ولایت، بالاترین نعمت ذکر شده در قرآن
پیش رفتن تا مرز کشتن ولی خدا
وجود مشکلات اعتقادی در بین مردم مدینه
مدیریت هیجانات مردم مدینه توسط برخی افراد خاص
تشریح نظریه ” اندام وارگی فن آوری “
رسانه و فضای مجازی، امتداد فکر و عقل و…
رابطه کاهش قدرت حافظه و پیشرفت تکنولوژی
استخاره، کار عقل و تفکر را نمی کند
ارزش و جایگاه ویژه عقل
با دیدن تناقضات باید عقل کار بیفتد
تاریخ برجام شبیه تاریخ فدک و مدینه
آیا با مذاکره با آمریکا مشکلات حل می شود ؟!
تفکر دیکتاتوری فرعون
حضرت فاطمه سلام الله علیها مقابل دیکتاتوری ایستاد
ترس مردم از طغیان والیان دیکتاتور صفت
ایستادگی رهبری پای حق و تکلیف الهی
فرق ولی خدا و دیکتاتور
چه کسی خودش را برای مردم فدا می کند ؟
همه باید اهل تحلیل و تشخیص باشند
لزوم موضع گیری در مقابل تناقضات واضح
ارادت ویژه امام زمان به محبین حضرت زهرا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آل محمد و یا زهرا و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی ظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مورد جلسات گذشته، سؤالاتی برخی عزیزان داشتند که اگر حالا یک مرور سریع به این سؤالات داشته باشیم، بد نیست و بعد انشاءالله ادامه مطالب و نکات را عرض کنیم.
یک سؤالی که پرسیده شده بود این بود که این حرفها و اصلاً "کی چی" حالا به تعبیری، اینی که حالا مثلاً حضرت زهرا (سلام الله علیها) مصائبی بر ایشان وارد شده، اینجور مشکلات، اینجور قضایا، حالا مثلاً به تعبیری مقتلخوانی، روضهخوانی، «۱۴۰۰» سال پیش اتفاقی افتاده، یکم به مشکلات روز بپردازید که مثلاً مردم آمدند یک حرف درستوحسابی بشنوند و حالا مثلاً «۱۴۰۰» سال پیش یک اتفاقی افتاده، چه مشکلی را از مشکلات امروز ما حل میکند؟ سؤال مهمی است و میتواند باشد.
و در مورد سؤال دوم این است که، حالا این سؤال دوم با فرض این است که حرفهای ما به درد میخورد. یعنی این را فرض بگیریم. در این جلسه قضیه فدک را گفتی، تو که حضرت زهرا (سلام الله علیها) مباحثی را مطرح کردند و مردم مثلاً سکوت کردند و دفاع نکردند و اینها. پرسیدند که هیچکس از مردم به دفاع از حضرت زهرا (سلام الله علیها) همکاری ننمودند؟ سؤال اینجاست: مگر در آن جلسه امیر مؤمنان و سلمان و ابوذر و سایر اصحاب پیامبر در جلسه حضور نداشتند؟ اگر داشتهاند، چرا به دفاع برنخاستند؟
و سؤال بعدی اینکه: چرا بعد از پیامبر مردم مدینه بلافاصله از دین گریزان شدند و منحرف شدند؟
خب، سؤالات خوبی است. سه تا سؤال شد. کمی جوابهایی را عرض بکنیم، بعد ادامه بحث را داشته باشیم.
فصل اول این است که فاطمه زهرا یک شخصیت تاریخی نیست، یک شخصیت حقیقی است. شخصیتهای تاریخی زمان دارند و مسئله مورد اشاره حضرت زهرا (سلام الله علیها) یک مسئله تاریخی نیست. همانجور که غدیر یک اتفاق تاریخی نیست، یک اتفاق زماندار نیست که مثلاً در ذیالحجه یک اتفاقی رخ داد، یک حقیقتی بروز پیدا کرد.
خاصیت این بحثها چیست؟ مثلاً ما بیاییم در مورد مشکلات ازدواج صحبت بکنیم. البته حالا خب شاید بعضی مباحث مختلف، یعنی جلساتی که داشتیم، در مورد ازدواج هم صحبت کردیم، موضوعات مختلف صحبت شده. ما یک فاطمیه، یک سال، چندین جلسه فقط در مورد مسافرت صحبت کردیم. یک فاطمیهی دیگر در مورد مهمانی صحبت کرد. یک فاطمیه در مورد صله رحم، بحثهای سبک زندگی، بحثهای مختلف. و خب، آشنایی ندارند. یک جلسه را شرکت میکنند، این هم زیاد داشتیم که مثلاً چرا این موضوع را میگویی، چرا آن یکی را نمیگویی؟ خب، پدرآمرزیده، آن یکی هم گفته شده. یک جای دیگری این گفته میشود. ما محرم اصحاب امام حسین را میگفتیم، میآمدند میگفتند که چرا اصحاب امام حسین را میگویی، از امروز بگو. باز یک جلسه دیگرش از امروز میگفتیم، میگفتند چرا اینها را میگویی، از امام حسین بگو، قیام امام حسین. بحث همان محرم امسال، یک جلسه در مورد ازدواج صحبت عفت. میآمدند میگفتند این برای چه؟ از تاریخ امام حسین، دو تا جلسه مشهد، محرم امسال. اینها میگفتند چرا تاریخ امام حسین نمیگویی؟ آنها چرا از جوانها و مشکلات امروز نمیگویی؟ خب تقصیر هم ندارند و همه توقع دارند تو یک ساعت سخنرانی تمام مشکلات اسلام و تمام تاریخ اسلام. «۱۱۰» جلد بحارالانوار، امپیتری، خلاصه مفید ارائه بشود. حوصله ندارد. خب، خدا.
خاصیت این بحثها چیست؟ خاصیتش این است که شما در مورد هر نعمتی بخواهید صحبت بکنید، بالاترین نعمت را قرآن فرمود چیست؟ «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی». نعمت ولایت و هدایت و غدیر، بزرگترین نعمت است. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پاسدار بزرگترین نعمت بشریت بود. پاسدار بزرگترین نعمت بشریت، ولایت. اگر ولایت باشد، همه نعمات مفید واقع میشود. مثل اینکه شما دست و پا و چشم و ابرو و اینهایی که دارید، یک نعمت است که همه این نعمتها را مفید میکند، آن هم نعمت زندهبودن است. درست است؟ شما همه نعمتهایتان تحت یک نعمت معنا پیدا میکند، آن هم نعمت زندهبودن است. وگرنه مرده هم چشم دارد، گوش دارد، ابرو دارد، دست دارد، پا دارد. مردههایی که میبرند غسالخانه، اینها که الان تو سردخانه هستند، اینها همه چیز دارند. از یک نعمت فقط محرومند: نعمت زندهبودن. بعضیها هم زندهاند، حالا دست ندارند، پا ندارند، حالا یک چشم ندارد، ولی زندهاند. نعمت ولایت، نعمت حیات است. این نعمت اگر بود، آن وقت نعمت ازدواج سر جای خودش مینشیند، آن هم نعمت. نعمت فرزند و همینطور نعمتهای دیگر. مهمترین نعمت آن است و مهمترین بلا و مهمترین گرفتاری و مهمترین محرومیت هم و این داستان دیروز و پریروز نیست. این داستان امروز و فرداست. داستان قضیه فدک و ولایت، داستان همیشه ماست. این خاصیت این بحث است که حالا به چه دردی میخورد؟ به این دردها میخورد. البته بحثهای اعتقادی و مشکلات اعتقادی هم ما کم نداریم. خیلیها، خیلیها ما در دانشگاه میدیدیم، بسیاری از جوانها با کمترین شبهه، عقایدشان، اعتقاداتشان به باد میرفت. زیاد داشتیم جوانی که آتئیست شده بود، شیعهای که سنی شده بود، سنی که مرتد شده بود. زیاد داشتیم، تو دانشگاه زیاد دیدیم و خیلی هم انگار کسی خودش را شاید موظف نبیند که بخواهد این را برطرف بکند. ما الان البته بحثمان، بحث اعتقادی هم لزوماً نیست. یک بحث همهجانبه است. هم بحث رسانهای، هم بحث اعتقادی، هم بحث سیاسی، هم بحث تاریخی. ابعاد فراوانی دارد بحث. خب، این یک نکته اجمالاً.
