رمزگشایی از «ما أکفره» در سوره عبس
سیبویه چه گفت و اخفش چه پاسخ داد
سه معنا برای «ما» در ساختار تعجب
تفاوت “ما” نکره و موصوله در نحو قرآنی
شرطهای نحوی در ساخت افعال تعجب
وقتی محبت و نفرت در نحو معنا میگیرند
از «الی» تا «لام» در ترجمه افعال حب
«رضی الله عنه» زیر ذرهبین نحوی
دقتهای بلاغی در افعال قرآنی
جمعبندی نهایی از مبحث افعال تعجب
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. درباره افعال تعجب نکات مهم و اساسی گفته شد. چند نکته فرعی مربوط به مباحث قبل میماند که نکات خوبی هستند. عرض میکنیم و بحث تعجب را به اتمام میرسانیم.
یک نکته این است که درباره «ما در ما اَفعَلَهُ» چند وجه برای «مای ما اَفعَلَهُ» وجود دارد که میتواند در ترجمه به ما کمک کند. مخصوصاً حالا ما از آیات قرآن یا جاهای دیگر اشاره میکنیم؛ مثلاً در آیه شریفه هفده و هجده سوره عبس: «قُتِلَ الْانسَانُ مَا أَکْفَرَهُ * مِن أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ». این از آن آیاتی است که روایات ذیلش خیلی جالب است: «قُتِلَ الْانسَانُ مَا أَکْفَرَهُ»؛ یعنی چه؟ کشته شد انسان، چه کفران کنندهای! «مِن أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ»؛ از چه چیزی او را خلق کرد؟ اینجا «ما اَکفَرَهُ» چیست؟ حالا میخواهیم ببینیم این «ما» چند وجه دارد؟
وجه اول این است که «ما» نکره تامه باشد. روی این حساب «ما» میشود مبتدا. خب تعجب، حالا در روایات، در روایات مختلفی ترجمه کردهاند؛ حتی «ما» استفهامیه باشد: «چه چیزی او را، چه چیزی او را کفران کرد؟» آن را؛ یعنی هم استفهام بگیرید، هم موصوله معنا کنیم: «چه چیزی او را کافر کرد؟» مفعول بودن «ما اَکْفَرَهُ» یک جمله دیگر است: «انسان را چه چیز کفران کرد؟» «آنچه او کفران کرد آن را» معنی نمیدهد.
پس اگر «ما» نکره تامه باشد، معنای «شیء» میدهد. روی این حساب، مبتدا میشود و مسوّغ ابتداییتش خب، مبتدا مگر میشود نکره باشد؟ مسوّغ ابتداییتش یکی معنای تعجب یا ابهامی که در آن وجود دارد. یکی جمله بعد از آن، جمله خبری است. خب، این بر اساس مای این، این بر اساس اینکه نکره تامه، «ما اکفره»، «چه کافر است او؟» «چه کافر است او» یعنی «چیزی است که او را کافر کرده است». ترجمه تحت اللفظی را مشخص کردهام.
دومش این است که «ما» موصوله است: «کافر کرد او را»، «چه وضعیت انسان را چیزی که کافر کرده چیزی است که کافر کرده او را». موصوله که «ما» را موصوله بگیریم. موصول اگر باشد معنی چه میدهد؟ جمله بعدش میشود صلهاش، محلی از اعراب ندارد. خبرش هم مثلاً: «ما أَحْسَنَ زَيْدًا»؛ «الَّذِي أَحْسَنَ زَيْدًا شَيْءٌ عَظِيمٌ»، «الَّذِي أَکْفَرَهُ» مثلاً «شَيْءٌ سَخیفٌ»، مثلاً «شَيْئَاً» «الَّذِي أَکْفَرَهُ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ». «سِیبَوَیه» و جمهور نحویون، قول اول را و «اَخْفَش» قول دوم را انتخاب کردهاند. معمولاً نحویون هم همان اولی را پذیرفتهاند. پس اینجا «چیزی که انسان را کافر کرد»، مثلاً فلانی است. دنبال یک خبری برایش هستیم، «چیزی که ما برای چیزی است».
