تبیین محور بحث «واقعیت یا جذابیت» در تاریخ و اجتماع
مقایسه شرایط امام حسین (علیهالسلام) با جامعه امروز
فریب جذاب گناه در برابر سختی راه حلال و ازدواج
تنهایی انبیا بهویژه حضرت نوح (علیهالسلام) در مسیر حقیقت
رواندرمانی غربی و پاککردن صورتمسئله در برابر مشکلات
تعریف درست جاهلیت و مصداق آن در دوران معاصر
روایت مظلومیت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در بستر رحلت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا قاسمِ الْمُصطَفی مُحَمَّدٍ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی الْقَوْمِ الظّالِمینَ مِنَ الانَ اِلی قِیامِ یَومِ الدّینِ. رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْلی اَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی.
ابتدا باید عذرخواهی داشته باشم بابت دو شب گذشته که نتوانستیم محضر عزیزان باشیم. مثل خیلی از زائرینی که وقتی برمیگردند این «نعمت بیماری» بعد از زیارت از آن بهرهمند میشوند، ما هم از این نعمت بیبهره نماندیم و دو شب گذشته را میسر نشد خدمت عزیزان باشیم و همۀ جلساتی که داشتیم را کنسل کردیم. برای شبهای بعد نیز جلسات دیگرمان کنسل است، ولی این جلسه را دیگر، به هر نحوی که بود، از امشب انشاءالله محضر دوستان و عزیزان هستیم. لذا هم بابت غیبت در دو شب گذشته و هم به دلیل وضعیت جسمانی و صدا و مسائل اینچنینی، عذرخواهی میکنم. انشاءالله که عزیزان به بزرگی خودشان ببخشند.
خب طبعاً دو شب از بحثمان از دست رفته است و خیلی از نکاتی که قرار بود مطرح شود، دیگر مجالی برای طرح آن پیدا نمیشود. در این سه شب باقیمانده خیلی از مطالب را باید مطرح بکنیم و جمعوجور و شستهرفته. فرصتمان خیلی کمتر میشود. مطالب نیز زیاد است. حالا باید طوری با یکدیگر کنار بیاییم که آنقدر که از نکات کلیدی و مهم است، انشاءالله بتوانیم خدمت عزیزان داشته باشیم.
ما در دهۀ اول محرم که محضر عزیزان بودیم و پیش از آن، جلساتی که خدمت عزیزان بودیم، بحثی را مطرح کردیم. عنوان بحث این بود: «واقعیت یا جذابیت». خب، این عنوان، عنوانی بسیار مهم است. خیلی از مباحث تاریخی، اعتقادی، سیاسی و اجتماعی توی این عنوان قابل طرح است. خیلی از مسائل را میشود با این عنوان مطرح کرد و پیگیری کرد. ساختار عالم به گونهای است؛ خدای متعال از ما به واسطۀ چیزهایی که با آن مواجه میشویم، امتحان میگیرد: واقعیتهایی که مخفی میشوند، جذابیتهایی که ندارند. خدای متعال با اینها ما را امتحان میکند. خیلی از مسائلی هم که کنار اینها پیش میآید، مربوط به همین مسئله است. یعنی خدای متعال اینگونه امتحان میکند؛ فرمول امتحان خدا این است. در طول تاریخ خیلی از وقایع همینشکلی رقم خورده است با این قاعده: «واقعیت یا جذابیت».
خب، یک بخش این بحث، بخش تاریخی بود که محضر عزیزان اشاره کردیم. یک بخش آن هم مسائل روز ماست. یعنی این بحث هرچقدر از آن بگذرد، هفته به هفته، ماه به ماه، سال به سال، این بحث کهنه نمیشود. اتفاقاً هر واقعهای که در همین شرایط سیاسی و در این اتمسفر سیاسی و اجتماعی رقم میخورد، همین بحثهای ما را دوباره تأیید میکند. همین ایام گذشته مباحثی مطرح شد توسط برخی از سیاستمداران ما که بنده فعلاً خوش ندارم شب اول با این وضعیت جسمی خودم و اول بحث بخواهم در مورد برخی از اینها صحبت بکنم، ولی نکتۀ خوبی گفته شد توسط یکی از سیاستمداران ما که ایشان گفت که: «چهل سال است مسئله ما همین است که دعوا سر این است که با دنیا تعامل کنیم یا نه؟» خب، این حرف بسیار مهمی است؛ اعتراف بسیار مهمی است؛ چون هیچکسی در این مملکت نیست که بگوید ما نمیخواهیم با دنیا تعامل شود. بعد ایشان پیشنهاد داد و گفت که: «به رفراندوم بگذاریم، به رأی مردم بگذاریم، مردم چه میگویند؟»
خب، میدانید ایشان چه میگوید؟ ایشان میگوید این آیه قرآنی که میگوید: «لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارَیٰ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ»، مردم، مردم، دوست دارید این آیه در قرآن باشد یا نه؟ حرف ایشان این است. اینکه ما دهۀ اول محرم اینجا محضر شما بحث کردیم، همین دعوا سر همین است. این منظورش این نیست که تعامل یعنی گفتگو، مذاکره، فلان. آنکه هرچه بود، خب الحمدلله دادند و رفت. دیگر چیزی نمانده که بخواهیم تعامل کنیم. بحث سر اینها نیست. بحث سر این است که، ببینید، اصلاً بحث ما با این پیشفرض و نمیدانم اقتدار و عزت و این حرفها را بگذاریم کنار، یک مملکتی شویم تسلیم، مثل بقیه کشورها. بنگلادش مگر برای خودش چیزی دارد؟ بنگلادش مگر شاخ و شانه میکشد برای کسی؟ کشوری است در دنیا؛ سروصدایش هم درنمیآید. یک گوشه کارش را میکند، هرچه هم از بالا بهش میگویند، انجام میدهد. زندگیمان را بکنیم. میگوید: «آقا، چهل سال است دعوا سر همین است.» خدا خیرت بدهد، راست میگویی. چهل سال است دعوا سر همین است. واقعاً چهل سال است دعوا سر همین است. مردم را بگذاریم، یعنی انگار آیه قرآن را برای مردم بگذار!