نکته دوم در مورد اینکه آیا امیرالمؤمنین و سلمان و ابوذر حضور نداشتند؟ چرا، در این سخنرانی خطبه فدکیه نه، در این قضایای مربوط به فدک، چرا، هر کدام به نحوی، البته امیرالمؤمنین (علیه السلام) خیلی فرصت سخن گفتن و بیان نداشت. شرایط برایش مساعد نبود. خیلی در فشار قرار گرفته بود و منتظر کوچکترین حرف بودند. خود حضرت وقتی که ایشان را برای بیعت میبردند با طناب –که دیگر میدانید قضیهاش را– خطاب کرد به قبر شریف رسول الله، این آیه را خواند: «ان القوم استضعفونی و کادوا ان یقتلوننی.» اینها من را تضعیف کردند و تا مرز کشتن من پیش رفتند. این آیه است که حضرت هارون خطاب کرد به حضرت موسی. «کادوا ان یقتلوننی»، تا مرز کشتن من پیش رفتند و منتظر بهانه بودند.
این قضیه هم قضیه معروفی است. شاید شنیده باشید قضیه خالد را. گفتوگو کردند. از امیرالمؤمنین بیعت گرفتند. گفتند که: علی، بیعتش هم فایده ندارد. بودنش برای ما خطر دارد. زندهبودنش، ولو حرف نزند، ولو با ما بیعت کند. گفتند: چهکار کنیم؟ گفتند: «هر مدل بکشیمش برای ما مؤنه دارد و سخت است.» حالا ماجرا مفصلی دارد. الان نعمت اینترنت، الحمدلله هست. میشود مراجعه کرد. این روایت، روایت معروفی است. شما بگردید، البته الان تو جلسه نه! چون نعمت، این روایت باعث میشود به نعمتهای دیگر هم سرایت پیدا کند. کل جلسه میرود به نعمت اینترنت و اینها. این قضیه، قضیه معروفی است که خلیفه اول به خالد، خالد بن ولید گفت: «در نماز شمشیرت آماده باشد. علی پشت من میایستد، کنار تو میایستد. قبل از اینکه سلام آخر نماز را بدهم، بهمحض اینکه سلامم تمام شد، شمشیرت را آماده میکنی؛ سلام که تمام شد، فرو میکنی تو شکم علی که در نماز بکشیمش.»
خیلی فکر کرد این آقا که این کار تبعات خیلی زیادی دارد. کشتن علی دیگر راحت نیست. واقعاً مردم اینجا دیگر نمیشود قانع کرد که علی را کشتی. کار به کجا رسیده بود. یعنی مردم تا مرزِ تا پایینتر از کشتن امیرالمؤمنین را قانع بودند. تا خود کشتن امیرالمؤمنین او شک داشت که آیا اینجا را میشود قانع کرد یا نه؟ کسی که دو ماه قبل بیعت کردند با او به عنوان خلیفه. تا کشتهشدنش مردم آمده بودند. این آقا شک کرد. یعنی اولش گفت بکش. فکر کرد بکشیم، چیزی نمیشود. چون همه کارها را کردیم، چیزی نشد. در خانه را هم آتش زدیم، دستبسته آوردیم، بیعت گرفتیم، چیزی نشد. قاعدتاً بکشیم هم شاید چیزی نشود. این ماجرا، ماجرای معروفی است. خیلی هم معروف است. این قضیه تو نماز. خیلی فکرهایش را کرد. سلام را که داد. قبل از «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته...» که نماز تمام میشد. اگر میگفت و او هم شمشیر را آماده کرده که بکشد، خاص «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» را بگوید، این آقای خلیفه اول یک جمله گفت. گفت: «یا خالد، لا تفعل.» «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.» خالد، نکن! پشیمان شد. این جمله معروف است که میگویند تو نماز میشود حرف زد یا نه. میگویند خلیفه گفته «یا خالد، لا تفعل.» مسئله معروفی است. «یا خالد، لا تفعل» را اگر سرچ بکنید - بعد جلسه البته - کل داستانش میآید. داستان مفصلی است. منابع اهل سنت. کار تا اینجا پیش رفته بود که فرمان قتلش را در نماز جماعت را داده بود. یک لحظه، لحظه آخر پشیمان شد. «یا خالد، لا تفعل.» وسط نماز «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین.» «یا خالد، لا تفعل.» «السلام علیکم و رحمة الله.» نکنی خالد. نه نه. گفت نه، فکر کردم دیدم که هزینهاش زیاد است.
رضا امیرالمؤمنین عملاً فرصتی نداشت برای طرح صحبت، چون اینها دنبال بهانه بودند برای کشتن امیرالمؤمنین. حضرت مجبور به سکوت شد. میماند افراد دیگر. سلمان البته سخنرانی کرده، خطبهای دارد از ایشان موجوده. دیگران هم به نحوی موضع گرفتند؛ ولی هیچکس این جایگاه را مثل فاطمه زهرا نداشت که بخواهد موضع صریح و شفاف بگیرد، چون هیچکس اعتبار و آبروی او را نداشت. این نکته مهمی است که حالا بخشی از این سؤال.
سؤال بعدی هم این بود که چرا مردم بلافاصله از دین گریزان و منحرف شدند؟ خب، این سؤال خیلی مهمی است. ما البته این بحث را انشاءالله تو این فاطمیه به نحوی خواهیم داشت؛ ولی اینجا نه. از سهشنبه شب - تهران - بحثمان به نحوی ادامه پیدا میکند. آنجا به این بحث اشاره خواهیم داشت که ریشههای روانی این قضیه بین مردم چی بود که خود حضرت زهرا (سلام الله علیها) به این اشاره کردند توی آخر خطبه. انگیزههایی هست، مشکلاتی، مشکلات روانی و اعتقادی هست بین مردم. در واقع، اینها اینجوری نبود که مؤمن و معتقد بودند، یهو برگشتند. اینها اساساً ایمان و اعتقادشان آبکی بود، سطحی بود، ظاهری بود. «لما یدخل الایمان فی قلوبکم.» ریشه نداشت. احساسات بود، هیجان بود. پیغمبر را دوست داشتند. بحث مفصلی در این باره دارد که وقتی به این مناسبت یکی از مباحث مطرح شد که اینها مردم احساسی بودند. علاقهشان به پیغمبر هم احساسات بود. به قول امروزیها، کاریزما داشت پیغمبر.
بعضی از شخصیتهای جذاباند. تو همین انقلاب خودمان، خیلیها بودند، مقامات عالیرتبه نظام بودند، بعد از رحلت حضرت امام (رحمة الله علیه) شروع کردند به خلاف گفتن، مخالفخوانی. اسم نمیآورم. یکی از این افراد که خیلی هم معروف است، گفته بود که: «تا وقتی امام بود، ما هم اعتقادمان، همینها همین حرفها را اعتقادمان بود در مورد ولایت فقیه و اینها. ما قبول، روغن قبول نداشتیم. فقط از امام حیا میکردیم. بالاخره امام را دوست داشتیم. جلو امام رویمان نمیشد اینها را بگوییم. امام که رفت، دیگر بالاخره حرفهایمان را راحت داری میگویی.» مگر نه؟ شما فکر نکنید این اعتقادات، مسائلی است که هر کسی راحت میپذیرد، باور میکند. نه، اینها زحمت دارد، کار دارد. باور اینها سخت است. حالا اینها بحثهایی است که باید سر جای خودش مفصلتر بحث بشود.