خب، سه، میشود نکره موصوفه: «انسان را کافر کرد، انسان کفران کرد آن را». «اَکفَرَه» یعنی «جَعَلَهُ ذَا کُفْرٍ». «چه چیزی انسان را کفره»، «چیزی است که انسان». دوم: «کافر کرد»، خبرش در تغییر است. و سومش این است که نکره موصوفه باشد که جمله بعدش صفتش باشد. بنابراین جمله محلی از اعراب دارد. محلش هم رفع خبرش هم دوباره باز «واو» محذوف بگیریم. تعبیرش این شکلی میشود: «أَکْفَرَ الْإِنْسَانَ» مثلاً «عظیمٌ» یا «حقیرٌ». عدهای هم گفتهاند که «ما» استفهامیه متضمن معنای تعجب است و جمله بعدش خبرش است. قول اول بهترین قول است: «نکره تامه».
این از این بحث. بحث دوم کتاب راما دروس ما، «ما» را اسم نکره تامه میداند. بحث دیگری که داریم حالا نکتهای داریم، عرض میکنیم این است که حالا اگر شرایط ساخت فعل تعجب مثل اسم تفضیل را نداشته باشد، پس باید از فعل ثلاثی، مثبت، متصرف، معلوم، تام، قابل تفضیل و صفت مشبههاش هم بر وزن «افعل» نباشد. چیزی که فعل ندارد، مثل اسمی که مستفاد از آن اسم جامد است: «ما اَحْمَرَ». و باید ثلاثی مجرد باشد. از فعل رباعی، از فعل ثلاثی مزید، مثلاً از فعل منفی هم نمیآید. باید مثبت باشد، چون قاطی میشود توی صیغه تعجبش. منفی و مثبت وقتی بخواهیم معلوم نیست دیگر. این مثبت منفی، فعل منفی درآوردن، مثبت درآوردن، منفی «ما نَصَرَ»، «ما أَنْصَرَهُ» از «ما أَنْصَرَهُ»؟ آن «نَصَرَ» خودش مثلاً «مَنْ نَصَرَهُ» بوده. معلوم اگر بیاید که مشکل ندارد. «ظَالَمٌ عَلَّی» یعنی که خلط موضوع، تشابه لفظی از فعل مجهول. مجهول هم نمیآید چون فاعل و مفعول با هم قاطی میشود. مثلاً از «نَصَرَ» اگر ما بخواهیم «ما اَنْصَرَهُ» بسازیم، بعد معلوم نباشد که از «نَصَرَ» است یا از «نُصِرَ»، فاعل و مفعول را قاطی میکنیم.
خب، باید قابلیت تفصیل هم داشته باشد؛ مثلاً از «ماتَ». ما قابلیت تقسیم چقدر دلش مرده! «احمر و اعرج» «اَکَلَ و اَشِیَاءَ»، «ما احمقه»، «ما اکثر ماتَ». «ما اشد» «ما اشد». الان ما موات را تو بیاوریم: «ما اشد قلبه موتًا». این باز میشود. الان «ماتَ» میشود «معلول». خودش قابل مصدرش را باید بعدش فکر کنیم. «ما احمقه» گفتند که ساخته نشود. اگر شروط را نداشت، مصدرش را منصوب میآوریم، بعد «اَشَدَّهُ» یا «اَکثَرَهُ»، همانند اینها. یا مجرور میآوریم به وسیله با زائده بعد «اَشَدَّ» و «اَکْثَرَ». «ما اَشَدَّ إِيمَانَهُ». خب ایمان چرا نمیتواند بیاید؟ مجرد نیست. «ما اَشَدَّ ابْتِهَاجَهُ». خب، ایمان را ولی مصدرشان ابتهاج، مصدر است. مثلاً سیاهی. سیاهی چه مشکل دارد؟ صفت مشبه «ما اَشَدَّ سَوَادَهُ»، چقدر سیاهی چشم! چقدر چشمش سیاه! چقدر شدید از سیاهی چشمش! یا میگوییم «أَبْلَقَ بِعَوَارِهِ»، «أَبْلَقَ» چقدر این طرف میلنگد؟ لنگیدن چه بود؟ «أَبْلَقَ بِعَرْجِهِ» یا «أَبْلَقَ بِبُکِهِ» یا «أَبْلَقَ بِاجْتِهَادِهِ». خب، این هم از «مطلق» و «اشد» و «اَکْثَرَ» و «أَحسَنَ». این هم از این.