مسئله سر چیست؟ مسئله سر این است که آقا، تمایلاتشان قابل مدیریت است. به مردم میشود گفت: «ببین، تو الان دوست داری زنده بمانی یا دوست داری غذا بخوری؟ یا دوست داری بگیرند، خفت کنند، اعدامت کنند؟» بعد فضای رسانهای برای مردم درست میکنی: «این وضعیت اگر بخواهد ادامه پیدا کند، بدبخت میشویم. میافتیم به گدایی، به گرسنگی، نابود میشویم. دست دراز میشود جلوی این و هیچی از ما نمیماند.» «دوست داری این وضعیت باشد یا یک لقمه نانی بگذارند جلومان؟» از این کارها خیلی راحت میشود کرد. از این کارهای رسانهای همیشه میشود مردم را در این تقابل و دوگانگی قرار داد: «اینو میخواهی یا آن را؟» من نمیدانم چقدر روشن است. من خیلی دیگر صاف پریدم توی دل مطلب، چون مقدمات این بحثهای ما در دهۀ اول طی شد. اگر من در دهۀ اول محرم خدمت شما مباحث را نداشتم، الان صاف نمیرفتم توی دل بحث؛ چون دو شب هم از دست دادیم، کمی باید سرعت بحثمان را بیشتر میکردیم.
مسئله سر همین است. آقا، کفار وضعشان خوب است. حالا هرچه که از هر دلیلی که دارد، آدم میکشند، زور میگویند. هرچه که هست، وضعشان خوب است. منطق ندارند، حرف حالیشان نمیشود، میکشند. آقا، حالیشان نمیشود، میکشند. قبول، خدا لعنتشان کند که میکشند، ولی دوست که نداری کشته بشوی؟ امام حسین را هم در همین موقعیت قرار دادند، گفتند: «ببین، یزید منطق ندارد، هیچی حالیش نمیشود، زور میگوید، به زور و به ناحق میکشد. دوست که نداری کشته بشوی؟» حضرت فرمودند: «چرا، من کشته میشوم، ولی زیر بار حرف این نمیروم.» همین یک تکه حرف، برمیگردد. واقعاً خدا خیرش بدهد کسی که این حرف را زد. چهل سال است دعوا سر همین است. البته آن موقع هم به رأی مردم گذاشتند؛ رأی عمومی (رفراندوم) هم به این شد که هفتاد نفر بیشتر پای امام حسین نماندند. اینکه میگویند رفراندوم، چون میدانند رأی به کیست. آنجا هم رفراندوم شد دیگر. یزید به رفراندوم گذاشت: «حرف حسین را چه کسانی قبول دارند؟» هفتاد نفر پا شدند. نتیجه رفراندوم از پیش مشخص است. میگیرند، میکشند، میزنند، میبرند، نابود میکنند. معلوم است که آخر چه میشود.
