بزرگترین امر به معروف و نهی از منکر
خطبه مهم امام حسین ع
تحلیل روانشناختی امام حسین ع از جامعه کوفه
چه دنیا دوستی تحسین شده است؟
ماجراهایی از شهید هفتاد و سوم روز عاشورا
منطق حسینی امام خمینی (ره)
راه دستیابی به حکمت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
هشت شب گذشته بحث ما در واقع مقدمهای بود برای این روایت از امام حسین (علیهالسلام) که پشت بنده نصب شده است. متن روایت را مرحوم ابن شعبه حرانی در کتاب شریف «تحف العقول» از امام حسین (علیهالسلام) نقل کرده که یکی از سخنرانیهای بسیار مهم امام حسین (علیهالسلام) است و خیلی قاعده و فرمول عجیب و غریبی در این سخنرانی امام حسین (علیهالسلام) نهفته است؛ که در واقع همه فرمولهایی را که ما شبهای قبل با هم گفتگو کردیم، باید جمع کنیم تا بتوانیم این روایت را بفهمیم که حضرت چه میخواهند بفرمایند.
در مسیر کربلا وقتی اوضاع را دیدند امام حسین (علیهالسلام) که مردم کوفه همراهی نمیکنند و پای کار نیستند، این خطبه را حضرت خواندند که چند خطیاش را ما محضر عزیزان تقدیم میکنیم.
فرمود: «أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ؟» نمیبینید مردم دیگر با حقیقت و واقعیت کار ندارند؟ خطرناکترین اتفاقی که در یک امت میتواند بیفتد، همین است. بزرگترین امر به معروف و نهی از منکر همین است. مردم وقتی دیگر معیار زندگیشان حقیقت نباشد، واقعیت نباشد، خیلی این اتفاق، اتفاق بدی است. بالاتر از این چیز را (نمیتوان) تصور کرد.
هر کس هر چه خوشش میآید، در جامعه غرب میگوید: «از هر چه لذت میبری، (همان کار را بکن). آقا مرد با مرد ازدواج کند؟ خوشت میآید؟ آری، خب، پس حله! قانون.» رؤسای جمهور اروپایی جمع شدند، همسرانشان با هم سر میز در جلسه نشستند. بعد مثلاً از ده نفر همسران رؤسای جمهور، هشت نفر همسر رئیسجمهور مرد، و دو نفر همسر رئیسجمهور مرد بودند! ایشان همسر رئیسجمهور هستند! آنگاه با هم ازدواج کردند. بعد بچه هم که بهشان میدهند (برای) پرورش، دیگر با حقیقت و اینها کار ندارند. لذت میبری، حله! یعنی مسیری که یزید شروع کرده بود (که پیش برود)، به اینجاها میکشید. امام حسین (علیهالسلام) اگر خون نمیدادند، الان ما این پدیدهها را داشتیم.
حضرت فرمودند: «نگاه نمیکنید کسی دیگر نمیخواهد به حق عمل کند؟ از باطل نمیخواهد جلوگیری کند؟ لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ مُحَقَّقاً.» تا آدم رغبت به لقاءالله پیدا کند. چقدر جالب است! میخواهد مردم را ببرد به بهشت، همه بشریت را ببرد به بهشت. میگوید اینجوری دیگر نمیشود کسی را به بهشت آورد. و جالب است که عدهای صدایشان درمیآید و میگویند: «به زور کسی را به بهشت نبرید.» تو نمیبینی به زور دارند همه را به جهنم میبرند؟ چرا صدایت بابت این درنمیآید؟ امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «همه را دارم به زور به جهنم میبرند، برای همین میخواهم کشته شوم. نمیگویم به زور به بهشت برویم.»
«فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً.» مردم کوفه توی دوگانه و دوقطبی قرار گرفتند: «حسین (علیهالسلام) را میخواهی یا زندگیات را؟» این حرفی بود که شمر در کوچههای کوفه داد میزد: «سپاه شام در راه است، قلع و قمعتان میکند، نابودتان میکند.» مردم کوفه را ترساندند. فکر کردند اگر بخواهند پای حسین (علیهالسلام) بایستند، باید کشته شوند. حالا امام حسین (علیهالسلام) واقعاً در این دوقطبی قرار گرفتهاند. حضرت چه فرمود؟ فرمود: «من مرگ را سعادت میبینم. مرگ چیزی نیست که بخواهند با آن آدم را بترسانند.»
«وَ الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً.» زندگیِ خالی که جذابیت ندارد. زندگی که قرار نباشد پشتش واقعیت باشد، که جذابیت ندارد. من زندگی با ظالمین را چیزی جز نکبت و درد نمیبینم. فرمود: «من برایم مرگ و زندگی مهم نیست، واقعیت برایم مهم است. بودنِ خالی، زیستنِ خالی، زندهبودنِ خالی مهم نیست. کیفیت! چه کار کنی زنده بمانی که چه بشود؟» این سؤال مهم است.
بازی که شیاطین سر ما درمیآورند این است که: «تو باید زنده بمانی.» امام حسین (علیهالسلام) میفرماید این حرف درستی نیست. آدم زندگی نمیکند که زنده باشد. چگونگی زندگی مهمتر از خود زندگی است. من زندگی با ظالمین را فقط چیزی جز درد و رنج و مصیبت و غم نمیبینم.
زندگی با ظالم یعنی چه؟ یعنی ما اینجا هستیم، مثلاً چند ظالم هم آنور عالم هستند؟ نه! یعنی زیر سلطه ظالم. ظالم حرفش را دیکته بکند، ظالم بهت بگوید چه شکلی زندگی کن، ظالم بگوید این کار را بکن، آن کار را نکن. من حاضرم بمیرم و اینجوری زندگی نکنم. این حرف امام حسین (علیهالسلام) است: «وَ الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً.»
