تحلیل جهاد تبیین حضرت زهرا سلام الله علیها و نبرد رسانه ای در قضیه فدک
دشواری های جنگ نرم
دلیل اعتبار و سندیت حرف برخی افراد چیست؟
چرا مردم از حضرت زهرا سلام الله علیها دفاع نکردند ؟
وجود تناقض در کذب
تناقض زدایی، حق است و تناقض نمایی، باطل
میدان رسانه چیست؟
لزوم رفتار شناسی حضرت زهرا سلام الله علیها در خطبه فدکیه
تبیین رفتار شناسی انبیا در قرآن
شادی اهل بیت از نبوغ و حکمت های یارانشان
هنرمندی حضرت زهرا در جنگ نرم
موضع خوارج و امام علی علیه السلام در قضیه حکمیت
مهارت نقطه زنی هشام در جنگ نرم
وجود تناقضات فراوان در فلسفه غرب
حمله حضرت زهرا به تناقضات بنیادین دشمن
اهداف عالی حضرت زهرا در وصیت نامه اش
چرا حضرت زهرا را مخفیانه دفن کردند؟
روضه حضرت زهرا سلام الله علیها
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهو قولی.
واژهای که چند وقتی است زیاد این واژه را شنیدیم و در موردش گاهی گفتگو میشود: «جهاد تبیین»، «نبرد رسانهای»؛ به تعبیری، جای تحلیل و بررسی زیادی دارد. خصوصاً در قضیه مدینه و حضرت زهرا سلاماللهعلیها و داستان فدک. در واقع، جنس کار حضرت زهرا سلاماللهعلیها در قضیه فدک، همین که حالا امروز از آن تعبیر میشود به «جهاد تبیین». مجاهده و تلاش و فعالیت حضرت زهرا سلاماللهعلیها یک جور «نبرد نرم» است به قول امروزیها، از جنس سخت نیست؛ یک جور کار فکری است، کار رسانهای، کار تحلیلی با افکار عمومی سر و کار دارد، دنبال اغنای افکار عمومی. خب، خیلی این بحث، بحث مهمی است اگر روی آن فکر و کار شود؛ قواعد این نبرد دست آدم بیاید. و این جنگ سخت جنگی است که واقعاً به مراتب از جنگ سخت، سختتر است. جنگ نرم خیلی انرژی مضاعفی میخواهد، خیلی مظلومیت مضاعفی دارد، سختیهایش سختیهای بسیار. از آبرو باید انسان اینجا بگذرد. آنجا آدم یک تفنگی دستش میگیرد تو میدان میآید، تیری میزند، تیری میخورد؛ اینجا گاهی حیثیت آدم به نحوی از بین میرود که تا صدها سال انسان آبرویش لطمه میبیند. قانع کردن افراد، توضیح دادن، استدلال آوردن کار بسیار سختی است.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها توی یک میدان رسانهای واقع شد و باید با عموم مردم گفتگو میکرد و مسئله را جا میانداخت، مسئله را روشن میکرد. توی یک شرایط بغرنجی که همه -یا خیلیها- حق را میدانستند، خیلیها هم اگر حرفی میزدند به نفع امیرالمؤمنین تمام میشد؛ ولی یک جور به قول امروزیها «مارپیچ سکوت» درست میکنند. هزینه حرف زدن میرود بالا؛ یک کلمه اگر حرف بزنی تبعات بسیار سختی برایت دارد؛ تو یک فشارهایی قرار میدهند. وادار میکنند به یک سری واکنشهایی. آدم به این نتیجه میرسد که هر چه سکوت بکند بهتر است، خیلی حرف زدن هزینهاش میرود بالا.
خب، فاطمه زهرا سلاماللهعلیها کسی بود که اگر سکوت میکرد، همه بر خاک تربت او سجده میکردند. چه کسی عظمتش از فاطمه زهرا بالاتر؟ اندازه خود پیغمبر اکرم است. ارزش معنوی فاطمه زهرا توی مردم، تو امت، به وزن نمی آید، به حرف نمی آید. کی در مورد فاطمه زهرا میتواند حرف بزند؟ همسران پیامبر با اینکه از جهت شخصیتی خیلیهایشان شخصیتهای معمولی بودند، بعضیهایشان از جهت شخصیتی دچار گرفتاریهایی بودند –حالا نمیخواهم از آن تعابیر بدتری به کار ببرم، سوء خلقی داشتند، رفتارهای زشتی داشتند و مردم بعضاً اینها را میدانستند، رفتار اینها را میشناختند- به پشتوانه اینکه همسر پیامبر بودند، تا سالها جایگاه اینها بین مردم محفوظ بود، احترام اینها حفظ شد، حرف سند بود، اعتبار داشت.
دختر پیغمبر اکرم، آن هم تو این سن، آن هم با آن جایگاه، با آن آیاتی که از قرآن در شأن او نازل شده، با آن واکنشهایی که پیغمبر اکرم نسبت به او نشان داده، و احتراماتی که نسبت به او کرده، تعابیری که برای او به کار برده، آمد وسط میدان آبرویش را گذاشت، خرج کرد و قطره قطره آب شد آبروی فاطمه زهرا، و ذوب شد، و به تعبیر باید گفت از بین رفت. خیلی اتفاق عجیبی است این اتفاق. این چند شبی که خدمتتان هستیم، برخی مطالب را بنا داریم تحلیل بکنیم که به درد همه ایام ما میخورد، خصوصاً این ایام که خب از جهاتی میشود گفت این بحث شاید اهمیت خاصی پیدا میکند.
چه میشود که آدم با یک گزارشی وقتی مواجه میشود، میپذیرد؟ با یک گزارش وقتی مواجه میشود، رد میکند؟ از یک منبع خبری وقتی یک اطلاعاتی به او میرسد، اخباری از یک کانالی وقتی به او میرسد، تصدیق میکند، باور دارد، تأیید میکند، قبول دارد؛ از یک جای دیگر اگر خبر آمد، قبول نمیکند. یک نفر چیزی میگوید، حرفش سند است؛ یکی دیگر میگوید، نه. یا یک آدم، یک حرفهایی که میزند سند است، حجت است؛ یک سری حرفهای دیگر که میزند، سند نیست.