اصل ماجرا سر چیست، آقا جان؟ اصل مسئله سر این است: «واقعیت یا جذابیت». یعنی یک سری مسائل هست، حقیقت دارد، ولی پنهان است، مخفی است. یک سری مسائل هم هست، خدای متعال آن را جذاب قرار داده است برای اینکه امتحان کند. خب، هرکه اول نگاه میکند، میبیند این [راه]، خب، خیلی جذابتر است. این نقد است، آن نسیه است. این [راه] کتک دارد، آن پیاز نسیه است. این حلوای نقد است. خدای متعال اینگونه قرار داده است. وعدۀ شیطان... قرآن خودش میگوید: «شیطان یکجوری وعده میدهد، یکجوری حرف میزند، آدم احساس میکند که همین الان آماده است.» چه حرفی! شیطان یکجور دیگر است، یک طعم دیگری دارد. آقا، گناه... من از شما سؤال میکنم: گناه جذابتر است برای یک آدم سادهای که اول کار، همان اول ماجرا، بخواهند امتحانش کنند؟ من خیلی امتحان ساده، سؤال ساده میخواهم طرح بکنم. آقا، ازدواج. ازدواج جذابتر است یا عمل نامشروع؟ شما بفرما! بله، کدامش جذابتر است، کدامش سادهتر است؟ اگر ازدواج کند، چقدر طول میکشد با این وضعیت فعلی، شرایط و امکانات، وضعیت اقتصادی؟ یک نفر هم بخواهد گناه کند، یک دختر و پسری بخواهند گناه کنند، این چقدر هزینه دارد؟ چقدر اذیت دارد؟ خیلی کاری ندارد که! بعد تازه بچهدار هم باید بشود؟ آقا، به جای بچه، برو یک سگ بیاور. راحت [کن] زندگیات را. خیلی معروف شده دیگر. یک سگ بگیر. قشنگ. بازیگرها، آرتیستها و اینها توی صفحههای اینستاگرام [عکس] گربه، «پسرم از دنیا رفت»، «گربه». یک گربه بگیر. قشنگ همان عاطفه و محبتی که میخواهی به یک آدم داشته باشی، به این گربه داشته باش. با یک کسی هم ازدواج سفید داشته باش، به قول امروزیها: یک دختر، یک پسر زیر سقف، بدون هیچ تعهدی. نه مهریه میخواهد، نه نفقه میخواهد، نه حق طلاق دارد. با همدیگر یک مدت اینجا زندگی میکنیم. هر وقت احساس کردیم که دیگر نمیتوانیم با هم زندگی کنیم، تو برو راه خودت، هرچقدر تو پول درآوردی، هرچقدر دوست داری خرج کن. من چقدر... هرچقدر درآوردم، هرچقدر دوست دارم خرج میکنم. این مدلی که الان در دنیا دارند ارائه میکنند، خیلی راحت. یک زندگی راحتِ جذاب، یک زندگی جذاب و راحت. ماجرا از اول خلقت همین بود. شیطان یک مدلی پیشنهاد میدهد همیشه که جذاب است و راحت. هیچ واقعیتی هم پشتش نیست.
خب، به یک آدم ساده وقتی این را نشان میدهی، بندۀ خدا چهکار بکند؟ الان به یک جوان، یک بچه ۱۵ ساله، یک پسر ۱۵ ساله، یک پسر ۱۶ ساله غریزۀ جنسی دارد، غوغا میکند. بعد میخواهد آرامش کند، میخواهد به گناه نیفتد. دو تا راه هم دارد: یا مثل خیلی از آدمهایی که دور و برش هستند، برای خودش دوستدختری پیدا کند، یکجورهایی بالاخره سر خودش را گرم کند؛ یا بیاید یک کسی به او بگوید: «آقا، خودت را با روزه و فلان و اینها مشغول کن.» یا بخواهد برود ازدواج کند. آقا، به پسر ۱۶ ساله کسی بگوید: «برو ازدواج کن.» این الان درآمدش چیست؟ خانه دارد؟ این اصلاً تحصیلاتش، سربازیاش... هرچه که واقعیتر میشود، سختتر میشود. این تقصیر کسی نیست. خدا اینشکلی عالم را آفریده است. بعد از سختیهای کار انبیا هم این است که میآیند، میخواهند زندگی واقعی را به خلق نشان بدهند. خب، معلوم است که طرفدار پیدا نمیکند، واضح نیست؟
آقا، پیغمبر میخواهد بیاید بگوید: «ببین، تو غریزۀ جنسی داری. خدا این را به تو داده برای اینکه بچهدار بشوی و خانواده تشکیل بدهی.» [اما جوان فکر میکند:] «[من باید] سربازی بروم، تحصیلاتم چی چی... [پس] یک دوستدختر پیدا میکنم، یک مدت با هم [هستیم].» این [کاری] که الان در غرب هست، خیلی هم راحت است. بعد وقتی یک چیزی هم که عامالبلوا میشود، دیگر کسی هم دردش نمیآید. درست است، اول پنج نفر، ده نفر اینجوری برایشان پیش میآید. خب، یک چیز بدی است. بقیه بدشان میآید، خجالت میکشند. آخه همه اینطور شدهاند دیگر. اصلاً کسی اینجور نباشد، زشت است. معروف است داستان دیگر: روستایی بود. همه خودشان را میخاراندند. یکی آمده بود بیرون، خودش را نمیخاراند. [بقیه] به او [اینگونه] نگاه کردند، گفتند: «تو چرا خودت را نمیخارانی؟» گفت: «غریبهای؟» گفت: «آره.» گفتند: «مریض است.» گرفتند، بردند، قرنطینه انداختند، یک مدت به بدنش شپش گذاشتند. آمد بیرون، خودش را خاراند. گفتند: «حالا سالم شد.» الان وضعیتی که دنیا دارد... یکی که دوستدختر ندارد، این مریض است.
