آمیخته بودن حق و باطل در نبرد شناختی
نبرد رسانهای و واهی نشان دادن ادعای فاطمه زهرا (س)
تناقض در عملکرد، شاه کلید تشخیص حق و باطل
تحلیل مسائل روز بصورت کلان
کارکرد رسانه در نشان دادن دیکتاتور
صدیق، لقب اختصاصی امیرالمومنین و فاطمه زهرا
ابوبکر، صاحب لقب صدیق در زمان حاضر
تنها درب بسته مسجدالنبی
نقش رسانه در صدیق نشان دادن ابوبکر
صدیق؛ کسی که تناقض ندارد.
زیارت غدیریه معرفی نامه جامع امیرالمومنین
امام یعنی؛ عدم تناقض در افعال، گفتار و حالات…
وجود کثرت و تناقض در اولیاء طاغوت
ایجاد تناقض بین قرآن و پیغمبر توسط ابوبکر
تناقض در گفتار ابوبکر
قرآن مرجع حل اختلافات
درخواست فاطمه زهرا (س) به عرضه ادعا به قرآن
روح قضیه فدک، نادیده گرفتن محکمات قرآنی
شروع فتنهها از وجود تناقض با قرآن
فاطمه سرشته شده با قرآن
وصیت حضرت زهرا س به امیرالمؤمنین
روضه حضرت زهرا سلام الله علیها
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
نکتهای در جلسات گذشته عرض شد که انسان فطرتاً صدق (راستی و درستی و واقعیت) را دوست دارد. در نبرد شناختی رسانهای، هر طرفی میخواهد خودش را صادق نشان دهد و طرف مقابلش را دروغگو. نشانههای صدق و کذب هم البته دیده میشود، اما خیلی به ندرت، بلکه شاید اصلاً نمیشود که ما با صحنهای مواجه شویم که دو طرف نسبت به یکدیگر ادعایی داشته باشند و با هم مخالفتی داشته باشند، اما یک طرف خیلی واضح و شفاف دروغگو دیده شود و یک طرف خیلی واضح و شفاف راستگو.
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «اگر اینطور بود، که «لَم یَخفَ عَلَی المرتادین»، دیگر برای کسی شک پیش نمیآمد و فتنهای و امتحانی نبود.» حق و باطل هیچوقت صریح و شفاف و با فاصله از همدیگر نبودهاند؛ همیشه آمیخته با هم بودهاند. آن باطل محض هم یک رگههایی دارد که میتواند با آن خودش را صادق نشان دهد. آن حق محض هم یک رگههایی دارد که میشود با آن، او را دروغگو نشان داد – دیگر از فاطمه زهرا (س) که ما راستگوتر نداریم که، حالا بیشتر عرض خواهم کرد – اینها توانستند وانمود کنند که انگار فاطمه زهرا (س) یک ادعای واهی و بیاساس دارد و مردم هم این حرف را در مورد فاطمه زهرا (س) پذیرفتند. این نکته بسیار مهمی است.
یکی از شاهکلیدهایی که اینجا به ما کمک میکند برای اینکه تشخیص دهیم در این بین و در این دو طرف قضیه چه کسی حق و چه کسی باطل است، یا لااقل چه کسی باطلتر است – همین را هم اگر آدم بتواند تشخیص دهد، خودش به حساب میآید؛ چه کسی باطلتر است، چه کسی بدتر است – یکی از شاخصهای کلیدی، آن کلمهای است که جلسات قبل عرض کردیم، اگر عزیزی به یادش بیاید، چه بود؟ «تناقض».
بعضی وقتها تناقض دیده میشود، تناقض شفاف دیده میشود. سر و ته حرف یک نفر دارد همدیگر را میزند، عملکردش یک جا با جای دیگر تناقض جدی پیدا میکند که حالا جلسات قبل اشارهای کردیم. اینجا به فاطمه زهرا (س) گفتند: «شما باید شاهد بیاوری.» در یک قضیه دیگر، همین خلیفه اول، جابربن عبدالله انصاری، صحابه پیامبر، آمد به ایشان گفت: «پیغمبر به من فرموده بود هر وقت مال بحرین برسد، من بهت هدیهای میدهم.» مال بحرین هم نیامده بود تا پیغمبر از دنیا رفت. منابع اهل سنت این را نقل کردهاند در صحیح بخاری و صحیح مسلم از این روایت.
مال بحرین که رسید، ایشان آمد به خلیفه اول گفت که پیامبر اینطور فرموده است. خلیفه اول دست کرد: «فَهَفَا عَلَیهِ حِصیَهٌ»، (دستش را کرد توی آن طلا و نقرهای که جلویش ریخته بود)، یک مشت ریخت جلوی جابربن عبدالله انصاری. گفت: «بردار.» برداشت، شمرد، دید ۵۰۰ تا است. گفت: «دو برابرش را هم بردار.» یعنی هزار تا دیگر هم برد.
اینجا مفسّرین و شارحان این کتاب در بین اهل سنت مفصل به چالش خوردهاند که «برای چی اینجا شاهد نخواست؟ از بیت المال پول برداشت.» گفتند: «بله، آقای جابر بن عبدالله شخصیت ممتازی است، مگر میشود به پیغمبر نسبت دروغ داد؟ کسی دروغ ببندد، میرود جهنم. مسلمان هم از این کارها نمیکند، چه برسد به صحابه.»
پدربیامرز! شما همین چند وقت قبل از فاطمه زهرا (س) شاهد خواستید! کسی که آیه تطهیر در شأنش نازل شده، آیه مباهله در شأنش نازل شده، سوره کوثر در شأنش نازل شده. حالا به یک صحابه رسیدی که به نفع خودش هم دارد شهادت میدهد، هیچ شاهدی هم ندارد! فاطمه زهرا (س) که کلی هم تازه مال دستش بود، (اینکه مال هم دستش نبوده). این میشود تناقض و دهها نمونه این شکلی تناقض دارد که دیگر نمیخواهم فعلاً به این بحث بیشتر از این بپردازم.
تناقض، یک راهکار کلیدی است. راهکار کلیدی برای تشخیص میزان دروغگویی یک فرد یا جریان. همین که یک آدمی جهتگیری کلانش درست باشد یا غلط، این خودش یک مرتبه است، خودش یک بحثی است، یک قدمی است. حالا این جای بحث دارد در تحلیلهای سیاسی ما. حالا چون به ورود به جلسه بعضی دوستان مطرح کردند، فقط خیلی پاسخ اجمالی عرض میکنم. شبههای در ذهن عزیزان اگر هست، فعلاً برطرف شود.
بحث ادامه را سریع عرض بکنم. بعضی دوستان گفتند که: «دیشب از شرمندگی برجام درآمدید ولی دولت فعلی کاری ندارید. اینها که رکورد تورم را شکستند.»
بله، ما که انتقاد داریم، انتقادمان را هم گفتیم، جاهای دیگری، جلسات دیگری. همین فاضل بنده مفصل در تهران عرض کردم. از همان اولش هم اعتقاد داشتیم، یعنی از همان اول دولت، به هرحال تا یک حدی شناختی داشتیم دیگر. یک وقتی هم بعضی دوستان در برخی کلاسها و جلسات بودند، خاطرشان هست. حسن هم الان در جلسه است. بعضی دوستان از انتقادات تندی که داشتیم، البته که پراکنده کنیم مصلحت نمیدیدیم اول دولت از انتقادات تضعیف شود ولی برای رفقا بدانید، حالا جریان ممکن است به نحوی نشود، جور دیگری شود. ولی یک نکته را باید به آن توجه داشت.
ببینید رویکرد کلی یک نفر، جهتگیریاش چه شکلی است؟ این هم با شاخص باید بررسی شود، نه چون من علاقه دارم، چون همتیمی من است، چون رفیق من است. جهتگیری کلی چیست؟
یکی وضعیت جوری است که اساساً هیچ امیدی بهش نمیشود داشت. حرف حالیاش نمیشود. اصلاً بنا ندارد حرفی را بفهمد. اصلاً بنا گذاشته بر نفهمیدن! یعنی ۸ سال مسیر را رفته، ۶۰ بار خورده زمین. در گفتگوی خداحافظیاش میپرسند: «برگردی؟» میگوید: «بابا، سنگ پای قزوین دیگر الان دارد وایلا میگوید.» میگوید: «اسم ما را بد در کردند.»
