تقسیم خطبه فدکیه به پانزده فصل
خطبه فدکیه بعد از غصب فدک خوانده شد
بخش اول خطبه خداشناسی و توحید است
بخش دوم پیامبر شناسی
بخش سوم قرآن شناسی
بخش چهارم شریعت شناسی
پنجم زمانه شناسی
موقعیت حساس کنونی
ششم تحلیل و جریان شناسی مسائل بعد از رحلت پیامبر
تشبیه جریان نفاق به لاک پشت
هفتم ماجرای فدک
هشتم گلایه از انصار
انصار و مهاجرین چه کسانی بودند؟
نهم دعوت از انصار به جنگ
دهم ترسیم آینده مردم در خطاب به آنها
یازدهم پاسخ ابوبکر به فاطمه زهرا سلام الله علیها
دوازدهم فاطمه زهرا سلام الله علیها در جواب به ابوبکر
سیزدهم ابوبکر قضاوت را به رای مردم واگذار کرد
چهاردهم آخرین خطاب فاطمه زهرا سلام الله علیها به مردم
بخش پانزدهم درد دل فاطمه زهرا سلام الله علیها با پیامبر اکرم
وصیت حضرت زهرا در مورد تدفین شبانه و مخفی بودن مزارشان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُصْطَفَى مُحَمَّدٍ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَعَنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنَ الی قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُ.
شاید تمام عزیزانی که در این جلسه حضور دارند، نام «خطبه فدکیه» را شنیده باشند و اجمالاً هم با این خطبه شریف آشنایی داشته باشند. معمولاً وقتی از این خطبه بحث میشود، گفتارشناسی خطبه فدکیه انجام میشود؛ یعنی بحث میشود که حضرت زهرا سلاماللهعلیها در خطبه فدکیه چه فرمودند و چه گفتند. بنا داریم که این چند شبی که خدمت شما هستیم، در یک حد مختصری، در ضمن اینکه گفتارشناسی حضرت زهرا سلاماللهعلیها را داریم، کمی هم رفتارشناسی حضرت زهرا سلاماللهعلیها در خطبه فدکیه داشته باشیم؛ یعنی هم ببینیم که حضرت زهرا سلاماللهعلیها چه گفتند و هم ببینیم که چه کردند. خیلی مهم است؛ حین بیانشان و سخنرانیشان، یک حرکتی انجام دادند، کاری کردند و یک فعالیت خاصی اینجا صورت گرفته که این باید تحلیل شود. وقتی تحلیل میکنیم، به یک مدلی میرسیم؛ یک مدل تربیتی و تبیینی. حضرت زهرا سلاماللهعلیها یک مدل تربیتی و تبیینی ارائه دادند در این خطبه.
حالا بنده برای اینکه وقت عزیزان را زیاد نگیرم، و چون وقتمان هم کم است و مطلب هم زیاد، خیلی سریع میروم سراغ خطبه فدکیه و یک سیری امشب، در حدی که بشود، بر خطبه داشته باشیم و فردا شب عمیقتر، انشاءالله، وارد یک سری مباحث بشویم. خطبه فدکیه ۱۵ فصل دارد، ۱۵ بخش دارد. انشاءالله اگر بشود، خیلی سریع بنده هر ۱۵ تا را میگویم؛ البته «خیلی سریعش» طول میکشد؛ یعنی شاید ۴۰-۵۰ دقیقه طول بکشد. شاید فرصت بشود یک اشاره کوچکی به برخی از بخشهای این خطبه داشته باشیم. اگر نشد، فردا شب انشاءالله با هم ادامه میدهیم.
شما هم نیت بکنید امشب را به نیت مجلس خطبه فدکیه. ما آقایانی را داشتیم در قم که هنوز هم هستند ـ ایشان فکر میکنم ۴۰ ساله، سید روحانی معزز و معمری هستند ـ و فکر میکنم ۴۰ سال است که ایشان بر اساس نذری که دارند، هر شب خطبه فدکیه را در مجالس مختلف، در شهرهای مختلف، ایشان از حفظ (چون نابیناست) میخوانند. اگر مجلس هم تمام نشد، ایشان میروند بقیهاش را منزل برای همسرشان میخوانند. نذر ایشان این است. مجالس خطبه فدکیه سراسر نور است و رحمت است و عنایت است و برای رسیدن به حاجات هم، به هر حال، یقینی و مجرب است. شما نیت بکنید امشب. البته ما این خطبه را نمیتوانیم امشب کامل بخوانیم. همین قرائتش، اگر بخواهیم از رو بخوانیم، شاید دو ساعت و نیم وقت بخواهد که فقط بخوانیم و ترجمه کنیم؛ ولی یک مختصری امشب فقط میتوانیم عرض بکنیم که در مجموع حضرت زهرا سلاماللهعلیها چه فرمودند. نیت بکنید این جلسه را به عنوان شنیدن خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها. وقتی که میگذارید را به نیت خطبه فدک، انشاءالله که خود بیبی هم در این شام شهادتشان به همه ما عنایت داشته باشند و توجه ویژهای بکنند، انشاءالله.
این ۱۵ فصل، البته عناوین چیزهایی است که به ذهن رسیده. حالا میشود این عناوین را هم جابهجا کرد، میشود عددش را هم جابهجا کرد. به نظر میرسد که میشود ۱۵ بخش کرد خطبه فدکیه را. این ۱۵ فصل، این ۱۵ تا عنوان و تیتر را داریم.
اولاً میدانید که این، بعد از قضیه غصب فدک، حضرت زهرا سلاماللهعلیها آمدند به مسجد پیغمبر. جماعتی هم از بانوان همراه ایشان بودند. با یک سیمای ظاهری و یک پوشش خیلی خاصی، ایشان راه افتادند از منزل. مرحوم شهید صدر، رضوانالله علیه ـ اینجا این اتوبان به نام این بزرگوار است در نزدیکی شما که میدانید، از نوابغ عالم اسلام ـ ایشان یک کتابی دارد به نام «فدک در تاریخ»، «فدک فی التاریخ». این کتاب را ایشان در ۱۳ سالگی نوشته. از بهترین کتابهای تاریخ ما در زمینه شناخت فدک است. جای دیگر تازگی عرض کردم. در آن کتاب میگوید: یک سری از این بحثها را، توضیحاتش را قبلاً دادم؛ بحثهای فلسفی بوده که ۱۱ سالگی نوشته. در یک کتاب دیگری، تحلیل قشنگی ایشان دارد.