نکته بعدی این است که تامه گرفتیم، این خودش به خودش کفایت میکند؛ نه احتیاج به صله دارد، نه احتیاج به نکره تامه که گرفتیم، نه احتیاج به صله دارد، صفت. بله: «أَکْرِمْ رَجُلًا مَا رَجُلُ اللَّهِ». خیلی نکته خاصی نیست. گفتیم خیلی وقتها بین «ما» و فعل تعجب و خانه میآید. صیغه «اَفعلَ به» را گذاشته بودم که عرض بکنم. اگر پیدا کنم: متعجب من باید معرفه یا نکره مختصه باشد. یک وقتی هم در کلام حذف، اشاره کردیم وقتی فعل تعجب ما معتل العین باشد، یعنی چی باشد؟ واجب است تصحیح عین؛ یعنی اعلال نمیشود دیگر. نه «ما اَکْصَرَ».
خب، این یک نکته درباره «اَفْعَلْ فَکَّ إِدْغَامِهِ واجبُ». «فِیروزَ بَخْشْ» «اشْتَدَّ اَشْدَدْهُ» فقط «اشْتَدَّ لِأَمْرٍ مُضَاعَفٍ» در وزن. در مورد این هم که چیزی فاصله بشود، عرض کردیم که بین فعل تعجب و متعجبٌ منه، یا ظرف میآید، میتواند بیاید یا مجرور به حرف جر بیاید یا ندا. جانورها مثالهایی زدهاند و این هم نکته خیلی مهمی است. امروز میخواستم بگویم اگر به دو تا فعل تعجب، یعنی «ما اَفعلَهُ» و «اَفْعِلْ بِهِ»، مجروری تعلق داشته باشد، چون در معنا فاعل است و در معنا فاعل باشد، با «الّا» مجرور میشود. مجروری باشد که در معنا فاعل باشد، با «الّا»؛ «ما اَحَبَّ زُهَیرًا إلَی أَبِیهِ». «چه محبوب است زهیر به پدرش!» اینجا به این فعل تعجب، مجروری تعلق گرفته که در معنا فاعل است. یعنی در واقع فاعل این محبت کیست؟ «ما اَحَبَّه» فاعل محبت زهیر، مفعولش است، دیگر! پدر زهیر، زهیر را دوست دارد. «چه دوست میدارد زهیر را پدرش». و فاعلی ترجمه کنید - ترجمه دیگر چون از معلول گرفته - خب اینجا «الّا» با «الّا» میآید. یعنی در مورد حب و بغض. خلاصه در کلام حب و بغض: «ما اَبْغَضَ الْخَائِنُ إلَیّ»، «ما اَحَبَّ دَاعیًا إلَی اَبِی»، «ما اَبْغَضَ الْخَائِنُ إلَیَّ». پس حکم بغض وقتی میآید فاعل مجرور میشود اگر در معنا فاعل باشد. با «الّا».
مفعول باشد و فعل تعجب هم در اصل متعدی به نفسه دلالت بر علم یا جهل هم نکند. مفعول باشد در معنا، فعل تعجب و متعدی به نفسه باشد، دلالت بر علم و جهل یا جهل هم نکند. اینجا با «لام» مجرور میشود: «ما اَحَبَّ زُهَیرًا لِأَبِیهِ»، «ما اَبْغَضَنِي لِلْخَائِنِ»، «ما اَکْصَفَنِي لِلْخَيْرِ». یعنی حالا چقدر زهیر پدرش را دوست میدارد؟ پدر زهیر چقدر! تفاوت دیدید ترجمه را؟ «إلَی أَبِی»، «ما اَحَبَّ زُهَیرًا لِأَبِیهِ». تفاوت این دو تا چیست در ترجمه؟ «چقدر پدر زهیر، زهیر را دوست میدارد؟» «ما اَحَبَّ زُهَیرًا إلَی أَبِیهِ». مدلی که یا با «الّا» آمده یا با «لام» آمده. «ما اَحَبَّ فَاطِمَةَ إلَیَّ» مثلاً «مُعَبَّإٌ بِفَاطِمَةَ لی» یا «ما اَحَبَّ بِفَاطِمَةَ». چقدر فاطمه محبوب من است! پس اگر با «لام» بیاید معنای مفعول، اگر با بنای تصحیح بفرمایید. اگر دلالت... حالا گفتیم باید آنجا مفعول میدهد. دلالت بر علم یا جهل نداشته باشد. حالا اگر دلالت بر علم یا جهل داشته باشد، میگوید: «ما عَرَّفَنِي بِالْحَقِّ». دلالت بر علم نگه داشته باشد. با «ما عَرَّفَنِي بِالْحَقِّ». یعنی «چقدر حق معروف است برای من!» و «ما اَجْهَلَهُ بِالصِّدْقِ». و «چقدر صدق برای او مجهول است!» هم مفعولی معنا میکنیم، هم معنای علم چون میدهد، علم بابا. و «ما اَبْصَرَكَ بِمَوَاقِعِ الصَّوَابِ». زمین دشمن وقایه. خب، هر ضمیری بچسبد میشود زبان منصوری. خب، «ما اَبْصَرَكَ بِمَوَاقِعِ الصَّوَابِ». «ما أَبْسَرَكَ بِطُرُقِ الضَّلالَاتِ».
