا عالم را یکجوری آفریده که عالم، عالم اسباب است. اینها همه را قبول داریم. بنده همینجا بنشینم، پایم را روی پایم بیندازم، تشنهام هم باشد، بگویم: «اگر خدا بخواهد یک آبی میآورد میاندازد تو حلق من؟» خدا میفرماید: «بنشین تا بیاید بیفتد تو حلقت!» بله، خدا عقل داده. [خدا] نازل کرد آب را. کی فرستاد؟ کی این قدرت را به من داد [که] حرکت بکنم به سمت آب؟ یک آبی که شیرین است. همهاش آیه قرآنها است. این آبی که شیرین است، من میخورم. که را شیرین قرار داد؟ که را گوارا قرار داد؟ که را سالم قرار داد؟ این [آب] وارد بدن من که میشود، چرا تبدیل به سم نمیشود؟ چرا تو گلویم گیر نمیکند؟ چرا تو معده گیر نمیکند؟ این کار کیست؟ همه کار خداست. واقعیت و حقیقت اصلی این عالم، خدای تبارک و تعالی است. همه حرف انبیا همین است، [که ما را با] واقعیت آشنا بکند.
حضرت امام (رضوان الله علیه) میفرمود: «خدا را نشناختیم که آمریکا را ابرقدرت میدانیم.» رهبر انقلاب میفرمودند: «اول که جنگ شروع شده بود، ما رفتیم - ایشان فرمودند مسئولیتی داشتم من در شورای عالی دفاع - با تعدادی از این فرماندههای رده اول رفتیم خدمت امام گزارش بدهیم در مورد توان دفاعی ما. خب، ما سلاح و اینها زیاد داشتیم؛ به خاطر اینکه آمریکاییها سلاح فرستاده بودند توی ایران، توسط پهلوی، اینها دپو شده بود، ذخیره شده بود؛ چون 'ژاندارم منطقه' به ما میگفتند. قرار بود که هر جنگی توی منطقه رخ بدهد، به حمایت از آمریکا، ایرانیها بروند دفاع بکنند. برای همین سلاح به ما زیاد داده بودند. ولی سلاح، مثلاً کلاشینکف و اینها داده بودند. نیروهای هوابرد نداشتیم.» رهبر انقلاب میفرمودند که: «کلاً شاید ما دو تا هلیکوپتر داشتیم. خدمت حضرت امام گفتیم که: 'آقا! عراق اینجوری حمله کرده و ما سلاح دفاعی برای از طریق هوابرد و اینها نداریم. اینجا چهکار کنیم؟'» امام یک لبخندی زدند، [و] فهمیدند: «همیناى که دارید، بروید استفاده کنید. خدا میرساند.» چند سال پیش این را میفهمیم که بعضی از آن هلیکوپترهایی که آن موقع ما به امام گفتیم، همین الان دارد کار میکند، سیستم هوایی. امام. که من با دلهرهای رفتم پیش امام. بعد با خودم میگفتم که: «الان هم امام یکمی مثلاً مضطرب میشوند، میگویند خب به فلانی زنگ بزن ببین آن چی میگوید.» امام اینقدر راحت [بودند]. آمدم بیرون با اینکه هیچ اتفاقی نیفتاد، یک قران به ما اضافه نشد، یک دانه ترقه هم به ما اضافه نشد. اینقدر دل من گرم شد. آمدم بیرون به این رفقا گفتم که: «بروید کارتان را بکنید، هیچ هم نگران نباشید.»