عملاً این مردم اعتقاد درستوحسابی نداشتند. احساسات و هیجاناتی بود. افرادی هم وارد بودند، استاد بودند، احساسات و هیجانات را مدیریت بکنند. بعد رحلت پیغمبر این هیجانات را مدیریت کردند، گرفتند، میوه خودشان را چیدند. حالا قضیه مفصلی دارد که اول خبر رحلت پیغمبر منتشر شد، آن نفر اصلی که میخواستند باهاش بیعت بکنند، خارج از شهر بود. اینها میخواستند یکجور مدیریت بکنند که آن شخص بیاید، سقیفه را برگزار بکنند و این آقا را خلیفه. آن رفیق دیگرش که بعداً خلیفه بعدی شد، وایساد جلو در خانه پیغمبر. باید مدیریت میکرد. بعد قضیه میخوابید. تاریخش برسد، بروند گفتگو کنند، اعلام بکنند. آمد وایساد پشت در. اینها جیغ و داد میکردند، گریه میکردند. پیغمبرمان از دنیا رفت. آمد وایساد گفت: «مگه انبیا از دنیا میروند؟ پیغمبر که از دنیا نمیرود. گریه ندارد. پیغمبر زنده است. پیغمبر زنده و مرده ندارد. مگر خودش نفرمود من میخوابم، چشمم به خواب میرود، دلم به خواب نمیرود؟ فلان. انبیا که آقا این حرفها چیست؟ انبیا که نمیمیرند.» گریه مردم خوابید. رفیقش آمد، سقیفه را بستند.
آمد بیرون. مردم: «پیغمبرمان رفت! مردم، پیغمبرمان رفت، بیصاحاب شدیم! چهکار کنیم؟» «غصه نخورید. ما یک بزرگواری داریم، جای خالی پیغمبر برای ما پر میکند. ما یک جلسه گذاشتیم الان. شیوخ، بزرگان دور هم جمع شدیم. سقیفه بنیساعده. انتخاب کردیم یک نفر را.» «خدا را شکر کنید. خدا شما را از حیرت درآورد.» «چهکار میخواستیم بکنیم؟ بعد پیغمبر ما تو این جلسه فکر این کارها را کردیم که شما بعد پیغمبر دچار خلأ نشوید.» نامردمان سادهای بودند، به معنای واقعی کلمه. مردم احساسی و هیجانی، با سطح تحلیل بسیار پایین، بسیار پایین. راحت بازی میخوردند. یک بحث مفصلی میطلبد.
خب، ادامه بحث دیشب را، نکاتی که میخواهم عرض بکنم خدمتتان. یک بحث تحلیلی اینجا هست. این بحث مهمی است. روی تاریخ زمان امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا قابل تطبیق است. هم امروز به درد ما میخورد. یک نظریه بعضی از اندیشمندان غربی دارند به اسم «انداموارگی فناوری». یک نظریه است. این نظریه چه میگوید؟ میگوید که اساساً تکنولوژی - حالا این بیشتر ناظر به تکنولوژی - تکنولوژی، فناوری همان اعضا و جوارح و قوای شماست که امتداد پیدا کرده. همه اینهایی که الان ما به عنوان تکنولوژی میشناسیم، امتداد قوای ماست. امتداد اعضا و جوارح ماست. الان این میکروفون امتداد گلوی بنده است، درست است؟ الان بدون میکروفون صدای بنده تا یک حدی به گوش شما میرسد. صدای من، جوهره صدایم، این بانک، این طنین صدا، یک حجمی دارد. این میکروفون و این دستگاه، این باند، اینها این حجم را افزایش میدهد. امتداد این حجم است. به صدای خودم باشد، مثلاً صدای بنده تا این ستون میرسد. با این میکروفون تا حیاط هم میرسد. ضبط میکنند، منتشر میکنند. این صدا تا آمریکا و کانادا هم میرسد. محدودیت زمانی دارد. شما همین الان اگر شنیدی، شنیدی. گوش تو، گوش شما محدودیت دارد. این دستگاه ضبط و فلان و اینها این محدودیت گوش شما را کم میکند، توسعه میدهد. الان هم اگر نشنیدی، شب میتوانی بشنوی. توی اینترنت دانلود بکنی، بشنوی. امتداد میدهد این را.
همه تکنولوژی امتداد است. همهاش. خود شمایی که امتداد پیدا کرد. دوربین امتداد است. چشم. چکش امتداد دسته. ماشین امتداد پای تحلیل قشنگ. خب، همه چیز شما این شکلی تحلیل بکنید. همه زندگی ما اینهاست. حالا یک بحثی است. این بحث بحث مهمی است. اینکه حالا این خاصیت این حرفها چیست؟ یک بخشش اینجاست. بحث سر این است. الان اینها مطرح میکنند، میگویند آقا، این رسانه - حالا خصوصاً روی فضای مجازی بحث میکنند - میگویند این فضای مجازی چیست؟ فضای مجازی یکجورایی همه چیز با همه است و یک چیزی اضافه دارد، آن هم امتداد مغز است. امتداد فکر، امتداد عقل، امتداد شناخت. این دیگر خیلی متفاوت است. لذا اصلاً تکنولوژی تقسیم میشود به قبل فضای مجازی و بعد فضای مجازی. خیلی فضای مجازی چیز عجیبوغریبی است. البته حالا بنده جلوتر از این تعبیر میکنند به رسانه. شما الان با فضای مجازی همهجا هستی. این اتفاقی که دیشب شما حماسهای که دیشب رقم زدید در آمل. خود مردم آمل خیلیها باخبر نشدند. خیلی از کسانی که تو خود شهر آمل بودند، ندیدند؛ ولی با دوربین و فضای مجازی به همهجای دنیا تصویرش میرسد، صدایش میرسد. دیگرانی تو فضای مجازی به اشتراک میگذارند. فیلم شما را لایک میکنند، استوری میکنند، نشرش میدهند. اینها به نحوی توی این راهپیمایی شما شریکاند. میشوند امتداد راهپیمایی شما. آنهایی هم که نتوانستند بیایند شعار بدهند تو فضای مجازی، این بر این سیاهی لشکر شما میافزاید. جمعیت شما را افزون میکنند. به نحو دیگری نشرش میدهند، اشتراکش را میدهند. صدای شما را به گوش تعداد بیشتری میرسانند. درست است؟ چشم و گوش شما خیلی از چیزهاستش که در جریان نیستی.
الان فلان قضیه که در تهران رخ داده، مثلاً اگر بخواهید بروید باخبر بشوید، باید از اینجا تا تهران سه ساعت. تازه برسید به اتوبان بابایی، تا مثلاً جنوب شهر، آنور شهر. تو تهران خودش یک تهران آمل است. از اینور تهران تا آنور تهران. فاطمه، چند سال پیش از شرق تهران میرفتیم غرب تهران سخنرانی داشتیم. سه الی چهار ساعت تو راه بودیم. یعنی مثلاً هفت شب سخنرانی داشتیم، سه راه میافتادیم که هفت برسیم به سخنرانی. تو ترافیک در برج میلاد میخوردیم. یک ساعت فقط آنجا باید وای میایستادیم. یک تهران آمل شما تو خود تهران دارید. سه ساعت میروی تا تهران، سه ساعت میروی تا غرب تهران. شش ساعت میروید. حالا بگذارند، نگذارند که مثلاً بروید ببینید تو فلان بیمارستان چه اتفاقی رخ میدهد. شش ساعت باید بروید. آیا بگذارند؟ آیا نگذارند؟ آن صحنهای که میخواهی ببینی بتوانی، نتوانید. این پای شما با این فضای مجازی امتداد پیدا کرده است. لایو میگذارد یا ضبط میکند. همان لحظه فیلم میگیرد. میبینی صحنه را. این امتداد پای شما است.
