جلسه یازدهم : آیا «الا» بر حصر و نقیض دلالت دارد؟
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
تفاوت «الا» وصفی و استثنایی در نحو
آیا هر «الا» مفهوم حصر دارد؟
نقش سیاق در تعیین معنای «الا»
سه حالت اعراب برای مستثنا
تحلیل نحوی آیه «وما محمد الا رسول»
«الا» در کلام مفرغ چگونه عمل میکند؟
بدلیت در ساختار «الا من سفه نفسه»
استثنا در چند جمله و قاعده رجوع
از فقه تا بلاغت در فهم استثنا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ**
بحث این بود که آیا «الای استثنایی» و «الای وصفیه» دلالت بر حصر دارند یا ندارند و اثبات نقیض میکنند یا نمیکنند. در مورد «الای وصفیه» دو قول وجود داشت که دلالت بر حصر داشته باشد، و درباره اینکه بر اثبات نقیض هم دلالت بکند، گفتند که این هم لازمه اخراج و استثنایی است که بر آن دلالت دارد؛ چون وقتی گفته میشود که "علما، مگر فاسقین، واجبالاکرام هستند"، لازمهاش این است که اکرام در مورد علمای فاسق واجب نباشد.
ممکن است گفته شود که این معنا از آن استفاده نمیشود و لازمش نیست؛ زیرا در اینجا "الا" فقط بر اخراج حصری از موضوع حکم دلالت دارد، نه حکم. برخلاف تعابیری چون "اکرم العلماء الا الحسنی" که چون اخراج از حکم لازم است، لازمه اخراج از حکم این است که نقیضش ثابت شود. ولی در اینجا استثنا مربوط به موضوع است و نمیشود از آن، انتفای حکم در مورد مستثنا را ثابت کرد. ولی معنا صحیح نیست؛ چون برفرض که لازمه عقلیاش نباشد، ولی عرفاً هر وقت گفته میشود: "علما، مگر فاسقین را اکرام کن"، نقیض هم برای مستثنا ثابت میشود، یعنی آنها واجبالاکرام نیستند. "وصفی" هم نفی ماعدا را میکند. آخرش یعنی همان مفهومگیری که در اصول میگفتیم، اینجا بحثش به این صورت میشود که این هم قطعاً مفهوم دارد. هرچند دیروز بحث کردیم که واقعاً عرف این را میفهمد یا نمیفهمد. گفتیم بین علمای اصل اختلاف است در این مسئله.
دوران بین "وصفی" و "استثنایی" اصطلاحات اصولی است. من یکخورده پرهیز دارم که بخواهد بحث شود. مدلول مطابقی اینها را که در منطق نخواندهاید؟ خواندهاید متن مسابقه را. حالا "الا" در هردو صورت در مدلول تصوریاش به کار رفته است. مدلول تصدیقی در هر دو مطابق با مدلول تصوری خودش است. واسه همین دلیل بر ترجیح این دو از جهت خود "الا" نیست. یعنی ما هیچ دلیلی نداریم که بگوییم اصل این است که "الا" استثنایی باشد یا اصل این است که "الا" وصفیه باشد، ولی سیاق کلام در برخی موارد ظهور در استثنایی دارد، مثل "اکرم العلماء الی الفساق". گاهی هم ظهور در تغییر موضوع داریم، "اَکْرمُ العلماءَ الفُسَّاح" و در این موارد حمل بر ذو القرینه میشود. پس اصل نه با استثنایی بودن است و نه با وصفیه بودن؛ همیشه باید به سیاق نگاه کرد و گفت که "الا" استثنایی است یا وصفی است.
دو تا وضع دارد: یک بار برای استثنا وضع شده است، یک بار برای مساوی برابر برای وصف استعمال. حصرش خیلی بالاست احتمال استثناییاش. تمام آن مثالهایی که در آن ۱۵ حالت زدیم، تماماً حکمی بود؛ یعنی تماماً استثنایی. قبول ولی استعمالش باشد، وقتی اینقدر زیاد است یعنی اینکه به نظر میآید که وضعش هم برای آن بوده. نه، وضعش هست برای آن، ۹۰ درصد آن را میبینی ۱۰ درصد درست است. نه، وضعش برای هم استثنا و هم وصف است. فقط مسئله این است که کاربرد آن حالتش بیشتر است. بله، یعنی هیچکدام اینجوری نیست که چون "الا" حرف است، حروف که معنا ندارد. حروف کجا معنا دارند؟ تا وقتی در جملهای نیاید، معنا ندارد. رضا همیشه نیاز دارد به یک سیاق، به یک کلام اصلی که معنای تخصیص و تأکید از دوایی و مدلولهای تصدیقی که سیاق فهمیده میشود. اینکه تخصیص باشد یا تأکید باشد، این از مدلول تصدیقی است نه "الا".
وصف برای وصف مطلق وصف، یعنی اینکه وصف آمده برای اینکه تخصیص بزند یا تأکید بکند، لفظ "الا" دلالت بر استثنا و اخراج دارد و این معنا را در وصف ما بعد ایجاد میکند، ولی اینکه وصف برای تخصیص است یا تأکید، دلالتی ندارد. مثلاً در تعبیر "اکرم العالم العادل"، عادل بهعنوان وصف عالم مطرح است، ولی اینکه دلالت بر تخصیص دارد یا معنای دیگر از موضوع لهش یا معنای دیگر از موضوع استفاده نمیشود، معلوم نیست. آمده بگوید عالم عادل را اکرام کن، یعنی اگر عالمی حالا عادل هم بود، ولی بخواهد بگوید که اگر عادل نبود اکرام نکن. یعنی اگر بخواهد تخصیص بزند، یعنی غیرعادل را اکرام نکن. ولی اگر نخواهد بگوید که غیر عادل را اکرام نکن، میشود تأکیدش.
یعنی چون حالا اصل این است که عالم، عادل هم هست دیگر، مزید بر علت. فرق تخصیص و تأکید وصف فقط برای بیان گوشهای از جهات چیست که در موصوف مطرح است و آن را به قیدی از قیود ترقی میکند و معانی دیگر از اغراضش به شمار میرود و اثبات هر نیاز به قرینه دارد. باز دوباره بین این دو تا هم هیچکدامش اصل نیست. باز باید در سیاق و کلام فهمیده شود. البته معنای تخصیص ارجح است؛ چون از بین این دو مدل تصدیقی، مدلولی که موافق با معنای است، تخصیص است نه تأکید.