الان ما کلینیک داریم، مشاوره داریم. نوجوان ۱۵ سالۀ ما میرود؛ در کل مملکت جمهوری اسلامی خودمان، در همین مشهد، در همین ایران، میرود مشاوره. میگوید: «آقا، من جوانم، غریزه دارم، نیاز دارم.» [مشاور] میگوید: «استمناء میکنی؟» میگوید: «نه.» [مشاور] میگوید: «خاک بر سرت کنم! برایت مینویسم هفتهای ۵ بار این شکلی برو.» میرود. بعد دو هفته میآید، میگوید: «خوب شدم. من هم شدم مثل بقیه.» این وضعیتی که الان در دنیا داریم. خب، بعد منِ آخوند میخواهم بگیرم کنترلش بکنم. با چه چشمی به من نگاه میکند؟ احساس میکنم دشمنش هستم، محدودش کنم، دست و پایش را ببندم. مشکلی بوده است که انبیا از اول داشتهاند. انبیا اصلاً... آقا، این حرف خیلی بهشان میچسبد که انگار انبیا آمدهاند برای بگیر و ببند. حرفی که به انبیا خیلی میچسبد. بقیه میتوانند یک ژستی بگیرند، بگویند: «من به تو آزادی میدهم، با من راحت میتوانی زندگی کنی. این راهی که بهت میگویم، بدون سختی، با آرامش، جذاب.» این حرف شیطانی، جذابیتی است که همیشه در طول تاریخ مشتری داشته است.
چرا اباعبدالله الحسین، امام حسین علیهالسلام تنها ماندند؟ به همین دلیل. چرا امام مجتبی تنها ماندند؟ به همین دلیل. چرا انبیا طرفدارشان کم است؟ به همین دلیل. آقا جان، عزیزان من، حضرت نوح، حضرت نوح، حضرت نوح علیهالسلام ۲۰۰۰ سال عمر! شوخی نیست. ۲۰۰۰ سال. الان از زمان ولادت حضرت عیسی تقریباً بیست قرن گذشته دیگر. انگار حضرت عیسی تمام این سالها زنده بودند، داشتند زندگی میکردند. شما تصور کن ۲۰۰۰ سال عمر کرد، ۹۵۰ سال دعوت کرد. فکر بکنیم! از آیات عجیب و غریب قرآن است. تا اینها فهمیده نشود، خیلی از حرفها در مورد دین نمیشود زد. حضرت نوح ۹۵۰ سال. نه ۹۵۰ دقیقه، نه ۹۵۰ ساعت، نه ۹۵۰ روز؛ ۹۵۰ سال! صبح... سورۀ مبارکۀ نوح میگوید: «دَعَوتُ لَیلیٰ وَ نَهاریٰ». صبح دعوت کردم، ظهر دعوت کردم، شب دعوت کردم. هی آمدم، گفتم، گفتم، رفتم، گفتم، رفتم، گفتم. ۹۵۰ سال زحمت کشید. آخرش چند نفر به او ایمان آوردند؟
توی ۹۵۰ سال! میدانید: «وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ». گفتند هشتاد نفر به او ایمان آوردند. تقریباً چقدر میشود؟ هر صد سالی چقدر میشود؟ بله، ده نفر. ۹۵۰ سال! بابا! یک کسی کمی هنر داشته باشد. الان ما بعضی از مبلغین مسیحی را داریم. بنده نشستم روی اینها کار کردهام، مطالعه کردهام. الان، حالا نمیخواهم اسم بیاورم که تبلیغش بشود، بعضیها هم که نمیشناسند، بروند اینها را پیدا بکنند. ما بعضی از مبلغین مسیحی را داریم. یک جلسه سخنرانی که میخواهد بکند توی فلان ایالت آمریکا، توی آن جلسه که مثلاً یک زمین بیسبال است یا یک زمین بسکتبال است، چهل، پنجاه هزار نفر میآیند توی آن جلسه شرکت میکنند. آن دیویدی جلسه او را تا پنجاه میلیون نفر – نه پنجاه میلیون بار، پنجاه میلیون نفر – میخرند. پنجاه میلیون نفر! خدا و پیغمبر! یعنی انصافاً منِ طلبه وقتی نگاه میکنم میبینم [فقط] کفر است. همهاش «گاد» و «لاو» (خدا و عشق). دو تا کلمۀ کلیدی که همهاش به کار میبریم، دو تا است. اینهمه آدم جذب شدند! بابا، حضرت نوح از این هم – یعنی کمتر بودن هنر نداشته؟ آقا، کمی فکر کنیم! ۹۵۰ سال، ۸۰ نفر؟ شما یک هفته توی خیابان سمت حرم با تاکسی مسافر سوار کنی، فقط به نیت اینکه تبلیغ کنی، حرف بزنی، خداوکیلی توی یک سال چند نفر میتوانیم آدم [را] عوض کنیم؟ لااقل صد نفر، دویست نفر که آدم بتواند عوض کند! ۹۵۰ سال، ۸۰ نفر! آخه چرا؟
عرض من روشن است؟ چه اتفاقی میافتد که یکی مثل حضرت نوح، این مرد خدا، یکی از انبیایی که قرآن خیلی با احترام در موردش صحبت کرده («سَلَامٌ عَلَىٰ نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ» در مورد هیچ پیغمبری این تعبیر را ندارد)، توی قرآن خیلی خدا به حضرت نوح علاقه دارد؛ بعد حضرت نوح مثلاً هنر نداشته؟ بلد نبوده حرف بزند؟ تکنیکهای رسانهای بلد نبوده؟ خانوادۀ ایشان بلد نبوده صحبت بکند؟ چه میدانم، مثلاً روشهای اقتصادی نداشته؟ مسئله چیست؟ نمیدانم میتوانم اصل حرف را جا بیندازم یا نه؟ خدا از اول در قرآن گفته: آقا، مسیر انبیا مسیری است که مشتریاش کم است، کم است، نمیآید. ببینید، مسئله سر این است که کلاً آدمی که بخواهد با واقعیت زندگی کند، کم است.