یک وقت یک کسی است، در قیاس با یک همچین کسی، آدمی که دلسوز است، بنا دارد، حرف کارشناس میشنود. حالا کارشناسهایش مشکل دارند، حالا یا ضعف مدیریتی یا هرچی. حالا بنده الان فعلاً بنا ندارم آن را تحلیل بکنم. به هرحال امیدی هست، یک جهتگیری مثبتی است. لااقل اقتصاد را نابود میکند، اعتقاد را دیگر نابود نمیکند. البته اقتصاد وقتی نابود شود، طبعاً یک مقداری از اعتقاد هم نابود میشود، ولی یک چیز مضاعف نمیگذارد روی نابودی، یک لگد اضافه نمیزند.
این کلیتی است که خواستم در این تحلیل عرض بکنم. البته خود این نکته بیشتر چالش ایجاد میکند، اینی که الان عرض کردم. طبعاً باب گفتگوهای بیشتری را باز میکند که اگر بخواهیم واردش بشویم، باید دو سه ساعت بنشینیم صحبت بکنیم. بنده قصد تحلیل مسائل روز به صورت جزئی نبود، غرض بنده تحلیل به صورت کلان بود. و اصلاً هم ناظر به عملکرد دولت قبلی نبود. اصلاً بحث بنده دیشب ناظر به این نبود که آقا قبلیها چقدر بد بودند. ناظر به تناقضهایی بود که در روایات هست. روایات یعنی روایت کردن، یعنی نقل خبری که یک جریانی میتواند در تقابل کامل باشد با حاکمیت، با رهبری حاکمیت. هرچی میخواهد دیکته میکند، رهبری هم هرچی میگوید اجرا نمیکند، آخرش هم همه خرابکاریها افتاد گردن رهبری و نظام و حاکمیت و اینها.
کلاً بنده با این تناقضش کار داشتم که بعد محصول این میشود دیکتاتوری. یعنی معرفی فرد یا جریان به عنوان دیکتاتور. اینجایش را عرض بنده بود. و میشود دیکتاتورها را چقدر تبرئه کرد؟
کار رسالت بنده الان از شما سؤال میکنم – یک سؤال، من بحث مسئله روز نیستا، اصطلاحاً اینها بحثهای مدیریت رسانهشناسی است، مثال درسته که ممکنه سیاسی باشد، ولی بحث من بحث سیاسی نیست – کارکرد علم رسانه چیکار میتواند بکند؟
شما الان تصور بفرمایید که ما ایرانیها، بنده و شما، یک شبکه بزنیم، اسمش را مثلاً نمیدانم چیچی بگذاریم، «سعودی اینترنشنال» مثلاً. درست شروع میکنیم ارتباط میگیریم با یک بدنهای از مردم عربستان. از اینجا فعالیت رسانهای میکنیم علیه حاکمیت عربستان. فرض دیگر، فرض محال که محال نیست. ارتباط میگیریم، یک تعدادشان را شناسایی میکنیم. شیعیان قطیف، احصاء استان این ور و آن ور. آنها هم خیلی واضح، بازیگرانشان، فوتبالیستهایشان، فلان اینها مصاحبه میکنند، پیام میدهند، استوری میکنند، توییت میزنند علیه حاکمیت.
اعتصاب. ما اینجا دستور میدهیم، آنها اعتصاب میکنند. ماشینهایشان را نمیدانم مثلاً بیخ میریزند، پنچر میکنند. کرکرهها را با زور و آتیش و کتک، چوب و چماق پایین میکشند. نیروی انتظامی سعودی را میروند میکشند، چاقو میکشند. گروهی میروند قتل صبر میکنند. حالا من اصلاً به جمهوری اسلامی و شماهایی که حزبالله اینجا دارید، به آنها خط میدهید، کار ندارم. الان شما توقعتان این است که سلمان با آن شیعیان قطیف و احصاء و اینها چیکار کند؟ به نظرتان چیکار میکند؟ بفرمایید. یعنی اعدام که اصلاً کف کار است.
در مورد من پرسیده میشود باز هم که چه جور اعدامت کنم؟ آن که مسلم است، آن که دیفالت است! «خاشقچی را بدهم؟ مثلاً این را بدهم؟ آن را بدهم؟ کدامش را بدهم؟» فطرت آدم راجع به دیکتاتور، یک حکم ابتدایی واضح و مسلمی همچین چیزی دارد. دیکتاتور این است. معکوس آن و سعودی دارد این کار را میکند. و جمهوری اسلامی به کمترین حد مجازات دارد برخورد میکند، و در عین حال هم دیکتاتور است، هم مجرم است، هم اعدامگر است، بین المللی، همه چی هم هست. تسمه تایم پاره میکند از این شدت تناقض. این خیلی واضح است.
اگر دیکتاتور است، به آن مدل برخورد کند، آن ها که هیچی، آن ها که قتل عام میشوند یکی یکی. و شماها را بگردد پیدا بکند، گردن شماها را هم بزند. فکو فامیل شما، هرکی باشد توی سعودی، ده پشت آنورتر را باید بگیرد، حُقبت بکند، مجازات بکند. قاعدهاش این است. تازه همچین کاری هم بکند، تازه به عنوان دیکتاتور هم خیلی معرفی نمیشود. یعنی تازه اینها هم خیلیهایش قانون عرفی دنیاست. خیلی از اینها روال است، یعنی اصلاً کاری به دیکتاتوری هم ندارد.
رسانه چیکار میکند؟ چه چیزی را تبدیل به چه چیزی میکند؟ چه سفیدهزیادی را تبدیل به سیاه محض میکند؟ چه سیاه واضحی را تبدیل به سفید و روشن میکند؟ اینها کار رسانه است. بنده با این بخش کار دارم. این را هم دارم میگویم برای اینکه تحلیل خطبه فدکیه باشد، از اینجا وارد بحثم بشوم.
چی بگویم؟ آخه قلب آدم به درد میآید. لقب «صدیق»، میدانی مال کی بوده؟ مال کی بوده؟ روایتی که منابع اهل سنت نقل کردهاند، سنن ابن ماجه، جلد ۱، صفحه ۴۴. شاید ۱۰، ۱۵ تا منبع موثق اهل سنت این روایت را نقل کردهاند. امیرالمؤمنین (ع) در منابع اهل سنت این روایت را میفرماید: «أنا عَبدُالله و أخو رَسولِ الله.» من بنده خدایم و برادر رسول خدا. «و أنا الصدِّیقُ الأکبرُ.» من صدیق اکبرم.
در مورد «صدیق» عرض میکنم یعنی چه. واژه کلیدی است که کل قضیه فدک با همین یک کلمه مرتبط است. لقب اختصاصی امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه زهرا (س) است. صدیق، صدیق اکبر. چرا؟ توضیح میدهم صدیق یعنی چه.
«و أنا الصدِّیقُ الأکبرُ.» روایت بماند در ذهنها. مثل اسم علی که امام حسین (ع) چند بار گذاشت: «قیامت هم اگه خدا پسر میداد، علی میگذاشتم.» بنده در بعضی شبها اگر میشد ۱۰ بار بعضی جملات را میگفتم.
منابع اهل سنت این جمله را از امیرالمؤمنین (ع) نقل کردهاند، نه یکی دو تا، نه یکی دو جا. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «أنا الصدِّیقُ الأکبرُ.» من صدیق اکبرم. «لا یَقولُهُ بَعدی اِلّا کَذّابٌ.» بعد از من، هر که آمد و گفت من صدیقم یا اسم «صدیق» رویش گذاشتند، کذاب است. صدیق، کذاب. دقیقاً روبروی همدیگرند. دیگر صیغه مبالغه است. صدق و کذب. همین یک دانه بس است تا بفهمی کی خالی میبندد، کی راست میگوید. برای اینکه این «صدیق اکبر» است. حالا تو هم راست میگویی دیگر، صدیق که نیستی. صدیق فقط علی است. هرکی غیر از علی (ع) گفت صدیق، دروغگو است.