امام! خب، همه عظمت امام به چه بود؟ خدا را باور کرده بود. عظمت امام خدا را واقعی میدانست. خدا را از همه واقعیتها واقعیتر میدانست. رحمت خدا را از همهچیز واقعیتر میدانست، غضب خدا را هم از همهچیز واقعیتر میدانست. یعنی با خودش امام میگفت: «اگر خدا غضب بکند، قهر بکند، این را هیچ رقمه نمیشود درستش کرد.» قهر هر کسی را میشود یکجوری مداوا کرد.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) را قرآن به عنوان قله نشان میدهد. حضرت ابراهیم، قهرمان عرصه توحید و بندگی. عبارتی دارد سوره مبارکه شعرا، از حضرت ابراهیم نقل میکند. خیلی این عبارت، عبارت قشنگی است. میگوید که: «من با همه اینهایی که شما میپرستید دشمنم، «إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِي» (سوره شعرا، آیه 77).» غیر از خدای خودم. خدای من کیست؟ خیلی عبارت قشنگ است: «هُوَ الَّذِی یُطْعِمُنِي وَ یَسْقِینِ. وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ» (سوره شعرا، آیات 79-80). من غذا که میخورم، خدای من میگذارد تو دهانم. آب که میخورم، کدام [قدرت] به من آب میدهد؟ مریض که میشوم، او مرا درمان میکند. من این را میپرستم. من دارم با او بیست و چهار ساعته زندگی میکنم. همه زندگی من است. همه واقعیت خدای تبارک و تعالی است. همه حقیقت خدای تبارک و تعالی است. بعضیها این را به حساب نمیآورند. همه مشکلات هم تو زندگی همینجاست: خدا را به حساب نیاوردن. همه بدبختیها مال همین است: به او اعتماد نکردن.
به قول عزیزی میگفتش که: «مشکل خیلی از مردم در به خدا نیست، در اعتماد به خداست.» باز از این جملاتی که آدم تو فضای مجازی میخواند که بعضیهایش هم واقعاً قشنگ است. یکی از اینها از جملات این بود، میگفتش که: «بابا! لااقل به اندازه این بچهای که بابایش میاندازدش تو آسمان، همانقدر اعتماد به خدا داشته باش.» بچه را وقتی بابایی میاندازد بالا، بچه خیالش جمع است که دوباره برمیگردد تو بغل بابایش، میخندد، نمیترسد. «بابا هست.» بعضیها همینقدر خدا را جدی نمیگیرند. «بابا خدا هست. همه مشکلات هست، ولی خدا هم هست.»
یک آیه فوقالعادهای در قرآن هست. امشب خیلی بحث به سمت قرآن بردیم. اشکال هم ندارد، چه بهتر از این. آیه در سوره مبارکه آل عمران میفرماید که: «بابا! از دشمن نترس.» خیلی این آیه، آیه زیبایی است. دل بدهید عزیزان، خیلی این آیه، آیه زیبایی است. میفرماید که: «شما در مسیری که دارید قدم برمیدارید، زخم بهتان میرسد، درد بهتان میرسد.» به تعبیر قرآن: قَرْحٌ و جَرْحٌ (زخم و جراحت). زخم، درد، مصیبت به شما میرسد. دشمنتان هم همین را دارد. دشمن شما درد دارد، دشمن شما هم زخم دارد، ولی: «تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ» (سوره نساء، آیه 104). شما خدا را دارید. خدا میگوید، خیلی این آیه، آیه زیبایی است. میگوید: «ببین! تو زخم داری، دشمنت هم [زخم دارد]. تو خستگی داری، دشمنت هم [خستگی دارد]. کشته شدن و اسارت و جانبازی و این مسائل را تو داری، دشمنت هم دارد. ولی تو یکچیزی داری که دشمنت ندارد. آن هم چیست؟ «تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ.» تو من، خدا را داری، او ندارد.» غصه نباید داشته باشی. تو مرا داری. همه عالم به تو پشت کنند، مگر بقیه چهکار میخواهند بکنند؟ مگر بقیه چه دارند؟ این عقلانیتی است که انبیا برای ما میآورند.
بگذارید من چند واقعیت دیگر برایتان بگویم. بعد چند بیت از سعدی برایتان بخوانم. خیلی ابیات قشنگ [است]. انبیا آمدند چند واقعیت به ما بگویند:
یک: اینکه خدا همه واقعیت و همه حقیقت در این عالم است.
دو: آمدند واقعیت خود ما را به ما بگویند. واقعیت ما چیست؟ ما بنده این خداییم، هیچی دیگر نیست. بنده خداییم و مسافریم تو این دنیا.
سه: آمدند واقعیت دنیا را به ما بگویند. اینجا جای ماندن نیست، هیچکس هم اینجا نمیماند. اینجا برای گذر است. همه آمدیم اینجا ساخته بشویم، برویم.
