شاخصهی اصلی حاملان قرآن
افتادن سنگ از کوه نشانه چیست؟
به سینه چه کسی رسالت پیامبری نازل میشود؟
لطیفترین رزق عالم چیست؟
در روز قیامت قرآن به چه شکلی ظهور پیدا میکند؟
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم اجعل ثواب مجلسی و منطقی رضاک.
کتاب «فضل القرآن» کافی شریف رسید به روایت پنجم: «عن ابی عبدالله علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله ان احق الناس باخش فی السر والانیه لحامل القرآن». فرمودند: شایستهترین مردم به خشوع در سر و علن، حامل قرآن است.
یعنی ذاتاً قرآن خشوع میآورد، اگر حملش حمل حقیقی باشد، کسی حامل این معارف باشد، کما اینکه اگر جبل حامل قرآن بود -که حالا برخی تعابیر زیبایی اینجا معلوم مصطفوی دارد، در بحث جبل تحقیق بحث فوقالعادهای است- ایشان جبل را با جبل، چون از یک ماده اشتقاق میگیرد، میگوید که جبل نماد جبل است. بعد میگوید که در آیات قرآن مانور همیشه روی جبل است برای تجلیات الهی. میگوید تا وقتی جبل باشد، مشاهده حق نیست و این جبل حکایت از همان جبل دارد.
بعد میگوید که نفس یه حالتی دارد شبیه جبل که آن حالت سفتی و قرصی و اینهاست. وقتی که کنار رفت، وقتی شکست، شهود حاصل میشود. لذا در ماجرای حضرت موسی میفرماید که: «فلما استقر مکانه قال رب ارنی انظر الیک» وقتی او درخواست شهود میکند، به "ارنی انظر الیک" ندا میآید که به جبل نگاه کن: «فان استقر مکانه فسوف ترانی». بگو سر جای خودش وایساد تو منو خواهی دید. خود این آیه خیلی لطافت دارد. ایشان هم خیلی لطیف است.
چرا هر وقت بحث از شهود و اینهاست مثال جبل را میآورد؟ یکی آنجاست، یکی هم اینجا که اگر ما قرآن را بر جبل نازل میکردیم... لذا حامل قرآن کأنه جبلش متلاشی شده. جای دیگر هم دارد که ما اگر برخی، اشد قساوت نسبتش به سنگ و اینها، چون سنگ بالاخره یه ریزشی دارد، جبل یک ریزشی دارد. «خشیت الله» خیلی جالب است. این افتادن سنگ را از توی کوه آیه قرآن از خشیت خدا میداند. میگوید هر وقت سنگ از کوه دارد میآید از خشیت خداست. جبل دارد واکنش نشان میدهد نسبت به عظمت خدا. بعضی از دلها از کوه هم بدتر است. از سنگ واکنش نسبت به عظمت خدا دارد، این هیچ واکنشی ندارد. «لما یهبط من خشیة الله» از خشیت خدا هبوطی دارد. سنگی حامل قرآن، کأنهو این جبل متلاشی شده یا در معرض متلاشی شدن قرار گرفته.
و این عظمت برای در روایت هم دارد کسی میخواهد خدا را ملاقات بکند، خدا را ببیند یا عظمت خدا را احساس بکند، اینها همه با قرآن حاصل میشود. با آن انس حقیقی با قرآن و حمل قرآن. «وَ اَن اَحَقَّ النَّاسِ فی السرِ وَلْاَنِیهِ باِلصَّلاةِ وَالصَّوْمِ لَهُ حامِل القرآن». خیلی جالب است، کسی که شایستهترین است، در سر و علَن به صلاة و صوم، حامل قرآن است. یعنی این کار کرد خارجیش و تجلیش در اعمال.
«ثُمَّ نادی بِاَعلَأِ صَوتِهِ یا حامِلَ القرآنِ تَواضَعْ بِهِ یَرْفَعْکَ الله». بعد پیغمبر با صدای رسا و بلند فرمودند کهای حامل قرآن، تواضع به وسیله قرآن کن خدا تو را بالا ببره. «وَ لَا تَعَزَّزْ فَیُذِلَّکَ الله» تعزز به قرآن نداشته باش که خدا ذلیلت میکند. «یا حامِلَ القرآنِ تَزَیَّنْ بِهِ للهِ یَزِینُکَ اللَّه» به فرمود که تزین به قرآن داشته باش برای خدا، خدا تو را زینت میدهد به وسیله قرآن. «وَ لَا تَزَیَّنْ بِهِ لِلنَّاسِ فَیَشِینُکَ اَللَّه» به وسیله قرآن تزیین برای مردم نداشته باش که خدا تو را دچار شین میکند. «شین» در برابر «زینت» است.
