برهه ای مهم در تاریخ اسلام
فدک یک کلید واژه است
برخورد هارون الرشید راجع به فدک
فدک اسم رمز حقانیت اسلام
شبهات رایج در اهل سنت
چرا حضرت علی زمان خلافت فدک را برنگرداندند؟
جواب شبهه توسط شهید صدر
تعبیر امام علی (ع) درباره فدک
دو رکن مهم غصب فدک
هم مسئولین هم مردم مقصرند
روضه و تحلیل امام علی در زمان خلیفه دوم
فتنه ها شبیه همند
سرزنش امام علی برای سکوت مردم
جا به جا کردن شعائر دینی در سایه پشتوانه مردمی
بخشنامه های جدید بعد از پیامبر
درخواست حضرت زهرا برای رجوع به قرآن
نقد روایت ارث پیامبر از ابوبکر
آدرس منابع اهل سنت در رد روایت ابوبکر
اثبات ارث پیامبر با قرآن توسط حضرت زهرا
فدک هدیه به حضرت زهرا بود نه ارث
نحوه غصب فدک توسط خلفا
گفتگوی خصوصی حضرت زهرا و خلفا
توجیه رفتار خلفا توسط مردم
تاثیر رسانه در زیر و رو کردن شخصیت افراد
ادای دین کامل ارث همسران پیامبر
مقایسه عکس العمل مردم جامعه ما و زمان پیامبر
روضه حضرت زهرا با بیان روایتی دردناک
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی سید و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری ویسّرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
یکی از برهههای بسیار مهم در تاریخ اسلام که خود این برهه باید رویش خیلی کار شود و باید با دقت بسیار زیادی تحلیل شود، شاید بشود به تعبیری گفت که آن نقطه مرکزی تشیع و بخش اصلی تاریخ اسلام و تاریخ شیعه است، قضیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها و دادخواست ایشان در قضیه فدک. این قضیه، متأسفانه امروزه، با این همه سالی که گذشته، بین ما هنوز مبهم است؛ یعنی چیزهایی که باید جزو واضحات شیعه باشد، هنوز مبهم است.
ما باید صدها مرتبه این قضیه را میشکافتیم. مثل قضیه کربلا. مثل این میماند که بنده بخواهم محرم و عاشورا خدمت شما برسم و توضیح بدهم که آیا امام حسین کشته شد یا مثلاً با تصادف از دنیا رفت؟ چقدر مطلب پیشپاافتادهای است. بعد، مثلاً فرض بفرمایید که بعد ۱۴۰۰ سال هنوز این مسئله حل نشده، محرم و عاشورا و اینها... باید اینها را اثبات بکنیم؟ آنقدر عاشورا حرف دارد، مطلب دارد، عمق دارد، صد مرحله جلوتر است که ما بخواهیم بنشینیم این ابتدائیات را بحث بکنیم. ما در مورد قضیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها هنوز در آن قدمهای ابتدایی ماندهایم. اصل مسئله هنوز خیلی روشن نشده است. اگر آن اصل قضیه روشن شود، به یک گنجی میرسیم که یک ثروت بیپایانی برای ما دارد، خصوصاً از جهت معارف.
اگر تحلیل شود، شما ببینید هیچ شبهه، هیچ فتنه، هیچ مشکل و هیچ گرفتاری نیست که اگر ما خوب قضیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها را تحلیل بکنیم، هیچکدام از اینها نیست که آنجا حل نشود. دریای عظیم این قضیه فدک و داستان حضرت زهرا سلاماللهعلیها یک اتفاق جزئی که حالا مثلاً سر کوچه دعوا شده، «این یه چیزی گفت، اون یه چیزی گفت، صلوات فرستادن، رفتن»، اینجوری نیست. یک دعوای عمیق و امتداددار است.
قضیه فدک یک کلیدواژه است. فقط یک اشارهای برایتان میکنم، بعد برمیگردم به داستان. وقتی که یکی از خلفا خواست به موسی بن جعفر علیهالسلام فدک را برگرداند - که حالا هارون بوده، در مورد برخی دیگر هم نقل شده که به ظاهر متنبه شدهاند یا مثلاً فضای جامعه و فضای رسانهای جوری بود که اینها در فشار قرار گرفته بودند و دیدند که باید فدک را برگردانند؛ گفتش که خب آقا جان، این باغ مادرتان، باغ فدک... حالا عرض میکنم این خیلی دستبهدست شده بود و همینجور نسلبهنسل افتاده بود دست دیگران، جوری که بعدها یکی از مالکان فدک شده بود معاویه. حالا انشاءالله عرض میکنم - گفت که آقا بگیرین باغتان را، بگیرین دیگه این داستان تمام بشود. دیگه صد سال، دویست سال، همش هی در داستان فدک و این قضیه و اینها... «این بگو دقیقاً کجا بوده؟ من این باغ رو بدهم خلاص!»
میدانید زمان هارونالرشید حکومت اسلامی به امپراتوری رسیده بود. مثل این بریتانیا، بِلاتَشبیه، که میگفتند خورشید در مملکت ما غروب نمیکند. معروف است، شنیدهاید. زمان هارونالرشید اینجوری شده بود، خورشید در مملکت اسلام غروب نمیکرد. شرق و غرب را گرفته بود. کجا بوده؟ اطراف مدینه بوده، دیگه منطقه خیبر... «همینو من بدهم خلاص! کجا بوده؟ خطکشیاش را بگویید من باغ را بدهم خلاص!»
حضرت فرمودند: «یه ورش آفریقا، یکیش دریای خزر، یکیش اینور، یکی اینور، یکی این وره.» مرزهایی که گفتند، شد مرز تمام حکومتی که دست هارونالرشید بود. حضرت فرمودند: «این باغ فدک ماست، میخواهی برگردانی؟» آهان! عجب! هیچی! حالا تازه دوزاریاش افتاد که فدک یک باغ و باغچه و فلان و اینها نیست. این اسم رمز جنگ رسانهای و جنگ نرم حضرت زهرا سلاماللهعلیها برای اثبات حقانیت و اثبات مظلومیت، و برای طرف مقابل غاصب، اثبات اینکه اینها چه کسانی هستند، برای اینکه نشان دهد اینها چه کسانی هستند.
