شیطان به همه اعضاء نفوذ دارد جزء قلب
عاقبت جوان مومنی که با قرآن ملموس شود
شفاعت قرآن از جوان مومن در آخرت
ماجرای مسلمان شدن پزشک آیت الله میلانی
درجات بهشت مساوی با درجات قرآن است
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم.
اللهم اجعل ثواب مجلسي و منطقي رضاك.
حدیث اول از منهال قصاب. جالب است دیگر. شاگردان حدیث؛ یعنی این چهار حدیث، حدیث چهارم میشود باب و فضلها من القرآن. شاگردان حضرت خیلی وقتها، اینهایی که اسرار و حقایق و اینها بهشان منتقل شده، بیشتر کسبه بودند تا علما. از عجایب شاگردان اینکه هیچکسی به اندازه آن دوچرخهسازی که در آمل بود، استفاده نکرد. یک دوچرخهسازی بوده نوا بربر میگفتند. هیچکدام جز علما نبودند، ظاهراً آنطور که بررسی شده، همه کاسب بودند. مغازهدار. از شاگردانم آنهایی که مثلاً میثم تمار مغازهدار بود، معمولاً شاگردایی بودند که یکی که جمال بوده، شتردار بوده. یکی قصاب بوده. بیشترین کاسب بودند. امثال ابوبصیر و اینها عالم بودند، "فقیه" بودند و کارشان کار علمی بود.
حالا این هم یک چیز جالبی است. حالا در رباط اهل بیت، خیلی وقتها اسرار را به اینها منتقل میکردند. حقایق و معارف و اینها را. حجابشان کمتر بوده دیگر. به قول یکی از آقایان حجابشان کمتر، نه حسادتی به کسی داشتند، نه تکبر نسبت به کسی داشتند. مال اهل علم است. کاسب در مغازهاش نشسته، حلال و حرام را رعایت میکند. میرود بالا از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند. خیلی روایت است که کلاس چهارم خواندیم. قبلیاش تو نیستی. لباس میپوشانند و اینها. این روایت را مرحوم آیت الله حقشناس میفرمودند که: «من افسوس میخورم که چرا با این روایت دیر آشنا شدم.» یکی از حسرتهایشان بود که "حیف که من باید در پیری دیدم. ای کاش در جوانی کسی بود این روایت را به من میگفت؟". ایشان فرمودند که حاصل عمر من این روایت است، که ابلیس مجرد جاری در نفوس است و خدا این تصرف و اجازه را بهش داده، غیر از حوزه قلب. که حالا در بعضی روابط است. من خیلی درگیر بودم که خب راه بستن نفوذ او چیست؟ وقتی او مجرد دم میآید، با چه شکلی باید راه نفوذش را ببندیم؟ ما نفهمیدیم تا اینکه این روایت را دیدیم که میفرماید: «من قرأ القرآن و هو شابٌ مومن، کسی که قرآن را قرائت بکند درحالیکه جوانِ مؤمنی است، اختَلطَ القرآنُ بلحمِهِ و دَمِه، قرآن با گوشت و خونش آمیخته میشود.» آنجا مجرد دم دارد توی خون میآید، چون بحثهای بیماریها و اینها هم همه از طریق خون است دیگر. عفونت، ویروس، سرطان، چه و چه، اینها همه از مسیر خون است. خون عضله که فرسوده نمیشود. عضله که آسیب نمیبیند. اگر هپاتیت مثلاً خون مشکلی دارد، اگر ایدز مثلاً خون مشکل دارد. این کنایه از همین است که مجرد دم میآید. یعنی همه این قوا را یک نقطه مشترکی است که همه قوا را در بر میگیرد. در همهجا نفوذ دارد. آن دمِ او میآید این را میگیرد.
