وقتی استثنا آیات را متشابه میکند
«إلا من تولى»؛ استثنا از چه جملهای است؟
سیطره پیامبر و منقطع بودن استثنا
راز نحوی «لا یعلم الغیب إلا الله»
دیدگاه ابنهشام در آیه نمل
استثنای طالوت؛ «إلا من اغترف غرفة»
تحلیل توحید در «لو کان فیهما آلهة إلا الله»
جمع نکره و قاعده عمومیت در استثنا
کاربرد «إلا» بهمعنای «غیر» در قرآن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث استثنا یکی از نکات مهمش این است که گاهی آیات قرآن بهواسطه استثنا متشابه میشود. برخی از متشابهات قرآن، متشابهاتی است که سر استثناست و استثنا باعث شده که تشابه ایجاد شود. چند تا از اینها را میخواهیم تمرین بکنیم و بررسی بکنیم. چهار تا آیه قرآن را کار بکنیم، ببینیم که اینجا "إلّا" چه معنایی میدهد و باید چه شکلی ترجمه کرد. استثنا را باید چه شکلی از توش (در بحث استثنا از مباحث خیلی مهم فقه و اصول) در بحثهای تفسیری و اینها که خب خیلی ثمره دارد. در اصول هم کسانی باب جدا دارد برای خودش بحث استثنا و کاربردی که در فهم متون دینی و در بحث مفاهیم در علم اصول و بسیاری از فتاوا سر همین بحث استثناست. نکته خاصی که از استثنا فهمیده میشود که حالا اصطلاحاً بهش میگویند مفهوم، مفهوم داشتن استثنا.
خب آیه اول در سوره مبارکه غاشیه است، آیات ۲۱ تا ۲۴. (۵۹) «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ إِلَّا مَن تَوَلَّىٰ وَكَفَرَ». بسم الله الرحمن الرحیم. پس تذکر بده؛ «إنما أنت مذکر». فذکر از باب تفعل، همه اصلیش ایجاد ذکر است، یعنی تذکر به آنها بده. خیلی تذکر بده. خب، فقط مذکر هستی. «لست علیهم بمُسیطر»؛ تو به آنها احاطه اجباری نداری. سیطره اجباری از کجا آمد؟ ترجمه خیلی خوب ترجمه شد، سیطره است دیگر. جزء آنهایی که نخواندهای به خاطر کدام باب؟ واقعاً جزء آنهایی که نخواندیم، چون ۱۵ تا باب بود، بابهای غیر مشهور بود: سَطَرَ و یَسْطُرُ. یکیش سیطره که حالا سیناش تبدیل به (خب بله اسم فاعلش است) سیطره. «إلّا من تولّى و کفر». مگر کسی که. مگر از چی؟ مگر از چی؟ مگر خب یعنی چه؟ مگر در اینجا یعنی چه؟ چه مگر فلان! الان مگر احاطه داشتن بر کسی نداریم، مگر کسی که «تولّى و کفر» داشته باشد؟ تولا کند و کافر... کافر؟ «إلّا من تولّى» کسی که پشت کرد و کافر شد. از همان، همه برمیگردی به همان هم برمیگردد.