مثل اینکه مثلاً بر فرض، قضیه هواپیمای مسافربری که آمریکاییها از ما زدند را در آسمان شما هر چقدر که از این هواپیما بگویند، داستان شما که هواپیما نیست، مردم هر سال میروند آنجا گل میریزند (در تیرماه بود فکر میکنم) مردم میروند آنجا گل میریزند. الان مشکل مردم هواپیماست؟ یعنی آمریکا دستبهجیب است یک هواپیما به شما بدهد، حله؟ خلاص! آقا بگیر هواپیمایت را، بگیر! آنقدر دیگه! سر هواپیما؟ آقا پولش را سه برابر میدهم. امروزش چه قدر میشود؟ با اسکونتش چه قدر میشود؟ بیا بگیر و ولمون کن دیگه! یک هواپیما... هواپیما! بابا هواپیما من نمیخواهم، باشد برای خودت! هواپیما میخواهم چهکار؟ من میخواهم نشان دهم، من با هواپیما از این جهت کار دارم، میخواهم همه بفهمند تو چهکارهای.
لذا یکی از مسائلی که هست و همین الان بین اهل سنت مطرح است، به عنوان شبهه... الان اینهایی که عرض میکنم، شبهات رایجی است. ما خیلی این بحثها را ساده گرفتهایم. بنده به عنوان یک طلبه، واقعاً باید به درگاه الهی عذرخواهی بکنم که مثلاً در جلساتمان از این حرفهای سطحی فضای مجازی و دعوایی که حالا مثلاً این بازیگر، فوتبالیست، آن را گفته است، در منبرها پر است که مینشینیم تحلیل میکنیم، حرف میزنیم، موضع میگیریم. این مباحث ریشهای و عمیق، متأسفانه جایش خالی است در جلسات. و شبهات پر است. ذهن دانشجوی ما پر است، ذهن دبیرستانی ما پر است. شبهات جدی دارد نسبت به این قضیه. حالا بعضی از آنها را، انشاءالله به مناسبت، عرض میکنم.
یکی از شبهاتی که هست این است: «اصلاً جواب نمیگیرد، در این جلسات نمیشنود، در این مراسمها از ذهنش یهو خلع سلاح میشود.» میگویند که: «آقا مگر فدک مال شما بوده؟ خب، مگر نمیگویید؟ چرا وقتی امیرالمؤمنین بعد از عثمان حاکم شد، فدک را برنگرداند؟» این را که عرض میکنم، بخشی از سخنرانی جناب امامجمعه آزادشهر، رئیس حوزه علمیه گالیکش - که الان شده استان گلستان - و سخنرانی چند سال پیش ایشان است. سخنرانی مهمی بود که گفت: «ما سر چند تا مسئله جزئی با هم دعوا داریم. اینها را هم باید تمامش کنیم و جدی هم نیست این مسائل. یکیش قضیه فدک است. قضیه فدک هم مسئله پیشپاافتاده و جوابش معلوم است، فقط دعوا ندارد.»
«اگر اینجوری که شما میگویید بوده، اگر غصب کردهاند، اگر اینطور بوده، اگر آنطور بوده، علی رضیاللهعنه - رضی علی کرماللهوجهه به قول اینها - وقتی که خلیفه شد، او چرا فدک را برنگرداند؟» سؤال و چالشی جدی است. پاسخ دارد. البته جالب است، ما روایت داریم در این باب از امام صادق علیهالسلام. از حضرت پرسیدند. مرحوم شهید صدر در این کتاب «فدک در تاریخ» که کتاب قشنگی هم هست - شهید صدر از نوابغ شیعه است، این کتاب را در ۱۳ سالگی نوشته و در کتاب ارجاع میدهد به یک کتاب دیگری که میگوید اصل مباحث را آنجا مطرح کردهایم که در ۱۱ سالگی نوشته مباحث فلسفی، اگر میخواهی مطالعه کنی به آن کتاب مراجعه کن که در ۱۱ سالگی نوشته - یکی از مهمترین کتابهای ما در مورد فدک این کتاب است که این بزرگوار در ۱۳ سالگی نوشته است.
«امیرالمؤمنین فدک را برگرداندند به بنیهاشم.» شواهدی هم برایش میآورد؛ ولی نوعاً علما قائل به این نیستند. حالا ایشان قرائنی دارد، بقیه علما هم قرائنی دارند. «امیرالمؤمنین که خودش حاکم شد، چرا فدک را برنگرداند به بنیهاشم؟» حضرت فرمودند که آن غاصب و مقصوب، کسی که غصب کرده بود و کسی که غصب شده بود، دیگر آن روز هر دو از دنیا رفته بودند. وقتی امیرالمؤمنین حاکم شد و خدا بینشان حکم کرده بود، خدا قضاوت کرده بود. وقتی خدا حق را به صاحب حق برگردانده بود در عالم آخرت، در عالم برزخ، دیگر جایی نداشت که امیرالمؤمنین بخواهد اینجا طلب حق بکند و حق را برگرداند.
یک تعبیر دیگر هم خود امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه دارند. میفرمایند: «ما از دار دنیا یک فدک داشتیم، شَهَتْ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَطَ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ.» خیلی تعبیر عجیبی هم هست. این تعبیر را فرمود: «چشم نداشتند این را در دست ما ببینند.» تعبیر هم تعبیر بلاغی است، اصطلاحاً «شهت» و «سخط» عبارات شبیه همند، بدون نقطه اگر نوشته شوند، رسمالخطشان یکی میشود. فرمود: «شهت...» مشخصه. «یه گروه «شهت» بخل کردند، یه گروه چشم نداشتند فدک را در دست ما ببینند.» «یه گروه هم «سخط» سخاوت کردند.» این خیلی معنا دارد. معنایش چیست؟ آقا از راهپیمایی آمدید، خستهاید؟ «شَهَتْ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ»؛ یک عده چنگ انداختند روی فدک، گفتند مال ماست. اینها چه کسانی بودند؟ کسانی که به اسم حاکمیت خودشان را معرفی کردند.
امیرالمؤمنین میفرماید: «غصب فدک دو تا رکن داشت، دو تا پایه داشت.» عبارت خیلی مهمی است، خیلی این عبارت مهم است. «شَهَتْ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ»؛ یک گروه چنگ انداختند، چشم نداشتند فدک را در دست ما ببینند و چنگ انداختند. «سَخَطَ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ»؛ یک گروه هم سخاوتمندانه فدک ما را بخشیدند. گروه دوم چه کسانی بودند؟ «مردم». غاصبان فدک اشتباه نکنید!