بعد فرمود: «چه شد که مردم این شکلی شدند؟» تحلیل روانشناختی ماجرای کوفه: «إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا.» مردم برده دنیا (هستند). مردم چون برده دنیا، دنیا را میپرستند. هر کس هم که دنیا در دستش باشد، او را میپرستند. شبهای قبل گفتیم: «خدا دنیا را بیشتر به چه کسانی داده؟ به کفار.» قرآن (در) سوره زخرف فرمود: «میخواستم همهاش را بدهم، تهش یک چیزی برای شما نگه داشتم. میخواستم همهاش را بدهم ببرد.»
مردم نگاه میکنند چه کسی پول دارد، چه کسی خوشگل است، چه کسی شهرت دارد. واقعیت طرف را نگاه نمیکند که این کیست، چیست. دنیا را توضیح میدهم، انشاءالله که دنیا یعنی چه. فرمود: «مردم دنیا را میپرستند.»
«وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلسِنَتِهِم.» به تعبیر استاد معظم، آیتالله جوادی آملی، ایشان اینجور ترجمه میکردند. فرمودند: «این به معنای آدامس (است).» یعنی دین یک آدامس است در دهان مردم. آدم آدامس را میاندازد بالا، تا جایی که حال میدهد، خوشمزه است، مزه دارد، میجود. هر جا دیگر تکراری (و) خستهکننده بشود... «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلسِنَتِهِم.» دین هم یک آدامس است در دهان مردم. حضرت مردم آن زمان و مردم کوفه را در نظر دارند، میفرمایند: «تا جایی که کیف و حال دارد، خوب است، پای آن هست. هر جا که دیگر سختی دارد، تف میکند.»
«یَلُوذُونَ بِهِ مَا دَرَّت مَعَایِشُهُمْ.» تا جایی که زندگیشان شیرین است، با دنیا (هستند). هر وقت که دیگر احساس میکنند دارد تلخ میشود، تف میکنند. «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّتِ الدَّیَّانُونَ.» وقتی مردم گرفتار بلا شوند، دیگر دیندار کم میشود. فرمول بلا را شبهای قبل گفتیم. فرمول بلا چه بود؟ خدا واقعیت را مخفی میکند، جذابیت را منفی میکند.
یک عالمِ عارف را میبینی، بعد میبینی مثلاً لباسش پاره است. (در مقابل،) یک کتشلواریِ تمیز و ادکلنزده (را) میبینی. بعد یک کافرِ تا آرنج دستش در خون دیگران آغشته را میبینیم؛ ادکلنزده، مرتب، تمیز. که نمیشود! این به او نمیخورد قاتل باشد. وقتی مردم گرفتار بلا میشوند، امتحانهای خدا این شکلی میآید. دیگر دیندار تهش (میماند). چون دیندار دنبال واقعیت و حقیقت است، حقیقت را میشناسد، واقعیت را میبیند (و) پایش میایستد. آن بقیه میگویند: «آقا، دیگر درد دارد، زخم دارد، خستگی دارد، پاشو بریم! بابا، حوصلهای داری؟» این فرمول امام حسین (علیهالسلام) است.
دنیا یعنی چه؟ که فرمود مردم برده دنیا؟ یعنی مثلاً ما دوست داریم خانهمان خوب باشد. یعنی دنیاپرستیم؟ کسی هست اینجا دوست نداشته باشد خانه بزرگ داشته باشد؟ بله، داریم کسی را. همه دوست دارید خانه بزرگ داشته باشید؟ (امام) فرمود: «از سعادت آدم این است که خانه بزرگ داشته باشد.» خانه بزرگ داشته باشیم، یعنی دنیاپرستیم؟ بله، آری یا نه؟ یعنی هر کس دوست دارد خانه بزرگ داشته باشد، دنیاپرست است یا نه؟ بعضیها هستند، بعضیها نیستند. فرمول دارد. من الان مثالی برای شما از خودم بزنم تا فرمولش دستمان بیاید. بعد روایتش را برایتان میخوانم. عجب روایتی! این بحث دنیاپرستی و اینها خیلی بحث مفصلی است. یعنی لااقل چهار پنج سال ماه مبارک رمضان باید بنشینیم و گفتگو کنیم. یک کلیاتی از بحث است. حالا بنده میخواهم در پنج دقیقه همه آن دهها جلسه را برایتان خلاصه کنم.
یک روایت از امام صادق (علیهالسلام) داریم که همه اینها را خلاصه کرده است. خیلی این روایت، روایت عالی است. الان بنده عمامه گذاشتهام. این عمامه مقدسی که علما در جلسه حضور دارند و بر سر مبارکشان گذاشتهاند... همین عمامه. اگر بنده به این عمامه علاقه داشته باشم، ممکن است به خاطر علاقهام به عمامه به جهنم بروم. مگر میشود؟ گفتم: «چگونگی مهم است. علاقه را داری برای چه؟ که چه؟»
برای چه دوست داری عمامه را؟ عمامه را دوست دارم (تا) چهار تا خلقالله سؤالی دارند، بیایند بپرسند، جوابی بدهیم، خدا خوشش بیاید. یک وقت میگوید: «عمامه را دوست دارم، این لباس علما است. آن وقت من با عمامه جایی وارد شوم، جلو پایم بلند میشوند.» این دومی میرود جهنم. محبتش به عمامه میرود جهنم. به خاطر علاقه به یک تسبیح به جهنم میروند. تسبیح، انگشتر، مهر، میکروفون، منبر، علاقه به منبر (که) میخواهد بنشیند این بالا، جمعیت بیایند. پول هم همینطور.
روایت را ببینید! عجب روایتی است! این روایت از جهت سند آنقدر بالاست که میخورد به این نوک گنبد این مصلا و این مجلس و این جلسه. آنقدر بالاست سندش. اصطلاحاً علما به اینجور سندهایی میگویند: «صحیح اعلایی.» در علم رجال، وقتی دیگر سند عالیِ عالی است، میگویند: «صحیح اعلایی.» همه کسانی که روایت نقل کردهاند، در اعلا درجه روایت (هستند).