به عنوان مثال، در تعبیر "لو كان معنا أحدون الا زيدون لَقلبنا" اگر دو کانتر باشد، "لو کان معنا أحدون" اگر کسی غیر از زید با ما باشد، ما را حتماً بر ما غلبه میکند. "لوکان معنا أحدن" اگر با ما باشد که میآید "لَقلَبنا" بگیریم. اگر کسی با ما غیر از زید باشد، موصوف کلی خودش را تخصیص میزند. وصفیه است ولی در عین حال دارد تخصیص هم میزند. وصفیه هم باز ترجیح دارد که تخصیص بزند. در وصفی هم ترجیح با تخصیص است تا تأکید. و تخصیص هم به معنای اخراج برخی افراد از موضوع است. ولی حالا در تعبیر "لهو علیه عشرون الا درهم"، "الا" معنای موصوف خودش را تأکید میکند؛ چون معنای مثال اینجوری میشود: "لهو عندی عشرون موصوفت به انها غیر درهم". او به گردن من ۲۰ درهم دارد، درهم. خب این "الا درهم" الا وصفی است. معنایش هم تأکید است، یعنی چه؟ یعنی او ۲۰ درهم دارد. ۲۰ درهم یعنی چه؟ بیست درهم یعنی یک درهم نیست. ۲۰ درهمی که یک درهم نیست. "الا درهم" یعنی ۲۰ درهم، یک درهم ازش کم. تخصیص نیست که بشود ۱۹ درهم. او به گردن من ۲۰ درهم دارد. "الا درهم" یعنی باز ۲۰ درهم دارد. ۲۰ درهم، یک درهم است؟ نه، ۲۰ درهم، ۲۰ درهم است. فرق تخصص کاربرد دارد و بهکار میرود. "علیه عشرون درهم الا درهم" یک درهم نیست ها، ۲۰ درهم. نه اینکه "الا درهم" عام مردم استفاده در عربی که بهکار میرود. حالا در فارسی هم بهکار میرود. بله، ۵ ساعت که ۵ ساعت، ۵ ساعتی که یک ساعت نمیشود. ۵ ساعتی که یک ساعت نیست. ۵ ساعت غیر یک ساعت. فارسی عکسش استفاده میشود، یعنی چیز بزرگتر از این ۵ ساعت که یک هفته نیست بیا دیگر این ۵ ساعت را مثلاً اینطوری داریم. ولی بزرگی استفاده میشود. یعنی استثنا ازش گرفته نمیشود. ۵ ساعت که یک سال نیست، میخواهی بروی اینجا مثلاً فلان کار را بکنی، به این صورت استفاده میکنیم. ولی عکس که کمتر نیست. در این بحث اقرارم مثالی که گفتیم "الا درهم"، یک وقت عرض کردم این را وصفی بگیرند، استثنایی بگیرند. و اینها گرفته بود. کتاب العربی آورد، از آن کم کرده نباشد. یک آیه قرآن بود که خانم لوط لوط کسب میکردیم یا از خود اینها یا از خون کم میکردیم. نه، اصلاً مطرح نشد که این صرفاً یک وصفی است، حتماً کم شد. بله، وصف هم دو تا حالت تخصیص است یا تأکید. تأکید اگر باشد یعنی همین. یعنی اینکه ۲۰ درهمها یعنی "الا درهم" یعنی همان ۲۰ درهمها، نه یک درهم. حالا در فارسی اینجور مطالب بهکار میبریم ولی توضیحات بیشتر ۵ ساعت و نه یک ساعت، ۵ ساعت. چرا ما ۵ ساعت و نه یک ساعت اینجوری نیست که آنی که شما میگویید حالتی است که میخواهیم یک طرف را مجاب کنیم به اینکه یک طرف کار را انجام بدهد. این بحث این نیست. "علیه عشرون" به نفعش نیست که بگویی من ۲۰ درهم درهم میخواهد بگوید که جنسش را غیر از او کند. تبریک ۲۰ درهمی که یک درهم نیست. در فارسی ما این را توضیح میدهیم. مثلاً میگوییم آقا مستر هنگ نوزاد درهم نیست. خوب بد مطلب جا بیفتد. مثلاً ما در فارسی میگوییم که یک دلاری که ۵۰۰۰ تومان نیست، مثلاً یعنی معادلسازیها، یک چیزی یک چیزی نیست. ۲۰ درهم جنسش غیر از یک درهم است. حالا درست است جفتش درهم است ولی تفاوت دارد. این "الا" یعنی تفاوت، نه نبود. بحث از حروف در آن نشده، کامل نمیدانم. پس از حروف کردن، خیلی بحث جمع و جوری کرده است. در حروف بحث کردیم. یک مثال قرآنی داشت: "تَوَزّلَتُمُوْهُمْ و ما یَعبُدُونَ اِلّا الله". "فَاعْبُدُوا الی الک" "لو کان معنا رَجُلاً اِلّا زَیْدُوْنَ". پس از حروف هم که نکردم. خیلی مختصر، هر حرف دو سه جمله.
بحث بعدی در مورد اعراب مستثناست. "الا" از معانی حرفیه است و معانی حرفی هم عاملند و معنایی را در غیر خودشان ایجاد میکنند. "الا" هم معنای مستثنایی را، معنای مستثنا را در ما بعد ایجاد میکند. بنابراین مستثنا معمول برای "الا" است و به وسیله آن اعراب میگیرد. "الا" به سه صورت بر مستثنا تأثیر میگذارد و در نتیجه مستثنا دارای سه گونه اعراب خواهد بود:
۱. **مستقل:** در این صورت اعراب نصب میگیرد، مثل "جاءَنی القومُ الا زیداً". در این مثال اعراب نصب دلالت دارد بر اینکه "الا" مستقلاً عمل کرده، یعنی مستقل. غیر مستقل که قبلاً هم بحث شد دیگر به تنهایی عمل میکند یا با کمک یک چیز دیگر. وقتی که نصب میدهد، یعنی خودش به تنهایی نصب دارد. مستقل عمل مستقل "الا" در مواردی که مستثنا منه در کلام ذکر شده یعنی استثنا چه نوع استثنای در کلام ذکر شده باشد با کلام هم موجبه باشد، "يُوسُفُ السجودُ إلا إِبليسَ". غیر مفرق باشد، متصل نباشد. اینجا گفته که تعریفش یا مفرق است یا غیر مفرق. غیر مفرق یا متصل یا جفت متصل میتواند باشد، بله بله. کلام منفی "الا إِبليسَ" منقطع، منقطع با آن در دو تا چیز همارز نبودم. در مفرغ هر دو تا میتوانست باشد. عاشقتم به این یا متصل بود یا یک تن بود یا ناقص. تاممون یا مال آنجاست یا مال اینجاست. مفرغ تام شده متصل، خون متصل ذکر شده میگویند غیر مفرغ. همیشه که از جنس مستثنا از جنس متصل، متصل داریم، متصل منقطع داریم. یعنی چه متصل تام؟ اینجا منظور همان تام بودن است، اعرابش میشود مستقل-غیر مستقل. این قسمت نصب مستقل شد، غیر مفرق، متصل، غیر مفرق، موجبه. نه، مستقل نصب است. میدانم مستقل بله بله. مستقل چیست؟ مستقل آن موجبه غیر مفرق است. اعراب گفتند که این قسمت قلیلاً استعمال شده است.
۲. **غیر مستقل:** "الا" گاهی در عمل مستقل نیست و بهعنوان علت ناقصه است. علت دیگری هم وجود دارد که عبارت است از عاملی که قبل از آن آمده و این عامل هم در ما قبل "ما جاءَنی إلا زیدٌ". این "زیدٌ" دیگر اعرابش مستقلاً از "الا" نیست. خودمان "ما جاءَنی" هم دخالت در اعراب دارد. این غیر مستقل است. این "الا" در اینجا هم مستثنا و هم فاعل برای فعل "جاءَنی" و حقیقتاً فاعل برای فعل قبل است. چنانکه حقیقت مستثناست. هم حقیقتاً مستثنا هم حقیقتاً فاعل. ولی این استثنا مستقل در تصویر نیست. یعنی اعرابش را لزوماً از "الا" فقط نگرفته.
روش این جمله بدی است، یعنی پیداست که اصلاً "الا" کار ندارد. چرا "الا" را میگویند هنوز از نظر عاملیت لفظی اینجا "الا" اصلاً مؤثر نیست. "الا" هر کجا دانسته اثر بگذارد، نصب قاعدهاش این است دیگر. الان روشن روشن آخر هست یا نیست. فاعلش کو؟ گفتم که عواملی که اینجا بفهمم که فاعلش است. فاعل باشد، حقیقتاً فاعلش است دیگر. حقیقتاً مگر فاعلش نیست؟ ما برای اینکه این را استثنا کنیم داریم میآییم از آن کم میکنیم. جوانی دقیقاً دارد میگوید که عاملیت با قبلی است. ببینید الان یک "ما" آمده است، یک "الا" درست هم برساند. نه، "ما جاءَنی إلا زیدٌ" چی میخواهد برساند؟ "ما جاءَنی إلا زیدٌ" مساوی با "جاءَنی زیدٌ".
