حضرت زهرا، به دنبال آگاه سازی و اقناع جامعه
جنس فتنه های زمان حضرت زهرا
بنیانگذاران جور و ظلم چه کسانی بودند ؟
قدرت اقناع مردم و قدرت رسواسازی فریبکار
پیش بردن حق،کار دشواری است
دل ها و ذهن های قفل شده در برابر حق
تحلیل عصاره جنگ شناختی و جنگ نرم در تمام تاریخ
ترفند های شیطان برای فریب انبیا و ائمه اطهار
اثر غبار فتنه در عدم تشخیص دوست از دشمن
سلمان عصاره نبوت و امامت
آخرالزمان، فتنه خیز است
غربال شدید مومنین در آخرالزمان
خطای دستگاه تحلیلی در فتنه ها
متهم ساختن حضرت موسی و تطهیر فرعون
معکوس سازی واقعه ها در فضای رسانه ای
نتیجه نبرد رسانه ای و اختلال ادراکی علیه حضرت موسی
جایگاه ویژه اعتماد به خدا در فتنه ها
در جنگ روایت ها نباید کم آورد و ترسید
از ملامت ها نترسید
ایستادگی رهبری در برابر تمامی فتنه ها
روضه امام حسن مجتبی(ع)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا اباالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الی قیام یومالدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلُل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در داستان خطبه فدکیه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، مسائلی قبل از این واقعه رخ داده بود که نتیجهاش شده بود واقعه سقیفه و روی کار آمدن افراد خاصی به اسم خلیفه پیامبر. فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) مخالف خلافت این افراد بود. آنها را واجد صلاحیت نمیدانست و به دنبال «اغنای جامعه» بود. حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) این عبارت «اغنای جامعه» عبارت بسیار مهم و کلیدی است. یکی از دورانهای بسیار خاص در تاریخ اسلام که فضای بسیار متفاوت و عجیبی را در این دوران ما شاهدیم و جنس این درگیری با تمام درگیریهای طول تاریخ – میتوان گفت – متفاوت است. همانطور که حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) مادر حجتهای الهی هستند، فتنهای هم که با آن مواجه بودند، فتنهای بود که «مادر فتنهها» بود. بلیهای که گرفتار شدند، «مادر بلایا» بود؛ ریشه همه گرفتاریها و مشکلات.
بنیان این امام حسین (علیهالسلام) در کربلا، وقتی تیر مسموم روی سینه ایشان نشست، فرمودند: «لقد قتَلنی فُلان و فُلان.» آن دو نفری که غصب خلافت کردند، دو نفری که بانی جریان سقیفه بودند، اینها قاتل من بودند. قاتل امام حسین (علیهالسلام) به حسب ظاهر، شمر و سنان و یا حتی مثلاً یزید و عبیدالله نیستند؛ در واقع آن کسانیاند که بنای اساس ظلم و جور علیهم، در زیارت عاشورا هم، بنیانگذار ظلم و جور، ریشه همه این فتنهها و ریشه همه ظلمها بودند. فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) در برابر سرچشمه ایستاد و میدانست از این سرچشمه چه ریشهای شکل میگیرد و چه دامنهای و چه امتدادی بعدها خواهد داشت. تا آخرش را خبر داشت و میدانست؛ چه به علم الهی و آگاهی که از جانب جبرئیل پیدا کرده بود، چه به آن هوش سیاسی و تحلیلی که به هر حال این بانوی بزرگ داشت به صورت خدادادی.
فعالیت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) متمرکز شد بر اینکه جامعه را آگاه کند. این عبارات، عباراتی است که خوب زیاد شنیدیم. برههای وقتی آدم برمیگردد به این قضایا، انگار تازه دارد میفهمد. یک بُرش تازه دارد میخورد. انگار از فهم ما دارد حجابهایی برداشته میشود. شما این حال و روز این ایام جامعه خودمان را ملاحظه بفرمایید؛ حال و روز این سالهای جامعه خودمان را ملاحظه بفرمایید؛ جنس تنشها و درگیریهایی که ما در جامعه با آن مواجهیم و چیزی که حالا امروز از آن تعبیر میشود به جهاد تبیین، جنگ نرم، جنگ رسانهای. ببینید آن کلیدواژهها و آن نقاط مرکزیاش همینهاست: غفلت، اقناع، اقناع مردم، گرفتن مُچ کسی که دارد فریب میدهد، رسواسازی، قدرت رسواسازی، رسواسازی فریبکار، رسواسازی دروغگو، برملا کردن دروغ.
کلماتی است که گفتنشان ساده است، فهمیدن خود کلماتش هم ساده است، به ظاهر این عبارات چیست. ولی انسان وقتی در موقعیتهایی، در برهههایی قرار میگیرد، تازه میفهمد این کلمات یعنی چه. یک جایی تنها واقع میشوی، نمیتوانی بیگناهیات را اثبات بکنی و هر تلاش بیشتری که برای اثبات بیگناهیات میکنی، حمله بر گناهکاریات میشود. هر فعل مضاعفی که انجام میدهی، بیشتر دلالت میکند برای اینکه تو مجرمی. هدایت میکند بر اینکه ترسیدی از اینکه موقعیتت را از دست بدهی، ترسیدی از اینکه رسوا بشوی. تا به حال قرار گرفتهاید یا نه؟ دست و بالمان هم بسته است.
