نقطه ثقل حکومت اسلامی
تعریف صحیح از دین
تفکر سقیفه ای نسبت به حکومت اسلامی
فقط حرف پیامبر باید متن باشد
اصرار فاطمه الزهرا در خطبه فدکیه
عملیات رسانه ای که مسیر اسلام را منحرف کرد
شگرد فریب مردم در مدینه
بافضای رسانهای می شود فاطمه الزهرا را کشت
چه موقع امیرالمومنین غضبناک شد؟
رو دست زدن فاطمه الزهرا به دشمنان تا ابد
محکم ترین دلیل برای اثبات تشیع
دو گانه ای که دشمنان را تا ابد بیچاره کرد
معمایی که حل نشد…
اگر ما الان دین داریم به برکت قبر مخفی فاطمه الزهرا است
سخن پایانی فاطمه الزهرا با مردم
لحظه تعیین کننده تاریخ
یار غار پیامبر اکرم که بود؟
مردم فهیم ایران که فتنه ها را ناکام می گذارند
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
خب، سؤالاتی هم دوستان نسبت به مطالب شبهای قبل پرسیدند که جای گفتگو دارد؛ ولی اگر بخواهم وارد شوم، شاید وقت تمام جلسه را بگیرد. ما آن بخشی از فراز خطبه فدکیه را که بنا بود عرض بکنیم، فعلاً عرض بکنیم. اگر فرصت شد، در خلال این، دو تا سؤالی هم که دوستان پرسیدند، انشاءالله جوابی عرض خواهیم کرد.
خب، نکته اول این بود که حاکمیت الهی، نقطه ثقلش چیست و کجاست؟ این توقع اصلی که باید، خیلی بحث مهمی است. هم چالشی بود که در زمان حضرت زهرا سلام الله علیها مطرح بود، هم امروز برای ما این سؤال مطرح است. ببینید، دو حالت دارد: یا ما اعتقاد داریم به اینکه دین در عرصه جامعه کارآمدی و کارایی دارد، یا اعتقاد نداریم. اگر اعتقاد نداریم، اساساً نگاه ما نسبت به اسلام غلط است، تعریف ما از اسلام غلط است؛ این میشود نگاه سکولاریستی و به تعبیری، نگاه اهل سقیفه. دین را از سیاست... البته آنها فقط دین را از سیاست جدا نمیدانند، اصلاً ساحت دین را ساحت غیرمادی میدانند؛ یعنی فقط بحث سیاست نیست، اصلاً ساحتی است که در عرصه اجتماع بروزی نباید داشته باشد؛ نه حکومت نباید داشته باشد، اصلاً بروز نباید داشته باشد و به عهده خود افراد است. هر کسی هر چه خواست، آن هم یک ساحت شخصی، فردی، خلوت و هر کسی به خودش برمیگردد.
اگر ما دین را کارآمد دانستیم، پیغمبر را بهعنوان یک حاکم دانستیم، قرار است بیاید اداره کند زندگیمان را... که به حسب ظاهرمان خیلی اعتقاد به این دارند و میگویند: «اگر اینطور است، خب باید گفت.» بهش گفتم: «بگو الف.» گفت: «نمیگویم.» فشار آوردند، گفتند: «بگو فلان فلانشده، بگو الف.» گفت: «نمیگویم.» گوشیاش را پیچاندند و اینها... «تا یا میخواهی ما را ببری؟» الفش این است. اگر پیغمبر را قبول کردیم بهعنوان پیغمبر، تا «یا»یش باید برویم. تا «یا»یش یعنی کجا؟ یعنی هیچ حرفی غیر از حرف پیغمبر در این جامعه نباید متن باشد، نباید سند باشد، نباید حجت باشد. ما آقابالاسری غیر از پیغمبر نداریم. حاکم و مدیر و رئیس و کسی که بخواهد حرفش قانون باشد، فقط پیغمبر است.
خب، یکی هم میگوید که: «آقا، اینجوری باشد که دیکتاتوری میشود.» ما میگوییم: «احسنت! پس باورت آمد که بیدینی خوب شد؟» قبول نمیکند که دین را قبول ندارد، هم خودش را مسلمان میداند، هم میگوید: «اگر قرار باشد همه چیز، همه حرف پیغمبر باشد که میشود دیکتاتوری.» خب، خدا خیرت بدهد، قبول نمیکنی که اسلام را نفهمیدی. فاطمه زهرا در خطبه فدکیه اصرار داشت به این مردم مسلمان بفهماند که شما ادعا دارید مسلمانید؛ مسلمان نیستید. اسلام را نفهمیدید. با یک اسلام مندرآوردی زاده ذهنتان، ایستادهاید، دارید حمایت میکنید از یک جریانی که آن جریان را جریان اسلامی میدانید و دارید میزنید اصل اسلام را.
خیلی مطلب مهمی است. شما اساساً تعریفتان از پیغمبر غلط است. اینی که شما بهعنوان پیغمبر قبول دارید، این پیغمبر، پیغمبر واقعی نیست. پیغمبری این نیست. پیغمبری یعنی مدیریت، پیغمبری یعنی حکومت، پیغمبری یعنی ولایت، پیغمبر یعنی حرف اول و آخر.
رسماً در قضیه غدیر نشسته بودند آن عقب. بخوانید منابع اهل سنت، کتابهایی هست در این زمینه، اهل سنت هم نوشته. گفتند: «این قضایا، معلوم...» علامه امینی در "الغدیر" مفصل اینها را آورده. پیغمبر شروع کرد خطبه را. یک تعداد از همینها منبر، پیغمبر عقب نشسته بودند، گفتند - یک تعبیر خیلی تند و زشتی که به کار نمیبرم آن تعبیر را - گفتند: «این فلان، معاذ الله، الان میرود بالا منبر، دوباره این پسرعمویش را میکند توی چشم ما، دوباره میخواهد از پسرعمویش بگوید.» تا شروع کرد از "علی" گفتن... «بابا، باز شروع کرد!»
ولی دیدند همه رفتند بیعت کردند: «یا امیرالمؤمنین، اصبحت مولای و کل مؤمن و مؤمنة.» زودتر از همه، مهندسی اجتماعی. همان چیزهایی که دیشب عرض کردم که حالا باید یک وقتی بیشتر صحبت شود که وقتی میبیند مردم به یک چیزی اقبال دارند، خودشان زودتر از همه میاندازند جلو. همه در مردم جا نیفتاد، زودتر از همه بیعت کنند تا بتوانند مدیریت کنند. اینکه الان میافتد، تافته جدابافته میشود. وقتی نقشی نمیتوانی ایفا کنی، خودت را کامل موافق نشان بده، بعد آرامآرام فضا را عوض کن. میگوید: «نه، منم میگویم علی؛ اگر آن چند تا اشکال دیگری که هست - مثلاً - نباشد. منم میگویم علی خیلی خوب است برای رهبری.»