از این طرف نقطه مقابلش چیست؟ واکسناش چیست؟ قرآن. قرآن اگر در جوانی، قاری جوان، اُنس باهاش داشته باشد، جوان مؤمنی باشد، این قرآن میآید مخلوط میشود با خون و گوشتش. دارد ازش گوشت روییده میشود. یعنی دیگر اصلاً متفرع میشود برایش. آثاری بروز پیدا میکند. در حرکات و سکنات، جنبههای خارجی زندگی او هم دیگر بیرون ریخته میشود. بروز پیدا میکند و «وجعله الله عزوجل مع السفرة الکرام البرره.» خدا او را قرار میدهد با اون سفیران شایسته نیکوکار که حاملان معارف و حقایق و اینها هستند. دیگر این هم ردیف آنها میشود، همنشین آنها میشود. «مکان القرآن.» خود این بحث معیت، خب خیلی بحث مهمی است. ما یک وقت بحث مفصلی شد. گاهی یک فعل آدمی را در معیت یک قبیلهای در میآورد. رضا به حضرت آدم نمیفهمد که اگر از این درخت بخوری، «فَتَجْعَلُونَ ظالما»، «فَتَجْعَلُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ» میشوی. معیت با ظالمین پیدا میکند. گاهی یک فعل، حوزه ارتباطی آدم را عوض میکند. بله، این معیت هم با گاهی افعال حاصل میشود، گاهی با صفات. اینجا میفرماید: این قرآن با گوشت و خونش آمیخته میشود. میرود معیت پیدا میکند با حمل، با سفرة کرام برره، حمله قرآن. حمله معارف، شاگردان جبرئیل. این در این زمره میرود. در زمره ملائکه مؤکل تحت قوه و تسلط جناب جبرئیل. اینقدر درجه و اعتبار پیدا میکند. خب آنوقت دیگر رزقی که از فهم دارد، از درک دارد، به دست میآید. در روایات دیگر آمده که سهمی که او از فهم دارد، از القائات دارد، از آن چیزهایی که تبادر میکند، یکدفعه برایش از ارتکازاتش فرق میکند با بقیه. وقتی با یک مسئله مواجه میشود، اولین چیزی که به ذهنش میآید، آنی است که منبعث از قرآن است. برعکس آن دیگری که قرآن شیطان مجرد دم او جاری است. بله بله.
مضمون روایت چندین روایت است. حسن ارتکازات و آن تبادلاتش عوض میشود. درک او، تلقیاش عوض میشود. یک نورانیتی در تلقی پیدا میکند. به تعبیر امیرالمؤمنین: «یتجلّی الله فی ذوات عقولهم.» خدا در ذات عقولشان با اینها صحبت میکند. تو این درجه، تو این قیاس و تو این مرتبه رشد میکند. «و کان القرآن حجيجاً یوم القیامه.» قرآن حجیج او میشود، مانع او میشود، محافظ او میشود. قرآن محافظ اوست. برخی حافظ قرآناند، برخی محفوظ قرآن. محفوظ قرآن میشود، در حفاظت قرآن. حافظ قرآن زیاد داریم. بین وهابیها و اینها، داعشیها. آن تو لیبی، شش میلیون حافظ قرآن داریم ما. جمعیتشان شش میلیون است، دو میلیونشان ظاهراً حافظ قرآناند. یک سوم کشور حافظ قرآن هستند، ولی محفوظ قرآن نیستند. کشوری که تحت تسلط داعش بود. «یَقُولُ یَا رَبِّ إِنَّ کُلَّ عَامِلٍ قَدْ أَصَابَ أَجْرَ عَمَلِهِ غیرَ عاملی.» میفرماید که عرضه میدارد قرآن به محضر خدای تعالی در قیامت: «رب این هر عاملی به اجر عملش رسید، غیر از عامل من.» خیلی جالب است. آخرین درجهای که، آخرین مرتبه عامل قرآن است. خود قرآن میخواهد ظهور و تجلی داشته باشد در مرتبه اجر. «به عامل قرآن بهترین عطایا را بهش برسان.» «قال: فیکسو الله عزیز الجبار.» این تعابیر هم که مد نظر دارید: عزیز جبار. «بر او میپوشاند عزیز جبار.» عزیز جبار میپوشاند. عزیز جبار. این چی به ذهن میرساند؟ آن ماجرای ابلیس که دست انداخت به آن وداع عزت، آن کساء عزت را خواست دست بیندازد و اکتسا بکند، تنش بکند. حالا عزیز جبار دارد از آن ردای عزت به تن این عامل قرآن میپوشاند. «حلتین من حلل الجنة، دوتا حوله از حلل بهشتی. و یوضع علی رأسه تاج الکرامه.» روی سرش تاج کرامت. «یقال له حل ارضینا فی قرآنه.» گفته میشود: «ما تو را نسبت به این عامل قرآن راضی کردیم.» «فیقول القرآن: یا ربه قد کنت ارغب فی ماهو افضل من هذا.» "خدایا من رغبتم این بود که بیشتر از اینها بهش برساند؟". «فیُؤْتَی الأَمْنُ بِیَمِینِهِ وَ اَلْخُلْدُ بِیَسَارِهِ.» أمن به دست راست. خلدو به دست چپ. خود این هم توش رمزی است. چرا أمن به راست؟ چرا خلد به یسار؟ با اینکه به یسار چیزی نمیدهند. یسار که نامه اصحاب مشعمه بود. معارف، حقایق و لطایفی است. «ثم یدخل الجنة درجة درجة.» بعد وارد به درجه میشود، برو بالا، سرعت بگیر. این مال کسی است که ملکاتش شده باشد دیگر. روایت دارد که پرسیدند از حضرت: «آقا جان، ابلیس اسمایی بلد است؟» حضرت گفته: «من با این اسم گلیم خودم را از آب میکشم بیرون.» «درسته برای شفاعت و قیامت و این اسم؟». حضرت فرمودند: «بله، این همه اضلال بکند، آخر متوسل به این اسما بشود؟» حضرت فرمودند: «که این اسما را نمیتواند با خودش ببرد. این باید ملکات اول موقع جان دادن. اولین قبضی که دارند، تازه قبض یسیر هم هست. این ملائکه مؤکل مؤول ؟.» اولین قبضی که میکنند، تمام اینهایی که ملکه نیست، فراموش میشود. هزار اساتید فرمودند که تمام این علوم ظاهری با اولین فشار موقع جان دادن فراموش میشود. آقا دکترهای فیزیک، پرفسور، ۱۰ مقاله داده توی آیاسآی (ISI)، آنجا مقاله. همه فراموش میشود. ملکات بروز پیدا میکند. هرچیزی که ملکه شده. آیت الله جوادی آملی ایشان یک وقت تو درس میفهمند. فرمودند که با حالت بغض هم میفرمودند: «که در روایات از کسی احقابی را در جهنم میماند.» «احقابی را» گفتند ظاهراً ۸۰۰ ساله. «احقابی را در جهنم میماند. بعد از هزاران سال یک لحظه میگوید: «آیا یادم آمد رسول من؟» آنی که قرآن بهش نازل شده. یک مرتبه از شفاعت دستش را میگیرد.» ما این را از امام شنیدیم. اول باور نکردیم. رفتیم در بهار. یک بار شنیدم: «احقابی را در جهنم میماند. تازه یادم آمد.» یعنی بعد هزاران سال، یکدفعه ملکه یک جرقهای میزند. خیلی خفیف. یعنی اینجوری نیست که یک حالت ثابتی را کسی در جهنم داشته باشد. جهنم دارد سیر میکند. این دارد طرف را برمیگرداند به آن ملکات اولیه. هی فاصله گرفته از آن ملکات. این دارد هی میخواهد فاصله را کم بکند از آن ملکات. خیلی رقیق میشود. یک چیزی یکدفعه تلنگری میزند. همان دستش را میگیرد بعد هزار سال. دیگر فردی که کلاً فاصلهای ندارد، فاصله را منقطع کرده از آن ملکات و از آن فطرت و حقایق، او دیگر «خالده در جهنم» است. حتی خلود هم به نظر میآید که نسبی باشد. حالا محل بحث و