دوستی داشتیم، خدا رحمتش کند، در همین تهران. اواخر عمرش مسئولیت گرفت، همکار بودیم با هم در دانشگاه فردوسی مشهد. رئیس ما بود. زیاد یاد میکنم از این برادر عزیز. سه سالی است که به رحمت ایزدی رفته. ایشان جناب حجتالاسلام صالحی. خیلی انسان فاضل و حقیقتاً با تقوایی بود. باسواد بود، هم با تقوا بود. چهل سال عمر شریف ایشان بیشتر نشد. مسئولیت پیدا کرد در نهاد مرکزی. از مشهد منتقل شد تهران و در مسیر برگشت به مشهد، بعد از مدت کوتاهی که مسئولیت داشت، تصادف کرد و به رحمت الهی رفت. قضایایی بود در دانشگاه فردوسی. در دو سه سالی که با هم همکار بودیم، فتنههایی را از نزدیک مواجه بودیم. ایشان قضیهای برای این حقیر خاطرهای تعریف میکرد، خیلی جالب بود؛ یعنی ورزیدگی داخلی، جنبه تجربه بالایی را در انسان ایجاد میکند.
در دانشگاه افرادی بودند مسئولیت داشتند. دانشگاه فردوسی مشهد، جزو دانشگاههای بزرگ ایران است. و در شرق کشور هم یکی از مهمترین دانشگاههاست؛ تقریباً ۲۰ تا بخش مختلف دارد. دانشکدههای مختلف، بخشهای مختلفش ۲۰ تا روحانی دارد، هر کدام یک گوشه فعال. یکی از این آقایان در یک بخش، کاری کرده بود. حالا کار نداریم چه کاری بود. ما به عنوان مسئول نهاد، میخواستیم این آقا را اخراج بکنیم. به شدت هم محبوب بود. دانشگاه و دانشجوها و کاری کرده بود که کار پنهانی بود و ما با عملیات اطلاعاتی به آن پی برده بودیم و نمیشد هم گفت؛ چون هم آبرو... هم طرحش بیشتر آبروی همه را میبرد؛ یعنی کل روحانیت در دانشگاه. ما مجبور شدیم ایشان را عزل کنیم. کردیم. حالا یا خودمان، آقا هم دامن زده بود به این ذهنیت یا به هر حال با سکوتش به نحوی این ذهنیت را تأیید کرده بود یا هر چه. این ذهنیت فراگیر شکل گرفته بود در دانشجوها که این چون داشت قدرت پیدا میکرد، نهاد مرکزی نتوانست تحمل بکند؛ رقیب آیندهشان بود. جای اینها و گفت: «خیلی هزینه دادیم و روز به روز این جایگاه اجتماعی ما تنزل میکرد. هر کلمهای که میخواستیم در دفاع از نهاد حرفی بزنیم، این شیب نزولی جایگاه اجتماعی ما را مُضاعف میکرد و جایگاه و پایگاه آن آدم را تقویت میکرد.»
اینجا آدم میفهمد که یک جاهایی فقط باید خون دل بخورد. «صبر کردم در حالی که در گلوی من استخوان بود، در چشمم خار.» یک جاهایی آدم میبیند نمیتواند کسی را قانع کند. یک سری کارها، یک سری چیزها منافعی برای افراد دارد، محسوس نیست. یک سری افراد ضررهایی دارند، محسوس. تقابل با یک ضرریه، نمیشود فهماند این تقابل با ضرر است. ایجاد یک منفعتیه، نمیشود فهماند این ایجاد نفع است. اساساً پیش بردن حق، کار خیلی دشواری است.
حضرت نوح (علی نبینا و آله و علیهالسلام) میفرماید که در آیه قرآن، در سوره مبارکه هود میفرماید که من چه بکنم؟ یک حقیقتی در باطن این عالم رخ داده به نام نبوت. من پیغمبر شدم. «اُمَنْتَ عَلیکم.» چشم شما نمیبیند. پنهان از چشم شماست. وقتی یک چیزی را میخواهم به شما بفهمانم که نمیتوانم بفهمانم، شما را ببرم به آن ساعت ببینید حقیقتش را؟ نمیتوانم ببرم. «أَنلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ.» زورتان کنم؟ شلاق بزنم؟ با کراهت ببرم؟ چهکار کنم؟ نمیتوانم بفهمم. گفت: «من من گنگ خواب دیده و عالم همه کر.» با یک انسان ناشنوا کسی بخواهد صحبت بکند، خود این هم که میخواهد صحبت بکند، خوابی که دیده، خواب دیده و عالم همه کر. این حکایت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) است.
حضرت امام (رحمتاللهعلیه) میفرمود: «همه انبیاء بر دهانشان گره داشتند؛ «وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی».» میخواهند از حقایق عالم، از باطن عالم چیزی بگویند، آن ظرف ادراک برش نیست. کمر به همه مسائل ظاهری بستهای. چرا تو باید احساس مسئولیت کنی که بیایی من را ببری به بهشت؟ بهشت چقدر سوءتفاهم، چقدر گره هست. این گرههایی که بر دهان انبیاست، از جانب خود انبیا نیست؛ از جانب این است که ذهنها گره دارد. «اَذْهَانُنَا قُفْلٌ، اقْفَالَُهَا.» دل گیره، دل گرفتاره، دل بنده گاهی بند به یک توهمات، گاهی بند به یک تعلقات، گاهی بند به یک پیشفرض. هر کدام از اینها حکایتی دارد.
حالا خیلی نمیخواهم بحثها را سنگین بکنم که همین تعدادی هم که عزیزان هستند کاهش پیدا بکنند. همین تعداد مخاطبمان را هم از دست بدهیم. بگویم که: «بابا چی میگفتی بنده خدا؟ شب اول آمده بودی یک سری کلمات قلمبه سلمبه پشت سر هم ردیف میکردی!» فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) با یک جماعتی مواجه بود، گرفتار یک سری حجابهای ذهنی، جماعتی که گرفتار یک چالههایی، چالههای هوایی را شنیدهاید؟ یک چالههای هوایی دارد در این جنگ شناختی و اینها. با یک بحثهایی داریم (البته بنده که تخصص ندارم، عزیزانمان که در این حوزهها تخصص دارند، الحمدلله در جلسه حاضرند) در فضاهای جنگهای الکترونیکی و امثال این که حالا الان خیلی مطرح است. آن ردیابی که میخواهد موشک را شناسایی بکند. انشاءالله این مثال بحث را تا یک حدی پیش ببرد و سنگین نکند.
