جلسه سوم : راز نحوی «ولا طعام الا من غسلین»
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
از «ما اصاب من مصیبة» تا عمق بلاغت
«الا من بعد» و راز جار و مجرور قرآنی
حال و جمله حالیه در ساختار استثنا
«ولا طعام الا من غسلین» زیر ذرهبین
بررسی نحوی «الا لیعبدون» و معناشناسی
تفاوت جمله خبریه و حالیه در استثنا
نگاهی دقیق به آیه «الا ان یشاء الله»
نقش بلاغت در استثنای مفرغ قرآنی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث درباره مستثنای مفرغ بود و اینکه در مستثنای مکرر، مستثنًامِنه مقدر است. عرض کردیم که چند چیز را میتوانیم بهعنوان مستثنًامِنه مقدر بگیریم که مخدر است. یکی مبتدا بود، یکی خبر بود، فاعل، نائبفاعل، مفعولبه، مفعولبه دوم، مفعولٌله، مفعولٌفیهِ. گفتیم نهمینش مفعول مطلق است. مفعول مطلق، مثل سوره مبارکه **جاسیه، آیه 32**، **صفحه 501** (وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً). خب اینجا شاید مثال چیست؟ «مَضى مَضَاءٌ». مگر اینکه جنس آن فعل باشد. مفعول (می آید) نخوانده اینیت، حالا بخوانی چی میشود؟ که تأکیدی داشت، نوعی و عددی. (مفعولمطلق) «الَّا ظَنًّا». حالا چه نوع مفعول مطلقی؟ ظن چی چی؟ مفعول مطلق نوعی، تأکیدی، عددی؟ گفتید که مفصل صحبت کنیم. مفعول مستقیم. «این ظنٌّ ظنٌّ لایُعتدّ به إلّا ظَنّا». مفعول مطلق نوعی.
دهمین: جار و مجرور. سوره مبارکه **شورا، آیه 14**، **صفحه 484**. خیلی پرکاربرد در قرآن. «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ». بله، اینجا خود جار و مجرور ما مستثنای مفرغ است. مستثنًامِنه مجرور بود. بعد «اِلّا» جار و مجرور. چرا مستثنی؟ بله، حالا هرجا زمان متصل یادم نیست که نه، در متصل غیرمنقطع نگاه میکند. ولی الان چیزی یادم نیست که آنجا توی این آیتم که ندارد که آنجا آورده باشد. حالا فعلاً بنا را بر همین بگذاریم که اینها چیز، فقط مال منقطع است. غیرمنقطع گوش برعکس میکند. خب بفرمایید. از حروف هست میشود: وَ ما تَفَرَّقُوا بَعْدَ شَیءٍ. در تغییر بگیر. حالا قرآن یک چیزی بود. تجزیه و ترکیب، گوشیم خودم داشتم. سوره شورا، «وَمَا تَفَرَّقُوا مِن بَعْدِ شَيْءٍ». متعلق به تفرق، هیچی هم ندارد. ماجرا اینجوری که ایشان گرفتند، در تقدیر چی نگرفته؟ تقدیر باشد گوهی بعد از جمله واقع میشود، به حذف اوامر و مهدی میباشد. قالب معطوف بگیریم. مایع متعلق محذوف جار و مجرور محذوف داشته باشیم. دوباره آن طرف هم تفرغون محذوف داشته باشد. طرف الله هم ببریم «اِنّا تفرقو من بعد ما». الان مشکل این است که با سیستم مفرغ است. یعنی مستثنًامِنه در تقدیر بعد «شیئاً» بگذاریم. «شیئاً» بگذاریم طرح تفرغی یعنی یک جار و مجرور و تهدید این سمت بگیر. حالا اگر این را بگیریم بعد آن طرف که نمیتواند «إلا من بعد» حذف شده جمله را از هم جدا کند. مجبور بگیریم که فقط مستثنًامِنه همان درست باشد. پس جار و مجرور در تقدیر میگیریم. ببینید الان ما، جار و مجروریم که اینور آمده تقدیر، مقدر شده دیگر. مفرغ، بعد از «اِلّا» هرچی که بود منصوب بود.
از آیه بعدی: سوره مبارکه **مؤمنون، آیه 5 و 6**، **صفحه 425**. «وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ». مونث بریم توی جمع، بستهتر باشد. البته آره، چون باید در تقدیر بگیریم. گفتیم «الذین هم حافظون لفروجهم الا علی ازواجهم». از متصل نمیشود؟ از «واژه» میشود. جزئی از، گفتیم باید جزئی از این باشد. الان مستثنا، مستثنًامِنه جزئی از، متصل بگیریم. نمیشود. جزئی از، خب پس یک کاریاش کن. «الذین هم حافظون لفروجهم الا علی النساء الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم». «علی النساء الا علی» تقدیراً یک نفی تو ذهن میآورد. خود معنای حفظ است دیگر. معنای حفظ، مانعون از این در بیان ندارد. خب این هم یک آیه.