خب، این قضیه در مورد خود پیغمبر اکرم هم بود؛ دیگر میدانید. پیغمبر اکرم امین بود، در مکه به عنوان امین میشناختند. پیغمبر وقتی هم که پیغمبر شد، به مردم خطاب کرد که «آی مردم، اگر من به شما بگویم پشت این کوه دشمن است، با اینکه به حسب ظاهر، روی حسابهای عادی نباید دشمن باشد، حرف من را قبول میکنید؟» همه گفتند: «بله.» از جوانی پیغمبر مورد اعتماد بود، نه کسی دروغ از او دیده بود، نه خیانتی دیده بودند. همه گفتند: «بله.» فرمود: «اگر فلان خبر را بدهم قبول میکنید؟» «بله.» «فلان خبر را بدهم قبول میکنید؟» «بله.» «حالا اگر به شما بگویم بهشت و جهنمی هست، به شما بگویم ساز و کار عالم این شکلی است، من از طرف خدا آمدهام، من پیغمبرم، قبول نیست؟» گفتند: «نه.» چه اتفاقی رخ میدهد؟ البته این موضوع یک بحث دیگری است؛ فقط دارم طرح مسئله میکنم.
چه میشود که یک آدم، دو جنس خبر، یک آدم است، یک کانال است، این جنس اخبارش را میپذیرد، آن جنس اخبارش را نمیپذیرد؟ چه میشود که دو تا آدم حرفهای به ظاهر شبیه هم تو این قضیه، ماجرای فدک، فاطمه زهرا و خلیفه اول؟ هر دو در برابر مردم، هر دو دارند چیزی را از پیغمبر حکایت میکنند. فاطمه زهرا حکایتی دارد از پیامبر اکرم؛ ابوبکر بن ابی قحافه حکایتی دارد از پیغمبر اکرم. چه میشود که مردم حرف یکی را میپذیرند، حرف آن یکی را نمیپذیرند؟ چه اتفاقی رخ میدهد؟ تحلیل دارد. اینها خیلی بحثهای عمیقی است.
همیشه تاریخ، خدا شاهد است بنده در خودم این را میبینم. یعنی واقعاً آدم میترسد گاهی این قضایای مربوط به ماجرای فدک و اینها را وقتی آدم مطالعه میکند، گفتگوها و اینها را آدم میلرزد که اگر من آنجا بودم چه کار میکردم؟ واقعاً این شکلی؛ این جنس حرفهایی که رد و بدل شده، فاطمه زهرا اینها را فرموده، طرف مقابل اینها را، واکنش مردم هم این بوده. واقعاً اگر من بودم چه کار میکردم؟ فاطمه زهرا سلاماللهعلیها با این مردم مواجه شد، حرف زد. طرف مقابل حرف زد. صدا از کسی در نیامد، به حمایت. سکوت محض. یک نفر پا نشد تو مجلس از فاطمه دفاع کند.
یک نقل دیگری بنده خواندم که الان جایش نیست. اگر بخواهم بگویم، باید تو روضه بگویم که مابین این خطبه، خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها -چون تو این کتابهایی که ما داریم، خطبه را یکسره نقل کرده- یک نقل بنده دیدم در برخی منابع، مابین این خطبه، وسط گفتگو، کسی آمد متعرض فاطمه زهرا شد جلوی جمع؛ تو روضه توضیح بیشترش را عرض بکنم. که آن قضیه قباله فدک، آن تصرف فاطمه زهرا، طبق برخی نقلها، گفتگو که کرد با خلیفه اول، برخی نقلها این است که خلیفه اول قانع شد با حرف حضرت زهرا. کاغذی نوشت که فدک مال فاطمه زهرا است. آن نفر دیگر آمد این کاغذ را گرفت، آب دهان بهش انداخت و پارهاش کرد. برخی نقلها این است.
این وسط گفتههای فاطمه زهرا بود و کسی واکنش نشان نداد. کسی واکنش نشان نداد. خیلی چیز عجیبی است. شما الان تو خیابان ببینید یک طلبه را دارند میزنند، واکنش نشان میدهید. وقتی کسی واکنش نشان نمیدهد، خودش تو جامعه منفور میشود. چهار تا آدم جلو چشم شما این مغازه میماند، اسم روش که این مغازه جلو چشمش فلانی را زدند، عین خیالش نبود، واکنش نشان نداد. یک نفر، دو نفر. الان تو این، یک نفر بیاید بنده را از بالای منبر بکشد پایین، بگیرندش. شخص بنده کلاً تو مسجد ایستادم. فاطمه زهرا، مسجدی که وقتی وارد شد صدای فاطمه را شنیدند، همه ضجه زدند، به یاد پیغمبر افتادند، خاطرات پیامبر زنده شد، همه تصدیق میکردند، همه علاقه داشتند. تو همان مسجد به همین مردم خطاب کرد. یکی حاضر نشد پایش را از فاطمه دفاع کند. جلو چشم مردم حق فاطمه را خوردند. با چه حالی برگشت از مسجد به منزل که انتهای خطبه فدکیه است؟
یک کم این را باید تحلیل بکنیم. یک بخشی از بحث که میخواهم عرض بکنم خدمتتان، خیلی مقدمه را طول دادم، این است: یکی از آن دلایلی که باعث میشود انسان واکنشاش نسبت به یک حرفی، نسبت به یک کسی، نسبت به یک جریانی، نسبت به یک جناحی منفی میشود، این است: این جمله را، یک کلیدواژه ما اینجا داریم به اسم «تناقض». تناقض، در واقع یک کلیدواژه مهمتری داریم به اسم «دروغ»، «کذب». آدم خواه ناخواه در برابر دروغ واکنش منفی نشان میدهد، پس میزند دروغ را، پس میزند دروغگو را پس میزند.
خب، یک وقت خیلی واضح است که یکی دارد دروغ میگوید، یک حرفی دارد میزند که مشخص است، خب پس میزنیم. یک وقتی ادعاهایی دارد میکند، حرفهایی دارد میزند، کارهایی دارد میکند، یک کم سخت است تشخیص دادن اینکه این دارد دروغ میگوید یا نه. اینجا معمولاً آدم دروغ را از یک راه کشف میکند، آن هم تناقض. ما اصطلاحاً میگوییم «دروغگو کم حافظه است». یعنی آدم دروغگو حرفهای ضد و نقیض زیاد دارد. گاهی یک چیزی میگوید، جای دیگر میگوید. به هر جایی، هر موقعیتی یک واکنشی دارد، یک ادعایی دارد. وقتی یک ادعایی با یک ادعای دیگر نمیخواند، این میشود تناقض، آن طرف میشود دروغگو.