پس مستثنا از "من" از آن هم جداست. سیطره، سیطره دیگر، همان احاطه و چیرگی. فی الظاهر نزد من این است که استثنا تهران، استثنا از مفعول... مفعول ذکر محذوف است. یعنی: «فذکر الناس إلّا من تولّى». بانکی از علیهم نیست. یعنی مگر کسی که تولا و کفر دارد. چی؟ چی؟ مگر اینها را ذکر بده. مگر تذکر بده. مگر اینها را «فذکر إنما أنت مذکر إلّا من تولّى» کسی که کفر دارد تذکر نده. نه یعنی که بر او سیطره داری. ببینید، دو تا جمله داشتیم: یکی تذکر بده، یکی بر آنها سیطره نداری. مگر خب مگر یعنی چه؟ یعنی مگر سیطره نداری، یعنی سیطره داری بر اینها و تولا و کفر؟ یا مگر تذکر، یعنی اینها را تذکر نده؟ استثنا از چیست که استثنا را باید به کجا برگرداند؟ وقتی بعد چند تا جمله میآید، حالا آن بحث قرینه و اینها هست. اصل بحثش که بحث اصولی است و در علم اصول بحث این "إلاّ" را علا بگذاریم: «إلّا من تولّى و کفر». «إلّا من تولّى و کفر فَيُعذبه الله العذاب الأكبر». بعد به خاطر اینکه تذکر نفع نمیرساند به این، به خاطر اینکه از حق رو برگردانده و کفر عنادی دارد. همانجور که در آیات دیگری بیان شده که انذار و عدماش برای اینها یکسان است. استغفار تو برای ایشان قبول نمیشود و تذکر به قرآن برای کسی است که از وعید بترسد و ذکر به مؤمنین سود میرساند و غیر از این از آیات. پس ایشان میآید و میگوید که آیات دیگر از قرآن حکایت از این دارد که «من تولّى و کفر» از تذکر استثنا شدند، از سیطره عدم سیطره.
ولی ابن خرّوب گفته که استثنا از ضمیر «علیهم» است و این هم منقطع است. یعنی بر ایشان سیطره نداری، مگر کسی که تولا و کفر دارد. که کسی که تولا و کفر دارد حقیقتاً جزء ایشان هست یا نیست؟ جزء آن کسانی که به آنها تذکر میدهی یا نیست؟ حقیقتاً نیست. پس میشود منقطع. «من تولى» مبتداست، «يعذبه الله» خبرش است. همانجوری که در امر دوم قبلاً گذشت. معنا به گمان این است که «لست على الناس بمسيطر، ولكن من تولى و كفر». یک بحثی انشالله حالا دو سه جلسه بعد، اما فعلاً که حالا حالا ظاهراً استثنا دست از سرمان برنمیآید، حل بکنیم. بعداً تو بحث اصول چند جلسه جلو زحمت بدهیم. حالا چند روز دیگر انشالله بحث خوبی داریم که فرق "إلّا" و "لكن" چیست. الان "لكن" ما همیشه میتوانیم به جای "إلّا" بیاوریم. «لست على الناس بمسيطر، ولكن من تولى و كفر». در "لكن" هیچ اضراب ندارد ولی "إلّا" انحصار.
خب آیه دوم، استاد از دنیا رفتند، خدا رحمتشان کند. اینجا چیزی ننوشتم، استاد درس نخواندیم. اصل ماجرا سوره مبارکه نمل آیه ۶۵. همین اینجا پس دو ضلع شد. یکی به ذکر برگردد، ذکر مفعول ذکر، یعنی از آن ذکر قبلی یک ذکر بعدی گرفت که محذوف شده، به "فَذَكِّرْ" دوم، یک ناس را فقط محذوف ... مفعول ذکر المحذوف مفعول. بعد یکی دیگر «لست على الناس بمسيطر» را گرفت، «إلّا» را نه، دیگر آن ابن خروب است، «لكن إلّا» (استثنا) همین قول دوم. بله، بله، دوم "إلّا" را "لكن" گرفت ولی خود ایشان که از مفعول جمله معترضه در نظر گرفت. «فذکر الناس إلّا من تولّى و کفر». خب سوره مبارکه نمل آیه ۶۵ صفحه ۳۸۸. آیه نمل اشتباه گفتم سوره نمل آیه ۶۵ میشود صفحه ۳۸۳. درسته. به نظرم همان قول اولی بهتر باشد، ظاهر آیات و اینها به نظر میآید که مناسبتر است. بحث سیطره را پیغمبر نسبت به کسانی هم که تولا و کفر داشتند با سیطره نداشت. چی کار کردم؟ چی کار میتواند بکند؟ پیغمبر سیطره دارد؟ یعنی چه پیامبر سیطره دارد؟ خب یعنی چه؟ زورکی اینها را میتواند ببرد؟ الان مردم به اعتدال رأی دادند. که این هم گفتش که به موجب... بله. «قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ». صفحه ۳۸۳ آیه ۶۵. «وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ».
