فتنه رسانه ای
کلام حکمت آمیز و بلند فاطمه الزهرا در مورد نقش شیاطین در فتنه
ساز و کار موقعیت اجتماعی در طول مدت چهل سال
نقش سرمایه اجتماعی همسران پیامبر و سوء استفاده از آن
به قاعده شیاطین در ایجاد فتنه توجه کنیم
برملا کردن تبلیغات بنی امیه با پنج دقیقه سخنرانی امام سجاد
کدام تحلیل سیاسی ریاکارانه است
فاطمه الزهرا با تندترین تعابیر روبه روی مردم ایستاد
مهمترین فضیلت امیرالمومنین در قرآن
مهندسی اجتماعی که فرصت طلبان را به میدان می آورد
نقاط کلیدی و پاشنه آشیل هر حکومت و نظام
مهمترین ویژگی جامعه اسلامی
یکی از ارکان کلیدی برای ظهور امام زمان
یکی از آیات کلیدی قرآن در تحلیل سیاسی
نقد جدی به صدا و سیما
شریک بودن در خون شهدا…
شیاطین باید در خدمت حاکمیت اسلامی باشد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
فرازهایی از خطبه فدکیه حضرت زهرا سلام الله علیها را با عزیزان مرور میکردیم. البته ما این خطبه را چندین سال پیش، شاید حدود دوازده سال پیش، در مشهد در جلساتی بحثش را آغاز کردیم. چندین جلسه بحث شد و در حد مقدمات این خطبه مطالبی گفته شد. بنا بود که وارد خطبه بشویم که شرایطش پیش نیامد. در همین ایام فاطمیه که خدمت شما بودیم، کمی وارد فضای خطبه شدیم و مطالبی را عرض کردیم. امشب هم انشالله مطالبی عرض میشود و جلسات بعدی که جاهای دیگری خواهیم داشت؛ حالا چه در تهران و چه در شهرهای دیگری در این ایام فاطمیه و بعد بین این دو، باز ایام میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها، این بحثها را انشالله در آن جلسات دیگر ادامه خواهیم داد و مباحث را انشالله پیش خواهیم برد؛ چون به هر حال نوع مخاطبین این مباحث، بحث را از طریق فضای مجازی پیگیری میکنند و در واقع مخاطبین واحدی دارد این مباحث. لذا بحث انشالله استمرار خواهد داشت.
خب، مطلب مهمی که در این چند جلسه عرض میکنیم، «امشب و فردا شب» هم انشالله به آن خواهیم پرداخت، این فراز از خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها است که خیلی عجیب است. یعنی حقیقتش این است که فتنه رخ میدهد و زوایایی از شیطان و فعالیتهای شیطان برملا میشود، تازه انسان میفهمد فاطمه زهرا چه فرمود. «این است که» تاریخ باید پیش برود تا این کلمات فهمیده بشود. هرچه ابعاد شیطنت وسیعتر و خاصتر و عجیبتر میشود، حکمت و کلام بلند فاطمه زهرا تازه خود را نشان میدهد.
این قضایای اخیر و این ماجراهایی که این چند ماه درگیرش بودیم، وقتی آدم با یک ذهنیتی نسبت به این فعالیتها، «مجدداً» خطبه حضرت زهرا را میخواند، «با» بیان عجیبی روبهرو میشود. قشنگ حضرت زهرا دارد این فتنه را معرفی میکند که از چه آبشخوری نشئت گرفته، از کجا شروع شده، ماجرا چیست. فتنهای که یک بُعدش بُعد رسانهای است. واقعاً داستان فتنه رسانهای در مدینه جای بحث و گفتوگوی مفصلی دارد. خیلی چیز عجیبی است.
یک روایت جعلی به پیغمبر «میبندند»، یک جریانی متصل به پیامبر میشود، با همین روایت و جریان حقیقی متصل به پیغمبر را از صحنه حذف میکند. بعد پیغمبر را جلو چشم مردم تحریف میکند. بعد با همین مردم به نفع جریان خودش، اجماع تولید میکند. کلمهای است که ابن ابی قحافه که حالا نامش را به کار نمیبرم، در آخر همین گفتوگو، عبارتی است که به فاطمه زهرا گفت و فاطمه زهرا هم این عبارت را پذیرفت و بعد در گفتوگو با امیرالمؤمنین از همین گله کرد. او گفتش که همه این استدلالهایی که آوردی درست است، سر جای خودش باشد، قبول، همه اینهایی که میگویی درست است. ته حرفش این بود. حالا فرصت نیست، چون محل بحث امشب نیست، اینها را نمیخواهم خیلی واردش بشوم، یک اشارهای فقط میخواهم بکنم. «آنها» میزنند و درست این مردم اجماع کردند برای اینکه من رهبرشان باشم. مردم سکوت کردند.
در جلسه، فاطمه زهرا آمد بیرون به امیرالمؤمنین گفت: «مردم حقم را خوردند». شوخی نیست، تولید اجماع. اجماع یعنی اینکه همه را شما به یک رأی «متفق کنی». این خیلی جای بحث و گفتوگو دارد. خیلی مطلب عجیبی است. حالا انشالله ما در فرصتهای دیگری بیشتر به این خواهیم پرداخت. خصوصاً در فضاهای دانشجویی انشالله اگر فرصتی باشد، در وقت دانشگاهها که حالا بنا است بعد از این انشالله جلساتی داشته باشیم، در مابین فاطمیه و اینها، چه در تهران و چه در مشهد، انشالله آنجا به این بحث بیشتر خواهیم پرداخت. بحث سرمایه اجتماعی و تولید اجماع اجتماعی یک سازوکاری دارد. یکهو برای افرادی سرمایه اجتماعی تولید میشود. یکهو «یک» افرادی برجسته میشوند. یکهو «یک» افرادی دورشان جمع میشوند. «یک» افرادی مضطرب و مرددند، نگاه میکنند میبینند آنور خیلی شلوغ است. اینها هم به آن ور «میروند» و حق با همه عریانی و وضوحش، تک و تنها میماند وسط. همه میدانند این حق میگوید، ولی هیچکس جرئت ندارد ازش دفاع کند. یک سازوکاری دارد، یک هندسه شیطانی دارد که فاطمه زهرا این را برملا کرده در خطبه فدکیه. این یک ترفندی است «که» میزنند و پیروز هم میشوند. یک جورهایی خودشان را میچسبانند. این خود چسباندن هم سازوکار و مهارتهایی دارد. اینها کار یک روز و دو روزه نیست. اینها سی سال و چهل سال کار کردند. خصوصاً در این دوران حکومت پیامبر در این ده سال، بلد بودند چه شکلی خودشان را به مرکز حکومت متصل کنند. اینها بحث مفصلی دارد.
«یکی» میآید، دختر میدهد به پیامبر، میشود پدر خانم پیامبر. بعد قرآن هم که «میفرماید»: «ازواج امهاتکم»، همسران پیامبر هم که میشوند مادران امت. این یک سرمایه اجتماعی تولید میکند برای اینها. دیگر کار ندارد به اینکه اگر گفته ازواج امهاتکم، در آیات دیگری هم برملا کرده. چرا مطالب تکراری میشود؟ در حد یکی دو تا نکته، اگر تکراری بشود که به جایی برنمیخورد. بعضی چیزها باید صد بار تکرار بشود. خود قرآن میگوید برای اینکه ما نیاز به تکرار و تذکر مدام «داریم». حالا این بعضی مطالبی که گفته میشود، بعضی شبها حالا شاید یک شب دیگر هم یک بار دیگر یک اشارهای به این بحث شده، دوری نمیرود.