در وقتی که یک ردیابی، یک دستگاهی که میخواهد بشناسد، حالا به قول امروزیها گنبد آهنین، مثلاً تشخیص بدهد که اونی که دارد میآید، جسمی که دارد، آن شیئی که دارد از مقابل میآید، شیء مضر است، شیء آسیبزننده است، شیء خطرناک است. این یک سری کدهایی، در واقع تمام بحث این دو سه شب ما اینجا توضیح همین مثال است؛ یک سری کدهایی در آن طراحی شده. به محض مواجهه با آن شیء خطرناک، ردیابی میکند، تحلیل میکند، تشخیص میدهد این کدهایی که در او تعریف شده به عنوان شیء آسیبزننده، در آن شیء مهاجم هست یا نیست. الگو دارد پترنی، الگویی دارد. تشخیص میدهد. مثلاً اگر این ۱۰۰ نقطهای که برای من معرفی شده به عنوان شناسایی برای آسیب، این مثلاً ۸۰ تایش را دارد، ۷۰ تایش را دارد، ۶۰ تایش را دارد. از یک حدی بالاتر، واکنش فعال کردن شروع میشود، در حالت پدافندی، حالت تقابل.
از آن ور چهکار میکنند؟ در حالت تهاجم و آفندی، میآید یک کاری میکند که حالا این موشک کروزی که دارد میآید، از خودش سیگنالی که دارد میفرستد، چی میفرستد؟ «غیر مضرّم.» من دوستم، من رفیقم، من مفید هستم برای محیط زیستم، من هواپیما هستم، هواپیمای اوکراینیام. گاهی برعکس میشود، هواپیمای اوکراینی را کروز تشخیص میدهد. جالبش این است که ما «عینالاسد» را که زدیم، با همین ترفند زدیم. با همین ترفند هم خوردیم. دلیل موشکهایی که زدیم «عینالاسد»، این شکلی معرفی میکردند که ما مثلاً اینجا جرم آسمانی است. این را زدیم. بعد هواپیمای خودمان را کروز تشخیص دادند. این به آن ده.
این در جنگ الکترونیکی، آن دستگاهی که قراره تقابل داشته باشد، یک سری کدهایی دارد و این کدها را ردیابی میکند. وقتی هر چه بررسی میکند، این کدها را نمیبیند، واکنش نشان نمیدهد. موشک میآید میزند صاف. یک وقتی هم به حسب ظاهر، بابا این هواپیما دارد رد میشود، این نباید الان در این ساعت اینجا موشک باشد. نباید. ولی هر چه که این بررسی میکند، حمله به ظاهر کرد. نمیشود مدارا کرد. این عصاره و چکیده جنگ شناختی، جنگ نرم، جنگ رسانهای و همه آن چیزهایی است که شنیدهاید و میگویند. تمام تاریخ چکیدهاش میشود همین مثالی که عرض کردم. در کربلا هم همین بود، در فاطمیه هم همین بود، امروز هم همین است، فردا هم همین است. از اول خلقت حضرت آدم درگیریاش با شیطان همین بود. موشک کروز آمده، بنده خدا هر چه تحلیل میکند، نمیتواند این کروز باشد.
«دوست روایته.» خواب دید حضرت آدم (علیهالسلام). گفتگو کردند. آخر بابا جان چه کاری بود کردی؟ چرا از این درخت خوردی؟ شیطون بودی؟ چه جور تشخیص ندادی؟ حالا طبق این نقل و طبق این روایت، این یکی از کدها را دارد میگوید ها، یعنی همهاش نیست ها. یکی از کدها در یکی از کدهایی که در ردیابی حضرت آدم خطا کرد، نکتهای است که باعث شد که دشمن را دوست تشخیص داد. «محمود پسرم بنیه این قسم خورد قاسم هما انی لکم ومن الناس.» «محمود پسرم، به این قسم خورد، قسم خورد.» اشاره به قسم شیطان که گفت: «اِنِّی لکما لمن النَّاصِحینَ.» حضرت آدم فرمود: «برام تعریف نشده بود قسم دروغ. من باور نداشتم که روی کره زمین، در این عالم، کسی جرات دارد در برابر خدا، در محضر خدا، قسم دروغ بخورد.»
شناسایی کرده بود دیگر، حالا متخصصین بحث شیطان الحمدلله در جلسه حضور دارند. بعد از اینکه شناسایی کرد، هک میکند، پیدا میکند آن نقطه آسیبش را. نقطه آسیبپذیریاش که گیرش کجاست، از کجا. نقطه آسیبپذیری حضرت آدم را پیدا میکند. حضرت آدم میداند این قسم دروغ برایش تعریف نشده. برنامهها دارد، طراحیها دارد. عرض کردم از یکی از بزرگان شنیدم این روایت را. اگر از ایشان نمیشنیدم، نه باور میکردم. بزرگان این را باید نقل شده. راویاش ایشان، علامه طباطبایی. ایشان میفرمود که وقتی امیرالمؤمنین در حال غسل نبی اکرم بود، شیطان در چهره «دوست زاهد» و به امیرالمؤمنین گفتش که شما مگر آیه تطهیر را قبول نداری؟ «اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً.» مگر پیغمبر جزو اهل بیت نیست؟ مگر آیه نمیگوید محمد را تطهیر کردیم؟ پس دیگر غسل دادن پیغمبر چیه؟ فلان فلان شده تو از من هم دست برنمیداری، به منم نداری. «این غسل اهل بیت هما موضوعا فرق میکنه». اگر غسل جنابت میکنند، غسلش را بکنند، آنها از باب سنت است. استحباب غسل میت، بدنشان مردار نمیشود که بخواهد مثل ما مثلاً تطهیر بشود با این غسل و اینها. مهاجر ساده گرفتیم.