ترجمه این «لَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» استثنا چیست؟ خواندهای: «لا يعلم موجوٌدٌ إلّا اللّه». « لا يعلمُ موجودون الغیبَ إلّا اللّه». در رفتنی بود که سریع دستگیر میشد. تا دری ندارد. اینجا، اینجا گفتند که استثنا متصل است، یعنی الله بله حقیقتاً جز آنهاست و متصل و منقطع بودن این استثنا، چون "مَن" به مفهومش خود (خدا) هم میشود. هرچند که خدای متعال شأنش، خدای متعال از جنس دیگری است و از جنس موجودات در سماوات و ارض نیست. به خاطر اینکه گفتیم که شرط نیست در استثنا متصل اینکه مستثنا داخل باشد در جنس مستثنا منه، بلکه لازم این است که شامل بر آن بشود، به مفهومش لازم نیست از جنس او باشد. مهم این است که مفهوم مستثنا منه، مستثنا را در بر بگیرد. نه اینکه لزوماً مستثنا جزئی از مستثنا منه باشد یا از جنس مستثنا. تفاوت: شامل مفهوم مستثنا منه، شامل مستثنا بشود. سیراب وحدت امتحان دقیقاً همین است. هرچند جنسشان یکی نباشد. حالا چرا قید زده: «من فی السماوات و الارض»؟ منّی که در ارض هم باز شامل خدا میشود. «مَن» خالی خب، درست. «لا یعلم من کان موجودات الغیب إلّا الله» مشکلی نیست. ولی «من فی السماوات و الارض» کسی که در آسمانها و زمین است. در بین کسانی که در آسمانها و زمیناند فقط خدا غیب را میداند. قید آسمانها و زمینش را چی کار کنیم برای خدا درست درآید؟ این منافاتی ندارد با شأن خدا. چون در هر مکانی هست و در چیزی از مکان نیست که محدود باشد. همانجور که پیغمبر اکرم فرمود: «فی السّماء الهٌ و فی الارض الهٌ». تو آسمان است هم تو زمین. لذا خدا جزء موجودات در آسمان و زمین است. در آسمان و زمین هست در عین حالی که از آسمان و زمین خارج است. زن نور و خب ابن هشام در اواخر باب سوم گفته که «مَن» مفعول به است، یعنی «مَن» فاعل نیست. «لا یعلم من فی السماوات». ایشان گفته که این «مَن» چیست؟ مفعول به. نمیداند کسی را (کسی را؟ نه). نمیداند کسی (مفعول به و غیب هم بدل اشتمال از «مَن» است). نمیداند حالا آن فاعل، فاعل کسی را در سما که منظورم از کسی را چیست؟ منظور غیب است. و الله فاعل است. یعنی آن الله حصر بافتنی است. استثنا را مفرغ گرفت. مثل «لا یعلم الغیب إلّا الله». و این تکلفی است که از آن مستقیم و اسلوب کلام هم باهاش جور درنمیآید.
ابن مالک گفته که در «فی السماوات و الارض» این متعلق به استقرار محذوف نیست بلکه به فعل دیگری است که ذکر میشود. به صیغه مجهول تقدیرش هم این میشود: «لا یَعلمُ من یُذکَرُ فی السماواتِ و الأرضِ الغیبَ إلّا الله». موجودات، موجود لفظ کلی به همه چیزهایی که هست هستند. هر آنچه که در آسمان و زمین ذکر میشود یک جوری خلاصه با بقیه عجیب و غریب و استثنا متصل است. چون خدای متعال از کسانی که در آسمان و زمین ذکر میشود. اینقدر تقدیر کرده به خاطر زعم از جانب او که او این ابن مالک این تقدیر را آورده. «مَن یُذکَرُ» چرا؟ چون که او فکر کرده که «لا یسبّح فی السماوات و الأرض» حقیقتاً خدا، حقیقتاً تو آسمانها و زمین، خدا را بگوییم تو آسمانها و زمین هست؟ خدای متعال در هر نیست ولی محدوده به مکان نیست، مثل اجسام. یعنی متمکن نیست، متضمن نیست. اشراف دارد بر زمان و مکان در عین حال در زمان و مکان هم هست. ماها مُحیط برامون زمان و مکان است. خدا محیط بر زمان و مکان نیست. خدای متعال احاطه بر زمان و مکان دارد در عین حال در زمان و مکان هم هست. زمخشری هم به خاطر همین پندار، همانکه از ابن هشام نقل شد، گفته و گفته که استثنا منقطع است. یعنی السماوات و الارض الله منقطع است نسبت به او. یک تناسبی باهاش دارد. اصطلاحات مشخص است دیگر، تفسیر که میروید دیگر توضیحات دیگر نیست. آنجا میگوید که این استثنا من بحث ملائکه شیطان منقطع است. دیگر آنجا انسان مفرغ است. مفرغ نیست. منقطع است. یعنی حقیقتاً جزء آنها ولی خطاب شاملش میشود. حالا این هم مسئله مهمی است که حکم بار سیستم منقطع نمیآید بگویند این چون حقیقتاً داخل در او نیست پس حکمش جداست. نه، حکمش با بقیه یکی است. همه قوم هلاک شد، حکم یکی است. وقتی میگویند قومی با الاغ و همه چیز حقیقتاً داخل از لوازم خدای متعال بدل از «مَن» است و این خلاف اجماعشان است، چون که کسی قائل نشده به اینکه میشود مستثنا منقطع را بدل آورد. «الله» بدل، یک ضعفی شاخه این مفسرین اهل سنت است دیگر. کشاف و او حق است، به خاطر اینکه انقطاع منافی بدلیت است. قالب بدلیت شده در حالی که وقتی انقطاع میآید چطور انقطاع و بدلی از جور درمیآید؟ منقطع است. پس این هم حرف غلط.
خب آیه سوم سوره مبارکه بقره آیه ۲۴۹. سواد نداریم. ۲۴۹ صفحه ۴۱. اصل استثنای منقطع بودنش غلط الله استثنا متصل نسبت به ۴۱ (۲۴۹). «فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ». ترجمه بفرمایید. «فمن شرب منهم». کسی که نوشید از آن پس از من نیست. و کسی که نمینوشد، نمیخورد از آن. نخورد از آن (نه، از من). «إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ». مگر کسی که. اغتراف نمیدانم یعنی چه. «غرفةٌ بیده» دستش بخورد. مفعول مطلق نوعی و تأکیدی. چی داشتیم؟ عددی. عدد ۱. حالا این استثنا از چیست؟ چی؟ «إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ». «مَن لم یطعمه» یعنی کسی که اصلاً نخورد از من، مگر اینکه یک غرفه بخورد، باز از من نیست. پس کسی که ازش بخورد از من نیست. از کجا است؟ کسی که از آن بخورد از من. کسی که از آن نخورد از من است، مگر اینکه یک غرفه بخورد، نیست از من است. مگر اینکه یک غرفه بخورد. یعنی از من است یک غرفه بخورد. استثنا از جمله اولیه و دوم، چون معنا مختل میشود به خاطر اینکه اقتضا دارد آنکه کسی که یک غرفه باید بشخورد از آن نباشد. و امر این چنین نیست. چون نوشیدن یک غرفه مباح بوده برای ایشان. «إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ». از آن «فَمَن شَرِبَ مِنْهُ». «مَنِ اغتَرَفَ» مستثنا از «مَنِ» از آن «فَمَن شَرِبَ مِنْهُ». استثنای متصل. یعنی کسی که یک غرفه خورده حقیقتاً جزء کسانی است که از آن نوشیدهاند. او حقیقتاً جزء آنها نیست؟ در حاکم است. خوردن هم زیاد خوردن، هم خوردن کمترین حدی هم که بخورد، بالاخره کوه نمک.