نقطه مرکزی تو نبرد رسانهای، در جنگ نرم، این نقطه است و این نکته است که میخواهم عرض بکنم خدمتتان. بحث، بحث بسیار کلیدی و کاربردی است. اگر میخواهید یک جناح را، یک طیف را، یک آدم را به عنوان باطل معرفی کنید، کافی است که شما نشان بدهید این تناقض دارد. یک نفر را میخواهیم به عنوان حق نشان بدهید، کافی است که نشان بدهید که این تناقض ندارد. «تناقضزدایی» اگر از کسی کردید، او میشود حق. «تناقضنمایی» اگر کردید، میشود باطل. این دو تا کلمه را داشته باشید. یک کم بحث بکنید. کار فکری، کار رسانهای این است. این دو تا کلمه بسیار کاربردی: تناقضزدایی، تناقضنمایی.
کار میکنند، میگویند که آقا مثلاً روحانیت تناقض دارد. جمهوری اسلامی تناقض دارد. هیئتی تناقض دارند. فقط هم اختصاصی به من آخوند و آن بسیجی و اینها ندارد. تک تک شمایی که هیئت میآیید، حتی اگر طرفدار انقلاب و جمهوری اسلامی و این حرفها نباشید، شما را به عنوان آدمهای متناقضگو معرفی میکنند. صرف هیئتی بودن که مثلاً چقدر حاضری خرج بکنی برای یک عربی که -میگویند دیگر، اینها را شنیدید دیگر- «چند قرن پیش توی دعوای مثلاً سر چی چی تو فلان کشور کشته شده، بعد مثلاً حاضر نیستی برای فلان کسی که الان فلان جا تو فلان گرفتاری است مثلاً کاری بکنی. همه پولهایتان فقط افسانه تاریخی میشود.» تناقض. یک نمونه. دهها نمونه است. اصلاً کلاً صبح تا شب فضای رسانه مشغول همین کار است. چه آنی که دارد میزند، چه آنی که دارد دفاع میکند، همه روی یک امری متمرکزند، آن هم تناقض.
بتوانم نشان بدهم شما تناقض داری، حرفهایت با هم تناقض دارد، کارهایت با هم تناقض دارد. کارهایت با هم تناقض دارد، شما سوختی، شما باختی. بتوانم تناقضهایی که در مورد خودم تصور میشود را برطرف بکنم، بگویم این با آن تناقض ندارد، من بردم.
میدان رسانه همچین میدانی است. یک کم بحث را ساده بکنم، حوصلههایتان سر نرود، خسته نشوید. تو قرآن ما یک نمونههایی داریم از مناظره. ببینید اینها باید آموزش داده شود. اینها یک یک مدل اصطلاحاً میگویند «گفتارشناسی» و «رفتارشناسی». مثلاً ما در مورد خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها گفتارشناسی زیاد داریم، عبارات حضرت زهرا را شرح کردند، این کلمه یعنی چه، این جمله یعنی چه، این عبارت یعنی چه. رفتارشناسی کم است، خیلی به چشم نمی آید کسی خطبه فدکیه را رفتارشناسی کرده باشد. فقط میآییم میگوییم که فاطمه زهرا در قضیه خطبه فدکیه چه گفت. فاطمه زهرا در قضیه خطبه فدکیه، بفرمایید بقیهاش را: «چه کرد؟» چه کرد در خطبه فدکیه؟ این خیلی مهم است. چه گفت؟ بله؛ همین عبارات را گفت. هزار بار هم میخوانیم، خیلیها هم الان حافظ خطبه فدکیه هستیم، حفظ میکنیم. فاطمه زهرا در قضیه خطبه فدکیه چه کرد؟ چرا این را گفت؟ چرا آن را نگفت؟ چرا اول این را گفت؟ چرا وقتی آن، این را گفت، این، این را جواب داد؟ این میشود رفتارشناسی. این مدل اگر کشف شود، ما به یک مدل عجیب غریبی میرسیم.
تو یک نبرد بسیار سخت و مهم که نبرد رسانهای است، از رفتارشناسی برخی انبیا در قرآن. گفتارشان را همه بلدیم، گفتارشناسیشان را داریم. میخواهم رفتارشناسی کنیم. یک: توی دعوای حضرت ابراهیم علیهالسلام با نمرود. همه بلدید. حضرت ابراهیم با آن شخص درگیر شد. او ادعای ربوبیت داشت، میگفت من خدایم. بعد حضرت ابراهیم فرمود که: «ربی الذی یحیی و یمیت.» خدای من کسی است که زنده میکند و میمیراند و جون افراد را میگیرد. طرف چه جواب داد؟ دو نفر از زندان آوردم، دستور داد یکیشان را اعدام کنند، یکی را آزاد کنند. کار رسانهای است دیگر، شگرد. شگردهای سطحی، کارهای سطحی، کارهای نمایشی. رسانه همین. مردم عادی، ساده، زودباور، چه میگویند؟ راست گفت دیگر. این را کشت، به آن حیات داد. گفت: خب، من هم خدایم دیگر. من هم میکشم و زنده میکنم. دیدی کشتم، زنده کردم. تو گفتی خدایا من آنی که میکشد و زنده میکند. خب، من هم کشتم و زنده کردم؛ پس من هم که میگفتم من خدایم، تمام. ما بردیم. به قول قدیمیها، بچه بودیم میگفتیم: «چلو کباب ما خوردیم، ما بردیم، ما بردیم، ما بردیم.»