شما میدانید این لقب الان در عالم اسلام، «صدیقِ خالی» بگویید، میگویند: «کی را میگوید؟ ابوبکر صدیق.» میروید مسجد النبی در مدینه. یک وقت یک سید جلیل القدری به بنده در مسجد النبی میگفت: «اینها گفتند پیغمبر تمام درها را بست: «سَدُّ الأبواب اِلّا بابَه» تمام درها را بست جزء در خانه امیرالمؤمنین (ع).» اینها اصلاً مخزن مهاجرین که آمده بودند، هر کدام در داشتند به مسجد، از آنجا رفت و آمد میکردند. همه درها را بستند که از بیرون مسجد، رفت و آمد با حال جنابت و اینها وارد مسجد نشود. همه در، فقط در خانه امیرالمؤمنین (ع).
الان تمام آن درهایی که آن موقع بسته شده بود، شده یکی از درهای مسجد النبی. ابوبکر گفت که: «آقا، در خانه ما را بستی. یک روزنه بگذارید من مسجد را نگاه کنم، اگر جلسهای بود، سخنرانیای بود، چیزی بود، بفهمم بیایم تو مسجد.» اسم این هست «خُوخه»؛ سوراخ، روزنه. ابوبکر بود.
آن روزنهای که مال ابوبکر بود، الان شده سه تا در مسجد النبی: «باب ابیبکر صدیق الاول»، «باب ابیبکر صدیق الثانی»، «باب ابیبکر صدیق الثالث». و تنها دری که باز بود، خانه امیرالمؤمنین (ع).
تنها دری که الان قفل است و سمتش اگه بری و وایسی، میزننت و میبرنت، در خانه فاطمه زهرا (س) است. در یک قفل است الان. میگوید قفل بزرگی هم دارد. بروید ببینید، ان شاء الله باز شود.
ابوبکر صدیق. چرا گذاشتند صدیق؟ برای اینکه در آن قضیه که روبروی صدیقه کبری (س) ایستاد، هموزن و پایاپای باشد. صدیقه کبری یک ادعایی کرد. اینور خیلی وزنی نداشت که بخواهند باهاش روبروی فاطمه بایستند. دو تا صدیق بالاخره با هم بحثشان شد. رسانه میتواند کاری بکند که کلاً در عالم رسانه، این همه منبر، تریبون، مسجد، نماز، هرچی، کتاب، جزوه، شبنامه، همه چی، حرف، همین گفتگوها با همدیگر، همین توی صفحه تاکسی صحبت کردن. همه اینها میتواند کاری بکند که کلاً در این هستی، دو تا صدیق باشند: صدیق و صدیقه. صدیق، امیرالمؤمنین است. صدیقه، فاطمه زهرا است. دوتایی با همدیگر یک حرفی را زدند که گفتند فدک مال ماست. روبرویش یک آدمی ایستاد که حالا کاری ندارم به سابقهاش که بحث مفصلی است. آنقدر او را بردند بالا بالا بالا، شد صدیق! این دو تا را آوردند پایین پایین. دیگر الان وقتی صدیق میگویند، این دو تا اصلاً به ذهن نمیآیند. میشود علی (کرم الله وجهه) و ابوبکر صدیق.
علی (کرم الله وجهه)، علی بن ابیطالب، لقبش این است. علی پسر ابیطالب. فاروق اعظم بود. فاروق را هم دادند به یکی دیگر. ذیالنورین بود، دادند به یکی دیگر. هرچی داشت، دادند به یکی دیگر. تقسیم کردند. اسامی. این کار رسانه است.
صدیق یعنی چه؟ صدیق کسی است که تناقض ندارد. صدیق یعنی یک جمله برایتان بگویم. این را یادگاری… چند تا یادگاری، حالا دیشب وعده کردیم یادگاری بدهیم. چند تا یادگاری خوب ان شاء الله در این جلسه باشد، باقیات الصالحات بماند.
یک زیارتی داریم، نجف. اگر مشرف شدید و شدیم ان شاء الله به همین زودی، ان شاء الله به مدد امیرالمؤمنین. نجف اگر رفتید، زیارت غدیریه را مطالعه بفرمایید. در حرم بخوانید. زیارت در اینترنت بزنید هست. در مفاتیح هم هست. زیارت اول معروف به زیارت غدیریه امام هادی (ع). چند تا زیارت ما از امام هادی (ع) داریم: یکی زیارت جامعه کبیره است، یکی زیارت غدیریه است. این مظلوم واقع شده. این از جهاتی از زیارت جامعه کبیره مهمتر است. برای اینکه یک دوره تاریخ اسلام و خصوصاً تاریخ امیرالمؤمنین (ع)، معرفینامه جامع امیرالمؤمنین (ع). اصلاً خودش یک کتاب درسی است. خیلی چیز عجیب غریب و فوق العاده. یک دوره امامشناسی. ویژگیهای امیرالمؤمنین (ع) را به طرز عجیب و غریب در بحث تاریخی یکی یکی مطرح میکند.
به سه کلمه میرسد، سه کلمه استثنایی. روی این سه تا فکر کنید. بخوانم برایتان؟ امام هادی (ع) خطاب به امیرالمؤمنین (ع) در زیارت غدیریه اینطور میگوید: «فَمَا تَنَاقَضَت أفْعالُکَ وَلا اخْتَلَفَت أقْوالُکَ وَلا تَقَلَّبَت أحْوالُکَ.» از این قشنگتر دیگر نمیشود حرف زد! تو کسی بودی، تو امام برحق بودی. تو کسی بودی که افعالت با هم تناقض نداشت. حرفهایت با هم اختلاف نداشت. حالاتت با هم تقلب و ناسازگاری نداشت. یعنی ناسازگاری نداشت. که حالی به حالی بشوی، یک روز، یک مسئله را اصلاً ندید بگیری، حالت خوش است اصلاً به حساب نمیآوری. یک روز دیگر عصبانی هستی به همه چی گیر میدهی. تو افعال تناقض نبود! خیلی حرف است. امام یعنی امامشناسی ما. محمد (ص) را چه شکلی معرفی میکنیم؟ امام، امام برحق است. چی میگویی؟
این چه شاخص عجیبی است؟ آقا، عالم باشد. خوبی اش این است که هرکی ادعای علم هم میتواند بکند. آدم خوبیه، دزد نیست، سادهزیست است، نماز میخواند، نماز شب میخواند، انفاق میکند. تناقض نباشد در کارهایش. خیلی حرف است. هیچ جایی نشود با یک کاری کاری دیگر را زیر سوال ببری. با یک کار دیگرش.
چه میشود کسی دچار تناقض میشود؟ تناقض داشتن و نداشتنش به چی برمیگردد؟ یک کلمه کلیدی میخواهم بهتان بدهم: «کوثر» و «تکاثر». دو تا کلمه داریم در قرآن، روبروی همدیگر.
کوثر کسی است که هر چقدر دامنه وجودیاش زیاد شود، ابعاد وجودیاش گسترده شود، با اینکه همه اینها کثیر است، ولی همهاش یکی به حساب میآید. شما الان روایت اهل بیت را وقتی میخوانید، معلوم نمیشود، «این روایت مال کدام امام است؟» درسته آقا؟ این خیلی چیز عجیب غریبی است!
کلمات امیرالمؤمنین (ع)، آقا، روایت امام رضا (ع) را مثلاً شما، روایت امام صادق (ع) را میتوانید تشخیص بدهید؟ اینها که خوندی تا حالا؟ مطالعه کردی؟ حالا بماند که خود کلمات امام رضا (ع) را شما نمیتوانید تشخیص بدهید، این مال ۵ سالگیاش است؟ ۱۰ سالگیاش است؟ ۲۵ سالگیاش؟ ۸۵ سالگیاش؟ بابا، یک آدم معمولی سخنرانی میکند، معلوم است حرفهای بچگیاش، نوجوانی، جوانی، پیری. این آقا با آن آقا ادبیات کاملاً متفاوت. شهید مطهری (ره) یک ادبیات دارد. علامه جعفری (ره) یک ادبیات دارد. یک متن بگذارند جلویت، تشخیص میدهی مال آوینی است؟ مال علامه جعفری است؟ مال چه کسی است؟ قشنگ مشخص است.