بعد سوره مبارکه **حقّه، آیه 35 و 36**، **صفحه 568**. فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَا هُنَا حَمِيمٌ. وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ. معنای چیزی، دارد دیگر. در معنایش نفی، نفی اینکه دیگری، خیلی با کنایه نفی را رسانده. یعنی مثلاً کسی از **فروش** اینها نصیبی ندارد. آشکار نمیکند. حالا باز آن نصیبی ندارد بهتر است. کار نمیکنند. عدالت، همین زنشان را شما مثلاً به یک جوان بگویید که کلاً دامنتو حفظ کن. حالا با خواستی زن بگیری و اینها، آن اشکال ندارد. ولی کلا حفظ کن. لسان این است دیگر. زن بگیر. اصلاً کلاً برو این «مَلَکَتْ أَيمانُهُم» چیه؟ پیمانشان لغوی. ما که عاطفه است. به ازواجِ ماسوله هم هست. ملکت ایمان عاطفه است. ما، ملکه میشود چی؟ تنها بعضی دروس را باید ببریم از اینها که کلاً اعرابها را غلطغلوط میخوانند. بله. «مَلَکَتْ ایمان». ایمان، یعنی اینکه یمین، یعنی در قدرت، در دست راست. آنچه که مالک است دست راست شما. «مَلَکَتْ ایمانُهم». ایمان، ایمان، از کنیز. کل مملکت منظورش باشد. ایمان بهتنهایی حکم کنیز را ندارد. ایمان که حالا به معنی قسم میآید، به معنای عهد میآید. سوره حقّه، آیه 35 و 36. یک بار توی درس اسفار در ادامه جمله که عرض کردم، خیلی غلطغلوط بود دیگر. متن اسفار یعنی مثلاً مبتدا مذکر و خبرش مؤنث. واسه همچین چیزی. آنقدر دیگر داغ. استاد گفت: خیلی جدی نگیر! تو کلاً بنا بر این است که اعراب و محراب و همهچی غلط است. حالا یک کلمه مثلاً «عطر» میشود عاطفه. کریمی اذیت بستر نوشته شده؟ خود متن را خواندن. اساتید هیچ حسابوکتابی ندارد. از عجایب این است که غلط میخوانند، درست ترجمه میکنند. حسابداریاش همین. نوشته را اگر بخواهی شماره، زنگ بزنی، هیچ موقع به رقم آخری نمیرسی. ولی جالب این است که سه چهار تا اشتباه دارد، آخرش هم درست است. نقاشی داروخانه گذاشتم روی میز. هفت-هشت-ده قلم. 35-36 (آیه) ما شوخی میکنیم. نکات تجربی طلبگی را عرض میکنیم تا شوخی درآمده. «فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ». همین صفحه 568 فرمودین 567. «وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ». اینجا یک تجزیه و ترکیب فرمان. آیه 35. تجزیه که نه، ترکیب نه. 35. «فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَا هُنَا حَمِيمٌ». بله، لاش، عاطفه هم هست. اسمش مرفوع است. چون نکره هستش که بانک. خود «یُمس» از حروف است، از حروف، ظروف. ظروف خیلی ساده است. باید سریع یک جوری بشود که تا نگاه کردیم بگوییم. من همان نگاه اول که کردم، بانک سواد ندارم. ولی تا نگاه کردم گفتم: حمیم اسمش. «لَهُ» خبرش. «الیوم» ظرف زمانها، ظرف مکان. سریع ترجمه میشود: «وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ». واو عاطفه، لا حرف عطف. طعام، عطف. حمیم. یعنی سه ثانیه کل آیه سریع مرور بشود. خیلی جزئیات بریم ببینیم. تمام شد. فقط معنا را برسان. «وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ». غسلین خودش غسلین، چرک و خون. حالا غسلین جمع که نیست. اسم غسلین، خوش اسم غسلین. از چیا جدا میشود؟ «فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ وَلَا طَعَامٌ مِنْ شَيْءٍ لَا مِنْ غِسْلِينٍ». غذایی از چیزی ندارد، مگر از غسلین. نوع طعامش متصل است دیگر. انشای خلاصه به درد میخورد. همش.
آیه بعدی: سوره مبارکه **تغابن**، آیه 11. «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ». لام چی شد؟ اگر تنها بیاید، دیگری باشد، به تأکید میآید. عطف به اسم "لیث" و اینها داشتیم.
به نظرم اسمها به نظرم که عطف بهش باید با حرف نافیه باشد. منشأ شماره تغابن، آیه 11، کار راهانداز است. سوره تغابن، آیه 11، صفحه 557. «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ».
آیه بعدی: سوره **ذاریات، آیه 56**، صفحه 523. «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ». «لِيَعْبُدُونِ» هم جار و مجرورش به چه نحوی است؟ ما بخواهیم این را دوباره همان مستثنًامِنه همین شکلی دربیاوریم، چکار بکنیم؟ همین شکلی باشد. شبیه «لِیَعْبُدُونَ» باشد. مدل عمل «لیعملون». «یَعملونَ»، «لِيَعملو». نمونه «لِيَعبدون». بله، عمل با لی متعدی میشود. عمل فولاد. این هم از جار و مجرور.
بریم سراغ دوازدهمین: حال مفرده، نه جمله حالیه. سوره مبارکه **شورا، آیه 51**، صفحه 488. «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ». چیست؟ باید چی بگیریم اینجا؟ این سه تایی که آمده. سه تا عبارت آمده، رسول. سه روش ارسال کلام خدا با بشر. یا وحی است، یا از پشت حجاب است، یا واسطه. کی معلوم میشود که وقتی واسطهای بیاید، وحی نیست. برای حجاب باشد، وحی نیست. در مورد مثلاً گفتوگوی حضرت موسی با خدا. از برای حجاب، وحی نمیگوید. مفصل بحث میکنیم انشاءالله. حالا که درست شد: رسولان، رسول. «فَيُوحِي» او میآید وحی میکند. یک، مستقیم از خود خدا وحی دریافت میکند. یک وقت رسول میآید وحی میکند. سه، از آیات خیلی مهم قرآن این آیه. گفتند که این سه تا که بعد «اِلّا» آمده، همهاش حال است. وحیاً مفرد، منوراً حجاب شبه جمله است. رسولان جمله است. تقدیرش هم این است که «لَا یُکلم اللهُ بشرًا اِلّا موحیی الیه او مسمعًا له من وراء حجاب مرسلاً رسولًا موحیی». «لاکلم الله بشر». «لاکلم الله بشر». حالش را چی بگیریم؟ یعنی خدا صحبت نمیکند. یا بگوییم که «لایکلم بشرا لایکلم الله بشر». «لَا يُكَلِّمُ اللَّهُ بَشَراً». بشری با خدا کلمهی «لايكلم الله بشری» نمیتواند. خدا با او صحبت کند. «کلام الله بشرًا». حالا چه حالی؟ «لَا يُكَلِّمُ اللَّهُ بَشَرًا» ای، ای طریق که آیه را حال بگیریم مثلاً، حالا یکخورده آنقدر جوش است که نهون آنها. «کلم الله بشرًا» آنها، «الا». بهترین، تنها نحوهاش میگویم. آقا انواع مختلف رسیدن به فلان، انواع مختلف رانندگی. مصدر چیست؟ اسفار از کاملاً از این جریمههای قطار بزنیم. ترمز میکشند. مشتق نیست یا عمل نکرده. حالا اگر از اول آقای کریمی با این سیستمی که ما بحث کردیم، بحث میکردند، اذیت نمیشود. اذیت میشوند. این قواعد به چه درد میخورد؟ این است که کار کردی. اگر این مدلی آدم کار کند، ناخودآگاه ذهن، حتی جانم در بیاید، نصف اونی که تو آن بحثها خوندن، چهبسا هیچ کاربردی، کارایی نداشته. طبیعی است. طبیعت کار این است. نظام تکیه کار را، بحث تمرین و اینها داریم. چون توی تمرین آدم ذهن ناخودآگاه فعال میشود. بخش زواید کار را میشناسد. میفهمد. خندهام میگیرد. گاهی واسه همین است. برای اینکه میدانم در تمام طول عمرت یک انسان توی بحث ادبیات، یک بار نیاز به خیلی از مباحث پیش نمیآید. منطقی است که وقتی بله بله. یعنی در تمام تمام عمر یک فیلسوف، بسیاری از این مباحث منطقی، یک بار پیش نمیآید. حالا اینهایی که اینقدر پیش میآید، یک بار نمینشینند بخوانند بحث برهان و استقرا و مغالطه. آنهایی که اصلاً پیش نمیآید چقدر وقت، چقدر کار، چقدر تمرین. وقتی کار مصداقی و تمرینی و عملیاتی نباشد، مشکل که من بروم آن بخش منطق را بیشتر بخوانم. این بخش اصلاً به درد نمیخورد. خود آدم میفهمد که کجاها پس حساستر است، مهمتر است. ادبیات من کسی با قرآن شروع بکند، از اول کار بکند. مدل آن ادبیات سوره الرحمن که کار میکردیم، ناخودآگاه آدم ذهنش فعال میشود که مثلاً کدام بخشها خیلی حساس است. کجاها نحو خیلی مهم است. بنده حالا روی حساب تجربی که دارم، بخش استثنا مباحث خیلی مهم در جاهایی که آدم خیلی گیر میافتد، بحث استثناست. متصل، منفصل، منقطع. منقطع چی باید در تقدیر باشد. حالا اگر به من بود، از اول شروع میکردم، فقط مباحث مهمش را بهتان گفتم. گفتم آقا اینها مهمهای انشاءالله. انشاءالله گذاشتم که. آره ادبیات تا پایان خرداد اگر متصل بخوانی، انشاءالله که میخوانیم. حالا اگر چیز نشد، یک ساعت اضافه میکنیم بلاغت بهش اضافه. دو ماه تقریباً تمام میشود.