آقا فلانی و فلانی غاصب فدک بودند. فلانی و فلانی چنگ انداختند، مردم باید این مشت را وا میکردند، وا نکردند. «شَهَتْ» آنها، «سَخَطَ» اینها. آنها چنگ انداختند، اینها هم بخشیدند. مفصلی است که حالا امشب اگر فرصت بشود در روضه اشارهای به آن میکنم. در کتاب سلیم بن قیس، امیرالمؤمنین تأکیدشان بر این است که حق ما را مردم غصب کردند، مردم ما را مظلوم کردند. در نهجالبلاغه در تعبیر دیگری میفرماید که: «فاطمه را مردم کشتند.» تحلیل شود، به عجیبوغریبی میرسیم. بله، مسئولین مقصرند، خیلی از مسئولین فاسدند، در این هیچ بحثی نیست؛ ولی مسئول که از زیر بته که به عمل نمیآید، که لپلپ که در نمیآید.
«شَهَتْ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَطَ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ»، این میکند. کی به او فرصت داد که بکند؟ ضلع دوم وقتی معرفی نمیشود، بعد این ضلع دوم همیشه میتواند طلبکار باشد. خودش یکی را میآورد سر کار. آنی که این آمده سر کار به پشتوانه این آسیبش را میزند. بعد آنی که سر کار آورده حمایت کرده، آسیب زده میشود طلبکار. اینها جای تحلیل دارد. امیرالمؤمنین شوخی ندارد، تعارف ندارد با مردمی که الان به خودش رأی دادهاند. بعد از ۲۰ سال میفرماید: «فدک را اینها از ما گرفتند.» یادتان میآید عبارات «با عباس»؟! میفرماید که: «اینها حمایت مردم بود.» قضیه فدک یکی از چیزهایی است که حضرت ذکر میکند از بدعتهایی که اینها گذاشتند. تعابیر عجیبی است. بنده اینجا متن کامل روایت را آوردهام. روایت طولانی است، اگر فرصت بود برایتان میخواندم. در کتاب سلیم بن قیس هلالی، جلد ۲، صفحه ۶۷۵.
این کتاب، کتاب بسیار مهمی است، البته بحث که این همان کتاب اصلی است یا نه... اگر اصل کتاب باشد، خیلی کتاب عجیبی است؛ چون امام صادق فرمودند که: «شیعه ما نیست اگر کسی در خانه خودش این کتاب نباشد.» کتاب سلیم بن قیس هلالی، شخصیت درجه یک عالم اسلام، جزو اصحاب سر امیرالمؤمنین. خیلیها احتمال دادهاند این همان کتاب ایشان است. بعضیها هم گفتهاند نه، احتمال دارد که این همان کتاب نباشد. بههرحال کتاب مهمی است. چندین صفحه متن روایت مفصل است. بخش اولش روضه است که انشاءالله در روضه عرض میکنم. ازش یک روضهای میخوانند.
یک قضیه پیش آمده، توضیحی میدهند. روضهای را حضرت اشاره میکنند، اول گریه روضه را اشاره میکند، بعد توضیح مفصل و تحلیل مفصل زمان خلیفه دوم هم هست این سخنان امیرالمؤمنین. حضرت میفرمایند که این مردم را بخوانم؛ چون «عَجَبُ الْعَجَبِ مِمَّا شُرِبَ الْقُلُوبُ هَذِهِ الْاُمَّةِ...» دیگر کجا رفتیم ما؟ ما میخواستیم یک چیز دیگر عرض بکنیم، ولی به نظرم بههرحال این عبارات هم خواندنش خالی از لطف نیست.
میفرماید: «تعجب است!» شما را به خدا این عبارت را دقت بکنید. خیلی این عبارت معنا دارد. «تعجب است مِمَّا شُرِبَ الْقُلُوبُ هَذِهِ الْاُمَّةِ مِنْ حُبِّ هَذَا الرَّجُلِ وَ بِهَذِهِ مِنْ قَبْلِهِ.» تعجب است که این مردم به این آقا و آن قبلیاش علاقهمندند. «این امت در دلشان ریخته شده محبت این دو تا و تسلیماند له فی کل شیءٍ اَهدَسَهُ.» تعابیر را ببینید. «این مردم تسلیمند برای این آقا در هر کاری که او بکند، اینها تسلیمند.» مردم خودمان را بدَوَم برای اینکه مردم ما بینظیرند؟ مقایسه مردم با هیچ مردمی در طول تاریخ قابل مقایسه نیستند. میخواهم تحلیل بکنم، نقشها معلوم بشود در فتنهها، سهمها معلوم شود، آسیبشناسی شود. آسیبشناسی که شما کردی، فتنه قبلی را میتوانی بفهمی که فتنه چه شکلی خنثی میشود، چه شکلی مهار میشود. آسیب را از کجا میزند، چه جور مدیریت میکند، چه شکلی مهندسی اجتماعی میکنند. فتنهها شبیه هم هستند. امیرالمؤمنین فرمود: «فتنههای قبلی و فتنههای بعدی همه شبیه هم هستند.» قبلیها را هر مدل زدند، بعدیها را هم همان شکلی.
مردم را الان، مردم خودمان را میخواهم نقد بکنم. میخواهم در تحلیلها دقیق بشویم. بعد فرمود که یکییکی امیرالمؤمنین اشاره میکند. میفرماید که: «اینها این بدعت را گذاشتند، مردم سکوت کردند. این کار را کردند، مردم سکوت کردند.» میفرماید: «من توقع داشتم منبر این را میکشیدند پایین وقتی فلان حرف را زد.» شما نمیتوانی بیندازی گردن یک نفر و دو نفر، آقا فلانی کُشت. این تحلیلهای غلط. قرآن در مورد قوم ثمود وقتی حرف میزند چه میگوید؟ شتر حضرت صالح را چند نفر کشتند؟ چند نفر میتوانست بکشد؟ پی کردند دیگر. این نیزه را در گردن شتر فرو کرد. بیش از یک نفر که نمیتوانست این کار را بکند. یک نفر قاتل بود، اسمش هم ذکر شده، عذاب خود این آدم هم گفتهاند در روایت چه عذابی، عذاب عجیبوغریبی برایش گفتند در جهنم؛ ولی قرآن چه میگوید: «كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا * إِذْ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا * فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا» جای دیگر دارد: «فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا» همه را عذاب کرد. یکی کشت، همه را عذاب کرد. کار امت است. یک نفر قاتل است. اینها بازیهای رسانهای است.