قدرت خدا! ۱۲ تا امام حرف زدند، یک کلمه تفاوت در اینها احساس نمیشود. ۵۰ سال، ۶۰ سال حرف زده، یک کلمه در این ۶۰ سالش تفاوت احساس نمیشود. خیلی چیز عجیب غریبی است! هزار سال دیگر هم حرف بزن، همهاش یکی است. تو از یک جا دارد میآید بیرون: «یکتم فرمودن گیر این نباش که بگه قَالَ الکوثر». هر چقدر هم زیاد شود، زیادش همه یکی است. در آینه تکثیر شده. درسته آقا؟
شما یک عکس کربلا را پرینت میگیری، اسکن میکنی، کپی میگیری، ۱۰۰ هزار تا ازش میزنی، همهاش یکی است. ۵۰ هزار تا دیگر هم، ۶۰۰ هزار تا دیگر هم بزنی، همهاش یکی است. ۶۰ سال دیگر هم کپی کنی، همهاش یکی است.
تکاثر چیست؟ به دو نفر جدا جدا میگوید: «یک تصویر بنشین بکش.» بگوییم آقا در این جلسه، شما همین میکروفون را توصیف کنید. هر کدام از شما یک روایتی میکنید، حتی در رنگش. چه رنگی است؟ ۶۰۰ تا نظریه الان میآید: «نه آقا، این سیاه است. نه آقا، سیاه کجاست؟ سُربی است. سُربی چیست؟ نوک مدادی است.» بعد مثلاً هزار و یک تحلیل، زاویه دید. این میشود تکاثر. چون به مصدرش با هم فرق میکند. ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ نفر. با اینکه در مورد یک موضوع دارند حرف میزنند، ولی بیست آدم با ۲۰ تا زاویه دید، با ۲۰ تا سطح اطلاعات مختلف، ۲۰ تا فکر مختلف. این میشود تکاثر. قاعدهاش این است که وقتی تکاثر شد، تناقض پیدا میکند. کجا تناقض نیست؟ در کوثر. کجا تناقض است؟ در تکاثر.
کسی که به کوثر رسیده، کوثر شده، حرفش تناقض ندارد. چرا؟ برای اینکه معدن علم است، وصله به معدن نور. «وَاللّهُ وَلِیُ الّذینَ آمَنُوا.» بقیهاش را شما بگویید: «اللّهُ وَلِیُ الّذینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظّلُماتِ اِلَی النّورِ وَالّذینَ کَفَرُوا اَؤلِیاؤُهُمُ الطّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النّورِ اِلَی الظّلُماتِ.»
نور یکی هم هست. نگفته انوار. نور. ظلمت. نگفته ظلمت. گفته ظلمات. اولیاء الهی از ظلمات میبرند به نور. از کثرات میبرند به وحدت. اولیاء طاغوت از وحدت میبرند به کثرات. از کجا بفهمیم اولیاء الهیاند یا اولیاء طاغوت؟ از اینجا بفهمیم که به وحدت داریم میبریم یا به کثرت. از کجا بفهمیم به وحدت میبریم یا به کثرت؟ تناقض. اینجایش با آنجایش اگر نخورد، کثرت دارد. کثرت مال طاغوت است. طاغوت ولایت ندارد.
تمام عمر فاطمه زهرا (س)، یک حرفش با یک حرف دیگر تناقض نداشت. لذا ابوبکر آنجا در این خطبه برگشت گفت: «مگر کسی میتواند شما را صادق نداند؟» وقتی حضرت زهرا (س) این مطالب را فرمودند، فرمودند: «همه ما اینجا ادعا داریم. تو صادقی. سیده نساء اهل جنتی. مگر میشود تو را تکذیب کرد؟» بخوانید خود برای این بخشش را. «همه حرفهایت درست است. همه را قبول داریم. فقط من یک چیزی خبر دارم، شما خبر نداری. پیغمبر به من فرمود: انبیا ارث نمیگذارند. شما خبر نداشتی. این را هم من خرج خودم نکردم. گذاشتم خرج مردم بشود، بیتالمال. خودم هم که مسئول نشدم. مردم به من رأی دادند؛ «اجماع المسلمین».»
بعد حضرت زهرا (س) یک جمله دیگر فرمودند. اینجا چیکار کرد فاطمه زهرا (س)؟ برای اینکه تناقض این آدم را نشان بدهد. فرمود: «تو داری بین خدا و پیغمبر تناقض میاندازی! یک حرفی داری به پیغمبر نسبت میدهی که با قرآن تناقض دارد. بین خدا و پیغمبر تناقض نیست. بین حرف قرآن با حرف پیغمبر تناقض نیست. حرف تو با قرآن تناقض دارد.» مسئله را سادهاش کردیم.
حالا از کجا تشخیص دهیم تناقضها را؟ کلید اصلیاش اینجاست عزیزان. این خودش باز هم نیاز به یک دهه، دو دهه بحث میخواهد. دیگر فقط امشب داریم جمع و جور حرف میزنیم.
یکی از شاخصهای اصلی برای تشخیص تناقض، تناقض با تناقض با چیست؟ تناقض با واقعیت. واقعیت چیست؟ واقعیت الان اینجا این دستمال کاغذی مثلاً هست، لیوان هست، چه میدانم، این پایه دوربین هست، پنکه سقفی هست. همهمان هم داریم میبینیم. چشم او میبیند، عقلمان هم تصدیق میکند. همه قبول دارید دیگر. کسی شک داشته باشد که بالا سرمان مثلاً اینجا چهار پنج تا پنکه سقفی است؟ کسی این را تکذیب میکند؟ نگاه کن، نگاه میکند، تصدیق میکند. مرجع حل اختلاف اینجا حس است. اصطلاحاً امر محسوس. نگاه کنی برطرف میشود.
گاهی مرجع حل اختلاف یک امر عقلی است. همین تصور بکنی میبینی تناقض دارد. بگویم: «بنده پدر پدرم هستم.» خندهتان نمیگیرد از این جمله؟ «بنده پدر پدرم هستم.» غذاهایی که دادند چه کردی؟ چیزی توش نریخته بودند؟ یک کمی دچار مشکل شدی؟ نمیشود آدم پدر پدرش باشد. منظورتان این است که پسر پدرتان هستید، دیگر. «نه، من پدر پدرم هستم.» یعنی شما پدر پدرتان هستید و در این حال پسر پدرتان هستید؟ بله. حالا شده دیگر. بالاخره آن قضیه که چیز بود مثل سؤال «کلاغ پر»، «فیل پر»... آن حیوان را گفت، گفت: «این هم پر!» گفت: «آخه نمیشود که این پر ندارد.» گفت: «حالا دیگر این است دیگر.» درازگوش است. نمیشود. این مرجع حل این مشکل عقل است. عقل میگوید نمیشود. یکی هم بابا باشد برای یک نفر، هم بچه باشد برای همان نفر. نمیشود. متضایفین از یک جهت واحد نمیتواند وحدت داشته باشد. اصطلاح فلسفی و علمیاش. خب، این هم ساده.
یک سری مسائل هم هستش که اینها ادعاهایی است که در زندگی ماست. میگوید آقا مثلاً فلانی به فلانی تهمت زده. چه شکلی اثبات کنیم؟ نه ما بودیم بشنویم به گوش خودمان محسوس باشد. نه میتوانی با فکر کردن به نتیجه برسی، معقول. اینجا باید چیکار کنیم؟ و تصدیق بکنیم حرف بقیه را.
یک چیزی دیشب گفتم. دیشب گفتم: «دیگران امتداد ما میشوند، گاهی. درسته؟ یادتان هست؟» نمیخواهیم زیرآب امتداد را بزنیم. برای اینکه ما خیلی وقتها خیلی چیزها را خبر نداریم، باید از یک نفر کمک بگیریم. شما پیش مشاور هم که میروی، آن میشود امتداد فکر شما، امتداد عقل شما. عقل آدم تا یک جایی قد میدهد. مشاور میآید یک دو پله شما را میبرد جلو.
