بررسی نحوی آیه مستضعفین در سوره نساء
«ما لهم به من علم»؛ نمونه استثنای مفرغ
چرا «اتباع الظن» منصوب آمده است؟
ایمان اهلکتاب پیش از مرگ مسیح
وقتی استثنا در فعل تحقق مییابد
راز نحوی جمله «لا تقولوا إلا الحق»
تمایز علم و ظن در نحو قرآنی
بلاغت پنهان در آیات استثنایی
ساختار استثنا در کلام منفی قرآن
تحلیل دقیق آیات سوره نساء از منظر استثنا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. آیات استثنا. (سوره مبارکه نساء، آیه ۹۸)
«سَاءَتْ مَصِيرًا» الان بحثش چیست؟ این "سَاءَتْ مَصِيرًا" را قرآن: «أُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَاءَتْ مَصِيرًا». "ساءت" جزو افعال چی بود؟ دو تا چیز میخواستم. فاعل میخواستم، مخصوصِ مذمّت بود یا نبود؟ چه ربطی بود؟ فرد از مخصوص فاعل میشد، فرد از مخصوص برای چی؟ حالا باید اینجا فاعل را چیزی بگیریم که فرد از مسیر باشد. «أُولَٰئِكَ» فرد از مسیر خودش چیست؟ اسمش چیست؟ اسم مکان است. مکان بوده، مسیر بوده، شده «مَصِيرًا». مثل "مغرب" که اسم زمان است و اسم مکانش مثل خالی که گفتند: "نه". «مَفْعَل» هم داشتیم دیگر، مثل «مَسْجِد». «مَسْجِد» اسم مَفعَل، اسم مکان مَفعَل میآید. هم مَفعَل خوشگل گفتم به حساب. پس باید ما فاعل را یک چیز بگیریم و بگوییم که مکان باشد. مکان از «أُولَٰئِكَ» نمیتواند جهنم باشد. «سَاءَتْ مَصِيرًا».
حالا بحث استثنایش هم که جهنم مستضعفین مخصوصِ تمییز بود. آنجایی که «فَاعْلَمْ لِلْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ» را از نظر ضمیر کامل بگیریم. چی میشود؟ اگر جهنم قرینه قبلی را نداشته باشیم، بخواهیم جمله کامل باشد، "ساءت کامل کنار هم داشته" و "ساءت جهنم" و "أَنَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ" مخصوصش میشود. حالا اینجا که کلمه ما موجب است، کجا که باشد؟ علیالقاعده نباید مفرّغ باشد. قاعده بر این است که مفرّغ در کلام منفی میآید دیگر. نفی در کلام. حالا اینجا را بر حساب قاعده که نمیتواند مفرّغ باشد. مستثنا ذکر شده باشد. سرِ این است که اینها که جانشان گرفته میشود، چه وضعی دارند که به خودشان ظلم کردهاند؟ اینها وضع بدی دارند، مگر اینکه مستضعف باشند. بحثِ نقشی در اصل صحبت ما ندارد. سالمه نیست.
جمله اصلی ما که در بحث استثنا است، "سالمه نیست"؛ استثنای متصل یا منفصل؟ چرا، مستضعفین حقیقتاً جزو آنها هستند. حقیقتاً به خودشان ظلم کردهاند. ظلم کردهاند. علت ظلمشان این بوده که مستضعف بودند. دانسته ظلم نکردهاند، ندانسته ظلم کردهاند. یا به جبر خارجی نتوانستهاند. میشود اطلاق عنوان ظالم کرد؟ اینجا اثر وضعیش_بالاخره هست دیگر_اعتقادی و کلامی میخواهد. کنارش دیگر. «الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ». بله، پیداست که همهشان میخواهند از این حُبّه استفاده کنند چون به خودشان مستضعف نبودی. میگوید: «أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً». یعنی اینکه نتوانسته از شرایط محیطی خارج بشود. خودش را خارج کند. بعد خدا میآید این را قبول میکند. میگوید: «آقا! آنهایی که گیر افتاده بودند، قبول. اینها مستضعفاند. «لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا»». حکومتی بودیم که «أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً». مگر اینکه واقعاً کسی گیر افتاده باشد که دیگر چارهای نداشته باشد. «مَنْ سَبِيلٍ».
را استثنایی هم که کرده، دوباره بعدش یک استثنا کرده. حالش را ببرند. حالا انشاءالله خدا... اینها بحث هجرت است دیگر در این آیات عظیم. مراقبت… خب! پس استثنا متصل است. حقیقتاً جزو همان مستضعفین است. ولی آنها مستضعفهایی بودند که میتوانستند. یعنی مستضعف اعم از اینکه بتواند و نتواند. اینها آن گروهیاند که نتوانستند هجرت کنند. واقعاً توانش را نداشتند. متصل و منفصلش.