یکی از بازیهایی که سر ما را درمیآورد، همین است که آخر همه گردن یک نفر میافتد. اول مهار میشود، ضرب کار گرفته میشود. بعد مدتها میتوانم یک نفر را هم تطهیرش بکنم. بعد ۱۰، ۱۵ سال. در قضیه فدک همهاش افتاد گردن یک نفر. بعدش هم تطهیرش کردند، گفتند: «اجتهاد شخصیش بوده، بالاخره نظرش این بوده، ایشان حاکم بوده دیگر، بالاخره تشخیص داده است.» امت تطهیر شده است. بابا اینها امت این کار را کردند. امت! فاطمه زهرا وایستاد. «معاشر الناس»، به اینها خطاب کرد. همه اینها را مقصر دانست در خطبه فدکیه. همه اینها را عامل این جنایت دانست. بدون پشتوانه مردمی مگر میشود کاری کرد؟ افکار عمومی اگر راضی نباشد، شما میتوانی یک نانوایی را شما میخواهی بروی ببندی. چهار نفر وایستند آنجا سروصدا بکنند، نمیگذارند نانوایی را ببندی.
در خانه امیرالمؤمنین آتش زدند. هیچ... آره، بالاخره چهار تا ظالم اراذل و اوباش مدینه بودند، آمدند آتش زدند. در خانه چه کسی داری صحبت میکنی؟ در خانه امیرالمؤمنین؟ در خانه وحی؟ میشود همینجور چهار نفر بیایند آتش بزنند؟ یک اتفاقی... خب مردم کجا بودند؟ مردم نترسیدند؟ شما تحلیلتان چیست نسبت به این قضیه؟ میشود چند نفر بریزند در خانه آتش بزنند؟ اینها خیالشان جمع نباشد از اینکه هیچکسی به اینها کار ندارد. مردم بفهمند چهکار میخواهم بکنم. مردم! اصلاً مردم که با ما... اینها خیلی چیزهای عجیبی است. یک نفر یقه اینها را نگرفت. امیرالمؤمنین میفرماید: «یک نفر به اینها اعتراض نکرد.» در روز روشن. همه حرفهای پیغمبر را گذاشتند زیر پا. تا ترازوی آن کیل پیغمبر که باهاش زکات میداد، عوض کردند جلو چشم مردم. مقام ابراهیم را - در همین حدیث است - مقام ابراهیم را جابهجا کردند. مقام ابراهیم که حج بهجا میآوردند... بابا وضو پیغمبر، نماز پیغمبر... اینها دیگر شوخی که نیست.
نماز پیغمبر مگر میشود عوض کرد؟ مردم سالها نماز خواندند با پیغمبر، وضو قرآن گفته چهشکلی. مردم اینهمه از پیغمبر دیدند، نه. «از فردا این مدلی میشود.» مگر همین. یکی بیاید یک چیزی بگوید. پشتوانه مردمی؟ پشتوانه مردمی همیشه به این نیست که مردم کف بزنند. وقتی که واکنش نشان نمیدهند، این هم میشود پشتوانه. مردم خیالشان جمع از اینکه اینها را میشود فریب داد. چهشکلی میشود اینها را ساکت کرد؟ مردمی که کلمهبهکلمه از پیغمبر میشنیدند، یادداشت میکردند، یادداشت میکردند. هر کسی یک دفترچهای داشت در خانه خودش از کلمات پیغمبر. بخشنامه کردند، قانون کردند. اولاً هرچی حدیث بود - کاغذ مثلاً کاغذ A5، کاغذ آچار، هرکی یک زومکنی برداره بیاورد، استفاده بکنیم؟ روی پوست آهو مینوشتند، کاغذ مگر پیدا میشد؟ امکانات مگر بود؟ پدر اینها درمیآمد بخواهند یک کلمه را بنویسند. پدر این را درمیآورد بخواهند یک جمله را نگه دارند. یک کاغذ را نگه دارند، کلی مراقبت میخواست. با چه زحمتی اینها کاغذهای متعددی جمع کردند از کلمات پیغمبر. همه اینها را در یک فراخوان عمومی، یکروزه جمع کردند. بعد از نماز مغرب و عشاء، آتش را درست کردند. هرچی حدیث بود تا اذان صبح فردا همه را سوزاندند.
همان دو نفر از فردا شب بخشنامه کردند: «از امروز "قال رسولالله" جرم است، شلاق دارد.» میزدند. اصحاب بزرگ پیغمبر اگر «قال رسولالله» میگفتند، شلاق میزدند. سر میشکستند. با لگد در سرش کوبیده بودند، تبعید میکردند از مدینه، بیرون میکردند که در شهر پیغمبر وایستاده میگوید: «پیغمبر این را فرمود.» از تناقض گفتم دیشب. ببینید، آدم دردش میآید. بعد میدانی بعدش چی گفتند؟ و توجیهش این شد: «دیگه مردم که قبول نمیکنند. حدیث پیغمبر؟ مردم که فکر نکنند. مردمی که درک نداشته باشند، این شکلی میشود.» گفتند که: «ما حدیثها را میخواهیم جمع کنیم. چرا کنار قرآن که نمیشود یک کتاب دیگر؟ ما میخواهیم همه دنبال یک قرآن باشند، یک کتاب. آنجور کتاب زیاد میشود، قاطی میشود. قرآن غیر قرآن با هم قاطی میشود.» همه را جمع کن، «فقط قرآن». هیچکسی هم حق ندارد بگوید «قال رسولالله». فقط آیه قرآن. مراسمهایی راه میافتادند، فقط قرآنخوانی. بخش دردناکش را بهتان بگویم؟ آتش بگیرید. مردم هم همه مشغول قرآن شدند. و چقدر حافظ قرآن، چقدر جلسات قرآن، چقدر از مدینه اعزام میشدند به شهرهای مختلف، جلسات قرآن. چقدر حافظ قرآن زیاد شدند.
و خندهدارش این است: فاطمه زهرا در خطبه فدکیه در مسجد که وایستاد، فقط یک کلمه حرف زد. فرمود: «وَ کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَیْدِیکُمْ.» شما را به خدا فقط به قرآن نگاه کنید، میفهمید حق با کیست. یک کلمه حضرت فاطمه زهرا. قرآن چه میگوید؟ و بامزهتر بهتان بگویم که بیشتر آتش بگیرید؟ تناقض را ببینید. مردمی که تناقضنافهم بشوند، آنقدر خطرناکاند. خلیفه اول وقتی فاطمه زهرا از قرآن میگفت، چه جواب داد به فاطمه زهرا؟ گفت: «خودم از پیغمبر شنیدم، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ...» گفت: «خودم از پیغمبر شنیدم. 'ما انبیا ارث بهجا نمیگذاریم، ما ترکناه فهو صدقه.' هرچه از ما بماند، صدقه است. بیتالمال. خودم شنیدم.»