و در آیه اقوال مختلفی است. همان گونه که در این دو بیت است:
«لَا اشْتَهِی یَا قَوْمِ إِلَّا کَرَاهَه»
«بَابُ الْأَمِیرِ وَ لَا دِفَاعَ لِلْحَاجِبِ»
«لَا یُؤْلَفُ الْحُرُّ إِلَّا مُظْهِراً خُلُقَ الْکِرَامِ وَ لَوْ تَکُونُ أَدِيمَ»
«یَا قَوْمِ إِلَّا کَرَاهَه». کارها، حالا اشتها ندارم ای قوم، مگر در حالی که کراهت دارم. «لَا اشْتَهُو یَا قَوْمِ». ای قوم، معنی چی؟ معنی کراهت داشتن. اسم فاعل و مشتق آورده است. حال، بله. مستثنای متصل منفی. «لا» دارد، «اِلّا» دارد. همهاش. خلق مسیح عظیمی دارید دیگر. حالا ما فراموش میکنیم دیگر. بچه باید احترام بزرگتر را خوشی نگه دارد. استغفرالله که نداریم. ما از سر صمیمیت و بالاخره رفاقت و این بزرگواری که شما دارید ما جرئت پیدا میکنیم گاهی یک مزاحی بکنیم. یک تجربه طلبگی است که عرض میکنیم از باب این است که از باب اینکه احساس میکنیم که شاید دانستناش بد نباشد. یک تجربهای است بالاخره حاصل این چندین سالی که درس و بحث بوده که اگر مثلاً ما جای مسیری را اشتباه رفتیم، دیگر بعد از ما این اشتباهات ما برای دیگران عبرت بشود. خب این هم از بحث حال که حالا یک چیزی در تقدیر گرفتیم و حال.
بریم کارها. کار، حالا اشتها. «مُشتهیًا» مثلاً. چون «مُشتهیَش» «ما اشتهی». اشتها ندارم در حال اشتها داشتن. «لَا اشْتهِی یَا قَوْمِ» «آکلًا إِلَى کَرَاهَه» در حالی که میخورم. اشتها ندارم، مگر با کراهت. مگر حالِ کراهت. مثلاً اینجا باید مستثنا، مستثنًا چیز بشود. متصل باشد. «کارهنّ». «آکلًا» رفته. به هم دارد. حالهای مختلف خوردن بهتر نیست؟ نحوههای مختلف خوردن از نظر صفتی، نه عملی. یک لفظی پیدا کنیم یک مجموعه بکند آن از این مجموعه جدا. رشته خودش یکی از آن. نه، نه، اشتها توی فارسی مثبت، منفی. از زیر مجموعه مثبت بگیریم که دل خودش کراهت و اشتها. هر دو زیر مجموعه چین؟ زیر مجموعه انواع حال نسبت به احوال. «اَحوالًا احوال». چیز مفرد باشد، منصوب و مشتق. مفرد نبود، شرایطش را توی احوال بگیریم. نشئهای که چیز جامد حال. را تمییز بگیرم. خب تمییز میشد. ولی حال نمیشد. میشد از جامد حال گرفت. قیمتی شما گنجینه ادبی، ادبیات حساس باشم ولی یکهو فردا توی متن، مخصوصاً متون غیرمعصوم، متن لمعه، متن کتاب کفایه، مکاسب. آنجا اگر کسی بخواهد حساس باشد که پدرش هم. ما توی کفایه مثلاً مبتدا را میخوانیم، دو صفحه و نیم بعد خبرش میآمد. اما فلان، بزرگ میزد. دو صفحه و نیم بعد میشد. «غیرسیدیده» خبرش. نه، نباشد. ولی با مثال، با مثال. مثال وقتی باشد خیلی کار. مثال قرآنی خیلی خوب است. حالا انشاءالله «إِلَّا وَحْيًا» حال بود، مفرد بود و مستثنا. حالا، کار را هم از چی بگیریم؟ از «انها» مثلاً. اگر نحو را جامد ندانیم، مشتق بدانیم. خب.