"الا" معنا دارد در معنا. سر این است که الان "الا" تأثیری دارد الان روی آن یا نه. دارد، عاملیت معنوی دارد. عامل قبلیاش، عاملی عوامل بد بیان شده و هم فاعل برای فعل "جاءَنی" و حقیقتاً فاعل برای فعل قبل است، چنانکه حقیقتاً مستثنا است مثمرش را دارد از استثنا میگیرد. این تعبیر را میشود شبیه میتوان شبیه تعبیر "کفی بالله" دانست که الله فاعل است با وجود اینکه "بـ" بر سرش آمده و هر دو در الله عمل کردهاند و تأثیر معنایی گذاشتهاند. هم با روی الله اثر گذاشته هم "کیفی". "کیفی" اثر گذاشته روی بالله اثر "کیفی" چیست؟ فعلش است. با اینکه "با" دارد ولی فاعل است. باز هم فاعل است. ولی با هم باز هم اثر داشت، آن اثر معنوی به قول معروف که فعل و فاعل. این هم اثر لفظی. لفظی که چی شده؟ پژوهش عمل کرد و تأثیر معنایی گذاشتهاند و هر دو عاملند. از این رو بین تعبیر "کفی بالله" با "کفی الله" تفاوت وجود دارد. تعبیر اول نحوه خاصی از رابطه فعل و فاعلی را بیان میکند. تعبیر "ما زیدٌ" اینگونه است و زید حقیقتاً فاعل برای فعل قبل است. لکن حرف "الا" این رابطه را مضیق میکند و نحوه خاصی از ارتباط فاعلی را بیان میکند. در حقیقت "الا" ابتدا معنای نفی فعل را تبدیل به ایجاب میکند و بعد فعل را به اسم ما بد میرساند.
در اینجا گوینده میتواند از همان ابتدا بگوید که "جاءَنی زیدٌ". از شیوه نفی و "الا" استفاده میکند و فاعل را همراه با "الا" ذکر میکند به جهت اغراض بلاغی که از این شیوه در نظر دارد. "الا" در مواردی بهعنوان علت ناقصه مطرح است که کلام مفرّغ باشد. علت ناقصه کجاست؟ کلام در قبلی کلام تام بود، این کلام مفرّغ، در غیر مستقیم است. پس کلام مفرّغ یعنی کلام قبل از آن غیر موجب باشد و مستثنا منه هم ذکر نشده باشد. عنوان مفرّغ بر این دو قسم به این خاطر است که ماقبل "الا" نسبت به عمل اعرابی در ما بعد "الا" فراغت مییابد به وسیله عمل در دیگری مشغول نمیشود. مفرّغ هم که میگویند برای فراغت شاید در ذهن که نمیشود گفت "الا" در این موارد ملغی از عمل است؛ چون معنا ندارد که بگوییم علت در معلولش تأثیر نمیگذارد. بلکه در این موارد چون عمل عامل دیگر قویتر است، موجب عدم ظهور عمل "الا" میشود. "الا" عمل میکند، بالاخره علت است، ولی آن "ما جاءَنی" قویتر است، آن اثرش ظاهر شده و یا اینکه بگوییم در این موارد هر دو با هم مثل علت ناقصهای هستند که یک عمل را انجام میدهند. و به برخی از موارد این قسم در قرآن اشاره میکنیم: "وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسولٌ". رسولان. این "الا" الان چیست استثنایی؟ اینجا استثنا از چیست؟ "رسولان" الان اینجا چی شده؟ مستثناست. ولی در عین حال در واقع چیست؟ ولی خبر قویتر بوده یا استثنا اثر نداشته روی "رسول". خبر تأثیر گذاشته روی این یا مبتدا؟ ابتدا. عامل معنوی ابتدا، ابتدائی است.
**الا الرحمن الرحیم:** دو تا بحث: یکی اینکه روی حساب قاعده چی از چی باید کم بشود. یکی اینکه روی حساب ظاهر در ترجمه چی باید چی باشد. روی حساب قاعده، "الرحمن" باید از "احد" کم بشود. در حساب ترجمه، "الرحمن" خودش فاعل است. درست، معنایش این است، ترجمهاش این است. حصر وقتی میخواهد برساند، بعد استفاده است. وقتی میخواهد برساند، بعد استثنا باشد. استثنا وقتی میخواهد باشد و مستثنا مستثنا داشته باشیم، مستثنا منه اعم از مستثنا باشد. اینها همه این تشکیلاتی است که برای استثنا پیش میآید. در معنا، "الرحمن" فقط خداست. پس "الرحمن" فاعل حقیقیاش است. ولی در استثنا چون باید اینجا مستثنا از مستثنا کم بشود، مستثنا از مستثنا منه کم بشود. برای همین مستثنا منه باید امر گرفت از آنجا. عربی از فارسی. عربی، مثلاً یک کلمه میآید فارسی، جمله فارسی، یک "فقط" میآوری دیگر. بعد ویل قطر را که میگذاری، قضیه حل است دیگر. "وَ مَا یَذْکُرُ إِلا أُولُو الأَلْبَابِ". خب اینجا چی؟ اینجا فاعل است و مفرغ هم هست و اعراب به خاطر فاعل. "لَا تَعْبُدُونَ إِلا اللهَ". این چیست؟ مفعول. عاملش مشخص است دیگر. عاملش چیست؟ بستر عاملیتها، بستر مستثنا مستثنا نیست. دو تا بحث من داریم. اعراب را بحث میکنیم از نظر اعراب ولی وقتی بحث عاملیت میگوییم آقا چرا مرفوع شد. "لَا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً". "لَا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا". "یُکَلِّفُ اللهُ نَفْسًا وُسْعًا" مفعول دوم است. "وَ مَا تُنفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللهِ". ابتلا وکلا چیست؟ مفعول له. "وَمَا أُنزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالإِنْجِیلُ إِلا مِنْ بَعْدِ" متعلق به "أُنزِلَت". این قسم کثیر شده قلیلاً بود.