سطح دشمنیها و تقابلها، کارهای شیطانی هم همین چهار تا نیست که داریم در فضای مجازی با همدیگر میبینیم. مثلاً این کار را میکند. بلکه کار پیچیده است. کار شیطان، خودش را دوست جا بزند و دوست را دشمن جا بزند. آنقدر قضیه حیاتی است که امت پیغمبر میماند. کدهایی که برای معرفی دشمن بهش داده بود. من عذرخواهی میکنم از ساعت شما، عذرخواهی میکنم از ساعت بقیهالله الاعظم ارواحنا فداه، صاحب عزای حقیقی این ایام. خیلی تعبیر تعبیر زشتی است. چی باید گفت؟ چهکار باید کرد؟ امت پیغمبر، دو ماه از رحلت پیامبر گذشته. نبرد ۲۰ سال قریبالعهد پیغمبر. به قول ماها، هنوز کفن مبارک پیغمبر خشک نشده. هر چه تحلیل میکند و آنالیز میکنیم، کدهایی که پیغمبر بهش داده برای تشخیص دشمن، بعضیها را در فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) مییابد. روبروی خلیفه و حاکمیت ایستاده. دنیاطلب. با هوس پول و قدرت و زمین آمده جلو. «درد کشش خدا منبر.» کنایه از اینکه کار بسیار دشواری است. چه تعابیری را به حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در برخی جلسات دیگر، نه در خطبه فدک، چه عباراتی را فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) چسباندند و یک نفر حرف نزد.
آنالیز میکند فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) را، نمیتواند تشخیص بدهد که آقا این الان دوست است یا دشمن است. این فتنه، یعنی این دیگر. فتنه این است که این حالت تشخیص را غبارآلود میکند، درگیر میکند. این موشک کروز میشود یک سبد آناناس. هواپیمای اوکراینی ۲۷۰ تا آدم مظلوم. خطای ردیابیه دیگر. اینجور القا میکنند. این کاریه که شیطان این وسط دارد در این دستگاه گیرنده انجام میدهد. جالب است، کدها را خراب نمیکند ها. دسترسی به کدها ندارد. اطلاعات جدید نمیدهد به این دستگاه. از همینهایی که دارد استفاده میکنیم. اختلال این است: هک برنامههایی که روی آن نصب است.
استفاده میکند. روایتی که ما بلدیم به عشق امام زمان سفره نذری گرفتن. بعضی جاها برای سقوط جمهوری اسلامی پیادهروی اربعین پیاده میرود که مثلاً آخوندها سقوط کنند. آمده به همریختگیهای تحلیلی است. خیلی مسئله بغرنج، خیلی دشوار، و خیلی سخت است. خیلیها کم میآورند. هر کسی هم یک مدل. من یک نمونه برایتان بگویم، یکم بترسید. شب اول، شب اول، از دست بدهیم غذایی که الان مستعد ریزش شده.
من نتیجهگیری نهایی بکنم. سلمان آمد محضر امیرالمؤمنین در این ایام، در بحبوبه تنهایی امیرالمؤمنین. دیگر اینها بنا بود که هر کسی که قرار شد امیرالمؤمنین را نصرت برساند، سرش را بتراشد طلوع آفتاب در میدان مرکزی مدینه. «سر تراشیده» هم حکایتی است دیگر. علامت عبودیت، حج که میرفت، علامت آمادگی، رهایی از تعلقات. فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) ۷۰ نفر شرکت نداشتند. امام باقر (علیهالسلام) فرمود که: «به یمن وجود اینها باران میبارد.» خواصی بودند که از ازل جدا شده بودند. فرمود: «روزی آسمان و زمین به یُمنِ هفت نفر است.» و این هفت نفر که ملائکه و بهشت مشتاق ملاقات مقداد و سلمان و ابوذر... خودتان سرچ بکنید الان الحمدلله آنقدر امکانات هست. هر کسی آماده بود تا جمله را میشنود. ولی سرآمد همه اینها که بود؟ آقای هفت تا. یک روز صبح وقتی آمد، امیرالمؤمنین مشت زد به سینه سلمان. «کفاره یکی از خطوراتی بود که به ذهن سلمان آمد.» یک لحظه شک کرد در امیرالمؤمنین. شکش در آن نه. این با دادههایی که داشت، علم اولین و آخرین، «داداش سلم سلمان». عصاره نبوت، محصول کار این کارخانه، کارخانه پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین. سلمان، الگویی که میدهند بیرون، بیزینس میکنند باهاش. سلمان یک لحظه به ذهنش آمد که علی که اسم اعظم دارد، چرا استفاده نمیکند؟ کجاست؟ به چه نحوی بوده آن خطور سلمان؟ چی بوده؟ «سلمان کجاست؟» میگشتش.