حضرت ابراهیم چه کار کرد؟ «چلو کباب را خوردی، حالا باتوم ...» بعدش بخورید. باتومش این است. «باریکلا، چه خوب. خب، پس شما زنده میکنی و میمیرانی! آفرین! خب، خدای من یک ویژگی دیگر هم دارد: خورشید را از شرق میآورد. شما که خدایی، دمت گرم! الان بگو دیگر از شرق نیاید، از غرب بیاید. خدایی دیگر، بالاخره دست شماست. جون را که میگرفتی، ماشاءالله! جون وقتی دست شماست، خورشید که دیگر چیزی نیست که. خورشید را هم بگو از آن ور بیاید.» اینجاست. آیه قرآن: «فبهت الذی کفر.» جوانها اصطلاحاتی به کار میبرند اینجور وقتها که من نمیخواهم بگویم دیگر. خیلی «الذی کفر»ش قشنگتر است، اصطلاح قرآنیاش. حالا «فکش افتاد» یا «چی شد» و اینها دیگر حالا کار نداریم. بهت الذی کفر. دهنش واماند. این را چه کار کنم؟
خب، این گفتار حضرت ابراهیم؛ رفتار حضرت ابراهیم چه بود اینجا؟ عزیزان، چه کار کرد حضرت ابراهیم؟ تناقض نشان داد توی این شخص. میگوید من خدایم؛ ولی نمیتواند خورشید را از آن طرف دربیاورد. روشن است. چه جور میشود یکی خدا باشد، ولی خورشید را نداند، نتواند از آن ور دربیاورد؟ بقیهاش دیگر بماند. این یک نمونه. خدایی خدا دیگر، خورشید که کاری ندارد. همه عالم مال تو است، همه را تو خلق کردی، همه را تو آفریدی، خورشید هم که مال تو است. مسیرش را عوض کن.
خب، حضرت ابراهیم میتوانست اینجا بنشیند دو ساعت درس فلسفه، نمیدانم بحثهای از مبدأ وجود فلان، از این حرفها. یک کلمه تو فضای رسانه، تو درگیری، وقتی عموم میخواهند انتخاب بکنند، وقتی عموم قرار است قانع بشوند، اینجا که بحث عقلی و فلسفی و اینها ندارد که. نقطهزنی کنیم، نقطهزنیاش همین است. یک کلمه صاف و پوست کنده و شفاف معلوم بشود، همه بفهمند که این تناقض دارد، اینش با آنش نمیخواند. ادعای خداییاش با این قدر ناتوانیاش که یک خورشید را نمیتواند جابجا کند، نمیخواند. این میشود تناقض.
قربانش بروم حضرت ابراهیم که اصلاً اوستای این کار است. نمونههای دیگرش را شما بگویید. بتها را شکوند، تبر انداخت رو دست بت بزرگ. تناقض. خیلی ساده. آقا، مگر نمیگویی خداست؟ خدا یعنی چه؟ یعنی همه کار میکند. خدای دیگر؛ داری میپرستیاش، خدایا! همه کار میکند، یعنی تو را خلق کرده. این قدر خدا است، این قدر خدا این کار را میکند، آن کارها را میکند. زد، همه را زد، شکونده، ترکونده، همه این بتها مگر میتواند بیاید بزند بقیه بتها را بشکند؟ خدا دیگر. بعدش هم خدا گنده است، صد تا خدا اینجا بزرگتر است. اولاً زورش بیشتر است، نه دعوایشان شده. خدا چشم ندارد خدا ببیند تو وقتی پیش اون یکی خدایا خم میشوی، یکی ناراحت میشود میگوید بنده من! پس من خدا! توجه کنی بت بزرگه، زورش که بیشتر است، اعصابش هم که خورده، چرا به بقیه توجه میکنی؟ همهتان که گذاشتید و رفتید، جلو چشم شما نمیشد، بد بود برایش. همهتان که گذاشتید و رفتید تو خلوت یقه اینها را گرفت، زد همهشان را پر پر کرد.
«حکایت حضرت عقلت کم شده، این چرت و پرتها چیست میگویی؟ خدا خیرت بده.» ما میگوییم وقتی آن قدر کار ازش برنمیآید که رقیبش را حذف بکند، این قدر زور ندارد، این قدر حس ندارد، این قدر شعور ندارد، بعد تو میروی با او حرف میزنی، درد دل میکنی، بعد میگویی جوابم را داد، بچهدار نمیشدم این به من بچه داد. حالا تعطیل. من هم تناقض.
جنگ رسانه یعنی این. اوه، کلیات و ابوالبقا باید بگویند فلسفهبافی عبارات سنگین. ساده، کف میدانی، کف خیابانی. ما یکی از معضلات جدیمان این است. این، این نقطه است. قدرت اِقناعمان اینجا ضعیف است. اهل بیت اصحابی داشتند این تو این چیزها خیلی قوی بوده. یکیشان بهلول. بهلول معروف که شنیدید، ظاهرش دیوانه بود. به دستور حضرت، البته این شکلی شد. راه میافتاد اینها را به چالش میکشید. چالشهای ساده؛ ولی همهفهم. چالشهای ساده و همهفهم.
طرف تو مسجد سخنرانی میکرد، گفت: «من در تعجبم! این حرفها چیست اینها میزنند؟ مگر انسان تکلیف دارد؟ ما همه مجبوریم و بعد مگر خدا شیطان را تو آتش میسوزاند؟ شیطان خودش از جنس آتش است.» و از این حرفها. این هم یک تیکه کلوخ گنده پیدا کرد، پرت کرد تو سر این. خون جاری شد و بزرگان اینها بود و گندشان بود. گرفتند کَت بسته بردندش دادگاه. این بزرگه این هم برداشت و آمد که آنجا شهادت بگوید. آقا، ما را زدند. این هم نه گذاشت نه برداشت جلو شاگردهای این گفت: «من کاری که کردم اصلاً محصول خود همان جلسه بود. گفتم یعنی چه؟ این حرفها چیست؟ تکلیفی نداریم ما، همه مجبوریم. اینها تکلیفی ندارم، من مجبور بودم پرت کردم.» مفصل است حالا گذری دارم عرض میکنم. گفت: «بعدش هم مثلاً از همه اینها بگذریم، شیطون از جنس آتش است، نمیسوزد. ایشان هم خودش هم از جنس گِل است. این سنگ کلوخ از جنس گِل بود. مگر گِل اثر گِل به گِل مگر اثر دارد که آتش را آتش، اثر اینها یک حکمتهایی میخواهد، یک نبوغی میخواهد، یک استعداد خاصی میخواهد، باید انسان از خدا بگیرد.»