۳. **مستقل و غیر مستقل:** گاهی در نحوه عمل "الا" در مستثنا هر دو صورت مستقل و غیر مستقل جایز است که گفتیم هم میتواند منصوب شود هم تابع باشد، بدل باشد. این میشود مستقل و غیر مستقل. هر دو وجه اشتراک و آن در مواردی است که کلام تام و غیر موجب باشد، مثل "ما جاءنی أحدٌ إلا زیدٌ" هم "زیدٌ" میشود هم "زیداً" میشود. در اینجا چون فعل قبل فاعل خود را گرفته است و از جهت لفظی درخواست نسبت به فاعل نداشت، چون دیگر درخواست برای فاعل ندارد، لذا میتواند این اصلاً از زید راحت باشد. حالا "ما جاءنی أحدٌ إلا زیداً" یا نه، بدل از همین "أحد" باشد. از این رو دلیلی برای عمل کردن در ما بعد "الا" وجود ندارد. چنانکه در قسم دوم یعنی استثنای مفرغ، این درخواست وجود ندارد. از این رو "الا" میتواند مستقلاً عمل کند و معنای استثنا را در ما بعد ایجاد کند و ما قبل را و مستثنای خودش قرار بدهد. لکن در اینجا افزون بر اعراب نصب، میتواند اعراب بدیلیت هم بگیرد. بدیلیتی که به نحوه خاصی بدل برای مستثنا منه واقع شده و آن بدیلیت به صورت استثنا با "الا" است. بنابراین اعراب "الا" غیر مستقل در عمل چون فعل یا هیئت ترکیبی در بدل هم عمل دارد و تأثیر معنایی روی آن میگذارد. بنابراین در اینجا هر دو اعراب جایز است. در قرآن بدل بیشتر است. استاد بد. قرآنش هم اعراب بدیلیت است. "یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَةُ صَفًّا لَا يَتَکَلَّمُونَ إِلا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ". آیه را بخوانیم. سوره نبأ آیه ۳۸. مثالی که در قرآن هست، همش محل حروف موصول است. صفحه ۵۸۲ ۱۸۳. چرا در عین حال کلام منفی، فعلمون فاعلش را گرفته است؟ اگر از بابت نیاز به فاعل که فاعلش را گرفته است. در عین حال "مَن" هم میتواند فاعلش باشد. "یَتَکَلَّمُ مَن أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ". "یَتَکَلَّمُونَ" همان "یَتَکَلَّمُ مَن أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ". جفتش یکی از این باب میتواند "مَن" بدل از فاعل باشد. این یکی بار دیگر. نه، "لَا یَتَکَلَّمُونَ" که تمام شد رفت. حالا "الا" بگردد دنبال مستثنا برای خودش. لذا هم مستقل است، هم غیر مستقیم. دو تا حالت میشود. یا "یَتَکَلَّمُونَ" که میشود مستقل یا "یَتَکَلَّمُ مَن أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ" کفش غیر مستقیم است. روشن است. نیت کلامون کامل است. وقتی فاعل آمده است که نمیشود چیزی. وقتی ضمیر متصل باشد، "بسم الله الرحمن" کامل میشود. بدل است. در عین حال میتوانم فاعل باشم حقیقتاً، بدل نباشم. فاعل باشم. خرید بدل فاعل را برداریم، مستقل است. هم غیر مستقیم. جفتش بیاید.
حالا یعنی که میتواند این هم جای او بیاید. نه، نمیخواهیم بگوییم میتواند واقعاً بیاید، یعنی واقعاً "لَا یَتَکَلَّمُونَ" بشود "یَتَکَلَّمُ مَن أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ". میتوان. الان میخواهیم بگوییم از "میتوان" میخواهیم برویم جلوتر. اصلاً میخواهیم این صورت بگیرد، بیش از "میتوان" یعنی معنایش این است. بدل به جای مبدل منه مینشیند. الان میخواهیم بگوییم که چون "لا اله" آمد اصلاً نه "میتوان" باید بنشیند یا باید بنشیند یا "میتوان" بنشیند که "میتوان" همان بدل میشود. باید بنشیند، همان فاعل میشود. فاعل اگر بشود، اعرابش میشود رفت، از باب تبعیت میشود رفت. جفتش رفت. در عین حال باز هم معنای استثناییاش را دارد؛ چون فاعل و فاعل تکمیل است. شما میتوانید "مَن" را اینجا منصوب بگیرید. ما بدل میگیریم. اینجا بدل بهتر است. این "لَایُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ". "لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ". "بِشَیْءٍ" در این حال "بِمَا شَاءَ" تکمیلی است، نیاز به چیزی ندارد. پس "بِمَا شَاءَ" را میشود هم استثنای مستقل گرفت، هم غیر مستقیم که بخواهد بدل از بدل و "وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ". تمام است. نصب بگیریم هم رفع بگیریم. رفع بدلی. مستقل از جهت قبول اعراب باشد و نباشد. از جهت مفرغ و غیر مفرغ بودن. تقسیمبندی از نظر مفرغ و غیر مفرغ به مستثنا منه باشد یا نباشد. اینجا از نظر قبول اعراب، مستقلاً "الا" باشد در آن یا مستقل نباشد و عامل قبلیاش مؤثر باشد. مبنای تقسیمبندی اساس و "وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ". این "إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ" چیست؟ هم میتواند "إِلَّا" عاملش بشود که میشود مستقل. همیشه آن "مَنْ یَرْغَبُ" عاملش بشود، غیر مستقیم. یعنی "مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ" بدل از چی بشود؟ "مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ" بدل از ضمیر در "مَنْ یَرْغَبُ".
حالا من چند تا روایت میخوانم، شما بفرمایید که اینها عامل اعراب چیست؟
"یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ" خیلی سریع فقط ترجمه بفرمایید: "یأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ" بر مردم میرسد "لَا یَبْقَی فِیهِمْ" امروز کلش را ادبیات بخوانیم، منطق، بحث تمثیل، ادبیات تکمیلش کنیم. "یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ" بر مردم زمانی میآید که "لَا یَبْقَی فِیهِمْ" از ایشان "مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ" و "مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ". این "رَسْمُهُ" چرا مرفوع است؟ "لَا یَبْقَی فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ". "یَبْقَی فِیهِمْ رَسْمٌ" فاعل است. "اِفْغَنِی" اعرابش مستقل است یا غیر مستقیم؟ و "مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ" برنامه عطف به همان قبلی است و یعنی "یَبْقَی لَا یَبْقَی مِنَ الْإِسْلَامِ اسْمُکَ" اسموک میشود. نوبت دوم. "الحجرَة من حَيْثُ جاءَ ردَّه". برگردانیم. "الحجرَة" عدد سنگ را "مِنْ حَيْثُ جاءَ" از جایی که از همان جایی که آمد، "فَإِنَّ الشَّرَّ" پس از آن شر "لَا یَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ". "فَإِنَّ الشَّرَّ لَا یَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ". چرا تمام به هم ریخته؟ شبکههایی که ساخته بود تمام خراب شده. این "اشرو" چیست؟ میشود خبر. "شهر" تلاوت بعدی نمایش در نهجالبلاغه است: "فَإِنَّ الْمُعْرِجَ عَلَی الدُّنْیَا". این حالا حدیثش یکخورده سنگین است. "لَا یَکُنْ لَکَ إِلَی النَّاسِ سَفِیرٌ". "لَا یَکُنْ" یعنی چه؟ نباشد. نهی. "لَکَ النَّاسِ" بر مردم به سمت مردم. "سَفِیرٌ إِلَّا لِسَانُکَ وَ لَا حَاجِبٌ". نه پردهداری. "إِلَّا وَجْهُکَ". خطاب به مالک مسئول با مردم باید چه جور باشد؟ بروند که با مردم حرف بزنی. سفیر نفرست، خودت حرف بزن. مستقیم هم در حرف زدن هم در گفتن هم در شنیدن. "طَلَا حَاجِباً إِلَّا وَجْهَکَ". هیچ پردهای نباشد غیر از صورت. من مدیر به در نروم، هر کی هر کاری دارد بیاید مستقیم بگوید. البته در کوتاهمدت تا جلوی دماغش را میبیند و مدیریت اولش یک حجم زیادی میآید ولی وقتی مدیر مدیر باشد بلافاصله قضیه را بشنود عمل بقیه حساب میآید دستشان. یعنی خود همین حرکت در کوتاهمدت یک بار سنگینی وارد میکند ولی پنج تا قضیه را که چیز بکنی، اقدام بکنی، وزیر دستانت بفهمند که خودت مستقیماً داری قضایا را بررسی میکنی و پیگیری در طولانی مدت سیستم درست میشود. این "إِلَّا لِسَانُکَ" چیست؟ ذهنش واقعاً امروز "لَایَکُنْ لَکَ إِلَی النَّاسِ سَفِیرٌ" نباشد برای تو به سمت مردم. "سَفِیرٌ إِلَّا لِسَانُکَ" چیست؟ باز دوباره همان قضیه نادرست است. "لَایَکُنْ حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهَکَ". آن درست است. حالا بحث سر این است که این "لِسَانُکَ" چیست؟ مستقل؟ غیر مستقل؟ یا مستقل هم غیر مستقیم؟ چرا؟ چون هم مستثنا منه ذکر شده هم کلام منفی غیر مفرّغ. رضا هم "سَانَکَ" میشود هم "سَانِکَ". ولی ما چی گرفتیم؟ واقعیت این است که همان کار دخالتی نمیکند. "الا" میخواهد نصب برود.