در این کتاب میگوید که منزل حضرت زهرا به مسجد متصل بود. رفتید دیگر دیدید مدینه را، خیلی مشرف شدید. در اصلاً باز میشد از منزل حضرت زهرا به داخل، به اندرونی مسجد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها از این در نیامدند. نکته قشنگی هم هست؛ ایشان متفطن شده به این نکته، توجه داشته به این نکته که حضرت زهرا سلاماللهعلیها ـ حالا به چه غرضی، به چه انگیزهای ـ از در منزلشان وارد کوچه شدند، از کوچه وارد مسجد پیامبر شدند. یکی از احتمالات جدی این است که خواستند در این حرکت، یک رزمایشی صورت بگیرد و حواس مردم جمع شود و این ورودشان به مسجد موجب شود که همه حواسها جمع باشد؛ چون اگر از منزل خودشان وارد مسجد میشدند، خب شاید خیلی آنجور فضایی ایجاد نمیکرد، موج ـ به قول امروزیها ـ ایجاد نمیکرد، جو را عوض نمیکرد. با یک سیمای خیلی خاصی، ایشان وارد مسجد میشوند و مینشینند. خلیفه اول هم در مسجد بود، مردم هم در مسجد بودند. پردهای جلوی حضرت زهرا سلاماللهعلیها کشیده میشود. ایشان پشت پرده مینشینند. مردم هم آن طرف پرده، خود خلیفه هم آن طرف. و ایشان خطابه مفصلی را انجام میدهند.
اول شروع میکنند، «بسمالله» که میگویند، پشت پرده. مردم صدای فاطمه زهرا را که میشنوند، به هر حال، عزادار پیامبر بودند. بعد از مدتها دارند صدای حضرت زهرا سلاماللهعلیها را میشنوند؛ انگار زنده شد برایشان قضیه رحلت پیامبر. این حالت عزدار فاطمه زهرا و این دید و بازدید بعد از رحلت پیامبر، خیلی جو مسجد را احساسی کرد. صدای ناله و فریاد مردم بلند شد، از گریه؛ و تا دقایقی گریه در این مسجد حاکم بود. حضرت زهرا سلاماللهعلیها سکوت کردند تا کمی گریه فروکش کرد. «بسمالله» گفتند و خطبه را شروع کردند. این ۱۵ بخش در این خطبه ارائه شده.
**بخش اول: خداشناسی**؛ معرفی خداست. حالا به تعبیری، اللهشناسی. حمد و شکر الهی را انجام میدهند و خدا را توصیف میکنند و فلسفه خلقت را بیان میکند. اینها را توجه داشته باشید. انشاءالله کمی جلوتر عرض میکنم کاربرد این مطلب چیست؟ چرا حضرت زهرا در این خطبه از اینجا شروع میکند؟ خب، به ظاهر میرسد که مثلاً مثل ما سخنرانها مثلاً اول «بسمالله» میگوییم و یاد و حمد الهی و صلوات بر پیامبر، از اینجور چیزها. مثلاً حضرت زهرا میخواستند آداب سخنرانی را رعایت کنند. (توجه دارند دوستان به این نکته مهمی؟ یک صلوات بفرستید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»). در حالی که نه، غرض حضرت زهرا سلاماللهعلیها آداب سخنرانی و مثلاً آن حفظ کلاس سخنرانی و اینها نبود. اصلاً حال ایشان حال سخنرانی نبود. ایشان با حال بیماری وارد مسجد شدند، با آن وضعیت جسمی بد وارد مسجد شدند. توان جسمیشان خیلی اجازه نمیداد که ایشان بخواهد زیاد در این مجلس شرکت بکند؛ مخصوصاً فاطمه زهرایی که در حرف زدن با نامحرم و در حضور نامحرم به شدت حساس بود و یک کلمه اضافه صحبت نمیکرد. (به توجه داشته باشید، چون خیلی مهم است.) تمام این نکاتی که اینجا گفته شده، روی یک قاعدهای است. عرض کردم، میخواهیم به این برسیم، یک چینشی دارد حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این خطبه.
اولم از خداشناسی شروع و دست میگذارد روی فلسفه خلقت؛ خدا برای چی ما را خلق کرد؟ خب، یک نکته اینجا عرض بکنم. چرا حضرت زهرا سلاماللهعلیها روی نکته متمرکز میشوند؟ در حالی که جلوتر بحث فدک را مطرح میکنند، ارث را مطرح میکنند. با حاکمیت، با مردم، با انصار خطاب میکنند، گفتوگو میکنند، گلایه میکنند، اعتراض میکنند. خب از همان اول بسمالله را بگویم، شروع کن. آقا این چه وضعشه؟ چرا فدک را اینجوری کردی؟ استدلالشان را بیاورند، حرفهایشان را بگویند، حرفها را بشنوند، اعتراض بکنند، بروند دیگر. اینجا دیگر وقت فلسفه خلقت نیستش که دیگر. چه وقتش است که بخواهند بیایند از فلسفه خلقت بگویند؟ نکته اش چیست، عزیزان؟ نکتهاش این است که تمام این قضایایی که پیش آمده، از این سیری که فاطمه زهرا بحث را شروع میکنند، میآیند جلو، معلوم میشود که سیر مشکلات مردم، اگر دنده عقب برویم، از این کلمات حضرت زهرا، از اولی که به آخر میآیند، اگر اینها را دنده عقب برگردیم، معلوم میشود که مشکلات مردم، حلش به همین سیر است: مشکلات فکری و اعتقادی.
این فتنهای که رخ داده، به خاطر اینکه از آن نقطه اول کار خراب بوده. مسئله این است. این خیلی نکته مهمی است. یک جورایی فاطمه زهرا سلاماللهعلیها میخواهند بفهمانند که من اگر با معرفی خدا و فلسفه خلقت شروع کردم، برای اینکه شما هم نقطه آغاز مشکلاتتان اینجاست. اینجا میلنگید. بحث سر این نیستش که آقا یک حرفی زده شده، حالا چهار تا مسلمان این را قبول کردهاند یا آن را قبول کردهاند؛ یک دعوای سیاسی، یک اختلافی، سلیقه مردم بالاخره به اینور میکشد یا به آنور میکشد. یک اختلاف سلیقه نیست، اختلاف عقیده است. اختلاف عقیده سطحی هم نیست، یک اختلاف عقیده جدی است. خب اگر شکافته شود، میرسد به خود خدا، میرسد به خود توحید. آقا اینها مسلماناند. در مسجد ببین، شما اسم پیامبر آوردی، همه گریه کردند. جلوتر عرض میکنم انشاءالله اگر فرصت بشود. حضرت زهرا همه اینها را اشاره میکند و میفهماند که همه اینهایی که مردم دارند، احساسات و هیجانات، اینها عقیده نیست، اینها پشتش بند نیست به جایی، عمق ندارد. پس اول از خدا شروع میکند.
**بخش دوم: پیامبر.** عنوان این تیتر اینجا را بنده گذاشتم: «محمدشناسی».
(اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.)