سوره انبیا آیه ۲۱ و ۲۲ صفحه ۳۲۳. جمله اول نیاید پسره بگوییم از من است، کسی از این نخورد از من است، مگر اینکه یک غرفه بخورد. استثنا، یعنی جمله این از من نیست. استثنا میآید حکم را عوض میکند دیگر. نقض حکم ماقبل میکند. اینکه از من است، استثنا چی میشود؟ از «مَن لَم یَطعَمه». برگردانید شما حکم، حکم که تو شرط، استثنا از حکم هم میکنید. کسی که اصلاً نخورد، مگر اینکه یک غرفه بخورد، از من است. خب نه، شما دارید میگویید که اگر اصلاً نخورد، مگر اینکه یکدفعه بخورد، وصفی بگیریم. استثنایی نگویید. با معنای وصفی که شما میفرمایید درست است. استثنا باید حکم داشته باشد. چی که فلان. یعنی شما چه حکمی را دارید نقض میکنید در استثنا؟ یعنی کسی نخورد خوب ندارد. اگر کسی نخورد، مگر فلان، یک دست بخورد، یک کف دست بخورد. خیلی دور نیستید عزیزان. تو فارسی اینی که میفرمایید درست است ولی تو عربی معنا ندارد. استثنا از حکم یعنی حکم ماقبل دارد نقض میشود در ما بعد. اخراج ما بعد از ماقبل. یعنی این حکم ندارد. این حکم داریم سلب میکنیم حکم قبلی. وقتی من هنوز حکمی ندارم چه را میخواهم سلب کنم؟ حکم هم بگیرید شما. این حکم را «ولم یطعمه» بار کرده دیگر. من میگویم این «لم یطعمه» یک استثنایی زده که آن هرگز، با یک غرفه خراب نمیشود. خیلی دور از ذهن نیست. آخه اصلاً کسی که بافته بودند، این واقعاً پیش آن اینقدر بافتنی نیست. این اختلاف حقیقتاً طعم است یا نیست؟ شل کرده. در این حد را گفته ما آقا این را ندید میگیریم. حاشیه میزنی پازل معاصر. آیه ۲۱ و ۲۲ ببخشید سوره انبیا صفحه ۳۲۳. «أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا». تخم مرغش به کجا برمیگردد؟ آیه صحبت میکنیم. آیا اتخاذ کردند الههای را از زمین منتشر میکنند اینها آن را؟ یعنی خودشان نشر دادند این آلهه را، خودشان پخش کردند، گسترش دادند. «لو کان فیهما آلهة إلّا الله لفسدتا». زمین. یعنی گفته مشرکان آنها معبودان الهه به معنای معبود. اولش یک چیزی را میساخته بعداً ازش کره گرفته. خلق میکنند و منتشر میکنند. میتواند باشد؟ به کجا برگردیم؟ به فاعل «اتخذوا». یا میتوانم داستان فیهما اتمّ أن الله هم، خدای امکان، «فیهما آلهة إلّا الله لفسدتا» باشد در آسمان و زمین، در زمین الله. مشهور این است که «إلّا» در این آیه معنای غیر صفت برای آلهه است. «آلهة غیر الله». و جایز نیست که برای استثنا باشد. چون تقدیر این شکلی میشود که «لو کان فیهما آلهة لیس فیهم الله لفسدتا». اگر در این دو تا آسمان و ارض الههای باشد که در آن الهه الله نباشد، زمین و آسمان فاسد میشود، نابود. با خدا الهه باشد. در حالی که الهه بدون خدا منظور است، نه الهه در کنار خدا. در کنار خدا اگر دو تا خدا، آشپز که دو تا بشود شور میشود یا بینمک. این از این آیه استفاده میشود. بر فرضم که بپذیریم باید الله جزء الهه باشد. یعنی فاسد نشدنش بنده به الله نه بنده به این شرک است که چند تا بشوند و شرک میشود، نابود میشود. اساتید بحث کردند، معنایش این اقتضا دارد به مفهومش که اگر در آسمانها و زمین الههای باشد که در آن الهه الله باشد، اینها فاسد نمیشود. معنی فاسد است، قبول ندارد. میگوید