بحث خلود یکی از سنگینترین بحثهای فلسفی است دیگر. جایی که عقاب پر بریزد. دیگر وقتی ملاصدرا بیاید تو بحث خلود بماند که چه میشود کرد. بحث خلود را، بحث بحث سنگین است. همین یکی "خودرو در عذاب" یکی "خودرو در آتش" اصل بحث خیلی حل میشود، ولی یک سری آیات داریم که دست ما را میبندد. میفرماید که کسی یک مؤمن را بکشد، «خُلود» در جهنم دارد. «خب و من یقتل مؤمنا متعمدِّا» قتل عمد باشد. این «وص مشاور ملیت» یعنی قتل عمد به خاطر ایمانش است یا نه؟ قتل عمدی است که روی مؤمن یعنی مؤمن موضوع قتل است. مؤمن علت قتل یا موضوع قتل است؟ حسابش فرق میکند. حالا ظاهر چی میگوید؟ میگوید: موضوع قتل است کسی یک مؤمن را همدم بکشد. چاقو، عصبانی شده، زده. این خلود دارد. هزاران سال یادش میافتد که این خیلی بحث پیچیده است. در هر صورت اینی که عرض میشود در مورد اینکه میگوید به عامل قرآن میگوید: «بخوان برو بالا»، در مورد ملکات است. کسی که اینها جز «حقیقت فصل مقومش» شده باشد. با حقیقت و آمیخته بشود. همان اختلاط به لحم و دم، به میزانی که قرآن مخلوط شده با لحم و دم او، ارتقا در درجات این «اقرَب و اُوسعَتَ» یا «اقرَب وَرقَهُ» الکی نیست که هر که هر چقدر خوانده حالا بخوان برو بالا، هر چقدر که مخلوط شده با لحم و دم. بله، آن چیزهایی که واقعاً همین طور چپ کردن یا عباس یا ابوالفضلش مثلاً به راه بود این ملکهاش است. این قضیه آن حول و ولا، این یا عباس یا ابوالفضل توی آیات قرآن.
حالا این بحثی که از المیزان میخواهیم بخوانیم، این نکته هم نکته قشنگی است. ماجرای به هوش آمدن آقای میلانی را نمیدانم برای شما تعریف کردم یا نه. آقای میلانی را. ایشان عمل قلبی داشته. باید بیهوشش میکردند و اینها. آخر متقاعد میکنند که ایشان بیهوش شود. یک پزشکی دارد به نظرم هلندی بوده، این پزشک که سر این ماجرا مسلمان میشود. قبرش هم در خواجه ربیع مشهد است. خواجه ربیع که مشرف میشویم، یک قبری یکخورده ارتفاع دارد. پزشک آیت الله میلانی است که با صحنهای که هنگام به هوش آمدن ایشان، شهادتین گفت و مسلمان شد. آقای میلانی وقتی که بیهوش میشود، میخواهد به هوش بیاید. فقراتی از دعای ابوحمزه ثمالی ایشان به هوش میآید و آیاتی از قرآن. این وقتی نگاه میکند، میگوید: «ایشان دارد چی میخواند؟» میگوید: «اینها متن مقدسات اوست، دعا. من آنقدر رهبران کاتولیک و اُسقف و چی و چی، اینها را من متخصصشان بودم، بیهوش کردم. اینها اکثراً یا همهشان موقع به هوش آمدن یا داشتند از معشوقههای جوانیشان میگفتند یا داشتند از بچههایی که از غلامانی که با اینها در ارتباط بودند میگفتند یا داشتند فحش میدادند یا داشتند درباره سیاسی صحبت میکردند، دنبال پول بودند، ریختن یا نریختن، وام را دادند یا ندادند. اینها همه ملاتشان این بوده.» گفته بود که: «موقع به هوش آمدن، ملکات اصلی بروز پیدا میکند. تنها کسی که دیدم آیات و روایات دارد میخواند و یاد خداست، این آقا است. این بافت شده. بافت الهی پذی است. این برحق است.» حالا این یک صحنه است از تجلیاتش. لحظه بعثی هم که در