استثنا چگونه در چند جمله عمل میکند؟
آیا «الا» همیشه به آخری جمله برمیگردد؟
نقش «واو» در پیوند استثنا و محمولها
وقتی علما و فقرا در یک حکم میآیند
اصالتالعموم در فهم استثناهای قرآنی
تمایز نحوی میان موجب و غیرموجب
استثنا؛ عمل تفریق در منطق عربی
مستثنا؛ حال، مفعول یا تمیز؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
***دربارۀ قابلیت استثنا***
اصل بحث در استثنا بعد از جملههای متعدد بود و عرض شد که در قابلیت استثنا چه بگوییم. یکی این بود که گفتیم ضمیر تکرار شود، و بحث دوممان این است که اسم ظاهر تکرار شود. اسم ظاهر هم بخواهد تکرار شود، یا محمول تکرار میشود یا تکرار نمیشود؛ دو حالت. هر وقت محمول هم همراه با اسم ظاهر که موضوع است (یعنی ما موضوعمان اسم ظاهر و محمول هم داریم)، این محمول هم همراه اسم ظاهر تکرار شود: «اکرموا العلما، ثوبوا التجار، البسوا الفقرا.» (علما را اکرام کن، تجار را پذیرایی کن و فقرا را بپوشان.) یعنی در مستثنا ضمیر داریم، ولی مستثنا منه ما تکرار شده؛ ضمیر هم نیست، اسم ظاهر است. اسم ظاهر هم با چی؟ با تکرار محمول؛ یعنی نگفته: «قلب سل فقرا». عرض کنم که تکرار موضوعش که چیست؟ موضوع علماست. محمول چیست؟ اکرام. تجار؟ قلب. دوباره موضوع و محمول عوض شد. همه با هم آخرش یک دانه استثنا آمده. اینجا چه باید کرد؟ به کدام برمیگردد؟ «اکرموا العلما و ثوبوا التجار و البسوا الفقرا الا الفُسّاق». با این توضیحی که گفتیم، در اصول همچین بحثی به این شکل نداریم؛ آنقدر بحث پخته باشد.
در این موارد دو قول وجود دارد؛ یک: یکی احتمال اینکه به جملۀ اخیر برگردد یا تمام جمله (جملهها) در اینجا احتمال رجوع به جملۀ اخیر یا تمام جملهها را دارد و در هیچ کدام ظهور ندارد. احتمال دارد، ظهور فقط محتمل است، صرفاً ممکن است گفته شود که در اینجا ظهور در رجوع به اخیر هیچ کدام از اینها ظهور ندارد. فقط احتمال است، صرف احتمال.
ظهور در آخری دارد، چند تا شقّه. در مورد وقتی که ضمیر باشد، وقتی که اسم ظاهر باشد، الان بحثمان اسم ظاهر است و محمول هم تکرار شده. یک محض جدید. ممکن است کسی بگوید که آقا، ظهور در رجوع به اخیر است، چون تکرار موضوع و عقد الوضع در جملۀ اخیر بهصورت مستقل موجب میشود که استثنا محل خود در کلام را دریابد و به آن اخذ کند. یعنی موضوع تکرار شده، عقدالوز تکرار شده. این جمله هر کدام بهصورت مستقل آمده. وقتی مستقل آمده، یعنی یکی گفته و تمام شده و رفته. یکی را گفته و تمام شده و رفته. یکی را گفته، استثنا آورده. استثنا ظهور در آخری دارد. این حرفی است که ممکن است گفته شود، ولی این صحیح نیست. این مدعا و تحقیق این است که اگر مستثنی مشتمل بر ضمیر باشد، «الا الفساق منهم»، مستثنی ضمیر دارد. چون ضمیر دارد، استثنا در ضیقسه تابع آن است؛ یعنی استثنا الان با چی برمیگردد؟ متناسب با ضمیر باید استثنا را تعریف کرد. خب، و چون همۀ جملهها مشتمل بر اسم ظاهرند، ضمیر قابلیت عود به همۀ آنها یا فقط اخیر را بدون مجازیت و تعبیر و استثنا هم از آن تبعیت میکند. اگر مشتمل بر ضمیر هم نباشد، باز هر دو احتمال وجود دارد، چون عنوان مستثنی بر همۀ موارد منطبق است. بنابراین در اینجا، اگر نگوییم که انطباق ضمیر یا عنوان مستثنی بر همۀ موارد ظهور بیشتری از اخیر فقط دارد، لااقل باید قائل به تساوي ۲ احتمال شویم.
اسم ظاهر، اسم ظاهرا متعدده؛ یعنی بحث چیز نیست، یعنی موضوع محمولههایش فرق میکند. ما اگر نگوییم که به همهاش دلالت دارد، «الا الفساق» به همۀ اینها، اتفاقاً ظهور این چهبسا بیشتر هم باشد. لااقلش این است که دیگر این ظهور اینها با همدیگر مساوی است. پس هیچ کدامش احتمال بیشتر ندارد. همه در یک درجه اند. هر کدامش قرینه. به هر کدام بخواهد برگردد، قرینه میخواهد. این احتمال این قول اول. قول اول میگوید که بین همه مساوی است؛ احتمالش بین همه است. همانقدر که احتمال دارد آخری باشد، احتمال دارد اولی هم باشد، احتمال دارد وسطی هم باشد، و حتی احتمال دارد چهبسا بشود گفت که احتمال اینکه بخواهد به همه برگردد بهتر است، ولی در مجموع به اخیر نمیشود گفت که حتماً برمیگردد.