پس مراد این است که اگر اینها تولّی کردند و تدبیر کردند امرشان را الههای غیر الله فاسد میشود. به خاطر اینکه میتوانند با همدیگر تنازع و تمانع داشته باشند. ولکن در این دو تا فساد نیست. چون امور منتظم است، متصل است. پس اله واحد. ایشان میگوید که فساد به خاطر این نیست که میگوید آن معنا را من قبول نمیکند که ملاک این است که الله تو اینها باشد. الان باشد. منظور شرک است. منظور چند تا بودن است. چون اینها با هم تنازع میکنند، چون دودستگی در مدیریت سه پایهای نگاه کنیم. آره، ولی اگر در نظر بگیریم خیلی هم دور از ذهن نیست ها. معبودهای تو آسمان «من السما» یک مأمورهایی از زمین «من الارض». خود آیه قبلش دارد دودستگی میکند. با توجه به آن شاید آنهایی که آمدند این را گفتند تو کتاب دینی ما هم همین را نوشته. اگر دو تا خدا باشد، این دو تا خدا را اگر دو تا خدای آسمان و زمین در نظر بگیریم جواب میدهد ها. چون خود آیه هم دارد بالا «من الارض» را میگوید. یعنی اینکه در قبال «من السما» در نظر گرفته دیگر. نه بحث سر این است که «من العرش» به معنای این است که خودتان محیط یعنی حتی احاطه سماعی هم بر شما ندارید؟ رو زمین محصول خودتان است. قبول این حرف نه، خیلی به نظرم نمیخواهد فضا را ببرد دو قطبی اینجوری کند که از آسمان باشد، آن را گفتند. آمدند این آیه را با این در نظر گرفتن، حرف اینها درست است ها. کلیتش درست است. حالا اینی که از این آیه چقدرش دربیاید یک بحث دیگر. اصلش که درست است. یعنی فساد میآید دو تا باشند. یک بدیهی عقلی، دو تا مدیریت دوگانه حتماً دو جور نظام واحد. «إلّا الله» یعنی بخواهد چند تا خدا باشد فاسد میشود. یعنی دارد به تکثر نظر دارد یا بودن الله در اینها؟ خب ما که الله را، الله را وصفیه گرفتیم. اگر استثنا باشد یعنی الهه جز الله. یعنی ما بیاییم حکم را بار نکنیم. یعنی فقط الله که اگر باشد فاسد نمیشود. هر اله دیگر باشد فاسد میشود. ولی اگر وصل باشد، الههای که درش الله نیست. ولی چون خدا معمولاً زیر هر میزند به نظر میآید آن که بله اصل توحید را قبول نکرده کسی بغلش. نوزدهم الصلوات.
ابن هشام در "مغنی" در حرف "إلّا" گفته که اینجا دو تا امر را اضافه کرد. یکی اینکه جایز نیست در "إلّا" در این آیه جایز نیست که برای استثنا باشد از جهت لفظ. همچنین چون "آلِهه" جمع نکره است در اثبات پس عمومیت ندارد. پس استثنا از آن صحیح نیست. «قام رجالٌ إلّا زیداً». این صحیح نیست. چون شما داری یک جمع نکره را میآوری، بعد داری یک نفر ازش. حالا اینجا نگفته که مستثنی معرفه باشد. گفته که جمع نکره در اثبات عمومیت ندارد. مستثنا منه هم باید عام باشد. مستثنا منه باید عام باشد. اینجا یک آل چند تا الهه. این که عام نیست که همه را در بر نمیگیرد. خب باشد. عمومیت ندارد. جمع نکره جنس باید بشود. جنس در بر بگیرد. یا به نحوی باشد که این چند تا مرد ایستادند، غیر از زید هیچ مردی نایستاد مگر زین. میشود استثنا. تازه این هم از جمله مثبت است. تو جمله مثبت «ما قام رجالٌ». چند تا مرد ایستادند، غیر از زید. همه مردها ایستادند غیر از زید. این درست. ولی چند تا مرد ایستادند، چند تا مردی که معلوم نیست.