«مَنْ خَتَمَ القرآنَ فَقَدْ کَأَنَّمَا» این تیکه را آقای بهجت خیلی میگفت، خیلی تیکه عجیبی هم است واقعاً. «مَنْ خَتَمَ القرآنَ فَقَدْ کَأَنَّمَا أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَیْنَ جَنْبَیهِ» کسی که قرآن را ختم بکند، انگار پیامبری میآید در سینه او مستقر میشود، نبوت مستقر میشود. یعنی خود انس با قرآن، انسان را میبرد در یک حدی از دریافت وحی. وحی تلقی میکند قشنگ. فهم و ارتکاز او، ارتکاز مبتنی بر وحی میشود. نگاه او به مسائل، نگاه مبتنی بر وحی است. کأنه قوهای در او فعال شده که این قوه خودش دارد کار پیغمبرانه انجام میدهد. خیلی چیز عجیبی است. «وَلَکنَّهُ لا یُوَحَّی إِلَیْهِ» وحی به آن معنا، وحی تشریعی بهش نمیشود، ولی نبوت در او مستقر میشود.
«مَنْ جَمَعَ القرآنَ فَلَا یَجْهَلُ». کسی قرآن را جمع بکند، حق او، «لا یجهل مع من یجهل علیه»، مجهول نمیماند و استیفا میشود. «وَ لَا یَغْضَبْ فی مَنْ یُغْضَبْ علیه»، در بین آن کسانی که بهشان غضب میشود، این مغضب واقع نمیشود. «وَ لَا یَهِدْ فی مَنْ یَهِدْ» دچار یعفو و یصفح و یغفر و یحلم، به تعظیم قرآن و اهل عفو و صف و غفران و حلم میشود به خاطر تعظیم قرآن. «وَ مَنْ أُوتِیَ الْقُرْآنَ فَضَنَّهُ» این تیکه هم باز از آن تیکههای عجیبی است که در روایت خیلی آمده. «قَدْ عَظَّمَ حَقَّ اللهِ أُتِیَ حَقًّا مَا عَظَّمَهُ اللهُ بِفَضَّلَهُ بِشَیْءٍ» کسی بهش قرآن داده بشود، گمان ببرد که یه کسی است که یه چیزی بهتر از او دارد، آنچه که خدا بزرگ داشته را تحقیر کرده و آنچه که خدا کوچک کرده را بزرگ. یعنی ما رزقی بالاتر از فهم قرآن نداریم. لذا کسی که فهم قرآن دارد و انس با قرآن دارد، نسبت به احدی نباید حسرت بخورد که من از کسی چیزی کم دارم. این اشرفِ اشرف ارزاق عالم است. لطیفترین رزق عالم، چه بسا کمترین رزقی هم است که تقسیم شده.
لذا در روایت هم دارد که روز قیامت بکر محشور میشود این قرآن. یعنی همه اینها دستانداخت. دسترسی به آثار و تجلیات قرآن، کسی دستش به خود قرآن که نمیرسد. و هر کی از یه گوشهای از این معدبت الله دارد یه چیزی برمیدارد. این سفره خداست. اصل رزق الهی، اصل سفره الهی قرآن است. حالا من مثلاً فکر بکنم که دیگری... یا ما رفتیم معلم قرآن شدیم، استاد کوچک دانشگاه شده. او چقدر اعتبار دارد؟ او چقدر نمیدانم درآمد دارد؟ او چقدر مشتری دارد؟ ما همین قدر که طرف تصورش بیاد که ما مثلاً اینجا چه کارهایم و چه شده و فلان و اینها، این خودش تعظیم ما حق الله و تحقیر معظم الله است.
رضا در آن ماجرای مهمان علامه طباطبایی رضوان الله علیه، آنی که به ذهن میرسد -ماجرایی که فقط عرض بکنم از باب تبرک و تیممش، بحث را پی بگیریم انشاالله- بله، این تیکه روایت رو کسی که قرآن بهش داده بشود و گمان کند که دیگری چیزی بهتر دارد، تحقیر معظم الله کرده و تعظیم ما حق الله. حالا در آن تعبیر امیرالمومنین که خب خیلی عجیب است در نهج البلاغه، از عبارات غریب به نظرم. اذیت مباحث مبانی روانشناسی در بحثهای سیاسی و تحلیل برای ریزشها و رویشها و فلان و اینها، یکی از روایاتی است که خیلی کاربرد دارد.