همان مثالی که برایتان زدم. یک جوان با غریزۀ جنسی بخواهد زندگی تشکیل بدهد، بچهدار بشود، خانواده تشکیل بدهد؛ یا کیف و حال کند؟ چند نفر آدم پیدا میکنی که بخواهد خانواده تشکیل بدهد؟ چند نفر آدم پیدا میکنی که بخواهد کیف و حال کند؟ عرض من روشن است. مسئله این است: واقعیت یا جذابیت. حالا کار شیطان چیست در برابر کار انبیا؟ واقعیتها را میگویند. البته واقعیتها را هنرمندانه میگویند، واقعیتها را جذاب میگویند. بیا، بیانِ قشنگی [دارند]. خودِ شخصیت انبیا شخصیتهای جذابی است. انبیا شخصیتهای جذابی دارند، ولی جذابیت آن طرف اینجوری است دیگر، بیشتر است دیگر، برای آدم توهمزده که میخواهد فقط عشق و حالی بکند، بگذرد و برود، تمام بشود. یک پیک شراب میدهد دستش، [میگوید] هرچه درد و غصه و ماتم...
الان پیش منِ طلبه، مثلاً، میآید. یکی از معضلاتی که ما داریم، در همین مشاورههاست. طرف میآید، توی زندگی به بنبست خورده. الیماشاءالله! یک مدتی بود که یک بندهخدایی توی این فضای مجازی رباتی درست کرده بود در مورد خودکشی. بعد به این مناسبت ما با این بندهخدا آشنا شدیم و این هم ما را شناخت. و دیگر هرکه بهش پیام میداد، این ربات را ساخته بود و هرکه میخواست خودکشی کند، «خودکشی» را که سرچ میکرد، ربات هر شب یک چند تا خودکشیکننده برای ما میفرستاد؛ مشتری هر شب ما. یکی از رفقا شوخی میکرد، میگفت: «آخوند وقتی مفت باشد، برای گربه هم مجلس ختم میگیرند!» آخوند تلگرامی مفتی [که] شب نشسته و خودکشی بکند، یک پیام میدهد. شبها میآمدند به ما پیام میدادند، همینجور متعدد. یکی از معضلات ما این است. حالا یک بخشیش این خودکشیکنندهها هستند. همین الان هم من دارم از این پیامها. یکی پیام داده که: «آقا، یک دلیل بیاور برای اینکه من خودکشی نکنم.» [میگوید] من باید دلیل بیاورم که خودکشی نکنی؟ به مشکل خورده با همسرش، به مشکل خورده با پدر و مادرش، به مشکل خورده. اینها [یکی از معضلات جدی است] که باز هست، این بندگان خدایی که یکهو دچار سانحه میشوند، [چیزی را] از دست میدهند. بین اینها خودکشی خیلی بالاست، خیلی بالاست. آدم صحیح و سالم رفته کوه، خورده زمین، قطع نخاع. تصادف کرده، نقص عضو شده.