چهار: آمدند واقعیت مرگ را بگویند. مرگ ملاقات با خداست. همه هم میمیریم، میرویم ببینیم چه کردهایم. اعمالمان، عقایدمان، آثارش و نتایجش را میبینیم. اینها واقعیتهایی است که انبیا آمدند به ما [بگویند]. آمدند واقعیت عالم را بگویند. واقعیت مردم و خلایق را بگویند که: «آقا! این خلایقی که کنار تو هستند، همه، خدا اینها را آفریده برای اینکه کمکت بکنند تو مسیر بندگی.» آمدند واقعیت نعمتها را بگویند: «اینها هر کدام یک وسیله است برای محک تو.» هر چه که بهت میدهند، از این نفسی که میکشی، از این بچهای که داری، از این زنی که داری، از این موقعیتی که داری، از این پولی، همین یک محک است برای امتحان. اینها واقعیتهایی است که انبیا آمدند بگویند؛ عقلانیتی که انبیا آمدند بگویند.
هر که آقا اینجور زندگی میکند، عاقل است. هر که این شکلی نیست، این واقعیتها را نمیفهمد، این دارد تو زمان جاهلیت زندگی میکند. اصل جاهلیت چه دورهای است؟ دورهای که این حرف انبیا فهمیده نمیشود. کسی با این معیار وقتی زندگی نکند، دارد تو جاهلیت زندگی میکند. میخواهد امکاناتش «فول» باشد، ثروتش «فول» باشد. اینها واقعیت عالم.
حالا چی نمیگذارد ما واقعیتها را ببینیم؟ واقعیت را ببینیم؟ هوا و هوس. هوا و هوس نمیگذارد واقعیت را [ببینیم]. من فکر میکنم این پولی که دستم است، یکچیزی است برای اینکه باید مانور بدهم، این خلق خدا را چشم و چالشان را در بیاورم. نمیدانم. آقا! این پولی که دستم است، یک باری است روی شانه من. یک تعبیری امیرالمؤمنین (علیه السلام) به [فرزندشان] امام حسن مجتبی (علیه السلام) - که البته بنا به نقلی امروز روز شهادت امام حسن بوده - در نامه ۳۱ نهجالبلاغه دارد. این از آن عبارتهای خیلی زیباست. خیلی زیباست واقعاً. بعضی روایات ما، البته همهاش همینطور است، ولی بعضیها دیگر به طرز خاصی اینجوری است که زندگی آدم را عوض میکند. یعنی کسی این نگاه وقتی داشته باشد، اصلاً یکجور دیگر زندگی میکند. این از آن روایتهاست. امیرالمؤمنین به امام حسن میگویند: «پسرم! داشته باش این روایت را. شما را به خدا، روایت داشته باش. خیلی زیباست.» میفرماید: «پسرم! یک مسافتی را داری میروی. یک کسی میآید به تو میگوید: 'آقا! این باری که داری میبری را بده من، من در مقصد بهت تحویل میدهم.'» این را تو پیادهروی اربعین خیلی [میفهمیم]؛ اگر تو آن مسیر باشیم، این را باید آنجا بخوانیم. کل مسیر ذهنمان را درگیر این کولهای که شما روی دوشت انداختهای، وزناش هم زیاد است. یکی بیاید به شما بگوید: «آقا! این کوله را به من بده، من کربلا، مثلاً فلان موکب، این کوله را به تو تحویل میدهم. تضمین هم میکنم که وسایلی که لازم داری را تو مسیر نیاز پیدا نکنی. بارت را من میبرم، زحمتش مال من، نتیجهاش مال تو.» کدام آدم عاقلی پیدا میشود که این کوله را ندهد؟ بله، امیرالمؤمنین میفرماید که: «وقتی کسی میآید از تو کمک مالی میخواهد، درخواستی ازت دارد، کمک میخواهد، این دارد در واقع ازت درخواست میکند که تو این باری که روی دوشت است را بهش بده. این تو بهشت تحویلت میدهد.» جمله امیرالمؤمنین به امام حسن مجتبی چقدر زیباست. این نگاه کسی است که با واقعیتها زندگی [میکند]. خب، حالا مگر هوای نفس اجازه میدهد؟ مگر میگذارد؟
«آقا! من پیری دارم، کوری دارم.» همه را هم به حساب میآورد غیر از خدا. یعنی واقعاً پیری دارد، کوری دارد، مریضی دارد، همهچیز دارد، فقط خدا ندارد. همهچیز دارد! راست میگوید: «پسفردا هم مریض میشوم، بدبخت میشوم، شل میشود، هیچکس هم به دادش نمیرسد.» چون از اول اصلاً خدا را به حساب نیاورده. همه را به حساب آورد غیر از خدا. آمدند نسبت به این واقعیت چشممان را باز بکنند، اگر هوای نفس بگذارد.