نامهای را میخواهی برسانی به دفتر فلان آقا، درست است؟ نامهای را میخواهیم برسانی به دوستت، فضای مجازی امتداد دستت، امتداد چشمت، امتداد زبانت است. یک حرفی را میخواهی بزنی، این امتداد زبان است. یکی دیگر از ویژگیهای منحصر به فرد فضای مجازی این است که امتداد فکر است. حالا اینها را بحث میگویند. اصلاً از وقتی که گوگل آمده، مردم دیگر اصلاً چیزی به حافظه نمیسپارند. حافظه از کار افتاده. مردم خنگ شدهاند. لذا آمدهاند تمرینهایی دادند برای اینکه قدرت حافظه نخوابد. گفتند «گوگلی شدن مغز». نظریه مطرح کردند. بحث کردند. «مغز گوگلی شده» یعنی هیچکس به خودش، الان شما چند تا شماره تلفن حفظ میکنید؟ یک زمان یادتان هست چقدر شماره حفظ میکردیم؟ بعد باید کدگذاری میکردیم. مثلاً این نودش به فوتبال میخورد، آن سیصدش فلان میخورد. کدگذاری میکردیم که حفظ کنیم. الان آدم شماره بابایش هم دیگر حفظ، شماره همسرتان را حفظید؟ آهسته بگویید که خانم من باخبر نشود چون داستان میشود برایتان. همه حفظ درست شد. چرا؟ برای اینکه وقتی گوشی هست، همین حدیث بنده را همش ارجاع دادم به همین گوگل و سرچ و اینها. دیگر خودم از حفظ همهاش را میخواندم. قدیمیها چه حافظههایی داشتند! مرحوم بهلول هفتاد هزار بیت فکر میکنم حفظ شعر بود. ابیاتی حفظ بودند. تاریخدان بودند. خیلیها نسبشناس بودند. اسامی اجداد این را حفظ بودند، اجداد آن را حفظ بودند. بیکار بودند. گوگل هم که نبود که این میخواست گوگل سرچ بکند، به فلانی، مش قنبر، جد سی و هفتم این کیست؟ یک سرچی تو مغز خودش میزد. مغز او به کار میافتاد. کار میکرد. اینجا گفتند گوگل جای حافظه را گرفته است.
برویم سراغ اصل بحث. روح بحث اینجاست: رسانه. حالا الان بگوییم فضای مجازی به معنای دقیقترش. رسانه آقا، جان کار فکر را هم از آدم گرفته، کار عقل را هم از آدم گرفته. یعنی او جای شما فکر میکند، او جای شما تصمیم میگیرد. این بزرگترین واقعه و خطرناکترین اتفاق در رسانه است. آدم چشم و گوش بسته میشود، عقلش را میسپارد به یکی دیگر. ببین این چه میگوید. مدیربازی هم همین است دیگر. عقلش را میسپارد به یکی دیگر، عقلش را میدهد دست یکی دیگر. تو جای من بنشین فکر کن. بعضیها هم خیلی از این سیستم خوششان میآید. یکی بنشیند جای ما فکر کند. حالا وارد مصداق و مثال نمیشوم چون بحثمان از موضوع خارج میشود. یک استاد عرفانی باشد، صبح زنگ بزند بگوید برو سر کتری را روشن کن، آب بریز. خب، چاییات را بریز بیا وایسا رو به قبله پنج بار مثلاً بگو «یا مهدی» بعد بیا آنجا وایسا. بعضیها خیلی از اینجور آدمها خوششان میآید. خیلیها استخاره میکنند. استخاره جای عقلشان مینشیند. میگوید خدایا، من حوصله فکر کردن ندارم. بعدش هم اعصابم خرد میشود اگر درست درنیاید. باید بنشینم هی به خودم فحش بدهم که من چرا این خانه را اینجوری فروختم. یک استخاره به من بگو چهکار کنم. مسئولیتش را بعداً با خودت. یا گردن آنی که استخاره گرفته است. «همهاش تقصیر توست. تو استخاره کردی گفتی بد است.» یا بعضیها که دیگر رودربایستی، صاف میروند خود خدا. «ببین، من باختم.» کدام یک؟ نعمت عقل را ضایع کردی. من هم سر کارت گذاشتم: «الله یستهزئ بهم و یمدهم فی طغیانهم.» مسخرهبازی که نیستش. که عقل دادم باید عقل را به کار بیندازی. استخاره که جای عقل نمینشیند. استخاره که استاد عرفان، استاد اخلاق و معنویت که کار عقل را نمیکند. رسانه و تریبون و منبر و اینها که کار عقل را نمیکند. سخنرانی نباید بنشیند جای فکر کردن من. مشکل مردم مدینه چی بود؟ همین بود. قرآن میفرماید: «آنهایی که ایمان نمیآورند، مشکلشان این است که عقل ندارند.» «صمٌّ بکمٌ عمیٌّ فهم لا یعقلون.» خیلی مسئله کلیدی است. مردم مدینه، مردم عاقلی نبودند. عقلشان را سپردند دست چهار تا - نمیدانم چه تعبیری به کار ببرم، چون بحثهای دقیقی هم هست باید خیلی هم انسان مراعات وحدت را هم بکند دیگر. یک جوری باید صحبت بکنیم که هم آنور قضیه را بگوییم هم بالاخره جوانب قضیه را در نظر بگیریم - چهار تا آدم ماهری که بلد بودند مدیریت کنند افکار عمومی را، ذهنها را بلد بودند سوار بشوند. مردم مدینه عقلشان را دادند دست اینها. بازیشان، جای اینها فکر کردن. فاطمه زهرا آمد، فرمود: «بابا، فکر کنید. عقلت را به کار بینداز.» یک چیز بگوییم، بگنجد. خیلی مسئله عجیبی است عقل. عقل خدا تو اتفاقات مختلف زندگی ما. با عقل ما حرف میزند. عقل آقا حجت است. فرمود: «بک اوصیت، بک او عاقب.»
حضرت امام (رحمة الله علیه) اول جنود عقل و جهل که کتاب بسیار عالی است این روایت را مفصل بحث میکند. روایت عجیبوغریبی است. خدا وقتی عقل را آفرید، بهش خطاب کرد: «برو عقب.» رفت عقب. «بیا جلو.» آمد جلو. فرمود: «من اگر کسی را بهشت ببرم، با تو میبرم بهشت. کسی را جهنم ببرم با تو میآورم جهنم.» «بک اثیب.» به تو ثواب میدهم یا به واسطه تو ثواب میدهم. به واسطه تو عقاب میکنم، عقوبت میکنم. همه کار عقل است آقا.
مردم مدینه، ببینید آدم با فاطمه زهرا ایستادهاند، دارند حرف میزنند. دنبال معجزه که نباید بود که: «اگر این دروغ میگوید، خدایا، همین الان سوسک شود.» توهم میزنند. «این الان اگر تهمت زده و به پیغمبر که باید سوسک میشد، سوسک نشد، پس تهمت نزده.» نه آقا. آنقدر تهمت میزنند. گفت: «از ظالم و سالم.» تازه کمردرد هم داشتم. وقتی تهمت زده، خوب شده. ما توهم که نمیتوانیم. با توهمات که نمیتوانیم زندگی کنیم. «زیر پایش خالی شد، پرت شد تو زمین.» آخه ما از این چیزها میسازیم. تو فضای مجازی هم گاهی نشان میدهند. مثلاً این را ببین، مثلاً آن روز فلان، چهکار، فلان حرف را زده بود، آتش گرفت. فلان شد. مثلاً «کلید اسرار» که نیست که. برو سریال ترکیهای که نیستش. بابا، زندگی که فوت کرد، رفت، کور شد، مثلاً. آهنگش هم میزند: دین، دین. نه بابا. فرصت میدهد. خدا صبر کوچک. خدا صد ساله. آقا، فاطمه زهرا را کشتند. اینها اگر قاتل بودند که باید همه سوسک میشدند. خلیفه شدند. عزت، اعتبار، اسم و رسم. تازه رفتند فتوحات. تازه امیرالمؤمنین تو فتوحات کمکشان هم کرد. کشکی که نیستش این قضایا. عزیزم، هر چیزی حساب خودش را دارد. این همه تناقض داری میبینی. عقل باید کار بیفتد. این خیلی نکته مهمی است. این مسئله کلیدی است که همین امروز ما. بسیار کاربردی این حرف.