کار سخت ما این است. ما بیاییم بنشینیم، یک دور کل واقعیتهای عالم را به او بگوییم، عقلش را کار بیندازیم. بعد به این عقل بگوییم: «آقا، تو باید ادامه بدهی به این زندگی.» آن طرف مقابل چهکار میکند؟ «حالت بد است؟ بگذار. پاشو، یک ده دقیقه برقص. این قرص را هم میدهم، شبها بینداز، قشنگ ده دوازده ساعت میخوابی. این هم آدرس کازینو و دیسکو. هر روز سه چهار ساعت میروی، قشنگ میزنی، میرقصی، مست میکنی. دو سه ساعت تهش ممکن است حالت بد باشد، آن هم با یک راهکارهایی که بهت میدهم حل میشود. کاری ندارد که!» وضعیت رواندرمانی که ما در دنیا داریم، عقل را از کار میاندازد. طرف راحت زندگی میکند. آدمی که عقل ندارد که مشکل ندارد، که درد ندارد. طرف خوشخیال دارد میآید پیش پیغمبر اکرم. پیغمبر میخواهد بهش راهکار بدهد. راهکاری که شیطان میدهد، خب، خیلی بهتر است. آقا، خداوکیلی، بهتر نیست؟ شراب آدم را سرحال نمیآورد؟ رقص آدم را سرحال نمیآورد؟ یک [سفر به] شمال، طرف برود، دور و برش هم شلوغ باشد، تا صبح هم بزنند و برقصند لب آب. هرچه درد و چک و مرض و مشکل هرچه دارد، یادش میرود. یک هفته میرود کار میکند، تحمل میکند. آخر هفتهها، پنجشنبه، جمعه میرود لب آب عشق و حال [میکند]. وضعیتی که الان در غرب ما داریم. شنبه و یکشنبه خبر قلقلهای است در این عرقفروشیها و کابارهها و بقیۀ جاها. بعد شما میخواهی بگویی: «آقا، عرق نخور. رقص هم که نه، کثافتکاری هم نه. هر وقت هم دردت آمد، بنشین فکر کن، ببین خدا دارد با تو چهکار میکند.» خیلی کار سخت است. معلوم است که کسی اینوری نمیآید. «کمرم درد میکند، بنشینم فکر کنم، ببینم خدا در ازای کدام گناه من دارد مرا مثلاً اصلاح میکند؟ خدا چه برنامهای برای من [دارد]؟» اینجوری نمیشود فکر بکند. یا یک چیزی بدهد، مغزم از کار بیفتد.
قرآن میگوید: «خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ». انسان از عجله آفریده شده است. سادهترین راهکاری که جلویش میرسد، همان را میخواهد بگیرد و به همان میخواهد عمل کند. کار انبیا سخت است. انبیا میخواهند عقل را رشد بدهند. «یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ». اینها آمدهاند بشر را صاحب فهم کنند، حکمت بهش بدهند، عقل بدهند. این میشود که ۱۲۴ هزار پیغمبر میآیند، یک دانه سلمان از تویشان خروجی درمیآید. خروجی انبیا چیست؟ چندتا هستند مگر؟ هر پیغمبری مگر چند تا آدم دور و برش بود؟ حضرت موسی مگر چند نفر را داشت؟ شما ببینید فرعون چقدر آدم دور و برش بود؟ حضرت موسی چقدر آدم دور و برش [داشت]؟ موسی همان قارون را هم نتوانست برای خودش نگه دارد. قارون پسرخالهاش بود. قارون پسرخالۀ موسی بود. کمی که پولدار شد [به او گفتند]: «کمک کن به این فقرا و اینها.» [گفت]: «من موسی و پسرخاله [هستم]، کار کردم، پول درآوردم.» این وضعیت ماست. این سختیهای کار انبیاست. انبیا میخواهند مردم را با واقعیت بار بیاورند. [میخواهند] واقعیتها را توی زندگی حاکم بکنند. خیلی کار سخت است.
یک وقتی اینجا شب عید غدیر بود، ایام عید غدیر بود. خیلی از عزیزان البته تشریف نداشتند. آنجا عرض کردم در مورد این مسئله معروف که میگویند: «حقیقت تلخ است.» بیان شهید مطهری را خواندم برایتان: «حقیقت تلخ نیست. مثل شیرینی میماند برای آدم مریض. تلخ [است].» ایامی که ما مریض بودیم، مخصوصاً روزهای اولش، آب خوردن هم برایمان زهر مار بود. دوست داشتیم فقط یک اتفاقی بیفتد، ما خوب شویم. نه قرص بخوریم، نه آمپولی بزنیم. همهچی درد بود برایم. واقعیت برای همچین کسی تلخ است. همۀ واقعیتها تلخ است. میگوید: «آقا، از دنیا میروی؟» «آقا، حرفهای تلخ نزن.» حرف زدن در مورد مرگ تلخ است دیگر. ولی آدم سالم، [وقتی] مرگ که میشود، خستگیاش در میرود، نشاط پیدا میکند. وقتی از دنیا میرویم، کجا میرویم؟ انبیا میآمدند میگفتند: «آقا، شما وقتی از دنیا میروید، نمیمیرید!» اینها مسخره میکردند، فحش میدادند. مظلومیت انبیا را ببینید! [گفتند:] «آقا، وقتی میمیری، شما ادامه داری زندگی میکنی.» [گفتند:] «ساحرند، خزعبلاتی میگوید.» این کار اینقدر بیخ پیدا میکند که اینقدر حرف... اینقدر ساده، واقعیت به این سادگی نسبت بهش واکنش منفی نشان [دادند].