شروع میکنند، میفرمایند که «پدرم». نام پیامبر را میآورد. «خدا پدر من را انتخاب کرد». و موقعیت پیامبر را در برابر خدای متعال بیان میکنند. بعد موقعیت مردم را موقعی که پیغمبر مبعوث شدند، بیان میکنند. اثر کار پیامبر را مطرح میکنند که در یک وضعیت ـ حالا بعضی وقتها اصطلاحاتی استفاده میکنم دیگر، عزیزان انشاءالله با دقت بیشتری بحث را پیگیری میکنند. بنده اصطلاحات را سریعتر باید استفاده بکنم و پیش بروم که بحث پیش برود. مجبورم یک وقتهایی به جای اینکه یک جمله به کار ببرم، یک اصطلاح به کار ببرم که بحث جا بیفتد؛ چون هر کدام از اینها، مثلاً شاید دو جمله، سه جمله حضرت زهرا در موردش صحبت کردند. اینجا شروع کردند از اثر کار پیامبر در «تحول دوران پساجاهلیت»، یعنی کار پیامبر چه اثری داشت در اینکه این دورانی که الان بعد از جاهلیت شکل گرفته، به واسطه کار پیامبر شکل گرفت. اینها را شروع کردند حضرت زهرا سلاماللهعلیها اشاره توصیف کردند. رحلت پیامبر را که خدای متعال با چه کیفیتی جان مبارک پیامبر اکرم را گرفت. این هم بخش دوم.
**بخش سوم: خطبه قرآنشناسی.** خیلی دقیق است این سیر، خیلی دقیق. اول خدا، بعد پیامبر، بعد قرآن. شروع میکنند در مورد قرآن صحبت کردن. موقعیت مردم را در قبال دین اول میگویند وظیفهشان در قبال دستورات دینی، دستورات الهی چیست؟ بعد «قرآن را توصیف میکنند»، بعد «نقش قرآن در مسیر کمال انسان».
**بخش چهارم.** یعنی یکی از حسرتهای بزرگ ما این است که چرا این خطبه کتاب درسی نیست؟ قشنگ میشود چند سال، نه چند واحد، چند سال، کتاب درسی، از نقطه شروع تا نقطه پایان را با همین خطبه تدریس کرد. زاویه دیدی که در این خطبه هست، عمقی که در این خطبه هست، واقعاً فوقالعاده. نمیدانم ما الان در مملکتمان چند نفر را داریم که خطبه فدکیه را حفظ باشند؟ خیلی بد است. خوانده باشند؟ چند تا مجلس داریم در این فاطمیه یک بار خطبه فدکیه درش خوانده شده باشد؟ در این فاطمیه که الان گذراندید. نمیدانم به اندازه انگشتان دست در کل ایران داشتیم همچین جلسهای؟ انگشتان دست! شرح بر این خطبه نداریم؛ دو سه تا شرح. این کتاب در طول تاریخ خیلی بد است. اینها مظلومیت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها است.
**بخش چهارم: شریعتشناسی.** میفرمایند که خدای متعال اینهایی که دستور داده، این دینی که آورده، این دینی که فرستاده، هر بخشی از دین کارکردش چیست؟ ایمان را برای چی قرار داده؟ نماز، زکات، روزه، حج، عدالت، اطاعت از اهل بیت (امامت اهل بیت)، جهاد، صبر، امر به معروف، نیکی به والدین، صلهرحم، قصاص، وفای به نذر، حقالناس و مراقبت نسبت به حقوق مردم در خرید و فروش، ترک شربخمر، ترک تهمت، ترک سرقت، تحریم شرک. اینها هر کدامش علتش چیست؟ این میشود شریعتشناسی.
**بخش پنجم: زمانهشناسی.** اینها را که مطرح میفرمایند، یک جور در واقع دین را از نقطه اول تا آخر معرفی میکنند، بعد میرسند به اینکه خب الان در چه وضعیتی، در چه زمانهای هستیم. به قول «موقعیت حساس کنونی». میرسند به موقعیت حساس کنونی. «الان در چه موقعیتی هستیم؟» بعد میفرمایند که کجا بودیم، الان کجا هستیم؟ زمان جاهلیت را یک معرفی میکنند اجمالاً که در چه دورانی بودید. به واسطه اسلام وارد چه دورانی شدید؟ دوران قبل از اسلام، دوران بعد از اسلام. دست میگذارند روی یک نقطه حساسی. میفرمایند یکی از آن چیزهایی که باعث شد شما از آن دوران ذلتبار و نکبتبار به این دوران سراسر عزت و افتخار برسید، یکی از عوامل کلیدی این تحول زمانه شما، تحول دوران «امیرالمومنین علی علیهالسلام» و مجاهدتهای اوست. نقش تاریخی امیرالمومنین در تحول تاریخ از آن روزهای سیاه و تاریک به این روزهای روشن و پرفروغ رسیدید، یکی از عوامل کلیدیش امیرالمومنین و مجاهدتهای اوست. این بخش از خطبه حضرت اشاره میکند. این میشود بخش پنجم.
**بخش ششم خطبه:** میآیند تحلیل میکنند مسائلی که بعد از رحلت پیامبر رخ داده. دوران قبل اسلام، دوران بعد اسلام. بخش ششم: دوران پس از رحلت پیامبر. موقعیت حساس کنونی را، به قول ماها، زوم میکنند روش. «الان دقیقاً این چند روز اتفاقاتی که افتاد، اینها چی بود؟ برای چی رقم خورد؟» خیلی جالب است، واقعاً این خطبه خیلی عجیب است. شروع میکنند دست میگذارند (متمرکز میشوند)، به قول امروزیها، جریانشناسی میکنند. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در جریانشناسی متمرکز میشوند روی «جریان نفاق و کار شیطان» که این اتفاقاتی که این ایام رقم خورد، «توطئه و بازی شیاطین و منافقین» بود که منتظر فرصت بودند پیامبر سر مبارکشان را بگذارند زمین، از دنیا رحلت کنند. تشبیه میکنند به لاکپشتی که در لاک خودش بود، احساس ناامنی میکرد، وقتی که قشنگ احساس امنیت کرد، سرش را از لاک آورد بیرون، شروع کرد به راه افتادن. «این جریان نفاق با پدرم بود، نطق نمیتوانست بکشد. شیطان دست و بالش بریده شده بود، صدایش خاموش شده بود. بعد از رحلت پدرم اینها زنده شدند، اینها راه افتادند، اینها به کار آمدند.» بعد میفرمایند که «این شیطان و منافقین الان میداندار شدند، به جای اینکه قرآن میداندار باشد در زندگی شماها، در جامعهتان، شیطان میداندار شده، در چنگ گرفته. پیادهنظامش هم کیان؟» بفرمایید: بخش ششم خطبه فدکیه شد سخنان حضرت زهرا سلاماللهعلیها در تقابل «قرآن و شیطان». «میدان را از چنگ قرآن درآوردند، دادند دست شیطان.» و یک افشاگری آنجا حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این بخش از خطبه میکنند. میفرمایند: «این منافقینی که الان میداندارند، این قضایای بعد از رحلت پیغمبر را رقم زدند، اینها هر جور صدمه و لطمه توانستند به اهل بیت پیغمبر وارد کردند.» هر کدامش جای توضیح مفصل دارد.