بگذار یک شعری از سعدی برایتان بخوانم. خیلی این شعر زیباست، خیلی این شعر زیباست. رحمت خدا بر شاعر خوشبیان و خوشزبان. که البته میدانید، شاید جالب باشد برایتان، گفتهاند که هیچ شاعر فارسیزبانی مثل سعدی شعر عربی نگفته است، هیچ شاعر عربزبانی هم مثل شیخ بهایی شعر فارسی نگفته است. اصلاً شیخ بهایی عرب بودند، لبنانی بودند، ولی اشعار فارسی که شیخ بهایی دارد، واقعاً در زبان فارسی غوغا کرد. سعدی هم اهل فارسیزبان بوده. اشعار عربیاش خیلی معرکه است. حالا تو بوستان سعدی، باب سوم در عشق و مستی و شور. من چند بیتی بخوانم برایتان. خیلی زیباست این چند بیت. جان مطلب، جان حرف را گفته است.
میگوید که: سلطان محمود غزنوی، سلطان محمود خیلی ایاز را دوست داشت. ایاز جزو خدمش. بعضی از این دوروبریها صدایشان درآمد، گفتند: «آقا! تو خیلی ایاز را دوست داری، هی ایاز ایاز میکنی. چیست ماجرا؟»
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت
که حسنی ندارد ایاز ای شگفت
گلی را که نه رنگ باشد نه بوی
غریب است سودای بر اوست
به محمود گفت این حکایت کسی
بپیچید از اندیشه بر خود بسی
که عشق من ای خواجه بر خوی اوست
نه بر قد و بالای نیکوی اوست
«ویژگی دارد ایاز. من عاشق آن ویژگیاش هستم. عاشق چشم و ابرو قد و بالایش نیستم.» گفت: «ویژگیاش چیست؟» گفت:
شنیدم که در تنگنایی شتر
بیفتاد و بشکست صندوق دُرّ
به یغما ملک آستین برفشاند
وز آنجا به تعجیل مرکب براند
سواران پی دُرّ و مرجان شدند
ز سلطان به یغما پریشان شدند
نماند از وشاقان و شاهان گردنفراز
کسی در قفای ملک جز ایاز
میگوید هر که دوروبر ما بود، ریخت از این جواهرات برداشتند. بار شتر، دُرّ و جواهر بود. شتر افتاد، بار جواهر افتاد. همه دوروبریهای سلطان محمود ریختند این جواهرات را جمع کردند. دید ایاز فقط مانده، بقیه همه برداشتند و در رفتند.
نگه کرد کی دلبر پیچپیچ
ز یغما چه گفت: «هیچِ هیچ.»
بهش گفت: «خب ببینم تو چقدر برداشتی از این دُرّ و جواهر؟» گفت: «هیچی.»
من اندر قفای تو میتاختم
ز خدمت به نعمت نپرداختم
چقدر زیباست! گفته: «چقدر برداشتی؟» گفت: «هیچی.» گفت: «چرا؟» «خب من دنبال تو بودم. من مشغول تو بودم. من مشغول خدمت بودم، نه مشغول نعمت.» کسی که وقتی در محضر پادشاه است، با نعمت کار ندارد، با خدمت کار دارد.
گرت غربتی هست در بارگاه
به خلعت مشو غافل از پادشاه
سعدی میگوید: «به خلعت مشو غافل.» اگر پادشاه دارد به چیزی میدهد، حواست پرت نشود. تو مشغول پادشاه باش. این طلا و جواهر و این لباس و خلعت و اینها که میگیری، واسه پرت نکند.
خلاف طریقت بود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
اولیا غیر خدا تمنا نمیکنند.