همسران پیامبر سرمایه اجتماعی پیدا میکنند، میشوند مادران امت. این سرمایه اجتماعی کارها میکند. تا سالها همین تازگی در قم، «در» کلاس فقهی که با دوستان داریم، کلاس ارث، یک نکته را به دوستان عرض کردم. بحث این بود که همسر چقدر ارث میبرد. خب اگر متوفی فرزند داشته باشد، همسر یک هشتم؛ «اگر» نداشته باشد، همسر یک چهارم. بعد همسر، مجموع همسران، یک هشتم میبرند، نه تکتک. یعنی اگر مثلاً ده تا همسر باشند، چهار تا باشند. پیامبر فقط بیشتر از چهار تا معنا دارد؛ چون همسر موقت که ارث نمیبرد. همسران دائم هم که بیشتر از چهار تا نمیشود، همهشان با همدیگر یک هشتم میبردند. خب پیامبر حالا به تعبیری دوازده، سیزده، پانزده تا این تعداد همسر داشت. همهشان با همدیگر یک هشتم میبردند. همهشان با هم. حساب کردیم با دوستان که مثلاً اگر منزل پیامبر این مقدار متراژش بوده، مثلاً به یکی از این همسران چقدر ارث میرسد؟ تقریباً رسیدیم به یک متر. بعد عرض کردم خدمت دوستان، دوستان چشمشان «چهارتا» شده بود. در کلاس گفتم: «این خانم پیامبر یک متر سهم ارث داشت، هم بابایش را آنجا دفن کرد و هم رفیق بابایش را دفن کرد». و هم گفت: «اجازه نمیدهم حسن بن علی، اجازه ندادم مجتبی را کنار پیامبر دفن کنه». بلند شد و به خانه همسر پیامبر تعرض شد. یک هشتم یکی از دوازده نفری بود که همهشان با همدیگر یک هشتم میبردند. سرمایه اجتماعی کارها میکند! «این» شیطان «بَلَد» است، چه شکلی بکند از این سرمایههای اجتماعی.
جای بحث دارد. فاطمه زهرا روی این دست میگذارد که شما به کیها سرمایه اجتماعی دادید. امشب هر چقدر فرصت بشود، سرمایه اجتماعی باید برای علی باشد که هر چه دارید از علی است: امنیتتان، اقتصادتان، دیانتتان، عزتتان. مرد میدان علی بود. او زحمت کشید، او خود را به خطر انداخت. او کم سهم برد. او همیشه بیشتر از همه کار کرد. کنار آنهایی که «تنکصون» عند النضال، تا جنگ میشد، در میرفتند، اینها شدند میداندار. اینها سرمایه اجتماعی پیدا کردند که ما پدرخانمهای پیغمبریم. که ما از پیغمبر حدیث شنیدیم. «خودم» با گوشهای خودم از پیغمبر شنیدم. اینها اگر گرفته بشود، باید خیلی از فتنههای بعدی، فتنههایی که تا به حال رقم خورده، فتنههایی که بعدها رقم خواهد خورد، انسان قاعده این فتنه «را» دستش میآید. شیطان چه کار میکند؟ صحابه تراشی. فضای اهل سنت، هر کی یک بار پیغمبر را دیده، ما یک صحابه داریم، یک تابعین داریم. تابعین که اصلاً ندیدند پیغمبر را! صحابه ولو یک بار دیدند، حالا کیفیتش هم مهم نیست. ولو پیغمبر را دیده و حضرت لعنش کرده باشند، این هم میشود جز صحابه و مثل «اصحابی کالنجوم»... همه صحابهای مثل ستارند. «بایهم اقتدیتم اهتدیتم»، هدایت میشوی حتی اگر پیغمبر «را» دیده، پیغمبر لعنش کردهاند، صحابه پیغمبر، سرمایه اجتماعی شیطان.
پیغمبر نمیگوید «که» پیغمبرتان را بگذارید کنار. معلوم است «که» جامعه نمیپذیرد. او خیلی دوست دارد. معاویه گفت: «آرزویم این است که این نام از «روی» اذان برداشته بشود.» امام سجاد هم فرمود: «نام را در اذان حفظ کردیم». غلبه کرد. پرسید در شام: «لمن الغلبه؟» مرد شامی از امام سجاد پرسید: «کی غلبه کرد در این جنگ؟» حضرت فرمود: «اذان که شد، ببین نام پدربزرگ من و شهادت من به رسالتش، یا پدربزرگ یزید؟» که وقتی هم بالای منبر رفت و خطبه خواند، برملا کرد تبلیغات بنی امیه را، ریخت به هم هر چه تا حالا اینها بافته بودند. رفت روی هوا. پنج دقیقه سخنرانی. ببینید چقدر باطل و پوچ است که با پنج دقیقه سخنرانی نابود میشود، افشا میشود. همش دروغ است، همش دغل. پنج دقیقه سخنرانی کرد امام سجاد ارواحنا فداه. یزید دید جمع از هم پاشید، دستور داد مؤذن گفت: «برو بالا اذان بگو»، که قطع کند سخنرانیاش را. «اشهد ان لا اله الا الله»… دید هر جملهای که میگوید امام سجاد بلند فرمود که: «اشهد بهی، اشهد ان لا اله الا الله.» تو شهادت به زبان دادی، من با گوشت و پوست و خون و استخوانم «شهادت میدهم». بعد رسید به نام مبارک نبی اکرم، خطاب کرد به یزید: «اینی که نامش را آوردند، رسول الله، جد تو است یا جد من است؟» «جد منی یا جد توئه؟» «اینهایی هم که اسیر گرفتی میخواهی کنیزی ببری، اینها کیاند؟ اینها نوههای همین رسولاللهاند». مجلس ریخت به هم. دو کلمه سرمایه اجتماعی تولید میکند با صحابه. او که نمیآید بگوید نام پیغمبر را حذف کن، معلوم است که جواب نمیدهد. یزیدش هم نتوانست این کار را بکند. چه کار میکند؟ عملیاتی که میکند البته طبقهبندی است دیگر. هر کدامش را که بتواند، میل او به این است. ولی نشد، یک پلن دیگری دارد. به قول امروزیها، پلن B دارد، پلن C دارد.
پیغمبر را نمیتوانم محو کنم، میتوانم تحریفش کنم. پیغمبر را میتوانم ایدئولوژیش را محو کنم. همین افراد در همین چند روز، در همین چند روز بعد از پیغمبر اکرم، اولین کارهایی که جز اولویتشان بود و انجام دادند، بعد از اینکه بیعتشان را سفت گرفتند روی مدینه، چنگال انداختند، دستور دادند به مردم: «شما را به خدا ببینید اوضاع را و ببینید حماقت این مردم را». حماقت این مردم. شما نمیشود لعن کنید آن قاتلان را و نقش این مردم را نادیده بگیرید. بنی امیه را آنهایی نگه داشتند. امام باقر فرمود: «بنی امیه را آنهایی نگه داشتند که برای اینها سوزن نخ میکنند.» اینها اگر نبودند، اگر نماز جماعت کسی پشت سر اینها نمیخواند که بنی امیه حفظ نمیشد. نمیشود شما عوام را از خواص منفک کنید. نمیشود نقش عموم و توده را نادیده بگیری. نمیشود در تحلیلتان به عموم کار نداشته باشید.