بعضی از رهبران الهی توقعشان این است که جای عقل مردم بنشینند. آقا تو که میدانستی بد است، نمیگذاشتی بیاید. تو که میدانستی اشتباه کرد، ورش دار. تو که میدانی آنجوری، آنجور کن. آقا، پس تو چکارهای؟ همهاش تو که میدانی، تو که میدانی. تناقض میبینی؟ تو هم یک کاری باید بکنی. اگر بد بود، چرا آنطور نکردی؟ نمیخواهم مثال سیاسی بزنم که دیگر سیاسی نیست. مثال تاریخی است. نامردان یکجوری مینگذاری میکنند که ما از قضایای تاریخی هم نتوانیم عبرت بگیریم. سیاسی خرابش کرد. بگویم یا نگویم؟ میزنند مارال، اشکال ندارد. آقا این داستان برجام یکی از قضایای تاریخی ماست. این باید کتاب بنویسم برایش. تو مدار خیلی قضیه مهمی است. خیلی اتفاق مهمی است. چهل سال به این مردم میگفتند: «ما با آمریکا مذاکره کنیم، مشکلات حل میشود.» تو هر انتخاباتی میگفتند: «ماسک گران میشد، مذاکره. بنزین گران شد، مذاکره. آلودگی هوا، مذاکره. مشکل آب خوردن، مذاکره.» حل میشد. بعد مذاکره، مذاکره برد-برد. برد خورد. بیانیه انشا بخوانی که نمیشود که. توپ را بهش بدهی که توقع داشته باشد یک کاری بکند. این همه شعار دادن. آقا، جلو چشم ملت. اینها که دیگر تاریخ سقیفه که نیستش که. بابا، اینها را همهتان دیدید با چشم مادر. بزرگ همسر بنده که نبود که آمد گفتش که آقا: «صد روزه من حل میکنم. من کلید دارم. با این کلید اینجوری میکنی حل میشود.» چشم شماها بود. همهتان هم دیدید. ندیده باشد، دستش را بیاورد بالا. کسی از خبر نداشته باشد. آمده بودند گفتند: «مسئولیت مذاکرات با ماست.» گفت: «با شخص من است.» اولش گفتند که: «ما از رکود عبور کردیم. قدرتهای جهانی پیش ما تسلیم شدند. حق ملت را گرفتیم.» آقا، تو ونزوئلا و سانفرانسیسکو که نبود. ملت ریختند، رقصیدند که: «حل شد مشکلاتمان. درست شد.» آقا، بگذار مردم یک کم نفس بکشند. بابا، کاسب چی را؟ کاسب تحریم، دلواپس و این مشکل چیز دارد و نگران پولش و نگران جیبش است و نگران فلان، نگران هیچ کوفتی هست. مشکلات مردم میخواهد حل بشود. سیاسی است، درست است. این حرفها سیاسی است. جناحی است. اینها رهبر انقلاب از همان اول فرمودند که آقا: «من به این مذاکرات خوشبین نیستم.» تمام شد. این را هم که جلو چشم همه ملت بود. همه دنیا شنیدند این را. این تقابل واضح بود.
بعد، خیلی جالب است. آقای روحانی آدم رهبری بود. همهکاره هم رهبری بود. دیکتاتور هم رهبری بود. آن هم به دستور رهبری بود. مسئولیت تمام مذاکرات با رهبری بود. بابا، این که دیگر پشت سر مرده که حرف نمیزنیم که. این جلو چشم ماست. کور که دیگر نیستیم که. بابا، با دست کورها که طرف نیستی که. دیدیم دیگر اینها را با چشم خودمان. نه. تو این مملکت مگر کسی میتواند چیزی بگوید. همهکاره رهبری. دانه به دانه شرط نشان به برجام اضافه کرد. یک دانه را هم لحاظ نکردند. بابا، خدا روزی کند. دیکتاتور هم نصیب آدم میشود. اینجوری باشد از همان اول. آقا، فکشیتتان را منتشر کنید. نکردند. اینها تاریخ است. یک چیزی شبیه تاریخ مدینه و فدک است. من تاریخ فدک تمام نشده. نه. برجام جفتش هم تاریخی است. جفتش هم مال امروز است. اثراتش محسوس است. فرمود: «خون از دماغ هر کی بیاید، گردن آنهایی است که سقیفه را راه انداختهاند.» کلام امام صادق (علیه السلام). مگر تمام شد قضیه فدک مرکزی؟ برجام تمام میشود. این همه داستان از سر سفره مشکلات برجام نشستیم. ما تحریمها هر روز بیشتر. هشت سال ملت را سر کار گذاشتند. رسماً بابا، دستبند. دروغ گفتن. آقا، من میخواهم دروغ بگویم. مردم به من یاد بدهند. من چه شکلی دروغ بگویم؟ من نصب کردم دروغ بگویم. یک دروغ بگویی من بگویم که این دروغ به حساب بیاید، همه مشکلات حل میشود. با این کلید مذاکره. همهاش در اثر مذاکره. نمیدانم کدخداست. نمیدانم فلان است. اینها مگر میتوانند از برجام بیرون بیایند. مگر دنیا میگذارد اینها فلان کنند. ما یک جوری بستیم که این مگر میشود فلان کرد. اینها از برجام بیرون بیایند. کی میخواهد این را اجرا کند؟ کار ندارد. جمهوری اسلامی اینها را محاکمه نمیکند. بابا، تو اول محاکمه تو افکار عمومی نمیکنی. تو الان من را میخواهی محاکمه کنی. من تنم میلرزد. دارم اینها را میگویم. محاکمه نکرده. همه بنشینید. اشتباه آمدی. این مرام امیرالمؤمنین نیست. این مرام سقیفه است. این مال رضاشاه. رضاشاه میگوید: «من جای همهتان فکر میکنم. رضاشاه میگوید من جای همهتان کار میکنم. من جای همهتان تصمیم میگیرم.» این حرف بابا، دمتم گرم. بعضیها آنقدر شوتن، هنوز رضاشاه. میخواهم یکی بیاید. اتوبوس نشستی میگوید: «رضاشاه خوب بود. نان گران شد. خدا خیرتان بدهد. نان گران شد.» دو تا نانوا را انداخت تو تنور. تاریخدانها اختلافی که دو تا بودند، سه تا بودند. یکی بوده، آردفروش بوده، نانوا بوده. اینها یک کم بحثهای اختلافات تاریخی است؛ ولی اصلش جز مسلمات.