اینها... ابن ابی قحافه در این خطبه فدکیه، ببینید. تازه این خیلی اوستای این عملیات رسانهای نبود. اوستایش رفیقش بود که رفیقش هم این را انداخت جلو که مردم نگویند این دنبال حاکمیت خودش است، بعد از طریق رفیقش خودش را حاکم کرد. رفیقش هم مدت کوتاهی حاکم بود. اینها بحثهای مفصل تاریخی است. نمیشود هم خیلی اینها را گفت روی منبر. نحوه از دنیا رفتن رفیقش هم خیلی محل تردید است. به قول امروزیها، "مرگ مشکوکی" کرد رفیقش. خیلی از "مرگ مشکوکی" داشت. به مدت کوتاهی هم آن رفیقش در دنیا بود و بعد بیشتر حکومت دست این بود. تازه این نفر اول خیلی هم اوستای این عملیات رسانهای نبود؛ بانک اوستای عملیات رسانهای نبود.
ببینید، من هی میخواهم فرازهای مورد نظرم را بخوانم، هی بحث من میبرد جای دیگری. از شب اولم البته در دلم محضرحضرت زهرا سلام الله علیها عرض کردم. گفتم: «من اصلاً کلاً فاطمیه بیشتر فضام این است؛ میگویم: تعیین نمیکنم چه میخواهم بگویم، میسپارم به شما.» یعنی آن که لازم است؛ و عنوان جلسه ما چیز دیگری مد نظرمان بود، کلاً بحثمان عوض شد در این چند شب. جوری که رفقا میخواستند منتشر کنند، گفتند: «عوض شد کلاً، اصلاً یک چیز دیگر شد عنوانش.» امشب میخواستم مطالب دیشب را تکمیل کنم؛ این مطلب را میبینم حیف است. چون مطلب خیلی مهمی است، این داغ دل شما را بیشتر میکند و مطلب را در اینی که دارم عرض میکنم، تقویت میکند.
ابن ابی قحافه، - خلیفه اول - عبدالله بن عثمان که لقبش بود ابوبکر؛ وقتی که شروع میکند بعد از فرمایشات فاطمه زهرا، با فاطمه زهرا صحبت کردن، یکم فقط این عملیات رسانهای را ببینید، بعد برگردم ادامه بحث را عرض بکنم. ببینید، یکم دستتان بیاید داستان چیست. با ذهن مردم چکار میکند کار رسانه؟ یعنی چه؟ تازه اینها بلد نبودند کار رسانه را. از باطن خودشان بود، جوشیده بود. نه دوره دیده بودند، نه مثلاً اینها در بیبیسی کار میکردند، صد سال تجربه بیبیسی، نان ملکه انگلیس را داشتند. الان اگر اینها بودند که یک مدلهایی، اصلاً یک کارهایی میکردند که آدم شاخ درمیآورد.
یکم ببینیم فاطمه زهرا ایستاده، استدلال آورده، خیلی واضح روشن کرده که اینهایی که شما میگویید اسلام است، اینی که شما به پیغمبر میچسبانید، پیغمبر نیست، این هم کلام پیغمبر نیست. همه اینها را گفته. آخرش چه شد؟ دو کلمه ابوبکر جواب داد، کار تمام شد. بخوانم برایتان تعابیرش را. برگشت گفت: «فاجابها ابوبکر عبدالله بن عثمان.» برگشت گفت که: «یا بنت رسول الله، لقد کان ابوک بالمومنین عطوف، کریم، رئوفاً، رحیماً، و علی الکافرین عذاباً علیما و اقاوم عظیماً.» خیلی وارد. فاطمه زهرا خیلی طوفانی صحبت کرد دیگر. اینها را به قول ماها شست و پهن کرد. وقتی شروع کرد چه گفت؟ گفت: «پدر شما با مؤمنین مهربان بود، داد و قالش با کُفار بود.» متلک اول یعنی چه؟ یعنی: «یا ما را کافر میدانی، یا تو به سیره پدرت عمل نمیکنی.» به نظرتان مردم کدامش را قبول میکردند؟ اولی و دومی را قبول داشتند که اینها را خلیفه نمیکردند که.
کار رسانهای، باید بنشینیم دو واحد فقط همین تیکه را با هم بحث بکنیم که عملیات رسانه اینجا یعنی چه؟ چه کار کردهاند؟ اینترنشنالی بود این اصلاً. پدربزرگ اینترنشنال. اینها که همینان دیگر، اینترنشنال دیگر. ادامه آنها دارند پول میدهند اینترنشنال را اداره میکنند. با همان پولهای مکه و مدینه هم دارند تأمین میکنند اینترنشنال را. «پدر شما با مؤمنین خوب بود، با کُفار خیلی سرسخت بود.» یعنی: «من کافرم؟ یا تو به سنت پیغمبر عمل نمیکنی؟» خب، "کافر" نیستی. پس ایشان نه. این یکی. پس ببین، احساس. جو هیجان. «پیغمبر؟ ایشان خانم است، زن است.» رسماً هم گفتند. گفتند: «اینها اباطیل زنانه است.» آن خلیفه دوم پشت در گفت به فاطمه زهرا، گفت: «اینها اباطیل زنانه است.» اینها حرفهای... اینها احساسات و جو و اینها حرفهای زنانه است. به قول امروزی، "حرفهای خالهزنکی". رسماً فاطمه زهرا را در مجلس این شکلی معرفی میکند. «حرفهای خالهزنکی است. مجلس علمی، سیاسی جای این حرفها نیست.» که شما بالاخره، حالا بگذارید برایتان بخوانم.
من خیلی... بعد برگشت گفت که: «اذاعناه و وجدناه اباک دون النساء.» حیفم میآمد، حیف از این مجلس که به جای اینکه ما کلمات فاطمه زهرا را بخوانیم، باید کلمات همچین آدمهایی را بخوانیم؛ ولی خب دیگر چارهای نیست که بعد عظمت کلام فاطمه زهرا باید معلوم بشود که حالا یک وقت دیگری باید صحبتش شود. گفت که: «وقتی در مورد پیغمبر بخواهیم حرفی بزنیم، میدانیم پیغمبر پدر تو است، نه پدر زن دیگری. اخن لبلک دون الاخلا، برادر شوهر تو است، نه هیچ کس دیگری.»
اول خودش را موافق نشان بده، سرمایه اجتماعی کسب میکند از آن شخص، تأیید حرفهای او. «منم اعتقاد به اینها دارم. منم مؤمنم. مگر این حرفها بحثش است؟ مگر ما که در این چیزها با هم بحثی نداریم؟ تعجب میکنم از شما.» ولی تو در این جلسه آمدی بگی: «بابا، من، پیغمبر، نزدیکترین شخص به پیغمبر، شوهر من بود.» در مورد این بحث دارد. «آصره و علی کل حمیم. ما که میدانیم پیغمبر شوهر شما را به همه ترجیح میداد و ساعده الی لامر الجسیم. تو هر مسئله مشکلی از شوهر شما کمک میگرفت. لایحبکم الا سعید ولا یغزکم الا شقیه. جز آدم خوشبخت کسی به شما خاندان علاقه ندارد، جز آدم بدبخت کسی نسبت به شما بغض ندارد. نه تنها من حب شما را دارم، اصلاً مگر میشود آدم سالم باشد و به شما محبت نداشته باشد؟ معلوم است که ما همه شما را دوست داریم.»