این استثنا. دوم اینکه «إلّا الله» نعت موکّد، نه مخصِِص. و اگر وصل تخصیص باشد معنا فاسد میشود. به خاطر فساد مفهوم. و چون مفهومش این میشود که اگر در آن دو تا الههای باشد که آن الهه الله نباشند، آسمانها و زمین فاسد میشود. در حالی که این فاسد است. چون معنا این است که اگر در آن دو تا الهه متعدد باشد (غیر از اله واحد) این دو تا فاسد میشود. ایشان میآورد رو تعدد و وحدت. ملاک، الله غیر الله نیست. ملاک وحدت و غیر وحدت. پس «غیرالله» وصف توضیحی برای اینکه تعدد فهمیده میشود از صیغه جمع و هر متعددی غیر از واحد. ایشان میآید و میگوید که آن تعدد از الهه، آنی که اینها گفتند فقط تمام میشود اگر مراد به «آلهة» در آیه تعدد مدبر برای امر آسمانها و زمین باشد. همانجور که کلامشان تصدیق کردند. اما اگر مرادمان تعدد معبود باشد مفاد آیه این شکلی میشود: «لو کان فیهما معبودون». اگر در آسمانها و زمین چند تا معبود باشد و خدا عبادت نشود در آن آسمانها و زمین این دو تا فاسد میشود. به مفهومش این است که اگر عبادت بشود در آن دو تا الله و عبادت بشود غیر از خدا الههای، فاسد نمیشود. یعنی مهم این است که الله عبادت بشود. و این مفهوم همانکه واقع مشاهده این همانکه هست و آیات بسیاری نطق دارد. پس آیات ندا دارد به اینکه مردم اصنام را میپرستند و مؤمنون خدا را میپرستند. و این نظیر آن چیزی است که در روایت آمده که اگر حجت خدا در زمین نباشد زمین را میبلعد. و این همان، و این که من گفتم آیه قبلی آن را تاییدش میکند. چون «آلهة» در آن آیه به معنی معبود است بدون هیچ حرفی. و بر این اساس «إلّا» برای استثنا، نه به معنای غیر است.
ایشان آخر آمد «إلّا» به معنای استثنا گرفت. اگر لفظ «الله» بعد «إلّا» با رفع قرائت بشود، لفظ «الله» بعد «إلّا» با رفع قرائت شده: «إلّا الله» و اجماعی هم هست. ترک بحثی تو. و اگر «إلّا» برای استثنا باشد واجب است نصب آن. اگر «إلّا» استثناییه باشد شما گفتی استثنایی است درست. «إلّا» اگر بخواهد استثنایی باشد اینجا «الله» باید چی بشود؟ منصوب بشود. چرا؟ چون نحویون اجماع دارند بر اینکه جایز نیست ابدال مستثنا از مستثنا منه در کلام موجب. در کلام موجب که ما بدل نمیگیریم که. در کلام منفی متصل. کلام موجب است و متصل مطالبه متصل است. دو صورت موجب «إلّا الله». استثنایی گرفتی در حالی که این «نسق» جواب میدهد که آنی که من گفتم به معناست نه به لفظ و اعراب. یعنی لفظاً و اعراباً این «إلّا الله» وصفی است. اما معنا، معنای استثنایی است. همراه اینکه مبرّد بر آنچه که نقل کرده ابن هشام رفته، مستثنی آل هست، شرطیه چیز دیگر. متصل است. متصل اگر باشد که نیست. اصلاً خود شرط، شرط حملی و سلبی بودنش به چی بود؟ «تالی» داریم. معنای ضمنی، حملی و سلبی بودن شرطیه به چی بود؟ به این بود که مقدم التالی هر کدامش چی باشد؟ حمل و سلب. «لو کان فیهما». اگر الههای جز خدا باشد این همدیگر. الان تو خود این مقدم حمل شده یا سلب شده؟ حمل شده. فاسد خواهد شد. ابن هشام از مبرّد نقل کرده که او گفته که «إلّا» در این آیه برای استثناست و ما بعدش بدل بنابر آنچه مذکریم در قسم دوم شواهدی میآید برای اینکه مستثنا بدل میآید در کلام موجب. و باید این آیه هم از آنها باشد. گفتیم بعضی وقتها در کلام موجب هم بدل، مستثنا بدل از مستثنی است. مثال این هم پیدا بشود دیگر. زیر آب همه قواعد زده. «فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ». اگر «قلیلٌ» گفتیم بعضیها «قلیلٌ» خواندند. «قلیلٌ» اگر باشد: «فشربوا منه إلّا قلیلٌ منهم». این «إلّا قلیلٌ» چیست؟ هم کلام موجب است هم بدل. بعضی قرائت قرآن ما که «قلیلًا». حالا بحث تعدد قرائت هم بحث خیلی مهمی است که از برخی روايات برداشت میشود که تعدد وقتی چند قرائت گفته شده و مصدر این قرائات هم درست بوده هم. اما قول ابن هشام قرائت اهل بیت همین بوده ظاهراً غریبه، و همین بعضی جاها تفاوت مرحوم علامه طباطبایی برخی آیات را با این قرآن تفسیر کرده.