**بخش هفتم خطبه**: از اینجا به صورت جزئی وارد بحث «فدک» میشود روی فدک. خب چرا فدک؟ برای اینکه یک مسئله محسوس همهفهمی بود که میشد آورد جلو چشم همه. به قول ماها، قدرت رسانهای شدن داشت. خب حرفهای عقلی و کلی را نمیشود که سرش دعوا کرد؟ میشود. آن دعوای ما را شنیدید دیگر؟ معروف. آن قضیه که آدم باسوادی رفت در یک روستایی، دید یک بیسوادی یک جماعتی را مشغول کرده، پای منبر خودش نشانده بود، دارد فریب میدهد. سخنرانی علمی کردن و اینها... عرصه دارد خالی میشود، دارد حذف میشود. اگر معلوم بشود که این بلد است و من بلد نیستم، کنار میآید. وایساد. یک تخته آورد. «مردم! مناظره کنیم». گفتش که: «مردم! شما نظر بدهید که کداممان درست میگوید.» به این آقا که باسواد بود، گفت: «روی این تخته بنویس: مار.» این هم نوشت «مار». خطی کشید، یک زنگوله تهش گذاشت، یک نیش هم سرش گذاشت. رو کرد به مردم، گفت: «مردم! کدام این دو تا مار است؟» خب، صفات نداشتند «مار» را بخوانند. همه دست گذاشتند روی این عکس که گفتند: «این، مار است.» (یعنی «مار» را روی تخته بنویسد).
استفاده از جهل مردم؛ اینجا شکستش را خورد. قضیه ادامه دارد. اینجا شکستش را خورد. خلاصه، محلهشان تمرین کرد، یکی دو سال. قشنگ کار کرد. بعد، یکی دو سال برگشت با سیمای متفاوت. دارد نماز میخواند و اینها. بین دو نماز، حالا یا بعد نماز یا هر چی، پا شد، میکروفون گرفت. گفت: «مردم! از اینجا رد میشدم، آمدم یک چیزی فقط به شما بگویم. من یک خوابی دیدم.» گفت: «من صحرای قیامت را در خواب دیدم دیشب. همه جهنم میرفتند، پدر همه را درمیآوردند؛ ولی روزنه نجاتی بود در قیامت. بعضیها را نجات دادند. حساب شیخ بزرگواری که اینجا در محراب شما نشسته، من در خواب دیدم هر کسی یک تار مو از بدن این بزرگوار را داشت، بردندش بهشت.» ملت ریختند کندند هر چی توانستند از این بزرگوار. غرض اینکه قانع کردن افکار عمومی با یک بحث علمی کار سختی است. فاطمه زهرا یک بحث فلسفی اگر مطرح میکرد، در کتب قبلی مثلاً چه گفتن فلان... خب معلوم است کسی قانع نمیشود. موضوع باید همهفهم و ساده و محسوس باشد. بشود با این مطلب به همه فهماند چه ظلمی رخ داده. بشود به همه فهماند چه تناقضی در گفتار و رفتار طرف مقابل است. آنی که خودشان را معرفی میکنند، نیستند. آنجوری که شما در مورد اینها فکر میکنید، اینها آنجور نیستند.
«مسئله فدک». مسئله فدک هم هدیهای بود از پیغمبر اکرم به فاطمه زهرا. شش سال فدک دست فاطمه زهرا بود و اولی که اینها خلافت را غصب کردند، فرستادند، کارگزاران حضرت زهرا را از فدک بیرون کردند. خودشان آنجا گماشته گذاشتند. اول فاطمه زهرا فرمود: «این هدیهای بوده از پدرم به من در دوران حیاتش.» اینها گفتند: «باید شاهد بیاوری.» ایشان شاهد آوردند، گفتند: «نه، این قبول نیست. علی که اینجا خودش ذینفع است.» شاهد نپذیرفتند. لذا حضرت زهرا سلاماللهعلیها در مرتبه بعد به عنوان «ارث» مطرح کردند فدک را. که اگر میگویید این هدیه زمان پیامبر، هدیه که به من داده، من چون شاهد ندارم، یعنی هدیه صورت نگرفته، خب «سلمنا». اینکه مال پیغمبر بوده. فدک مال شخص من که میگویم هدیه، شما که میگویی نه شاهد ندارم. خیلی خوب. به ارث که باید به من برسد. دست گذاشتند روی فدک، مسئله ارث. از این بخش هفتم خطبه بحث فدک مطرح میشود. فدک را به عنوان ارث میکشند وسط. خطاب به مردم میگویند که «شما خیال کردید که ارسلنا از امون الله، ارسلنا» اول خطاب به مردم کردند که «این چه خیالاتی است که دارید که ما ارث نمیبریم؟» بعد خطاب به خلیفه اول «ابن ابیقحافه» (همان ابوبکر) گفتوگو کردند. آیاتی از قرآن را پشت سر هم حضرت زهرا سلاماللهعلیها اشاره کرد. «اینها چی میگوید؟ پس قرآن که میگوید انبیاء ارث به جا گذاشته. این همه آیه! تواین حرفت به آیه قرآن جور درنمیآید. حرفت با قرآن تناقض دارد.» این بخش هفتم خطبه فدک.
**بخش هشتم:** ایشان این بحث را که طرح کردند، شروع کردند از «انصار» گلایه کردن. انصار کیا؟ یک طبقه اجتماعی سابقهدار. خوب، سابقه درخشان در مردم مدینه که همان اوس و خزرج بودند دیگر. میدانید اینها را. یک مهاجرین داریم، یک انصار داریم. پیغمبر اکرم وقتی از مکه به مدینه آمد، این اوس و خزرج از پیغمبر حمایت کردند، در برابر کفار قریش. جا دادند به پیغمبر. حاکمیت پیغمبر به کمک اینها شکل گرفت. بعد مهاجرین پا شدند از مکه یک تعدادشان آمدند. اینها آن طبقه اولی بودند که از همان اول پشت پیغمبر بودند. فاطمه زهرا دست گذاشت روی اینها. به قول ماها، رزمندهها، سابقهدارها، جبهه. حزباللهیها، جانبازان، خانواده شهدا. اینهایی که توقع میرود که اولین حلقه باشند در دفاع از انقلاب. حضرت زهرا به اینها خطاب کردند. بعد از اینکه بحث ارث را مطرح کردند، به اینها خطاب کردند که: «شما چتان است، چرتتان گرفته؟ به روی مبارک نمیآورید. چی شده؟ ساکت شدید. عین خیالتان نیست.»