سؤالی که جناب ابن ابی یعفور از امام صادق (علیهالسلام) پرسیده است. این ابن ابی یعفور هم خیلی شخصیت ویژهای است. حلقه یاران اهل بیت را بهشان میگویند: «حواریون.» هر امامی یک سری حواریون دارد. این آقای ابن ابی یعفور جزو حواریون امام صادق (علیهالسلام) بود. میخواهم اینها را بگویم تا بدانید چه آدم کاردرستی دارد سؤال میکند و حضرت جوابی را که دارند میدهند، به یک نخبه، دانشمند یا آدم تیز دارند این قاعده و فرمول را میدهند.
به امام صادق (علیهالسلام) عرض کرد، گفت: «آقا جان، «إِنَّا لَنُحِبُّ الدُّنْیَا.» آقا ما چه کار کنیم؟ دنیا را دوست داریم.» (او) جزو حواریون امام صادق (علیهالسلام) است. «دنیا را دوست داریم، چه کار کنیم؟» (این) سؤال حضرت (است). «استغفار کن! پناه بر خدا! دیگر نبینمت اینجا.» (نه! امام اینگونه جواب ندادند). چقدر عادی برخورد کردند! چقدر فرمول راحت گفتند!
حضرت فرمودند که: «تَصْنَعُونَ بِهَا مَاذَا؟» (دنیا را) میخواهید برای چه؟ چه کار میخواهید با دنیا کنید؟ پول میخواهی چه کار؟ خانه بزرگ میخواهی برای چه کار؟ ماشین خوب میخواهی برای چه کار؟ گفت: «آقا، أَتَزَوَّجُ مِنْهَا (از آن ازدواج میکنم). پول (و) خانه (برای) آنها میخواهم (تا) زن بگیرم و أُنْفِقُ عَلَی عِیَالِی (به خانوادهام کمک کنم)، به خانواده کمک کنم و أُعِیلُ إِخْوَانِی (برادرانم را سرپرستی کنم)، دست رفیقهایم را بگیرم، صدقه بدهم.»
حضرت فرمودند: «لَیْسَ هَذَا مِنَ الدُّنْیَا، هَذَا مِنَ الْآخِرَةِ.» این اصلاً دنیا نیست، این آخرت است. پول درآوردنی که اگر در این پول درآوردن از دنیا بروی، صاف صاف صاف میبرندت به بهشت. میشود آدم در محیط کار عرق بریزد، این عرق را ملائکه جمع کنند به عنوان یک عرق مقدس (و) دارد دنده عوض میکند، در این گرما قصد (او) چیست؟ آن (که) چی؟ کتاب دارد مینویسد (از) آیات و روایات، از تو (این) اینها میرود جهنم. خواب شیطان را دید، گفت: «دمار از روزگارت دارند درمیآورند.» شیطان بهش گفت: «برای چه؟» گفت: «فلان آقا، فلان عالم دارد در مورد (یک) کتاب مینویسد.» گفت: «حاجآقا فلانی را میگویی؟» گفت: «آره بابا! اونی که من بهش گفتم بنویس.» گفت: «دارد کتاب علیه تو مینویسد.» گفت: «من بهش گفتم: تو بعد چهل سال نمیخواهی یک کار کنی مشهور بشوی؟ بیا علیه من کتاب (بنویس).» آدم میشود کتاب در مورد شیطان بنویسد (و) برود جهنم. آدم هم میشود دارد پول میشمارد (و) میرود به بهشت.
پول شمردن از دنیا میرود. آقا! ما همهاش باید (اینطور باشد) که یکی مثلاً در حال زیارت مقدس دارد انجام میدهد؟ عرق این آدم را گفتند حکم خون شهید را دارد: «الْکَادُّ لِعِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.» دارد زحمت میکشد برای خانوادهاش. این که دنیا نیست. پس دنیاگرایی چه شد؟ دنیاپرستی چه بود؟ این (آدم) جای بالاتر نمیخواهد برود. این همین جا میخواهد رئیس بشود، جمع کند، به کسی هم نمیخواهد بدهد، همه را هم خودش میخواهد بخورد.
آخه گاهی ما در مورد دنیا صحبت میکنیم، یک جوری صحبت میکنیم که صهیونیستها کلی حال میکنند. مینشینیم میگوییم: «دنیا چیست؟ آخه تف است، نرو! پول اه اه!» صهیونیستها میگویند: «آفرین! آفرین! اصلاً این آخه بوی گند میدهد. بده من! بده من! دستت نجس میشود، دست به این (نزن).»
حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) سر باغ فدک ایستادند تا کشتندشان. (فرمودند:) «من اینجوری از دنیا دل نمیکندم که چیزی گیر یک یهودی بیاید. باغ فدکم را بدهم برود.» این همان خانمی است که شب عروسی لباس نویش را درآورد، داد به کسی که لباس کهنه پوشیده بود. میگوید: «قاطی نکنید دنیا و آخرت (را). نفت را بدهیم برود؟ چه ماده بدبوی بیخودی! کشته بشود؟» دنیا را آدم باید بداند یعنی چه.
امشب بنده کمی میخواهم برای شما یک حرفهای خیلی جالب بزنم. حالا این حرفهای ما هم از هفته بعد، متن صحبتها را رفقای روزنامه قدس در روزنامه هر روز (چاپ خواهند کرد). امروز گفتند که میخواهیم چاپ کنیم و اینها. یک سری نکات را بگویم. این دیگر از طریق روزنامه، انشاءالله هر کس هم که میخواند، برایش جالب خواهد بود.
یک شخصیتی امشب برویم سمتش، بعد با این شخصیت برویم کربلا. این شخصیت، خیلی شخصیت محشری است. همه هم میشناسیمش، ولی خیلی درست و حسابی نمیشناسیم. این شخصیت... اول یک داستان بگویم. یک اسمی الان در این داستان میآید، بعد با این اسمی که میآید، تا آخر سخنرانی ما با این اسم کار داریم. همه آمادهاید؟ بسمالله.