«و انتم عترت رسول الله الطیبون، شما خاندان پیغمبرید، خاندان طیبید. و خیرت منتجبون، شما خاندان برگزیده. علی الخیر ادلتنا و الی الجنه مصالکا، شما ما را به خیر دلالت میکنید، شما ما را به بهشت هدایت میکنید. و انت یا خیره النساء، ای بهترین زنان، وبنت خیر الانبیا، ای دختر بهترین انبیا. صادق فی قولک، هر چه گفتی راست بود. سابقه فی وفور عقلک، خیلی عقل تو کامل است، همه میدانند که تو چقدر عاقلی.» خیلی جالب شد که الان که باید جو برگردد، دیگر همه بگویند. ببین، حرفهایگری این است.
بعد چه شد؟ «غیر مردوده عن حقک، مگر کسی حق تو را میگیرد؟ ولا مسدوده عن صدقک، مگر کسی روی صدق تو حرفی دارد؟ والله ما ادوات رای رسول الله، به خدا من از حرف پیغمبر تجاوز نکردم، الا به اذنه. هر کاری کردم به اذن پیغمبر بوده. آدمی که جلو راه میافتد که به پشت سریها دروغ نمیگوید. شهیدا من خدا را شاهد میگیرم، خدام برای شهادت بس است. ان رسول الله، به خدا خودم از پیغمبر شنیدم میفرمود: "نحن معاشر الانبیا لا نورث ذهباً ولا فضة." به خدا خودم شنیدم، پیغمبر فرمود: "ما پیغمبران طلا و نقره ارث نمیگذاریم." ولا داراً ولا عقاراً. "خانه و زمین هم ارث نمیگذاریم. مینویسیم کتاب ارث میگذاریم، ولی حکمت و العلم و نبوت. ارث ما علم و کتاب و حکمت و نبوت و اینها است، مادی ارث نمیگذاریم، معنوی." بعدنا کسی که بعد از ما متولی امر بشود، مال رئیس مال خلیفه بعدی است. ان یحکم فی به حکم، هر چه هم که او حکم کند، همان میشود.»
قضیه شد ولایت امر و اینها. «ولی امر کرد.» پیغمبر... بنشینید اینجا جوابش این است. گفت که: «فقط جعلنا ماهاولتهی این چیزهایی که مال شما بوده که شما میگویی مال من است، چیزهایی که پیغمبر به جا گذاشته، شما فکر میکنی ما چه کار کردیم؟ مگر فدک شما را گرفتیم استخر زدیم؟ اینها را گرفتیم فلکراء و سلاح، داریم باهاش سلاح تأمین میکنیم، خرج جبهه و رزمندهها را داریم میدهیم. مسلمین، مسلمین دارند با این پولها میروند جنگ و یجاهدون الکار، دارند با کُفار میجنگند.»
ببین، «و یجادلون المرضه الفجار.» با این کسانی که میخواهند امنیت نباشد، که میخواهند ما را بزنند زمین، با اینها دارند مبارزه میکنند. نقطه اصلی مطلب که یک اشارهای از جلسات قبل کردم، گُل حرفش اینجا این بود: «و ذلک به اجماع من المسلمین، ذلک به اجماع من المسلمین.» من که خودم نیامدم، اجماع مسلمین بوده است. اینها پاشدند، همش اجماع، دست ولی امر کرد، مردم. «لم اتفرت به و هدی.» من که تنهایی این کار را نکردم. مگر تنهایی میتواند برود فدک را اداره کند؟ بعد مثلاً مخارجش را دربیاورد؟ بعد مثلاً پول نقد کند؟ بعد بفرستد جبهه را؟
«رای فیه عندی.» من که استبداد رأی ندارم اینجا. دل دارید بقیهاش را بخوانم؟ خدا شاهد است این حرفها را مثلاً ده پانزده سال پیش اگر میگفتیم، خیلیها در فضای جلسات متوجه نمیشدند. الان من میدانم، با اینکه شاید ده، یازده سال است اینها را نگفتم. آخرین باری که حالا یادم میآید این خطبه را خواندم یا مطالبی گفتم، به نظرم ده، یازده سال پیش در جلسه "او در کاشان" روز شهادت حضرت زهرا بود. شاید آخرین باری که این مطالب را عرض کردم، آنجا واکنشها واکنشهای خاصی نبود؛ ولی میدانم الان به شما بگویم، شما خون خودتان را میخورید. انقدر رشد حاصل شده. الان میفهمید. خیلی این جملهای که برایتان میخوانم، حتماً برایتان سنگین خواهد بود.
میدانی بعدش به حضرت زهرا چه گفت؟ «هازهی حالی و مالی هی لک و بین یدک.» من هرچه که پول دارم، میدهم به شما. «لا نذوی عک من مالم و لا ندخر دونک ذخیره.» نمیکنم برای کسی که. «کی بهتر از فاطمه؟» جان، پول میخواستی؟ خب، زودتر میگفتی، بهت میدادم. چرا فدک را میکشی؟ اینکه مال مسلمین است، خرجش دارد خرج مردم میشود. این همه راه آمدی بگی پولم را بدهی؟ میگیرید اصل مطلب و مصیبت را. نمیدانم سنگینیاش بهتان فشار میآید یا نه؟ دعوا را از کجا به کجا منتقل کرد؟ چقدر هنرمندانه صورت مسئله را عوض کرد، پاک کرد، چالش را، زمین را عوض کرد.
دعوایشان را دعوای سر پول؛ آن هم پولی که الان منفعتش دارد به عموم مردم میرسد؛ و پولی که پیغمبر گفته و خلیفه پیغمبر و صحابه پیغمبر میگوید: «خودم شنیدم که فرمود ما پول به جا نمیگذاریم.» اگر هم از ما پولی بماند، مال ولی امر است. فاطمه بهعنوان یک عنصر آشوبگر، اغتشاشگر، اختلالگر، آسیبزننده به نظم جامعه معرفی شده. «تو سرور امت پدری و شجره الطیبه لبیک، تو درخت پاکیزه برای فرزندانت. لا یدفعوا مالک من فضلک، اونی که مال تو است که ازت نمیگیرم. ولا نزع من فرعک و اصلک. حکم که نافذ فی ما ملکت یدای، اونی که تو بگی نافذ است. اگه چیزی دست من بود، مال من بود که به حرف تو من هرچه حرف میزنی.»
آیا واقعاً تو فکر میکنی من در این مسئله با پدرتان مخالفت میکنم؟ وقتی که حضرت زهرا جواب دادند، دیگر بحثش مفصل است. «سبحان الله، ما کان ابی رسول الله عن کتاب الله صادق.» سبحان الله! مگر میشود پدر من حرفی زده باشد که مخالف قرآن است؟ بعد استدلال آورد به قرآن. مفصل مطالبی که فرمود. البته قبلش هم مطالبی فرموده بود. بعد دوباره خلیفه اول جواب داد: «صدق الله و رسوله.» خدا و پیغمبر راست میگویند. گفت: «قرآن ما هم قبول داریم.» دم به تله نمیافتد. «قرآن قبول داریم. ما هم قرآن قبول. پیغمبر و قرآن درست است.» بله. «اونم درست است.» بله. «نه، حرف شما هم درست است.» بله. میدانم چه میخواهی بگی.