قیامت است و نفخ صور میشود، آن هم همین است. اینکه هر کی از قبرش در میآید، اینجوری نیستش که خب هر کی یک چیزها را آماده کرده حالا من از تو قبرم در میآیم اینها را شروع میکنم گفتن. نه این دارد میجوشد از درون او. نظام کشمیری فرموده بودند که: «از کنار قبری رد شدم، هنوز که هنوز میگوید: «خیار سه کیلو ۱۰۰ تومن.»». هنوز که هنوز دارد میگوید: «خیار سه کیلو ۱۰۰ تومن.» یعنی ملکه این است. لذا خوابی هم که میبیند، میگویند برخی از ملکات را از خواب میشود فهمید. خوابی هم که میبیند، همان خیار و گوجه است. تو خیابان و تو بازار و عموماً این است دیگر. خوابها تو بازاریم. با اکثر ماها. خوابی که تو خیابانیم، تو شلوغی، جمعیتیم، سر و صداست. حالا یکی با علما ارتباط پیدا کند. با معصومی ارتباط پیدا کند. کسی بیاید از خودش منقطع بشود. تو خواب برود لقاء الله. اینکه در روایت فرمود: «خواب برای این است. اصلاً رضا با طهارت بخواب.» برای اینکه شما را به لقای خدا میبرند تو خواب. این را میدهند برای همین است. یعنی کسی که ملکش شده باشد، سریع منقطع میشود و وصل میشود به آن حق. در هر صورت اینها همش راهش چیست؟ اُنس با قرآن. چنین اختلاط پیدا کند. اینکه قرآن مخلوط بشود با لحم و دم یعنی چی؟ استعاره است از اینکه با آن حقیقتی که در او جاری است و مبدعیت دارد برای اعمال برو. قرآن شکل بده یا شیطان. دو حالت وجود دارد. شیطان: «هل بلغنا بها و ارضَینا.» باز به قرآن میگویند که: «تموم شد. راضیت کردیم؟» چرا؟ چون درجات بهشت دیگر متناسب شد با درجات قرآن دیگر. «اقرا و صعد.» نشان داد که: «بهشت من بودم و طبقاتش آن من بود. من تجلی کردم در بهشت.» تمام میشود. برای همین است دیگر. «حتی یردا عَلَی حوضه.» یک لطافتی وجود دارد. چرا «حتی یردا عَلَی حوضه»؟ چرا غایت دارد؟ چرا این ثقلین با هم تا کنار حوض «بعد حوض دیگر تموم میشود»؟ یعنی چی؟ یعنی قرآن تجلی میکند، میشود بهشت. صاحبان به بهشت که دیگر توشان هستند. دیگر این هم قرآن است دیگر. قرآنی نیست. حتی با هم بودن تا آنجا. شما درجات را میبینی نسبت به او. نکته مهمی بودها. نکته لطیفی است. تا بهشت با من با قرآن، تا حوض با ما است. خب بعدش چی میشود؟ تا الان که با من بودی چیکار کردی؟ حالا کجایی؟ کدام مرتبه از من؟ دیگر «حتی یردا عَلَی حوضه.» حتی تا کجا جدا نمیشود؟ تا به حوض وارد باید شد. بله، باز هم جدا نمیشوند. در مجموعه دیگر قرآنی نیست. در واقع به آن حساب تجلی میکند در این مراحل.
«و من قرأ کثیرا و تعاهده بمشقة من شدة حفظ اعطاه الله عزوجل اجر هذا کثیرا.» قرآن را بخواند. تعهد بر قرآن داشته باشد. یعنی بعیدالعهدی نشود. تعهد داشته باشد به انس با قرآن. هر چقدر سختتر باشد، یعنی این، تعهدش با مشقت باشد. همه این اشعار دارد. «دوباره: اقرا و صعد درجاتین درجه.» حالا مثلاً یک زمانی مثل زمان ماست که عصر منتهی به ظهور، دیگر سختترین دوران طول تاریخ است برای ما. حتماً دیگر درجات. دیگر درجات. هر یک آیهای که شما میخوانید، خلاصه این تعهد اگر باشد...
در حال بارگذاری نظرات...