مرحوم آیتالله العظمی اراکی. شخصیت امشب ما ایشان نیستند. با ایشان میخواهیم داستان را ببریم جلو. مرحوم آیتالله العظمی اراکی عالم ویژهای بود. بیش از صد سال عمر کرد. ایشان یک فقیه به تمام معنا، یک مجتهد کاردرست، یک آدم وارسته (بودند). تا وقتی ایشان زنده بودند، هیچ کدام از مراجع فعلی رساله ندادند. همه مراجع فعلی بعد از ایشان رساله دادند. انسان عجیب و کاردرستی. خیلی هم در مسائل سیاسی و اینها ورودی نداشتند که فکر کنی این داستانی که دارم میگویم، به خاطر اینکه ایشان خیلی سیاسی بوده، این حرف را زده است.
اوایلی که نهضت شروع شده بود، بعد از سال ۴۲، یک روزی مرحوم آیتالله العظمی اراکی از جلوی حرم حضرت معصومه (علیهاالسلام) رد میشدند. این عکاسیها را دیدهاید؟ بزرگ میزند. معمولاً عکسهای شخصیتهای مشهور را میزنند که مثلاً مردم دوستشان دارند و اینها. مردم قم امام را خیلی دوست داشتند. امام هم که به تبعید رفته بودند. کسی که داستان را نقل میکند، میگوید: «ما داشتیم از جلوی عکاسی رد میشدیم، من کنار آیتالله العظمی اراکی بودم.» عکاسی عکس سیاهسفید امام را زده بود جلوی در.
مرحوم آیتالله العظمی اراکی کم آدمی نیستند. حرف الکی هم نمیزنند. مجتهد، فقیه، عمری گذاشته برای این حرفها. دنبال دنیا و پول و ثروت و اینها هم نیست. این آقا میگوید که: آیتالله اراکی بغل من، جلو در عکاسی که رسیدیم، اشاره کرد به عکس امام، گفت: «این سید را میبینی؟» گفتم: «بله.» گفت: «این اگر روز عاشورا بود، شهید هفتاد و سوم پای رکاب اباعبدالله (علیهالسلام) بود.» اگر عاشورا بود، شهید (میشد). میدانی معنای این حرف یعنی چه؟ خیلی حرف عجیبی است. یعنی خدا میخواسته ۷۳ نفر را شهید کند، یکی را گذاشته، گفته: «من بعد از ۱۴ قرن میفرستم.» حرفهای اراکی معنایش این است. اراکی فرمود: «این یار هفتاد و سوم امام حسین (علیهالسلام) است.»
من امشب یک چند تا ماجرا از یار هفتاد و سوم امام حسین (علیهالسلام) میخواهم برایتان بگویم. (اگر) یار هفتاد و سوم این است، فرمانده لشکر امام حسین (علیهالسلام) کی بوده که امشب شبش است؟ حضرت امام رضوانالله علیه! چقدر این مرد، مرد بزرگی است! چقدر این مرد، مرد عظیمی است! امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «ملت به خاطر دنیایشان ول کردند و رفتند.» یعنی کسی اگر جذابیت دنیا نگیردش، جذابیت کفار هم نمیگیردش. گول هم نمیخورد، از چیزی هم نمیترسد. چیزی برای از دست دادن ندارد، مثل حضرت امام.
فرمود: «والله قسم، در همه عمرم حتی یک بار هم نترسیدم.» دکتر ایشان، آقای دکتر عارفی، دکتر قلب (بودند). هنوز بودند تا چند سال پیش. به رحمت خدا رفتند. ایشان میگویند که من عمل قلب انجام دادم (و دیدم که) قلب امام... هر قلبی وقتی که میترسد، یک مادهای پشت قلبش ترشح میشود، سبز رنگ است. (گفتم:) «زهلم ترکید! این همان است!» میگوید: «من یک نفر را فقط وقتی عمل جراحی کردم، (دیدم که) ندارد (آن ماده را). آن هم امام خمینی بود. ترس در او ترشح پیدا نکرده بود.»
«والله در عمرم نترسیدم.» راست. امام در سخنانشان میفرمودند: «وقتی که مرا داشتند از قم میبردند، شبی که دستگیرم کردند، چهار تا ساواکی اینور و آنورم بودند. وسطهای راه یکهو در جاده منحرف شدند. به یقین رسیدم که میخواهند مرا اینجا بکشند و در دریاچه نمک بیندازند و بروند.» (این فایل صوتی امام هست، این سخنرانی هست. اگر کسی دوست دارد، برود گوش بدهد که امام این را میگویند.) (ایشان این را با شوخی میگفتند که) در نجف همه طلبهها میزنند زیر خنده.
امام میفرمایند: «یکهو در جاده منحرف شد. به قلبم مراجعه کردم، گفتم: میترسی؟ دیدم نه. بعد اینها دوباره برگشتند در جاده. دیدم این چهار تا دارند میلرزند، گفتند: «تو آدم زیاد داری. الان از زیر زمین آدمها درمیآیند ما را میکشند!»» امام میفرمود: «من تا تهران به اینها دلداری دادم، گفتم: آقا، هیچی نمیشود، نترسید.» (آن) چهار نفر (ساواکی) با تفنگ دارند (امام) را میبرند، (اما این) پیرمرد (امام) نشسته و به آنها دلداری میداد! (میخواستند) اعدام کنند، او دارد دلداری میدهد!
بگذار من چند تا ماجرا از حضرت امام برایتان بگویم؛ از ناترسی امام. اینها را معمولاً کسی نگفته است. من کتاب صحیفه امام آوردهام امشب برایتان. یک سخنرانی امام دارند، ۱۸ آذر ۵۷. اگر کسی حال دارد، سخنرانی را مطالعه کند، در مورد قیام امام حسین (علیهالسلام). یک روایتی از امام حسین (علیهالسلام) نقل میکنند. امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «هر کس ببیند یک سلطان جائری دارد حکومت میکند (و) سکوت کند در برابر او، خدا این آدمی که سکوت کرده را با آن سلطان جائر محشور (میکند).»