بحث ما دیشب چی بود؟ سوءتفاهم دیشب برطرف شود. بحث ما این بود که نباید عقلت را تعطیل کنی، بدهی دست یکی دیگر. امتداد باشد. کمک بگیر، خودت فکر کن، خودت تصمیم بگیر. بدون امتداد که نمیشود. مگر چقدر شناخت دارم؟ برای چی شاهد میآورند در دادگاه؟ بازی نمیکند، میگوید: «آقا، من چشمم تا یک حدی میبیند. سواد من، اطلاعات من تا یک حدی قد میدهد.» شاهد که میآید، امتداد میدهد اطلاعات قاضی را. میگوید: «من سر صحنه بودم خودم دیدم.» آن یکی هم دقیقاً همین را میگوید. اینجا انگار قاضی خودش سر صحنه بوده، حکم میکند. این میشود امتداد اطلاعات قاضی، امتداد چشم قاضی.
امتداد، مهم است. امتداد نباید جای عقل بنشیند. حالا یک سری قضایا هست، یک کسی ادعایی میکند، یک طرفش قابل تصدیق. چهار نفر هستند، بودند، خبر میدهند. آدمهای مؤمنین. اینجا شاخص دارد. گفتم: «آدم مؤمنی باشد، دروغگو نباشد، حواسپرت نباشد.» شاهدش کفایت میکند. این یک طرف قضیه است.
یک طرف قضیه چیست؟ دقت بکنید اینجایش... اینجایش خیلی مهم است. یک سری مسائل هست، اصطلاحاً حکم قانون، یک امر کلی است. یک گزاره کلی است. اینجا یک مرجعی میخواهد که آن امر کلی را تصدیق بکند. خیلی سریع میخواهم بروم سراغ اصل قضیه. این جمله مقدماتی دارد، دارم همه را میزنم.
راهکار اصلی اینجور وقتها، مراجعه به قرآن است. مخصوصاً در جامعه اسلامی، جامعه دینی. برای اینکه یک چیزی اصلش – اصلش، بحث جزئی نیستا – اصلش خوب است یا بد است؟ غلط است یا درست است؟ مراجعه به قرآن.
آقا، یک سری اخلاقها، رفتارها، همه تصدیق میکنند. ظلم بد است، دروغ بد است. یک سری رفتارها را نمیدانیم. آقا، حجاب. الان دعوا دارند دیگر در جامعه ما. آب و غذای حجاب. چیکار کنیم؟ بگوییم خوب است؟ بگوییم بد است؟ جامعهمان هم جامعه اسلامی است. همه مسلمانیم. خدا را قبول داریم، پیغمبر را قبول داریم. یک چیزی را میخواهیم ببینیم که خدا قبول دارد، پیغمبر قبول دارد؟ مرجع حل اختلاف اینجا الان چیست؟ بفرمایید. خدا در مسائل کلی و کلانی که نظرش را میخواهی، حرفهایش را زده. آن هم قرآن است. مثلاً حل کرده. به همین راحتی، به همین روشنی. دیگر نباید اختلافی بماند اینجا. در این مسئله باید به قرآن مراجعه کرد.
این همون کاریه که فاطمه زهرا (س) کرد در خطبه فدکیه. فرمود: «مردم، من یک ادعایی دارم. این آقا هم یک ادعایی دارد. اصل قضیه را اول ببینیم قرآن تأیید میکند یا نمیکند؟ بعد بیاییم سراغ حرف من. آن اصل قضیه این است که آقا پیغمبر ارث میگذارد یا نمیگذارد؟ مگر این خلیفه پیغمبر نیست؟ مگر مجری دین نیست؟ مجری دین است، یعنی قرار است که قرآن را پیاده کند. حرف میزند، این همه آیه دارد به وضوح میگوید انبیا ارث به جا گذاشتند. به خود پیغمبر دارد میگوید که ارث تو را این شکلی تقسیم کن. احکام ارث را پیغمبر ابلاغ کرده. هیچ جای دیگر هم که نگفته تو استثناءیی.» خوبی قرآن این است، مرجع حل اختلاف است. قرآن کتاب واقعیت است. قرآن همهاش صدق است. قرآن همهاش واقعیت است.
تو یک دعوایی، این اینی که دارم میگویم الان در تحلیلهای سیاسی شما به شدت بهتان کمک میکند، به شدت کمک میکند. دو نفر دارند با هم بحث میکنند. توضیح بدهم این حرف را. ما میآییم مناظره برگزار میکنیم ایام انتخابات. «شما حرفهایت را بزن، شما حرفهایت را بزن.» بعد میگوید: «مردم رأی بدهید.» به نظرتان کار درستی است؟ این مدل دموکراسی غربی. این تله دارد. تلهاش را هم میدانی کجاست؟ میگوید مرجع حل اختلاف، هوای نفس مردم. آخر چی تشخیص میدهد که چی خوب است، چی بد است؟ چالش با چی حل میکنیم؟ با اینکه مردم از چی خوششان میآید؟ این حقه و کلاهبرداری بزرگ.
باید وقتی مناظره شد، حالا این گفتمان شکل بگیرد. مردم اینها را شنیدید، حالا عرضه کنید به قرآن. جواب نمیگیریم. نقشه کلان دارد. یک امر کلی دارد. میگوید این میگوید آقا رابطه ما با دشمنان دین اینطور بشود، مشکلات حل میشود. آن دارد میگوید این رابطه اینطور بشود دخالتی در حل مشکلات ما ندارد. این ادعای کلیاش است. این قضیه، این گزاره کلی است. قرآن اینجا جواب دارد یا ندارد؟ آن چیزی که دیشب میخواستم عرض بکنم این است. این کار میشود یا نمیشود. چرا نمیشود؟ کی نمیگذارد این اتفاق بیفتد؟
قرآن میفرماید که هر وقت من میگویم که بیایید قرآن حل و فصل کند اختلافات سیاسیتان را: «رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا.» منافقین شروع میکنند سر و صدا کردن. «آقا، این حرفها چیست؟ قرآن چیست؟ داریم حرف میزنیم، حرف منطقی است، بحث. نگاه نمیگذارد آن کلیه قرآنی زنده بشود در مردم و ذهن مردم. نمیگذارد قرآن مرجع اختلاف باشد.»
آقا اصلاً قرآن کارکردش چیست؟ «مجالس خط بخوانیم»؟ و «سفر میرویم، بوسش کنیم»؟ و «ایران خودرو هم که ماشین میدهد» – که ان شاء الله به لقاءالله بپیوندید – «یک قرآن هم توش میگذارد که حالا یا قبل از رفتن به لقاءالله بخوانید یا بعد که به لقاءالله رفتید، برمیدارند میخوانند برایتان.» قرآن همچین کاربردهایی دارد؟ یا «در مدارس قرآن درس میدهیم. قرائت قرآن، داستانهای قرآن.» بابا قرآن نیستا. قرآن مرجع حل اختلاف است. فرقان، فیصل است. فصل، فصل مبین. حکم. میگوید: «ما اختلاف که داشتیم، قرآن فرستادیم که «لِتَحْكُمَ بَيْنَهُمْ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ».» بیاید اختلاف را برطرف کند. حرف راست را آنی میگوید که حرفش مطابق قرآن است.