بنده منابع اهل سنت را برایتان آوردهام اینجا، اسناد عجیبوغریب. آدرس فقط بهتان بدهم، اینها بماند در تاریخ، در ذهنتان. حالا آنها هم که اهل تحقیقاند، اینها را مطالعه میکنند و بحثها را گوش میدهند. اینها یکبار در طول تاریخ بههرحال گفته شده باشد بگویم. بعد برمیگردم ادامه قضیه. نکتهای که میخواستم بگویم و تمام میکنم. این روایتی که آقای ابوبکر از پیغمبر نقل کرد که «ما ارث بهجا نمیگذاریم، اموال ما که ارث نمیشود. ما انبیا که ارث بهجا نمیگذاریم. از ما پیغمبر اگر چیزی بماند، مال همه مردم. مال شخصی نداریم که، مال بیتالمال.» این روایت، روایت دیگری. روایت از پیغمبر چند تا مشکل دارد.
مشکل اول این است که هیچکسی تا آن روز، تا آن جلسه، این روایت را از پیغمبر نقل نکرده بود. مطلب عجیبوغریبی میشود تهش. هیچکسی روایت را نقل نکرده بود. حتی تا آن لحظه، هیچکس این روایت را از خود ابوبکر نشنیده بود. یعنی تا قبل از این لحظه که به حضرت زهرا گفت، جای دیگر هم حتی خود این نگفته بود. هیچکدام از اهلبیت این را نشنیده بودند. تا جایی که همسران پیغمبر هم خبر نداشتند. همسران پیغمبر عثمان را فرستادند، گفتند: «برو به ابوبکر بگو سهم ارث ما را بده.» فخر رازی یک چیزی میگوید در تفسیر کبیر، جلد ۹، صفحه ۲۱۰. از بزرگان اهل سنت. عربیش را میخوانم، نمیخواهم یادگاری عرض بکنم. بماند اینها. یککم غربت مظلومیت حضرت زهرا را با گوشت و پوستمان لمس کنیم. فخر رازی میگوید: «إِنَّ الْمُحْتَاجَ إِلَى مَعْرِفَةِ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ مَا كَانَ إِلَّا فَاطِمَةَ وَ عَلِيًّا وَ الْعَبَّاسَ.»
میگوید این روایت را چه کسانی باید میشنیدند از پیغمبر؟ بحث ارث را چه کسی باید میشنید؟ آنها که ارث میبرند. چه کسانی ارث میبردند؟ علی و فاطمه و عباس. عموی پیغمبر. تازه، عباس، عموی پیغمبر، طبق فقه اهل سنت برای اینکه عمو میشود طبقه دوم ارث. تا وقتی طبقه اول - که فرزند باشد - باشد، طبقه دوم ارث نمیبرد. فقط اهل سنتاند که میگویند عمو با بچه ارث میبرد. تازه عمو بر اساس فقه اهل سنت است. همین عمویی که خودتان میگویید که نشنیده از پیغمبر، این ارث میبرد. «وَ أَمَّا أَبُو بَكْرٍ مَا كَانَ مُحْتَاجًا إِلَى مَعْرِفَةِ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ.» پیغمبر برای چه باید بیاید به ابوبکر؟ اصلاً به ذهنش خطور نمیکرد. خنده بعد دخترش نشنیده، دامادش نشنیده، عمویش که باز با اینهاست، رفیق اینهاست، آن هم نشنیده است.
اشکال بعدی کار، اشکال بعدی کار چیست؟ تنها کسی که این روایت را نقل کرده است، فقط ابوبکر است. منابع اهل سنت به کرّات تأکید کردهاند که آقا این روایت از هیچکس جز ابوبکر شنیده نشده است. منابع خیلی سریع فقط آدرس میدهم که بماند: کنزالعمال جلد ۱۲، صفحه ۶۰۵؛ شرح المواقف جلد ۸، صفحه ۳۵۵؛ شرح المقاصد جلد ۵، صفحه ۲۷۸؛ ابن حاجب در المختصر فی علم الاصول جلد ۲، صفحه ۵۹؛ فخر رازی در المحصول فی علم الاصول جلد ۲، صفحه ۸۵؛ غزالی در المستصفی فی علم الاصول جلد ۲، صفحه ۱۲۱؛ آمدی در الاحکام فی اصول الاحکام جلد ۲، صفحه ۷۵ و ۳۴۸؛ بخاری در کشف الأسرار. این تا اینجایش.
نکته چهارم: یکی از علمای اهل سنت به اسم ابن خِراش میگوید که اصلاً خود ابوبکر هم از پیغمبر نشنیده است. عبارتش این است: میگوید که ابن عدی میگوید که: «سمعت عبّاداً یقول قلت لعبدِ ابنِ خراش...» ابن خراش جزو بزرگان اهل سنت، از علمای بزرگ. یکی از شاگردان ابن خراش به او گفت: «داستان این روایت چیست که 'ما ترکَناهُ صدقه'، پیغمبر فرمود هرچی از ما بماند صدقه است؟» ابن خراش گفت: «باطلٌ، اتَّهَمَ مالک بن أوسٍ بالكذب.» کلام ابوبکر نبوده، این مالک بن اوس این را برداشته به پیغمبر چسبانده، تهمت زده است. اصلاً این کلام ابوبکر هم نیست. گرفتی قضیه چی شد؟
حالا بقیه داستان را برایتان بگویم؟ آتش بگیرید. اینهایی که بعد از پیغمبر هرچی حدیث بود جمع کردند، گفتند: «هیچکس حق ندارد قال رسولالله بگوید، فقط قرآن.» در مجلس فاطمه زهرا، وایستاد روبروی خلیفه اول، فرمود: «قرآن میگوید انبیا ارث بهجا میگذارند.» برداشت با این روایت جعلی با یک دانه روایت جعلی، در مجلس روایت، قرآن را زد کنار. این احمقهای تاریخ هم وایستادند مثل بز نگاه. یک کلمه هیچکس حرفش... آخه لامصب، الان خفه خون گرفتی؟ دو سال بعد، سال بعد که میگویند حدیث، آن موقع صدایت درمیآید. چرا آن موقع نمیگویی که اگر قرار بود ما حدیث آتش بزنیم، فقط به قرآن عمل کنیم، پس چرا فدک را بالا کشیدی با یک حدیث؟ چرا فاطمه را ساکت کردی؟ در آن مجلس حدیث کار ندارم. شما میدانید ماجرا این است؟ توضیح بیشتر بدهم؟
بحث خیلی مهمی است. اصلاً فدک ارث نبوده. فاطمه زهرا به عنوان ارث مطرح کرد. فدک هبه بوده است. پیغمبر اکرم تمام اینها را که میگویم، آدرسش را اینجا دارم، وقت نیست که برایتان بگویم. کلمهبهکلمهای که میگویم، منابع اهل سنت که خود اهل سنت، علمایشان، نه مثلاً اینفلوئنسرهای اینستاگرامشان، علمایشان دقیقاً چه گفتند. پیغمبر، آیه «آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» وقتی نازل شد، فدک را که مال شخصی خودش بود - و گفتم همین هم که مال شخصی پیغمبر بود - در منابع اهل سنت جلوی چشم همه هدیه کرد به حضرت زهرا سلاماللهعلیها. جلوی چشم همه، قواعد باغ فدک به دست حضرت زهرا بود. سالها، خود اهل سنت گفتند سه تا سه و نیم سال، شش سال، شش سال پول این زمین در اموال حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود. روزی که اینها زورکی خلیفه شدند، زورکی بیعت گرفتند، اولین کاری که کردند، آدم فرستادند، کارگران حضرت زهرا را از زمین اخراج کردند. آنجا را تصرف کردند.