امام این سخن را در پاریس (بیان) کردند. عظمت امام خمینی! این ماجرا جایی گیرتان نمیآید. این مال صحیفه امام است، در تلویزیون و اینها هم نیست. چون بعضی از کارهای شجاعانه امام مال قبل از انقلاب است. اینها اتفاقاً خیلی مهم است. فیلم هم ازش نیست.
معاون گورباچف (برای دیدن) امام آمد. دیگر این ماجرای معروف را لابد دیدهاید. آن موقع شوروی نصف کره زمین بود. نقشه کره زمین را که نگاه میکردیم، از این سر تا آن سر (نوشته بود) «جمهوریهای اتحاد شوروی». یادم است من بعضی نقشههای قدیم از اینجا شروع میشود تا آن (سر). رئیس همهاش گورباچف بود، معاونش هم شواردنادزه بود. وقت گرفت، پا شد، آمد. امام گفتند: «بیا توی این اتاق پشتی ما.» رفت، منتظر امام نشست. امام بدون عمامه، با لباس توی خانه، دستها را پشتشان گرفتند، آمدند. (او) دستش را دراز کرد، (ولی امام) آن دست را دراز نکردند.
بعد نشستند. این همینجور نشسته بود، نگاه میکرد. امام سرشان را بالا نیاوردند. این شروع کرد به حرف زدن. (شاید) گفتند: «من برای این رفتهام (که) تحقیرش کنم (و) بروم آنجا.» همه پاسدار بودند، محافظ بودند. خب، من یک چیزی میخواهم برایتان بگویم: از وقتی که امام در چنگ فرانسویها بود. خیلی این خاطره جالب است، داستان جالب.
امام سخنرانی کرد علیه پهلوی. به مردم گفت: «بریزید! جوانها! فرار کنید از پادگان! نفت و سرش را ببندید! توی خیابان باشید! تظاهرات کنید!» دو روز بعد، دو تا از نمایندههای دولت فرانسه آمدند توی اتاق امام. این حالت را تصور کنید! اینها آمدند، ۲۰ آذر ۵۷. کلود شایع (بود) آن آقایی که آمد پیش امام. حالا اما این امام خمینی هیچی اینجا ندارد! در مملکت غریبه، نه سپاه دارد، نه بسیج دارد، نه کمیته امداد دارد، نه موشک دارد، نه یک دانه ترقه دارد! یک جفت نعلین دارد با یک عمامه از دنیا. و یک چیزی دارد که آن خیلی مهم است. آن هم چیست؟ کیست؟ خداست! خدا را دارد.
این دو تا آمدند نشستند پیش امام. گفتند: «ما شما را اینجا راه ندادیم (تا) علیه دولت (پهلوی) شلوغکاری کنی.» «ما آزادی بیان بهت دادیم، انتقاد میخواهی بکنی، بکن. (اما) مردم را دعوت به تظاهرات میکنی، ما مجبور میشویم بیرونت (کنیم).»
امام چه گفت آنجا؟ به نظر شما (گفت): «راست میگویی، ببخشید، دیگر تکرار نمیشود، حواسم نبود، این بچهها شلوغ میکردند، دیگر ما یک چیزی گفتیم.»؟ (نه!) امام به نظر شما آنجا چه گفت؟ مذاکره امام را ببینید با غربیها، آن وقتی که هیچی نداشته، غیر از خدا. (امام) نصیحتشان میکند. میگوید: «شما باید آزادی بیان را رعایت کنید. آنها را نصیحت کنید. بروید به نمایندهتان در ایران بگویید به شاه بگوید که آدم نکشد.» چرا به من؟ آخرش باز گفتند که: «بالاخره شما باید اینجا که هستید، قانون را رعایت کنید.»
آقا! این امام دیوانه میکند آدم را. رضوان خدا بر این مرد بزرگ! (بگذارید) بخوانم آخرین جملهای که امام خمینی به اینها گفت. پا شدند رفتند. تا روزی که امام برگشت ایران، فرانسویها جیک نزدند از ترسشان. امام تهدید کرد فرانسویها را. امام دستخالی. من از روی (متن) میخوانم، بعد توضیح برایتان بگویم.
امام فرمودند: «شما میبینید که مردم ایران و تمامی (آدمها)، حتی ارتشیها، چه احترامی به فرانسویها که به ایران میروند، میگذارند و میدانند که چرا (اینطور است)؟ چون من اینجا هستم. فرانسویها که میروند ایران، مردم ایران تحویلشان میگیرند. چرا؟ چون الان من فرانسه هستم. مردم ایران به خاطر من، فرانسویهایی که میروند آنجا را تحویل میگیرند. من میل ندارم که این وضع عوض شود. (اگر) مسائلی که پیش میآوری، خبرش به ایران برسد، نظرشان را ممکن است عوض کنند و من میل ندارم. من مهمان شما هستم. دولت فرانسه بهتر است تجدید نظر کند. من مایل هستم دوستی شما با مردم ایران برقرار باشد. (اما) دست بزنی، مردم ایران به فرانسویهای توی ایران رحم نمیکنند.» (آنها) گفتند: «پاشو بریم! پاشو بریم! پاشو بریم!»
این را میگویم نترسیدن. (این امام) از اینها هیچی ندارد اینجا. این پیرمرد هشتاد ساله در این مملکت یک اتاق بهش دادند (و) جا دادند. شما شعار میدهید ملت باید دردش را تحمل (کند). اینجا هم شعار داده است. شعار داده (که) ملت درد را تحمل کنند. بترسانی! این همه زندگیش به دنیایش است. بهش بگو: «دست بزنی، دنیایت را آتش میزنم.» اگر (ظالم) نترسد، (کاری از پیش) نمیبری. تو چرا سرت را خم میکنی؟
مصاحبههای امام در فرانسه با خبرگزاریهای خارجی. بعد برویم کربلا. اینها را که آدم میخواند، بعد عظمت کربلا را میفهمد. یار هفتاد و سوم کربلا را ببینید! در فرانسه این آدم امامحسینی، این منطقش، منطق امام حسین (علیهالسلام) است.