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
تو را تا دهن باشد از حرص باز
نیاید به گوش دل از غیب راز
آها! حالا این یک بیت که همه حرف تو یک بیت [است]:
حقیقت سرایی است آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
حقیقت را چی نمیگذارد ببینیم؟ هوا و هوس گرد و خاک به پا میکند، نمیگذارد. اگر آدم چشم واقعبینش باز بشود، میبیند که تو این عالم همه کار خداست. همه کار از اول هم خدا بوده و تا آخر هم خداست. هیچکس هم هیچکارهای نیست. اگر کسی بخواهد شما را، به شما ضربه بزند، او اگر بخواهد هیچکس هیچ غلطی نمیکند، نمیتواند.
تو روایت دارد: خدای متعال دو جا میخندد. روایت بامزه: خدا دو جا میخندد. حالا خدا خنده معنا ندارد، تشبیه میکند. میگوید: «یکی جایی است که [خدا کسی را] بالا ببرد، همه جمع میشوند بیاورندش پایین. خدا میخندد، زور میزنند.» یکی هم یکجایی که خدا میخواهد یکی را پایین ببرد، همه جمع میشوند بیاورندش بالا. خدا میخواهد بالا ببرد، همه جمع میشوند بیاورند پایین. همه کار خداست. ضار خداست، نافع خداست، مُعطی خداست. چی نمیگذارد ببینیم؟ هوا و هوس.
نبینی که جایی که برخاست گرد
نبیند نظر، گرچه بیناست مرد
این میشود جاهلیت. جاهلیت چه دورانی است؟ دورانی است که آدمها با هوا و هوس زندگی [میکنند]. مهمترین ویژگی عصر جاهلیت، آدم و هوا و هوس [است]. غربت و مظلومیت امام حسن مجتبی سر چه بود؟ حالا من در مورد جاهلیت حرف زیاد دارم. متأسفانه دو شب که محضر دوستان نبودیم و شبهایی هم که هستیم، دیگر حالا وقتمان هم خیلی وقت زیادی نیست که بتوانیم خدمت عزیزان باشیم. خیلی از مطلب میماند. حالا وضعیت جسمیمان هم وضعیت روبهراهی نیست. دیشب ما تعریق شدید داشتیم و یکنمه هم وسط سخنرانی تب و لرز هم داشتیم. ولی خب حالا به برکت نفس شماها، توانستیم بحث را تمام بکنیم. امشب هم دیگر همینجور شور شور یک عرق از ما جاری است. دیگر آدم وقتی که وضعش هم، وضع جسمیاش هم خوب نیست، دیگر خیلی هم مغز درستحسابی کار نمیکند. البته ما مغزمان خیلی درستحسابی کار نمیکرد. دیگر آدم خوب نمیتواند بفهمد که یعنی بچیند که چیچی بگوید و چهکار بکند و اینها. دیگر با همه این ضعف، شما [ما را] تحمل کردید، با بزرگواریتان ما را تحمل میکنیم. خدا به همهتان خیر بدهد. ولی خب بحثمان خیلی بیش از اینها باید واردش بشویم و مطلب دارد. دیگر حالا یک شب از بحثمان هم بیشتر نمانده که فردا شب باشد. احتمالاً باز یک وقت دیگری اگر بتوانیم خدمت عزیزان باشیم، باید بحث را ادامه بدهیم چون بحث بسیار مهمی است.