برگشت، حضرت زهرا سلاماللهعلیها آمدند، فرمودند که: «این مال من را برای چه گرفتید؟ پدرم رسولالله چه گفتم؟ پدربزرگ...» تناقض. برگشتند گفتند: «شاهد بیاور.» آقا شاهد را چه کسی برای چه کسی میآورد؟ قاعده ید، قاعده ید یعنی چه؟ الان این کاغذهایی که دست بنده است مال کیست؟ مال کیست این گوشی که الان دست من است؟ مال کیست؟ میگویند قاعده ید یعنی وقتی یک چیزی دست یک کسی است، قاعده بر این است که مال خودش است. اگر شما میگویید مال این نیست، باید چهکار کنی؟ باید یا بیّنه بیاوری یا قسم؟ یا دو تا شاهد عادل یا قسم. تازه، قسم بحث است که اینجا میشود قسم خورد یا نه. حالا شما بیایی گوشی من را برداری، بعد بگویم گوشیام را بده، بگویی: «شاهد بیاور گوشی توست!»
فدک که چند سال است مال حضرت زهراست را آمدند گرفتند. حضرت زهرا میفرمایند: «چرا کارگرانم را بیرون کردی؟» میگوید: «شاهد بیاور.» شاهد... امیرالمؤمنین... فقه اهل سنت میگوید که افرادی که اسلام میگوید، میگوید افرادی که محل تهمت باشند، نمیتوانند شهادت بدهند. بنده و شما اگر همکار باشیم، برادر باشیم، همکار باشیم، من در دادگاه نمیتوانم به نفع شما شهادت بدهم؛ برای اینکه متهمم، اتهام تبانی دارم. در مورد شوهر گفتند: «اتهام تبانی ندارد.» اتهام تبانی ندارد. شوهر طبق هم فقه شیعه، هم فقه سنی، میتواند به نفع همسرش شهادت بدهد. چی گفتم؟ گفتند: «علی که با تو است، آن که هیچی.» فرمود: «من ام ایمن را شاهد میآورم، اسماء را شاهد میآورم، بَرّاء را شاهد میآورم، حسن و حسین را شاهد میآورم.» «ام ایمن که زن است، اصلاً عرب هم نیست، مثلاً شهادتش قبول نیست.» «اسماء هم که فامیل خودتان است، آن هم قبول نیست.» «حسن و حسین هم که بچهاند.»
یکییکی این شهادتدهندگان را زدند کنار. اینجا قاعدهاش این بود که خود ابوبکر باید قسم میخورد. یکی از این مردم درنیامد بگوید: «حالا تو باید قسم بخوری.» تهش اگر بخواهیم چیزی را هم قبول کنیم که تو قسم بخوری، آن هم قسم نخورد. این جمله را برایتان بگویم رفقا، من قلبم درد میآید، سختم است جمله را بخواهم بگویم. بگویم اینجا چه گفتوگویی شد بین حضرت زهرا و این دو نفر. ببخشید، خیلی عذر میخواهم، مخصوصاً از سادات در جمع.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو کردند به آن شخص، فرمودند: «اگر الان چهار نفر، پناه بر خدا، خاک به دهانم، اگر...» متن همین عبارتی است که امیرالمؤمنین در همین کتاب سلیم بن قیس که آدرس دادم، همین جا، جای دیگر هم هست. حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند که: «فلانی، حرف من را قبول نمیکنی، میگویی شاهد بیاور، شاهدانم را هم که قبول نمیکنی.» «الان اگر چهار نفر با هم بیایند شهادت بدهند، معاذالله، معاذالله، معاذالله، چهار نفر با همدیگر میآیند شهادت بدهند فاطمه زنا کرده، تو بر فاطمه حد جاری میکنی؟» گفت: «بله.» ببین کار به کجا میرسد.
حضرت فرمودند: «ملعون!» عبارت حضرت این است: «اینکه میگویی که ضد قرآن است. مگر قرآن در مورد من نگفته: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»؟ من اگر زنا بکنم چهشکلی خدا از من دور کرده؟ مگر پدرم در مورد من نگفته: «سَیِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؟ من اگر زنا بکنم چه شکلی «سید نساء اهل الجنه»؟ گفت: «این حرفها را بگذار کنار، اینجا وقت بحث کردن با تو ندارم.» ببینید چهجور میشود این افکار عمومی، چهشکلی میشود بازی داد؟
امیرالمؤمنین چه تعبیری بهکار میبرند؟ میفرمایند که: «به نظرتان چرا مردم اینجا ساکت شدند؟» اینها هرچی اینجور گستاختر میشدند، وقیحتر میشدند، جَریتر میشدند، با پررویی بیشتر حرف میزدند. میدانید مردم چه میگفتند؟ این عبارت امیرالمؤمنین: میفرماید که: «مردم میگفتند چقدر اینها اهل احتیاط و دقتند! ماشالله! آدم مدیر باید اینشکلی به بیتالمال حساس باشد. میخواهم یک قِران از بیتالمال (با دختر پیغمبر هم شوخی ندارند). آفرین! ماشالله!»
دوست داشتم یک شب اینجا با همدیگر در مورد رضا شاه صحبت بکنیم که رسانه وقتی یکی را تبدیل میکند به یکی دیگر... الان رضا شاه نماد اقتدار، صلابت، مدیریت قاطع. حالا شاید یک شب دیگر. البته جرأت میخواهد در مازندران در مورد رضا شاه صحبت کردن. اینجا البته خیلی رُقّی نیست. ما یک وقت یک جای دیگر از مازندران سمت سوادکوه اینها بودیم، آنجا با چشم دیدیم تعلق به رضا شاه در چه حدی است.