خبرگزاری رویترز ۴ آبان (۱۳۵۷) از امام میپرسد: «چگونه باید روابط میان ایران و غرب تنظیم بشود؟ ضد غرب هستید؟ به ما میگویند شما ضد غربی هستید.» امام میفرماید: «خیر، ضد غرب نیستیم. ما خواهان استقلال هستیم. روابط خود را با جهان غرب بر این اساس پیریزی مینماییم. ما میخواهیم ملت ایران غربزده نباشد و بر پایههای ملی و مذهبی خویش به سوی ترقی و تمدن گام بردارد.»
دو تا دیگر برایتان بگویم. آن دومی محشر است. اینها را دارم به عنوان مقدمه میگویم. آن آخری را ببینید، دیگر کیف کنید! این امام کی بوده؟ مصاحبه با تلویزیون «سیبیاس» آمریکا: «حضرت آیتالله، در بعضی از محافل آمریکایی، شما متهم هستید که ضدآمریکایی هستید.» آدم گاهی با چهار تا فامیل قراردادیاش در مجلس مینشیند (و) لال میشود، قبول دارید؟ خبرگزاری آمریکایی در فرانسه آمده از امام مصاحبه میکند. میگوید: «آیا به نظر حضرتعالی، اگر شاه ساقط بشود، دلیلی برای ترس آمریکاییها وجود دارد؟» پاسخ امام: «اگر معنای ضدیت با آمریکا این است که ما میخواهیم وابسته به آمریکا نباشیم، آری، ما ضدآمریکایی هستیم. و اگر ترس آمریکا از این است، آری، باید بترسد. از من بترسد!»
سومین را بگویم، صفا کنید! با «بیبیسی» مصاحبه کرده امام. آخه بعضیها میگویند: «چرا شما میگویی شیعه انگلیسی؟ ما از انگلیسیها امکانات میگیریم، شیعه را تبلیغ میکنیم.» مثل امام خمینی که از بیبیسی امکانات گرفت (و) تبلیغ انقلاب کرد؟ یعنی واقعاً بعضیها آنقدر عقلشان نمیکشد که تفاوت این دو تا را بفهمند؟ امام در آن دوران، عطش زیاد بود برای اطلاعرسانی. خبرگزاریها را میآوردند (پیش) امام. دنیا همه تشنه است. ببین امام خمینی چه میگوید. آن خبرگزاری میآید برای اینکه (نام) خود را در رسانه بالا ببرد. امام دارد از این (فرصت) استفاده میکند (و) آنها خودشان را میزنند که (به خیال خود) ما را بزنند.
حالا ببینید امام خمینی به این خبرگزاری انگلیسی چه میگوید! این (خبرگزاری) دارد گزارش میگیرد (تا) به کل دنیا اعلام کند. ببین امام خمینی چه میگوید! پسر فاطمه! این پسر اباعبدالله الحسین است که خون حسین در رگهایش است. این است! اینجوری میخواهند از امام بپرسند که به نظر شما اتفاقات چطور میشود و اینها؟ امام میفرمایند که: «مردم مسلمان از خودشان فاصله گرفتهاند. الان نهضت اسلامی آمده، مردم را دارد بیدار میکند. من دیگر نمیخواهم وقتتان را بگیرم. همین یک جمله را میخواهم بگویم: امیدوارم که مسلمانان سایر کشورها از تجربیات مسلمانان ایران پند گرفته و توی دهان غرب بزنند.» قبل از اینکه بیاید بگوید من توی دهان دولت میزنم، در فرانسه به خبرگزاری انگلیسی میگفت: «ما توی دهان غرب میزنیم.»
این مرد! حالا ببین این یار هفتاد و سوم (است)، عباس کیست؟ ببین چطور دلها بهش گرم میشود! یک مرد آن جلو ایستاده. با آرامش میخوابی، با راحتی زندگی میکنی. این ابرمرد حضور دارد. دیگر نمیترسی. آب در دلت تکان نمیخورد. این وضعیت خیمههای اباعبدالله (علیهالسلام) بود تا وقتی که عباس بود. این مرد (امام خمینی)! این فرمانده لشکر (امام حسین)! حضرت امام کجا، قمر بنیهاشم کجا! یک آستین تکان دهد، عالم را دگرگون میکند.
امام خمینی... قمر بنیهاشم! اماننامه آورده شمر برای قمر بنیهاشم. یک روایتی میخواستم بخوانم، دیگر وقت گذشت. در مورد بصیرت میفرماید که: «اگر دل از دنیا کندی، چشمت باز میشود، واقعیتها را میبینی.» دیگر روایتش را چون فردا شب وقت نمیشود بخوانم... روایت را سریع بگویم و برویم ادامه روضه.
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «مَن زَهِدَ فِی الدُّنیَا، أَثبَتَ اللهُ الحِکمَةَ فِی قَلبِهِ، وَ أَنطَقَ بِهَا لِسَانَهُ، وَ بَصَّرَهُ عُیوبَ الدُّنیَا.» کسی دل از دنیا بکند، خدا حکمت را در دلش میگذارد و زبانش را با حکمت آمیخته میکند و چشمش را به واقعیتها (و) عیوب دنیا باز میکند. همه چیز را میبیند. دل از دنیا بکنم، همه چیز را میفهمم. بصیرت یعنی همه چیز را درست میبیند. در مورد قمر بنیهاشم گفتند: «نافذ البصیره» (بصیرت نافذ). هر چه میدید درست میدید، درست میفهمید.