اینکه جاهلیت چه دورهای است. دیشب روایتش را خواندم. پیامبر اکرم فرمود: «من بین دو جاهلیت مبعوث شدم. قبل پیغمبر جاهلیت بوده، بعد پیغمبر هم جاهلیت بوده.» این جاهلیت همیشه بوده است. هر وقت، هر جا منطق پیغمبر فهمیده نشود، آنجا جاهلیت است. جاهلیت مکان ندارد، شما بگویید مثلاً «جاهلیت عرب». حالا در مورد این فردا شب باید بیشتر صحبت بکنم. بله، خیلی دوست دارند هی بگویند «جاهلیت عرب». جاهلیت مربوط به عرب نیست. کل کره زمین تو آن دوره جاهلیت بوده است. به شما بگویم، نکته خیلی بامزهاش که معمولاً سانسور میشود، این است. این تکه را دیگر مجبورم الان امشب بگویم، با اینکه وقتمان اجازه نمیدهد الان من بیشتر وارد بحث بشوم. مجبورم بگویم، چون هی میگویند: «آقا! عرب سوسمارخور، عرب فلان، عرب فلان، عرب شهوتپرست.» عرب زمان رسول الله، مشکل اصلی میدانی چه بوده آقایان؟ اینها بخشهایی است که سانسور میکنند. این اعراب زمان پیغمبر که اینقدر ما تو سرشان میزنیم، میگوییم: «اینها نفله بودند، بد بودند، اینجور بودند.» بدیشان تو این بود که اکثر چیزهایی که عمل میکردند، طبق حرفهایی بود که یهود و نصارا میگفتند. نکته جالبش تو این است: عرب فلان، عرب فلان، عرب فلان. بدی عرب جاهلیت به این بود که حرفگوشکن یهود و نصارا بودند. من دیگر حالا وقت نیست برایتان ارجاعات تاریخیاش را بیاورم. خرافاتی که بین اینها رایج بود، توسط یهودیان و مسیحیها بود. سبک زندگی که بین اینها رایج بود، توسط یهودیان و مسیحیها بود.
اگر آن موقع شهوتپرست بودند - دیگر حالا این هم مجبورم بگویم، میخواستم فردا شب بگویم ولی شاید باز وقت نرسد - آقا! عرب زمان جاهلیت با آن همه کثافتکاری و شهوتپرستی که هی میگویند «شهوتپرست، شهوتپرست»، یک دانه گزارش نشده اینها همجنسباز بینشان بوده باشد. همجنسبازی عرب جاهلیت، مثل الان تو آلمان قانون پارلمان باشد؟ سگ عرب جاهلیت شرف دارد به این اروپا و آمریکای الان! کجا عرب جاهلیت اینقدر کثیف بود مثل این اروپاییها؟ هر کثافتی هم آن دوران داشتند به خاطر اینکه شبیه اینها بودند. جاهلیت مال اینهاست. آنها ادای اینها را درمیآوردند. لذا پیغمبر فرمود: «جاهلیتی که بعد از من میآید، خیلی بدتر از جاهلیت قبل من است.» علم هم دارند، تکنولوژی هم دارند. تکنولوژی هم در خدمت همین کثافتکاریهاست. هر چه سوادشان بیشتر میشود، سواد برای اینکه کثافتکاری راحتتر بشود. وقت نیست امشب برایتان مفصل تو این زمینه صحبت بکنم. خیلی حرف هست. میخواستم یکی دو ساعت مفصل تو این زمینه صحبت بکنم. وقت متأسفانه اجازه نداد. حالا فردا شب ببینیم چطور میشود. اگر بشود، یک مقداری در مورد این صحبت بکنیم، چون بحث خیلی مهمی است. اصل جاهلیت این است: با منطق پیغمبر وقتی کسی زندگی نکرد، این میشود جاهلیت. هر جا باشد، هر که باشد، جغرافیا ندارد، زمان و مکان ندارد. حرف پیغمبر هر که حالیاش نمیشود، این جاهل است، دارد جاهلی زندگی میکند. خلاصهتان بکنم؛ البته عذر میخواهم از علمای حاضر در جلسه. اگر کسی این عمامه سرش باشد، این عبا تنش باشد، فکرش، منطقش، منطق پیغمبر نباشد، این هم جاهل است؛ از همه جاهلیتها بدتر است. چون لباسش، لباس اهل علم و اهل عقل است، منطقش، منطق جهل است. از همهاش بدتر است.
چیزی که کمر امام حسن مجتبی (علیه السلام) را شکست. امام رضا (علیه السلام) فرمود: «دوران جاهلیت بعد از من، قرآن دست میگیرند، روبهرو معصوم میایستند.» روایت امام باقر (علیه السلام): «جاهلیت بعدی که میآید، بلایی که سر امام حسن مجتبی (علیه السلام) درآوردند، همین بلایی است که سر برخی از ائمه، مثل امام رضا (علیه السلام)، [آوردند]. همین منطق، منطق جاهلی برای حرفش میآید، استناد به قرآن هم میکند.» این دیگر خیلی چیز عجیبی است. تکیه به حرف پیغمبر هم میکند. اوج مظلومیت امام حسن مجتبی است. منطقی که منطق امام حسن را نمیفهمد.
