جلسه دهم : حقیقت و مجاز در استثنای منقطع
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
استثنای منقطع؛ مجاز یا حقیقت؟
دلالت «الا» بر حصر حتی در مجاز
خروج معتکف و سه استثنای شرعی
معنای دقیق «غیر المغضوب» در حمد
تفاوت نحوی «الا» وصفی و استثنایی
اخراج حکم در استثنا و موضوع در وصف
آیا «الا» وصفی هم حصر میرساند؟
توریه و فریب عرف در ساختار زبان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. درباره "الا" بحث میکردیم و عرض شد که "الا" برای استثناست. خود استثنا دو نوع است، قبلا هم اشاره شد؛ یکی متصل و یکی منقطع. در متصل، مستثنا از جنس مستثنامنه است و در منقطع، از جنسش نیست. «الا سیارتم» که از دست زیوف نیست، «سیارتم»! برخی گفتهاند که «الا» در استثنای منقطع به معنای «لاکن» است. «الا» در استثنای منقطع، یعنی «جاء القوم لاکن ما جاء حمارهم». اینطور برایتان ترجمه میکرد استاد که مرحوم شدند، چون استثنا از غیر جنس معقول نیست. پس استثنا که از غیر جنس معقول نیست، یعنی جنس معقول باید باشد و از جنس آن هم باید باشند. وقتی که نیستند، دیگر استثنا نمیشود. مجاز است. اینجا در واقع این بحث مجاز است؛ حالا بعداً هم در بلاغت با آن کار داریم و هم در اصولِ حقیقت و مجاز، که از بحثهای خیلی مهم است؛ بهخصوص در بلاغت. اینجا در واقع تعبیر ما، تعبیر مجازی است. «جاء القوم الا الحمار». اینجا دیگر حقیقت نیست، مجاز است. مجازاً ما داریم میگوییم الاغشان نیامد. الاغ را به قوم نسبت میدهیم. حقیقتاً پیچ معنایی ندارد، همان «لاکن» میشود. «به جز ماشین شما»، اینجا چیست؟ ماشین ما جزء ماشینهای شما هست یا نیست؟ نه، من حقیقت و مجازش را میخواهم بگویم. حقیقتاً این ماشین جزء آنها هست، ولی جنس معقول منظور این نیست. «فسجد الملائکة کلهم الا ابلیس». مجاز است دیگر، مجازاً ابلیس را جزء ملائکه میداند. حقیقتاً جزء ملائکه نیست و از حکم خارج میکند. از حکم سجده دارد خارج میکند. آن که تویش بحثی نیست. استثنای منقطع اسناد مجازی میدهد. یک چیز نیست، حساب «فقط ابلیس»؛ اصل در استثنا حصر است دیگر. مگر اینکه قرینهای بیاید یا بعداً تعابیر دیگری بیاید که بفهمیم که از برخی آیات قرآن استفادههایی کردهاند. گفتهاند که فقط ابلیس نبوده که سجده نکرده است؛ یک تعداد دیگر از ملائکه هم بودهاند، به اسم عالیین، که آنها هم سجده نکردند. دلیلشان چیست؟ میگویند که خدای متعال به ابلیس گفت که «استکبرت ام کنت من العالین». استکبار کردی یا از عالیین بودی؟ منظور یعنی همان معنای علو که از صفات رذیله است که در مورد فرعون هم گفته شده که «انه کان عالیا من المسرفین». حس برتریطلبی و اینها. عالیین یک عده از ملائکه بودند که اینها آنقدر غرق خدا بودند که متوجه امر خدا نشدند. اینها عالیین بودند. اینها در مرحله هیمان بودند. حالات خاص عرفانی و اینها. «آلین بودی که سجده نکردی». آنها سجده نکردهاند. مدل روایی هم برایش هنوز پیدا نکردهایم. هیچ جا هم ندیدهایم. بویی از این هم از روایات هنوز استشمام نکردهایم که اینجوری باشد. ولی خب بالاخره بزرگان شماتت کردهایم. قولشان را (اسم) غرق بودن نبوده.
ما یک مدلول تصوری داریم در اینها، یک مدلول تصدیقی. مفهوم تصور و تصدیق هم که روشن است دیگر. در مورد تصدیق، حکم داریم. در مبنای تصوری، حکمی نیست. «الا» در استثنای منقطع و متصل، دارای یک موضوعله، یعنی صرف خطور است دیگر. در مبنای تصوری که این اخطار با ذهن دارد، به محض اینکه میآید، یک چیزی به ذهن میآید، حکم با آن نیست. چون از یک آدم خواب هم که یک لفظ را میشنوی، میآید. از یک کسی هم که اصلاً به این زبان آشنایی ندارد، یک نفر به انگلیسی صحبت میکند، وسطش سه چهار تا کلمهاش فارسی است. کلماتش تصوری است، او قصدش این نبوده، جزمی نبود، حکمی نبود. حالا در متن تصور ما موضوعله داریم. یک لفظی وضع شده برای لفظ دیگر، درست. و این دو دارای یک معنای جامع هستند. «الا» در استثنای منقطع و متصل یک موضوعله است و این دو تا یک معنای جامع دارند که «الا». بنابراین وزن واحد مدلولشان هم یک چیز است. یعنی هم در استثنای متصل و هم در استثنای منقطع، ما موضوعلهمان یکی است. خب دلیلش چیست؟ «تبادر». چون آنچه که از نفس «الا» در همه موارد فهمیده میشود، معنای استثنا و اخراج است. حتی شما در مورد «حضر از زیوف الا سیارتم» یا «جاء القوم الا حمارهم»، این معنا به ذهن میآید و ترجمه در ترجمه گفته میشود که: «مهمانها آمدند مگر وسایل نقلیه». قم آمدند، مگر را میگویید! استثنا را واقعاً میگویید! استثنا، حقیقتاً استثنا. اینجا هم «الا» برای استثنا وصل شده. «الا» برای «لاکن» درست «لاکن» میدهد. استثنا! از این رو جایگزینی «لاکن» در اینجا صحیح نیست، چون معنای حصر نیز از این تعابیر فهمیده میشود. در حالی که «لاکن» بهطور وضعی فقط دلالت بر مخالفت دارد. «لاکن» دلالت بر حصر ندارد. «الا» دلالت بر حصر دارد. فقط الاغشان نیامده. هر آنچه که ربطی به قوم دارد، آمده. ولی اگر بگویم «لاکن ما جاء حمارهم»، این حصر فهمیده نمیشود. درست شد؟ پس ما «الا» را نمیتوانیم به معنای «لاکن» بگیریم. مترادف با «لاکن» نیست. به دو دلیل: یکی اینکه هم حقیقتاً دلالت بر استثنا داشت و دلیل دوم اینکه دلالت بر حصر داشت که «لاکن» نه دلالت بر استثنا دارد و نه دلالت بر حصر. بنابراین فهم معنای حصر خود قرینهای بر وجود معنای استثناست. هرجا که حصر فهمیده بشود، استثنا فهمیده میشود. استثنا هست. «لاکن» اضراب استثنا نیست. اضراب استدراک، اشتباه گفتن نیست. یک توهمی را در دفع توهمی برای شما ممکن است تبیین میکند، روشن میکند، یک زاویهای از آن را رفع میکند، یک زاویهای از آن را باز میکند، خارج میکند از ماقبل. مقبول. خب در متن تصوری چی؟ بعد از آنکه ثابت شد محل تصوری در استثنای منقطع همان استثناست، تصوری چیست؟ در استثنای منقطع محل تصوریاش باز استثناست، استدراک و اینها نیست. نوبت به مدلول تصدیقیاش میرسد، به این بیان که آیا گوینده از این معنا به معنای دیگری که معنای اول است، انتقال یافته است یا خیر؟ بنابر اینکه گفته شود مستثنا من ذَوُف است، در اینجا قرینه مانع از اراده متن تصوری در مقام اراده جدی است که حالا بحث، بحث اصولی است، خیلی واردش نمیشویم. بعد مقام سقوط مقام اثبات دارد که آن هم بحث اصولی است. این بحث را جای خود رد کنیم. در مدلول تصوری خیلی بحثهایی این تکههایش بدبختی اصولیاش اساسش این بود که استثنای منقطع باز هم استثناست، استدراک نیست.
بحث بعدی: «اصل در استثنا». بنابر اینکه بگویم در استثنای منقطع گوینده از معنای استثنا به معنای «لاکن» انتقال یافته است، در این صورت مجاز است. بنابر احتمال دوم متن تصدیقی همان معنای استثنا است نه معنای «لاکن». در این صورت هرچند مبدأ تصدیق آن نیاز به قرینه دارد، یعنی مبالغه بودن نیاز به قرینه دارد. مبالغه دارد میکند اینکه دارد حمار را هم جزء قوم میداند، این مبالغه است. میگوییم مبالغه بودن احتیاج به قرینه دارد. اصل بر این است که مبالغه نیست. اصل بر این است که حقیقتاً او حقیقت ادعایی و اینهاست. در بلاغت بحث میشود، انشاءالله. در هر صورت ما در یک چیزی شک میکنیم، استثنای متصل است یا استثنای منقطع؟ اصل بر این است که کدامش را بگیریم؟ متصل. به مبالغه بودن قرینه میخواهد. اینجا این است که منقطع باشد. منقطع، مبالغه منقطع باشد، قرینه میخواهد. اصل بر عدم مبالغه است. اگر شک بکنیم. اگر شک بکنیم، اصل بر این است که حقیقتاً جزء ملائکه. قرائنی میآید، میگوید که این جن بوده از ملائکه نبود. اینجا مبالغه کرده در اینکه شیطان را از ملائکه دانسته است. استثنای نکات خوبیها، بحثهای خوب است. و اینکه حالا منقطع هم البته برای حصر دارد یا ندارد؟ استثنای متصل که دارد برای حصر. بنابر معنای «لاکن»، هرچند مقصد اصلی گوینده انتقال به معنای «لاکن» است، ولی هدف او از بکارگیری «الا» آن است که «الا» بر حصر دلالت دارد و خود «لاکن» این معانی را بهطور ضعیف دلالت میکند. از این رو معانی چون حصر نیز ازش استفاده میشود. بنابراین نمیشود گفت چون مخصوص است از «الا» معنای «لاکن» است. فقط دلالت بر استدراک و ابدایت دارد. چون در این صورت استعمال «الا» لغو خواهد بود. چنانکه در رأی تو. اصلاً در هر صورت مدلول استثنای منقطع، معنای حصر. البته ممکن است بگوییم چون گوینده از استثنای اخراج چیزی از حکم قبل نیست، بلکه در مقام مبالغه بر این مطلب است که اگر قرار باشد چیزی را خارج کنیم، باید از غیر جنس باشد و از این رو از «الا» استفاده میکند. نمیتوان معنای حصرش را فهمید. که حالا آن بحثش توضیحات دارد و بگویم اینجا الان برای ما کاربرد ندارد. اساسش این بود که در استثنا میکنیم و بر حصر چه متصل، چه «لاکن» هم اگر معنای «لاکن» بدهد، باز از حصر خارج و معنایش مبالغهای میشود که حالا معنای «لاکن» هم نمیگیریم. همان سؤال.