به اینجا رساندم. یک نکتۀ مهمی را بگویم و برویم روضه. انشاءالله بقیۀ مطالب باشد برای فردا شب.
یک نکتۀ خیلی مهمی که هست، یک کلیدواژهای را قرآن به ما میدهد در مورد اینکه کار انبیا چیست. انبیا میآیند چه اتفاقی را رقم بزنند؟ اگر انبیا نباشند چه اتفاقی رقم میخورد؟ یک کلیدواژهای که همه ما با آن آشناییم، ولی در مورد این واژه کمی ظلم شده است. میخواهم امشب یک کوچولو در موردش صحبت بکنیم؛ بیشتر انشاءالله فردا شب با هم گفتگو بکنیم در مورد این کلمۀ خیلی حیاتی.
قرآن در مورد دورانی که در آن دوران پیغمبر نباشد، حرف پیغمبر خریدار نداشته باشد، اسم این دوران را گذاشته است «دوران جاهلیت». بابا! این کلمۀ جاهلیت آشناست، ولی معمولاً تعریفی که بینمان دارد، تعریف درست و حسابی نیست. اگر پیغمبر در جامعه حرفش سند نباشد، اگر آن مدلی که پیغمبر میخواهد جامعه را اداره کند، جامعه اداره نشود، آن جامعه را بهش میگویند «جامعۀ جاهلیت». میخواهد دوران قبل پیغمبر باشد، میخواهد دوران بعد پیغمبر باشد. در مورد این خیلی حرف داریم، انشاءالله فردا شب بیشتر با هم صحبت میکنیم.
پیامبر اکرم امشب شب رحلتشان است. فرمود: «بُعِثْتُ بَیْنَ جَاهِلِیَّتَیْنِ، مِن بَیْنَ جاهِلیَتَیْنِ.» من بین دو جاهلیت مبعوث شدم که جاهلیت بعد از من از جاهلیت قبل از من بدتر است. خیلی جالب است. جاهلیت بعد از من از جاهلیت قبل از من بدتر است. همه هی میگویند: «آقا، پیغمبر وقتی آمد که مردم سوسمار میخوردند، اینجوری بود، بچه میکشتند، آن کار را [میکردند].» پیغمبر اکرم میفرماید: «بعد اینکه من بیایم، شرایط بدتر از آن دوره میشود.» یعنی الان وضعیتی که ما داریم، جاهلیتی که الان هست، از جاهلیت قبل پیغمبر بدتر است. بیشتر صحبت بکنیم...
الان ما توی دورۀ جاهلیت هستیم. دورۀ جذابیتِ جاهلیت، مثل دورهای که پیغمبر اکرم در آن مبعوث شدند. بیشتر صحبت بکنیم که چرا اصلاً الان جاهلیت است؟ چرا بدتر از آن دوران است؟ مگر چه ویژگیهایی دارد؟ این را انشاءالله فردا شب بیشتر با هم صحبت خواهیم [کرد]. مظلومیت انبیا... پس مظلومیت انبیا به چی برمیگردد؟ اصل حرفی که ما امشب زدیم، عزیزان، همۀ حرف در یک کلمه بود: انبیا میخواهند دعوت بکنند به واقعیت. واسه همین کارشان غریبانه است، مظلوم واقع میشود. برای اینکه رسیدن به این واقعیت یعنی یک سری جذابیتهای ظاهری را ندید گرفتن، یک سری سختیهای ظاهری را تحمل کردن.
بالاخره وقتی یک خانم میخواهد مادر بشود، یا یک خانم بخواهد عروسک داشته باشد، چقدر فرق میکند با هم؟ یک عروسک الان از این در بروید بیرون، خوشحالی [است]. چیزی هم که بیرون زیاد است، اسباببازیفروشی. بیا، عروسک یکی بگیرد و شب به شب هم مثلاً شیرش بدهد، پوشکش را عوض کند توی توهمات خودش. چقدر درد دارد؟ چقدر اذیت دارد؟ حالا کسی بخواهد بچهدار بشود، بچهدار شدن چقدر سختی دارد؟ این دو تا، تفاوتش دقیقاً همین [است]. انبیا میخواهند بیایند آدمیزاد را مادر واقعی کنند. شیاطین میخواهند یک عروسک بهش بدهند: «مشغول باش!» این تفاوت کار انبیا و شیاطین است. این تفاوت کار امام حسین و یزید است. این تفاوت کار آدمهای الهی و این شیاطین غرب است، این دم و دستگاه تمدن غرب. اینها دعوت به واقعیت میکنند، آنها دعوت به جذابیت میکنند. انبیا مظلوم میشوند. حرف انبیا روی زمین میماند. حرف انبیا شنیده نمیشود.