توی میدان، هشام بن حکم این شکلی بود. امام صادق به وجد میآمد وقتی میآمد پیش حضرت شرح میداد مناظراتش را. حضرت میگوید: «گاهی یک جوری میخندیدند این دندانهای بغل بیرون میزد.» خیلی چیز شیرینی است. شما فرض کنید که یک کاری بکنید امام زمان لبخند بزند، حضرت این قدر لبخندشان عمیق بشود که این تمام این دهان مبارکشان باز بشود از شادی مسابقات، فلان کاری که کردی، فلان حرفی که زدی. خیلی حس شیرینی است. هشام میرفت دو تا مناظره. یک قضیه حالا بنده بعضی وقتها گفتم ببینید. نقطه اصلی کار تو تناقض است. البته این خیلی مهارت میخواهد آدم بتواند نشان بدهد این حرفت با آن حرفت جور در نمی آید. تناقض دارد.
یک نمونه بگویم از کار هشام، اینها میشود کار رسانهای، اینها میشود جنگ نرم، اینها میشود جنگ از جنس کار فاطمه زهرا. شبهای بعد باید بیشتر عرض بکنم، فاطمه زهرا دست رو چه نقاطی گذاشت که نشان بدهد اینها دارند تناقض میگویند. صاف و پوستکنده نشان داد که این حرفشان با آن حرف جور در نمی آید. این حرفشان با حرف پیغمبر جور در نمی آید. این حرفشان با قرآن جور در نمی آید. اینها حرفشان با کار خودشان جور در نمی آید. تناقض هنر میخواهد.
شما میدانید خوارج تو جنگ صفین، اعتراض امیرالمؤمنین چه بود؟ از کی خوارج جدا شدند؟ امیرالمؤمنین حکمیت را پذیرفت. قرار شد که یک نفر از این ور، یک نفر از آن ور بنشینم گفتگو کنند. به هر نتیجهای که رسیدند اعلام کنند و این طرف یا هم آن طرف یا تابع بشوند. اصل این قضیه که پذیرفت، خوارج کشیدند کنار گفتند: «علی از دین بیدین شد. علی مرتد شد. دارد تن میدهد به حکمی غیر از قرآن. مگر اینها معصومند؟ ما قرآن داریم حکم یکی دیگر چیست؟ قرآن را بگذاریم کنار بگوییم آقا ایکس و ایگرگ با همدیگر گفتگو کنند به هر نتیجهای رسیدند به ما اعلام بشود؟ علی تو پا گذاشتی رو قرآن. تو داری میگویی این دو تا هر چی گفتند. قرآن این ور، آن دو تا آن ور. هر چی این دو تا گفتند، آن قبول. کفر است. از دین بیرون شدی.»
مباهله اول که گفتند استغفار کن. امیرالمؤمنین فرمود: «استغفرالله.» گفتند: «نه، استغفار این جوری نه.» «اشتباه کردم؟» «اشتباه نکردم.» آخرش هم سفت ایستادند. یک لشکر هم راه انداختند ده هزار نفر که با امیرالمؤمنین جنگیدند. البته اکثرشان هم کشته شدند.
حالا سالها گذشت اینها شدند خوارج. ما همین الان هنوز خوارج را داریم دیگر. میدانید در عُمان، اسلام اینها، شاخه خارجی است. اصطلاحاً عمانیها عمدتاً تابعین خوارجند. همین الانش هستند. دوران امام صادق، دوران امام کاظم علیهمالسلام اینها بودند. خیلی هم پرشور و قدرتمند. یک رئیس داشتند، اسمش عبدالله اباضی. چند سالش بود وقتی خدمت امام صادق میروم؟ شانزده سالش بود ریشش درنیامده بود تو آن سنین. حالا مثلاً بیست سال، سی سال. چقدر جوونی بود. قرار شد اینها گفتند که: «آقا بیا مناظره کن با این رئیس ما، رئیس خوارج.»
به این میگویند نقطهزنی. به این میگویند جنگ نرم. به این میگویند جهاد تبیین، یا هر چی دیگر که میخواهید بگویید این است. این مدلی جنسش، جنس کار فاطمه زهراست. مدل جنگش، مدل جنگ فاطمه است. بشنوید و کیف کنید. آمد نشست روبرو اینها. گفت که: «خب، رئیستان کیست؟» گفتند: «فلانی.» گفت: «من با شما مناظره کنم؟» دعوای مثلاً عبدالله. گفت: «بله.» «خب، همه آمادهاید برای مناظره؟» گفتند: «بله.» «خب اگر الان من یک چیزی بگویم، ایشان یک چیزی بگوید، آخرش که من حرف خودم را میزنم، حرف خودش را میزند. از کجا میخواهیم بفهمیم که کی حق میگوید کی باطل؟ باید داور داشته باشیم. خوب است؟» گفتند: «آره، منطقی است، صحیح است.» گفت: «خب، داور من بگویم کی داور؟ آن بگوید کی داور؟» که باز جرزنی میشود. شما میگویید داور از تو بود. آن هم میگوید داور. «درست.» گفتند: «بله.» «چه کار کنیم؟» گفت: «یک داور من معرفی میکنم، یک داور هم این آقا معرفی کند. بحثهایمان را میکنیم، اگر دو تا داور با هم یک رأی دادند که کی برده، همان بشود آدم برازنده. خوب است؟» گفتند: «خیلی خوب است.»
به آن رئیس خوارج گفت: «خون رئیستان مباح است. ببرید اعدامش کنید.» چرا راضی شد به حکم غیر قرآن؟ این همان حکمیت است که علی بهش قائل شده بود و شما گفتید خونش مباح است باهاش جنگیدید. تو برخی نقلها دارد بردند گردنش را زدند. آن ها دیگر کی بوده؟ نقطهزنی. بگرد یک چیزی ازش پیدا کنی با یک چیز دیگر بندازی به هم. این تناقض خیلی هنر میخواهد. ما در این عرصه واقعاً ضعیفیم. ضعف کار رسانهای ما این است. کلیپ تولید نمیکنیم. مثلاً ما هی برویم شصت تا پیج اینستاگرام بزنیم. هی برویم پنجاه تا کانال عضو بشویم. صبح تا شب هی فوروارد کنیم از این ور به آن ور. این که نشد نبرد رسانهای. خدا پدرت را بیامرزد، تناقض را پیدا کنی. بعد نه، تناقضهای سطحی، آبکی، دوغی: «این بازیگره ببین چی گفت. تازه همینها را هم ما معمولاً کار نداریم.» با همین تناقضها، این قدر تو اینها تناقض نهفته است خدا میداند.