مسلم هم نباشد، مهم این است که این کار را دوست داریم باشد دیگر. حالا رضاشاه هم که دوستش داریم. این کار هم که کار خوبی است. بالاخره دیکتاتور یعنی همین. فاطمه زهرا روبهروی دیکتاتوری ایستاد. چرا امام (رحمة الله علیه) فرمود: «ولایت فقیه مانع دیکتاتوری است.» ما چقدر پرت بودیم. چهل سال همین جمله را نتوانستیم جا بیندازیم که بعد چهل سال میآیند داد میزنند: «مرگ بر دیکتاتور!» البته بنده خوشحال میشوم وقتی این دبیرستانیها مرگ بر دیکتاتور میگویند. خدا را شکر دیکتاتور ندیدی. نمیفهمی دیکتاتور چه شکلی است. دیکتاتور نداری. تو سی سال است رهبرش یک پول عکسش روش نیست. یک خیابان به نامش نیست. بچههایش تو حرم امام رضا، بنده ده بار پیش آمده اینور نگاه کردم دیدم این پسر. اعتکاف رفته بودیم مسجد کوفه. دو تا بچه بغل او بازی میکردند. از پدرشان شناختم. به این رفقا گفتم: «این دو تا بچه را میشناسید؟» تو حرم یا تو حرم بودیم یا تو مسجد کوفه بودیم، نوههای رهبریه. اینجا مرتکب شدم بین جمعیت. این هم داماد رهبری. دیکتاتور چهکارها میکند؟ خانواده دیکتاتور چهکار میکند؟ اصلاً درکی نسبت به این ندارد. نمیفهمد چهل سال از همه حرفهای خودش، از همه چیزهایی که باور بهش داشته. آن جایی که امر دایر شده بین اینکه روی خودش پا بگذارد یا روی مردم پا بگذارد، روی خودش پا گذاشته، نمیفهمی. دیکتاتور این شکلی نیست. نمیفهمی دیکتاتور چه شکلی مردم را میآورد زیر بلیط خودش. دیکتاتور چه اهرمهایی دارد برای اینکه افکار عمومی را عوض کند. دیکتاتور مظلوم واقع نمیشود. امیرالمؤمنین فرمود: «همه والیان، رعیت از طغیان اینها میترسیدند. همیشه مردم میترسیدند که حاکم طغیان کند.» فرمود: «من حاکمیام که از طغیان مردم میترسم.» دیکتاتور نمیفهمد قواعد ولایت چیست. مردم مدینه مشکلشان همین بود. فکر میکردند همان پیغمبر حالا ادامه پیدا میکند با یکی دیگر. فاطمه زهرا تصریح کرد: «گرفتار دیکتاتور میشوید.» این عبارت ایشان در خطبه فدکیه. یکی مینشیند جای همهتان فکر میکند. یکی جای همهتان تصمیم میگیرد. بله. البته رهبر باید قدرتمند باشد. آن جایی که اگر رهبر الهی است، پای حق، پای تکلیف الهی، پای شریعت باید وایسد. اگر اسم دیکتاتوری جان فدای هرچی دیکتاتوری. امام حسین هم وایساد تا نفس آخر پای حرف، پای حق وایساد. چقدر تو سرسختی. کوتاه بیا دیگر. کوتاه آمدن ندارد که. بنده عرض کردم این تشبیه، حالا دوباره عرض میکنم.
امیرالمؤمنین فرمود در خطبه شقشقیه. فرمود: «فلانی میداند، اونی که خلافت را غصب کرد، میداند لباس خلافت به تنش گشاد است. میدانم اندازهاش نیست. «یعلم ابن ابی قحافه» میداند؛ ولی من چنگ نینداختم این لباس را بکشم. چون از اینور میکشیدم، از آنور میکشید. این پیراهن پاره میشد. درست است؟ سالم بماند. قضیه آن بچه که دو تا زن آمدند گفتند که این گفت: «من مادرشم.» گفت: «من مادرشم.» امیرالمؤمنین فرمود: «ساطور بیاورید. نصفش کنیم. نصف این را بدهیم، نصف.» یکیشان جیغ کشید گفت: «نه نه. من مادرش نیستم. این مادر واقعیاش.» آنجا که قراره دو تکه بشود، مادر واقعی کوتاه میآید. امیرالمؤمنین کوتاه آمد چون مادر واقعی بود، چون پدر واقعی بود. تکهتکه بشود، دست نامادری باشد؛ ولی بچهام سالم باشد. خب، مادر تا کی کوتاه میآید؟ بچه زیر دست نامادری باشد. نامادری دارد بچه را با شکنجه، تکهتکه، آرامآرام میکشد. اینجا دیگر صبر کردن ندارد که. من همه اینها را کوتاه آمدم که بچهام را نکشی. بچهام زنده بماند. زیر دست تو هم بچه زیر دست من نباشد. هم بگیری تکهتکهاش کنی. خب، معلوم است که واینمیایستم. این قضیه کربلاست. آن قضیه سقیفه و امیرالمؤمنین. این قضیه کربلاست. تا جایی که بچه زنده میماند، ساکت است. نامادری وقتی که نامادری بچه را گوشت قربانی کرده، یزید. اینجا امام حسینی که میآید تو میدان. طرز دقت بکنید.
مردم کلاً در طول تاریخ اینجوری بوده. شما به خودتان نگاه نکنید. مردم دوست دارند یکی جای اینها فکر کند. مردم حوصله فکر کردن ندارند. شکم سیر بشود، آبودانه ما برسد. آن هم بلد است چه شکلی به مردم حالی کند که آبودانه شما دست من است. همین را هم مدیریت دیکتاتوری هم همین است دیگر. علف میگیرد اینور، این کار را بکن علف میدهد. کاری که فرعون میگوید. امیرالمؤمنین این شکلی نیست. آب و نان مردم را گرو نمیگیرد که به جای مردم فکر کند. آب و نان را هم به مردم میدهد و میگوید فکر کن. بهش رأی نداده بودم. میرفت هی چاه میکرد به نامی که وقف اینها میکرد. کوفت بخوریم. صبح تا شب کار میکنی برایشان. قضیه که موسی به خضر گفت، همین بود دیگر. یک لقمه نان بهت ندادم، وایسادی عملگی هم میکنی برایشان. فرق ولی خدا و بقیه این است. این دیکتاتوری نیست. این خودش مظلوم واقع میشود. ساکت شدم. امیرالمؤمنین تو خودش بیستوپنج سال. آقا، شوخی نیست. بیستوپنج سال تو خانه نشست. فرمود: «مشغول نوشتن قرآن شدم.» بعد میآمدند ازش مشورت میخواستند. کارشان گره میخورد. میگفتند آقا، «توی مرزها کارمان گره خورده. تو جنگ این کار را بکنیم.» مدل جنگی به اینها میداد. تاکتیک نظامی میداد. میرفتند پیروز میشدند. فتوحات هم به اسم خودشان تمام میشد. یک رزومه افزودن هم میشد با آن رزومه افزوده بیشتر و محکمتر روبهروی علی میایستادند. نوش جان مردم؛ ولی مردم که باید بفهمند کی به دردشان میخورد. کی فدا میکند خودش را. کی روی خودش پا میگذارد. کی مظلوم واقع میشود.