دیدید این فضای آدم نشسته دلسوزی میکند دیگر. یک طرف قضیه هم خیلی دارد شیک و مجلسی صحبت میکند، یک طرف قضیه هم خیلی احساسی و برنده. یکی آمده به رگبار بسته همه را. یکم آمده به اسم حمایت از مردم و عموم مسلمین و اجمال مسلمین و خیلی قشنگ و دارد احترام فاطمه زهرا را نگه میدارد. در مناظرههای انتخاباتی، عملیات این مهندسی اجتماعی که تعبیر کردند دیشب، کتابها نوشته شده برایش "مهندسی اجتماعی"، "عملیات فریب"، "فریب دادن مردم". شگرد دارد. بعضیها از باطن رذل خودشان این را دارند، ملکه است برایشان. بعضیها میروند یاد میگیرند، دورههایی دارد. مهندسی افکار عمومی، بحثهای مربوط به فضای رسانهای. کارهای مختلف، دوره دارد، درس است، درس دانشگاهی دارد، یاد میدهند اینها را، واحد درسی است.
و میشود با فضای رسانهای فاطمه زهرا را کُشت، جلوی چشم مردم؛ نه تنها کُشت، میشود جلوی چشم مردم کُشت، لگدمال کرد. به سادگی شلوغ کرد. با زبان امروزی من قضیه مدینه را تحلیل کنم. در رسانههای آن موقع چه میگفتند؟ «آقا، فاطمه زهرا مطالبی دارد میگوید.» آره، خب، بالاخره ایشان عزادارند، داغ دیدهاند. آدم بالاخره عزادار میشود. «آخه ایشان میگوید حقم را خوردند.» آره، خوب، ایشان توقع داشت بالاخره از پدرش یک چیزهایی بهش بدهند. خب، البته خب، بهشان داده بودند در زمان حیاتشان و اینها. "زمین هم که مال مردم بوده." "پیغمبر فرموده بودند که خب، من که چیزی برای خودم و اینها ندارم که مخالف قرآنم." "من خودم کاتب قرآن بودم بندهخدا، حافظ قرآن، معلم قرآن."
آخه پس ایشان چه میگوید؟ "در کوچه." اینها دیگر بالاخره. خب، اینها شورش علیه حاکمیت است و ما میخواستیم "علی" را بیعت بگیریم، علی در خانه نشسته، "پشت آخه میگویند که بین در و دیوار عیادتشان ناراحت شدند دوباره رو برگرداندهاند." فرمود: «به همه بگویید که من از اینها راضی نیستم و حاضر و نمیخواهم در قبر من در تشییع جنازه امیرالمؤمنین در این ایام هم هیچ جا غضبناک نشدم، حتی وقتی که بیعت به زور ازش گرفتند با دست بسته که دست امیرالمؤمنین را وقتی میخواستند بهش گفتند دست بگذار در دست ابوبکر، مشت بود. با طناب بسته بودند. دست امیرالمؤمنین را گرفتند بالا، گفتند باز کن. باز نکرد. گفتند دستت را لمس بده با دست ابوبکر. دستش را باز نکرد، لمس نداد. ابوبکر دستش را لمس داد با امیرالمؤمنین که فاطمه زهرا ایستاده بود گفت نفرین میکنم و اینها که سلمان را فرستاد، آنجا هم سکوت کرد.»
یک جا غضبناک شد، آن هم امروز بود. فاطمه زهرا دفن شده، آمد گفت: «بدون اجازه ولی امر مسلمین دفن میکنید؟ نماز کی خوانده؟ تو کجا مجوز داشتی از حاکمیت نماز خواندی؟ درش میآورید دوباره نماز میخوانیم.» گفتند: «قبر مخفی.» چهل تا صورت قبر کنده بود امیرالمؤمنین. در ب... آن نفر دوم گفت: «یکییکی این چهل تا صورت قبر را باز میکنید، جسد را پیدا میکنید، بیرون میآورید، نماز میخوانیم.» امیرالمؤمنین فرمود: «دست یکی از این قبرها بزنید، تکتکتان را قتل عام میکنم.» تا الان سکوت کردم. شوخی ندارد. فرمود: «آن عمامه زردم را بیاورید که در جهنم است.» خط دوم میشناختید. گفت: «برگردید.» گفتید: «دیگر حالا حاکمیت موافق بود.»
بانک نماز خوانده شد بر فاطمه. انقدر خباثت و شگرد تا اینجا. بعد دفن هم میخواستند مصادره کنند فاطمه زهرا را. فاطمه زهرا روی دست زد به اینها. تا ابد تاریخ، من حاضرم قبرم تا ابد مخفی بماند. سیاسی نداشته باشید. "علی" را قبول دارم. اعتقاد داری. هر چه هست، هر چه از شیعه مانده از همین یک ترفند، از این برگ برنده بود که فاطمه زهرا رو کرد و تاریخ را نگه داشت. پای امیرالمؤمنین تا وقتی خودش بود، هرچه داشت گذاشت: جان و مال و آبرو و تن و سلامت. و دید دیگر هیچی ندارد، گفت: «یک قبر ازم مانده، "علی"، این را برای تو میدهم، فدای سرت. کسی نداند فاطمه کجا دفن است، فدای سرت؛ ولی بدانند من به اینها راضی نبودم. من را مصادره نکنند.»
تا الان با هم بودند. بدانند من غضب داشتم. لذا علامه امینی فرمود - محکمترین علامه امینی که الغدیر نوشته - فرمود: «محکمترین دلیل برای اثبات تشیع.» بعضی از دوستان ما کتاب نوشتند مفصل، "معمایی که حل نشد." کتاب قشنگی هم هست. چندین مناظره کرده با اهل سنت با همین یک استدلال، تعریف کرده. چندین سفر رفته، جاهای مختلف، استان گلستان، سیستان و بلوچستان، کردستان، جاهای دیگر. با علمای اهل سنت، یک استدلال فقط آورده و پایش ایستاده و هیچ کس نتوانسته جواب بهش بدهد. دو خط از صحیح بخاری.
خط اول این است – البته بحثش مفصل است، فقط یک اشاره میخواهم بکنم – همه قبول دارند در روایت خودشان هم هستش که "سیده نساء اهل جنت." یعنی قطعاً فاطمه زهرا. دو تا روایت. یکی این است که اگر کسی بمیرد، امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. این هم از واضحات روایات در اهل سنت. روایت بعدی هم که این هم تقریباً بیتردید است در روایت اهل سنت و واضح این است: فاطمه زهرا در حالی از دنیا رفت که به این کسانی که غصب کردند خلافت و ولایت را، غضبناک بود و اجازه نداد آنها تشییع و دفنش حاضر بشوند و از قبرش باخبر باشند.
تمام استدلال شیعه در پاسخ اهل سنت هم یک جمله است: فاطمه زهرا آیا به مرگ جاهلیت مرده است یا نه؟ چون امام زمانش را اگر نشناسد، امام زمان نسبت به امام زمانش غضبناک بوده است. یا اینها امام زمان نبودند، یا فاطمه زهرا جهنمی بوده؟ چه میگویید؟ یک کلمه. یا اینها امام زمان نبودند، یا فاطمه زهرا رفت جهنم. این دوگانههایی که اینها درست کردند، در فشار گذاشتن فاطمه زهرا در مجلس، رُکبش این شد. این مظلومیت فاطمه زهرا. ولی این دوگانه را او درست کرد برای شما. حالا باید جواب بدهند. یعنی من رفتم جهنم؟ سیده زنان بهشت رفت جهنم؟ از شما امام زمان نبودید؟ این کاری بود که فاطمه زهرا. خیلی حرف مظلومیت. آخرین چیزی که داشت، آخرین تیری که داشت که اثبات کند به همه بفهماند: «تا ابد من با اینها نبودم، من را مصادره نکنید.»