یک نمونه عرض بکنم برایتان. سطح بحث پایین میآید ولی خب روشن میشود مطلب. شب یلدا یکی از این شبکههای تلویزیون، یک بازیگر قدیمی که حالا بنده خدا سالها است کار نمیکند، دعوت کردند. طرف آمده نشسته رو به دوربین، نمیدانم کیها دیدند و کیها خبر دارند. خبر دارید اصلاً قضیه را؟ جمهوری اسلامی نگاه نمیکنید. نشسته رو به دوربین خطاب به رهبری –حالا عبارتش هم عبارت توهینآمیزی نبود انصافاً، خیلی هم محترمانه صحبت کرد- گفت: «آقا همه اینهایی که زندانی کردید این ایام، همه را عفو عمومی بزنید. اینها جوانهای مملکتند، بچههای ما. من از شما درخواست میکنم همه را ببخشید. خدا خیرتان بدهد.» دیدید این تیکه را؟ دیده بودید؟ دیدید؟ همه خبر دارید.
بنده مناسبتی آن برنامه را ندیده بودم. دیدم تو فضای مجازی همان سایتها و پیجها و اینهایی که از این حرف ایشان خیلی حمایت کردند، تصادفاً دیدم از یک کار دیگرش هم خیلی حمایت کردند. خیلی برایم جالب بود. خیلی برایم جالب بود و اعصابم خورد شد. حالا عرض میکنم چرا. دیدم که یک جای دیگر، برنامهای ظاهراً یکی از این مجریهای برنامه گرفته بود و اینها. یک شوخی با ایشان میکند، زیر پتو بودن و اینها. شوخی میکند، آن آقا بهش برمیخورد: «اینجا با من شوخی میکنی؟ من از شوخی خوشم نمیآید.» بعد دیگر تا آخر ول نمیکنیم. «بابا، تو مهمان دعوت میکنی، این مهمانَت باید به آن مهمانَت بخورد.» تو برای چه شکلی صحبت کنیم؟ «ادب ندارد این. فلان است عمومی اینها.» یک کلمه به تو متلک انداخته. تو میتوانی وایسی برنامه تمام. تو سرش، فدای عفو امید بشوم. تو این همه با این همه تناقض رباط صلیبی. بعد این همه تناقض این پیج هم آن را تعریف کرده، هم این را تعریف کرده. تناقض دارد، تعطیلیم. تعطیلیاش اینها است. من خودم با خودم تناقض دارم. یک تیکه معمولی. شصت بار آن بدبخت آنجا عذرخواهی کرد، این عذرخواهی کرد، آن یکی عذرخواهی کرد، آن یکیشان عذرخواهی کرد. «سه تا مجری بودند تو مهربانی، کی بودی آن موقع عفو عمومی دادی؟ گرفتن طرف را قتل صبر کردند، تیکه تیکه کردند، عفو عمومی دادی. فدای اخلاق و مروتت بشوم. یک متلک را نمیتوانی تو تحمل کنی؟» متلک مبهم، کی؟ شصت بار هم عذرخواهی کرده. حرف خوبی است عفو عمومی، اینها آشتی ملی. اینها این قدر واضح است. تازه عرض میکنم اینها تناقضهای سطح پایین است، اینها تناقضهای ابتدایی.
این قدر تناقضهای سطح بالا هست توی مبانی فکری غربیها. کار بکنید، حالا وارد بحثش نمیخواهم بشوم، بحث تخصصی میشود. حرفهای عجیب و غریب در مورد زن، زندگی، آزادی. شما تو خود آثار غربیها، حرفهایی که زدند، کارهایی که کردند، اندیشمنداشون ببینید. تعریفی که در مورد زن دارند، سرچ بکنید نظرات نیچه در مورد زن. نیچه بابا بزرگ همه اینها است. تمام فلسفه غرب و غرب و اینها به نیچه ختم میشود: «با شلاق است که زن آدم میشود.» سطح، سطح پایین. «فوتبالیست این را گفت، آن فوتبالیست آن را گفت.» توی سطحهای پایین این داستانهای سطحی. جنگ، جنگ دیگر.
از فاطمه زهرا، رفت دست گذاشت رو نقطه مرکزی کار. از بنیاد اینها را به باد داد. اینها را به چالش کشید که شما اصلاً مسلمان نیستید. خلیفه پیغمبر باشی، خردهریزه باهات دعوا نمیکنم که آقا فلانی پایت را چرا این جوری کج؟ خلیفه که پایش را این جوری کج نمیگذارد. خلیفه پیغمبری تو، دختر پیغمبر میگویی دروغگو. تو به خود قرآن داری دروغ میبندی. تو به پیغمبر داری دروغ میبندی. تو خلیفه پیغمبری. این جوری به چالش کشید.
میدان البته شجاعت میخواهد. تو جنگ سخت شجاعت میخواهد ولی خیلی فکر و تدبیر نمیخواهد. تیر را میدهند دستت، بلد باشی یک دانه تق تق. اینجا خیلی باید آدم زیرک باشد. یک هشام ابن حکم میخواهد. امام صادق فرمود: «مثل هشام باید برود مناظره.» اصحابش فرمان. از شهرهای مختلف گاهی میآمدند به حضرت میگفتند: «آقا آدم کی را داری؟ میخواهیم بحث کنیم.» تخصصی معرفی میکرد: «اگر بحثت مثلاً در ادبیات فلان است، با فلانی بحث کن. بحث فقهی داری، با فلانی بحث کن. بحث با فلانی. اگر تو همه اینها میخواهی یک جا بحث کنی، با هشام بحث کن.» مثل هشام باید برود مناظره. به قول ما، مثل هشام و برود تو شکم اینها. من و تو عرصه رسانه این را میخواهیم. اگر کارگردانی، اگر نویسنده هستید، هر جایی، هر هنری، هر فعالیت تبلیغی. یک هوش بالایی، یک استعداد فوق العاده، نقطهزنی میخواهد. حواسش باشد که تناقض نگوید. این خیلی مهم است.