رهبر انقلاب فرمود: «آنها اگر پاره کنند ما آتش میزنیم.» سر کوچه بقالی سر کوچه که نبود که. رئیسجمهور بود. آمد گفت: «مگه منقله که بیندازی آتش بزنی.» آمریکا کشید بیرون. اینها گفتند: «بهتر.» یا مزاحم رفت. گفت: «با چهار بهعلاوه ده بعد چهار تایشان هم زدند زیر میز.» بعد دیگر خودش با خودش ادامه میداد. میگفت: «با کامپیوتر بازی میکنیم.» اشکال ندارد. «با کامپیوتر بازی.» بعد این هم شد آدم رهبری؟ این هم شد همان که او میخواست؟ آن همه حرفها مال او بود. بابا، عقلم خوب چیزی است. رسانه جای عقل مینشیند. نمیگذارد فکر کنی. اینور و آنوری هم ندارد. این دیگر فرصت نیست امشب این را بیشتر توضیح بدهم. شما باید حساس باشید. نگویید آقا ما از کانالهای خوب میگیریم. از آدمهای خوب میگیریم. نخیر. آدم خوب هم نداریم. باید خودت فکر کنی. همه باید اهل تشخیص باشند. همه باید اهل تحلیل باشند. آن جایی که تناقض واضح میبینی، باید حرف بزنی. باید موضع بگیری. آقا، این پس چرا اینجوری نشد؟ از خودت حرف داشته باش. از خودت فکر داشته باش. ولو غلط. تحلیل داشته باش. فکر کن نسبت به قضایا. جرئت داشته باش. مطرح کن. شهامت داشته باش. وقتی هم که توضیح بهت دادند، فهمیدی غلط است، قبول کن. کسی جای عقل آدم ننشیند. این رسانه آقا، خیلی خطرناک است. حالا رسانه الان فضای مجازی. آن موقع تریبون بوده. آن موقع چهار تا آدمی بودند که تو دم و دستگاه پیغمبر اعتبار پیدا کرده بودند. فرصت نیست این را توضیح مفصل بدهم. چندین جلسه همین همین الان عبارتی که گفتم وقت میبرد که وقتمان گذشته و زود جلسه را رو به اصفهان ببریم. فرصتطلب بودند. سوءاستفاده میکردند از موقعیتهای مختلف. یک کتک برای پیغمبر و اسلام نخورده بودند. این همه جنگ رفته بودند. همیشه آن ته صف بودند. موقع غنائم میآمدند جلو. یک زخم برنداشته بودند؛ ولی ادعای گنده گنده. جنگ تمام میشد، زودتر از همه برمیگشتند شهر. شروع میکردند برای مردم توضیح دادن: «نبودی داداش. جنگ سختی بود.» «رفتیم. با کمک، نفس، آب بده. خسته شدم.» خبرنگار جنگ شدی تو. همه گزارش. اخلاص داشت. همین. هیچی نمیگفت. اینها هی گفتند. گفتند. مردم گفتند که: «بابا، اینها همهکاره بودند. دیگر نباید بشوند خلیفه. دیگر علی چکاره است.» هر جنگی میشود، اینها میآیند شبکه خبر زنده گزارش میدهند. مردم سخنگوی آتشنشانی یادتان است. پلاسکو. سخنگوی آتشنشان داشتند کار میکردند. حالا ایشان هم شاید داشته کار میکرده؛ ولی مردم اگر هر کاری که میشد، به اسم ایشان میدیدند. دیگر آتشنشانها خاموش کردند. گفتند: «خدا خیرت بدهد.» این سخنگو که میآمدند، کف میزدند برایش. آ ماشالله به چه که پیدا میکند. مردم اهمیت میدهند. کم کم دیگر هرچی میگوید، میپذیرند. کم کم جای عقل مینشیند. این رسانه است. یک فرمولی هم دارد. بعداً بیشتر عرض بکنم.
عرضم را تمام می کنم. یک یادگاری میخواهم امشب بدهم. فردا شب خیلی مهم است. اگر انشاءالله یادم باشد، آن نکته یک تحفه است. انشاءالله یادگاری امشب این است رفقا. همین یک کلمه، همین یک جمله. شما آه میکشید، «یا زهرا» میگویید، پرچم «یا زهرا» میزنید پشت ماشینت. «یا زهرا». انقدر این اهل بیت مظلومند. انقدر اینها غریبند. انقدر خوب میخرند. همین یک جمله را، همین حمایت و تشویق و دفاع و همینقدر تبلیغ را، همینقدر تبیین را، انقدر خوب میخرند. اگر کنارش یک هزینه هم بدهی که اصلاً تمام است. تو محل کارت یک فحش هم بخوری. توی پیجت چهار نفر هم بهت حمله کند. تو خانواده، تو جمع خانوادگی پنج نفر هم یک چیزی بهت بگویند. ادعای بزرگی است ولی اثبات میکنم انشاءالله. امشب اگر این کار را کردید، امام زمان اختصاصی برایتان نماز میخواند و دعا میکند. رفقا قبول نمیکنید این حرفها را از بنده. برایش باید روایت بخوانم برایتان تا باورتان بشود. ادعای بزرگی است. همین جا که جمع شدی، یک «یا زهرا» میگویی. چهکار کردیم ما؟ یک مشکی پوشیدیم. ما که کاری به حساب نمیآید. شما تو خیابان رفتید، دیشب راهپیمایی کردید. شاید یک کم رد شد. یک متلکی بهت انداختند. امام چه جور هی به تو ابراز محبت کرد؟ به خاطر مادر ما اذیت شدی؟ به خاطر ما حرف ... اینی که میخواهم خدمتتان عرض بکنم، هم روضه ما است، هم ختم داستان ما است، هم همهچیز ما است امشب.
مرحوم مجلسی در جلد ۴۷ بحارالانوار، صفحه ۳۷۸ این را نقل میکند. داستان مفصلی. یک آقایی به اسم بشار موکاری. امام صادق (علیه السلام) رفته بودند کوفه. خب، حضرت ساکن مدینه بودند. رفته بودند کوفه. یک ایامی رفته بودند آنجا. میدانید کوفه، مسجد کوفه، مسجد سهله. رفتید دیگر انشاءالله. باز هم روزمان بشود همه با هم برویم. بشار موکاری رفت منزل امام صادق در کوفه. میگوید: دیدم که یک طبقی از خرمای طبرزد گذاشتند جلوی امام صادق (علیه السلام). حضرت مشغول تناول بودند. به من فرمود: «یا بشار، ادنُ فکُل.» خرمای طبرزدی. فرمودند: «بشار، بیا جلو میل کن.» میشود یک وقتی مهمان امام زمان بشوی، ازت پذیرایی کنند. با اسم کوچک صدایت بکنند: «فلانی، بفرما.» گفتم: «آقا نوش جان. من یک قضیهای دیدم، قد اخذتنی الغیرة من شیء رأیتُه فی طریقی و أوجع قلبی و بلغ منی.» آقا، من تو مسیر که میآمدم، یک صحنهای دیدم. انقدر به غیرتم برخورد، حالم بد شده. قلبم به درد آمده. اصلاً اشتهایم را از دست دادم. چیزی نمیتوانم. حضرت فرمودند که: «بحقی لما دنوتَ و فعلتَ.» به حقی که به گردنت دارم، قسمتت میدهم از این غذا بخور. بیا جلو. اگر نزدیک شدم، خوردم. تمام که شد، حضرت فرمودند: «حدِّثکَ.» خب، بگو ببینم چی شده، دل بدهید رفقا، دل بدهید. این امشب یک کم روضه متفاوتی است. ممنونم که اینجور تحمل میکنید با اشتیاق و با این شوق تا این وقت که طولانی هم شده یک کمی جلسه؛ ولی حسن آثار خستگی در چهرههاتان معلوم نیست.