این اگر فرهنگ بشود، آن وقت شما هرکی که حرف میزند - یعنی خود بنده الان اینجا صحبت میکنم - این باید فرهنگ بشود. تا این فرهنگ صورت نگیرد، ظهور اتفاق نمیافتد. تا این فرهنگ صورت نگیرد، ولیخدا مظلوم واقع میشود. با بازی سیاسی سر ما را کلاه میگذارند. هر انگ را به هر ولیخدایی میتوانند بچسبانند. امام زمانش هم که الان بیاید، چهار تا انگ میچسبانند. در روایت هم هست، همه هم قبول میکنند. باید این فرهنگ شکل بگیرد. آقا، قرآن کی حرف قرآن، حرفش را تصدیق میکند؟ این حرفش را تصدیق میکند؟
نه در جزئیات دقت داشته باشینها. حکم، یک حکم کلی دارد میدهد. یک کبرا دارد میگوید. مفصل در جلسات دیگر اینها را بحث کردیم. یک کبرا را دارد میدهد. این کبرا، قرآن شاخص این را قبول میکنی یا رد میکنی؟ قاعده کلی را قبول میکنی. این را به عنوان یک امر ارزشمند دارد معرفی میکند؟ خب، قرآن تصدیق میکند یا نمیکند؟
بعضی چیزها محکمات قرآنی است. بابا، ارتباط با کفار، ولایت کفار نداشتن، برائت از کفار، تقابل با کفار، جهاد با کفار. این دیگر اصلاً واضحات قرآن است. چه جور میشود من ادعا دارم مسلمانم؟ قرآنخوانم؟ قرآن را قبول دارم؟ چهار تا آدم میتوانند با شیادی و سیاستی بیایند من را وادار بکنند رأی بدهم، حمایت بکنم از یک حرفی که دقیقاً ضد قرآن است؟ این روح قضیه فدک است.
ان شاء الله توانسته باشم جا بیندازم، منتقل کرده باشم. فاطمه زهرا (س) آمد فرمود: «آقا، من که صدیقم، قبول نمیکنی. علی هم که صدیق است، قبول نمیکنی. قرآن که دیگر مرجع است. قرآن که دیگر حل میکند اختلافمان را. تطبیق بدهید. ببینید حرف من با قرآن مینشیند یا حرف او؟» او چی گفت؟ گفت: «درست است من در قرآن چیزی ندارم ولی یک چیزی از پیغمبر شنیدم. یک چیزی از پیغمبر شنیدم.» یک چیزی میشود.
یک کسی میآید میگوید من خواب دیدم. یکی میآید میگوید این آقا در مسائل خانوادگی شما کمک میکند، در مسائل سیاسیتان کمک میکند، در مسائل اخلاقی کمک میکند. آقا، ما استاد اخلاق میخواهیم چیکار کنیم؟ تناقض نباید داشته باشد با قرآن. با آن حکم کلی که قرآن بیان کرده. یک استاد اخلاقی آمده میگوید که آقا، به همسر ظلم کن. بعد میگوید که شما تشخیص نمیدهی، من استاد اخلاقم. میدانم که اینجا شما باید... اینجا الی ماشاءالله داریمها. الی ماشاءالله داریم. بعد این میگوید: «آقا، من چیکار کنم؟ من فکر کردم این عارف است، چشم برزخی دارد. به من گفت که اول یک چیزهایی گفت و بعد کم کم رسید به اینجا که شما اصلاً این هفته خانه نرو و اصلاً تلفنت را هم خاموش کن. اصلاً زنت خبر ندارد کجایی. همه اینها را باید پشت پا بزنی، باید رها کنی. چه روز میبرندت تو بیابانها، رفع تعلقات کنی.»
آقا، قرآن اینقدر شفاف دارد حرف میزند. اینجا اینش که دیگر معلوم است که من استاد اخلاق مال بعد این میخواهم قرآن بنشیند. آنهایی که از قرآن فهمیدم. تازه استاد اخلاق هم امتداد عقل من است، جای عقل من نیست. میگویم: «من اینقدرش را فهمیدم که این آیه را چه شکلی عمل کنم. شما دو تا اضافهتر بگو.» گرفتاریهای بزرگی است. آقا، چقدر مشکلات ما داریم، به اسم کار فرهنگی. میگوید: «به ما گفتند آقا، کار فرهنگی.» اینها بعد ضرورت لازم... روابط.
گرفتاریهای بزرگی را الان داریم در مشاورهها، داریم در پیامهایی که میدهند. بنده خبر دارم. یک ۲۰۰ صفحه ما یک وقتی به مناسبتی گفتیم آقا در این موضوع، در بحثهای مربوط به کنترل دامن و یک روز حالا یکم وقتتان را میگیرم. ببخشید. اینها بحث مهمی است. جمعبندی بحثم باشد. چند تا مثال میخواهم بزنم، تمامش کنم.
یک روز در شبکههای اجتماعی، فضای مجازی اعلام کردیم که آقا، سوالی کسی دارد بفرستد. ۲۰۰ صفحه سوال آمد در یک روز که بنده گفتم: «این را باید به رفقا گفتم فصلبندی کنیم، فهرستبندی کنیم. باید ببریم بدهیم تحویل مراجع تقلید. ببینم جامعه چه خبر است.» از روابط پنهانی بسیاری از آقایان مؤمن و خانمهای مؤمن. زنهای شوهردار، مردهای زندار. با توجیهات شرعی. نمیخواهم ذهنتان را خراب کنم، وسوسه بیندازم در دلتان، به کسی هم سوءظن نداشته باشین. ولی چیز عجیب غریب است.
میگوید: «آقا، به ما گفتند کار فرهنگی.» خب، کار فرهنگی هم که مرد و زن ندارد. مرد و زن هم که یک مقدارش فضای حقیقی، بقیهاش فضای مجازی. فضای مجازی هم که باید برویم توی پیوی محترمانه صحبت کنیم. حالا دو تا کلمه کاری میگوییم، ستان. بالاخره کلمه غیرکاری پیش میآید. توی سر آن کار فرهنگی بخورد که از ریشه ضد قرآن است.
حدیث. بابا، این کبرا را که قرآن داده: «محرم و نامحرم نباید در حرف زدن با هم انس بگیرند.» اگر کسی میگوید: «آقا، من این را هم قبول ندارم.» الان خودش از ریشه دچار تناقض میشود با کل دین. این حرف خیلی حرف خطرناکی است. من نمیخواهم وارد این حرف بشوم. میدانی اگر کسی بگوید من این حرف را قبول ندارم معنایش چیست؟ من نمیخواهم این را شرح بدهم. معنایش این است که پیغمبر گفته، قرآن گفته، دروغ گفته. میشود تکفیر پیغمبر. پیغمبر گفته انس با نامحرم بد است. اشتباه کرده.
بامزهاش این است که ما رجال سیاسی داشتیم تا چند سال پیش میگفتند: «پیغمبر هم میشود نقد کرد.» میگویند پیغمبر یک چیزی گفته. و ازش بپرسی که این را از خدا داری میگویی یا از خودت؟ رسماً خدا و پیغمبر را در تناقض قرار داده بودند. این بزرگواران در فریز بودند. از جریان سقیفه فرصت تاریخی پیدا نکردند بیایند روبروی حضرت زهرا (س) بایستند، فدک بگیرند. یک ۱۴ قرن بعد آمدند کارهای دیگر. رسماً منطقش، منطق خلیفه اول و خلیفه دوم است. درباره حضرت زهرا (س)، «حرف خودت است یا حرف خداست؟» پس از زهرا (س) میگفتند: «خودت داری میگویی، حرف خدا را داری میگویی؟» پیغمبر که میگفتند از خودش است یا خداست، کارش را توجیه کند.
آقا، قرآن به این وضوح در بحث محرم و نامحرم حرف زده: «مرض. خانم با عشوه و کرشمه با نامحرم حرف بزند.» تازه عشوه و کرشمه هم نگفته. گفته: «با خضوع صحبت کن.» خضوع یعنی چی؟ حاج آقا فلانی، سلام علیکم، حال شما؟ این خضوع در قله است. «حاج آقا سلام علیکم.» نرم با کرشمه با محبت. حالا دیگر توی پیوی. استیکر «گلم» هم که میفرستی. «قربان شما، فدای شما.» خانم فلانی. خانمها هم که احساسی و شنیداری و کلمات غوغا میکند. بنده اطلاعاتی دارم که زندگی با «یادواره شهدا» به فنا رفته. با «یادواره شهدا» با هم رفتن فلان شهر، «یادگار شهدا» بگیرند. این گفته: «بیا.» آن گفته: «شما بخش خواهران را دست بگیر.» دو تا پیام دادهاند و این... اینقدر اینجوری است. فتنه از اینجا شروع میشود.