حالا بعضی از عبارتها را میخواهم برایتان بگویم، شاید اولین باری است که بشنوید. خیلی جالب است و خیلی عجیب است. اینجا حضرت زهرا سلاماللهعلیها شروع کردند یادآوری کردن که شما انصار چه سابقههایی دارید. شما چقدر توان دارید، قدرت دارید. اول یک بحثی را اینجا مطرح کردند که «چرا تا پیغمبر از دنیا رفت، شما یکهو خموده شدید؟ همه چی تمام شد؟ همه چی را ول کردید؟» نخیر. احساسات و هیجاناتشان به خاطر حضور فیزیکی پیامبر بود. خیلی باور اعتقادی به پیامبر نداشتند. پیامبر وقتی آدم جذابی بود، کلامش اثرگذار بود. دیدنش حال آدم را خوب میکرد. تا وقتی کنار پیغمبر بودند، پیغمبر را میدیدند، انرژی داشتند. پیغمبر که از دنیا رفت، همه، همه انرژیشان خوابید. حضرت زهرا میفرمایند که: «فکر نکن همه چی تمام شد، تازه همه چی شروع شده. مصیبت عظما شروع شده. تازه وقت کار شماست. کارهایی که تا حالا کردید که چیزی نبود. آن غذای صدر اسلام، حمایت از پیغمبر... آن که چیزی نبود. اصل اسلام این است. اصل دفاع.
نکاتی را در مورد رحلت پیامبر و وقایع بعد از رحلت پیامبر فرمودند و فرمودند که: «مگر قرآن نمیخوانید؟ مگر قرآن دائماً در خانههایتان صدایش منتشر نمیشد؟ قرآن همین روزها را از قبل به شما گفته بود. یاد تذکر داده بود، هشدار داده بود. چرا خوابتان برده؟»
**بخش نهم:** بخش نهم ایشان به همین انصار رو میکند. به عنوان «ای هم بنیقیله». بنیقیله، انصار، یک عنوان دیگرشان «بنیقین» است. میفرماید که: «برای چی شما پا نمیشوید من را کمک کنید؟ برای چی پا نمیشوید حق من را از اینها بگیرید؟» حالا داشته باشید این جمله را. فرمود: «شما که سلاح دارید، جنگ هم بلدید، ناله مظلوم هم که شنیدید، چرا کاری نمیکنید؟» «جمله یعنی چی؟ مصلحت نبود. باید سکوت میکردم. بالاخره اوضاع این طور بود. امیرالمومنین شمشیر میکشید، نباید دعوا میشد. نباید جنگ میشد.»
رسماً فاطمه زهرا در خطبه فدکیه دعوت به شورش کرد. «گفتند جنگ میشود.» جنگ میشود؟ بله، آن جنگ میشود. وقتی تنها بیاید وسط، هم جنگ میشود، هم همه به کشتن میروند. آخر که برگشت به منزل، به امیرالمومنین گفت: «چرا کاری نمیکنی؟» فرمود: «من شمشیر بکشم، یک اذانی که داره پخش میشود، دیگر صدایش را نمیشنوی.» علی تنهاست. خیلی مسئله مهمی است. حضرت زهرا حقشان را نگرفتند. آمدند دو کلمه حرف زدند علمی. مثلاً دو کلمه گفتند آقا تو یکی میخواهد کمی محکم برخورد کند. میگویند: «شما آقا دیگر اینجور دیگر نباید حرفت را بزنی.» «وقتی شمشیر کشیدن است، وقت دفاع از مظلوم است، الان وقت انتقام از جلاد است. این جلاد، این شهید! کجای کاری؟ مگر نمیبینی بالا کشیدند؟ خانواده پیغمبر لگدمال شده. سلاح هم که در چنگتان است، سابقه رزم هم که دارید.» وقتی جنگ است، فرمان جهاد داد فاطمه زهرا، جهاد نظامی. خیلی نکته مهمی است. رد میشود. خیلیها دوست ندارند این حرفها شنیده بشود. همان بحث علمی خوب بود دیگر. حضرت زهرا حرف...
نخیر، هم حرفش را میزند و «وَاَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ» میفرماید: «هم کتاب فرستادم.» سوره حدید میگوید: «هم قرآن فرستادم، هم شمشیر فرستادم. هم کتاب، هم شمشیر.» بعضیها خیلی گوگولاند، خیلی نازند. فقط کتاب، گفتوگوی علمی، مباحثه... نه. البته آن بیمنطق بودن هم که فقط شمشیر، بحث و گفتوگو ندارد، آن هم بد است؛ ولی قرآن میفرماید: «من کتاب فرستادم، ولی انزلنا الحدید شدید و منافع للناس.» کنار شمشیر هم فرستادم. هم حرفت را بزن، هم شمشیرت هم تیز باشد، گردنش را بزن. نه با شمشیر که کسی اعتقاد به حرف کسی پیدا نمیکند. شمشیرت هم دستت باشد از حقت دفاع کن. بگو اگر با گفتن نتوانستی حقت را بگیری، مرحله بعدیش چیست؟ «شمشیر ظلم» نه، حقت را بگیر. نه اینکه حرفت را دیکته کن. من که اول بگو. قبول نکرد، با شمشیر دیکته کن. روشن عرض بنده دقت بفرمایید. نه. اول بگو، بهت ظلم کردند. وقت شمشیر فاطمه زهرا حرف و فرمود. بعد به انصار فرمود: «بچهها! شمشیرتان را نمیکشید؟ وقت دفاع است.» بخش هشتم شد. نهم. نهم شد تحریک انصار به شورش نظامی و یادآوری اینکه شما در طول تاریخ هیچ وقت پدر من را رها نکردید، کمکتان را دریغ نکردید. در همه بزنگاههای تاریخی در میدان بودید، کمک رساندید، یار بودید. این هم بخش نهم.
**بخش دهم:** شروع کرد فاطمه زهرا باز با مردم صحبت کردن. پس مردم، خلیفه اول، انصار، دوباره برگشت با مردم. فرمود: «خیلی خوب، حالا به شماها بگویم. فکر نکنید اگر حق من را الان اینجا بردند، من را لگدمال کردند، فاطمه را حذف بکنند، شما زندگی میکنید. همهتان بدبختید. از من شروع شده. من را زدند، مظلومم کردند، حقم را خوردند. فکر نکنید به شما رحم میکنند.» بعد فرمود: «چرا شماها قیام نمیکنید؟» برای اینکه عافیتطلبید، برای اینکه رفاهطلبید. یک فصلی است که اعدادی که عرض کردم چهار جلسه، پنج جلسه، ده جلسه بحث میخواهد. حالا خیلی مختصری امشب یک اشاره اجمالی به خودش خطبه میکنیم.