ذهنیتهایی که سلمان داشت، در نگاه ابوذر که تو مرتبه پایینتره، شرک کفر. قوت تحمل ندارد. زلزله وقتی میآید، آن مرکز را میلرزاند. پسلرزهها و پیشلرزهها. زلزله بم را ما کرج بودیم آن موقعها. کرج. صبحش که هیچی، بعد از ظهرش پسلرزههای بم در کرج. مثل الان نبود امکانات و رسانه و اینها نبود که سریع سرچ بزنیم ببینیم چه خبر شد. خبر ۲۱ تاریخ بوده. با خبر میشدیم. تحلیل اخبار فوتبال. زلزله چی بوده؟ آقا بم کجا؟ کرج کجاست؟ آنجا لرزیده، آنجا با خاک یکسان شده. از پسلرزه آنجا، این هم یک تکانی میخورد. معلم غضب میکند به یک دانشآموز. حتماً یک تجربه کردی. یک دانشآموزی درس نخوانده، بد اخلاقی کرده، توهین کرده، پنهان کرده. معلم به این غضب میکند. همه کلاس ساکت میشوند. حتی آن بچه درسخونهای زرنگ، شاگرد منتظر. پسلرزه غضب استاد همه را میلرزاند. این فتنهها این شکلی است. آخرالزمان، وقت فتنه است. «فتنهخیز»، هر شب جلوتر برود، فتنه شدیدتر میشود، شدیدتر میشود. «لَتُبْلَوُنَ فِي أَمْوَالِكُمْ و أَنفُسِكُمْ.» غربت و با نام تأکید و نون تأکید ثقیله حسابی تکانتان میدهند. حسابی غربال میکنند. کی بماند آنجا. پس فتنه اصلاً کارش این است. در فتنه دستگاه تحلیلی دچار خطا میشود. دادههایی که دارد خیلی وقتها جواب نمیدهد. دادههایی که دارد جواب نمیدهد. لذا بیشتر در فتنهها اونی که کار را پیش میبرد «اعتماد» است. اعتماد. بالاخره باید به یک طرف اعتماد کرد. واقعاً آدم دچار تردید میشود. واقعاً شک میکند. واقعاً مبهم میشود. بابا شوخی نیست. شما اسم «شهادتین» را شنیدهاید حتماً. کسی که پیغمبر فرمود: «یک شهادت دو شهادت به حساب میآید.» از اصحاب پیغمبر بود. در آن خطبه معروف امیرالمؤمنین، حضرت فرمود: «أین عمار؟ أین شهادتین؟» اینها خالیه، اینها کجایند؟ یکی عمار بود، یکی «شهادتین».
تعریف کرد و با دست به محاسن خود زد و گریه کرد امیرالمؤمنین. وقتی اسم اینها را آورد، با دست زد به محاسن خود. امیرالمؤمنین در خطبه سخنرانی، جلوی جمع وایساد گریه کردن. امام خمینی همچین کاری میکرد. بلاتشبیه کجاست آقای مطهری؟ و در صورت محاسن گریه میکرد. امیرالمؤمنین اسم این سه نفر را آورد. اینجا به محاسن زد، گریه کرد. یکیاش «شهادتین» بود. «شهادتین» کسی بود که در جنگ جمل دچار ابهام شد. در جنگ صفین هم دچار ابهام شد. تا وقت شهادت عمار. احتیاط کرد که باعث میشود محکم در برابر دشمن حرف بزنیم. کجاست و شهادت امیرالمؤمنین. عمار که کشته شد، طبق این نقلهای تاریخی، «شهادتین» برگشت، گفت: «اینو دیگه میدونم که پیغمبر در مورد عمار فرمود. خودم شنیدم از پیغمبر. بقیه از اینجا مهندسی معکوس کرد. فهمید نادان بودن.»
اینور علی، معاویه. آنقدر در فتنههای روزمان آدمهای صاف و ساده، تر و تمیز، روشن، آدم پلید، خبیث، کثیف. کوچکترین مقایسه آدم پی میبرد آن چیست، آن چی میگوید. ولی یک دو تا سوتی هم این میدهد، دو تا حرف حق هم آن میزند. و خدا یک بخشی از کارش اینها را داشته باشید. یکم شاید حوصلهتان سر بیاید. نمیدانم. خدا در این فتنهها کمک میکند به بهم ریختن بازی یعنی به خودی خود اگر پیش میرفت، خیلی قضیه روشن بود. یک دفعه یک دفعه از اینور یک چیزی لو میرود. یک دفعه آن یک اطلاعاتی میدهد، درست در میآید. این یک کارهایی میکند، غلط در میآید. یک وعدهای میدهد، نمیشود. آن یک وعدهای میدهد، واقعاً مظلوم واقع میشود. یک جنایتی رخ میدهد. فایده ندارد صلوات بفرستید. محمد و آل محمد.
امروز یا دیروز بود که این آیه به چشمم آمد. یک لحظه. با اینکه ما چندین آیات را در سوره مبارکه قصص، چندین سال مبارزه میکردیم در مشهد. سوره قصص را شاید چهار پنج سال، هفت هشت تا آیه. شما بحث میکردیم. یعنی سوره قصص که تمام نشده. عمرمان کفاف سوره. یک آیه آن فقط هشتاد و خردهای، هفتاد هشتاد جلسه، بحثهای شیطان و اینها. دوباره که به چشمم آمد، حالا یا امروز بود یا دیروز، یک دفعه جا خوردم. خیلی مطلب عجیبی بود. میگوید که حضرت موسی (علیهالسلام)، حالا شما حضرت موسی را با فرعون مقایسه کنید. از آن بخشهای مهم بحثمان است این تکه. جزو گل بحث، تقابل بین موسی و فرعون. یک فرعونی است که ۴۰۰۰ تا بچه را کشته. ۴۰۰۰ تا بچه را دستور قتل رحم مادر. صاف گفته برای چی؟ یعنی اسکیت و اینها هم نچسبانده که مثلاً بگوید آقا اینها محارب بودن، فلان بودن. از این داستانهای دیگر که درآورده بود: مثل «قیمت توطئه کردن، برنامه داشتم، فلان داشته.» صاف و پوست کنده گفته بود که قرار است در اینها موسی به دنیا بیاید. دایناسور. ۴۰۰۰ تا بچه را کشتند که او به دنیا نیاید. «یَسْتَحْیی نِسَاءَكُمْ.» شفاف. یک فرعون است این طرف.