حضرت آمدند سخنرانی کردند. وقت گذشته، عرضم را تمام بکنم. آمدند سخنرانی کردند تو جمع افراد سپاهش. تازه اینها افرادی بودند که تو سپاه بودند، مشغول درگیری و جنگ بودند. فرمودند که: «معاویه سفیر فرستاده، پیک فرستاده، میگوید: 'بیا مذاکره کن، حلش کنیم.'» [حضرت] فرمودند: «ببینید این معاویه، فلان کس، بابایش ابوسفیان. سابقه اینها این است. هر چه جنگ شد علیه پیغمبر، جنگ بدر و احد، فرماندهاش کی بود؟ پرچمدار کی بود؟ معاویه بود.» خیلی حرف است! پرچمدار قریش، کفار، توپ جنگ با مسلمین، معاویه است! بعد بیست سال، بعد سی سال، همه مسلمین او را به عنوان امام دارند قبول میکنند. این درد نیست؟ بدبختی نیست؟ این معاویه است، این وضعیتش. اگر هم حرفی که میزند گوش بدهیم، روز خوش نخواهیم دید. دو تا راه داریم. یک راه، راه عزت، راه شرف است، بایستیم بجنگیم مردانه. [راه دیگر] ذلت است، تسلیم بشویم. نظر شما [چیست]؟
پاشیدند. چه گفتند؟ مردم یک جمله، پشت همه با هم شعار دادند. میخواستم امشب بیشتر در مورد این صحبت بکنم، وقت نشد. همه با هم پاشیدند، شعار دادند: «البَقیه! البَقیه!» (با «قاف»). «ما میخواهیم زنده بمانیم.» همین. از جنگ خسته شدند. بعضی از اینها شبانه ریختند امام حسن را کتبسته بگیرند، ببرند تحویل معاویه بدهند، پول بگیرند. سجاده از زیر پای حضرت کشیدند. این [است] امام حسن مجتبی! این غربت [است]. [و] بعد، مظلومیتی بدتر [هم پیش آمد]. چهار تا آدم حزباللهی اسم میبرند، مخصوصاً برای اینکه بدانید کیا بودند: این حُجْر بن عَدی بود. چند سال پیش داعش قبرش را شکافت، جسدش سالم بیرون آمد. ایشان آمد به امام حسن مجتبی رو کرد، گفت: «یا مُذِلَّ المُؤمِنین! تو مؤمنان را ذلیل کردی. زیر بار رفتی برای صلح نکبتبار. یا مُسوِّدَ وجهِ العرب! تو چهره عرب را سیاه کردی.» اینها آدمهای دوروبر امام حسن بودند که [به ظاهر] میفهمیدند، یک خرده عاقبتبهخیر شدند. میخواهم ببینید که همچین آدمهای خوبی بودند. ببین چقدر امام حسن مظلوم بودند که اینها - این خوبا - خوبهای دور امام حسن بودهاند.
حضرت فرمودند: «ماجرای من، ماجرای خضر (پیغمبر) است. وقتی با موسی میرفت، کشتی را سوراخ کرد. موسی پرسید: 'چرا کشتی را سوراخ میکنی؟'' بعدش حضرت خضر به او فرمود که: 'جلوتر یک پادشاه غاصبی است. هر کشتی سالمی که ببیند، دارد برمیدارد، تصرف میکند. کشتی را خراب میکنم که نتواند تصرف کند.' صلح را انجام نمیدادم، این رخنه را تو این امت نمیکردم، از این امت هیچی نمیماند. به ظاهر دارم یک گوشه کار را خراب میکنم، ولی اصل این ماجرا دارد حفظ میشود.» مصلحتاندیشی که امام حسن مجتبی انجام داده، خیلیها نمیفهمیدند. این غربت است، این مظلومیت است. مظلومیت اهل بیت این است که این منطقشان فهمیده نمیشود. این حرف، این فکر، این غربت است. مخصوصاً امام حسن مجتبی، خیلی غربت خاصی [را] تحمل کردند.