تحلیل سیاسی که به مسئول فاسد کار دارد که باید کار داشته باشد. «که» قطعاً مسئول فاسد نقش دارد. فساد و خرابی مملکت «را» از مسئول فاسد «میگوید»، از فسادهای توده نمیگوید. این خیلی ریاکارانه و «مزورانه» است. فاطمه زهرا نخواست جلب «توجه» کند. وایستاد و مردم را به نقد کشید. هیچکس هم حمایت ازش نکرد. از عجایب این است. به تندترین تعابیر مردم را خطاب کرد. تندترین تعابیر همین است «که» تو پای منبرش «نشسته بودند». با کی این کارها را میکند؟ کسی نمیآید از شما حمایت کند. نقش توده را نمیشود نادیده گرفت.
به مردم اعلام کردند که هر «کس» هر روایتی از پیامبر دارد، چون پیامبر دستور میداد که بنویسید کلمات من را. فرهنگ کرده بود و آرامآرام، شمرده شمرده سخنرانی میکرد، وقتی خطبه میخواند که همه یادداشت کنند. همه دفتر از خودشان داشته باشند. کلمات پیامبر را داشته باشند. آن آیه قرآن را هم ملاحظه فرمودید دیگر که خطاب به پیغمبر میگفتند که «راعنا»، مراعات حال ما را بکن. کلمه «راعنا» دو تا معنا دارد، دو پهلو است. این هم باز یک بحثی در بحث عملیات رسانهای و شگردهای تبلیغاتی. کلمه «راعنا» دو معنا دارد. «راعنا» یکی به معنای مراعات است. یک معنای «راعنا» از «مرعی» و «مرعا» یعنی چراگاه. «راعنا» یعنی ما را ببر چراگاه. کلمه دو پهلو است. اینها پای منبر پیغمبر مینشستند. پیغمبر شمرده شمرده «صحبت میکرد» که اینها یادداشت کنند. سخن پیامبر خیلی شمرده شمرده. اینها نمیرسیدند مطلب بنویسند. میگفتند: «یا رسول الله، راعنا»، یعنی علف بریز جلومون. آیه نازل شد: «از این به بعد بگید انظرنا، مهلت بده.» از آن کلمه دو پهلو استفاده نکن. کاری نکن که بتوانند ازش سوء استفاده کنند. یهود دست گرفته بود. این قضیه خیلی آیه کلیدی در بحث دقت در فضای جنگ نرم و فضای رسانهای «است».
پاس گل میدهند. «هیچ» فکری نیست که در این شرایط چه باید گفت. هیچکس نتوانست سوء استفاده کند. «کن» «ابن» لبون. تو فتنه مثل ابن لبون باش. نه شیر دارد، نه پشت دارد. هیچکس نمیتواند سواری بگیرد. هیچی هم نمیتواند ازش بدوشد. نه یعنی سکوت کن. سکوت کن. نه حرف بزن، حرفی بزن که هیچکس نتواند سوء استفاده کند. از این هیچی درنمیآید برایش. فقط باید بایکوتش بکند. کاری که با فاطمه زهرا کرده «بودند». دیدند از این نمیتوانند چیزی سوء استفاده کنند، فقط باید بایکوتش کنند، حذف رسانهای کنند، حذفش کنند. تیتر همه جا: «آخ جون! اونی که میخواستیم پیدا شد.»
پیامبر کلمه به کلمه میفرمود. اینها میگفتند «راعنا» به «آنها». یادداشت میکردند. اینهایی که خلیفه «خودخوانده» بعد از پیامبر «شدند»، اعلام کردند هر «کس» هر حدیثی از پیامبر دارد به ما بدهد. میخواهیم «همه را» جمع کنیم. به قول امروزیها، موضوعبندی کنیم. مجموعه آثار پیامبر را میخواهیم چاپ کنیم. نرمافزار میخواهیم بزنیم. «فرهنگ» نبوی. مردم ریختند هر چه دفترچه داشتند دادند به اینها.
همسر پیامبر که دختر یکی از اینها بود، میگوید: «بعد از نماز مغرب و عشا، پدر من و رفیقش آتشی روشن کردند. تا اذان صبح هر چه روایت از پیغمبر بود سوزاندند.» معروف به قضیه «احراق» حدیث. بخشنامه کردند: «نقل روایت از این به بعد حبس و شکنجه دارد.» «همینطور که» ابن مسعود نشسته بود در خانه میخواست از پیغمبر نقل کند، اینور و آنور نگاه میکرد، میگفت: «نگاه کن کسی رد نشود از پشت در.» اینها فکر کردند فاطمه زهرا حذف میشود، اسم پیغمبر برایشان میماند. حماقت آدمیزاد این است. دیدید که اینها این کار را کردند. خب چرا باز خفهخون گرفتید؟ فهمیدید حق با فاطمه است، «و» میترسید.
رابطه بحثی دارد عرض میکنم. بحث خیلی مفصلی دارد که چه اتفاقی میافتد. چه طراحی اجتماعی رخ میدهد. چه مهندسی اجتماعی دارد که بعضی، آنهایی که در جامعه معتبر و محترمند، حقیر میشوند. به هر کس ذرهای اتصال به اینها داشته باشد، لگدمال و لجن مال میشود. یعنی هر کس کوچکترین ارتباطی با امیرالمؤمنین داشت، در این جامعه تحقیر شد و حذف شد. کوچکترین علاقه.
برخی از علما، حاج آقای من، حاج آقا مجتبی تهرانی رضوانالله علیه که ایشان شرح «خطبه فدک»یه دارند؛ شرح جمع و جور و قابل استفاده. ایشان آنجا میگوید که این کلماتی که فاطمه زهرا در وصف امیرالمؤمنین گفت، اعتبار فاطمه زهرا از بین رفت. یعنی مردم نشسته بودند با یک عشقی، بالاخره دختر پیغمبر است، یاد پیغمبر افتادیم. نشسته بودند تا رسید به اینجا که شروع کرد در وصف امیرالمؤمنین و فضایل امیرالمؤمنین گفتن. به قول ماها، به قول امروزیها شروع کردند: ««نه» این هم که باز دارد از علی میگوید.» که بابا محمد. آقا مجتبی تهرانی فرمود: «آنجا فاطمه جایگاه از دست داد در این سخنرانی.» به محض اینکه رسید به اوصاف امیرالمؤمنین. اینجور میکند در جامعه. کسی که برادر رسول خدا، عقد اخوت خوانده، دو تا دو تا را با هم انداخته که از جنس هم بودند: طلحه و زبیر، عمر و ابوبکر، سلمان و ابوذر. همجنسها را به هم انداخته. بعد علی تک و تنها. تواضع و ادب را ببینید. عقد اخوت نخواندی. توقع داشتی پیغمبر با یکی از اینها…
پیامبر اکرم فرمود: «انت اخی و وارثی و وصی». «برادر تو» منم. مواخات من و تو را خدا انجام داده. بالاتر از این در شأن «او» قرآن فرمود که امام رضا فرمود: «از این آیه بالاتر در شأن امیرالمؤمنین نازل نشده: «ندعوا ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم». ما جانمان را میآوریم وسط در این مباهله، شما هم جانتان را بیاورید وسط.» که از امیرالمؤمنین تعبیر کرد به جان خودش. هفتاد روز پیش دستش را گرفت، فرمود: «من کنت مولا»؛ فرمود: «علی را به عنوان ولی بگیرید.» فرمود: «اگر من را ولی میدانید، حالا این ولی است. بعد از من ولی است.» دقت کنید: «من کنت مولا فهذا علی مولا». همین الان هر کس من را ولی میداند، همین الان علی ولیش است. و بعد از مرگم بین ولایت من و علی هیچ تفاوتی نیست. نفس من است، جان من است، برادر من است.