کار راحت آدم میکشد. راحت زور میگوید. دست و پا قطع میکند. آویزان میکند. خلیفه اش؟ بود. میدانید دیگر. فرعون. خب همه میدیدند. سلامت نفس موسی، پاکی موسی، لطافت او. شریک نبود. دیکتاتور نبود. از جنس فرعون نبود. از جوانیاش معلوم بود این قضیه. در رفتارهایش واضح بود. حالا روایتی هم دارد، کاری نداریم. یک دعوایی شد. این ماجرای نبرد رسانهای، تبیین، جنگ نرم، یا هر چه، خطای شناختی، اختلال تحلیلی، هر چه که میخواهیم از آن یاد بکنیم. اینجا در این قضیه خیلی واضح است. دعوا شده بین دو نفر. یکی طرفدار موسی بوده. مشخص است. این تقابلش هم معلوم است که موسی از جنس فرعون نیست. خیلی هم واضح است. این دو تا از جنس هم نیستند. یکی شده طرفدار موسی، یکی شده طرفدار فرعون. حضرت موسی (علیهالسلام) آمده. این کمک خواسته. وسط دعوا هم بوده. همینجوری نیامده بزند. در دفاع از یک کسی که داشته مقتول واقع میشده. حضرت موسی (علیهالسلام) آمده دفاع بکند. مشت زده. موسی اشتباه کرد. درست شد؟ بعدش چی شد؟ سریع. ببین بعدش چه اتفاقی افتاده. عملیات رسانهای و خوانشی که شکل میگیرد و روایتگری از حادثه. میگوید خود موسی گفت: «من اشتباه کردم. نباید میزدم.» اشتباه کردم. به این معنا نبوده که به ناحق کشته شده، خون به ناحق ریخته. نریخته، نریخته.
آن کسی که دیروز داشته دعوا میکرده، باز با یکی دیگر داشته دعوا میکرده. بچه محل. وقتی دعوای بعدی دوباره حضرت موسی (علیهالسلام) رد میشد، کمک. «اسْتَنْصَرَهُ بالامس. یَسْتَصْرِخُونَ.» همان کسی که دیروز کمک گرفته بود، داد زد. «قَالَ لَهُ مُوسَى اِنَّكَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ.» حضرت موسی (علیهالسلام) برگشت بهش گفت که: «فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا.» اینجا دیگر مشت نزد. آمد وایستاد که طرف کنار بزند. دیگر نیامد مشت بزند بکشد. وایستا دفاع کند که این نخورد. حرف روز است یعنی آقا، آن توییتر و اینستا اینها. این بوده. گفتم: «تاریخه.» آن کسی که داشت میزد، گفتش که: «یا موسی! ترید ان تقتلنی کما قتلت نفساً بالامس.» «اعدام کنی! بیا بکش! شما آدمکشی کارتان همینه! بیا!»
اول خود واقعه را معکوس میکند. فوقالعاده. در بحث نبرد رسانهای. یک نفر داشته یک یک نفر را میزده. به این مدل اطلاعات گرفتار نشدیم. «مرده حکمش اعدام بوده. یک دانه زدم مرده.» خیلی سخت است جا انداختنش که آقا من زدم، دیروز زدم، طرف افتاده مرده. امروز آن رفیق آن مقتول دیروز که در اغتشاشات دیروز کشته شده بود در خیابان. هی میگوید: «میکشم، میکشم هر که برادرم را کشت.» امروز پشیمانی نیاورده. آره.
بعد تحلیل این واقعه واقعاً اول معکوس میکند، بعد تحلیل میکند. چی گفت؟ چقدر این آیات محشر است. دنبال کار خیر و محبت و دلسوزی و یتیم و فقیر و نجات دادن از همهاش دروغ بود. «دیکتاتور مرگ بر دیکتا» چرا حالا این کار را کردی؟ تو دیروز یک نفر را کشتی، امروز هم آمدی یک نفر دیگر. دیکتاتور باشی، میخواهی تمام مخالفینت را قلع و قمع کنی. میخواهی همه را ساعت خلوتی خیابان، پشت مشتها، مخالفینت را خفت میکنی، میکشی. دیکتاتور باشی. ما در ایران، تکان. «من المسلمین» آدم حسابی نیستی. قصدت قصد خیر نیست. هرچه هم تا حالا خوبی دیدیم. فرعون. بنشینی تو میخواهی فرعون را حذف کنی. صاف و پوست کنده کشته. خودش هم گفته: «لونه سوسمار رفته باشد.» معروفی از پیغمبر. حالا به قول شیرازیها. حالا این موقع مصیبت داشتیم. یک خون هم افتاد گردن موسی. تقصیر فرعون است. آخه این پسر فرعون که بود. فرعون هم که میزد کشتار میکرد. آنها را میگفتیم: آقا موسی رفت. توی فرعون ندارد. این نبرد رسانهای و اختلال ادراکی، نتیجهاش شد ۱۰ سال بیابانگردی حضرت موسی (علیهالسلام). ۱۰ سال بگذارد برود. نباشد بین اینها. و داستان ادامه دارد. بعد ۱۰ سال. ببینید خیلی اینها چیزهای عجیبی است. خیلی مطالبی که میفرماید که بعد ۱۰ سال بهش برمیگشتم. موسی خیلی چراغ خاموش برمیگشت. سرزمین خودش. بالاخره سرزمین از «مدین» داشت برمیگشت مصر. حالا در مسیر برگشت، محله، آبا و اجدادی پیغمبر شدی. صاف رفتی مصر. مستقیم دربست اسنپ میگیری. مستقیم یک خانه سفیدی برایش پیدا کنم. خط سفید. یک چند وقت با هیچ نداشته باشد. بره آدم جمع کند. یارو پوست کنده. خود فرعون میگوید: «من پیغمبر شدم. آمدم به تو هم بگویم.» همان اول حضرت موسی (علیهالسلام) همان اول برگشت به خدا گفت: «خدایا! امروز چه میشود؟» شیفت داد به حضرت هارون (علیهالسلام). گفتش که: «خدایا! از ما بهتر صحبت میکند. وجه دارد. آبرو دارد. احترام دارد. «لهم علیه ذنب».» بابا من خون گردنم است. من آنجا بروم صاف من را میگیرند، میکشند. عجیب و جالب و