آیه ۱۵: «مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ» الان که منفی است. «مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ»؛ «مَا» نافیه. «لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» مبتدا و خبر. خبر مقدم. «لَهُمْ» خبر مقدم گذاشتن. «عِلْمٌ» در جایگاه فاعل. چرا؟ علتِ اتباعِ ظن. حالا اینجا اتباع را منصوب آورده استثنای نصب کجاها بود؟ کجاها منصوب مستثنا؟ یکی منقطع. یکی هم که مفرّغ که جایگاه... حالا اینجا کدام است؟ اینجا الان مستثنایش ذکر شده یا نشده؟ «مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ». نظر، نباید ذکر باشد. چرا که این ظن نیست. بحث تبعیت بوده دیگر. یعنی اینها تبعیتی در علم نداشتند که بخواهند از آن تبعیت بکنند. البته خب از آن هم اینها چیزی نداشتند. غیر از اتباعِ ظن. به یک اعتبار مستثنا ذکر «لهم» یعنی نیست برای ایشان چیزی. «مِنْ شَيْءٍ». علت «عِلْمٌ» را اینجا علم نگیریم. صرفاً یک خبری بدونیم. یک آگاهی اجمالی. کردی! منظور اینها اصلاً کلاً علم نداشتند. به جایش چی؟ یک چیزی میخواهد که واسه این دو تا باشد. علت این باز بهتر است اتفاقی بیاوریم که کلی باشد. اعتبار ظن را ازش جدا کند. خب آن وقت میخواهید این نصب اعتبار را از چی بگیرید؟ بهش بیاورید. «اِتِّباع» باید یک نقش منصوب داشته باشد. اگر بخواهند «اِتِّباعَ الظَّنِّ» را در تقدیر بگیرید، باید مفرّغش بکنیم و تازه از کدام اقسام میشود؟ که مستثنا حذف شده است دیگر. «مَا لَهُمْ بِهِ اتِّبَاعٌ مِنْ عِلْمٍ». «قَالُوا بِهِ اتِّبَاعٌ مِنْ عِلْمٍ». «بِهِ اتِّبَاعٌ» یعنی ما این را مبتدای موخر «اِتِّبَاعٌ» مبتدا بودن. «لَهُمْ بِهِ اِتِّبَاعٌ» درنمیآید. «مَا لَهُمْ بِهِ اتِّبَاعٌ». میشود «اِتِّبَاعًا». «اِتِّبَاع» باید اسمش باشد. گفتم اینجا مگر استثنای متصل متصل باشد از علم. یک خورده همچین لایتچسبکی. منفصل چی؟ منقطع. ظن علم نباشد. منقطع از فقط دو تا حالت متصل خواندن. منفی که هست. «آقا! ما هر چی متصل بخواهیم بگیریم، باز دوباره قیمت از چی؟ رنگ و بوی منقطع که دارد.» علت «اِتِّبَاعُ الظَّنِّ». «اِتِّبَاعُ الظَّنِّ» دارد میگیرد. مستثنا درست است به الف لامدار اضافه شده است، ولی یعنی باز «اِتِّبَاعُ الظَّنِّ» اتباع مطلق ظن. من ارتقاء ظن خاصی. تو منطق مشکل تبعیت اعتبارش هیچ کاری حال نکردم. مگر اعتبار «اِتِّبَاعَ الْعِلْمِ إِلَّا اِتِّبَاعَ الظَّنِّ». من نسبت به آن اتباع علم نداشتم. علت علم نداشتن. علم نداشتن. مگر «اِتِّبَاعَ الظَّنِّ» خودش یک مصداقی از علم است. مصداق از علم. ولی حقیقتاً متصل نمیشود. دوباره سیستم. یعنی حمار جزو قوم. «اِتِّبَاعَ الظَّنِّ» در علم است. به نظر از علم بگیریم. مستثنایمان مستثنای من علم بگیریم. یعنی به اعتبار رفع مبتدایی. یعنی مفرّغ میگویند: «اِتِّبَاعَ الظَّنِّ» ما به عنوان علم در نظر میگیریم، ولی حقیقتاً علم نیست. مصادق علمی. اگر مصادق علمی نیستش، به عنوان یکی از مصادیق علم. مثل حمار و قوم. دیگر به عنوان یکی از مصادیق قوم. مفهوم کلانی که گرفته میشود، هست «اِتِّبَاعَ الظَّنِّ» تو مفهوم کلان علم. جزو قوم بگیریم. نگوییم مسادیر. مصادیق به افراد بگیریم. کد علم. از این جنس هیچی ندارد. مبتلا جنس را کلاً دارد میگوید. از جنس علم اینها هیچی ندارند. مگر «اِتِّبَاعَ الظَّنِّ». اعتبار ظن را تازه به عنوان جنس علم و بخواهیم بگیریم، میگیریم. ولی نیست. تازه آن هم از جنس علم نیست. همان بحث قومی. یعنی اینها اصلاً از جنس علم هیچی نداشتند. یک اعتبار ظن داشتند که این هم فکر میکردم که از جنس علم است. تازه آن هم از جنس ... با همان نصب منصوب بودن. چرا خدا نگفته. «مَا لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ».