کار به اینجا میرسد که نام علی بردن قدغن میشود. فاصله چقدر؟ بعد پیغمبر، کسی که بنا به وصیت پیامبر تک و تنها ایستاده، غسلش داده، سه روز مشغول غسل و کفن و دفن و این کارها بوده. در آن سه روز رفتند در سقیفه، رأیها را جمع کردند، اجماع امت شکل دادند، علی را حذفش کردند. اینجوری است داستان. یک مهندسی اجتماعی دارد. اینجور آدمهایی که «در» مهندسی اجتماعی «واردند»، یکی از ویژگیهایشان این است: اینها فرصت طلبند. خب مردم باید اینها را بشناسند. آدم فرصتطلب از کجا «شناخته میشود»؟ «چه زمانی» «شناخته میشود»؟
بگو هر وقت شنیدی «یا حسین» میگویند برو، هر وقت شنیدی «یا علی» میگویند نرو. چرا؟ تو وقتی «یا حسین» میگویند شام میدهند. وقتی «یا علی» میگویند «آدمهای دوروبرت» نیستند. ما بعضی وقتها مثلاً در دانشگاه جاهای دیگر جلسه میگرفتیم، جلسه کاری میگرفتیم. دانشگاه، رفقا اینها را جمع میکردیم. یک ساعت، یک ساعت و نیم، دو ساعت جلسه کاری داشتیم. آخرش هم برای اینکه این بچهها بالاخره خسته شدند، یک ناهاری میدادیم، غذایی چیزی. پنج دقیقه آخر به غذا میرسید. بعد آن یکی که میومد فکر میگذاشت، کار میکرد، وقت میگذاشت، غرغر هم میکرد. سر و صدا هم میکرد. دو قرت و نیمش هم باقی بود. سر و صدا هم همیشه مال این بود. جاهای دیگر طلبکاریها و انتقاد و فلان و اینها. این هم همیشه ساکت و مظلوم مشغول کار بود. حرف بزند.
بشناسید رجال سیاسیتان را. «بعضیها» صبح تا شب در توییتر بودند. بعضیها سفر استانی میرفتند و میومدند و «دوباره میرفتند». وزیرش وقت نمیکرد با این حرف بزند. وزیرش گفته بود: «آقای فلانی شما اینجا چه کار میکنی؟» با یک واسطه شنیدم بنده این را. یکی از دوستان نقل کرد. در مازندران، از «آن»هایی که او هم مازندرانی بود، منصوب شده بود در بخش «یک جا». گفت آن آقا برای ما تعریف کرد. حالا یا خودش یا بچهاش تعریف کرده بود که آن بابا دیگر آدم نمیتواند خیلی شفاف حرف بزند. که یک ساعت و نیم باید وقت گذاشته بود و وزیر آمده بود، مهمترین وزیر «آمده» بود. «وقتی» وسایل «هم» تکانی میخورد، اول از همه صدای این بلند میشود. آن یکی حرف میزند و همش با مردم است. همش در حال سخنرانی. موقعیت و اعتبار هم که دارد دیگر. تو دارد هی حرف میزند. هی رزومه میدهد، رزومه تولید میکند. «همینطور که میگوید»: فلان قضیه را من رفتم گفتوگو کردم، حلش کردم. آن یکی «را» من جمعش کردم. آن یکی را من آوردم. آن یکی را من تعطیل کردم. آن یکی را من بستم. اخلاص دارد، حرف نمیزند. یا وقت ندارد حرف بزند. «مگر» دارد یک جای دیگر کار دیگری میکند؟
امیرالمؤمنین وقت نداشت. امیرالمؤمنین دو کلمه، به قول علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه فرمود: «از عجایب امیرالمؤمنین این کلام از علامه طباطبایی است.» «خداوند» شاد «فرماید» روح همه بزرگان، همه علما. همه شب جمعه است. سر سفره نبی اکرم، امیرالمؤمنین مهمان باشند انشالله. فرمود: «از عجایب این است». بیست و سه سال دوران نبوت پیامبر اکرم، یک کلمه حدیث در این بیست و سه سال از امیرالمؤمنین نقل نشده. از شدت ادب، سکوت محض بود در برابر پیامبر. مشغول کار بود، کار، کار، کار، کار. فاطمه زهرا روی همین دست میگذارد. کف میدان، وسط میدان، خط مقدم علی بود. و «أنتُم فی رَفَاهِیةٍ مِنَ العَیش». شما که «لنگانتان» صحابه پیامبر، مصلحت نظام یکهو شدین «و» تشخیص «دادید» یکهو ببینید: «نه مصلحت نیست اینطور بشود. نه فلان. نه علی سنش «نمیخورد». نه این جایگاهش بیشتر است.» شیخوخیت دارد. یکهو سر درآوردید. یکهو پیدایتان شد. کجا بودید تا حالا؟
شما فکر نکنید که الان خیلی از مسئولین در این قضایا ساکتاند، این بندگان خدا «خود را» گُم کردهاند، رفتند یک «گوشهای». نه! اینها دارند سخنرانی انتخاباتیشان را آماده میکنند. تبلیغ کنید، کف میدان، در دانشگاهها باشند، در حال صحبت باشند، در حال گفتوگو باشند، «در معرض» فحش خوردن باشند، استدلال باشند. چهل سال است مسئولیت او دارد. این طلبه پا برهنه باید بیاید و ایستاده اینجا، هم فحش بخورد، هم حرف بزند که بتواند اصل نظام را نگه دارد که این آقا بتواند چهار سال دیگر رأی بیاورد. خب ما کی قرار است اینها را بشناسیم؟ بعد میشود سر انتخابات میگوید: «خب کسی دیگر نداریم؟ اینها نیایند، آن یکیها میآیند.» یک مهندسی اجتماعی، یک طراحی، بحثهای عمیقی است. باید بنشینیم اینها «را» فکر کنیم.