**فَإِنَّهُ لَا یَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ**. لا یجترئ، اجترءَ. هیچی مثل شنیدن عربی را قوی نمیکند. شنیدن انگلیسی را قبول نمیکند. اگر آدم عادت بکند به اینکه حتماً متن را بخواند، این میلنگ تقویت بشود. شنیده، علمای زبان میگویند که و زمان شما مسلطی که اصلاً در ذهنت ترجمه نکن. بله تک زبان میشنوی همان کلمه در ذهنت دیگر باشد، نه ترجمهاش. شما میشنویم ترجمه میکنیم دوباره آن ترجمه میکنیم جواب. معادلسازی الان در روشهای جدید میگویند که انگلیسی را باید انگلیسی درس داد، نه فارسی. عربی، عربی میشود. بله. من صرف، صرف ساده را نصفش را فارسی درس دادم، نصفه دوم شهرستان. بخشی که عربی بود، بقیهاش هم عربی. درس اول من پسر آقای سیفی از دوستام، ما را بردند مشهد، یک ماه. سه تا استاد عربی، استاد زبان عربی، یک ماه هم اینها را کردند در یک خانه. بعد فقط چیزهای ورودیشان چه رادیو، چه تلویزیون، همه رفت روی شبکههای عربی. هرچی روزنامه بهشان دادند، مثلاً اطلاعات میخواستم نشان بدهم عربی بود. میگفت بعد از یک ماه تکمیل عربی آمدند بیرون. قرارداد بود که یک کلمه فارسی صحبت نکنند. به هیچ عنوان سوال فارسی نپرسند. استادایم آنجا بودند. اینها مثلاً هر مشکلی هم پیدا میکردند، باید میرفتند هر طور مانده زور بزنند. بعد یک ماه ما مدرسه معصومیه، ساختمان شهید ثانی، آنجا مکالمه عربی میکردیم. یک ساختمان کلاً برای زبان عربی بود، یک ساختمان برای زبان انگلیسی. ما آن ساختمان زبان عربیمون کلاسهای ما زیرزمین و طبقه اول. طبقه دوم و سومش حجره. بعد طبقه دوم سوم وارد که میشد، دم در زده بود که هرگونه تکلم غیر عربی در اینجا حرام میباشد. بعد بچههایی که در حجره میرفتند، هیچکی حق نداشت. یعنی مطلقاً دیگر اصلاً بحث یک ماه هم نبود. حاج. اصلاً نباید اینها فارسی صحبت میکردند. بعد یکی از اینها آمده بود در چیز فروشگاه مدرسه برگشت به این چیز نگاه کرد، گفت: "کَم؟" گفت: "چی؟" یادش نمیآمد فارسی. در حیاط یک وضع خیلی افتضاحی. ولی دیگر مترجم شدند. آنقدر قوی بودند که من یادم است رهبر نمیدانم که فلسطین به متن مدرسه ما بعد. آره، گفتند که مترجم نمیخواهیم. یکی از رفقای ما این را فرستادند رفت آن بالا نشسته. بعد حالا بامزگیش به این بود که حالا قمیها خوشمزگیش به این بود که این حالا درست است اینها عربی صحبت میکنند، اصطلاحات اصطلاحات رایج است. بعد فتحی شقاقی را این فلسطینیها میگویند شهید، قال شهید فلان. شهید کیست؟ شهید اینجور گفته. شهید کیست؟ بالاخره مترجمی که بشناسد فرهنگ اینها را لازم است. ولی خب اینها آنقدر قوی شده بودند. در انگلیسی استاد ما که ما درس میداد، گفتش که ما من هیچ کار ویژهای نکردم برای زبان. فقط تعهد کردم. چیکار کردم؟ که سه ماه فقط انگلیسی. تعهدی بکنیم که فقط گوش بدهیم. شنیداری، شنیداری خیلی مهم است.
**رحمَةِ الشَّیطانِ الاّ قلیلَاً**
"فَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ". لولای قبلش هم باشد. لولا شرطی است. "لَوْلا فَضْلُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ لَطَبَعْتُمْ" میشود جزای شرط. "لَطَبَعْتُمْ الشَّیْطَانَ" حتماً از شیطان تبعیت میکردید. "مگر تعداد لام جزاست". و "اتَّبَعْتُمْ الشَّیْطَانَ إِلا قَلِیلًا". یعنی بله. علت الله عملکرد. "فَإِنَّهُ لَا یَجْتَرِئُ". فانه هو، ضمیر و انه لا یجترئ. اشتراک صفر ذهن اگر وقتی عبارت عربی میشنود، برود سراغ فعل و فاعل تا ۵۰ سال میلنگد. هیچ وقت ترجمه ۳۰ ساله. لامصب لامش چیست؟ یکخورده من خودم که اینها را دارم بحث میکنم، مرور میکنم. خب، بعد چند سال چون دارد باز مرور میشود اینها. یک وقتهایی یک قلقلکهایی دارد در متن. خیلی سعی کردم که بله. المیزان دارد میخواند. ذهن میرود سمت اینکه خبر کدام ماده "جرأ" مستر ثلاث مجردش چیست؟ "جَرُؤَ". "جَرُؤَ". "لَا یَجْتَرِئُ" باب افتعال است. جراتپذیری ندارد. "عَلَی اللَّهِ" بر خدا. "إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ". مگر کسی که جاهل و شقی باشد. خب اینجا "جَاهِلٌ شَقِیٌّ" چیست؟ مستثنا. "لَا یَجْتَرِئُ عَلَی اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ". "گَچْتَر" و "اعتض" دو بچه نیست که الان مستقل، مستقل منفی. فقط بدلیت، فقط یا بدلیت یکی از جنبههایش بود ۱۵ نوع بود دیگر. فاعل باشد، مفعول، عامل داشت. "زیداً". این "بَدَن" قلیلان مال یک مثال. ۱۵ حالت داشت یکیش بدل بود. در هر صورت "بدن" مستثنا منه، اعراب مستثنا بنابر بدلیت اعمال میشود. همان ۱۵ جا بنابر بدلیت. یعنی این بدل از خبر است، این بدل از فاعل است، این بدل مفعول است. ما یک جا مستقلاً اعلام میدهد در "تَامّ". یک جا مستقلاً این بد، این بدل، آن بدل نیست ها. آن بدل نیست شبکه شبکه و حکم او به حسب الاعراب النیاب عن المستص، یعنی اعرابش اعراب مستثنا منه است اگر مذکور باشد. یعنی اگر میآمد حالا نیامد. تقدیرش چی بود؟ "اِعْتَصِمْ بِشِدَّةٍ حِینَ لَا یُغْنِی عَنْکَ إِلَّا شِدَّةٌ". "اِعْتَصِمْ بِشِدَّةٍ". حین که شدت کن وقتی هیچ چارهای نداری غیر از شدت. هم مثالی که در مریضها که قاطی میکنند از زندگی میآید. مشکل دو حالت دارد. دو حالت میگویم. بله، دو حالت. میروی بررسی میکنی یا حل میشود، راهحلش یعنی پیدا کرد. یا حل نمیشود. یعنی راهحلش را نمیتوانی در زندگیت پیدا کنی یا پیاده کنی. همین است که هست. خودت را بکش. الان که در تهران خیلی خودکشی زیاد شده است. من دیدید یا سیستم شکسته عشقی. بیشتر همان شکست عشقی چون پر و پایه ندارد، فکر میکند همه دنیایش همان است. خب وقتی از بین میرود، همه دنیایش رفته دیگر. دنیا بماند. تعریف در ذهنش این است. هیچی ندارد. خوب "الهی" چیست؟ چرا مرفوع شده؟ "لَا یُغْنِی". "لَا یُغْنِی عَنْکَ". هنگامی که بینیازت نمیکند مگر شدت. تعدیش با "یُغْنِی". تعدیش با هفت مفعول. خودش هم که فاعل است. "لَنْ یَفُوزَ بِالْخَیْرِ إِلَّا عَامِلٌ". یک روزه. فاعل ترجمهاش به نظر ما آخر قبول نکردیم که با استادم کلی بحث کردیم. ریچارد بارون کرد در لنترانی. لندرانی تعلیق غیر محال نمیکرد. میگفت نه این یکی. بعد تازه جاهای دیگر هم "لَنْ" آمده که نفی ابد نکرده. نفی محض نیست، نفی مؤکد. جالب بود برایشان. از کجا در نفی و محض نیست نفی مؤکد. تا حالا کسی نگفته است. با قرآن که بررسی مؤکد میرسد آیا سرویسم فیلم ازدواج مراقب باشید عدالت ولو هرستم صفحه ۹۹ آیه ۱۲۹ ۱۲۹ صفحه ۹۹ آیه ۱۲۹. "وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ". بله، واقعاً هیچکی نمیتواند. خیلی سخت است نه، یعنی هیچ وقت نمیتوانی چرا یک نفر به نفسش مسلط نشود، روی خودش کار بکند. چه معنایی دارد که نفی ابد بشود. عدالت برقرار کنند. صفحه ۹۹ ۱۲۹ ۱۲۹ خطابش به کی؟ خطابش که عامه. خیلی خوب. "لَنْ یَفُوزَ بِالْخَیْرِ إِلَّا عَامِلٌ". لنگ پوزه. هرگز سعادت هرگز. ببین ما در فارسی هم میگوییم هرگز اینجور نمیشود لزوماً نفی ابد نیست. نفی مؤکد یعنی خیلی سخت است که غیر از این بشود. نه، یعنی هیچ وقت غیر از این نمیشود. هرگز رستگار نمیشود. حالا رستگار از واژههایی است که من اصلاً خوشم نمیآید در ترجمه. هرگز رستگار نمیشود به وسیله خیر مگر عاملش. "لَنْ یَفُوزَ عاملٌ". "لَعْوُ" را برمیداریم. "یَفُوزُ عاملٌ". و "لَا یُجْزَی جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ". جزا داده نمیشود به نحو جزای شر مگر فاعلش. اینجا "فاعلُهُ" نافع است.
حالا "إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنفُسِکُمْ ثَمَنٌ". هر کار کنیم خلاصه نیست برای جانهای شما "ثَمَنٌ". نیست "ثَمَنٌ" یعنی چی؟ یعنی بهایی. "إِلَّا الْجَنَّةَ". بهشت. چرا "سَمَنَ" بدل بگیریم؟ "الْجَنَّةَ" بدل از "ثَمَنٌ" بدل بگیریم. چی بگیریم؟ اگر بدل نخواهیم بگیریم، چی بگیریم؟ "لَا یُرَی الْجَاهِلُ". "لَا یُرَی الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطًا". همیشه اول ترجمه کنید. هر چی من میگویم اول ترجمه کن. "لَا یُرَی الْجَاهِلُ". دیده میشود، دیده نمیشود جاهل "إِلَّا مُفْرِطًا". مفرط، مفرط اسم فاعل. "أَفْرَطَ". "أَبُو". "مُفْرِطًا". اسم فاعل تفریط، یادگیری کوتاهی. "مُفْرِطًا" چرا "مُفْرِطًا" شده؟ "جَاهِلُونَ". "لَا یُرَی جَاهِلٌ إِلَّا مُفْرِطًا".
بدل جزء از کل میتواند باشد. آن هم تازه با یعنی "إِلَّا و لا بُدَّ" همان "فَقَطْ" نیابت باشد. حالت دو حالتی. ادلیاد به معنای خود بدلیت یعنی این برداشته بشود، آن جایش بنشیند. دقیقاً کاملاً جایش بنشیند. "لَیْسَ لِأَنفُسِکُمْ الْجَنَّةُ". کاملاً جمله چی بود؟ "أَنفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ". جلال جلال. ضمن اینکه "ثَمَنٌ" نکره و "الْجَنَّةُ" معرفه بود. یکی از شرایط بدلیت چی بود؟ مساوات در تعریف و تنکیر. بدل باید در بازار این مشکل در این پایینی داریم. "الْجَاهِلُ" الف لام جنس دارد معرفه. چرا؟ مستثنا منه که هست. "إِلَّا ثَمَنًا أَنفُسِکُمْ الْجَنَّةُ". "لَیْسَ". پس با خبرش "سَمَنٌ" اسمش خبرش در مقدم شده. "الْجَنَّةُ". دو بچه باشد. کلام منفی. "مُفْرِطٌ" از چی کس شده؟ دیده نمیشود جاهل مگر مفرط. تقدیر: "لَا یُرَی الْجَاهِلُ فِی حالَةِ فاعلٍ إِلَّا مُفْرِطًا". او "مُفْرِطٌ". "لَا یَرْجُونَ أَحَدٌ مِنکُمْ". "لَا یَرْجُونَ" هرگز امید نداشته باشد "إِلَّا رَبَّهُ". "وَ لَا یَخَافَنَّ" نترسد "إِلَّا ذَنْبَهُ". مگر گناه خودش. خب "رَبَّهُ" اینجا چیست؟ مخرّب مستقل عوامل مفرّقه. دیگر الان اینجا رب به خاطر مفعول به بودنش منصوب شده یا به خاطر پس غیر مستقل. "ذَنبُهُ" چطور؟ سه تا مثال بود. سه تا حالت. هر سه تا نصب بود. یک مستقل، یک مستقل-غیر مستقل، یکی غیر مستقل. مستقلمان چی بود؟ "إِلَّا مُفْرِطًا". این مثال مستقل. "ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ" مستقل بود دیگر. عامل وقتی عامل "الاس" میشود مستقل. عامل عوامل مستثنا منه ذکر نبود. مفرّغ بود. عامل چیست؟ عوامل مستقلمان فقط عمل میکند، نه تام. یعنی غیر باشد، تام بشود تا "الا" فقط باشد. خب الان اینجا "لَا یُرَی الْجَاهِلُ" اینجا جالب است. چهار، پنج تا تقسیمبندی در سختیه. حالا الان که خوب است. الان در فضاییم یکخورده بگذر از فضای آن در بیاییم دیگر در عبارت گیر میکنیم. "إِلَّا مُفْرِطًا". مفرط سنی به خاطر "لَا یُرَی". مفرطها چیست؟ "لَا یُرَاسُ". پس آن "ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ" دو حالتی بود چون مستثنا منه ذکر شده بود هم مستقل هم غیر مستقل. این دو تای بعدیمان چی؟ غیر مستقل. مستقل را گفتیم که اصلاً خیلی کم است احتمال. خب بحث بعدی ته بحث از فقها، بحث مثالهای فقهی خیلی خوبی آورده که بخواهم در آن برویم خیلی توضیحات فقهی دارد. تعبیر ۶۹ مستغرق. خلاصه استقرا بشویم از جلد ۳ "بحوث" مال بحث درس خارجه. حالا آن بحثهایی که از شهید صدر کردیم، جلسه بعدی منطق میبینید چقدر ثمرات خودش را نشان میدهد. کاملاً.