بحث قتل حضرت مسیح. خیلی جالب است که قرآن اصلاً بحث سر همین است. اینها همه مسیحیت بحث صلیب است دیگر. صلیب هم روی چیست؟ قتل حضرت مسیح. مشبه بوده. یکی شبیه عیسی را گفتند، دار کشیدند. قسم از عباس تمدن ۲۰۰۰ ساله. تازه اختلاف جنگهای صلیبی محور جنگها و خطکشیهایشان همین بحث صلیب و قتل حضرت عیسی. الان محور سال نوشان و همه اینهایشان همین است دیگر. که بحث… ولی خلاصه میبینی چقدر ماجرا داریم. عیسیکشی «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ». این آیه که اصلاً از آیات عجیب قرآن است. خیلی اینها غریباند. این آیات. اگر ما بحث قرآنی نکنیم برای یک طلبه در تمام عمر طلبگیاش یک ترجمه و نیست از اهل کتاب. «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ». مگر اینکه ایمان به عیسی میآورد قبل از مرگش. هر اهل کتابی قبل از مردن ایمان به عیسی میآورد. یعنی چی؟ چقدر آیه، آیه سنگینی. روز قیامت هم بر ایشان شهید است. «وَ إِنْ مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْكِتَابِ». «أَحَدًا» را میگیریم. «أحدًا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ». «أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»، «أَحَدٌ مِنَ التُّجَّارِ». «إِنْ أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ». استثنا مفرغه و مستثنای ما حذف. مستثنایمان هم چی بوده؟ احدی از اهل کتاب نیست، مگر اینکه ایمان خواهد.
مشکل این است که فعل مستثنا، مستثنا با فعل مستثناست. واقعاً یعنی هیچ راه دیگری نداریم؟ آخه اینجا الان چیزی از چیزی استثنا نمیشود؟ چرا. یعنی اینکه هیچ اهل کتابی، هیچکس نیامد غیر از زید. هیچکس نیامد غیر چی از چی کسر شده؟ زید از هیچ پژو. شما نیستید مگر فلان. شما نیستید مگر مثلاً یک عده غافل نیستم. «لَسْتُمْ إِلَّا بِغَافِلِينَ». «إِلَّا غَافِلِينَ». استثنا شده. یعنی از همهتان که غافل هستید و غافل نیستید. غافل هستید. از همهتان که میتوانید غافل باشید و میتوانید نباشید. هستید غافل. مجموعهی ذهنی در نظر بگیریم. کاملتر از این. بعد این را ازش جدا بکنیم. اگرچه که این کل آن مجموعه باشد. حالا اینجا اهل کتابی که میتوانند ایمان بیاورند و میتوانند ایمان نیاورند، همهشان ایمان میآورند. این گروه که از آن ذهنیت. حالا اگرچه که مصداق خارجی ندارد. برسیم که تا حالا نمیرسیم. فردا انشاءالله. این هم از چه جور میشود فعل ما استثنا باشد؟ «لَسْتُمْ إِلَّا تَغْفُلُونَ». مثلاً شما نیستید، مگر اینکه غفلت میورزید. اصل در استثنا این بود که چی بشود؟ وصل. استثنا قسمت کردن در اصطلاح. اخراج موارد شرط نبود که اسم باشد. مستثنی. «وَ إِنْ أَحَدٌ» نامجاره بود. میشود یک فعل بیاوریم. یک فعل بگیریم. بگوییم «إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَيَفْعَلُونَ» مثلاً «يَعْتَقِدُونَ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ». ال از اهل کتاب. «إِنْ أَحَدٍ مِنَ الْكِتَابِ يَوْمِنُونَ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ». اینها ایمان نمیآورند، مگر اینکه همهشان ایمان میآورند. استثنا نداشتیم. بگیریم فعل. ام. بالاخره مستثنا «مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ». ایمانم «أَهْلُ الْكِتَابِ» را میتوانیم مبتدا بگیریم. یک خبری از فعل برایش بیاوریم. «إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ يُظْهِرُونَ». مثلاً قطعات ندارند. فیلم اهل کتاب. «يَفْعَلُونَ». هیچکدام از اهل کتاب ایمان نیاوردند، مگر اینکه همهشان ایمان میآورند. ۱۰ از صفر. «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ». از اینها که هیچکدام ایمان نیاوردند، همه مؤمن هستند. از این صفر تا صد تا ما داریم دنبال یک چیزی میگردیم برای اینکه خبر به اهل کتاب. «مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ يُظْهِرُونَ». از اهل کتاب اظهار نمیکنند، مگر اینکه ایمان.. ربطش خیلی اظهار و ایمان. والا اعم از ایمان چی داریم؟ چه واژهای داریم که هم شامل ایمان بشود هم شامل غیرش؟ یک اعتقاد نیست؟ اعتقاد نمیآورند، مگر اینکه ایمان… فکر کنیم ببینیم چه چیزی. چه فعلی را میشود تغییر کرد. دیگر جایی دیگر بحث کنیم.