مثل این ایام، پیغمبر اکرم توی بستر افتاده بودند. حال پیغمبر بد بود. فرمودند: «یک کتفی بیاورید، کتف گوسفند، با یک قلمی بیاورید. میخواهم یک جملهای برایتان بنویسم. اگر بعد از من به این جمله عمل بکنید، تا قیامت دچار انحراف و مشکل نمیشوید.» پیغمبر اکرم... خب، چه واکنشی نشان دادند اطرافیان؟ بعضی از همانهایی که توی خانۀ پیغمبر بودند، بعد از پیغمبر به آلاف و الوفی رسیدند. یکی از اینها برگشت، داد زد. یا امام رضا! از محضر شما عذرخواهی میکنم، این روایت را نقل میکنم. یکی بلند شد برود کتف و قلم بیاورد. این بابا پاشد، داد زد، گفت: «ول کنید این آقا را! اِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرُ.» من عذرخواهی میکنم که ترجمه میکنم عبارت را. گفتیم «این مرد»، نگو «پیغمبر». گفت: «این مرد دارد هذیان میگوید، ولش کنید!» پیامبر اکرم بغض کرده [بود]. لحظات آخر میخواست امت را سفارش کند به امیرالمؤمنین. لحظات آخر توی بستر افتاده بود. هرچه پیغمبر فرمود، هیچکس اعتنا نکرد. آقا، واضحترین توصیههایی که پیغمبر کرده بود، روی زمین ماند. کسی بهش اعتنا نکرد.
امشب آمادهاید بریم مدینه روضه بخونم؟ کیا دلشون تنگ شده برای مدینۀ پیغمبر؟ لا اله الا الله! این خوی جاهلی که حالا فردا شب در موردش بیشتر صحبت میکنیم، خیلی با پیغمبر گستاخانه صحبت میکردند، خیلی بیادبانه صحبت میکردند. آیه نازل شد در سورۀ مبارکۀ احزاب و در سورۀ مبارکۀ حجرات که وقتی میخواهند پیغمبر را صدا کنند، آنجوری که همدیگر را صدا میزنید، پیغمبر را صدا نکنید. پیغمبر را «یا رسولالله» بهش بگویید، «یا خاتم النبیین» بگویید. با احترام صحبت بکنید با پیغمبر.
پیامبر اکرم آمدند منزل فاطمه زهرا. آیه نازل شده بود. بعد دقایقی پیغمبر آمدند منزل دخترشان. همین که وارد شدند، فاطمه زهرا رو کرد به پدر، صدا زد: «السلام علیک یا رسولالله!» پیغمبر اکرم فرمودند: «دخترم، تو چرا اینجور صدا میزنی؟» عرض کرد: «بابا جان، آیه قرآن نازل شده، ما با شما با احترام صحبت بکنیم.» پیغمبر فرمودند: «نه عزیزم! شما هر وقت خواستی صدا بزنی، به من بگو یا ابتاه. اینجور که بگویی، هم خدا بیشتر خوشش میآید، هم دل من بیشتر گرم میشود. یا رسولالله مال مردم است، اینها باید اینجوری صدا بزنند. تو بگو یا ابتاه.»
آمادۀ دو خط روضه بخونم؟ این شب رحلت یا شهادت پیغمبر اکرم، بریم مدینه. این ایام ایام غربت است. تازه نالهها و مصیبتها از فردا شروع میشود. عزیزان، در مدینه تازه نالههای فاطمه زهرا از فردا شروع میشود. تازه درد، تازه غربت، تازه مظلومیت از فردا شروع میشود. احترام کرد به رسولالله. هر وقت خواست بابا را صدا بزند، صدا زد: «یا ابتاه.» پیغمبر فرمود: «هر وقت اینطور صدا میزنی، دل من گرم میشود، خدا خوشحال میشود.» میخواهم بگویم یک بار بود، یک جا بود، فاطمه زهرا «یا ابتاه» گفت، ولی میدانم دل پیغمبر گرم نشد. میدانم پیغمبر خوشحال نشد. آمادهاید بگویم یا نه؟ مثل دو سه روز دیگر، وقتی که با هیزم آمدند پشت در خانۀ فاطمه، [و آرزو میکنیم که] همچین ایامی مدینه آزاد بشود از دست این آل سعود.
پشت در خانۀ فاطمه زهرا این روضه را بخوانیم. هیزم جمع کردند پشت در. پشت در آمد فاطمه زهرا. نمیخواهم روضه را مفصل بخوانم، فقط یک اشارهای بکنم. آتش کمونه گرفت، بالا زد، زبانه گرفت بین در و دیوار. دختر پیغمبر... متن مقتل این است: «با ضربۀ پا، لگدی زد آن نامرد به این در.» عرض روضۀ من اینجاست. یک وقت بین در و دیوار شنیدند فاطمه زهرا ناله میکرد: «یا ابتاه! یا رسولالله! هکذا یُفعَلُ بِحَبیبَتِکَ؟ بابا جان، یا رسولالله، ببین با دخترت دارند چه میکنند!» لعنَتُ اللهِ.