دوازدهمی این است که در حال جمله. یازدهمین حال مفرد بود. دوازدهمین حال جمله. سوره مبارکه **فرقان، آیه 20**. سوره فرقان، آیه 20، صفحه 51. «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ». نه، این فرقان نبود. حالا این آیت، **شورا 51** بود. «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ». چیست اینجا؟ «اِلّا ان یرسل رسولا». او «یرسلَه»، چون عطف شده، «اَن» ندارد. اگر بخواهیم این قبلیها را برداریم باید «انّ اَنّي يُكَلِّمُهُ اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُرسِلَ رسولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ». عطف، وحی، عطف منصوب شده است. لذا ناصباش را برداشتیم. رسول، «اِلّا ان یرسل رسول» «اَحَدًا». حال برای کلمه «الله» با کانال بشر. «کلمه الله یرسل». خدا چطور، در چه حالی کلام میکند؟ در حالی که «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ مشافههً». مشافهه، شفهی. چرا حالا شفهی نگوییم؟ در حال متکلمًا. متکلمًا. «الا وحی». در حال تکلم متکلمًا. «اِلّا ان یرسل رسول». رسول بیاید وحی کند. همین کلمات، کلام خدا با کسی کلامی ندارد. در حال گفتوگو. «نَجیًا ربّنا» نَجیًا. در حال نجوا کننده. «قرّبَنَا نَجیًا». او را به خود نزدیک کردیم در حالی که نجوا کننده بود. بهترین وجهی که به ذهن میرسد. «قَرّبَنَا». اگر ذوالحال را «نا» بدانیم. در حالی که ما باهاش نج. اگر «هو» بگیریم در حالی که او نجوا میشود. جواب نمیدهد. چرا؟ اینجا خودش دارد نفی میکند این قضیه را دیگر. ما استثنا را داریم از نجیت. نجوایی وجود ندارد بین خدا و کسی، مگر از این سه طریق. خب این سه تا نجوا هست دیگر. متصل است. نه پیامبر وحی بیار. یعنی ما به او وحی بشود. ولی به واسطه بحث این است که خدا با کسی صحبت کند. ببین، الان این که با قرآن میخوانیم، قرآن برای خدا با ما صحبت نکرده. خدا بخواهد با کسی صحبت کند. بشر جوریم. «مَا كَانَ لِبَشَرٍ». مگر سه طریق: یا اینکه وحی کند. با خود من، من این جوری نیستم که خدا با من صحبت کند. یا باید چکار کند؟ عمر برای حجاب. از برای حجاب با من صحبت کند. یک رسولی بیاید. او به من وحی کند. فرستادهای، فرشتهای داشته باشد. فرشته بیاید به من وحی کند. یا از برای حجاب. بشر عادی نیست. خب وقتی هر سه تایش مال انبیاست، هر سه تایش را در حال نجوا بگیریم در بشر عادی است. هواریون هم. معنای وحی آنجا فرق. بشر گفته. «الله مفهماً». تفهیم که بهت بفهماند. هم ربط به تفهیم دارد، هم برای، بله. «مُفَهِّماً» به نظرم میآید.
خب، 20 **فرقان**. «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ». صفحه 361. «فِی الرُّسِلَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُمْرِسَلِینَ إِلَّا أَنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ». بله. ما قبل از تو رسولی نفرستادیم مگر در حالی که اینها غذا میخوردند. وَحْشِی در اسواق. خب «مَا اَرَسَلنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ». جمله حالیه را بگیریم دیگر. جمله حالیه چی بگیریم برایش؟ «وَ هُمْ فِی حالتٍ» مثلاً. «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ وَ هُمْ فِی فعلِ رِهامِ فِی حَالتِهِ إِلَّا أَنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ طَعَامٌ فِی الْأَسْوَاقِ». یک جمله فعلی است. بین پیامبران دارد صحبت میکند. نه بین مردم. خود مردم با هم چه معنایی دارد؟ یک پیغمبر برای پیغمبری که فتنه باشد. «بَعدون» همیشه کلامی است که بار منفی ندارد. نه ولی خب سیاق را باید در نظر بگیریم. خب فتنهای که معیارَش صبر است چیست؟ یکی فتن (او) میشود برای دیگری که او صبر کند. یعنی آزادی دارد از او به دیگری میرسد. سیاق و جمله، و پیامبر دارد صحبت میکند. نه خود پیغمبر فتنه است برای دیگران. مثلاً دستور او، همراهی با او. میتواند اینجوری باشد. یعنی پیغمبری آمده دستوری داده. این یک فتنه است. فتنه به چه معنا؟ که آزمایش است. حالا شما عمل کنید، صبر کنید بر کلام او، پای رکاب او. به این معنا درست میشود.
خب سوره مبارکه **انبیا، آیه 2 و 3**، صفحه 322. «مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ. لَاهِیَةً قُلُوبُهُمْ». من یادم است وقتی این آیه را تفسیرش را کار میکردیم از آیات بود که اول که خواندم سخت بود برایم. گفتم یعنی چی؟ بعدش فعل آمده. قبلش جار و مجرور آمده. چکارش باید کرد؟ کسی توی بحث استثنا میخورد. بحث منصوب. بعد استثنا کارگر باشد. اینجا گیر میکند. اول این را داریم میگوییم. ذهن آماده است برای بحث منصوبات که میخواهد بیاید. اینجا قبلش جار و مجرور. بعدش هم فعل «لَیَستمعوا». «فَهُم یَلْعبُونَ لاهِیَهً قُلُوبُهُمْ». چند تا مثال. تمام کنیم بحث استثنا را. این هفته انشاءالله به نتیجه برسانیم. چهار روز آینده یک تمرین خیلی خوبی داریم. در محضر دوستان قشنگ رویشان را میکشد. انشاءالله. «مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ». اینجا «استَمَعُوهُ» حال است. جمله حالیه است. بله. از فاعل «یَأتِیهِم» و «مَا یع» از فاعلش یعنی «هو یَأتِی». یا از مفعولش هم میشود. بله. هم «یَلْعَبُونَ» حال از فاعل «استَمَعُوهُ». «استَمَعُوهُ» فاعلش چیست؟ هم «یَلْعَبُونَ» حال از واو، «لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ». حال حال به حال شد. این حال از فاعل «یَلْعَبُونَ». دوباره فاعل «لَاهِيةً قُلُوبُهُمْ» ذوالحالش این احوال در همدیگر دخالت پیدا کرده. متداخله است. خب حالا اینجا باید ما «استَمَعُوهُ» را چکار کنیم؟ از مستثنًامِنهی بگیریم که آن در تقدیر است. مفرغ است و حال هم هست. جمله حالیه است. «مَا یَأْتِیهِمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٌ» مثلاً «وَمَا جَدِیدٌ حَدیثٌ مُحْدَثٌ». نه این وصف ذکر است. از حَدَث که میآید دیگر. حَدَث و حدیث یکی. بله حادث (بوده) یعنی چه؟ این هدر شدن وصف ذکر. نعت ذکر، ذکر «مُحْدَثٌ». کنکوریه! این آیه را میشود بهتنهایی داد توی امتحان رسمی. فیلسه دست. حالا این «اِستمعوهُ» مستثنی است. اجتماعاً اینجا میشود بگذاریم جمله، جمله «ذِكْرٌ مِنْ رَبِّهِ». آها، که تناسب با دریافت ذکر داشته و هم «یَتلقون» تلقی کنند، دریافت کنند. «الا استمعوا و هم یلعبون». جزئی از ذکر نیست. بعدش داره میگوید: اینها میشنوند و بازی میکنند. اصلاً متوجه نمیشوند. با این ذکر. معنا را دیگر نباید هیچ ذکر جدیدی از جانب ربشان بر اینها نمیآید، مگر اینکه میشنوند و بازی میکنند. میآید، میشنوند و بازی میکنند. دلهایشان هم اهل لهو. در حالی که با دل. حال خودش همش، حال به حال دل. مگر در حالی که آن را میشنوند و در حالی که بازی میکنند. در حالی که دلهایشان لاهیه است. سه تا حال است. چقدر بلاغت دارد این قرآن. واقعاً عجیب است. همین سه تا حالی که تو هم آورده. الهی، الهی، بیخبری. وزنش چیست؟ نصبش به چیست؟ با حال بودن مشتقات. چی آورد؟ مفردش این. همین «مُحْدَثٌ». «و هم مُطلَقًا». «و هم یَتلقون الا سمعوا». و هم مثلاً «سَمعوهُ سامعون». حالا به گوش بخورد. مثلاً «سَامعون»، امام «سَامعون». مثلاً دو تای دیگر هم بخوانیم. جمله حالیه خوب. سوره **قاف، آیه 18**. گوش میکردم. بازم بدبخت شدم. خب نه. یک «سَمع» است، «استماع» است. «استماع» جزئی از «سَمع». «استماع» با تو است. «سَمع» اعم است از تو و کل. الان با اسم ما با چیست؟ با تو. خواسته بیشتر به ضرر این چیز میشود. فکر من میگوید که آن یک چیز دیگر است. رقص آنجا چیز دیگر است. «سَمع» به معنای مبادی عملیات. یعنی اینکه کسی گوش بدهد که عمل کند. ولی اینجا بحث آن نیست. بحث این است که اینها به گوششان میخورد این حرف. خب یک وقتی چیزی به گوش انسان میخورد. بعد توجه میکند. میبیند طرف چی میگوید. میخورد. حرف جدید هم هست: «ذِکر ربهُ مُحْدَثٌ». گوش میدهند در چه حالی گوش میدهند؟ اهم یلعبون. وسط بازی. مثل اینکه یک حرف جدیدی به یک بچهای وسط بازی بزنیم. دلش با کدام ور است؟ وسط بازی. دلش با کدام ور است؟ دلش به بازی لهو. میشنود. روش تأملم میکند. ولی دارد بازی میکند. وسط بازی دل نمیآید. وسط بازی حرف منطقیای. خیلی خوب است. بچه دارد بازی میکند. بابا میآید بهش میگوید که پسرم سرما میخورد. باران میآید. میشنوی؟ گوش هم میدهد. منطقی هم هست. استدلالی هم ندارد. جواب شد نمیآید چرا؟ خودمان بچه به ما بگوید که آن چیز را به ما بگوید. نه، نه، «استماع» به این است که حرف به گوشش برسد و او و او بپذیرد. در شنیدن طلب توام. یکی از معانی "سفال" بود. فکر کنم پذیرش. یعنی طلب به معنای پذیرش. پذیرش چیزی صوتی. از ما ضبط کند. بعد تا شروع کردیم صحبت کردن، ضبط کردن. گفتش که این صدای چیست؟ صدای دستشویی بود. آب. صدای آب. پمپ آب. هر وقت که صدای موتور از موتور و ماشین از ته کوچه آمد، قطع میکنی. رد شد دوباره شروع. آقا ما مثلاً هر دو دقیقه و نیم ساعت طول میکشد. حساس بشوی روی صداهایی که میآید و میرود. گفت حالا معمولی. تازه فهمید چقدر این کوچه رفت و آمد دارد. خب این «سَمع» هست. الان صداها میآید و میرود. توجهی به اینها ندارد. میآید به گوش میخورد. توجهی بهش نیست. ولی وقتی من تأمل دارم به این کار. دارم توجه دارم، میشود «استماع». در مورد موسیقی میگویند سمعش اشکال ندارد. استماعش حرام. صدا نرسد. توجه نکند. انسانی وقتی توجه هم میکند که چی میخواند. همینقدر توجه دیگر این صدا از گنگ و ابهام درمیآید. پیج عروسی بود. خواننده داشت میخواند. «تو آمدی لب گشودی». زاهدی شنیدم ماجرا را. ایشان خود شعر را خواند و داستانش را تعریف کرد و اینها. نگفت که این مثلاً مال عالمی بود و حال و اینها. که مثلاً کسی میخوانده. اصل ماجرا را تعریف کرد و گفت که مثلاً ولی سمعی بوده. ایشان یک لحظه حالا توجه به خود غنا نداشته. محتوا. یک آدم بزرگی بود. حالا میگویم توی ذهن من علامه است. حالا در مورد، حالا اگر یادم بیاید اسمشان را که بزرگان توی قهوهخانه رحیم ارباب بوده، کی بوده، حالا یادم نیست. ایشان میآید نماز بخواند. بعد توی قهوهخانه بوده. زمان تابوت. دستهای میآیند و آنجا پیاده میشوند و زن مطرب داشتند. الوات و اینها. دایره زدند، رقصیدند و خواندند: «مرا گذر ندادند در کوی نیکنامان. مرا گذر». اگر تو نمیپسندی تغییر. بله، من نمیپسندم تغییر میدهم غذا را. یعنی تصرف میکنم. هر کاری اینها میکنند. اینکه دنبک و نمیدانم چی و فلان. اینها شرایط بدجور به هم توجه دارند دیگر. استماع نیست. ولی در صورت استماع، یک جور پذیرش درش هست. پذیرش میپذیرد که طلب صبر میکند. به این معنا. یعنی میخواهد بشنود. میخواهد بداند. سوره مبارکه **قاف، آیه 18**. اعم از این خب عرض کردم که آنجا با قرینه فهمیده میشود که «سَمع» مقدمه عقل. «اولو کُنّا». «کُنّا»... عقل چی و اکنم من اصحاب.
**قاف، آیه 18**، صفحه 519. «مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ». و جاءَتْ سکرَةُ الموْتِ بالحَقّ ذلک ما کنتَ منه تحید. خب الان بعد «الا» جمله هست یا نیست؟ چگونه جمله مبتدا، خبرش کدام است؟ چه خبر. «لَدَيْهِ» میتواند خبر باشد. «کائنان» خب. «اِلّا کائن لَدیه رقیب». خدمت شما عرض کنم که دو تا ملک داریم. یک رقیب داریم. یک عتید. جفتشان رقیب. نزدیکش رقیب عتید است. بحث دو تا فرشته همراه. عرض کردم منظورم خدای متعال. رقیب مبتداست. «لَدیه» خبر. خبرش هم متعلق به محذوفه. ترجمه چقدر ظرافت است. «لفظی» گفتند. پیشرفت به زبان نمیآید. مگر نزد او. هیچ قولی را بر زبان جاری نمیکند، مگر در حالی که نزد او رقیب عتید است. هستند از کجا آمد؟ تفکری که رقیب دو نفرند. از همون که داشتیم توضیح میدادیم. حالا این جمله حالیه. مستثنًامِنهش هم جمله حالیه باشد. «و ما عنده احدون». «عنده احدون». «احد» در حالی که نزد آنها احدی. و «لَدیه أحد». باز بهتر است. «احدون الا لَدیه رقیب».