اگر به اینها بود، شوخی نبود. این کارها را اینها خیلی اوستا بودند در این مسائل. یک ضریح میساختند برای فاطمه زهرا. خودشان هم میشدند متولیش. یادنامه برایش چاپ میکردند، یادواره برایش میگرفتند. خودش و فاطمه زهرا را تفسیر میکردند، معرفی میکردند. بعد فاطمه زهرا میشد یکی از لیدرهای جریان اینها. الان که الان بنده با بعضی از این وهابیها پای کعبه بحث کردم. یعنی تو باورت میشود که اینها با فاطمه زهرا مخالف بودند؟ «فامیل بودند. اون پدر زن پیغمبر بود. دختر پیغمبر بود. قاتل فاطمه زهرا بودند.» بابا، مگر مگر میشود؟ آدم نسبتاً باوجدانی هم بود. یعنی همینقدر که نشسته بود با یک آخوند شیعه داشت محترمانه گفتگو میکرد، خیلی آدم سلیمالنفسی به نظر میرسید از خیلی جهات. مگر میشود؟
الان که جو این است. حالا شما فرض کنید که اینها مثلاً میآمدند تشییع میکردند، دفن میکردند، نماز میخواندند، خودشان هم متولی غرب میشدند. تا الان بلد بودند چکار کنند. سوزاند این فرصت را از اینها. سر همین عصبانی شد. "موقعیت طلایی را از ما گرفت." آن نقطه اصلی داستان را ریخت به هم. این را نمیشود کاریاش کرد. همه را میشود تحریف کرد. این را هیچ کاریاش نمیشود کرد.
قبر همه معلوم است. شما میروی مکه، مدینه، تا قبر مادر حضرت اسماعیل که در این حجر اسماعیل است، قدیمیتر. جدیدترش مادر پیغمبر، عموی پیغمبر. قبرستان ابوطالب در خود مدینه. قبرستان بقیع. همسران پیامبر. قبر همه معلوم است. تو نمیتوانی بگی آقا دورانی بوده که قبرها حفظ نمیشده. قبر همه معلوم است. تا ابراهیم، فرزند رسول الله، قبرش معلوم است. بچه دو ساله پیغمبر. چرا قبر فاطمه زهرا مخفی است؟ مگر میشود؟ آقا، مگر میشود؟ نه. هیچکی نبود. چرا؟ چون گفت هیچکی نیاید. چرا؟ چون از هیچکی راضی نبود. چرا؟ چون همه دستشان با هم توی یک کاسه بود. چرا؟ برای اینکه همه پشتیبانی کردند از اونی که ناب حق بود. عجب! پس داستان این بود. این را دیگر نمیشود تحریف کرد.
یکتنه ایستاده. شما اگر اینجا مجلس روضه داری، قرآن داری، پیادهروی اربعین داری، اعتکاف داری، قرآن به سر داری، جمکران داری، دعای فرج داری، همش به برکت قبر مخفی فاطمه زهرا است. همش را از صدقه سر قبر مخفی فاطمه زهرا دارم. مجلس روضه داشتی؟ نه. اسم اهل بیت داشتی؟ نقل از صادق داشتی. این مادر فداکاری اولیهاش بین در و دیوار بود. بقیه فداکاریهایش.
خلاصه این هم برگشت گفت که: «تو معدن حکمتی، موطن هدا و رحمتی، رکن دینی، عین حجتی. لا ابعد ثوابک و لا انکر خطابک. من که روی حرف درست تو حرفی ندارم. من که حرف تو را انکار نمیکنم. هالا المسلمون بینی و بینه، رفراندوم میگذاریم.» دوباره الان رفراندوم میگذاریم؟ «آهای، مردم نشستهاند. هالا المسلمون بینی و بینک. مردم همین جا، فیل مجلس، ببینیم چه میگویند. حرف کداممان را قبول میکنند؟ قدونی ما تقلد قدونی ما تقلته. اونی که گردن من است، اینها انداختهاند گردن من. مسئولیت را اینها انداختهاند گردن من و به اتفاق. این که من گرفتم، با اتفاقی از جانب اینها بود. اینها رأی دادند. اینها خواستند. اینها زور کردند.»
اینی که عرض میکنم، این مردم را نباید اینجا ندید گرفت که فقط فکر کنیم دو نفر آمدند زدند این، کشت آن، نامه پاره کرد، این دست بلند کرد، بین در و دیوار. مگر میشود؟ مگر بدون حمایت مردم، مگر بدون جو عمومی، میشود این کارها را کرد؟ به خانه پیغمبر کسی تعرض بکند؟ به دختر پیغمبر تعرض بکند؟ مگر میشود یک مردم یخ نادان، بازیخورده، فریبخورده؟ اینها اگر باشند، میشود. بله. خب، این چطوری مردم اینجوری میشوند؟ این بود که از جلسه اول میخواستیم در موردش بحث بکنیم، یک مقداری هم در موردش بحث کردیم. بیشتر باید انشاءالله در جلسات بعد بحث بکنیم. نقطه گرای بحثمان را پیدا کردیم که کجاست؟ چه جور میشود مردم را در هفتاد روز؟ بابا، چندتایشان منافقانه آمدند بیعت کردند با امیرالمؤمنین. بقیه که منافقانه نبودند. با عشق بود. گریه میکردند. دوست داشتند امیرالمؤمنین را.
یک تعداد خاصی بودند اینها بدشان میآمد، نفرت داشتند. اینها بعد میگفتند از امیرالمؤمنین عوض کرد. خیلی جای بحث دارد. مدیریت کرد فکر مردم را. یکهو دست روی نقطههایی میگذارد، خودش را یک بچه بهش میدهد مصلحتاندیشانه، خیرخواهانه. یک دوگانههایی درست میکند. یا مردم باید نا امنی و اغتشاش و نمیدانم کشتار و فقر و بدبختی و اینها را تحمل کنند. این دو قطبیها، دوگانههای مندرآوردی و دروغین که همیشه هم روی اینها مانور میدهند.
موقع کربلا گفتند: «مردم، اگر شما بخواهید پای حسین بن علی بایستید، اینجا کشتار میشود. همهتان را میکشند. کوفه از دست میرود. سپاه از شام میآید.» چیزهای دروغ محض. کُشتند و همه اینهایی که آن موقع دروغ بود، بعدها رقم خورد برای مردم کوفه توسط یوسف ثقفی، توسط فرماندار خود کوفه. از شامم کسی نیامد. همه را قتل عام کرد. پدر همه را درآورد. کسی اگر پدربزرگش یک ارادتی به امیرالمؤمنین داشت، بچه را سر میبریدند. اینجور قتل عام کرد. اینها را وقتی آدم بازی میخورد، بعد یکهو چشم باز میکند. داستان چه بود؟ که راست میگفت؟ که دروغ گفت؟
«من اگر مسئولیتی دارم، اینها من را آوردند. اخص غیر مکابر و لا مستقبل. من که تک فکر نکردم. من خودم را بهتر میدانم. من مستبد نیستم. و لا مستصر من که ترجیح نمیدهم خودم.» و هم بزلک شهود. «بابا، این مردم شهادت میدهند، من اینجوری نیستم.» فاطمه زهرا مردم را خطاب کرد: «اگر قبول دارید حرف من را، وایستید.» این هم برگشت گفت: «اگر مردم تو را قبول داشتند، خب وایمیستادند. الان که میبینی همه ساکتاند، هیچکی هیچی نمیگوید.»