بخش عمدهای از مشکلات ما این است. هیچکس به اینها کار ندارد. فقط مثلاً آقا این «نمیدانم» فلان جا فلان حرف را زده. آن «نمیدانم» فلان کار. آن هم دامادش فلان بوده. شده ته تحلیلهایمان همین. برساختههای رسانهای، چیزهایی که رسانه بهش ضریب داده. کلاً بازی خورده رسانهای. حمایت بخواهیم بکنیم باید رسانه «به آن» جو بدهد. نقدم میخواهیم بکنیم «با» رسانه. بابا زمین را باید عوض کرد. فاطمه قضیه را عوض کرد. در خطبه فدکیه اینها نیست که. علی «گفت» جوان. اینها را جواب نداد. جواب «آنها را» نداد. اونا میگفتند علی جوان است. مصلحت نیست. جامعه دو انتقاد دارد. با اینها نشستند. او «نمیدانم» سنش بیشتر است. او اعتبارش بیشتر است. اینها را آمد «گرفت» و جواب نداد. «او» در زمین اینها بازی نکرد. «گفت:» «کار ندارم!» «شما» «مفت خور بودید.» از اول این انقلاب. شما این وسط چه میگویی؟ تو یک «چک» برای این انقلاب نخوردی. «مثل همین» بسیجی که دارد «چک» میخورد «و» یک قران هم گیرش نمیآید، او باید برود جمع کند. باز رزومش هم مال تو.
«این» کلیدی «ترین» داستان است. پاشنه آشیل هر حکومت و هر نظامی است. کی مهارت دارد؟ بلد است چه شکلی برگردد. از همین رسانهها، با چه عناوینی، با چه عناوینی، دو قطبیهایی که تولید میکنند. ایجاد اضطراری که میکنند. جوی که الان حاکم است. وضع الان «نمیدانم» خفقان است. «چگونه» «در» این اوضاع بحرانی کنونی، شما آخر باید متقاعد بشوید که به این رأی بدهید. اگر نباشد، نه آنطور میشود. اینها چهل سال است فلان کردند. اینها اصلاً کارشان این است دیگر. من نمیخواهم مثالهای سیاسی بزنم. بحثمان سطحش بیاید پایین. اینها بحث را به «ابتذال» میکشاند. سطح بحث خیلی بالاتر است. بحث ما با برجام و کوفت و زهرمار خراب میشود. شما خودتان در ذهنتان هزار تا مثال میتوانید بیاورید. این بحثها، بحثهای ابدی است. اینها را تا پانصد سال بعد هم میشود «صحبت کرد». این کلام فاطمه زهرا است. برای همیشه تاریخ دارد برملا میکند. این مهندسی اجتماعی که دارد میشود چیست؟
آنهایی که لال بودند، خفهخون گرفته بودند، موقعیتی نداشتند. موقعیت نداشتند برای اینکه هیچ ربطی به حق نداشتند. برای اینکه هیچ فداکاری برای حق نداشتند. برای اینکه هیچ اعتقادی به حق نداشتند. صحنه جامعه محو شده بودند. چه شد یکهو بعد رحلت پیغمبر برگشتند وسط میدان؟ تقصیر کی بود؟ کی اینها را برگرداند؟ یک فتنهای میشود، یک تعدادی رسوا میشوند. کی اینها را برمیگرداند؟ برمیگرداند. فکر بشود. البته این خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها نکات بسیار کلیدی دارد. فرصت مفصل بحث بکنیم. دست میگذارد فاطمه زهرا روی نقطه طلایی. میفرماید: «جامعه پیامبر، جامعه اسلامی، حکومت اسلامی، مهمترین ویژگیاش چیست؟»
خیلی این عبارت، عبارت عجیبی است. بنده بعد از این جلسه هم «و» دیشب دوباره روی این بحث از اینجا که رفته بودم، داشتم به همین عبارت فکر میکردم. چقدر این عبارت عبارت استثنایی است. «نطق زعیم الدین خرصت شقاشق الشیاطین». جامعه الهی، جامعه «ای است که» یک «زعیم دین» در آن حرف بزند. شیاطین خفهخون بگیرند. حرف اول و آخر «در» جامعه را باید خدا بزند. ولی خدا بزند. باید نماینده خدا بزند. شما وصفی که برای امام زمان در زیارت عاشورا «دیدهاید» چیست؟ امام زمان متصل به چه وصفی «است»؟ «امام مهدی، یا هدای ظاهر الناطق بالحق.» حکومت امام زمان یعنی امامی که ظاهر و ناطق به حق است. زمینهسازی برای ظهور امام زمان یعنی زمینهسازی برای نطق به حق. چقدر این مطلب کلیدی است. فکر کنید. خصوصاً دوستان طلبه و دانشجو، دوستانی که بالاخره این بحثها را یک کمی شاید با یک زوایای بیشتری بخواهند مد نظر قرار دهند، روی مطلب خیلی بیشتر فکر کنند. یکی از ارکان کلیدی برای زمینهسازی ظهور امام زمان این است که شما زبان ولی خدا را در جامعه گویا کنید. زبان شیاطین بریده بشود.
عرض کردم نه با دیکتاتوری و جبر و زور، با بالا بردن سطح ادراک، تحلیل، شعور اجتماعی «میتوان این کار را کرد». مثلاً الان یک کسی بیاید اینجا در این جلسه برای شما بخواهد سخنرانی بکند در مورد اینکه مثلاً به اوستا ایمان بیاورید. «در مورد» مزایای بهائیت بخواهد برای شما صحبت بکند. در این جلسه چند نفر مینشینید گوش بدهید؟ نمیآید. لال میشود، لال میشود. نگرفتید، «نزدهاید»ش. نه شلاقش زدید، نه چوب «به زور در دهانش کردید». لال شدید. آقا اینجا مشتری ندارد. یک هفته میآید، هفته دوم هم میآید. یک بحث مطرح میکند، بحث دوم مطرح میکند، زبانش باز میشود؛ برای اینکه مشتری دارد. شما میبینید در این مملکت هر «جفنگی» مشتری دارد. هر حرف مفتی مشتری «دارد». «فی» سبیل الله که از آیات بسیار کلیدی و مهم «است» و بدبختی این است که صدا و سیما گاهی همینها را پمپاژ میکند. صدا و سیما «قاعده» حکومتداری بلد نیست. ندارد. آدمهای «خوبی نیستند». اینها فاسقاند یا آدمهای بدیاند یا مثلاً مزدورند یا نفوذی. نقدمان هم به صدا و سیما مثلاً در این حد نیست که آقا مثلاً خبر فلان «را» وقتی داشتی پخش میکردی مثلاً «با» نفوذ فلان تصویر آمده بالا، مثلاً مریم رجوی را نشان داده. مثلاً نقدهم «به» صدا و سیما اینها است.