تعلقات امیرالمؤمنین فرمود: «کشش قلبی اینجور میکند.» از یک دیکتاتور بیسواد، احمق، جنایتکار، دشمن صریح اهلبیت و مجلس روضه. هرچی موقوفات بوده بالا کشیده، مجالس روضه را تعطیل کرده است. چادر از سر ملت برداشته است. بعد در خیابان میشود این شعار را داد: «رضا شاه روحت شاد!» الگو این است. الان میگویند این برود، جایش میخواهند پهلویها بیایند. خیلی خنده... مال همیشه تاریخ است. من حتی به اینها هم نمیخواهم تطبیق بدهم قضایا را. میخواهم ببینیم که میشود. به همین راحتی میشود. اصلاً چیزهای عجیبوغریبی نیست. میشود جلو چشم ملت. بعد فردا روز همینها، همینها فردا میآیند میگویند که آقا روایت نقلش جرم است، فقط قرآن! خب دیروز که فاطمه زهرا روبروی شما ایستاد. اینهمه آیه قرآن، روایت جعلی را برگشته. میگوید: «پیغمبر فرمود از ما فقط علم بهارث میماند. اموال و اینها هرچی بماند مال بیتالمال.»
حضرت زهرا سلاماللهعلیها چلواندند، به قول ماها. اصلاً جای نفس کشیدن نداشت. تعابیر عجیبی اینجا در جدل حضرت زهرا با او مطرح میکند. حضرت زهرا به او میفرمایند که: «همین الان تو اگر از دنیا بروی، ارثت به چه کسی میرسد؟» میگوید: «به بچهها.» «خلیفه رسولالله نیستی؟ چطور تو الان بمیری به بچهها ارث میرسد، از این شفافتر؟» علیه قرآن میگوید که: «از ما انبیا فقط علم بهارث میرسد.» خب یعنی چه؟ «از ما انبیا» یعنی چه؟ یعنی همه بچههای پیغمبران صاحب علم باباهایشاناند. معنایش این است دیگر، غیر از این؟ آقا بعد آیه قرآن چه میگوید؟ میگوید حضرت ابراهیم امام شد. امام، ببخشید یکم بحث تخصصی شد. انشاءالله هدیهای باشد به حضرت زهرا، پیشکشی باشد به محضر نورانی حضرت زهرا. شما بابت تحملی که کردید، احیاناً اگر خسته هم شدید، حتماً اجر دارید. انشاءالله. شهادت زهرا سلاماللهعلیها حتماً خوشحال میشوند. «دیگه مظلومیت ایشونه دیگه.» حرفهای ایشونه، درد دلهای ایشونه را داریم میگوییم. کم هم گفته میشود.
قرآن مگر نمیگوید به ابراهیم فرمود: «من تو را میخواهم امام کنم.» ابراهیم چه گفت؟ «وَمِنْ ذُرِّیَّتِی.» خدایا بچههای من هم میشوند؟ «دیگه میگویم اگر ارثیه که به تو بدهم، به بچههایت هم برسد، این امامت است، این حقیقت است، این معرفت است.» مگر کشک است که به تو دادم به بچههایت برسد؟ «دقیقاً قرآن دارد میگوید.» مگر پول است که به تو دادم به بچههایت برسد؟ «پیغمبر شنیده بودم که از ما که پول به بچههایمان نمیرسد، از ما فقط علم به بچههایمان میرسد.» خب این آدم باید این کار را بکند. این، به قول امروزیها اینترنشنال، کارش همین است. بیبیسی کارش همین است. تشخیص نمیتواند بدهد حق با کیست. سیدة نساء اهل الجنه وایستاده اینجا، تکذیبش دارند میکنند، میگویند دروغ میگویی. با یک روایت جعلی که هیچکس نشنیده است.
حالا بحث دیگری دارد که امشب فرصت نشد، فردا اگر فرصت بشود عرض میکنم که همینها ارث همسران پیغمبر را کامل بهشان دادند، کامل دادند ارث همسر پیغمبر. تازه حضرت زهرا سلاماللهعلیها که بحث را مطرح کردند، چرا بحث ارث را مطرح کردند؟ قبول نکردند، هدیه است. گفتم این مال پیغمبر بوده، شما شاهد نیاوردی که مال تو بوده. شاهد نبودی که پیغمبر به تو داده. رفتند سری بعد که آمدند، فرمودند: «مال پیغمبر بوده، پدرم از دنیا رفته، ارثش را... این که دیگر حرفی ندارد که چند سال دست من بوده باشد، مال پیغمبر بوده.» یعنی چند سالگی دست تو بوده؟ «دزدی بوده.» تازه باید خسارت همین را هم ازت بگیریم. «باشد، این چند سال دست من بوده، الان که ارث است، سهم ارثم را بدهید.» ارثش را هم بالا کشیدند. بعد ارث همسر پیغمبر را تماموکمال دادند.
بزرگواری این بیبی را ببینید. یک کلمه، یک جا نفرمود که: «پس اگر سهم ارث من را خوردید، اینها چیست؟» چقدر اینها کریمه است این بیبی. خودشان بود. کار رسانهای نکرد که آنها را هم بکوباند. میتوانست آنها را بکوباند که اگر سهم ارث خودش را خوردند، سهم ارث آنها را هم بخورند. کمترین کاری بود که میتوانست بکند. چقدر کریمه است این بیبی! این کار را نکرد. یک کلمه نگفت که: «آقا اگر ارث من نمیبرم، خب همسران پیغمبر هم نباید ببرند.» هیچی. «فدای این بانو.»
این همان خانمی است که امام حسن فرمود: «از بعد از نماز مغرب و عشاء دیدم تا اذان صبح مادرم دعا کرد، دعا کرد، دعا کرد.» یک کلمه برای خودش دعا نکرد. گفتم: «مادر من، به قول ما چشمم خشک شد، یک دعا برای خودت!» همش: «این، آن، آن.» فرمود: «یَا بُنَیَّ! الْجَارُ ثُمَّ الدَّارُ.» اول همسایه، اول همسایه. فدای تو خانم. همسایههایت حق تو را نه اینکه ساکت شدند، همسایهها حقت را خوردند. همسایههایت شریک در جنایت بر تو بودند. آن سیلی از یک دست بود، ولی از آستین مردم آمد بیرون. آنهایی که پشتش به مردم گرم نبود، جرأت نمیکرد دست روی دختر پیغمبر بلند کند. مگر شوخی است بشود کسی یک کلمه با اهانت صحبت بکند با دختر پیغمبر؟ اگر آن مردم در صحنه بودند، اگر مردم وسط بودند...