سوره مبارکه **ذاریات، آیه 52**، صفحه 522. «كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ». کاملاً به حال میچسبد. خون نچسبد چکارش کنیم؟ جمله جمله، و جمله حالیه. چه جملهای مستثنا واقع میشود؟ اقسام جمله راجع به کریمی فکر کنم جز بحثهایی است که نخواندند. نمیتوانند بفرمایند. اسمیه، انشاییه، اسمیه، استینافیه. بیا به حساب توابع. خبر چی شد؟ بله. هنوز اعراب ندارند. معترضه، معترض، استینافیه، جواب قسم، قسم تابع که آمده. احسن. احسن. محلی از اعراب دارند. چی؟ ماشاءالله. حال، خبر، تلمبه، حال، خبر، مضافالیه. با محل جک جاذبه برای مفرد یا برای جمله؟ حالا جمله مستثنا را ما باید بگیریم که محلی از کدام یکی از اینها باشد؟ میشود جمله خبریه. جمله حالیه. جملهای که مفعول واقع میشود. جمله مضافالیه. جمله جواب شرط جازم. کدام یک از این هفت تا میشود گرفت برای مستثنا؟ جمله خبریه میتواند باشد. خبری. خبر برای مبتدا یا نواسخ واقع میشود. خبری. مشکل این است که اینجاها الان بعد «اِلا» مبتدا نداریم. درست. جمله خبریه وقتی میگویند منظور یک جملهای برای مبتداست. جمله خبریه میتوانیم بگیریمش. اصل جمله خبری است. درست است. خبر برای چیزی میتوانسته قرار بگیرد یا نه؟ در واقع «مِن رسولٍ» یعنی تمام مستثنا یک خبر است برای مبتدا. یا تمام مستثنا یک حال است برای ذوالحال. خب الان اینجا معنا میدهد؟ ما همه این مستثنا یک خبر بگیریم برای مبتدا ولی معنا میدهد که همه این مستثنا حال بگیریم برای. چرا؟ الان ما الان «قالوا ساحرٌ او مجنونٌ» را اگر بتوانیم یک جملهای حدس بدهیم از یک جملهای بگیریم، آن جمله خبر باشد برای مبتدا. مشکل خبر. این خبر تخصیص خورده نسبت به آن خبر باشد. خب خیلی تقدیراتمان زیاد. آن طرف ما الان یک مبتدای رها داشته. پیداست که این خبر بوده. خیلی حالش نمیچسبد. دارم میگویم. چکارش کنیم این را؟ اگر بخواهد مبتدا باید برایش بتراشی. مبتدا چی بتراشیم؟ «قَبلَهُم» همهاش را بگیریم. بکنیم «هُم مبتدأ». «هُم قالوا ساحرٌ». درست. در حالی که این حالا باید چکار کنیم؟ باز باید مستثنًامِنهش هم همین کار را برایش بکنیم. یک خبر بیاوریم. باز مبتدا بسازیم. نیامد کسانی که پیش از ایشان بودند را رسولی مگر اینکه گفتند، مگر گفتند ساحر است یا مجنون است. در حالی که، مگر اینکه در حالی که. یعنی در حالی برای ایشان آمد که آنها اینجا خیلی نمیچسبد. خبر بهتر است. ولی مبتدا برایش در تقدیر بگیریم. یک جمله مفعولبه واقع بشود. جواب قول که اینجا نیست. «ما آتاهُم مِن رَسولٍ». مخففش بکنی. «رسولُ اللهِ». دو مفعولی هم نیست. عطا. فلان آمده. آتی. آتی. آیت. آورده. «یُؤتِ بِأَنَّهُ يُؤتِی الْمُلْكَ مَن یَشَاء». «یُؤتِی الْمُلْكَ». توضیح انتفاعش است. «الْمُلْكَ» مفعول اولش است. «مَن یَشَاء» من مفعول دوم نمیشود. حالو. پرتقالو رو نه دیگر. رسول. «الذین» خب رسول فاعل. «الذین» مفعول. «اتاه» رسول. سر فاعل آمده. رسوله. نه. «مَا آتَاهُ وَ رسوله». «اتاه الرسول الذین من قبلهم». مفعول اول. خوب آور. پیغمبر کسانی که پیش از او بودند را چی چی؟ «قالوا ساحرٌ او مجنونٌ». آورد. پس این قانون جمله جمله. جمله مفعول هم نمیشود. آن یکی چهارم جمله مضافالیه. چون مضافالیه هم حروف مبهمه. «یومئذٍ» هیچی نیست. پس جمله مضافالیه هم که نیست. جمله جواب شرط جازم. فلان. «اِلا وَ قد قالوا فلان». «اَن یأتِیَهُم رَسولٌ». آن هم شرطی. شرطی است. شرطیه و تعلیق این بر جمله بعدی می. تابع برای مفرد. تابع برای مفرد. کتاب مفرد. یا باید جمله صفت باشد یا معطوف و مفرد باشد یا بدل. مثلاً میگوییم که «مَن قَبْلِ یَوْمٍ لَا بَیْعٌ فِیهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ لَّا أَمْرَ لَهُ مِنْ اللَّهِ». جمله تابع. تابع مفرد. تابع برای یا «یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالأَبْصَارُ». صفت یومًا. جمله است. جمله تابع برای چیست؟ مفرد. محل از اعراب هم دارد دیگر. کل جمله اینجا که این هم استثنا. سریعاً مشکل داریم. سریعاً دچار اشکال. عرض کنم که هفتمیش هم جمله تابع برای جمله است. یا بدل است یا حرف. «و ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي». «یَذْكُرُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَكُمْ». جمله عطف نظر. حالا توی این هم که جمله میآید بدلش جمله دوم رساتر از جمله اول باشد. «قُل إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَ إِنَّنی بنی امیه ما تشا» جمله.