حالا در مورد این فردا شب ان شاء الله بیشتر عرض میکنم. یک بخشی پیدا کردن تناقض و زدن تناقض طرف مقابل است. یک بخشیش تناقض نگفتن ما است. ما یکی از معضلات جدی که الان داریم تو همین تناقضگوییهای خودمان است. یا یک آدم دو جا دو تا چیز میگوید، اینها به هم نمیخواند، میسوزیم. بیشتر صحبت بکنیم این گرهها باید باز بشود، گرهها باید باز بشود. فاطمه زهرا دنبال این بود که گرهها را باز کند. تا جایی که توانست ایجاد تناقض کرد، به چالش کشید طیف مقابل را.
عرضم را تمام کنم، بروم تو روضه. آرام آرام. البته روضهمان یک کم مفهومی است و یک کم طول دارد. باید یک کمی توضیح بدهم. یعنی یک حکایت مفصلی است. یک چند دقیقهای طول میکشد این روضه، یعنی هم بحث و هم اشک قاطی است.
این بحث یکی از چالشهای اساسی که کشید فاطمه زهرا طرف مقابل را تو داستان شهادتش و دفنش بود. ایجاد تناقض کرد که: «بیایند و نگویند که آقا یک اختلافی بود حل شد.» نه. «یک تناقضی بود بین فاطمه و خلفا، بین حرف فاطمه و حرف خلفا.» تو مجلس ایستاد، حرفهایش را زد. خلیفه اول گفت: «حرف من و تو که با هم یکی است، خدا خیرت بدهد.» مردم سر همین گول خوردند. یعنی تناقض را حل کرد. «پیغمبر قرآن، من هم میگویم. پیغمبر قرآن، من هم میگویم. بیت المال، تو هم میگویی بیت المال. من هم میگویم فدک مال بیت المال بود دیگر. تمام شد دیگر. دادیم دیگر. داریم خرج بیت المال میکنیم.» یک کم اختلاف برداشت شکل گرفته بود، مسئله حل شد. «الحمدالله، دو تا اختلاف سلیقه و دو تا اختلاف برداشت بود. سوء تفاهم بود، حل شد.» فاطمه زهرا آمد اثبات کرد این سوء تفاهم نبود، این تناقض بود. «من تا ابد به همه میفهمانم تناقض.»
قهر کرد، رفت تو خانه. با مسلمان که نمیشود قهر کرد. تا سه روز بیشتر... سه روز نمیشود قهر کرد. قهر کرد. آمدند عیادت، جواب نداد، محل نگذاشت. تیر اصلیاش را کجا زد؟ فرمود: «در تشییع من احدی حاضر نمیشود. در دفن من احدی حاضر نمیشود. نماز من را خودت میخوانی. قبرم هم تا ابد مخفی.» بفهمند من با اینها تناقض داشتم. جوش نخورد کار من و اینها. نگویند یک سوء تفاهمی بود حل شد. «پیغمبر بودن، رفیق بودن.» نه نشد. دختر پیغمبر مگر میشود شبانه مخفیانه دفن کرد؟ بابا، شوخی نیست.
شما آملیهای عزیز و بزرگوار مثال. خیلی مثال زشتی است، عذر میخواهم از شما بابت این مثال، ولی مثال تا حدی بحث ما را حل میکند. خیلی عذر میخواهم بابت این مثال، خیلی مثال بیربطی است ولی بحثمان تا حدی حل میشود. شما سنگ تمام گذاشتید شما آملیهای عزیز در تشییع پیکر مرحومه علامه حسنزاده آملی. آل محمد. اگر خدای نکرده جسارت میکنم، عذر میخواهم بابت این حرف، ببخشید. شما همه مثلاً آماده بودید روز دفن ایشان چندم بود؟ خاطرتان هست؟ تو مهر ماه بود فکر میکنم دیگر، حالا یادم نیست دقیقاً چه روزی بود. روز اربعین، مثلاً بیست مهر ماه. همهتان آماده بودید پیکر مطهر ایشان را دفن بکنید.
سؤال خیلی خیلی زشت است ولی میخواهم یک کم مطلب جا بیفتد: اگر صبح جمعیت میآمدید، بعد میگفتید آقا پیکر را کی میآورند؟ به شما گفتند دیشب مخفیانه یک جای مجهول دفن کردند، چه واکنشی نشان میدادید؟ چه میگفتید؟ خیلی این جمله سنگین است. البته به شما بگویم شما حتماً از غصه دق میکردید. ولی تو مدینه صدای هیچ کس در نیامد. شما از غصه دق میکردید. شما زمین را وجب به وجب میرفتید میگشتید که پیدا کنید این مزار را. آن ها رفتند سر خانه زندگیشان. مگر میشود آقا همچین شخصیتی را برداریم مخفیانه دفن کنیم؟ این مفهوم دارد. اگر زبان لال این اتفاق رخ میداد، میخواست ایشان بفهماند که آقا من این جماعتی که میخواهند بیایند من را دفن کنند، نماز بخوانند، قبول ندارم. من بدم میآید از اینها، نمیخواهم. اگر وصیت میکرد خودش این کار را و اعلام میکرد به کرات -چون گفتم همچین مفهومی دارد- چقدر ناراحت بوده! یکم دو کم؟ مگر میشود این قدر ناراحت باشی که: «نمیخواهم احدی حاضر بشود در تشییع پیکر من. قبر من را ندانند کجاست.» این وصیت فاطمه بود.
روضهام را برایتان بخوانم که چرا فاطمه زهرا اینها را فرمود. هم بحثم تکمیل بشود، هم اشک بریزیم با همین ایام فاطمیه. مرحوم مجلسی در جلد ۳۰ بحارالأنوار، صفحه ۳۴۷، عباراتی را نقل کرده. وصیت فاطمه زهرا به اسماء بنت عُمَیس. آن وصیت به امیرالمؤمنین جداست، این وصیت به اسماء است. فرمود که وقتی از دنیا رفتم من را روی تابوت قرار بدهید، حملم کنید. برای غسل و کفن آمادهام کنید. فرمود: «کافور آنی که میآورند برای غسل من، کان کافور انزله جبرئیل من الجَنَّة.» جبرئیل از بهشت کافور میآورد برای غسل دادن پیکر من که برای پدرم رسول الله آورده و داده. آماده که این برای غسل فاطمه زهرا و کفن من، و آبی که باهاش غسل داده میشوم و ظرفهایی که باهاش آب هنگام غسل من استفاده میشود، «اکفانها و اِئَانِها من الجَنَّة.» همهاش از بهشت است.