فرمود: «شماها قرار است خیلی دیگر همهچیز خوب است. از آن روزهای سخت اول اسلام و آن جنگ و آن گرسنگیها و شعب ابیطالب و اینها درآمدیم.» خوب شده، خانهها خوب شده. ماشاءالله آب زیر پوستتان رفته. زندگیها رو به راه شده. دیگر حال و حوصله دعوا و جنگ و میدان و شمشیر برداشتن و اینها را ندارید. «الحمدلله»، همه بازنشستهاید. یک باغی اطراف شهر گرفتید، با نوهها آخر هفته، تعطیلات میروید کیف و حال اینها. انگار نه انگار. این حقوق بازنشستگی نیروهای مسلح، بازنشسته نیروی مسلحی، شمشیر دیگر یادتان رفت. سلاح یادتان رفت. جنگ یادتان رفت. روزهای خوش بهتان رو کرد. همهچیز را فراموش کردید. این است که الان حرف فاطمه اثر ندارد. تذکر داد به اینکه اگر بخواهید حرف اینها را قبول کنید و حرف فاطمه را قبول نکنید، بلاهای زیادی سرتان میآید، اتفاقات بدی برایتان رقم میخورد.
بعد فرمود: «من وقتی آمدم اینجا سخنرانی کردم، میدانستم که حرفم در شما اثر ندارد. آمدم اینجا فقط برای اینکه بهتان بگویم عاقبتی که در پیش دارید چیست. وظیفهام ایجاب کرد که بهتان بگویم.» این هم بخش دهم.
**بخش یازدهم:** اینجا خلیفه اول (ابوبکر) شروع کرد پاسخ دادن به حضرت زهرا سلاماللهعلیها. خیلی محترمانه، با احترام، با تجلیل. گفتش که: «همه ما میدانیم شما صادقی. علاقه ما به شما. ما شما را تایید میکنیم. شما را دروغگو نمیدانیم. نمیگوییم ادعای الکی دارید میکنید.» از علاقهاش به اهل بیت گفت. از همراهیاش با اهل بیت گفت. «خبر ندارید.» سر همین. «این یک چیزی شما خبر ندارید. فکر میکنید که ظلمی صورت گرفته. نه، درست آخه کی جرئت دارد به شما ظلم بکند؟ من بیایم فدک را از چنگ شما دربیاورم؟ من کسیام که بیایم به شما ظلم کنم؟ من به بچه پیغمبر ظلم کنم؟ من مال بچه پیغمبر را بالا بکشم؟ نه خانم جان، سوءتفاهم شده. یک قضیه شما خبر ندارید، من خبر دارم. بهتان بگویم که حالا مسئله حل شود. اینجا مردم هم هستند، بالاخره خوب شد حالا شما تشریف آوردید اینجا. اینها را گفتید، حالا ناراحت هم بودید، درد دل کردیم، بالاخره بله. خب، بالاخره شما فکر کردهاید بهتان ظلم شده، این حرفها را زدید و اینها.» بعد: «از منم هر چی مال و اموال اینها ماند، ولی امر مسلمین، هر کی که خلیفه بعدی من بود، خرج مردم کند و منم که با رأی مردم، با اجماع مسلمین خلیفه شدم و اینم که گرفتم، فدک و اینها، خرج مردم کردم. سلاح گرفتم، دادم به رزمندهها، جنگ فلان... اینها استفاده میشود. مالی که شما دارید، شما مال شخصی. هر چی میخواهی، من خودم نوکرتان هستم. اموال خودم؛ ولی بیتالمال که نمیشود که. آخه این بیتالمال است خانم.» این جواب خلیفه اول بود.
بعد حضرت زهرا سلاماللهعلیها، حضرت زهرا چی جواب دادند؟ **بخش دوازدهم: پاسخ حضرت زهرا به خلیفه.**
«قبلاً دروغ میگویی که قرآن گفته ارث میرسد از انبیا؛ ولی پیغمبر در گوشی، در یک خلوتی، در یک پستو، در تو...» داری بین خدا و پیغمبر اختلاف میاندازی. «تو داری میگویی خدایا یک چیزی گفته، پیغمبر یک چیز دیگر گفته! مگر میشود پیغمبر خلاف قرآن باشد؟ مگر میشود پیغمبر یک حرف دیگر بزند، خلاف آنی که خدا گفته؟» خدا مگر میشود منظورش این باشد؟ اینجا در قرآن یک چیزی گفته. بعد میگوید: «نه، ببین حالا در قرآن یک چیزی گفتم.» حرف میزند از ارث انبیا، حرف میزند از ارث مسلمین. گذاشتن همه، مسلمان، هم بچه پیغمبرم، هم مسلمانم. حکم قرآن باید ارث ببرم. حدیث از خودت درست میکنی. حدیث جعلی: «حرف تو خلاف قرآن است.»
بخش بعدی.
بعد فرمودند که: «خیلی اینجا مطالبی که حضرت زهرا گفتند، عجیب و فوقالعاده. به قول امروزیها کد دادن حضرت زهرا.» برای تاریخ مسجد بودند. اگر میفهمیدند کد را میگرفتند. خب آن وقتها نفهمیدند. ایشان فرمود که: «این اجماعی هم که میگویی مردم اینجوری کردند، اینها، این اجماع داستان دارد. قضیهتان خیلی شبیه آن قضیه آن ترور فیزیکی است که یک وقت یک قائلهای درست کردند، پیغمبر را سر به نیست کنند.»
البته حضرت توضیح بیشتر نمیدهند، فقط یک اشاره میکنند برای اینکه اینها متهمین ترور بودند؛ همینهایی که نشسته بودند. حضرت زهرا تایم مسجد (نه کسانی بودند که نقشه ترور پیغمبر کشیدند) هست اسناد تاریخی شاید در اینترنت هم به زمین میآید که شبانه پیغمبر که برمیگشت، یک صخرهای را در تاریکی رها کنند از بالای این صخره، بیاید پیغمبر را با شترشان پرت کند از صخره بیفتند در دره و از دنیا بروند که حضرت با بعضی از اصحاب بودند. رعد و برق میزد، روشن شد. معلوم شد که اینها دارند از آن بالا سنگ را هل میدهند. تکتک این چند نفر هم دیده شدند. اسامی ثبت شد همانجا؛ ولی پیغمبر فرمود اینها را معرفی نکن. به مردم حضرت فرمودند: «این داستان خیلی شبیه آن داستان، آن ترور است. آنجا ترور فیزیکی کردید، پیغمبرتان را میخواستند ترور فیزیکی کنند. الان دارند ترور رسانهای میکنند. میخواستند پیغمبر را فیزیک حذف کنند. الان میخواهند منطقاً حذف کنند. حرف پیغمبر را حذف کنند، منطق پیغمبر.»
دوباره حضرت تأکید کردند به قرآن، آیات ارث. فرمودند: «عامل اینیم که این داستانی که درست کردیم، صحنهسازیها، این است که نفستان، انفسکم، بازیهایی که نفس اماره درآورد.» این هم بخش دوازده.