حالا پس این هم جمله دیگر. ما هفت تا جمله داشتیم. اینها محل از اعراب داشتند. میتوانستند مستثنا باشند. علی الظاهر بعد تک تک بررسی کردیم. میماند پنج تا دیگر. جواب شرط هم که نمیتواند. باز نمیتواند. خبریه و حالیه و مضافالیه. خبریه، مفعولبه، عالیه، مضافالیه. مضافالیه که مضاف میخواهد. که خود «اِلّا» که مضاف بهش نیست که بخواهد بقیه. پس نمیشود. مفعولبه هم که باز با «اِلّا» جور درنمیآید. چون باید اعدادی باشد که اعدادی چی بیاید سرش؟ اعداد یا دو مفعولی یا چی؟ یا عرض کنم که یعنی مفعول دوم برای فعل دو مفعولی باشد. مفعول اول برای فعل متعدی باشد. مفعول نمیتواند باشد برای آن فعل قبلش. مخصوصاً توی استثنا مفرغ. نفی میکنی و اثبات میکنی. نمیتواند مفعول باشد. درست شد؟ معنا میدهد یا نه؟ این دو تا فعلاً احتمال ماند دیگر. یا خبری باید باشد یا حالی. اگر حالیه بخواهد باشد باید... اگر خبریه بخواهد باشد باید چی باشد؟ اگر جمله خبریه مستثنا منهی خب. این هم از این بحث. دانلود. دیگر یک نکته دیگر بگوییم و بخاریم. شما تحمل نشستن آدم چطور؟ فشار بیاید مغز منفجر میشود. منفجر نشود. خب همیشه جمله خبریه گرفتیم. هم جمله حالیه گرفتیم. ساحران ترکیبش درست درنمیآید. ساحران خبر. «قالوا هو ساحرٌ او مجنونٌ». جمله خود «قالوا» چه جور جملهای است؟ مگر در حالی که میگفتند ساحر است یا مجنون است. این جوری ترجمه کنیم یا بگوییم نه، مگر اینکه میگفتند. نه این خیلی چیز ندارد. خیلی به دردبخور. سوره چی بود؟ فری. سوره 52 51 آیه چند؟ هیچی. ساحر خبر برای مبتدای خب. هیچی نگفت. یک کلمه تا خبر هیچی به هیچی. منطقیترین پرید دیگر. منطقی باشد. فردا این عوضش یکخورده بحث پیش میرود. تا ذهن آماده است. ذهنها مشغول ترکیدن است. 45 دقیقه. خوبیش این است که این بحثها را کسی گوش نمیدهد وگرنه اذیت میشد.
خب سیزدهم، سوره مبارکه **مجادله، آیه 7**. نخود نعنا چی میشود؟ نفی مفردی باشد. جمله. لحظه مفتی میتوانم باشم؟ اینجا نعت مفرد نیست. مفرد مستثنی نمیشود. مجادله، آیه 7. همین کاری که ما با شما میکنیم. 54. «سَماوَاتٍ إِلَّا وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَّا وَ لَا أَكْثَرَ». چرا؟ «اللهُ وَ مَعَهُمْ أَيْنَمَا كَانُوا». «الا تُؤْتَوْنَ اللهَ». آیه را بفرمایید. خودت. با سرعت بیشتری بخوانیم تا تمامش کنیم. آیا نمیدانی، اینکه «اللَّهُ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ». میداند آنچه در آسمان، آنچه در زمین است. نمیباشد از نجوای سه نفری، الا چهارمشون است. پنج نفری، الا اینکه خداوند. بنا (بر) کمتر از مثلاً دو نفر هم باشند. اکثر الله از آن سپس آگاه میکند به. آگاه میکند تا آنچه عمل کردند. روز قیامت عمل کردن. آگاه میکند. همانا خداوند به همهچیز. حالا بفرمایید با این «اِلّا» و «مَلا» چهباید؟ مضارع. حالا آیا ندیدی اینجا که خدا میداند آنچه در آسمان، آنچه در زمین است. کیفیت معنای قاسم. دنبه بزرگ. اینجا جمله این چیست؟ خالیه. خیلی برخلاف آنچه در حال آورده بود. خیلی نمیچسبید. همین که توی فیلم بوده را بگوییم فعلاً. مگر در حالی که او چهارمیش. دانلود گفتگو دیالا. شاید بچه این هم که از سه تا شروع کرده، همین است. حداقل دیگر. حداقلش سه تا از هر کسی سه تا است. حداقل حداقل هرکی سه تا است دیگر. ملکی رفته کار داشته مرخص. ملکه سمت راستم حقوق بیکاری میگیرد. ملک سمت چپم در جهان خلقت به جز خدا و انسان، چیزی در واقع به جز خودش هیچی نیست. جز خود خدا. جلسه، جلسه انتخاباتی گرفتیم و رد صلاحیت شدیم. فلان کار میکنیم. بعد بعداً گفتند: گفتی دروغ میگویند. من بودم. من خودم توی آن جلسه بودم. تو بودی و فلانی بود و اینجور گفتی. او آنجور گفت. بعداً زدی زیرش. من خودم بودم. این خیلی خوب است. خیلی آدم دلش گرم میشود. هم از بابت خودش خیلی میترسد که بعداً همه پتش روی آب است. هم از بابت میبیند خیلی خوشحال میشود. بالاخره یکی از همه را دیده. همه خبر بوده. منافقین فقط حاشا میکنند. دیوار حاشایشان خیلی بلند است. ویژگی بارز منافقین. بله. دل نمیزنم در دهانش. گوگل میزنم در دهانمان. در دهانمان پایینش هم بحث نجوا را چند بار توضیح دادیم. سه چهار بار نجوا توی سوره تکرار شده. بحث نجوا خیلی مهم است. خیلی عجیب هم هست. فکر میکردم نجوا چیست؟ نجوا نهی از نجوا نکرده بود. پایینترین «آمنُوا إِذٰا تَنٰا جَیْتُم فَلاٰ تَنٰا جُعُوا بِٱلْبِرِّ وَ ٱلتَّقْوَىٰ». «وَمَعْصِیَتِ الرَّسُولِ». باز پایینترش و تنها پایینترش «إِنَّ مِنَ النَّجْوَىٰ مِنَ ٱلشَّیْطٰنِ». نجوا چه نجوایی؟ گفتگو درگوشی، شبنشینی، جلسات محفلی زیرزمینی. دعا میکنم 50 درصد مستجاب. هرچی دعا میکنم 50 درصدش مستجاب میشود. مثلاً از خدای داماد خرپول خواستم. «داور اَهَمّ». نت برای ثلاث است. روی قول، این قول. حالا ما همان حال اگر بگیریم ولی این قول نقد گرفت. چهارمین بدنت. این چند تا را سریع بخوانم. ساده است. چیز خاصی ندارد.