اگر آمادهاید، امشب بریم مدینه. شبهای آخر ماه صفر، دلها پر میزند این ایام برای مدینه و گنبد پیغمبر و قبرستان بقیع. انشاءالله مثل همچین ایامی، جمع ما [در] قبرستان بقیع جمع بشود، ولی نه این قبرستان خاکی، نه این قبری که شبها یک دانه چراغ هم روشن نیست. یک عزیزی میگفت: «من شب با پرواز مشهد آمدم، هم مدینه رفتم.» میگفتش که: «من با پرواز یک شب رفتم مدینه. پرواز این هواپیما تو آسمان مدینه که آمد، دیدم یک تکهای هست خیلی تاریک است. پرسیدم آقا اینجا کجاست؟ گفتند: 'این قبرستان بقیع است.' از بالا که دیده میشود، یک تاریکی است. من هم گفت: مشهد هم آمدم. یک شب همین که آمدیم تو آسمان مشهد، دیدم یکجایی میدرخشد. خوب دقت کردم، دیدم حرم امام رضا (علیه السلام) است.»
غربت امام حسن مجتبی را انشاءالله ما در میآوریم، از این غربت در میآوریم. امام حسن. دلهای آماده، دلهای امام حسنی، دلهایی که برای غربت امام حسن مجروح [است]. آمادهاید این روضه را بگویم برایتان؟ امشب شام غریبان پیغمبر اکرم هم هست. این ایام، ایام خاصی است. در روایت فرمود: «ما هر چه میکشیم از آن دوشنبه است؛ چون پیغمبر اکرم دوشنبه از دنیا رفتند و بعد هم رفتند سقیفه را تشکیل دادند و همه ماجراهایی که پیش آمد از رحلت پیغمبر بود.» سیدالشهدا روز عاشورا فرمودند که: «من اینجا کشته نشدم، مرا تو سقیفه کشتند. من بعد از پیغمبر انگار کشته شدم.» همه ماجراها از امروز، از رحلت پیغمبر شروع شد. مثل این ایام، فاطمه زهرا آمد مسجد، سخنرانی کرد، قباله فدک را گرفت. لا إله إلا الله.
نمیخواهم بعضی روضهها را باز بکنم، بعضی روضهها جایش فقط فاطمیه است. شبهای فاطمیه روضه را [میخوانیم]. اشارهای میخواهم بکنم. این امام حسن خیلی چیزها دیده، به رو نیاورده. خیلی دردها به دل دارد، با کسی نگفته. خیلی دردها به دل دارد. یکی از دردها همین بود. حتی تو خانه هم نگفته بود، به برادر و خواهرش هم نگفته بود، به بابایش هم نگفته. شاعر قشنگ گفته، میگوید:
این کودک چه دیده که هی زار میزند؟
این کودکت چه دیده که هی زار میزند؟
هی دست مشت کرده به دیوار...
چه دیده امام حسن (علیه السلام)؟ آمادهاید بگویم؟ یکی از علما روضه را میخواندند، میفرمودند: «موقع غسل فاطمه زهرا، امیرالمؤمنین به بچهها فرمود: 'همه بروید پشت در، اینجا را خلوت کنید. اگر هم خواستید گریه کنید، آستین به دهان بگیرید، صدایتان نباید بلند بشود. مردم مدینه نباید بفهمند تو این خانه کسی از دنیا رفت.'» خودش شروع کرد غسل دادن و دیگر لابهلای غسل، سر به دیوار کوبید و اینها بماند. ناگهان دیدند صدای ضجه از یکی از بچهها بلند شده است. شیون میکشد، داد میزند. امیرالمؤمنین سراسیمه به بیرون آمدند، دیدند امام مجتبی است. بغل کردند امام حسن را: «حَسَنَم، عزیزم! تو پسر بزرگ منی. تو باید بچهها را آرام کنی. تو باید اینها را نوازش کنی. چرا بیقراری میکنی بابا؟ چرا آرام نداری؟» آمادهای؟ بسم الله. رو کرد به بابا، گفت: «بابا! یک داغی است فقط. یک دردی است فقط. من دیدم. هیچکدام از اینها آن روز تو کوچه نبودند، فقط من بودم. دیدم چه شکلی روی مادرم دست بلند کرد.»
أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى القَوْمِ الظَّالِمينَ.