بحث بعدی که در استثنا داریم این است که استثنا بعد از جملههای متعدد بیاید که این در واقع بحث اصولی بوده. ما حالا میخواهیم اینجا مطرحش بکنیم. جایش حقیقتاً در همین ادبیات است، در اصول نیست. گاهی استثنا بعد از چند جمله واقع میشود، مثل سوره مبارکه نور. در تفسیر سوره نور بحث کردیم. آیه ۴ و ۵. آیات ۴ و ۵. دلمان تنگ شده برای سوره نور. دیروز از شر انتخابات راحت شدیم. "یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَ لَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِكَ". اینهایی که به محسنات رمی میکنند، به زنهای شوهردار تهمت زنا میزنند، بعد چهار تا شاهد نمیآورند، اینها را ۸۰ ضربه شلاق بزنید. شهادتشان را قبول نکنید ابداً. اینها فاسقند. "إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِكَ". استثنا بعد از سه تا چیز آمده است. یکی اینکه ۸۰ ضربه بزنیم، شهادتشان را قبول نکنیم، اینها فاسقند. خب کدامش؟ هر سه تایش؟ "الا" یعنی اگر کسی توبه کرد، هر سه تایش رفت؟ یا فقط از آخری؟ یا فقط از اولی؟ یا هیچکدام؟ چهار تا قول است شیخ خودم که یا به هر سه تایش برگردد یا به اولی یا به آخری یا به هیچکدام. هیچکدام برنگردد مجمل بشود، نمیدانی به کدام برمیگردد. وسطی کلاً کلاً تعطیل. گیاه این وسطی را میگیرد. هیچی. اگر باشد در صورتی که گیرش نمیآید مجمل بشود، یعنی که کلاً ما این را نمیفهمیم، دلالتی ندارد. این جمله کدامش مشخص چیست؟ "یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ" بعد از اینکه نسبت دادن بحثی نیست. بعد از اینکه رحم میکردند توبه کنند. خب حالا برای اینکه "الا" بعد اینکه دیگر فاسق نیستند دیگر ۸۰ ضربه شلاق نمیخورند دیگر. شهادتشان قبول میشود؟ هر سه تا؟ اولی؟ آخری؟ کدام؟ اولی. ولی علمای معاصر بسیارشان قائلند که آخری. آره، همش کلاً نسبت ادبیات. ادبیات روایت بخواهد بیاید خودش باید با ادبیات دوباره محک بخورد، فهمیده بشود. تشریح نکرده چایی. حالا در بحثهای فقهی خاص میشود مترککُن. جایی دلیلی بیاید که مثلاً فهمیده بشود آن تیکه آخر است. مطلق چیزی نگفته و از زبان از ادبیات عرب باید استظهار کرد که عرب وقتی میگوید به کدام برمیگرداند. مظفر هم چهار تا قولی که عرض کردم مال مرحوم مظفر، فقط به آخری برگردد، به کلش برگردد، به هیچکدام برنگردد. هرچند آخریش یقینی است. موضوع واحد یا فرق میکند. قول چهارمیش بحث مدرکی. آیا استثنا به همه جملهها رجوع میکند یا اینکه فقط به جمله اخیر و یا اینکه در هیچ کدام ظهوری ندارد. هرچند رجوعش به جمله اخیر متقن است. همان که گفتم ظهوری ندارد یعنی آخری هست. آخری که در برمیگیرد ولی باز هیچکدامش معلوم نیست. همه یکسان است که همین قول، قول رایج هم همین است. آقای جوادی، علامه اینها همه قائل به همیناند که ظهور در هیچ کدام ندارد. هرچند آخری را حتماً میگیرد. حتماً از آخری که استثنا شده ولی معلوم نیست آخری با بقیه از جهت چیز یکسان یعنی دلیل باید بیاید برای هر کدام خصوصاً. ولی آخری را حتماً در بر میگیرد از نظر منطقی. ولی اولی و دومی را خوب اگر قرینهای باشد، سیاق باشد، چیزی باشد وگرنه آخرین گزینه نداریم. از نظر منطقی میگوییم رویه خدا از فسقش میگذرد. رویه کلام این است که وقتی شما بالاخره استثنا آوردی دیگر حداقل از آخریش که "الا" بعد از آن که دیگر آمده، بالاخره یک چیزی که دارد کسب میکند. کسب نکند "أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا". از جهت فقط نزدیکی. از جهت نزدیکی بالاخره این "الا" باید در یک متن بنشیند. خودش نشسته. جمله از آخری که هست. اینجا دو تا مقام است. یکی مقام ثبوت است، یکی مقام اثبات. حالا نمیدانم اینها را بحث بکنیم. در خارج سقوط اینها بحثهای خوبی است به نظرم. چون جایش روی بحثهای اصولی نیست همین جا. (چون جایش ربطی به بحثهای اصولی ندارد، همین جا.) اگر در مقام ثبوت استحاله رجوع به همه جملهها ثابت بشود، در این صورت نوبت به مقام اثبات نمیرسد؛ چون واضح است که امر محال نمیتواند دارای ظهور بشود.
در مقام ثبوت ممکن است گفته شود در تعبیر "اکرم العلماء و التجار الی الفساق": "اکرم العلماء و التجار الا الفساق". حالا این "الفساق" فقط تجارند یا همان تجار و علما؟ از کدامش کم میشود؟ "الا" به همه جملهها رجوع کند، موجب استعمال لفظ اکثر از معنای واحد میشود و این محال است. کلاً این هم قبول نداشتید در هر نسبتی اصولی کنیم. چون هر نسبت استثنایی به لحاظ آن جمله معنای مستقلی را میرساند. در حقیقت تعدد مخرج عن سبب تعدد در معنای اخراج. اگر بخواهی شما این را به جفتش برگردانی، یعنی لفظ "الا الفساد" در عین حال که یک بار به کار رفته، دو بار به کار رفته. نمیشود چیزی که یک بار است دو بار باشد. از یک کلمه باید کم بشود. در عین حال که یکی است و میشود دو تا. محال است. لکن چنین استحالهای لازم نمیآید. ما این را قبول نداریم که محال باشد. چرا؟ چون اولاً استعمال لفظ اکثر از معنا جایز است. یک لحظه میآید ده تا معنا دارد. چه اشکال دارد؟ "قلبُ و بهرامٌ ما رَه و به". مثالی: "قلبُ و بهرامٌ ما رَه و به". این جمله یه منو خود دلالت خود همین الفاظ بدون قرینه بدون چیز دیگر یک بار اینوری میخوانی یه جوری میخوانی یه معنا دارد. یک بار یه جور دیگر میکنی منو دیگر داری. "قلبُ و بهرامٌ ما رَه و". قلب بهرام نترسید. "قلبُ و بهرامٌ" یعنی لفظ بهرام وقتی برگردانی میشود چی؟ "ما رَه". میم الف ر ه. قلب بهرام. جفتش هم به معنای این است که دل بهرام نترسید. هم به معنای این است که قلب لفظ بهرام. قلب که میشود برعکس که میشود استقلال لحظه مشترک در اکثر از معنا جایز است. یک لفظی که دو تا معنا دارد من همان لفظ را میگویم دو تا با هم اراده کنم میشود؟ نمیشود. محال است. آخونده خراسان که محال است. بله. از بحثهای خیلی مهم است. یک سال درس خارج اصول تمام. اشتراک لفظی که داریم چرا ما داریم اینجا قلب را دو تا استعمال ازش مفصل بحث شده. او میگوید من بحثم با اشتراک لفظی و اینها نیست. در بحث دلالت در یک کلام. بعد تازه تعدد مخرج موجب تعدد اخراج به معنای "الا" نمیشود. به دلیل برای ملازمه وجود ندارد. مثلاً گفته شود: "اکرم العلماء الا زیداً و عمراً و خالداً". اینجا مستثنا متعدد است ولی آیا به ذهن شما میآید که استثنا هم متعدد است یا اینکه یک اخراج وجود دارد؟ در اینجا هم تعدد مخرج العین موجب تعدد اخراج نیست و با اخراج واحد مستثنا از چند حکم.