امشب راهپیمایی بودید، خستهوکوفته از راهپیمایی آمدید. جمعیتتان را دیدید. شماها اگر مدینه بودید، کسی جرأت میکرد به دختر پیغمبر بگوید بالای چشمت ابروست؟ غیرتتان در این قضایایی که این چند وقت در خیابانها دیدید، اینور و آنور... دیگر غیرت میجوشد. هی این بچههای مذهبی میآیند با ما صحبت میکنند: «آقا ما سختمان است، آقا چهکار کنیم؟ آقا وضعیت اینجوری نباشد، تغییر کند.» دمت گرم. دو تا اگر مثل شماها بودند، الان بهت خبر میدهند: «آقا اغتشاش شده، یک سطل آشغال فلان جا آتش زدند.» سریع بچههای مذهبی حزباللهی میریزند، قطر میکنم. بدون سلاح میروند، حق حمل سلاح ندارند. جانشان را کف دست میگیرند میروند. «آقا سطل زباله آتش زدند، بالاخره ناامنی.» اگر به شما میگفتند: «خانه فاطمه را آتش زدند»، الان اگر یک نفر بیاید در این مسجد بگوید: «مردم بیایید خانه علی را آتش زدند!» چهکار میکنی شما؟ چهجور پا میشوی میدوی؟ در مدینه هیچ خبری نشد. آرام آرام هیزم جمع کردند، آتش آوردند. لا اله الا الله.
برگردم روایتم را تمام کنم. روضه اولی که میخواستم بگویم این است. این روایت امیرالمؤمنین با این روضه شروع میشود. داستان این است. سلیم میگوید که: «من آمدم در مسجد پیغمبر. دیدم همه آنهایی که نشستهاند، مال بنیهاشماند. فقط سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابیبکر و عمر بن ابیسلمه و قیس بن سعد بن... اینها غیرهاشمی بودند که نشسته بودند. همه جمع خودی بود.»
امیرالمؤمنین با رفقا و طرفدارانش زمان خلیفه دوم در مسجد پیغمبر، انتهای مسجد، نشسته. عباس به امیرالمؤمنین گفتش که: «آقا خبر داری که خلیفه دوم در قضیهای خسارت گرفته از همه کارگزاران خودش؟ جمیع عمالش را گفته همه باید خسارت بدهند. یک نفر را معاف کرده.» نمیخواهم امشب خیلی خستهتان کنم. خستهاید و اینها. روضه مختصر میخواهم بخوانم، ولی حق روضه انشاءالله ادا. یک نفر فقط معاف شده از این خسارت، آن هم قنفذ است. به امیرالمؤمنین گفت: «آقا قنفذ را معاف کردهاند.» «فَنَظَرَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِلَى مَنْ حَوْلَهُ...» علی علیهالسلام یک نگاهی به اطرافش کرد ببیند غریبهای یک وقت نباشد. جانم... «ثُمّ أقَرّ و رَقّت عَيناهُ وَ دَمَعَتْ.» چشمانش پر اشک شد و شروع کرد گریه کردن. امیرالمؤمنین: «ثُمَّ قَالَ»: فرمود: «میدانی چرا قنفذ را معاف کرده است؟» «لِشُكْرٍ لَهُ ضَرَبْتَاً ضَرَبَهَا فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ بِصَوْتٍ.» این به شکرانه آن تازیانهای است که قنفذ به همسرم فاطمه زد. به شکرانه این تازیانه معافش کرده است.
بعد حضرت یک کلمه فقط فرمود. یک کلمه فرمود. «شما خودت حدیث مفصل بخوان از این مجمل.» فرمود: «فَمَاتَتْ وَ فِی عَضُدِهَا أَثَرٌ کَأنَّهُ الدُمْلُجُ.» این تازیانهای که به فاطمه زد. برای مرد سخت است بخواهد پیش نامحرم از کبودیهای تن همسرش بگوید. آن هم امیرالمؤمنین، غیرتالله. جانم به مظلومیت تو یا امیرالمؤمنین. فرمود: «فاطمه در حالی از دنیا رفت که اثر این تازیانه بر بازوی او بود.» دیدید بازوبند بعضیها همین الانم میبندند به دستشان، که دست میزنی، بعضیها را این پهلوانها و اینها در زورخانهها و اینها اگر مثلاً لباسی تنش باشد، آن زیر بازوبند بسته باشد، دست که روی بازویش میکشی، یهو یک احساس برجستگی خاصی میکنی، میفهمی دست به این میگویند بازوبند. عبارت عربیش این است: «دملج». فرمود: «فاطمه در حالی از دنیا رفت که بازویش ورم کرده بود. انگار بازوبند به دست بسته بود.»
این ضربهای بود که قنفذ به او زد. بعدها تشکر میکردند از قنفذ بابت تازیانهای که زده، معافش میکردند. حساب قنفذ را از بقیه سوا میکردند. میخواست کسی را توبیخ بکند در کارگزارانشان، وقتی گوش کسی را میخواست بمالد: «قنفذ تو برو کنار! تو کسی هستی که به فاطمه تازیانه زدی. تو معافی، من با تو کار ندارم.» جانم به امیرالمؤمنین. فدایت بشوم یا امیرالمؤمنین. هر مظلومی در عالم مورد ظلم واقع شد، سراسیمه رفتی، نجات دادی، کمک کردی. دختر پیغمبر جلوی چشمت. دستت را بسته بودند. دست انداحت فاطمه به کمربند امیرالمؤمنین. با آن حالی که روی زمین خودش را میکشید، رمقی نداشت. چنگ انداخته بود به کمربند امیرالمؤمنین: «نمیگذارم علی را ببری.» این قضیه قنفذ و این تازیانه اینجا بود. دیدند نمیشود دست فاطمه را جدا کرد. گفت: «چه کنم؟» گفت: «تازیانه از تو در بیاور.» پناه بر خدا. مفصلش نکنم. اینجا دو تا ضربه را گفتند. البته چندین ضربه در روایت، در مقتل، چندین بار اینجا ذکر شده.
یکیش این بود. گفت: «قنفذ تازیانهاش را درآورد. یک جوری تابانید و محکم زد که این تازیانه دور دست گره خورد.» ولی باز دیدند فاطمه دست جدا نکرد. اینجا چه کردند؟ اینجا گفتند: «غلاف شمشیر را خودش گرفت.» از قنفذ. آنقدر با غلافش به این دست کوبید. دیگر دست خودش رها شد. اینجا گفتند: «بازو شکست.»
السلام علیک یا فاطمة الزهرا، السلام علیک و رحمةالله و برکاته.
در حال بارگذاری نظرات...