حضرت فرمودند که کسی چیزی را بزرگ بداند که خدا کوچک میداند؛ به چیزی... کسی چیزی را کوچک بداند که خدا بزرگ میداند. «لکفا به محادتاً» همین برای محاده با خدا و پیغمبر کافی است. از همین جا شروع میشود هر کسی رو به روی پیغمبر وایمیستد. هر کسی رو به روی دین وایمیستد، از همین تناسب سنجیها شروع میشود. پیغمبر به یه چیزی بی اعتنا است او اعتنا میکند، پیغمبر به یه چیزی احترام میکند اعتنا نمیکند. زاویه گرفتنها، جدا شدن خطوط از ولی الله از همین جا شروع میشود.
امیرالمومنین در نهج البلاغه میفرماید، مشخصاً روی زهد میفرماید که مشخصاً پیغمبر برایش بی اعتنا بود این حطام دنیا. هر چی که یک ذره اعتنا کرد، این توی مسیر مشاقه و محاده با پیغمبر قرار گرفت. رو به رو ایستاد. عجیب است، مهاجر یعنی تیزی کشیدن، حداد حدید، تند و تیز شدن، تقریباً زاویه پیدا کردن، فارسی ماست. «یُهَادَّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» که تعبیر به «حزب الشیطان» از اینها میشود. اصلاً ویژگی اصلی حزب الشیطان، محدث از کجا شروع میشود؟ فرمود که از همین تعظیم ما حق الله و تحقیر معظم. تا کجاها دایره رو میبرند. همین قدر که کسی نسبت به این فهمی که از قرآن دارد بی اعتناست، فکر میکند یه کسی بهتر از این دارد، این خودش تو مسیر زاویه پیدا کردن با ولی الله است.
خیلی واقعاً اعتنا بهش نمیکنیم. چیها رو دارند دست میزنند؟ همش بحث لقمه نیست واقعاً. بعضی هم حلالخورند ولی اعتنا میکند به همینی که دارد میخورد، برایش مهم است که همین حلالش هم خوب بخورد. ولی پیغمبر برایش مهم نبود که همین حلال هم خوب باشد. روزه میگیرد، یه روزه هر چی بود میخورد. در مورد امیرالمومنین که باز تعبیر عجیبتری دارد که توی همین دانشنامه میدیدم: «کَانَ یَصُومُ شَطْرَ الدَّهْرِ» امیرالمومنین نصف عمرش را روزه بود. به تعبیر اینگونه دارد که حضرت شب که منزل میآمدند، میگفتند که چیزی داریم؟ اگر سریع جواب میدادند که افطار میکردند یا مثلاً برای شام و اینها من روزه. یعنی این قدر بیاعتنایی نسبت به این که حالا مثلاً باشه نباشه، شام چی شد، نمیدانم خوراکمون چطوره، سفره پهن هست یا نیست. این ماجرا، عرض بکنم، این هم ماجرای عجیبی است و خیلی حکمت نهفته است.
حتماً شنیدید ماجرای علامه طباطبایی رضوان الله علیه را. دارد که وقتی که مرحوم علامه، روابط ایران و عراق به هم ریخت، خب ایشان، سید محمد حسن آقای الهی توی تبریز مزرعه پدری ایشان دست گرفت و کار میکرد، پولش را میفرستاد علامه درس میخواند. خب چون برادر بزرگتر بود ایشان و درسش هم توی نجف خونده بود و زودتر برگشت نجف. آقای حسنزاده، علامه حسنزاده الهی هم بودند. میگفتند که من رفته بودم، وقتی رفتم خدمت مرحوم الهی، آمدم پیش علامه، علامه گفتند که اخوی رو چطور؟ گفتم که خود شماست هیچ فرقی با شما. فقط شما ظهور و بروزی دارید. تازه علامه، علامه ظهور بروز داریم همینم نداره. حضرت معنوی و عرفانی چه بسا بالاتر از علامه به خاطر برخی تعابیر خاصی که قاضی در مورد ایشان استفاده کرده. ایشان ماه به ماه مقرری برای علامه میفرستاده. روابط ایران و عراق به هم میخورد، مرز را میبندند.