بحث دوم میخواهیم برویم به سمت مقام اثبات. مقام ثبوت که اصلاً میشود یا نمیشود که چند تا را با همدیگر یک استثنا بیاید چند تا مستثنا منه را در بر بگیرد.
حالا در مقام اثبات داریم چیزی اینجوری. قبل اینکه وارد مقام اثبات بشویم و ظهور استثنا را به دست بیاوریم، ابتدا باید صلاحیت استثنا را در رجوع به همه جملهها را بررسی کنیم که میتواند صلاحیت دارد که به همه برگردد. چون در صورتی که صلاحیت رجوع به همه موارد داشته باشد، آن وقت نوبت به این سوال میرسد که آیا به همه موارد رجوع یا به جمله اصلاً صلاحیت این را دارد؟ بنابراین میگوییم استثنا از جهت صلاحیت رجوع، صلاحیت رجوع به همه موارد بر دو قسم است:
۱. قابلیت رجوع به همه موارد را دارد.
۲. قابلیت رجوع به همه موارد را ندارد.
قابلیت دارد مثل همین مثال "اکرم العلماء و التجار الی الفُسّاق". میتواند جفتش را بگیرد، هم علمای فاسق را اکرام نکن، هم تجار را. چون عنوان فاسق قابلیت انتقال هر دو مورد را در این صورت از ناحیه مستثنا امکان رجوع به هر کدام موجود است و باید حال استثنا را بنا بر مباحث آینده ملاحظه کرد.
دومیش این است که قابلیت رجوع به جمیع را ندارد مثل "اکرم العلماء و التجار الی الجُهّال". اینجا اشکالی نیست که فقط اینجا به کدام برمیگردد؟ به تو علما که جاهل نیستند. کدامش که میتواند جاهل نباشد. اگر عالم باشد که نمیتواند جاهل نباشد. تاجری که میتواند جاهل باشد. پس اینجا فقط به آخری برمیگردد. "اکرم العلماء و التجار". "تجار"ی که جاهل نیستند. علمایی که جاهل نیستند. عالم بالاخره عالم است دیگر، جاهل نیست. مستثنا اصلاً قابلیت رجوع به مورد اول را ندارد. از این رو این حکم حتی در مواردی که استثنا در آن ظهور در رجوع به جمع هم داشته باشد باز جاری است. پس در این مورد اصلاً دیگر بحث از این نیست که به همه برمیگردد یا فقط به آخری. بحث صلاحیت. بنابراین بحث بحث بد فقط در صورت اول جریان پیدا میکند. پس باید صلاحیتش باشد بعد تازه بنشینیم بحث بحث بعدش قابلیت استثناست که قابلیت باشد مثل "اکرم العلماء و قلدهم و عظهم". علما را اکرام کن، ازشان تقلید کن، ازشان پذیرایی کن "الا الفُسّاق منهم". "الی الفُسّاق" اکرام نکنم؟ پذیرایی نکنم؟ آخری اکرام و تقلید و پذیرایی نکنم؟ همه پذیرایی نکردن قطعی آن دو تا. حالا مجمل پذیرایی نکردن که حتماً فساد. در اینجا استثنا به همه موارد رجوع میکند. چرا؟ چون ضمیر تکرار شده است. تکرار ضمیر ما داریم در آن. چرا؟ لازمه رجوع استثنا به اخیر این است که بگوییم ضمیر صورت مستقل و جدیدی از موضوع را نشان داده و گویا موضوع دوباره تکرار شده. در حالی که این با وضع ضمیر که فقط دلالت بر اشاره به مرجع دارد، مخالف است. بنابراین ضمیر به مرجع اول رجوع میکند "اکرم العلماء". پس این "الا الفُسّاق منهم". "هُِم" به علما برمیگردد. وقتی به علما برگشت، به اولی برگشت. به اولی که برگشت، همه را دارد در بر میگیرد، چون اصلاً میرود روی اصل حکم. تغییر موضوع کسری شده. میرود روی موضوع سری حکم نرفته. از موضوع کسری. یعنی "اکرم العلماء غیر فاسق". اینجا وقتی "منهم" میآید، این را هم در ذهن میرود دیگر بغلت هم. و یعنی میرود روی موضوع خود به خود هرچه حکم بعد از موضوع آمده به آن موضوع بدون کسری شده حرف به یک معنا خورده. آره، وسیله تخصیص خورده دیگر. آن اولی را تخصیص میزند. بقیه هم قلت هم و از هم اینها که میگوید به همان تخصیص خورده. البته این در صورتی است که مستثنا منه در جمله اول اسم ظاهر باشد و سایر جملهها مشتمل بر ضمیر باشد وسیله واو به جمله اول عطف شده و مستثنا هم مشتمل بر ضمیر است. مثل "اکرم العلماء". پس چی شد؟ اولیش اسم ظاهر. بقیه ضمیر. مستثنای ما هم ضمیر دارد. عکس "اکرم العلماء و سلم علیهم و البسهم الا بنی فلان". ضمیر دیگر ندارد.
در مستثنا اگر ضمیر نداشته باشد در اینجا هم ظاهر در رجوع به همه جملههاست یا بنا بر اینکه گفته شود ضمیر در مثل این موارد در تقدیر است که در این صورت واضح است و یا بنا بر عدم. چون ضمایری که در سایر جملهها آمده است صلاحیت تعلق استثنا را ندارد؛ زیرا ضمیر به نفس حکمی بر آن نمیشود. از این رو به آنچه صلاحیت استثنا دارد، رجوع میکند که همان اسم ظاهر است. به این صورت هم مانند قسم اول میشود. در هر صورت وقتی که ما بدانیم که همه اینها برمیگردد به یک اسم ظاهری، میشود اخراج از موضوع نه حکم. وقتی از موضوع شد، همه برمیگردد موضوع.
حالا دو تا بحث دیگر میماند. یکی اینکه ضمیر تکرار نشود. یعنی اسم ظاهر و چند تا ضمیر نباشد، چند تا اسم ظاهر باشد موضوع ما چند تا. یا اینکه محمول تکرار بشود. برای اینکه محمول تکرار نشود. یا اینکه ضمیر و اسم ظاهر با هم بیایند. چند تا حالت شد؟ پنج تا. ضمیر بیاید، اسم ظاهر بیاور. حالا اسم ظاهر یا محمول تکرار بشود یا محمول تکرار نشود و آخریش هم که ضمیر اسم ظاهر. پنج تا حالت شد. یک حالت هم که موارد مشکوک.
بحث خیلی خوبی است. اینجور بحث نکردند در اصول. فقط گفته که تفصیل ادبی بوده و هیچ وارد اینها نشده. ضمیر و اسم ظاهر و اینها غریب افتاده و با اینکه خیلی هم مهم و پرثمر است هم روایت، هم قرآن. انشالله فردا بحث اسم ظاهرش را بحث میکنیم.
**الحمدلله رب العالمین**
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...