این روایت را میخوانم بعد ببینیم که چه معنایی: «لیس للمعتکف شنوائی تقویت لیس للمعتکف» یعنی چی؟ «اینکه از مسجد خارج شود الا الی الجماعه او جنازه او غائط». یعنی معتکف از مسجد نمیتواند خارج بشود مگر برای اینکه بخواهد نماز جمعه بخواند. حالا اینها استثنایشان استثنای متصل است یا منقطع؟ «معتکف» استثنا از چیست؟ مستثنامنه چیست؟ «خروج» محذوف است. چیست؟ «الا امر مستثنى ان یخرج» یعنی خروج. «لیس للمعتکف خروج تودی الی امر الا امر نماز جمعه، امر فلان، الا الی خروج جمعه، الا الی خروج جنازه، خروج الی جنازه، خروج الی غائط». این ور خروج. خب حالا اینها حقیقتاً مصداق خروج هستند یا نیستند؟ متصل. رختکن چه جور استثنا گرفتیم؟ حالا من برای ادای قرض کسی میخواهم از مسجد خارج شوم در حین اعتکاف. میتوانم متناسب با این روایت حالا هرچی. حالا خودم کسی هستم که برای دین میخواهم خارج شوم. آنهایی که نخواندهاید، نفهمیدهاید. نماز جمعه حصر است. یعنی منحصراً همین سه تا را فقط جایز دانسته برای خروج از مسجد معتکف. این سه تا را منحصراً میتواند خارج بشود برای دستشویی، تشییع جنازه. اعتکافش درست است. حتی روز سوم اعتکاف برای تشییع جنازه هم بره، باز اعتکافش درست است. به هم نخورده. تشییع جنازه کفایی یا غیر کفایی؟ دیگر نه، تشییع جنازه که دیگر کفایی ندارد. تشییع کفایی، دفنش کفایی. تشییع کفایی وقتی مثلاً تو حمل جنازه در هر صورت غیر ضروری میشود. بله، تعبیر جنازه آورده بود. تعبیر مطلق آورده بود. میتواند همهاش را دربر بگیرد؛ چه دفن و چه حمل و چه تشییع و چه غسل. و این الان از همان مواردی است که یک حد اکبری این دارد، یک حد اصغرش هست. یک موارد قانون کلیتر میتواند داشته باشد که این قانون زیر مجموعه الان دین هم میتواند خارج بشود دیگر. جزء این نیست. درست. بله، یک چیز کلیتری دارد. مثلاً یک تعریف کلیتری برای خروج دارد که این میشود بچههای مثل همان قضیه طبابت و دیابت. حالا سؤال. حالا با سنگ روایت دیگر میفرماید که: «لاینبغی للمعتکف ان یخرج من المسجد الا لحاجت لابد منها». معتکف نمیتواند از مسجد خارج بشود مگر به خاطر اینکه به خاطر حاجتی که ازش ناچار باشد. مریض باشد مثلاً باید برود به پدرش سر بزند، قرض کسی را بدهد، عیادت برود، غسل جنابت کند. درست شد؟ آنجا مگر حصر نداشت؟ بیمارستان! حصر «الا» نظیر کار پیامبر فقط نظیر بودن نیست، خصوص مطلق تعارض بین دو تا روایت. برای هر حاجتی. خب این سه تا را به عنوان سه تا حاجت دارد مطرح میکند. آهنگ. حالا یک چیز دیگر آمده بود کنارش، آن خیلی سخت است. کجا؟ یعنی مثلاً مثلاً «لدین» آن بیاید کنار این. چون دوتایش قلقلک بدهد. بعداً میبینیم که مکاسب همه درگیریها همین جاهاست. اینجور چیزهایی لینک مکاسب شده. مکاسب به خاطر همین چیزهاست. یک روایتی آنجا این را استثنا کرده، اینجا این یکی این را استثنا. به ذهنت رسید که آن با خصوصی نیست، دو تا متبایناند. بعداً که حالا باید تو بستههای اصولی و اینها روش بیشتر بحث کنیم. بحث تعارض مهمترین بحث اصول است. بحث تعارض خیلی مهم است حتی تو گفتار بزرگان. بله، تعارض بحثهای عرفی است. دیگر حالا تو روایات که بحثش جداست و اهل بیت راه حل دادهاند به ما برای اینکه چیست که درگیر میشویم با تعارض؟ که درگیر میشویم چه کار باید بکنیم؟ تو زندگیهایمان هم که خب خیلی حصر هم آمده تویش. حلش کن!
استثنایی میخواهیم. بحث دوم در مورد «الای وصفی». «الای وصفی». این منظور از «الای وصفی» چیست؟ مثلاً یک جاهایی مثل «العلماء الا الفساق اکرمهم». «العلماء الا الفساق اکرم». این وصفی است. هرچند همان معنای استثنا و اخراج را دارد و معنای جدیدی نیست و فقط برای تقریب ذهن گفته شده که استثنا در آن به معنای غیر. علت وصفی، معنای غیر میدهد. یعنی «العلماء غیر الفساق اکرم» یعنی علمایی که فاسق نیستند را اکرام کن. ولی تو استثنا این دیگر نداشت. «الا» برای این که نمیدانم میگوید که «جاء القوم بلا ذیل»، قوم آمد. علمایی که فلان نیستند. حالا این «غیر» را همیشه باید همین «ای که» ترجمه کند؟ الان تو سوره مبارکه حمد، یک وقت هم گفتم ترجمهها غلط است، خاطرتان هست؟ تو سوره حمد چه جور ترجمه کردهاند آخر سوره را؟ «اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب». راه کسانی که به آنان نعمت دادی، نه کسانی که مورد غضب واقع شدهاند و نه گمراهان. استثنا کرده! در حالی که «غیر» معنای وصفی دارد. وصفی وقتی گفته میشود، یعنی «ای که» ترجمه کرد «کسانی که». آورده باشد، آن حلش میکند. نه «کسانی که»، کجا برای کجا آورده باشد؟ این «کسانی که» برمیگردد به «الذین انعمت». یعنی «الذین انعمت ای که». وقتی این «کسانی که» چه؟ «کسانی که مورد غضبشان» دو تا میشود. ببینید، دارد جدا کسانی که بهشان نعمت دادی، نه آنهایی که اینجوری بودند. اصلاً بحث این نیست. کسانی که بهشان نعمت دادی که غضب برشان نکردی، که ضالین نیستند. یعنی میشود نعمت را، یعنی در واقع نعمت را داده بهشان ولی جدا. یا نعمت دادی یا غضب کردی یا ضالین. در حالی که نعمت دادی و ضالین و مغضوب شدند یا نعمت دادی و ضالین و مغضوب نشدند. من جزء آنهایی بشوم که نعمت دادی و ضالین و مغضوب نشدهاند. چطوری باید نوشت؟ «راه کسانی که به آنان نعمت دادی که کسانیاند که بر ایشان غضب نکردی و ضالین نیستند». کسانی که بر ایشان نعمت دادی و مغضوب و ضالین نیستند. نگاه نکرده بودم به این. همیشه اینها را جدا دیده بودم و از هر کسی هم شنیدم جدا برایم گفت از بچگی. الان دارم یک دور میزنم. هیچکس نگفته بابا مثلاً عمر هم اولین بار کفیل وصفیت ندارد، استثنایی است. الان آقای دکتر میفرمایند بررسی «راه نعمت حسین که نعمت دارانی که مغضوب الضالین نیستند». «انعمت» نعمت دادی به آنها. به مغضوب به گمراه نشدم «برق» بگذاری برای کسانی که نعمت به آنها دادی و مغضوب و گمراه نشده. «بهیشان غضب نکردی، مغضوب علیهم و گمراه نیست». استثنا البته. حالا تو برخی روایات این را سه دستهاند: یا منعم علیهم یا مغضوب یا ضالین. بفرمایید که به حساب مغضوب میشوند یهودیها. یعنی آنها زیر مجموعه «انعمت» باشند که خدا هم میگوید دیگر یا بنی اسرائیل. آن جزء آنها باشند، حله! ولی اگر بیاید طوری ترجمه بشود که از «انعمت» جدا بشوند. این هم خیلی رسا بود. نسبت همین که نعمت داده ولی «علیکم» شده ولی «با غضب الله علیها» هم شده.