مرحوم علامه فرموده بودند که حالا علامه خیلی اهل لو دادن این مسائل نبودند. مکاشفات و مشاهدات ایشان دیگر بالاتر از این است که بخواهد احصا بشود. مخصوصاً اواخر عمرشان که آن یک هفته آخر، دارد که ایشان دیگر در آن جزوات عجیب و غریب بود و مطلقاً با کسی صحبت نکرد. یه جمله فقط آن آخر گفته بودند که برخی مردم کنار ایشان توی حال عجیبی که گفتند چشمش باز بود و یه گوشه رو نگاه میکرد. چند روزی اینطور بود، مراقبه، مراقبه، مراقبه. با همین جمله بعد از دنیا رفتند. تک و توک از حالاتشان گفتند، یکیش این است. فرموده بودند که من تو منزل نشسته بودم، یه لحظه ذهنم رفت -حالا کسی که دارد بحث تفسیر کار میکند- دقیق علامه دو جلد تفسیر نوشته، یکی تو همون ایّام نوشتن، تفسیر روایی نوشتند، بیان خیلی مطرح هم نشد و بعدش المیزان.
گفتند که من مشغول مطالعه و اینها بودم، یه لحظه به ذهنم آمد که الان که مرز بسته شده من چه کار باید بکنم؟ چون شهریم جواب نمیگرفتند. من که کاری که اینجا ندارم، درآمدی هم که ندارم، کاری هم که نمیتوانم انجام بدهم، ما خرجمان قرار است چطور تامین بشود؟ گفت: به محض اینکه این تو ذهنم آمد، حتی به تصدیقم کشیده نشد، فقط تصور، یه لحظه دیدم که در میزنند. رفتم در را باز کردم. یه آقایی بود در سیمای تبریزیهای قدیم. به من فرمود که: آقا سید محمد حسین، خدا من را فرستاد که بیام به شما بگم که در این ۱۲ سال اخیر مگر شما جایی لنگ موندی که الان نشستی فکر میکنی که بعداً لنگ خواهی ماند؟ گفتم: شما کی هستی؟ گفت: من شاه حسین ولی هستم. مکاشفه بوده، تکون نخورده.
بفهمید که من خیلی دقیق شدم روی اینکه ۱۲ سال اخیر چی بوده. گفتم خب از وقتی طلبه شدم دیدم نه آن ۲۰ سال پیش بوده. اتاق وقتی نجف آمدم، میگویم ۱۰ سال پیش است. خیلی نشستم فکر کردم ۱۲ سال چی بوده؟ فرمودند که ۱۲ سال پیش وقتی بوده که معمم شده. گفتند که این ماجرا خب خیلی روی من تاثیر عجیبی گذاشت که من یک لحظه فکر کردم این طور آمدند نهیب زدند به من. بعد میگوید که بعداً که من تبریز آمدم، چون هر روز قبرستان میرفتم، یه روز تو یکی از قبرستانهای قدیمی تبریز یه قبری نظر من را جلب کرد. رفتم دیدم که روش نوشته شاه حسین ولی، متوفی ۳۰۰ سال پیش. یعنی خدا یه عبد صالحی از ۳۰۰ سال پیش، از همون منطقه که از همون منطقه رو میفرستد توش. چرا باید از تبریز یکی بیاید به ایشون تذکر بدهد؟ خیلی تو اینها نکتههایی است. یه همچین ولی خدا، یه همچین عارفی را خدا فرستاد مستقیم از خدا. خدا من را فرستاد بیام به شما اینجوری. ذهنی که قرار است تمرکز کند برای اینکه المیزان بنویسد، این یه لحظه هم بخواهد خطور برش بیاید که من رزقم چی میشود، این آلوده است. این دیگر رزق قرآنش بسته میشود. لذا این قدر بر لطافت داشته باشد کسی اگر میخواهد درک قرآن داشته باشد، فهم قرآن داشته باشد، حتی این قدر تصور اینکه، یعنی یه سر سوزنی که بخواهد روی سوءظن داشته باشد که بعداً چه خواهد شد و اینها، چیکار داری؟ تو رزق قرآن داری. بعد دنبال یه چیز دیگر میگردی. این تحقیر معظم الله، تعظیم با حق الله. همین آدم دارد. دیگر چی میخواهد؟ غایت اینه. ما اصلاً نان میخوریم که چیکار کنیم؟ ما میخواهیم که فکر کنیم. فکر میکنیم که قرآن بفهمیم، حقایق را بفهمیم، معارف را تلقی بکنیم. خدا انشاالله نصیب ما بکند این حرفها رو. این بدبخت رو سیاهی که دارد اینها رو میگوید خودش بینصیب نمونه انشاالله.
در حال بارگذاری نظرات...