«فلتفت فاطمه الی الناس.» این آخر خطبه فدک را دیگر روزمان بود، بخوانم و عرضم تمام. آن بحث اصلیمان انشاءالله میماند یک وقت دیگری عرض میکنیم. حالا اگر اینجا خدمتتان رسیدیم، اینجا. نشد، جاهای دیگری انشاءالله. سخن پایانی این داستان و این واقعه این بود، گفت: «مردم رأی دادند. مردم آوردند. مردم خواستند.» هی "مردم، مردم".
فاطمه زهرا بعد از حرف ابوبکر رو کرد به مردم، «قالت معاشر الناس.» اینجا دیگر تیر آخر فاطمه زهرا بود توی ارتباط با مردم. لحظه تعیین کننده تاریخ این لحظه. حرفی زد. او هم حرفی زد. آخرش هم برگشت گفت: «ببین مردم چه میگویند. همین در لحظه رأیگیری میکنیم. انتخابات برگزار میکنیم. رفراندوم.» «به پیغمبر نزدیکتر یا تو؟» اونی که من در مورد روایت اینجا میگویم، "جنگ روایتها". «روایت من از پیامبر را تصدیق میکنند؟ یا روایت تو از پیغمبر؟ پیغمبری که من میگویم، مردم قبول دارند؟ یا مردم قبول نداشتند پیغمبر را؟» اینجا معلوم شد.
پیغمبر قلابی دروغینی که خوانشی بر او پیغمبر بار میشد که خوانش خلفا بود؛ نه روایت فاطمه زهرا، نه پیامبری که فاطمه معرفی کند، پیامبری که این خلفا معرفی رو کرد به مردم. «معاشر الناس المصرعه الی قیل الباط.» که وقتی یک حرف مفتی میشود، زود میپرید، میقاپیدش. «المغضیه علی الفعل القبیح الخاصر.» که وقتی یک کسی یک جنایتی میکند، چشمپوشی میکنید؟
اینها حرفهای امروز ما است. همین الان است. جو رسانه را ببینید چه خبر است. میآیند میکشند، تکهتکه میکنند. جلوی چشم مردم میسوزانند. پنجاه نفر میریزند، یک نفر را به فجیعترین شکل میکشند. تهدید میکنند: «یکییکیتان را روی این درختهای ولیعصر آویزان میکنیم. آخونداتان را اعدام میکنیم. این تیر برق مال فلان آخوند است.» یکییکی تهدید میکنند. تا جایی که میتوانم. دیدید در کرج روحانیون را از توی ماشین درآوردند با چه وضعی و جاهای دیگر. میکشند، تهدید میکنند. هارت و پورت میکنند، سر و صدا میکنند. وقتی دستگیر میکنی، عادلانه، عاقلانه محکوم شده، اقرار کرده، فیلمش موجود است. به سبکترین وزن اعدام شده. یکهو سر و صدا بلند میشود. خب، باید خیلی آدم نادان باشد در این فضا نفهمد.
حالا من نمیخواهم تطبیق بدهم تاریخ را. یعنی دنبال مصادره این قضایا نیستم که شما فکر کنید مثلاً دو کلمه تاریخ میخوانیم که مثلاً یک دشت سیاسی کنیم. امروز همه عاقلند. خودتان تشخیص بدهید. خودتان تطبیق بدهید. به ذهن بنده میرسد، ممکن است غلط باشد. چون خودتان تطبیق بدهید. آن جماعتی که میتوانند چشمپوشی کنند به جنایت.
هر حرف مفتی را قبول کنند. چقدر این حرف سخیف است! چقدر این حرف، «حرف مفتی» است! چقدر این لودهمنشانه است! چقدر آدم باید سطحی باشد قضایا را این شکلی تحلیل بکند! هر حرف مفتی را در این توئیتر، در اینستا به خورد این جماعت میدهند. ده هزار تا لایک میگیرد. یک، به قول خود توئیتیها، "فیو" میشود. "وایرال" میشود. حرفهای مفت. آدم خندهاش میگیرد. میگوید: «"جمهوری اسلامی رفتند با ونزوئلا بستند که چهار روز دیگر اوضاع ریخت به هم، آنها پناه بدهند به اینها." یکی دو ماه دیگر استخرها مختلط میشود.» در جلسه حضور دارند. نادان با خودش فکر نکرده که حالا مثلاً اگر جمهوری اسلامی هم سقوط بکند لا.
«جنگ داخلی است.» استخرهای مختلط؟ «ما رفتیم خداییاش. به یاد ما هم باشید. ما که نتوانستیم اینجا کی فعال کنیم، ولی شما بودیم بالاخره.» دعا کنیم. «ونزوئلا! دعاتان میکنیم.» تحلیل کرد در مجلس، فکر کنم هفته بعد بیایند رأی بدهند. همانجا در مجلس احساسات را تحریک کرده. خودش را موافق فاطمه نشان داده، موافق پیغمبر نشان داده. یک کلام دروغ هم نقل کرده. خواهان مردم نشان داده، مردم هم خواهان خودش نشان داده. حالا میگوید: «مردم اگر مخالفید بگویید.» عاقل بودند بنشینند تحلیل کنند، فکر کنند. عموم مگر چقدر فکر میکنند روی مسائل؟ نگاه میکنند، احساسات تحریک میشوند. یا آن یک چیزی میگوید ناراحت میشوند، یا آن چیزی میگوید، خوشش میآید، میخندند. فلان میشود.
«یار پیغمبر بودی؟ یار غار بودی؟ یار غار!» خندهاش میگیرد. یار غار! حالا همان هم بحث است. کتاب نوشتهاند. دکتر نجفی از اندیشمندان عراقی کتابی دارد. داریم ما کتابش را. "صاحب الغار". "ابوبکر کان آخر". سیصد صفحه کتاب اثبات کرده که اینجا ابوبکر نبود. در غار. مرد راه بلدی بود با پیغمبر رفته بود توی غار. تازه اگر ابوبکر بوده، آیه سوره مبارکه توبه دارد: «اذ هما فی الغار.» میگوید: «آن دو نفر وقتی در غار بودند.» پیغمبر با آن یارش که هر که بوده، آن طرف داشت میلرزید: «بابا نترس، خدا با ما است.» برخی روایات هم که چیزهای عجیب و غریبی دارد، میگوید: «سر و صدا میکرد که بفهمد پیغمبر اینجاست.» که بعدها اگر قضیه لو رفت، میگوید آخر آیه هم میگوید خدا ساکنهاش را آنجا نازل کرد، ولی فقط برای پیغمبر نازل کرد. بابا! او را داخل آدم حساب نکرده. اگر همین آیه در وصف او باشد، با همین آیه، با همین دو کلمه، با همین چسباندنش به این آیه، این آدم را انقدر بردند بالا که شد اندازه فاطمه زهرا.