تو الان شبکه نسیم زدی. پیوسته اعتقادی فکری معرفتی ایمانی تمدنی فرهنگی برای شبکه چیست؟ فارسی وان مثلاً چه فرقی میکند؟ ما حجاب آنجا رعایت میکنیم. بهرام نامحرم دست به هم نمیزند. خب مثلاً طرف میآید میپرسد، میگوید: «عاشق شدی؟» میگوید: «ازدواج کردی؟» میگوید: «نه.» میگوید: «عاشق شدی؟» میگوید: «سه بار.» «دختر»ی که مثلاً سی و پنج ساله است، بابایش «او را» نشانده. میگوید: «عاشق شدی؟» میگوید: «آخه جلو بابام که روم نمیشود.» بعد بابایش میگوید: «نه بگو، راحت باش.» آقای صدا و سیما با خودت چه فکر میکنی؟ تو الان به نظرت این حلال شرعی است؟ ای خاک بر سر تو و خاک بر سر فکر تو که فقط در حد حلال فکر میکنی. پای کی را داری به کجا باز میکنی؟ به چه فکری داری ضریب میدهی؟ کی را داری حقیر میکنی؟ در این جامعه آن بسیجی که زیر دست و پا له میشود، تو با این برنامه تو خانه «اش شریکی». تو در این برنامه تحقیرش کردی. خجالت میکشد از اینکه «دارد» آدم امل معرفی میشود که مثلاً داری میگویی جلو بابات که نمیتوانی بگویی زشت است. بابایش برای اینکه نشان بدهد امل نیست، مجبور است از روابط پنهانی دخترش اینجا حمایت بکند. املها «نقشه» ندارند. فکر اصلاً نمیکنند. اشکال ندارد. بعد مینشینی با همین آدمهای کلهگنده به درد بخوری که سرشان به تنشان «میارزد». ماهواره نگاه میکنند. ای خاک بر سر تو! در این منطقه کی باید ماهواره بریزد در صدا و سیما که ننشینند ماهواره نگاه کنند؟ که هر چه ماهواره بود ریختی در صدا و سیما. ماهوارهها را نریزید در صدا و سیماها که دیگر جاهای دیگر، تو خود ماهواره هم یک «قفلی هست» بعضی از این کارهایی که شما میکنید که بعد تو این کاری که میکنی آخرش میگوید: «ببین تو همه اینها را که نشان میدهی اینها همه فیک است، اورجینالش آن است!» تو خودت داری «پله» میشوی. ماهواره تو را نگاه کنم؟ با ریش و پشم آخرش یک آخوند بخواهد برشش بزند، خب اصلش را نگاه میکنم. مگر خلام؟ عجیب است. هنوز «هم» نفهمیده مخاطبش کیست این صدا و سیما. هنوز مخاطب عمده خودش، هنوز تحلیل ندارد از اینکه اکثریت در این جامعه کیاند و چیاند و چه میخواهند.
آدم شبکه نسیم را که نگاه میکند، احساس میکند هنوز انقلاب به ایران نرسیده. «استاندارد» نیست. میگوید: «یعنی چی؟» «یعنی» مثلاً بسیجی بیاورم برنامه طنز اجرا کند؟ آخوندها را بیاورم مثلاً استندآپ کمدی کنم؟ اینقدر بسیط، اینقدر منجمد، اینقدر نفهم. نمیفهمد. نمیفهمد مهندسی اجتماعی چیست. نمیفهمد اگر همین سلبریتیهایی که تو مشت و پر و بالت «هستند»، دارند زیر دستت کار میکنند، تو باید ایدهات سوار باشد. تو باید اینها را استخدام کنی. تو باید اینها را به کار «بگیری». از همینها تو اگر طراحی داشته باشی، نقشه داشتی، بلد باشی بشناسی «زمین»ت را، همینها را به کار میگیری.
حضرت سلیمان شیاطین را مسخر کرد. شیاطین تسخیر حضرت سلیمان بودند. برایش محراب میساختند، دیگ میساختند، غواصی میکردند در آب. حاکمیت اسلامی یعنی «این». یعنی «طوری» باشد که بتوانی از شیاطین هم «بهره بگیری». «در حالیکه» الان شیاطین زیر و زبر تو را گرفتهاند. برنامههای معرفتیات را هم شیاطین بهت میگویند چی بگو، چی نگو. داستان مفصلی است وقتی در مورد اینها مفصل بنشینیم صحبت کنیم.
پدیدههای اجتماعی را معمولاً خیلی سطحی تحلیل میکنیم. مشکلات سیاسی را هم در حد همین جلو همین. نه چون مثلاً قیمت مرغ اینقدر است، مردم اینطور شدهاند. قیمت مرغ هی دارد میرود بالا. بعد مثلاً توی قضایا قرار میگیرد. اما مردمی که گله داشتند نسبت به قیمت مرغ، سکوت میکنند؛ برای اینکه از یک چیز دیگر دفاع کنند. یک داستان یک چیز دیگر است. شما بلد نیستی یک جای دیگر را تمرکز روش ایجاد کنی با این مسائل خردهریزه. همین افرادی که کلیت این نظام و این انقلاب و اینها را علاقه دارند، دوست دارند، با همین خردهریزهها هی «تیکه تیکه» این قلوب کنده میشود. بخشش مفصل است. نمیخواهم خیلی مفصل «بگویم». کلمه… شاید ده بار امشب گفتم هی دوست دارم به این بحث بپردازم، هی ببینم وقتش نیست. یعنی نه الان شبش است، نه جایش، نه وقتش است، نه فرصتش است. سطح تحلیل عمومی چه شکلی بالا میرود؟ چهل سال است در مملکت ما با فتنهها سطح تحلیل میرود بالا. با هزینههایی که همه میدهیم. یکی باید بیاید به خاک سیاه بنشاند ما را، تا بفهمیم آدم بیخودی، که وقتی خودش معلوم میشود که آدم بیخودی است، شصت تا هم شکل او، آن یکی هم چون عمامه دارد، دروغگو، مفتخور، حرف مفت زن. همه با هم «ضربه میخورند». یعنی یکی هم که میخواهد حذف بشود، هشتاد تا دیگر هم با خودش میکشد پایین. این چه مدل مهندسی اجتماعی است؟ این همه هزینه و این همه خسارت. نخبگان این جامعه کجا هستند؟ چه فکر میکنند با خودشان؟