اما اینکه ابن هشام گفته که «آلهة» جمع نکره در اثبات پس عمومیت ندارد، استثنا ازش صحیح نیست. جوابش این است که در قرآن آمده هم متصل هم منفصل. هرچند مراد مانع همان متصل است. مثل آیه که میفرماید: «وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ». «الذین آمنوا» مستثنای متصل. «کثیرا کثیرا» جمع نکره است. «أَرْسَلْنَا إِلَىٰ قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ». مستثنی آمده در قرآن مستثنا منه نکره هم داریم هم متصل است. استثنا متصل: «إلّا آل لوط». متصلش مثل «كثیرا من الخلطا» بود. منقطعش مثل مجرمین که آل لوط جزء مجرمین نبوده. مقام مجرم، مستثنی و این اسم جمع. نکره است. خب.
اما اینکه «إلّا» به معنای غیر بیاید. در این دو آیه است. در این دو بیت: «لو کان غیر سلیم الدهر غیره وقع الحوادث إلّا الصارم الذکر». مجرور شده. وسیله این جوری حالت توضیحاتش میآید از آن جهت که الا معنای غیر است. ما بعدش اعراب تابع برای موصوف گرفته. با او صفت برای ماقبلش است. پس ظاهر میشود اعراب صفت بر مجهولش. و از مثالهای آن، آن چیزی که نقل شده که «لو کان معنا رجلٌ إلّا زیدٌ لَقَلَبنا». و ظاهر است که «إلّا» در این آیه معنای غیر است. بخوانیم سوره مبارکه کهف آیه ۱۶. فقط به عنوان یک مثال وصفیه را انشالله بعداً باز توضیحش را خواهیم داد. سوره کهف آیه ۱۶ صفحه ۲۹۵. «فَتَزَايَلْتُمُوهَا وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ». اینجا منظور چیست؟ «وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ». ظاهر این است که این «إلّا» در این آیه معنای غیر است. حالا توضیحاتش تفاوتش چی میشود؟ خب، این یک کلیاتی از بحث استثنا تا اینجا. آهنگ رقص علی مطر چرا رفت؟ چون تولا و کفر جزء «علیهم» است. چون تولا و کفر جزء «علیهم». آن حرف ابن خرّوب. نظر ایشان فرق دارد. انشالله بقیه آن را فردا بفرمایید. خب، انشالله فردا یک بحثی کلیت دوباره بحث استثنا را تمامش کنیم و بریم تو بحث «إلّا اَلرم». یک جلسه بحث بکنیم. بعد بخش دوم بحثمان میآید: «حاشا» و «خلا» و «عدا». این حروف را بحث بکنیم. پیشاپیش از حروف میزنیم قاطی میکنیم که کلیت استثنا این بود دیگر. استثنا یا متصل بود یا منقطع بود یا اصلاً مستثنا مفرغ. این کلیت بحث استثنا. حالا ادات استثنا چیزهای مختلفی است. گاهی «إلّا». گاهی «حاشا». گاهی «ما عدا». گاهی «غیر». گاهی «سوا». گاهی «لا سی ما لا یکون». اینها سیاق منفصل اصطلاحاً. دو تا جمله را کنار هم بگذاریم این جوری میشود که مثلاً میگویم آقا «اَکرِم کل عالمٍ». جای دیگر میگوییم که «اَلفاسقُ لیسَ بِعالمٍ». که از این الان «الفاسقُ لیسَ بِعالمٍ» میفهمیم که منظور از آن «اَکرِم کل عالمٍ» چیست.
در حال بارگذاری نظرات...