گاهی انقدر میبرم بالا، میآورم پایین. فرمود: «این جمله را وقتی من یادم میافتد، میخواهم جان بدهم.» فرمود: «الدهر نزلنی ثم نزلنی ثم نزلنی حتی یقال علی و.» انقدر من را پایین آوردند. اسمم را گذاشتند کنار اسم مع. انقدر او را بالا میبرند، اسمش را میگذارند کنار اسم فاطمه. «بالاخره اونم دختر پیغمبر است. اینم صاحب غار است. اینم صحابی است.» با کدام افتخار؟ با کدام سابقه؟ با کدام رزومه؟ کدام زحمت؟ کدام رنج؟ کسانی بودند که تو جنگ فرار میکردند. پیغمبر اینها را با اسم صدا زد. آیه نازل شد. دستور آل عمران که شما فراریان جنگ بودید. پیغمبر بحث دیگری است. حالا میخواهم وارد اینها بشوم، دیگر باید صحبت بکنیم.
آیاتی که در شأن اینها نازل شده. پرچم را داد در خیبر. آیات سوره توبه را فرمود: «برو بر قریش قرائت کن.» اول آن یکی را فرستاد، رفت، ترسید، برگشت. بعد نفر دوم رفت، ترسید، برگشت. امیرالمؤمنین یکتنه رفت خون. در حالی که واضح بود که اگر کسی آنجا آن حرف را بزند، میکشندش. با این حال این مردم اینها را اندازه هم میدانستند. مردم حقشان نیست هر بلایی سرشان بیاید؟ البته بنده تطبیق نمیدهم. برای اینکه واقعاً مردم ما مردم بینظیری هستند. به عموم مردم نمیخواهم تطبیق بدهم. به عموم مردم خودمان. اینها درس است. اگر حواسمان را جمع نکنیم، ما مثل اینها میشویم. قواعدش باید دستمان باشد. چه فرمی باید عمل کنیم. مردم ما که بینظیرند.
این کارهایی که در این دو ماه کردند، یک صدمش را هر حکومتی بود متلاشی شده بود در یک هفته، دو هفته. نمیدانی چه برنامه عجیب و غریبی بود. این حرف را تا حالا نزدم. آخر جلسه شب آخر این جلسه هم هست. بعضی رفقای امنیتی ما، آن دوست عزیزی که مستند شنود کار کردیم، اصرار داشت اینها را. البته گفت. ضبط هم کردیم، بعد دیدیم قابلیت ارائه ندارد. چند ساعت گفتگو کردیم، منتشر نشد. تأکید کرد به بنده: «اینها را به مردم بگو.» نمیشود اینها را گفت. گفت: «بگو.» این مقدار سلاحی که پیدا میکنند. با خبر میشوی از این مرز انقدر گرفتند، از آن مرز انقدر گرفتند. ده درصد سلاحهایی که وارد کشور شده، چند میلیون سلاح مخفی در این کشور، منتظر کوچکترین حرکتی که این سلاحها بیاید بیرون، نابود کند همهچیز را. نمیگیرد؟ بابا! این اتفاقی که در سیستان و بلوچستان افتاد، خیلی اتفاق بزرگی است. رسماً لیدر یک طایفهای آمده وسط. لیدر یک مذهبی آمده وسط. رسماً دارد فتنهگری میکند. نمیگیرد؟ معلوم نیست اهل بیت است؟ خب، گرفتن مملکت را. قبضه کردند. غلطی بکند. یک بخشش هم فهم مردم است. این مردم خیلی باشعورند. در همان سیستان و بلوچستان، حتی همان اهل سنت ما میفهمد قضیه چیست. خودشان دیدی چقدر انتقاد کردند؟ عزیز بزرگوار را ترور کردند علمای اهل سنت که ایستادند روبروی اینها. بابا! اینها خیلی اتفاقات بزرگی است.
این مردم بینظیرند. اهل سنتشان هم بینظیر است. این است که دل آدم را گرم میکند. این است که آدم را مطمئن میکند. این نسل و این مردم انشاءالله میبینند صاحب پرچم را. انشاءالله نتیجه حاصل میشود. این مردم خیلی حالیشان است. ولی خب چه کنم؟ فاطمه زهرا هرچه میگفت، کسی نمیفهمید. فرمود: «کلا بران علی قلوبکم ما اسعتم من اعمال.» دلتان به خاطر گناهانتان چرک گرفته، نمیفهمید. فطرت به حجاب رفته، نمیفهمید. حق با. «و ساعما بهی عشرتم و شر ما منه اعتضم.» خیلی بد مسیر را انتخاب کردید مردم. خودتان را بدبخت کردید. خیلی کار سنگینی کردید. خیلی نادانکاری کردید.
خطاب به اینها کرد، فرمود: «لتجدن والله محمله صغیلا.» به خدا خواهید دید چه غلطی. سنگینیاش را بعداً خواهید فهمید. رجزخوانی است. «بالاخره ناراحت شده مثلاً حرفش نگرفته، دارد تهدید میکند، میترساند.» عصبانی شده، هیجان است. «حرفهای زنانه است و قبه و بیلا اذا کشف لکم الغطا.» پس فردا، فردا میرود کنار، میفهمید چه میشود. میفهمید چه میشود؟ میفهمید همینها چه بلایی سرتان درمیآورند. همینهایی که الان ازشان حمایت. «و بانم آواره الذرا ضررها.» پشت پرده میآید کمکم جلو چشمتان. «و بدأ لکم من ربکم ما لم تکونو تحتسبون.» چیزهایی که به خیالتان نمیآید، سرتان میآید. و میفهمید. این حرفها را زد و «ثمن کفهت و امیرالمؤمنین یتوقع رجوعها الی.» هر زمان میخواهم تمام بکنم، با همین چند جمله تمام شد.
برگشت وقتی آمد خانه. این را اشاره کردم، متنش را فقط بخوانم برایتان که ببینید عبارتش چیست. وقتی آمد خانه. واو به قول طلبهها "واو حالیه" است: در حالی به خانه برگشت که امیرالمؤمنین چشم انتظار بود. معنیاش را میدانید یعنی چه؟ زنش رفته بین نامحرمها. یک بخشی از چشم انتظاریاش، یک بخشی از چشم انتظاریاش این است: فاطمه من بیمار رنجور، حالش یک وقت در این جلسه بد نشود. بدنش درد دارد؟ فدای امیرالمؤمنین. این عبارتش خیلی جالب است: «و یطلع طلوعها علیه.» مثل کسی که میایستد آفتاب طلوع کند، منتظر طلوع آفتاب است. چشم انتظار بود فاطمه در را باز کند، بر او طلوع کند. نور خانه علی بود.
فرمود: «هر وقت غصههای عالم دلم را گرفت، به فاطمه نگاه کردم، غمهایم برطرف شد.» دلخوشی "علی" بود. زندگی "علی" بود. نمیدانم امشب چه حالی دارد. تاریک شد، منهدم شد. زندگیاش از بین رفت. خوشیهای امیرالمؤمنین.