فوقالعاده. یعنی خدا خودش طراحی میکند. او دارد خودش را میکشد که تو را بدنام کند. او هر چه کند، خوشنامت کنم. آقا بیا وسط. همه محاسن فتنهها. همه چی سخت است. فقط اعتماد باید کرد. یک بخشش اینجاست. اعتماد به خدا. خدا گفته: «هذا ما وعد الله و رسول.» تمام. ۲۵ سال آینده صهیونیستی نیست روی کره زمین. سال بعد، کلاً ماها نباشیم. فرمود که: «برو! من خودم پاتم.» به قول ماها. نه تنها هیچ غلطی نمیتواند بکند، با دست خودت فرعون را کله میکنم. در آب غرقش میکنم. فقط جا نزنید. «علیه ذنبون» همانجا تا وارد شد. دیگر حالا بخشش در سوره مبارکه طاها است که همین که وارد شد، حضرت موسی (علیهالسلام) فرمود که نترس. «نُشَدُّ عَضُدَکَ بِاَخِیكَ وَ نَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطاناً.» من سلطان برایتان قرار میدهم. این وعده خداست. و موسی رفت در میدان. «أَنْتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ.» هم رفت در میدان. و با اینها صحبت کرد و در سوره مبارکه طاها دارد که همانجا تا وارد شد: «سلام علیکم.» چه آشنا؟ کی؟ موسی؟ خوب با پای خودت آمدی. در بیابانها دنبالت میگشتیم. آدم کشتی. تو دربار ما، در رفتی. فرعون صحبت کرد قبل از این بحث قتل و اینها: «در دامن من بزرگ شدی. بعد واسه من شاخ و شانه میکشی.» کم نیاورد. «ننه بابا نداشتم، بنیاسرائیل. ننه باباها را از بچهها جدا کردی، بچهها را قتلعام کردی. یک نفر افتاد در تورت، گرفتی بزرگش کردی. منت هم میگذاری تا یک چیزی دارد میگوید.» که میماسه اینور. یک چیزی میزند که این هم میماسه.
جنگ روایت. در این جنگ روایتها کم نمیآورد. نباید کم آورد. این را عرض کردم به عنوان، فردا شب بیشتر به آن بپردازیم که در این نبرد، حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) کم نیاورد. فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) گفت: «ما عرصه را خالی میکنیم.» میترسد از تنهایی، میترسد از اینکه لایک نمیکنند، میترسد از اینکه بعدش یک چیز دیگر. «بد» این جمله را داشته باشید یادگاری. خیلی مهم است. اگر زنده نبودیم دیگر فردا شب، اصل حرفمان امشب و اصل حرفمان در همه جلسات. فرمود: «مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ.» قرآن یک جای دور در قرآن خطاب کرده به مردم. گفته که: «هر کی میخواهد مرتد بشود برود. همه تان هم که بروید، من یک قوم دیگری را جای شما میآورم، آدم حسابی.» بعد از پیغمبر همه مرتد شدند. درسته؟ آقا فرمود: «یکی دیگر را میآورم. شبیه شما نیستند. اینها مرتد نیستند، اینها آدم حسابیاند.» چند تا ویژگی دارند. نشان میدهد اینهایی که پای یعنی بعد از پیغمبر بودند، مرتد شدند، این ویژگیها را نداشتند. امیرالمؤمنین وایسادند، این ویژگی را داشتند که وایسادند. «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ، أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ.» میرسد به این عبارت اصلی: «لَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ.» خدا دوستش دارد. بالاخره با مؤمنین خوب است. بالاخره از کافرین بدش میآید. تقریباً میشود گفت اکثراً داریم. داشته. معمولاً جای اصلیاش که میلنگد آدم، یک کلمه است: «لَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ.» از ملامت، از نیش و کنایه و متلک و تنهایی و حرف و حدیث و ... خیلی سخت است. مخصوصاً شماتت اعداء. حضرت ایوب گفتند: «تمام فتنههایی که پشت سر گذاشتی، از همهاش بیمار شدی، بچههایت را ازت گرفتیم، گوسفندهایت را گرفتیم، همسرت ول کرد رفت، فحشات دادند، بد و بیراه گفتند، دشمنانات همه اینها را دست گرفتند.» دشمنان، دست گرفتند. از همه اینها سختتر. سوژه میکند، دست میگیرد. کف میزند. آخ جون! میگوید: «ملوّت.» اولین تیکه، اولین متلک.
انقلاب خودمان. خیلی آدمهای خوب داشتیم. یکی از این آقایان گفته بود که ما یک وقتی نشستیم در دوران حیات امام خمینی، یک لیستی تهیه کردیم که اگر امام... خدایی جایگاه رهبری میتوانند داشته باشند؟ بعد از امام، عالماند، فقیهاند، مجتهد. گفت: «یکی یکی یک چک کردیم. دیدیم اینکه مثلاً سابقه مبارزاتی ندارد. آن که اینطوره، مدیریت ندارد. این فلان، این فلان، این فلان.» تهش دو تا ماندند. رهبر معظم انقلاب با یکی دیگر از آقایان که ایشان در قید حیات است. خیلی گفت که این آقایی که خب بنده خدا وضعیت بدی از دنیا رفت. گفت: «که این دو نفر آخر که رسیدیم، دیدم آن آقای بزرگوار دیگر یکم آنجایی که بود، اوایل انقلاب فشارها زیاد شد، ول کرد رفت. مشغول درسش.» خودش داستان گفته بود که ما دیدیم که آقا یکی بود که در همه این فتنهها وایساد و هرچه میزدند، نمیرفت. آن هم رهبر. شوخی نیست این حرفها.