شمر آمده، از طریق مادر، فامیل با قمر بنیهاشم، به اصطلاح دایی محسوب میشود برای قمر بنیهاشم. چقدر این متن، متن جالبی است! آدم به شور میآید و افتخار میکند. جگر آدم تکهتکه میشود و همه وجود آدم را غصه میگیرد. شمر آمد روبروی سپاه امام حسین (علیهالسلام) ایستاد، داد زد: «أینَ بَنُو أُختِنَا؟» خواهرزادههای من کجا هستند؟ عبدالله و جعفر و عباس، بچههای امالبنین را صدا کرد. گفت: «شما خواهرزادههای من هستید.» جالبش این است، اینها محل نگذاشتند (و) جواب ندادند.
حالا امام حسین (علیهالسلام) را ببینید. حضرت فرمود: «أَجِیبُوهُ وَ إِن کَانَ فَاسِقًا.» وقتی کسی صدایت را میزند، جوابش را بدهید، حتی اگر فاسق باشد. (امام حسین (ع)) این حرف را (زد و) عباس از آن روز عاشورا تا همین امروز دارد عمل میکند. هر کس صدایش میزند، جواب میدهد. ارمنیها صدایش میزنند، جواب میدهد. گناهکارها صدایش میزنند، جواب میدهد. حسین (ع) به من گفت: «هر کس صدایت میزند، جواب بده، حتی اگر فاسق باشد.» حضرت فرمودند: «شمر صدایت میزند، جوابش را بده.»
(عباس) آمد ایستاد روبرویش، گفت: «مَا شَأنُکَ وَ مَا تُرِیدُ؟» چه شده؟ چه میخواهی؟ (شمر) گفت: «یَا بَنِی أُختِی!» (نحوه حرف زدنش را ببین!) جذابیت او را نمیگیردش، دلش خالی نمیشود، گول نمیخورد، جوگیر نمیشود، سست نمیشود. گفت: «خواهرزادههای عزیزم! أَنْتُمْ آمِنُونَ، فَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ.» شما در امانید، خودتان را به کشتن ندهید به خاطر حسین (ع). بیا با ما باشید.
فَقَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهالسلام): عباس بهش گفت: «طُباً لَکَ یا شِمْرُ!» (تکهتکه به شیشه عمر و ...) «وَ لَعْنَةُ اللَّهِ (علیک)» خدا لعنتت کند! «مِن أَمَانِکَ.» (این) اماننامه تو. «یَا عَدُوَّ اللهِ! أتَأمُرُونَا أَن نَدخُلَ فِی طَاعَةِ الْعِنادِ وَ نَتْرُکَ نُصْرَةَ أَخِینَا الْحُسَیْنِ؟» ای دشمن خدا! تو میگویی ما برویم بیگانه پرست بشویم (و) حسین (ع) را ول کنیم؟
این عباس! امشب آمادهاید مقتل بخوانیم؟ شب تاسوعا است. مقتل بخوانیم از حال این مرد بزرگ. کینه مقدس را در سینه عباس ببینید. مرحوم فخرالدین طُریحی از علمای بزرگ ماست. کتابی دارد به اسم «منتخب مقتل». این کتاب. بنده امشب میخواهم مقتل را از روی این کتاب بخوانم. ممکن است برایتان برخی بخشهایش عجیب باشد و تا حالا نشنیده باشید. این مقتل بعضی نکاتی که دارد، نکاتی است که احتمالاً برای اولین بار میشنوید.
میگوید: «عباس پرچمدار حسین (ع) بود. فَلَمَّا رَأَی جَمِیعَ عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ قُتِلُوا وَ إِخْوَانَهُ وَ بَنِی عَمِّهِ بَکَی.» وقتی عباس دید همه سپاه حسین (ع) کشته شدند، برادرانش و پسرعموهایش، گریه کرد. «إِلَی لِقَاءِ رَبِّهِ اشْتَاقَ.» مشتاق ملاقات خدا بود، حنین (ناله) زد. «فَحَمَلَ الرَّایَةَ الْمُرْهَوِیَّةَ» (پرچم بلند را گرفت). دست گرفت (و) آمد پیش حسین (ع)، گفت: «یا أَخِی هَلْ مِنْ رُخْصَةٍ؟» گفت: «برادر جان، اجازه میدهی؟»
شما را به خدا، شما ملت تیزهوشی هستید! شما اهل روضه هستید! شما پای روضه بزرگ شدهاید! شما کنایهها را خوب میفهمید! شما حرفها را خوب میفهمید! میدانم نیاز به توضیح ندارید، من برای شما بگویم، شما تا ته روضه را میگیرید. عباس به حسین (ع) گفت: «حسین جان، به من اجازه میدهید؟» حسین (ع) چه کرد؟ «بَکَی الْحُسَیْنُ (علیهالسلام) بُکَاءً شَدِیدًا حَتَّى ابْتَلَّتْ لِحْیَتُهُ الْمُبَارَکَةُ.» آنقدر حسین (ع) گریه کرد (که) محاسنش خیس شد.
هنوز نرفته آقا جان! میگوید: «میگذاری بروم؟» اسم رفتن عباس (ع) آمد، اینجور گریه کرد اباعبدالله (علیهالسلام). حضرت فرمودند: «یَا أَخِی أَنْتَ عَلَامَةُ عَسْکَرِی وَ مَجْمَعُ عَدَدِنَا.» برادرم، تو نماد سپاه منی و (با تو) همه سپاه من جمع شده است. اگر تو بروی، همه از هم میپاشند. «عِمَارَتُهُمْ تَنبَعِثُ إلَى الْخَرَابِ.» میدانی ترجمه یعنی چه؟ یعنی عباس (ع)، اگر تو بروی، من خانهخراب میشوم. (خیمهها) (در آستانه) خراب (شدن هستند). من خانهخراب میشوم.