بابا گاهی آدم فکر میکند نخبگان جامعه از «عوام» جامعه عقبترند. از این حرفهایی که آدم از «عوام» جامعه میشنود، میبیند این تحلیل نخبگان جامعه است. امروز یکی از دوستان «را دیدیم»، این جمله را گفت که تازگی رفته بودیم استخر. خستگیتان در برود. و دیگر کمکم بحث را جمعش بکنم انشالله فردا شب بشود این پاراگراف را کمی بیشتر گفتوگو بکنیم و بحث را انشالله شبهای بعد ادامه بدهیم، وقتهای دیگری «که هست». رفته بودیم استخر. خیلی جدی برگشت بابا گفتش که: ««روی» هیکلتان کار کنید. دو سه ماه دیگر استخرها مختلط میشود. زشت است جلوی نسوان بدریخت و بد هیکل». تحلیل «عوام». بنده دیگر نمیخواهم به شما بگویم که بعضی از نخبگان ما، با ریش و پشم، با عمامه، همینها را الان باور دارند. خبر دارم از یک جاهایی. چیزهای عجیب غریبی خبر دارم. چه غذایی آماده کردهاند. شخصیت معتبر مذهبی گفته: «ما باید شروع کنیم کمی ادبیاتی تولید بکنیم و در سخنرانیهایمان چیزهایی بگوییم که بعد از سقوط رژیم خمینی…» خوب بود این صلوات با همچین جملهای خیلی به هم میخورد. «مردم ما را به عنوان این بشناسند که ما آخوندهایی بودیم که زمان خود رژیم خمینی هم علیه خمینی «بودیم»». «آن هم» که چند روز دیگر دارد براندازی میشود. دیگر نمیگویم کیها، کجاها این حرفها را دارند میزنند. نخبه جامعه چه کار، چه غلطی بکند؟ خب این نخبه اگر زمان حضرت زهرا سلام الله علیها بود، چه کار میکرد؟
فاطمه زهرا دعوت به خویشتنداری «نمیکند». میگوید: «زنها را» دعوت به خویشتنداری «نکنید». یعنی فاطمه زهرا تبدیل میشد به یک عنصر احساسی هیجانی جوگیر که دارد نظم اجتماعی و نظم روانی جامعه را به هم میزند. واقعاً اینجور تحلیل میکردند و میگفتند. شما دیگر ببینید این جمله چقدر سنگین است. آمدند گفتند به امیرالمؤمنین: «به فاطمه بگو یا شب گریه کند یا روز گریه کند.» چقدر گریه؟ خسته شدیم از این همه «صدای» فاطمه زهرا. جمع کردند بیرون بیت الاحزان. صدای ناله فاطمه را مخل آسایش عمومی میداند. معنایش این است که یعنی دیگر شما زیادی دیگر پیاز داغش را زیاد کردی. مگر چه شده؟ حالا اینها هم آدمهای خوبیاند. اینها هم دلسوزند. اینها هم بالاخره یار پیامبر بودند. چرا شما همه یکجانبه نگاه میکنی؟ چقدر تندروی؟ چقدر افراط؟ «پدرتان» شما که پیغمبر بود، اینها را دور خودش نگه داشت. چرا اینقدر افراط میکنی؟ از رهبر جلو میزنید. کجا پیغمبر اینجور جیغ و داد و ناله کرد که اینها نباشند؟ اینها بروند کنار؟ اینها حذف بشوند؟ اینها اگر فلان باشند؟ مگر پیغمبر به اینها پرو بال داد؟ یک جاهایی به اینها میدان داد. تشخیص نمیفهمد آن موقع چه فتنهای را میخواست دفع بکند با آن پرو بال دادن و الان چه فتنه را میخواهد با این دفع بکند با این پرو بال «قیچی کردن». نمیفهمد پرو بال اصلاً اندازهاش چقدر است؟ از چه «اندازهای» بیشتر بشود اضافی است.
تشخیص غربت فاطمه زهرا و تنهایی فاطمه زهرا و خصوصاً تنهایی امیرالمؤمنین. که این تنهایی آقایان، عزیزان، رفقا، محبین، شیعیان، اوج این تنهایی امشب بود. خودش را نشان داد. این تنهایی موقع غسل دادن فاطمه ظهور کرد. تنهایی امیرالمؤمنین. چه کسی نبود این جنازه را از قبل تحویل بگیرد؟ چند تا مرد نامحرم. کسی نبود این جسد را تحویل بگیرد. جان به قربان امیرالمؤمنین و تنهایی علی. بیست و پنج سال در این شام غریبان. روضه ای را میخواهم تقدیم بکنم انشالله. توجهی از جانب فاطمه زهرا در این شب جمعه به ما و «این» جلسه مجلس «باشد». در بحار «الانوار» نقل کرده. کل این داستان هم از زبان فضه، خادم است. روایت مفصل و طولانی است. بخشهایی از آن را عرض میکنم.
میرسد به اینجا که امیرالمؤمنین آمد بالای پیکر فاطمه زهرا. صدا زد. دید فاطمه جواب نمیدهد. مختلف، تعابیر، هی صدا زد. فاطمه زهرا جواب نداد. چند تا تعبیر مختلف را به کار برد. آخر صدا زد: «یا فاطمه کلمینی، فانا ابن عمک». فاطمه جان با من حرف بزن، من پسر عمویتم. «ففتحت عینا». ای برخی علما گفتند: «اینجا فاطمه، امیرالمؤمنین در فاطمه زهرا تصرف کرد با ولایتی که داشت و برگرداند فاطمه زهرا «را».» چشمانش را باز کرد در صورت امیرالمؤمنین. «و نظرت الیه». فاطمه نگاه کرد به علی. «و بکت و بکی». امیرالمؤمنین فرمود: «ما الذی «تجدین» «احساس میکنی»؟ اوضاع چطور است عزیزم؟» «فانا ابن عمک علی بن ابیطالب». من پسر عمویتم. «انی اجد الموت». پسر عمو، در آستانه مرگم. «الذی لابد منه و لا «مهرب»».
این جملات را خیلی سریع میخوانم. فقط ببینید اوج این علاقه و این دلسوزی. چون همین قدر دلسوزی هم کسی برای علی نداشت. فاطمه زهرا آن لحظات آخر که چند ثانیه برگشت که فقط وصیت کند، این جملات را به کار برد. خطاب به امیرالمؤمنین عرض کرد: «اعلم انک بعدی لا تصبر علی قلت التزویج». علی جان بعد از من بالاخره تو بچه داری. کارهای بیرون از خانه داری. تو نمیتوانی بدون همسر باشی. بعد از من زود ازدواج کن. جملات شما را به خدا داشته باشید. شب جمعه است. عزیزم، «با» مختصری «اگر» وقت بیشتری بوده که این روضه را تکمیلش کنم انشالله. خیلی جانگداز است متن مقتل و متن روایت. جگرتان کباب بشود. عمدهاش هم گفتن اهل این جلسه ساداتند. فرزندان فاطمه زهرا. انشالله این عزیزان سادات ما بیشتر بسوزند با این تعابیر.
چه وصیت کرد فاطمه زهرا؟ گفت: «علی جان بعد از من زود ازدواج کن. ولی یک چیز بهت بگویم: «فان انت تزوجت امرأة، اجعل لها یوما و لیله». یک روز با همسرت باش، یک روز هم با بچههای من. «یا ابا الحسن و لا تصح فی وجوههما»». یک وقت سر بچههایم داد نزن. «فیسبقان یتیمین غریبین منکسرین». این بچههای من فردا یتیم میشوند. غریب میشوند. دلشکسته میشوند. «فانهما بالامس فقدا جدهما». اینها تازه داغ دیدهاند. پدر از دست دادند. جدشان رسول خدا را از دست دادند. «ولیوم «یفقِدان» امهما». حالا میخواهند مادر از دست بدهند.