**بخش سیزدهم:** دوباره خلیفه اول پاسخ داده حضرت زهرا سلاماللهعلیها: «من هم خدا را صادق میدانم، هم پیغمبر را صادق میدانم، هم دخترش را. شما همه چیزهایی که میگویی راست است، درست است.» وارد جدال اگر میشد، باخته بود؛ برای اینکه بالاخره خبر ندارید! «خبر ندارید» کمی نیست. «خبر ندارید»! وایسادی به کسی که اهل بیت نبوت، معدن علم است. علم اولین و آخرین دستش است. حالا این بحث مفصلی است. آن هم در مورد ارث. آنی که وارث پیغمبر است. به قول فخرازی در تفسیر کبیر میگوید که پیغمبر کلاً سه تا وارث داشته: فاطمه، علی، عباس (عموش). هر سه تای اینها با پیغمبر در ارتباط بودند. اینها ارث میبردند. پیغمبر یک کلمه در مورد ارث با اینها صحبت نکرده! با ابوبکری که هر جور حساب کنی از مسیر هم بری به این ارث نمیرسد. از علمای اهل سنت، به فاطمه نگفته! کی حامل همه حقایق و اسرار بوده؟ بَضْعَةُ الرَّسول بوده. تنها وارث پیامبر است. همسران پیغمبر هم نشنیدند این حرف را.
سیزدهم: پاسخ مجدد ابوبکر. شروع کرد دفاع کردن از حضرت زهرا. توصیفات خیلی ویژه و بلندی از حضرت زهرا گفت. آخرش گفتش که: «ببینید حرکت را. خیلی جالب است. فتنهها ببینید همیشه بوده و همیشه هست. همیشه هم همین مدلی. من نوکر شما هستم. احدی هم در مورد خوبی شما حرفی ندارد. الانم قضاوت بین من و شما به رأی مردم.» «شاهد هم حاضرند، زندهام، عاقل.»
**بخش چهاردهم:** حضرت زهرا سلاماللهعلیها خطاب کردند به مردم. برای آخرین دفعه فرمودند که ویژگیهای مردم. فرمودند: «شماها یک سری ویژگیهای بد دارید. همینها باعث شده که فریب بخورید. در این دعوا، در این نبرد رسانهای، حرف آن طرف را قبول میکند، حرف من را قبول نمیکند.» که این ویژگیهای منفی باید تحلیل شود سر جای خودش. فرصت پخش کردن نیست. کلاً حرف باطل را دوست دارید. نسبت به جنایت چشمپوشی میکنید. قلبتان تیره و تار است، چرک گرفته. نمیگذارد حقایق را درک کنید. اینها کلمات حضرت زهراست خطاب به مردم. «به آلودگیهایتان برمیگردید. اگر آلوده نبودید، قلبتان تصدیق میکرد که اینجا کی دارد درست میگوید.» این هم بخش چهاردهم خطبه. و البته اینجا آخر هم دوباره فرمودند که: «این مسیری که میروید جز بدبختی و نکبت نتیجه ندارد.»
**بخش پایانی:** رو کرد به مزار نبی اکرم. اشعاری را خواند حضرت زهرا سلاماللهعلیها خطاب به پیغمبر اکرم و با پیغمبر درد دل کرد. اشعار خاصی هم (هفت، هشت بیت شعر) خواند و با حالت حزن و ناراحتی فراوان تک و تنها برگشت به منزل. اینجا دیگر نقل نشده که مردم گریه کرده باشند، تأیید کرده باشند، حمایتی کرده باشند. در آن جلسه تک و تنها برگشتند منزل و دیگر خبری هم نشد و کسی هم دیگر به روی مبارک نیاورد و عملاً آن آقا که گفتش که مردم بین من و تو انتخاب میکنند، مردم با سکوتشان انتخاب کردند. آن آقا هم دیگر پشتش گرم شد و این قضیه دیگر ادامه پیدا کرد تا شهادت بیبی سلاماللهعلیها که مثل دیشب وصیت کرد که: «علی جان! نمیخواهم احدی از این مردم اصلاً از قبر من، حتی قبرم را نمیخواهم. مبادا علی جان! یکی از اینها در تشییع من حاضر شود. بر بدن من نماز.» مبادا کسی از قبر من باخبر شود، که نشان دهد به تاریخ از این مردم گلهمند بود. دل به امیرالمومنین.
امروز که فاطمه زهرا را دفن کرد، خطاب کرد به پیغمبر اکرم: «ستُنَبِّئُکَ اِبْنَتُکَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا حَقِّهَا.» حضرت خیلی... این امیرالمومنین هنگام دفن فاطمه زهرا خطاب به پیامبر اکرم عرض کرد: «یا رسول الله، دخترت بهت خبر میدهد چه جور امت تو پشت به پشت هم دادند که فاطمه تو را از صحنه این جامعه حذف کنند.» همهشان پشت هم بودند. این کلمه هضم خیلی معنا دارد. حذف نگفته، گفته هضم. حذف، وقتی که یک چیزی میخواهند ببلعند، مثل خودشان کنند. وقتی مثل خودشان نشد، دفع. با این غربت و مظلومیت دختر، دو ماه یا سه ماه بعد از رحلت پیامبر، طبیعتش این است که وقتی پیغمبر از دنیا رفته، هیجانات مردم، شما میبینید این رجال سیاسی ما وقتی یکی از دنیا میرود، مردم خیلی گاهی انتقاد دارند به خودش، به فرزندانش؛ ولی تا وقتی که این داغ زنده است، آن فرد شاخص از دنیا رفته. تا یکی دو ماه فرزندان این آقا برجستهاند، مردم مردم همدردی میکنند، همدلی میکنند، محبت میکنند, داغدارند. اگر اختلافی هم داریم، فعلاً الان وقتش نیست. باید همدردی کرد. مصیبت دیدند، داغ دیدند. پیامبر اکرم از دنیا رفته، کلاً از دار دنیا. یک فرزند دارد، آن هم فاطمه زهراست. سه روز بعد رحلت، بین در و دیوار قرار میگیرد. هیچکی همدردی نمیکند. هیچکس یک نفر به نفع فاطمه زهرا داد نزده از این عموم مردم. حالا سلمان و ابوذر حسابشان جدا. غریبانه دارد از دنیا میرود.