انشاءالله با این روضه روح همهمان طراوت پیدا میکند. آقا فرمودند: «بگو ببینم چی شده که اینطور ناراحتی؟» بشار میگوید: «گفتم آقا، تو مسیر که میآمدم، دیدم یک سربازی، پلیس سر یک زنی را گرفته، هی میکوباند و میبردش به سمت زندان و این زنم هی داد میزند با صدای بلند میگوید: «المستغاص بالله و رسوله.» از خدا و پیغمبر کمک میخواهد. کسی هم کمکش نمیکند.» «ذالک؟» برای چی این کار را باهاش میکردند؟ «مردم شنیدم میگفتند که این خانم تو خیابان رد میشد، پایش پیچ خورد. «عفرت» پایش پیچ خورد، خورد زمین. تا خورد زمین، گفت: «لعن الله ظالمیك یا فاطمه!» خدا لعنت کند آنهایی که تو را زمین زدند. خانم. اینها هم اینجور شنیدند، گرفتند، زدندش، بردندش. چی گفتم؟ اسم مادرش را بیاوری، هزینه هم اگر باهاش بدهی، امام زمان برایت دعا میکند. اختصاص. این هم شاهدش. ببین چی شد. میگوید: «فقُطع الأکل.» حضرت مشغول خوردن بودند، ول کردند دیگر غذا را. خرما را ول کرد و «لم یزل یبکی حتی ابتلت مندیله و لحیته و صدره.» من این را چهشکلی ترجمه کنم. حضرت خرما را رها کرد. آنقدر گریه کرد امام صادق که دستمالی که گذاشته بود روی سینه، محاسنش و سینهاش همه خیس شد از اشک. باورتان میشود امام زمان برای شما گریه کند؟ به خیالت میآید تو مشکلت، تو مصیبتت، یک جایی کم آوردی، امام زمان یک خلوتی پیدا کند بنشیند برای تو گریه کند. بابا، به خدا این خانواده این شکلیاند. الان شما تحریم اقتصادی هستید. مشکلات اقتصادی دارید. به خاطر چه تحریمی؟ چوبهای امیرالمؤمنین. میروی مغازه خرید کنی، پولت نمیرسد. پولت کم است. امام زمان گریه میکند اینها به خاطر من اینجور مشکل میکشند. نه، به خاطر ما اینجور زحمت دارند میکشند. اینها چون از ما دست برنمیدارند. تو رنجها آنقدر دعایت میکند. نمیخواهم توجیه کنم مشکلات اقتصادی ما را. باید درست بشود. باید درست کنند. میخواهم اینور قضیه را هم ببینی. دنبال خانه میگردی، اجاره خانه، پولت نمیرسد. دلت شکسته. اهل دزدی و رانت و اینها هم که نیستی. آنقدر امام زمان دلش برایت میسوزد. آنقدر پیگیر کار توست. بابا، دوستمون دارند به خدا.
میگوید فرمود: «یا بشار قم بنا الی مسجد سهله.» گریههایش را کرد، امام صادق فرمود: «بشار، پاشو با هم برویم مسجد سهله.» این ماجرای مقام امام صادق در مسجد سهله این است که میروید نماز بخوانید. مرحوم شهید اول در مزار، مقام مال همین است. اصلاً امام صادق آمدند فقط اینجا همین نماز را خواندند، رفته. دیگر پاشدیم با امام صادق (علیه السلام) رفتیم مسجد سهله. دعا کردیم. حضرت دعا میکردند: «خلّص هذه المرأة.» خدایا، این زن را آزاد کن و یکی هم فرستادم. فرمودند: «میروی پشت در حکومت و برنمیگردی مگر اینکه با یک خبر خوشی بیایی که این زن آزاد شد.» میگوید: «رفتیم تو مسجد سهله. هر کدام دو رکعت نماز خواندیم. حضرت سرشان را به سمت آسمان گرفتند. دعای «انت الله» را خواندند. رفتند سجده. سجده طولانی کردند. سر بلند کردند. فرمودند: «فقد أطلقت المرأة.» پاشو برویم. زن آزاد شد.» میگوید: «با هم آمدیم بیرون. ادامه روایت را هم دل بدهید. میخواهم تا آخرش را بخوانم.» «آمدیم بیرون. اونی که فرستاده بودیم پشت در مرکز حکومت، آمد سمت ما. پرسیدیم من خبر، چهخبر؟» گفت: «قد أطلق عنها.» «این زن آزاد شده.» «ازم پرسیدن که چهشکلی آزاد شد.» گفت: «من نمیدانم. من پشت در وایساده بودم. دربان آمد بیرون این خانم را خاص. به این خانم گفت: تو چی گفته بودی؟» گفت: «هیچی. من پایم سر خورد، خوردم زمین، گفتم: «لعن الله ظالمیك یا فاطمه!» این کارها را باهام کردند، تو سرم زدند، من را زدند، بردند.» میگوید: «دست کرد، دویست درهم. دویست درهم پول داد به این خانم. گفت: این را بگیر. امیر را هم حلال کن. برو.» دعای امام چهکار کرد برایش. دویست درهم. «ببخشید، اشتباه شده بود. ببخشید، سربازها غلط اضافی کردند. بگیر برو خانهات.» این هم برگشت.
امام صادق فرمودند که: «پول را چهکار کرد؟ گرفت دویست درهم را یا نه؟» گفتم: «نه آقا، پول نگرفت.» «والله محتاجةٌ الیها.» به خدا میدانم خیلی هم نیاز به پول داشت؛ ولی نگرفت. میگوید: «حضرت از جیبشان هفتصد دینار درآوردند.» دویست دینار نگرفته، هفتصد دینار درآوردند. فرمودند: «اذهب انت بها الی منزلها.» «پول را میگیری، میروی در خانه این خانم فقیر. حامدالسلام. سلام من را بهش برسان و ادفع الیها هذه الدنانیر.» بگو آقات به تو سلام داده، پولها را هم بهش بده. میگوید: «با هم آمدیم. در زدیم. آمد پشت در. گفتیم: «فقرا منه السلام.» سلام آقا را بهش رساندیم.» جانم به این زن که اسمش هم در تاریخ ذکر نشده. الان حتماً مهمان حضرت زهراست دیگر. خوش به حال. چه جور راحت میشود نظر لطف این خانواده را خرید. چقدر بدبخت بودم که از دعای مادر محروم. میگوید: «پول را بهش دادیم. گفتیم: آقا سلام رساندند.» گفت: «بالله اقرأنی جعفر بن محمد السلام؟» «تو را خدا به من بگو. واقعاً امام صادق به من سلام دادند؟» گفتم: «رحمک الله و الله ان جعفر بن محمد اقرأك السلام.» «خدا رحمتت کند، به خدا امام صادق بهت سلام دادند.» «فشقت جیبها و وقعت مغشیةً علیها.» گریبانش را پاره کرد. آقای من، مولای من به من سلام داده. الان یکی بیاید دم در بگوید: «امام زمان بهت سلام دادند.» برای مادر ما گریه کردند. مغازهات را زودتر تعطیل کردی امشب. آمدی روضه شب یلدا نرفتی. آمدی مجلس مادر و فسبنا حتی افاقت. وایسادیم به هوش آمد. دوباره گفت: «به من بگو. دوباره تکرار کن.» دوباره تکرار کردیم. دوباره غش کرد. دوباره به هوش آمد. گرفتیم، پول را بهش دادیم و گرفت. آخر درخواست کردیم: «فأخذت منا.» گرفت و این جمله را گفت. بگذارم روضه ما را بخوانم، تمام کنم. گفت: «صلواحه. پول را گرفتم؛ ولی به آقا سلام برسانید. این را بگویید. ان یستوهب أمته من الله.» «بگویید برای این کنیزش دعا کن. فما عرف احداً توسل به الی الله اکثر منک و من آبائک و اجدادک.» «من بهتر از این خانواده کسی نمیشناسم.» «به آقا بگویید دست ما را هم بگیرد.» برای ما روضهام را تمام کنم عزیزم. یک جمله حرفم، اذیتت هم نمیکنم. البته اینجا حرف زیاد است. خیلی میشود حرفها را زد؛ ولی یک جملهاش را میخواهم. جدا از اینکه امام زمان چقدر عنایت دارند و اینها. این جمله برای من مهم است. هم آن شیعه وقتی دید یک زنی را دارند میزنند میبرند، بارک الله به غیرت این شیعه. بارک الله. مردانگی این. چیست؟ آفرین. بیتفاوت رد نشد. هم حال امام صادق که یک زنی کتک خورده بود، پاشد رفت سجده طولانی. «زن آزاد بشود.» چی میخواهم بگویم؟ اگر جلوی چشم امام صادق میزدند، چهکار میکرد؟ اذیتت نکنم. اگر مادر را میزدند، چهکار؟ امام که با امام فرق نمیکند. امام صادق با امام حسن فرق. فدای آن آقایی که هرچی پایش را قدش را بلند کند، ولی سیلی از سرش رد شد، به صورت مادر خورد.
در حال بارگذاری نظرات...