تا یاد بچههایش افتاد. خیلی اینجا حرف است. حیف که وقت نیست. ای کاش یک ساعت سخنرانی میکردیم فقط کلمه به کلمه این عبارات را روضه میخواندیم و گریه میکردیم. فرمود: «فالویل لامه «قتلت هما»». مادر دیگر نمیتواند. فرمود: «چه بگویم از آن امتی که این بچههای من را میخواهند بکشند.» ابیاتی خواند. خطاب به امیرالمؤمنین عرض کرد: «ابکنی ان بکیت یا خیر «هادی و» «حامی» وصلدم فهو یوم الفراق». علی جان راحت گریه کن. نگار امیرالمؤمنین خود را نگه داشته بود. نمیخواست راحت گریه کند. عرض کرد: «علی جان راحت گریه کن. ای بهترین هادی برای من! گریه کن. و «اشکت» بگذار بپاشد. «فَهو» یوم الفراق». آخه داریم از هم. «یا «قرین» البتول «اوصیک» بالنسل». ای همنشین بتول، تو را سفارش میکنم به بچههایم. «فقط اصبر «لهما» ف «هما» «اشقیا»». دیگر از فردا فقط اشتیاق به مادر برای اینها میماند. «ابکنی وبکی علیتاما». هم برای من گریه کن، هم برای بچههایم گریه کن. «فسبحو یتامی حیاری». اینها هم یتیم میشوند، هم حیران میشوند این بچهها. «یحلف الله یوم «الفراق»».
امیرالمؤمنین پرسید: «دختر پیامبر، این حرفها را از کجا میزنی؟ از کجا اینقدر مطمئنی که وقت مرگت است؟» «الان» خواب دیدم پدرم رسول الله را در یک قصری «سفید». وقتی به من نگاه کرد، گفت: ««هَلُمّی» الیه یا «بنیتی»! بیا دخترم بیا عزیزم. «انی إلیک مشتاق»، مشتاقتم.» من هم به پدرم گفتم: «انی «لأشد» شوقا. من شوقم به تو بیشتر است یا رسول الله. «هَل» «لقائک» «هست»؟» پیامبر «اکرم» فرمود: «انت اللیلتة عندی». تو امشب پیش خودمی. من مطمئن شدم که امشب کار من تمام است یا امیرالمؤمنین. «فاذا انت قرات یاسین، «فاعلم» انی قد «مضیت»». تو بنشین یک یاسین بخوان. یاسینت تمام بشود، کار «من هم» تمام شد. «فقط غسلم بده». دیگر الان «میخواهم به» قضایای «دیشب» وارد بشوم. آرامآرام غسلم بده. «ولا «تکشفنی» «فانی» طاهره». خیلی نمیتوانم باز خودتان «درک کنید». فرمود: «علی جان! از روی پیراهن غسلم بده. من بدنم تمیز است.» خیلی معنا دارد. خیلی خاص «است». «مدیریت» بکند این کبودیها و «ولا صلی علیه معک من اهلی». بر من نماز بخوانید با خانوادهام. «و «ادفن»ی «لیلا فی «قبری»». شبانه من را دفن کن. «به هذا «اخبرنی» حبیبی رسول الله». پدرم به من خبر داده. من شبانه دفن «میشوم».
امیرالمؤمنین میفرماید: «و الله لقد اخذت فی امرها». از دنیا رفت. خودم متکفل امر فاطمه شدم و «غسلتها» فی «قمیصها». چون گفته بود در پیراهن غسل بده، در پیراهن غسلش دادم و «لم اکشف عنها». پیراهنش را هم کنار نزدم. بعد فرمود کفنش کردم. کفنش را یکی یکی بستم. این دیگر بخش آخر روضه است که دیگر جگرها انشالله «آتش بگیرند». امشب با بچههای فاطمه. دلتان را بفرستید پشت آن اتاقکی که امیرالمؤمنین غسل فرمود. کفنش کردم. کفن آخر را که آمدم ببندم. بین ماها مرسوم است دیگر. آن کفن آخر که «برای» صورت است، بالای صورت را میخواهم ببندم. فرمود «به آنجا که رسیدم، صدای» بچهها «بلند شد». ««هَلُمَّ» «تزویدًا» من امک، ف «هذا» الفراق «فالقاء» فی الجنة». بچهها بیایید که وقت خداحافظی دیگر تا بهشت مادر. «فقبل الحسن و الحسین». حسن و حسین دویدند و «و هما ینادیان». داد میزدند: «وا حسرتا لا «تنقضی» ابدا من فقد جد محمد المصطفی و امنا فاطمه الزهرا». بعد صدا زدند: «یا ام الحسن! یا ام الحسین! اذا لقیت «جدان» محمد المصطفی فقره «له» منا السلام». مادر جان! سلام ما را به پیغمبر برسان. «و قولی له». داشته باشید این جملات را از امام حسن و امام حسین. مادر جان! از طرف ما به جدمان رسول الله «بگو»: «انا «قد» بقینا بعدک یتامی». ما بعد از تو، در این «دنیا» دیگر بیکس شدیم. حق این روضه را ادا کنید. خصوصاً از سادات درخواست میکنم. نمیخواهم مجلس گرمی کنم. میدانید امشب مدینه مجلس خیلی با سکوت برگزار شد. شما کمی سکوت مدینه را بشکنید. با نالههایتان. این عقدهای که سر دل اجدادتان بود، امام حسن و امام حسین. شما خالی کنید.
بچههای فاطمه. امیرالمؤمنین فرمود: «انی اشهد الله». خدا را شاهد میگیرم. این بچهها خودشان را انداخته بودند روی تن مادر، کفن مادر. فرمود خدا را شاهد میگیرم: «انها قد حنت». و «مدت یدیها». به خدا قسم دیدم فاطمه از همین پیکر بیجانش صدای ناله بلند شد. و دیدم دست بیرون آورد: «و «ضمتها» الی صدرها». ولی این دو تا بچه را به آغوش. یک گریز بزنم. ببخشید. ادامه روایت را میخوانم خیلی سریع. فقط یک گریز تا الان. فاطمه باید با قواعد دنیا زندگی میکرد. بشر مثل الان از قید بدن آزاد شد. فقط یک گریزی اشاره. یک حکمتی هست در اینکه این بچهها را این لحظه در آغوش «گرفت». یکی از حکمتهایش این است: از آن روزی که بین در و دیوار استخوان این پهلو شکست، دیگر نتوانست آنجوری که دلش بخواهد این بچهها را بغل کند. لحظه آخری خدا اجازه داد فاطمه برگردد و بچهها را «در آغوش بگیرد». امیرالمؤمنین فرمود: «شنیدم ملکی از آسمان صدا زد: یا اباالحسن! «ارفعهما» انها «قد أبکیتا» والله ملائکة السماوات». به خدا ملائکه آسمان طاقت دیدن این صحنه را ندارند. «فالقد اشتاق الحبیب الی المحبوب». خدا دیگر مشتاق ملاقات فاطمه است. بگذار برود فاطمه.
عرضم را تمام کنم. شب جمعه است. به نظرتان امیرالمؤمنین قاعدتاً چه شکلی این بچهها را از روی تن مادر بلند کرد؟ شب جمعه است. از کربلا هم باید برویم دیگر به هر حال. قاعدتاً اینطور است. اصلاً تصور نمیشود که امیرالمؤمنین بخواهد این بچهها را بکشد به زور از این تن جدا کند. معنا ندارد. حتماً با ناز و نوازش و محبت و قربان صدقه رفتن و اشک چشم پاک کردن و فدای این حسینی بشوم که اینجا امیرالمؤمنین از کنار بدن مادر با ناز و نوازش بلندش کرد که یک روزی بچهاش را از کنار «زمین» بلند کردم. با تازیانه بلند کردم.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقی و بقی اللیل و النهار. و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی…
در حال بارگذاری نظرات...