انگار عرض من امشب این روضه باشد: از حال امیرالمومنین امروز هنگام دفن فاطمه زهرا، یا به تعبیر بهتر و دقیقتر، الان در شب دفن کرد. این دقایقی که بنده به شما اینجا داریم گفتوگو میکنیم، به حسب دقایق تاریخی، ساعت دفن فاطمه زهراست. در الان امیرالمومنین مشغول کفن و دفن است. الان اسما دارد آب میریزد، علی دارد فاطمهاش را غسل دهد. تنها و غریبانه غسل. خیلی جالب است، خیلی عجیب است. در نقلهای تاریخی که شده در مورد کیفیت غسل و کفن فاطمه زهرا، یک نکتهای که کمتر بهش توجه میشود این است. منابع تاریخی (حالا کسانی که نقل کردند این قضیه را در کتابهای مختلفی) یک نکتهای که خیلی اشاره شده و گفته شده و جالب است این است: چند تا قول داریم در مورد اینکه امیرالمومنین سلاماللهعلیه هنگام غسل و کفن فاطمه زهرا ابیاتی را میخواند خطاب به... یک نکتهای درش هست، دوستان. اینطور به ذهن بنده میرسد.
معمولاً افراد داغدار یک نوحهای را مثلاً زمزمه میکنند، اشعار خاصی. اشعار باباطاهر، مثلاً. بستگی دارد. بعضی افراد انس خاصی دارند. یک موسیقی خاصی. دیدید مثلاً خانوادههای داغدار یک موسیقی خاصی از خداحافظی میگوید، از وداع میگوید، از دلتنگی میگوید. آدم داغدار مینشیند این موسیقی را گوش میدهد. آدم داغدار ابیاتی را میخواند، نوحه را میخواند. احساس میکنم امیرالمومنین امشب در تنهایی، هی خودش با خودش نوحه میخواند. خودش با خودش زمزمه میکرد. کسی نبود شانههای علی را نوازش کند؛ چون آنی که در همه مصیبتها حواسش به علی بود، مراقب حال علی بود، میآمد خستگی علی را در میکرد، محبت میکرد. به قول ماها، شانههاش را می نوازید، فقط فاطمه بود. فاطمه کسی بود که سه سالش بود، پیغمبر اکرم از میدان برمیگشت، تنش پر شده بود از تیغ مشرکین. خار میدان. در سه سالگی فاطمه زهرا میآید روی زانوی پدر. یکییکی این تیغها را بیرون میکشید از لباس پیامبر با محبت. «پدر جان! زخم شدی! زخم برداشتی!» آن جمله معروف مال اینجاست که پیغمبر خطاب کرد: «اُمُّ أبیها». مثل مادر دلسوزی میکرد برای این «اُمُّ أبیها». مادر علی هم بود دیگر. فقط مادر پیغمبر که نبود، مادر علی هم بود. تازه علی بعد از رحلت پیغمبر این نیازش به فاطمه، به حسب این زندگی دنیایی و مذهب ظاهر، بیشتر شد. بیپشت و پناه شد. پیغمبر فرمود: «علی جان! تو دو تا رکن داری، دو تا پشت داری. این دو تا را زود از دست میدهی. اولیش منم، دومیش هم فاطمه.»
اینجا نقل شده از امیرالمومنین. مرحوم مجلسی هم آورده. امشب امیرالمومنین فرمود: «اِنْهَدَّ رُکْنِی.» دو تا رکن کمرم شکسته امشب. هی ابیاتی را خواند امیرالمومنین. نقل شده در تاریخ: «فِرَاقُکَ أَعْظَمُ الْأَشْیَاءِ عِنْدِي» اسلو، کفن میکرد. تصور کنید این لحظه را. شعر خواندن امیرالمومنین را. «این کفن را دارد دور فاطمه میپیچد، برایش شعر میخواند.» «فِرَاقُکِ أَعْظَمُ الْأَشْیَاءِ» (دوری از تو خیلی برایم) «وَ فَقْدُکِ فَاطِمَةٌ» (نبودن از هر بدبختی و گرفتاری برای من سنگینتر است.) «صُبْغِي حَسْرَةً وَ أَنُوحُ شَجْوَاً» (از سر حسرت گریه میکنم.) حسرت یعنی اینکه وقتی آدم یک چیز خیلی خوب و بزرگی را از دست میدهد. اشکم از سر حسرت است. «الا خلل مضی اثنا سبیلی، الا یا جودی وسعدینی» (آی چشم من! گریه کن.) «فَهَزَّنِی دَائِمُ الْبُکَا خَلِیلِي.» دیگر تمام نمیشود علی. اینها شعری است که امیرالمومنین امشب میخواند. هنگام «فَهَزَّنِی دَائِمُ الْبُکَا». غصهام دیگر همیشگی است. «عبکی خلیلی» چه شکلی باید ترجمه کنم؟ ساده چی میشود؟ «عبکی خلیلی» (برای خلیلم). بهترین رفیقم را از دست دادهام. اینجا عبارتی نقل شده (بگویم، اذیتتان نکنم. این ایام زیاد گریه کردید. مجلس روضه. خدا قبول کند.) اینجا مقتل این را گفته، تاریخ این را گفته.
یک مسئلهای چون اینجا هست. عبارت از تاریخ. سوال این است که خب امیرالمومنین دستتنها بود. امشب محرمی که نبود. سلمان و ابوذر و اینها که محرم نبودند. حسن و حسین هم که کوچک بودند هنگام دفن. یک نفر از بالا جسد مطهر را باید سرازیر کند به سمت غرب. یک کمی از داخل قبر باید تحویل بگیرید. سوالی که همیشه برای بنده بود این بود که امیرالمومنین در این لحظه چه کرد. دستتنها. پاسخ امشب به شما بگویم مومنین عزیزان. شاید نشنیده باشید این روضه. اشک بریزید امشب با بچههای فاطمه که غریبانه هر کدام یک گوشه. اینجا گفتم: «ثُمَّ حَمَلَهَا عَلَيَّ يَدَيَّ.» گفتند امیرالمومنین با دستش فاطمه را بلند کرد و گذاشت. و در آن لحظه خطاب کرد به پیغمبر، با پیغمبر حرف زد. حالا دلیلش چیست؟ آیا آن دو دستی که از قبر بیرون آمده درست است که اینجا خطاب کرد با پیغمبر؟ یک دلیل دیگری داشته، نمیدانم؛ ولی این عبارت را کار داریم: «حمدلها علی دهی» نشان میدهد که امیرالمومنین به تنهایی فاطمه را دفن کرد. خودش با دو دست مبارک، فاطمه را گرفت، گذاشت در قبر. خب سوال پیش میآید، مگر میشود یک نفر هنگام دفن، یکی دیگر را بلند کند در قبر؟ پاسخ این است: آنقدر این بدن نحیف شده، آنقدر لاغر شده بود. «صَارَتْ کالخَیَالِ.» گفتند اصلاً فاطمهای نمانده بود. شبحی از فاطمه مانده بود. امام صادق: «مادرمان نمانده بود، استخوانی بود بر این تن. صورتی از مادرمان باقی مانده بود.» این امیرالمومنین راحت توانست مثل یک بچه، مثل قنداقه یک بچه، با دو دست خودش فاطمه را در قبر بگذارد.
«لَعَنَةُ اللَّهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.»
در حال بارگذاری نظرات...