«وَ لَا تَقُولُوا فِي دِينِكُم إلَّا الْحَقَّ». خب. «لَا تَقُولُوا شَيْءً إِلَّا الْحَقَّ». «قَوْلَ الْحَقِّ». خبر، «فَلَا تَقُولُوا إِلَّا الْحَقَّ». مگویید مگر حق را. مفعول بهش میشود مستثنا. مثلاً مفعول به مستثنا شد. خبر جمله همیشه «مَا قَالَ أَنَفًا» (سوره محمد، آیه ۱۶). «مَا قَالَ أَنَفًا» که چیز. جوابش «قَالَ مَا قَالَ أَنَفًا». جواب چه چیزی گفت؟ به زودی قرینهی همین حق اینجا الان چیست؟ مفعول مطلق نوع برای قول. اینجا: «وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ عَلَى اللَّهِ». «الْقَوْلُ الْحَقِّ». الحمد. یعنی مضاف محذوف است. یعنی نمیآید به اینکه چه چیزی را بگویید؟ چگونه بگویید؟ درباره خدا. مختصات آن قول را میگویم. مختصات قول. نه اینکه در این قول چه چیزی ما تو قول گذاشتیم. یعنی معقول را کار نداریم. خود این قول حق باشد. نه اینکه معقول حق باشد. یعنی اگر اثبات شده در ادبیات عرب که معقول قول همیشه جمله است. ولی بحث سر این است که چگونه بگویید؟ کیفیت. نگویید مگر آن چیزی که خود همان حق است. این هم وجهش بد نیست. شاید مقولمان میشود حق. روشن است که «الْحَقَّ» مفعول به است. دیگر علیالله آهنگ در زبان عرب همیشه معمول جمله است که مفرد استعمال شده. «سَيَقُولُونَ...». قرینه بود. میپرسم که «مَا قَالَ الْحَقَّ أَنَفًا». الحق شاید این حق، مثلاً بیان از یک جمله باشد. حق. حق. حق. این حق دارد یک سری جمله را دارد بیان میکند. یعنی جای آن. از این جهت خیلی نمیآید به اینکه بگوییم خود همین را گفت. وصف «عَلَى اللَّهِ» شما نگویید مگر حق را. یعنی من دارم یک چیزی میگویم که این مصداق برای حق است. (سوره زخرف، آیه ۸۷). «خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ». همین است که ما با معقول کار نداریم. اینجا حق با معقول کار ندارد. با وصف معقول کار دارد. یعنی آنی که شما میخواهید بیاورید. مقولتان است. جمله است. مفرد. با آن کار ندارد. محضر این نیست. هر چی میخواهد باشد، باید حق باشد. باید این وصف را داشته باشد. بر خدا نگویید مگر قولی. آن مقولی که این بحث را دارد. حالا آن مقول میخواهد جمله باشد، میخواهد مفرد باشد، به آن کاری نداریم. این وصف حق را باید داشته باشد. مستثنا که معذور است. از ۱۵ تایی که مفرغ بود دیگر. یکی از اقسام چی بود؟ کل ادبیات. تمام مستثنا حسب قرینه داشت. بله. میشود که مستثنایمان تقریباً یک چیزی باشد.
در حال بارگذاری نظرات...