حالا اگر فعل تعجب در اصل متعدی به حرف جر باشد، متعدی به نفسه نباشد. مثلاً «رَضِیَ». خودش متعدی به نفسه نیست. با «عن» متعدی میشود: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ». خدا راضی باشد او را. نمیگوییم «رَضِیَ لَعْنَتَ». میگوییم «لَعْنَةُ اللَّهِ»، «رَحْمَةُ اللَّهِ». (برادران اهل سنت دارم استفاده میکنم.) «رَضِیَ اللَّهُ» مثلاً میگویم: «ابن ملجم رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ»، علی بن ابیطالب «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ» را کشت. جدی سرمایهگذاری سنگینی شد در صدر اسلام از طرف برخی بیوت: «ابن ملجم را زنده نگه دارم». این خانم بعد از این ماجرا اسمش را گذاشت: «عبدالرحمن» از باب تبرک به عوض نانخوران فتنه صدر اسلام. خب اینجا چکارش بکنیم؟ میخواهیم بگوییم «چقدر فلانی از فلانی راضی است؟» مثلاً «ارواحْ». مثلاً یک جمله بفرمایید، بعد درستش کنیم. «چقدر خدا از خدا راضی است؟» «اللَّهُ عَلَيهِ». اینجا مفعولش را با همانی که متعدی شده با حرف میآوریم. همان حرفی که متعدی میکرده مفعول را با همان حرف: «مَا اَرْضَی اللَّهَ عَلَى عَلِیٍّ». «مَا اَغْضَبَ اللَّهَ عَلَیْهِ». «غَضَبَ» با «عَلَی» متعدی میشود. نمیگوییم «غَضِبَهُ اللَّهُ». «غَضَبَ اللَّهُ عَلَیْهِ». «خدا بر او غضب کند». خیلی اینها مهم است. عرض میکنم. خود همین فی نفسه مهم است؛ حالا ربطی به ترجمه نداشته باشد. «رَضِیَ» با «عن» متعدی میشود، با «عَلَی» متعدی میشود. مفعولش را میگوید: «مَا اَغْضَبَنِي عَلَی الْخَائِنِ». «مَا اَغْضَبَ اللَّهَ عَلَیْكَ». «چقدر خدا بر فلانی غضب کرد؟» «مَا اَغْضَبَ اللَّهَ عَلَی ابْنِ مُلْجَمٍ» (لَعْنَةُ اللَّهِ ذَخَمَاً بِعِنَفٍ). آنهایی که اسم غلامشان را گذاشتند «عبدالرحمن»، (لَعْنَةُ اللَّهِ). «مَا اَمْسَکَنِي بِالصِّدْقِ». «أَمْسَکْتُ بِهِ». «أَمْسَكَ» با «باء» متعدی میشود. «کَثَّرَهَ» با «لام» کفر، با «لام» متعدی میشود. خب دیگر. «مَا اَمْسَکَنِي بِالصِّدْقِ». «مَا اَکْصَرَ إِذْعَانِی لِلْحَقِّ». «مَا اَکْصَرَ إِذْعَانِی». ببینید فاعل را «مَا اَکْصَرَ إِذْعَانِی لِلْحَقِّ».
این از این بحث. بحث ما در مورد فعل تعجب به اتمام میرسد اینجا و انشاءالله...
در حال بارگذاری نظرات...