این جلسه از فداکاریهای فاطمه زهرا گفتم. یک روضه حقیقتاً میترسم بخوانم. تا حالا نخواندم این روضه را در عمرم. این روضه را نگفتم. ولی خب معلوم نیست ما زنده باشیم. شاید نگفتن بنده خیانت باشد. از مظلومیت فاطمه زهرا ابعادش را نگفتیم. حقیقتش هم میترسم. یعنی خیلی روضه یک جو سنگینی میخواهد. یعنی باید فورانی از ناله باشد که این روضه وقتی گفته میشود لااقل یکم حقش ادا بشود. نمیخواهم مجلس گرمکنی داشته باشم و نمیخواهم به این مطلب از چشم روضه نگاه کنید. میخواهم تتمه بحثم باشد در توضیح فداکاری فاطمه زهرا برای امیرالمؤمنین.
برشی را میخواهم عرض بکنم که این مال متن روضه است. ولی تصویرسازی فوقالعاده قوی از اینکه فاطمه زهرا در دفاع از امیرالمؤمنین کم نگذاشت. میگویم دیگر، حالا حال خودتان است. ممکن است اینجا خیلی آتش بگیرید، گریه کنید. ممکن است این بماند در دلتان تا مدتها، آتش بزند. ممکن است لازم باشد بروی در خلوت رویش بیشتر فکر کنی. بنده وظیفه دارم که بگویم.
میخواهم از خود فاطمه زهرا که حال دلمان را آنجوری که باید باشد در قبال این مطلب قرار بدهد، عذرخواهی میکنم بابت گفتن این مطلب و خواندن این مقتل. خب، این را چندین نفر نقل کردهاند. هم اهل سنت نقل کرده، شیعه نقل کرده. مرحوم علامه مجلسی در جلد سی "بحار"، صفحه دویست و نود و چهار این مطلب را نقل کرده.
در نقل قولی که از خلیفه دوم. میدانید خلیفه دوم نامهای نوشت برای معاویه. دستورالعملهایی به او داد برای حکومتش. آنجا اسراری را برملا کرد که بدانی حکومتی که دست ما رسیده، ما زحمت کشیدیم، قدرش را بدانی. بهعنوان افتخار خودش که من چه کردم تا این حکومت دست ما بیاید. قضیه حمله به خانه فاطمه زهرا را با جزئیات ذکر کرد. خب، قطعاً بنده نمیتوانم بخوانم. چون هم مفصل است، هم طولانی است. یک سال فقط مشهد یادم است، یک جلسه شاید یک ساعت گذاشتیم این متن را خواندیم که این بماند در تاریخ و شنیده بشود یک بار. خیلی هم سنگین بود. یعنی اصلاً طاقت نبود برای اینکه کسی اینها را بشنود. چون داشت جنایتهایش را با افتخار نقل میکرد که من چکار کردم. پشت در با افتخار تک جنایتهایش را گفته.
یک بخشش را فقط میگویم این جملهاش را. میگوید: «آمدم روی پشت در و بعد صدای فاطمه زهرا را شنیدم. اولش دلم نرم شد، گفتم ما که با زن دعوا نداریم.» ولی یادم افتاد از کینههای علی. من سادات عذرخواهی میکنم. عموم جلسه ما ساداتاند. برای شماها شما حتماً به غیرت و به حیا و به مردانگیتان برمیخورد. میگوید: «فرکلت الباب.» کینهها را جمع کردم. پشت در دیدم اینجا وقت رحم کردن نیست. تعبیر "رکلت الباب" دارد. تعبیر عجیبی است. میگوید: «تعبیر رکله با لگد کوبیدن نیست.» معمولاً ترجمهای که میشود این است که کسی لگد بزند. نه، لگد به در نزد. میگوید: «با پا در را فشار دادم.» او دارد به جنایتش افتخار میکند. شما هم به مادرتان افتخار کنید. گفتم هرچه داشت برای علی گذاشت.
این صحنه را ببین. لا اله الا الله. یا صاحب الزمان، شما میدانید برای من گفتن این جملات سخت است. ولی عظمت مادر شماست. پا را گذاشت، فشار داد. فاطمه برای اینکه اینها نیایند تو چکار کرد؟ آنقدر قدرت نداشت که با دستش. هر چقدر با دست میخواست نگه دارد، فشار میداد. خود خلیفه دوم گفته اینجایش را: «و قد السقد احشاها.» با تترسو، عذر میخواهم ببخشید. خلیفه دوم میگوید: «من با پا فشار میدادم، فاطمه هم حملش را پشت در نگه داشت.» آبستن بود. بچهای که در با بچه و با حمل و با همه توانش پشت در ایستاد که زور مضاعف پیدا کند. چون دست جواب نمیداد. اینجور ایستاد پشت در، در را نگه داشت. «و سمعتها و قد سر خطاء.» دیدم صدای جیغ، صدای جیغ فاطمه بلند. خود خلیفه دوم میگوید. گفت: «حسبتها قد جعلت اعل المدینه اس.» گفتم الان است که مدینه زیر و رو بشود. این نالهای که من از فاطمه میشنوم، لا اله الا الله. این تا اینجا نقل مرحوم مجلسی بود در جلد سی.
در جلد پنجاه و سه، صفحه صد و نوزده، بخش دیگری از این ماجرا نقل میکند. یک نقل این است که خود بیبی فضه را صدا زد: «یا فضه خزین فذبیا.» ولی این نقل من مجلسی فرق میکند. اگر این بوده باشد، اوضاع خیلی بدتر بوده. خدا کند همهاش دروغ بوده باشد. از دم هرچه گفتند دروغ باشد. ولی این خیلی فرق میکند. این یک غربت مضاعفی تویش است.
آتش بگیرید و بسوزید. «و صاح امیرالمؤمنین به فضه.» امیرالمؤمنین: «یا مولا ک فضه، خانمت را دریاب.» یعنی حال بیبی جوری بوده که اصلاً خودش هم نمیتوانسته فضه را صدا بزند. مظلومیت امیرالمؤمنین. این نشان میدهد انگار شاهد بوده امیرالمؤمنین این صحنه را. ممکن است کسی بگوید چطور میشود؟ خب، آنقدر آنی بود، سریع بود. لگد و فشار و سریع با سرعت این قضیه رقم خورد. در روال ظاهر امیرالمؤمنین بخواهد بیاید پشت در دفاع کند و اوضاع هم تا اینها اینجوری آمدند، و فهمید که به عملی نمیرسد که بخواهد برود به فاطمه کمک کند. اینها سریع میخواهند بیایند، دستگیر رضا. سریع فضه را صدا زد: «فضه، برو سراغ خانم.»
«فَقبلی مِنها ما تَقبلُه النساء.» به خدا خیلی خجالت میکشم این تعابیر را بخواهم بگویم و توضیح بدهم. شماها مردید. همسرتان باردار بوده. همسرتان زایمان داشته. برای مرد خیلی سنگین است بخواهد از زایمان جلوی نامحرم، جلوی دشمن، در همچین وضعیتی. به فضه فرمود: «زنانه به سراغ فاطمه بیا.» فاطمه فقط. «جعلت اهل مخاز.» من این فشاری که من دیدم، دیدم بچهام افتاد. و «رد الباب فاسقطت محسنا.» اینجا با این فشار فاطمه زهرا بین در و دیوار محسنش را از دست داد.
السلام علیک یا فاطمه الزهرا. السلام علیک یا بنت رسول الله. السلام علیک و رحمة الله و بركاته.
در حال بارگذاری نظرات...