بدل. مثل «ما ضَرَبْتُ زَیدًا اِلّا رَأسَهُ». بدل. یعنی «ما ضَرَبْتُ زَیدًا عَضْوًا مِنْهُ». از زید بدل. درست. «ما ضَرَبْتُ زَیدًا اِلّا رَأسَهُ». مستثنًامِنه آن چیست اینجا؟ مستثنًامِنه بدل است. «ما ضَرَبْتُ زَیدًا عَضْوًا». بدل و مستثنًامِنه. «الا رأس». آنجا هم باید «ثلاثه» را «الله و رابعهم». یک نعتی توی خود مستثنًامِنه هم میگرفتیم دیگر. «مَا یَكُونُ مِنْ نَجْوَىٰ ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ». «ثلاثةٍ». «ثلاثةٍ». «رابعهم» که رابعه ربطی به آن داشته باشد. ثلاثة تازه نعت هم باشد. مثالش سخت است. «زیناجیان افراد ثلاث ناجیة الله و رابعة». آره. پانزدهم آب. پانزدهمین منصوب به نزع حافظ. سوره مبارکه **کهف، آیه 23 و 24**. این دیگر سریع بخوانیم. آیات هنوز باز زیادیم. میخواهیم همهاش را بررسی کنیم دیگر. واقعاً یک دوره تفسیر قرآن میشود. 23 24. «أَنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ». «أَنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ». 296، آیه 22 را نگاه کنید. آیه قبلیش: «فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا». نه. معنایش هم خیلی قشنگ است. نمیدانم شمارهاش چیست؟ توماری بوده. «فَاعِلٌ» چه بابی است؟ آهنگ. فاعل. مفاعل. نهی از همان صیغه 6. توماری بوده. شده «فَلاتُمار». مصدرش چیست؟ «مَضَارَّتًا». «مَضَارَّتًا» با همزه. نه. «مَضَارَّتًا» با عین. «مَضَارَّتًا». خلاصه مجردش چیست؟ مرا. یعنی چی؟ جدل، دعوا، بحث، گفتگو. بحث و گفتگویی که محورَش نشان دادن خود. سروکله بوده که خودی نشان بدهم از روییت. خب خود شیرینی. خودنمایی. خود شیرینی خوب. «مِرَاءً ظاهِرًا». امروز کل آیه. من خودم برای خودم خوب بود. واقعاً کلی آیه مرور. «فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا». نزع چی میشود؟ آوردن. کل کل نکن. ظاهراً مگر «مِرَاءً ظَاهِرًا». روشن راه ظهور. یعنی چی؟ ظهور یعنی غلبه. «فَسَبِّحُوا ظَاهِرِينَ». ظهور یعنی غلبه. میگویند ظاهری یک چیزی. یعنی غلبه، با این است دیگر. ظاهر و باطن. ظاهر مهم نیست. باطن مهم است. ظاهر مهم است. ظاهر یعنی غلبه. غلبه با ظاهر است. حالا «مِرَاءً ظَاهِرًا» یعنی چی؟ یعنی مرا غلبه کننده. مرا نکن. مگر مرا که بتوانی غلبه کنی. غلبه کنی یعنی دلیل داری. حجت داری. برهان داری. درست؟ حالا «فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا». مستثنًامِنه آن چیست؟ آها. خب «مِرَاءً» ان شد. «مِرَاءً» چیه؟ «فَلَا تُمَارِ مِرَاءً». چیه؟ مفعول مطلق تأکیدی. مفعول مطلق تأکیدی. حالا معنایش چقدر قشنگ میشود؟ میخواهد بفرماید که حالا اینها را آقا توی اصول. الان این را از بنده به گرمی از دفترشان بنویسند. حاشیهای چیزی. یادت نرود. «فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا». در اصول رویش سه روزی بحث بکنیم ببینید چقدر نکته و چقدر مبحث. یک کتاب میشود از با این نکتهای که الان از استثنا گفتیم. بعداً از بلاغت میگوییم و بعداً از اصول میگوییم. توی فقه پیاده میشود. فتوا میشود. فتوایش هم شاید کمتر کسی داده باشد. «فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا». الا آن فتوای آخرش را فقط بهتان بگویم. فتوای آخرش این میشود که حالا 15 سال درس میخواهد. حداقل. آخر فتوا. آخری که درمیآید این است که "مرا" و "جدل" مطلقاً حرام است. مگر وقتی که انسان برهانی داشته باشد. بحث کردن مطلقاً حرام. بحث کردن اینکه توی اعتکاف میگوید با کسی بحث کنی حرام. حج و باطل احرام. از احرام خارج. اعتکاف را باطل. زندگی را به هوا میبرد. حالا همین که توی خانهها بحث میکنند. زن و شوهرها به اینها باید چی گفت؟ گفته. ولی از اطلاق آیا میشود این را برداشت کرد؟ کلمات. بحثهای استادی میخواهد. مطلقاً بحثهای "مراعات" حرام است. جدل و بحث و مخصوصاً با قصد خودنمایی، بزنم توی دهانش. کم نیاورم. نگویند کم آورده. درک جواب داری بده. نداری آدم عقل دارد. همان قضیه پیش آمده. یک طرحی مثلاً یک جایی دادیم. مخالفت شدید شد. بعد دیدیم که طرح و دو سه دور چرخاندند. همان را تحویل ما دادند. مسکن مزخرف مهر. مسکن اجتماعی. سفرهای استانی. خیلی چیز بیخودی است. میشود چی؟ اسمش چی باشد؟ خب حالا به چیزی نگو. «إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ». «اِلّا اَنْ یَشاءَ اللهُ». یعنی نگو «إِنِّي فَاعِلٌ» به سبب «اِلّا»، به سبب «اَنْ یَشاءَ اللهُ». «اِلّا» درست «انشاءالله». منصوب به نزع حافظ که معلوم است توی کجاست. خیلی بحث داریم. بحث مانده زیاد داریم. کجاست. شامل. خوش بحالتان که نخواندی. کاش ما همه را همینجوری نخوانیم. اصلاً بنشین یک چند ساعت درس. باب پنجم مُغنی. وجوه دیگری در مورد این آیه نقل. مقصود من از حافظ یعنی باید یک حرف جری بیاید مجرورش بکند. نیامد. چون نیامده کلمه منصوب شد. درست. لازمه کلماتم هست. «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ». «وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ». دیگر مگر به سبب اینکه خدا بخواهد. نگفته «اِلّا اَنْ یَشاءَ اللهُ». یا اینکه مستثنًامِنه هم باید چیزی بگیریم که منصوب به نزع حافظ باشد. عامل در مستثنای مفرغ همان چیزی که اگر مستثنًامِنه مذکور بود عامل درش میشد. خیلی خب. اینها در بحث مستثنا. مستثنای مفرغی بود که در کلام منفی به کار میرود. گاهی مستثنای مفرغ در کلام مثبت به کار میرود.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...