در جلسه عزل بنیصدر، دو نفر سخنرانی کردند. وقتش را داد به ایشان. مجلس عزل بنیصدر. اونی که اینها را قانع کرد مجلس را و پیش برد، این رهبر معظم بود. اولین کسی که تلاش کردند فردای آن قضیه، چند روز بعدش دیگر، شش تیر. بعدش هفت تیر. شهید اول، از این قدرت سیبل. یعنی ترور کردند، دیدند ماند. دیگر شد سیبل. دیگر نمیتوانم برایتان توضیحات بیشتر بدهم که چه جریانهایی داخل این نظام بودند، برای اینکه خودشان را آدمهای خوبی نشان بدهند. خودشان را در تقابل با ایشان معرفی میکردند. مجلس خبرگان و رهبری این بود که ایشان زیر بار رهبری نمیرفت. «من اعتقاد داری؟» خدا، همانی که در این مسئولین تک و تنها وایساد و میشود به یک تعبیر گفت بین همه مسئولین، اذان. «بدنامتر.» یکم ببخشید. جمعش کنم، بریم در روضه.
تنها کسی بود که جزو مسئولین جمهوری اسلامی، مسئول درجه یک، امامی که با بنیصدر مدارا میکرد، در مورد بنیصدر بد بگویم. بازرگان را نگه میداشت تا جایی که میشد. همه حضرات آن پشت پردهها، خیلیهاشان میرفتند به امام تندروی میزدند. امام نگهشان میداشتند. بعضی از اینها میرفتند جبهه، سالم برمیگشتند. امام گوسفند قربانی میکرد. یک نفر را در ملا عام نزد به رگبار، به تیربار بست. اعدام صحرایی. دو جمله ایشان در نماز ولایت فقیه چیزهایی گفته بود، برخی برداشتشان بود که نظرات ایشان تفاوت دارد. امام بیانیه نوشتند. به ایشان دادند. تلویزیون و رادیو مستقیم پخش کرد. ساعت ۱۴ خبر شنید. شنبه، فردای نماز جمعه. نامه امام خمینی خطاب به رئیس جمهور: «شما ولایت فقیه را نفهمیدهاید.» یا ابالفضل. خدا بلد است دیگر در فتنهها. آنها کم زدند، کم بستند به ایشان. حالا دیگر خود امام آمد وسط. یک گندی انداخت. به ایشان. ایشان هم یک نامه داد. نامه مشتی که: «من اصلاً منظورم اینها نبود.» با چه عبارات لطیف و فوقالعاده: «من یک سربازم در خدمت شما.» فدایم. فرداش امام یک نامه دیگر داد: «شما مثل ماه میدرخشید. شما فلانیاید. شما مسلط مبانی هستید.» عجیب و غریب. اینجوری است. یک دفعه میشود اوج بدنامی. فشار. خیلیها ول میکنند. یکم فشار زیاد میشود. این خون دل خوردن و ماندن این است که فرمود باید فحش بشنود، باید متلک بشنود. خیلی حرفها باید بشنوم. خیلی حرفها میشنوم که به کسی نمیتوانم بگویم.
خیلی به کسی نمیتواند بگوید. معطلت نکنم. بروم در روضه. مصیبتهایی پیش میآید. چیزهایی میشنوی. به هیچکس نمیتواند باشد. امام مجتبی (علیهالسلام) چیزهایی دید که به کسی نمیتوانست بگوید. حرفهایی شنید که به کسی نمیتوانست بگوید. خون دلهایی خود که به کسی نمیتوانست بگوید. از اول تا آخر عمر ملکه شد برای این بزرگوار. لحظه پایانی هم که همسرش بهش سم داد. آثار سم ظاهر شده. دیدند این زن... خدا عذابش را بیشتر کند. شروع کرد لرزیدن. فرمود: «از این در پشتی فرار کن. الان برادرم حسین و خواهرم زینب میآید. برو که در امان باش. جانت را نگهدار.» امام حسین (علیهالسلام) وقتی آمد، وضع امام حسن (علیهالسلام) را دید. عرض کرد: «برادر! کی این بلا را سرت آورد؟» فرمود: «عزیزم! یک چیزی بوده بین خودم و قاتلم. بگیرش. نباش. اگر زنده ماندم خودم میدانم باهاش. اگر هم رفتم کاری بهش نداشته باش. نمیگویم کی بود.» این خون دل خوردن، نگفتن، ملکه شده بود برای امام حسن (علیهالسلام). این از ریشهاش هم بهت بگویم کجا بود. از آن مادر بود. از مسجد برمیگشت منزل. چیزهایی شد که مادر فرمود: «نزنند به کسی. چیزی نگو. هرچه دیدی بین خودمان بماند.» خون دلها خورد. خون دلها. یکی در این قضیه بود. یکی هم در قضیه حمله به منزل بود. من خیلی معطلت نکنم. نمیدانم چی شد امشب به دلم افتاد این روضه را بخوانم. شب اول این جلسه، شب آخر. بعضی جلسات میخوانم. شاید حالا عنایتی باشد. انشاءالله به جمعمان. حضرت وقتی که حاکم بودند امام مجتبی (علیهالسلام)، قضیه صلح پیش آمد. هدیه باشد این روضه امشب امام مجتبی (علیهالسلام). امام غریبمان که فداش بشوم. وقت خاصی. خیلی خیلی غریب است. محرم سفری که بیشتر مشغول امام حسینیم. فاطمیه مشغول حضرت زهراییم. ماه رمضان مشغول. خیلی این وسط مظلوم واقع شده امام حسن (علیهالسلام). امشب پای درد امام حسن (علیهالسلام). سفره رو امام حسن (علیهالسلام) در این مجلس سالها گذشته بودند. این قضیه حضرت حاکم بود. قضیه صلح با معاویه.
در حال بارگذاری نظرات...