عباس (ع) گفت: «فِدَاکَ رُوحُ أَخِیکَ یَا سَیِّدِی.» فدای ادب تو بشوم. گفت: «برادر به قربان تو بشود آقای من. «قَد ضَاقَ صَدرِی مِن حَیاةِ الدُّنیَا.» سینهام تنگ شده از این زندگی. مگر تو نگفتی زندگی با ظالم ننگ است؟ من هم زندگی با ظالمین را ننگ میبینم. خسته شدم آقا! «وَ أُرِیدُ أَخذَ الثَّأرِ مِنهَا الْمُنَافِقِینَ.» میخواهم بروم از این منافقین انتقام بگیرم.»
حسین (ع) فرمود: «عزیزم، میخواهی جهاد کنی؟ فَاطلُب لِهَؤُلاءِ الأطفالِ قَلیلاً مِنَ المَاءِ.» برو، برای بچهها یکم آب بیاور. نمیخواهد جهاد نظامی کنی. جهاد اقتصادی کن. جهاد معیشتی کن! الان فرمانده تو از تو جهاد معیشتی (میخواهد). تنها دستور مستقیم حسین (ع) به عباس (ع) در کربلا همین بوده است. اگر امام زمان (عج) به شما دستور مستقیم بدهند، با چه جان و دلی انجام میدهید؟ اگر نتوانید انجام بدهید، چه حس و حالی دارید؟ (عباس) مأموریت را از آقا گرفت، به میدان زد.
لشکر را از دور شریعه فرات متفرق کرد. «فَأَخَذَهُ النَّبْلُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ حَتَّى صَارَ جِلْدُهُ کَالْقُنْفُذِ مِنْ کَثْرَتِ (الْجِراح).» آنقدر تیربارانش کردند (که) بدن عباس مثل بدن خارپشت (شد). یک گروهی حمله کردند (و) دست راستش را زدند. یک گروهی حمله کردند (و) دست چپش را زدند. «وَ هُوَ یُنادِی: یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ! عَلَیْکَ مِنِّی السَّلَامُ.» ضربه آخر را که خورد، کلاهخود شکاف (پیدا کرد)، فرق سر باز شد، به زمین افتاد. صدا زد: «حسین جان، خداحافظ!»
«فَلَمَّا رَأَی الْحُسَیْنُ أَخَاهُ وَ قَدِ انْصَرَعَ.» این جمله را هیچ وقت اباعبدالله (علیهالسلام) نفرمود. بالا سر علیاکبر رفت، این جمله را نگفت. بالا سر قاسم رفت، این جمله را نگفت. فقط برای عباس (ع) گفت این جمله را. میگوید: «حرکت میکرد حسین (ع) به سمت عباس (ع)، داد میزد، سرش را داد میزد: «وَا أَخَاهْ! وَا عَبَّاسَاهْ! مَا مُهْجَةَ قَلْبِی...»» عزیز دلم پاره (شد). «عَلی فِراقُکُم.» به خدا دوریت برام سخته عباس. «حَمَلَ عَلَی الْقَوْمِ وَ کَشَفَهُمْ.» او هم حمله کرد، همه را کنار زد، به عباسش رسید.
برخی مقاتل اینجور گفتهاند. گفتند وقتی اباعبدالله (علیهالسلام) به عباس (ع) رسید، هنوز جان (در تن) داشت. من دیگر نمیخواهم روضه (را) خیلی مفصل (کنم) اینجا، و فردا هم شما عزاداری دارید. میخواهم نگه دارید برای شب عاشورا. کمی حالتان را نمیخواهم اذیتتان بکنم. وگرنه جا دارد امشب آدم کار را تمام بکند با روضه عباس (ع)، چون کار حسین (ع) دیگر از حسین (ع) چیزی نماند بعد از عباس.
برخی مقاتل اینجور گفتهاند. گفتند که وقتی اباعبدالله (علیهالسلام) رسید، دید هم دستها را بریدند، هم پاها را بریدند، چون پاها به اسب آویزان بود (و) با شمشیر زدند (و) پایش را هم قطع کردند. برخی دیگر گفتند نه، وقتی اباعبدالله (علیهالسلام) رسید، عباس (ع) هنوز جان در تن داشت. یک جمله فقط به حسین (ع) گفت: «لاَ تُرْجِعُونِی إِلَی الْخَیْمَةِ.» حسین (ع)، فقط مرا به خیمهها برنگردان. برخی هم گفتند نه، وقتی اباعبدالله (علیهالسلام) رسید، دیگر کار حسین (ع)، کار عباس (ع) تمام شده بود.
اینجا گفتند اول اباعبدالله (علیهالسلام) پا شدند، یک حمله به لشکر دشمن کردند. اینها که فرار کردند، فرمود: «أَیْنَ تَفِرُّونَ وَ قَدْ قَطَعْتُمْ عَضُدِی؟» نامردها، کجا درمیروید؟ بازوهای مرا بریدید! بعد مقتل میگوید: «هی با سر آستین اشکهایش را پاک میکرد اباعبدالله (علیهالسلام).»
خط آخر را از مرحوم طریحی بگویم و عرضم تمام. بیایید امشب با این تکه گریه کنیم و بسوزیم. شاید هیچ سالی ما بابت این تکه مقتل عباس (ع) گریه نکرده باشیم. وقتی برگشت خیمهها، رفت ستون خیمه عباس (ع) را کشید. همه فهمیدند دیگر خبری از علمدار نیست. نمیدانم، شاید زینب (سلاماللهعلیها) رفت آن پشتمشتا، گوشوارهها را داشت درمیآورد.
فقط آنقدر گفتند: از حسین (ع). فرمانده است. فرمانده کل. همه دلها بنده به حسین (ع) است. مصیبت سنگین است، نمیتواند تحمل کند. مرحوم طریحی میگوید: «وَ هُوَ یَبْکِی حَتَّى أُغْمِیَ عَلَیْهِ.» حسین (ع) رفت گوشهای نشست، آنقدر گریه کرد که غش کرد، از حال رفت.
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ. السَّلَامُ عَلَی الْحُسَیْنِ.