مطلب اصلش اینجاست. فرمود: «لا تُصَلِّی عَلَیَّ اُمَّةٌ نَقَضَت عَهدَ اللهِ.» امتی که عهد خدا را شکستند، در نماز من حاضر نشوند. «عهد پدرم رسول الله را شکستند. ظَلَمونِی حَقِّی.» به من ظلم کردند. «اَخَذوا إَرَثی، حَرَّقوا صَحِیفَةَ التَّی کَتَبَهَا لِی اَبِی بِمُلکِ فَدَکَ.» دست خطی که پدرم نوشته بود برای اینکه فدک ملک من است گرفتند، پاره کردند. بقیهاش را هم بگویم دیگر، ببخشید. فرمود: «کَذَّبُوا شُهُودِی.» گفتند شاهدای من دروغ میگویند. شاهدای من کی بودند؟ «و هم و الله جبرئیل و میکائیل و امیرالمؤمنین علیه السلام.» جبرئیل و میکائیل و علی بودند شاهدای من. «وَ أُمَّ اِیمَن و طُفتُ عَلَیهِم فِی بُیُوتِهِم.» راه افتادم رفتم خانه تک تک اینها در زدم. «و امیرالمومنین یَحمِلُنی عَلَی شِقِّهَا.» شبها دست من را گرفت برد پشت در خانه. «وَ مَعِیَ الحَسَنُ وَ الحُسَینُ لَیلاً وَ نَهَاراً.» با حسن و حسین شب و روز رفتم در خانه اینها را زدم. «اِلَی مَنَازِلِهِم اَذَکَرَهُم بِالله وَ بِرَسُولِه.» قسمشان دادم، خدا را به یادشان آوردم که نگذارند به من ظلم بشود. «وَ لا تَغصُبُونَا حَقَّنَا.» گفتم حق ما را غصب نکنید. «فَیُجیبُونَ لَیلاً.» شبها به من میگفتند: «باشد.» «وَ یَقفُونٌ عَن نُصرِتِنَا نَهَاراً.» روزها هیچ کس کمک من.
بقیهاش را هم بگویم، ببخشید دیگر. روضه عریانی است. فاطمه زهرا موقع وصیت خواست به همه شما ها حسین خبر که چه شد این مادر. گفت هیچ کس در تشییع من نیاید. خود فاطمه اینجا برای خودش روضه خوانده. روضه باز و عجیبیست. خب، من عذر میخواهم از شما ولی باید برایتان بگویم. فرمود: «اینها همان مردمی بودند که یَنفِذُونَ اِلَی دَارِنَا قُنفُذاً.» قنفذ را فرستادند پشت در خانه. «وَ مَعَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ لِیُخرِجُ ابنَ عَمِّیَ عَلِیَ.» چند نفر آمدند علی را از خانه خارج کنند. «اِلَی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَة.» علی را به زور ببرند سقیفه. «لِیُبایِعُوهُم.» به آنها بیعت کنند. «فَلَا یَخرُجُ إِلَیَّ هِمْ مُتَشَاغِلًا بِمَا أَوْصَانِی.» علی هم خارج نمیشد، اینها به زور ... ببخشید دیگر، من سختم این عبارات را بخواهم بگویم. «فَجَمَعَ الْحَطَبَ الْجَزْلَ عَلَی بَابِ» دیدند علی بیرون نمیآید، رفتند هیزم جمع کردند پشت در خانه ما. «وَ أَتَوْا بِالنَّارِ لِیُحرَقُوهُ وَ یُحرِقُونِی.» فدای این عبارت و این مظلومیت. ما همش میگوییم آتش آوردند، خانه را آتش بزنند. فاطمه زهرا چیز دیگر فرمود اینجا. فرمود آتش آوردند علی را آتش بزنند و من را.
«فَوَقَفتُ بِعَتَبَةِ الْبَابِ.» من خودم پشت در ایستادم. «وَ نَاشَدتُهُمْ بِاللَّهِ وَ بِاَبِی.» قسمشان دادم به خدا و به پیامبر. «اَن یَکفُوا عَنَّا وَ یَنصُرُونَا.» گفتم از ما دست بردارید، بیایید کمک کنید به ما. یا صاحب الزمان، عذر میخواهم. شاد باشد روح همه علماء، همه بزرگان این آمل، مهد تشیع است. این شهر شما مرکز جوشش تشیع بوده. روح همه آنهایی که شیعه را به ما رساندند، اهل بیت را به ما رساندند، فاطمه زهرا را رساندند، شاد باشد. نیت کنیم همه در این روضه شریک باشند. با این روضه اگر میتوانی ناله بزن، اگر میتوانی داد بزن. ببخشید این طور گفتم، جمله سنگینی است. فرمود: «فَاَخَذَ عُمَرُ السَّوْطَ مِن یَدِ قُنفُذٍ.» آن شخص تازیانه ... اینها جملات فاطمه است دیگر. اصلاً مقتل و راوی و اینها ندارد. خودش که پشت در چه شد. فرمود: «تازیانه را از دست قنفذ گرفت. فَضَرَبَ بِهَا عَضُدِی.» به بازوی من زد. «حَتَّی سَارَتْ کَالدُّمِلَجِ.» دست من یک جوری باد کرد، انگار بازوبند به دست بسته بودم. یا صاحب الزمان.
«وَ رَکَلَ الْبَابَ رِجْلُهُ.» با پا شروع کرد پشت در فشار دادن. «فَجَذَبَهُ عَلَیَّ وَ اَنَا حَامِلٌ.» من باردار بودم بین در و دیوار. در را فشار میداد. «فَسَقَطتُ لِوَجْهِی.» با صورت به زمین خوردم. «وَ النَّارُ تَسْعَرُ.» و آتش زبانه کشیده بود. «وَ تَسْفَعُ وَجْهِی.» صورتم از آتش میسوخت. عرض آخر من، ببخشید. «حَتَّی انْتَزَعَ قُرْطِی مِن اُذُنِی.» یک جوری با دست به صورت من کوبید، گوشواره من از گوشم کنده شد.
در حال بارگذاری نظرات...