تو منطق این را قبول داری یا نداری؟ قرآن گفته. یک قاعده کلی دارد در روابط اجتماعی ما. اصلش را باید بگذارد بر قرآن. «کار فرهنگی ضرورت دارد.» کجا درآوردی؟ خیلی معروف است. خیلی سخت میشود. ما هر کار میخواهیم بکنیم باید بتوانیم به قرآن ارجاع بدهیم. احسنت. وگرنه از راه به در میشویم.
دیدی چقدر ساده شد؟ قشنگ شد؟ فاطمه زهرا (س) همین را فرمود. «امام صادق گرفته بودند کدام آیه، کدام آیه نازل شده؟» ببخشید. صدای قشنگی دارد. دور هم گاهی بخوانیم. شب ماه رمضان خیلی حال میدهد. ختم قرآن. یک خط به قرآن است. «خانم، آن ختم قرآن بعدیش چی؟ چی مثلاً؟ قرآن آمده ثواب ببر؟ حوری میدهند؟ هر کلمه بخوانی پنج تا حوری میدهند؟» زندگیات را درست کن: «هُوَ لِلْمُؤْمِنينَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ وَلا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَساراً.» مشکلاتت را حل کن. آقا، همه مشکلات اجتماعی با همینها حل میشود. مشکلات خانوادگی با هم حل میشود.
دو تا آدم مؤمن در یک خانهاند، دارند با هم زندگی میکنند. اگر بنا بگذارند هر دو ببینند قاعده قرآن در این مسئله و این مشکل چیست و تصدیق بکنند، تمام مشکلاتشان حل میشود. اختلاف اگر پیدا بشود، اختلافات جزئی است. آن هم با مشاوره حل میشود. با یک آدم دیگر که قبول دارند، دوتایی بهش مراجعه میکنند. میگویند: «من در این آیه به این مصداق رسیدم.» آن یکی میگوید: «من اصل قاعدهاش را پذیرفتم، مصداق شاید درست فکر میکنی.» کمک میگیرد، مشورت میکند. بعد با هم کنار میآیند.
آقا، نمیدانم حرفهایم جا میافتد؟ عظمت این مطلب روشن میشود یا نمیشود؟ خیلی این بحث، بحث مهمی است. خیلی باز میشود. وقت نیست ۱۰۰ تا مثال با هم بزنیم. بین مؤمنین کینه، نفرت. همه اینها کار شیطان است. سر اختلافهای جزئی. جالب است که در حرفهای کلی هم هر دو هم قبول دارند ولی نمیآیند به آن نقطه با هم به اشتراک برسند.
قرآن میگوید: «بابا، شما با اهل سنت که هیچی. میگوید با مسیحیهاش بگویید که: «تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکم».» با مسیحیهاش. با اهل کتاب. اهل کتاب میدانی تازه مسیحیان نیست، یهودیها هم هستن. میگوید شما باید بلد باشید در جامعهتان با یهودیان بتوانید زندگی کنی. سر اصولی که با هم مشترک دارید.
مملکت اسلامی. این مازندران شما که مهد تشیع. آن وقتی که کل ایران سنی بودند، طبرستان مرکز تشیع بوده. الان مثلاً اینجا گیلان، بعضی شهرهای دیگر، استانهای دیگر، رتبه اول طلاق، ازدواج سفید. ازدواج سفید یعنی چی؟ «ما نمیتوانیم با همدیگر زندگی کنیم. از اول جای بند نشویم که هر وقت خواستیم از هم جدا شویم راحت باشیم، از هم جدا میشویم. خودمان را بند چیزی نکنیم.» همه چی از هم میپرد. اصلاً نابود میشود زندگی.
باید یاد بگیریم و بتوانیم سریع اصول مشترک با هم زندگی کنیم. اگر نتوانیم این کار را بکنیم، آنقدر مسئله خطرناک است که ادامه بدهم جملهام را. اگر نتوانیم سر اصول مشترک با هم زندگی کنیم، اگر نتوانیم حول قرآن با هم جمع بشویم، یک وقت در خانه فاطمه زهرا شریک شدی، جلو چشمم کشته میشود. اختلاف دیگر. حرف واضحی دارد میزند. به همین سادگی. به همین سادگی.
حرف قرآن. حالا گفته دیگر. حالا «این هم خوب میگوید. آقا، این هم خوب میگوید.» ببین اینها با همین فکر دختر پیغمبر را میکشند. به همین راحتی. مردم مدینه مثلاً مردم چاقوکشی بودند؟ نزولخور بودند؟ موادفروشها را میبینی؟ مثلاً فکر کن اصلاً مردم از این همه این شکلی بودند! شبها مثلاً دور هم مینشستند مواد میکشیدند، بعد صبح مثلاً میرفتند آدم میکشتند! در مسجد بودند. همش پای قرآن بودند. مدینهالرسول بود.
خیلی در جنگ بودند. مشکلشان این بود که قرآن نمیفهمیدند. بند نبودند به قرآن. که فاطمه زهرا (س) آخر همین جمله را گفت. فرمود: «شما هیچی از قرآن نفهمیدید. مشکلتان این است قرآن به دلتان راه پیدا نکرده.» آن هم به خاطر سیاهی و آلودگیتان است. قرآن حالییتان نمیشود. تصدیق میکردید. آدمهای خوبی بودند.
یهو مثل امشب فاطمه زهرا (س) وصیت کرد: «علی جان، میخواهم احدی از اینها دشمنان از قبر من خبر داشته باشد. بر پیکر من نماز بخواند.» از مرگ فاطمه اصلاً خبر داشته باشد.
همین مسیحیها، آدمهای خوبا. صدای فاطمه را شنیدند، همه ضجه زدند. اول خطبه فدکیه، بسم الله را گفت. آنقدر گریه زیاد شد که اصلاً نتوانست ادامه بدهد سخنرانیاش. تا مدت طولانی مردم گریه میکردند. همینها را فاطمه زهرا (س) فرمود: «در تشییع من حاضر نشو. قبر من خبر نداشته باشد. من از اینها راضی نبودم. از اینها راضی نبودم.»
بگو به اینها بفهم: «بفهم اینها خطشان از من جدا بود. اینها فکر میکردند در خط قرآن، خط پیغمبرند.» نه. خط قرآن با قرآن خواندن که حل نمیشود. قرآن فهمیدن حل میشود. بعد با قرآن زندگی کنی و تمسک به قرآن کنی. پیغمبر فرمود: «ان تَمَسَّکتُم.» نه اینکه «اگر قرائت کردید قرآن.» قرآن بخوانید نه. تمسک باید بکنی. باید چنگ بیندازی. در مشت بگیری. اینجا چی میگوید؟ حرف قرآن اینجا چیست؟ بعد در جامعه همه سوالشان این باشد: «آقا، قرآن چی میگوید اینجا؟»
این چند شب بنده یادم رفت اسم بیاورم و یاد بکنم از این استاد بزرگوار، از این عالم بزرگ شهر شما. از این مفسّر کبیر و مفسّر استثنایی که بلندترین تفسیر تاریخ اسلام را نوشته، بیش از صد جلد. حضرت علامه آیت الله جوادی آملی (دامت برکاته). باید در جامعه اینها منبع باشند. حرف اینها. همه در به در دنبال اینها باشند. «آقا، قرآن چی میگوید؟» باید همه اینها را بشناسند، انس داشته باشند. باید همه بخوانند. باید همه مراجعه کنند. من که این را غریبم. بعد شخصیتهای مرجع میشوند فلان بازیکن و فلان بازیگر و فلان. آن یکی لایی خوب میزند. آن یکی پنالتی خوب میگیرد. مرجع، حرف قرآن چیست؟ همه الان سوالشان این است در به در. التماس دارند میکنند: «آقا، تو بگو. حرف قرآن را بزن. منطق قرآن را بگو.»
نکته بسیار کلیدی بود. قرآن با فاطمه یکی است. مظلومیت فاطمه حاکی از این است که قرآن رها شده. نمیشود فاطمه تنها رها بشود. یا فاطمه را با قرآن گرفتی، یا اگر فاطمه رها شده، قرآن را هم رها کردی. این قاعده را باید داشته باشی. فاطمه با قرآن عجین شده. عجین شد.