بنابراین چنانکه در تعابیری چون «اکرم العلماء الا الفساق»، «الا» استثنایی است و دلالت بر معنای «الا» در تعبیر «العلماء الا الفساق اکرمهم». هم حالا تفاوت بین این دو تا چیست؟ تفاوت بین این دو در عاملیت «الا» نسبت به ما بعد خودش. به این بیان که در مواردی که ما بعد خود را مستثنا قرار میدهد، مثل «اکرم العلماء الا الفساق»، بهصورت عامل مستقل عمل میکند و عامل دیگری درش تأثیر نمیگذارد. ولی وقتی وصفیه میشود، عامل دیگر هم وجود دارد و آن هیئت ترکیبی است که دلالت بر وصفیت دارد. پس فرق بین استثنایی و وصفیه، تو چیست؟ استثنایی بهتنهایی عامل است، وصفیه بهتنهایی عامل نیست. هیئت ترکیبی هم باید کنارش بیاید تا عامل باشد. رضا وصفیه، اعراب ماب. «الا» وصفیه چیست؟ تبعیه. عاملش توی نصبش به دیگر سخن. در این موارد «الا» همان معنای خود را دارد و در هر دو صورت معناش واحد است. لیکن در هیئت کلام، دلالت بر وصفیت ما بعد برای ما قبل «الا» دارد. بنابراین ما بعدش فقط مستثنا نیست که فقط خود «الا» درش عمل بکند. بلکه ما بعد در حکم صفت برای ما قبل این هیئت عطیه در آن عمل میکند و از این رو عمل خود «الا» در اینجا ظاهر نمیشود. تا برساند ما بعد «الا» وصفیه، اعرابش، اعراب تبعی است. یعنی «الا» عامل در عامل تنها نیست. بعدش علامتهایش چیست؟ بهشتی عراقی که وقت میگیرد. اعلام بعدش به تبع قبلش است. یعنی «الا» به تنهایی عامل است. ولی در استثنایی «الا» به تنهایی خودش نصب میدهد. از این رو عمل خود «الا» در اینجا ظاهر نمیشود تا این معنا را برساند. در حقیقت وصف به دو صورت میآید: «العلماء الفساق» و «العلماء الی الفساق». «الا» در تعبیر دوم فقط معنای استثنایی را در ما بعد خودش ایجاد میکند و سبب میشود که بهصورت مستثنا وصف قرار بگیرد. هم وصف است، هم استثنا. دو تا. وصفی که هست، هم وصفی هم استثنایی اخراج میکند. «الا» هم دارد اخراج میکند. هم وصفی، یعنی هم اخراج میکند هم عامل نیست به تنهایی. مؤید این معنا آن است که اگر «الا» را به معنای غیر در نظر بگیریم، اسم خواهد بود. در حالی که «الا» از حروف و معنای حرفی است. مگر اینکه گفته شود خود غیر هم از معانی حرفی است. چون از الفاظ دائمالاضافه است. حالا بحثش بعداً میآید که غیر اسم است یا حرف و «الا» حرف یا اسم. و اینگونه الفاظ دارای معنای حرفیاند. لیکن بهحال معنای حرفی «الا» با غیر متفاوت است. بنابراین تفاوت این دو «الا» در استقلال و عدم استقلال آنهاست که تفسیر آن در مبحث مستثنا مقتضای این تفاوت آن است که استثنا در استثنایی بهحکم مستثنامنه رجوع میکند و استثنا ولی در وصفی استثنا بهخود مستثنامنه رجوع میکند. همان بحث حکم و موضوع. استثنای «الا» استثنایی، اخراجی از چی؟ حکم. «الا» وصفی، اخراجی در چی میکند؟ موضوع. یعنی «اکرم العلماء اکرم العلماء الا حسنات». «اکرم العلماء الی الفساق این الا» دارد چی اخراج میکند؟ «العلماء الا الفساق». نه اینکه «عالم نیست»؟
«العلم». ببینید تو این تعبیر پس میشود. میگوییم یک وقت اکرام نکن. یعنی «اکرم العلماء الی الفساق». علما را اکرام غیر از فساق. یعنی فساق را اکرام نکن. درست؟ یعنی ما الان اکرام را آوردیم، گفتیم روی یک عده بار میشود، اخراج حکم. ولی میگوییم «العلماء الی الفساق اکرمهم». دیگر نمیدهیم. نمیگوییم کیا اکرام بشوند، کی اکرام نمیشوند. میگوییم یک آن یک دسته کیان؟ علمای غیر فاسق. حالا علما را دو دسته میکنیم. علما یا فاسقاند یا فاسق نیستند. باید حتماً این جابهجایی هم صورت پس گرفته باشد. تو کجا؟ «اکرم العلماء الا الفساق». این از این ترکیب ما نمیتوانیم آن برداشت را داشته باشیم. وقتی آن باشد، بله. استثنایی، وصفی، تبعی به شعر نمیشود. تبعی بشود. چرا اینجا عرض کنم که معنای غیر نمیدهد؟ «اکرم العلماء غیر الفساق»، خیلی دور از ذهن نیست. بله، ولی خب سیاق خیلی نمیرساند. در صورت حالا اگر «الا» استثنا باشد، اخراج حکم میکند اگر وصفی باشد، اخراج موضوع. سوره قرآن غیر الله قطع شد. توی اولی «العلماء الی الفساق اکرم» او میشود بدفیه، بله. «الف ساق» میشود استثنایی. بعد آن اخراج به چی برمیگشت؟ استثنایی، استثنایی اکرام حکم دو دسته است. این میگوید موضوع دو دسته است. بحث سر این نیست که عالم نیستند. میگوید: عالم فاسقاند و غیرفاسق. شما غیرفاسقش را اکرام کن. اکرام دو دسته است. یا اکرام علمای فاسق یا اکرام علمای غیرفاسق. اکرام برای علمای غیرفاسق باشد. اکرام را دارد دو دسته میکند. روشن است دیگر. حالا این هم از بحثهایی که کلیت هم حل بشود، اشکال ندارد. حالا این توی رسائل خیلی شیخ روی اینها کار میکند، مخصوصاً تو آیه نبر. نحوه استفاده از آیه ۹۰ «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا حتی یتبین لکم انه الحق». چی؟ چیزی. حتی گیم وصفی است یا استثنایی است و کلاً یک مسیر دیگر میرود. برداشتهای دیگری میکند. که «لو کان فیهما آله الا الله لفسدتا». این هم چیست؟ وصفی است. گفتیم وصفیه معنای استثنایی را هم دارد. فقط تفاوتش تو چی بود؟ و تفاوت تنها در بعد عاملیت هم بود دیگر. حالا اینکه حکمش معلقه، فساد. فسادی که معلق است بر تعدد. «آله الا الله»، خیر الله. «آله غیر این فساد بار میشود». حالا این «الا» نمیخواهد فساد را. پس اینجا اگر ما بخواهیم در نظر بگیریم باید تو این بحثهای وصفی حتماً حکم بعدش بیاید. قبلاً موضوع برای ما کاملاً قید موضوع. اول موضوع را تبیین میکند. بعد وصفیه باید حکم بعد از موضوع بیاید. بعد از جداشدگیهای موضوع. وقتی که اول حکم روشن میشود، بعد موضوع. آنجا دیگر علت. وقتی که اول موضوع روشن میشود، بعد حکم. نمیشود وصفی. تفاوت تنها در عاملیت «الا» است که در اینجا مابعد آن وصف برای ما قبل قرار میگیرد. پس در «الای وصفیه» ما عاملمان چیست؟ آها هیئت ترکیبی. ولی در استثنایی خود «الا» علی آله الا الله. اینجا عامل در الله چیست؟ هم «الا» هم هیئت. چون نعت بر «آله» است، عاملیت دیگر ندارد. بالاخره تأثیر دارد میگذارد رو «الله». لفظی نیست دیگر. نه دیگر لفظیش میشود وصف خودش که نیست. وصف ضدش است. «الله متغیر الله»، دیگر غیر الله نکره است. بنابراین معنای آیه اینجوری است که اگر در آسمان و زمین خدایانی که خدا از آنها استثنا شده است، وجود خدایانی که خدا از آنها استثنا شده، استثنا را داریم تو وصفیه. تو معنا قویتر نیست؟ نه، این به موضوع دارد میخورد. آن به حکم. قویتر نمیشود گفت قوی است. یکتنه نصب میدهد. عامل این دو تا چیز میخواهد عامل بشود. این معنا هیچ اشکالی و استحاله در آن مطرح نیست. خب حالا «الای وصفی» دلالت بر حصر دارد یا ندارد؟ حصرش را چه کار کنیم؟ دو احتمال اینجا مطرح است. یکی اینکه بین «الا» استثنایی و وصفی در متعلق اخراج و استثنا تفاوت وجود دارد. زیرا در صورت اول یعنی استثنایی قید حکم است و استثنا در آن با حکم رجوع میکند و آن را تخصیص میزند. ولی در صورت دوم قید موضوع حکم است و ربطی به حکم ندارد و مانند آن است که گفته باشیم «العلماء غیر الفاسقین یجب اکرامهم». بنابر استثنایی چون استثنا از حکم مستثنامنه هست، ظهور در حصر دارد. پس «الای» همانی که گفتیم مفهومگیری. گفتیم بتوانیم بگوییم اثبات شیء نفی چی کند. ما ادا کنیم تو «الای وصفی» هم نفی مردم میکند. پس تو کدام حصر است؟ تو استثنایی. تو وصفی هم حصر است. «العلماء الا الفساق یجب اکرمهم». یعنی اکرام فقط بر علمای غیر واجبه. از کجا معلوم که اکرام بر علمای فاسق هم واجب نباشد؟ اینجا دارد میگوید اکرام بر علمای غیرفاسق. شما نمیتوانید بگویید که جای دیگر پس نمیتواند بگوید. تعارض میشود. نقص. اکرامهم فساد فقط به این نیست که غیر الله کسی باشد. فساد میتواند تو موارد چون قید موضوع است نه قید حکم. قید حکم مگر باشد، حصر حکم. نه دیگر. ولی اینجا حکم سر جای خودش. موضوع را دارد قید میزند. لذا این موضوع نیست، یک موضوع دیگر میآید. یک دور اصول هم الحمدلله گفتیم. اینها خیلی ذهن را باز میکند. الان اصول که برسیم، اینکه چقدر ذهن آماده است. طلبهها خیلی میلنگند. اول که وارد اصول میشوند، احساس میکنند که مثلاً یک کسی اینها خواب بودند مثلاً اینها را برده وسط یک جنگل تاریکی ول کرده. این جوری حس تلفات علم اصول میشود. اخراج حکم بود. به معنای حصرش فهمیده میشود. در نتیجه اکرام همه علما واجب است و فقط اکرام علمای (نامفهوم). از این رو، بنا بر این معنا اگر متکلم فردای آن روز افراد دیگری را استثنا کند و بگوید: «اکرم العلماء الی النحویین». عرف این کلام را مخالف و مفهوم کلام اول میداند. چون «الا» دلالت بر حصر دارد. موارد این چنینی را حمل بر حصر اضافی میکند. فساد! حالا باز حرفت عوض شد؟ «العلماء الا الحسنی اکرمهم». بعد میگوییم: «العلماء الا صرفیون اکرم». دیروز گفتم آنها را اکرام نکن. امروز میگویم اینها را اکرام. همه را دیگر غیر از این گفتی که دیگر اکرام هست، فقط اینها جدا. دیگر برای همه اکرام هست، فقط اینها غیر قابل. ولی بنابر وصفی «الا» در حکم اوصاف دیگر خواهد بود. و چنانکه تعابیری چون «العلماء غیر الفساق یجب». گوسفند صائمه را شما زکات بدهی. گوسفند مثلاً گوسفندی که شما توی آخور به چیز میدهی، کاه میدهی، علف میدهی. این زکات ندارد. کی گفته؟ آن زکات دارد. کسی که درس بخواند، نمره میآورد. کسی تقلب بکند، نمره نمیآورد. آن نتیجه را دارد. بله. کسی دیگر هم میتواند با تقلب نمره بیاورد. کسی با دزدی نمره بیاورد. کسی با پارتبازی نمره بیاورد. اینها همه هست. من خواستم این را بگویم. حالا من دارم میگویم: «العلماء الی الفساق اکرمها». اینها را اکرام کن. دیگران را اکرام نکن. فقط. یعنی دیگران را هم دارد نسبت به دیگران هم حرف میزند. علما را اکرام کن. فقط فاسقان را اکرام نکن. از این رو جایز است که علمای دیگری نیز دارای (نامفهوم). فردا بیاید بگوید: «العلماء الی النحویون اکرم». تعارض با همدیگر بین این کلام با کلام قبل منافاتی نمیبیند. چون که اگر ابتدا گفته بشود از علما غیر اکرام. بعدش بگوید: «العلماء غیر النحوی یجب اکرامهم». بین این دو تا هیچ تنافی وجود ندارد. چون وصف دلالت بر انحصار حکم ندارد. یک کلمه وصف مفهوم به معنای اصولی ندارد. مفهوم یعنی همان نفی ماعدا. مفهومی که تو اصول استثنا نفی مردم میکند، ولی وصف نمیکند. استثنا مفهوم دارد، ولی وصف مفهوم ندارد. مثالهای کلی افقی ساده است. حالا اینجاها خیلی گیری نداریم. تو حلقه ثانی و ثالث و اینها تازه آنجاها دست و پا زدن تو بحث شروع میشود. خیلی چیز خاصی توش نیست. بحث بحثهای ادبیاتی مفهومگیریاش دارد بحث میشود. آنجا بخشی همین بخشیاش این جاهایی که با متون. یعنی بحث لفظی است. همین بحثهای عقلی که باز بحثش جداست. مقطع عقلشان میآید. ادامه منطق تقریباً. در واقع آزاد و «الا» وصفی هرچند وصف برای ما قبل، لیکن این وصیت مربوط به ما بعد آن است. «به کسی نمیتواند ادعا کند که الا صفت برای العلماءست. بلکه آنچه صفت واقع شده خود کلمه الفساق است. الا صفت نیست. فساق صفت.» و «الا» فقط یک معنای زائدی درش ایجاد میکند تا به ضمیمه «الا» به معنای به همان معنای استثنایی است و همان مفاد استثنایی میرساند. پس احتمال «الای وصفیه» هم دلالت بر حصر دارد که حالا حرف مورد قبولی نیست. بهار مفاد استثنا اگر میرساند و قید موضوع حکم بودن منافات با دلالت بر حصر ندارد. مثلاً در معادل فارسی آن هر وقت گفته شود اکرام کن علما را مگر فاسقین آنها را، این تعبیر چه تفاوتی با تعبیر «علما مگر فاسقین آنها واجبالاکرام هستند» دارد؟ ساحلی که بین این دو تعبیر فرقی وجود ندارد. از این رو به نظر میرسد اگر مولا بعد از تعبیر «العلماء الی الفساق اکرم» میخواهد بگوید «اکرمهم»، عرف بین این دو تعارض میبیند. واقعاً فارسی «علما غیرفاسق را اکرام کن» با «علمای غیرنحوی را». فارسی این قضیه هست. را پذیرفتیم این را که تو عربی «الا» این کار را میکند. فارسی واقعیتش این است که ذهنمان را میآورد. وقتی این «الا» بیاید، دیگر به جز اینکه بیاید، دیگر ذهن نمیتواند بیاید موضوع و محمول را از هم جدا کند. بعد بگویم خوب اینجا را موضوع بود قضیه. دیگر فقط این! فقط اینها بار شد. دیگر فردا دیگر فقط دیگری هم میتوانیم بگذاریم کنارش؟ فارسی این قضیه را خیلی نمیشود جدا کرد. وصف هم که مفهوم دارد یا ندارد. دوگانه تو اصول مفهوم دارد، مفهوم ندارد. فارسی، عربی. فارسی، فکر تو ذهن وقتی میآید. فردا دیگر توقع نداری طرف بیاید یک گروه دیگر را جدا بکند. وقتی جدا میکند، تو ذهن تعارض ایجاد قطعا مردم آقا مثلاً علما به جز پاسبانشان را شما تحویل نگیرید. از فردا علما به جز آنهایی که عمل نمیکنند را تحویل بگیرید. تازه این را هم گیر میدهند. یعنی همین را هم که الان من خودم امروز ذهنم را چک کردیم، دیروز گفته شده بود، یعنی ذهن گیر است سر این قضیه. حالا دیگر به قول شما اگر دیگر این دو تا هم عرض هم بشوند که دیگر خیلی کار سختتر میشود. بچهای که مثلاً لاتریک حرف بد میزند، بچه که حرف بد نمیزند، رفیق باش. بعد فردا یک بچهای که دیگر برایش بیاوری، میگوید بابا دیروز که آن را گفتی، دوباره امروز. حالا شما تک تک خصوصیات منفی را بخواهی از ولی حقیقتاً تعارض ندارد با هم. من قبول کردم. یعنی ذهن پخته منطقی قبول میکند. ولی ذهن عام نه، قبول نمیکند. اگر عرف را بگذاریم بر اساس مبنا را بگذاریم بر اساس عرف، اینجا دچار مشکل میشود. یک خلاصه دو تا احتمالی بود که در مورد حصر داشتنش مطرح بود که دلالت بر حصر دارد یا ندارد. دکتر تمایل بهش داشتند چون دیروز ما گفتیم که عرف ملاک است، تعارض پیدا میکند. ذهن حضرت استادمان وقتی بعضیها کوتاه میآیند نه بسته خیلی خوبی است. ثمرات خیلی دارد. حالا الان نگاه کردم مرحوم نائینی تو تقریراتشان بحث اقرار کتاب اقرار بود. لمعه تلدار. اگر وصفیه بگیریم یا استثنایی بگیریم. کلاً دو تا اقرار میشود و دو تا یعنی موضوع تخصیص میزند. قشنگ. یعنی دو نوع قضاوت میشود کرد نسبت به این حرفی که این بنده خدا زده. آقا مثلاً من مثال فارسی بزنیم برایش. یکی تو اقرارش بگوید که مثلاً «الاولاد الا صغارهم قتلتهم». «الاولاد الا صغارهم قتلت». تو آن خانهای که من رفتم، بچهها را غیر از کوچکهایشان کشتم. خب مثلاً همه کشته شدند تو آن خانه. ما میخواهیم بریم کسی کی قاتل است. طرف اقرار میکند میگوید: «الاولاد الا بچهها را من کشتم غیر از کوچکترها. قتل اولاد الا صغار». «صغارهم قتلت». «الاولاد الی صغار». من اولاد را کشتم مگر صغارشان. حالا استثنایی و وصفی با هم تو وصفی حکم بعدش میآید. تو یکی میشود بچههای غیر کوچک را کشتند. یکی دیگر میشود که فقط بله. از یکیش هست، از یکیش چیز فهمیده نمیشود. میگوید بچههای غیر بچههای خیلی کوچک چی؟ اینجا سکوت کن. بعداً یک قرینه جور میکنیم. یعنی اقرارش الان فقط به این است که اینها را کشته. نسبت به آنها اقرار نکرده. ولی تو میگوید: «قتلت الاولاد الا صغارهم». اقرار کرده نسبت به اولاد که اینها را کشته و غیر صغار را نکشته. دو تا حرف دارد میزند. یکی اینکه بچهها را کشته. یکی اینکه کوچکها را نکشته. تو یکی ما میفهمیم که بچههای غیر کوچک10 را کشته. معلوم نیست موضوع، موضوعی که آن صغار ازش خارج شدند. محل بحث هم همین است که اگر ما برای وصف اینجا «الا» وصفی حصر قائل بشویم، این تو هر دو تا اقرار کرده به جفتش. ولی اگر قائل نشویم، اقرارش الان فقط به این بوده که من بزرگها را کشتم. به این اقرار کرد. ولی اینکه چی کار نکشتم، تو اقرارش نیست. بزرگهایی که کوچک نبودن، من کشتم. قفل چی برداشت میکند از این وقتی بهش بگویی؟ باز هم میگوید که پس کوچکها چی بچه؟ ولی خب ما اگر مثلاً خودمان تو تئوری اینجوری اگر حرف بزنیم، دروغ نیست دیگر. من هم بزرگها را کشتم هم کوچکها را. بچههایی که کوچک نبودند، من کشتم. راست یا دروغ است؟ سؤال روشن است. میتوانم به من بگویند دروغ گفتی؟ اینطور بخواهیم جلو برویم، اینجاهاست که خیلی کار ظرافت پیدا. راحت میشود توری. یک بخش از توریه همین جاهاست دیگر. اصلاً از لحن فهمیده میشود وصفی است یا استثنایی است. یک نکته، بعد یک نکته دیگر اینکه یکی از مراتب توریه. بحثهای توریه فقهی هم مطرح شده. کسر را میآورد تو ذهن. یک روایتی خیلی جالب است. اگر بتوانم پیدایش بکنم. طرف آمد گفت آقا فلان عالم. ما فکر میکردیم شیعه است. این هم که آنوریه. که حضرت فرمودند چی گفته؟ «الا» فلان عنوان، تمرین. تو برهان نبود. چرا که مثال چک چک صفحه خلاصه اینجا نمیشود خفه طرف را گرفت. میگوید: من گفتم بچهها را من کشتم. نکشتم. دروغ گفتی. گفتی: من بزرگهای غیر کوچک. «من بچههای غیر کوچک را کشتم». خب مگر گفتم چی کار نکشتم؟ به من دروغ گفتم. سیبهایی که ترش نبودند را خوردم. سیبهای ترش هم نیست. یک سیبهای ترشی کی خورده؟ من دیگر سکوت میکنم. غیر ترش خوردم. یعنی قید موضوع مفهوم هم نه. یعنی که حکم بعد از اینکه موضوع مشخص میشود. مغالطه ۱۰۰٪. ۲۹ امام است. خلیفه هارون. من چنین است که موسی بن جعفر «انه غیر امام». امام هارون است. من هم غیر امام. فاصله غیر امام است. تو خیابان طرف راه میرفت، جار میزد «الا فلان». که این «الا» که استثنایی نیست. خیلی خوشحال شده. خلاصه اینجاها خیلی دچار مشکل شده. نه اینکه نمیشود با ارور پیش رفت. توریه هم همین است. توریه را با عرف نمیشود پیش رفت. رویش پیشرفت همین است که ما چون بنا را بر همان اتفاقاً حرف همین است. چون عرف بنا را بر همین میگذارد. سرش کلاه میرود. چون قاعده این است. سرش کلاه میرود. نه. یعنی که ما دست از قاعده برداریم. چون قاعده بر این است که اول چیزی که احتمال میدهد را میفهمد و روی همان اساس کار میکند و این قاعده را همین حساب میشود. چیزی را که دو پهلوست به آن صورت که اول از همه دارد روی گفت و چیز دیگری منظور داشت. درست. این مشکل از عرف نیست اتفاقاً. مشکل مشکل از این است که. یعنی سر این میشود کلاه گذاشت که عرف این را میفهمد. اگر عرف نمیفهمید که سرش نمیشد کلاه گذاشت. عرف، عرف چی میفهمد؟ آنی که عرف میفهمد حجت است. وقتی متنبهش میکنی، معنای درست را میفهمد. نه. معنای درست را کار نداریم. معنایی که اول از همه متنبهش میکند. متنبه که میشود آن طرف غرضش چی بوده؟ غرضش تقیه. خودش را حفظ کند الان دارد حرفی میزند که عرف چی میفهمد؟ سنی بودنش را میفهمد. پس عرف حجت است. الان میرود تو دادگاه بحث علمی میکند، میگوید بابا مگر اینطوری من نگفتم؟ میگویند چرا. میگوید آقا من وصفیه گفتم. قاضی بر اساس این دیگر حکمش را حذف میکند. پس اینجا الان بحث عالمانه شد و بحث عرف رتبهبندی عرفی میشود. نه بحث عالمانه. عرف، عرف یک نگاه اولی دارد. یک نگاه سادهانگارانه دارد. یک نگاه تخصصی. عالم بودن دایی یا استثنایی. همین که میگویند طرف گفته که ما رابطه با آمریکا میخواهیم چه کنیم؟ امام گفت که ما رابطه با آمریکا میخواهیم چه کنیم؟ فلانی میگوید که ما رابطه با آمریکا میخواهیم. طرف یک جمله نوشته. این را خواسته بگوید که گفته این یک ایهامی فلان جایش دارد. این لفظ مثلاً یک ظرافتهای این شکلی از شما تو کلمات حافظ تو عبارت حافظ خیلی از این معنای اولی که دارد میدهد و شاعر و مخاطب میفهمد مد نظر نیست. ولی یک لطافتهای دیگری هم نه دیگر مد نظر تو است. من نیست. شما سیبها را همه را نخوردی. لحظه اولی که عرف قضاوت میکند، ذهنش میگوید شما چیزی بار نخوردی. گفتم که سیبهای غیرترش خوردم. نخوردم. آن قسمت تنوعیاش را ایجاد دو مرحلهای است. یعنی یک مرحله برداشت خطای برداشته در صورت برای عرف میماند. پس اینجا اینجوری نیست که ما بگوییم آقا عرف گذاشتنه. به ما بگوییم آقا عرف هرچی بگوید ما قبول داریم. نه، عرف هرچی بگوید ما قبول نداریم. گفت هر کجا دچار اشکال برداشت بشود، ما قبول نداریم از عرف. دست به شرط اینکه خطای برداشت نداشته. یعنی خود عرف میفهمد که یک چیزی که اول از همه فهمیده، اشتباه بوده. خطای برداشت چند لایه است. یعنی عرف میفهمد که یک لایه ابتدایی یک چیزی میفهمد که باز میتواند عمیقتر از این هم بفهمد. نه، باید آن را بفهمد. اگه آن را نفهمد، کلاه سرش رفته. باید بفهمد. شعر حافظ نیست یا قرآن نیست که خط اولی که برداشت بکنی درست باشد. خط دومی هم که برداشته بکنی عمیقتر. اینجا غلط است. یعنی این قسمت اولی که برداشت میکند، اگر روی آن بخواهیم حکم غلطه بکشیمش. به خاطر اینکه برداشت عرف را داریم نگاه میکنیم. همان عرف و متنبه که میکنی قبول میکند. میکارد. این حرف درستی است. یعنی اینطوری گفت. این جایش من برداشت کردم که یعنی همه سیبها را خورد. ولی خب درست است اینجوری که گفته. یعنی آدم درست است، تعصب نداشته باشد میپذیرد. پس اشکال ایجاد شد. یعنی اشکال در عرف ایجاد میشود. اینجا ما نمیتوانیم طبق عرف اینجا الان حکم بدهیم. حالا پس این کلیت بحث که حرف شما درست است که همان غلط را هم عرف آخرش باید ما از عرف نمیتوانیم کوتاه بیاییم. عام بدون قضاوت قبلی. عرف یعنی بدون پیشزمینههای ذهنی. فکر فکر را دچار اشکال میکرد. جهت. اینجا الان یک چیزی ما آوردیم که تو فکر عرف دچار خیلی یک طوری صحبت کردیم که عرف نتوانست مسیر درست تفکر را مفهوم. خیلی خب. این حالا تا اینجا بحث شد. انشاءالله ادامه بحث که یک جلسه، دو جلسه دیگر با سرعت بخوانیم، دو جلسه تمام. دو جلسه، سه این بحث «الا» را تو این مرحله تمامش بکنیم. باز یه خورده بحث دیگر در مورد داریم. الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...