از اینجا میخواهم وارد روضه بشوم. امشب وصیت کرد به امیرالمؤمنین. اول بخش آخر وصیتش را بگویم که بحثم را تمام کنم. وصیتش این بود که: «علی جان، بنشین کنار قبرم قرآن بخوان. قرآن برایم. یاسین بخوان.» انگار روح فاطمه هم بعد از مرگ هم عطش دارد به قرآن. قرآن. علی. همین فاطمه که یک عمر با قرآن زندگی کرده. به عشق نزول قرآن زندگی کرد. بچهها را میفرستاد مسجد. میفرمود: «در مسجد مینشینید، به محض اینکه آیه نازل شد، میآیید آیه را برای من قرائت میکنید.» فاطمه میخواهد عمل کند به این آیات. همه وجودش قرآن بود. همه زندگیاش قرآن بود. همه انسش با قرآن. لا اله الا الله.
این از بخش قرآنش. از آن بخش اولش برایتان بگویم. چه شکلی وصیت کرد به امیرالمؤمنین. امشب برخی منابع این را نقل کردهاند: «قَالَت یَا أَبا الْحَسَنِ لَمْ یَبْقَ لِیَ اِلاّ رَمَقٌ مِنَ الْحَیَوةِ.» اینها حرفهای آخر فاطمه زهرا (س) با امیرالمؤمنین (ع) بود. «یَا أبا الْحَسَنِ». کلمه به کلمهاش بحث دارد. هیچوقت علی را به نام صدا نمیکرد. ابوالحسن. میدانید کنیه است. یک نفر بهش بگوید آقای دکتر، مهندس، حاج آقا. خانم مثلاً شوهرش روحانی است، بهش بگوید حاج آقا. نام صدا نمیزد. هیچ جا نگفته «یا علی». همیشه گفته «یا ابالحسن». آقایش بود، مولایش بود. وقتی آمدند آن دو نفر عیادت. میدانست فاطمه خوشش نمیآید. مصلحت بر این بود که او را راه بدهد. گفت: «فاطمه جان، این دو نفر آمدند عیادت.» میدانست فاطمه خوشش نمیآید. ولی چی جواب داد؟ گفت: «علی جان، الْبَیتُ بَیتُکَ. خانه خانه تو است. من هم کنیز تو. هرچی تو بفرمایید. آقا جان، هرچی تو بفرمایید.»
«قَالَت یَا أَبا الْحَسَنِ»، «من دیگر برایم رمقی نمانده از زندگی. نفسهای آخر. وانِ زمانُ رَحِیلُ. وقت کوچ رسیده، وقت رفتن رسیده. الْوَدَاعُ فَاسْتَمِع کَلَامِی. علی جان، یا ابوالحسن، حرفم را گوش بده. فَإنّکَ لا تَسْمَعَ بَعدَ ذَالِکَ صَوتَ فَاطِمَةَ. دیگر بعد از این صدای فاطمه را نمیشنوی.» اینها دیگر آخرین دقایقی است که این طنین زیبا، طنین صدای فاطمه که نمیدانم دیدید بلا تشبیه، بلا تشبیه، عالم بزرگ شهر شما. علامه بزرگوار حسن زاده آملی رحمت الله علیه. طنین صداشان جدا از علمش، جدا از حرف زدن، طنین صدا چه آرامشی داشت. آن لحن حرف زدنش، آن «آقا جان» گفتنش، آن محبت و صمیمیت در کلامش. این شاگردی از شاگردان پیغمبر. حالا بَضعَةُ پیغمبر چیست؟ دختر پیغمبر چیست؟ لحنش، آرامشش، متانت. «علی جان، دیگر متانت و آرامش دارد میرود. دیگر این صدا را نمیشنوی. دیگر این طنین دارد خاموش میشود. دیگر صوت فاطمه را نمیشنوی. بَعدَ هذِهِ أَوْصِیکَ یا أبا الْحَسَنِ.» وصیتم بهت چیست؟
جانم به شما ماتمزدههای مادر از دست داده که امشب شب شهادت مادرتان آمدید گریه کنید با بچهیتیمهای فاطمه در مدینه که البته آنها امشب توی خانه سوت و کوری نشسته، فردا شب هم با امشب فرقی نمیکند. خانه علی تازه فردا شب آرومتر است. امشب شاید یک گریه بلندی هم بکنند ولی فردا باید آستین بدهند. «علی جان، سفارش میکنم ان لا تَنثَنی. سفارش میکنم فاطمت را فراموش نکن. وَ تَزُورُنِی بَعدَ مَمَاتِی.» بعد از مرگم. خلاصهاش و سادهاش و خودمانیاش این است. «علی جان، بعد از مرگم سر قبر من بیا. کنار خاک من.» یک جورایی معنایش این است: «علی جان، تو که میدانی من غیر از تو که دیگر ظاهری هم ندارم، هیچکس هم غیر از تو از قبر من خبر ندارد. بیا برایم قرآن بخوان. زود از کنار قبرم نرو. علی جان، کنار قبرم بمان.»
جانم به امیرالمؤمنین. آقا، این این دو نفر اصلاً رابطهشان رابطه عادی نیست. اینها کسانیاند که آیه نازل شد: «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ.» دو دریایند که خدا اینها را به هم رسانده. در قضیه ازدواج اینطور بود دیگر. فرمود: «نه علی بدون فاطمه میتواند در این عالم زندگی کند، نه فاطمه بدون علی.» پیغمبر این را فرمود. عقدش هم. بعد فرمود: «عقدشان را هم من نخواندم، خدا خوانده. جبرئیل خواند، میکائیل خواند.» دو نفری که اینجور به هم وصل بودند امشب هی به هم نگاه میکنند دیگر. نگاههای آخر. دیگر وقت خداحافظی.
نگاه کردید فاطمه دارد گریه میکند. رسول الله عزیزم، چرا گریه میکنی؟ دختر پیغمبر. میدانید تمام تن فاطمه درد بود. شب آخر یکم این روضه را باید ادامه بدهم. ببخشید. وضع فاطمه چی بود؟ امام صادق (ع) فرمود: «نَاحِلَةَ الْجِسْمِ بود.» بدن آب شده بود. «مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ بود.» از درد سر را بسته بود. فرمود: «سَاعَةً بَعدَ سَاعَةٍ.» ساعتی یکبار غش میکرد فاطمه، از حال میرفت. در آن روایت دیگر فرمود: «آنقدر نحیف شده بود و آب شده بود: سَارَتْ كَالْخَيَالِ.» میدانی جمله یعنی چه؟ یک نفر آنقدر عوض بشود که شما بگویی که این یک کسی شبیه اوست. میگویی وقتی این را میبینم خیال میکنم فلانی را دیدهام. فرمود: «سَارَتْ كَالْخَيَالِ.» فاطمه یک جوری شده بود که آنهایی که فاطمه را میشناختند بعد دیدند، گفتند: «اینکه فاطمه نیست! این فقط شبیه فاطمه است.» پوست بدن چسبیده به استخوان. گوشت کامل آب شده. این بدن پیر شده. این بدن همش درد است. این بدن همش کبودی است. این بدن همش خون است. یک جا به جا نمیتوانست بشود در بستر. آنقدر که این تن درد داشت.
ولی اینجا که گریه کرد، به امیرالمؤمنین نگفت: «علی جان، صورتم کبود است.» نگفت: «علی جان، پهلوم شکسته.» نگفت: «علی جان، بچهام را کشتند.» میدانی چی گفت؟ «مَا تَلْقَی بَعْدِی.» گریه میکنم تو بعد از من چیکار میخواهی بکنی؟ به قول ما: «اینجا یکی را داشتی بین در و دیوار فدات بشود. یکی بود برات سیلی بخورد. یکی بود برات تازیانه بخورد. یکی بود وایسد برات حرف بزند. بعد از من چیکار میکنی علی جان؟» علی لعنت الله علی القوم الظالمین.
در حال بارگذاری نظرات...