درست شد؟ این قول اول.
قول دوم میگوید در اینجا استثنا به مورد اخیر رجوع میکند، چون رجوع استثنا در اینجا به همۀ موارد به سه صورت فرض میشود. اگر بخواهد به همه برگردد، ببینید، یا باید به همه برگردد یا به آخری. وقتی اسم ظاهر اینجوری آمده، در این مورد دو تا احتمال کلی هست: یا به همهاش برگردد یا به آخری. قول اول میگوید که همه و آخری برابر است. قول دوم میگوید که به آخری برمیگردد. چرا؟ چون اگر بخواهد به همه برگردد، سه تا فرض دارد: یکی اینکه بهصورت مستقل باشد که در این صورت استعمال در اکثر معناست و «الا» که دلالت بر نسبت استثنای اخراجی اداره (در اکثر معنا استعمال شده) میکند، چون هر نسبت استثنایی لحاظِ آن جمله است و معنای مستقیم دارد. یعنی یک «الا» گفتیم، و میشود که سه تا معنا ازش برآید. بخواهد به هر کدام از اینها برگردد، یک صورت. صورت دوم این است که یا به این صورت است که بگوییم در جامع استثنا، یعنی یک چیزی را بهعنوان جامع بگیریم از این سه تا. این استثنا برگردد به آن جامع. اگر بخواهد به همه برگردد، به این صورت دیگر، یا خود «الاء» بسته تا معنا بدهد، یا باید یک معنا بدهد، ولی برگردد به یک جامعی که آن سه تا را با همدیگر دربر بگیرد. چون حروف دارای معانی جزئیند، به این معنا که نسبت متقوّم و متشخص در طرفین است و در این صورت نمیشود جامع ذاتی بین آنها تصویر کرد. سومیش این است که یا اینکه در نسبت اخراجی، اخراجی واحد از مجموع موضوعات جملههای متعدد به کار رفته، بعد از اینکه وحدت اعتباری آنها لحاظ شده. این صورت هم هرچند معقول است و محذور صوتی ندارد، لکن در مقام اثبات خلاف ظاهر است، چون نیاز به لحاظ وحدت اعتباری بین موضوعات این جملههاست و مقتضای اطلاق عدم آن است. اینجاست که موضوعات را یکی در نظر گرفت. در این سه صورت که میشود «الا» به همه برگردد. خب، این سه صورت هم محذور دارد، پس «الا» به چی برمیگردد؟ به آخری.
دو تا راه که بیشتر نبود. یا باید به آخری برگردد یا به همهاش. به همه بخواهد برگردد که محذور داریم. ظهور در آخری است. بنابراین فقط احتمال ظهور استثنا در جملۀ اخیر. لفظ «اکثر» از معنا. خب، این یک صورت محصول دارد. قبول نداریم. در جملۀ اخیر باقی مانده که اگر ثابت بشود، ولو به قرینۀ تأخیر آن یا نکتۀ دیگر، میتواند رجوع به جملۀ اخیر را ثابت کند. اگر گفته بشود، «واو عطف» در قوۀ تکرار است و در این صورت ما هیچ مانعی از رجوع استثنا به همۀ موارد نیست. یعنی میگوید «واو عطف» قدرت تکرار را دارد. خب، اینها سه تایی با همدیگر یکی بشوند، با همدیگر پیوند بخورند، «الا» از همۀ اینها کسر شود، زیرا در این صورت محمول واحد خواهد شد و وحدت محمول دلیل بر وحدت اعتباری است که طرف نسبت، امر واحد اعتباری است که در نتیجه استثنا نیز به آن رجوع میکند. میگوییم دلا، «واو» بر تکرار در صورتی که سقوط حکم بر معطوف، قبل از آمدن حرف عطف فرض گردد. یعنی قبل از اینکه حرف عطف بیاید، حکم بر معطوف ثابت شده. حکم ثابت نشده، چون «الا» را دارد آخر ِ جمله میآورد. «اکرموا العلما الا الحسنی و البسوا الفقرا الا الفسا و ثوبوا التجار». خب، اینها همه را میگوییم یکی، ولی وقتی که هر سه تا هنوز ثابت نشده، اینکه «الا» به کدام برمیگردد و از کدام کسر شده و یکی بگیریم، قبل از آمدن حرف عطف فرض شود تا حرف دلالت بر القای نیاز به تکرار لفظ دال بر حکم کند و در این قسط و این در این قسط متصور نیست. بعد از آنکه همۀ جملهها دارای موضوع و محمول متعدد هستند، یعنی موضوعاتشان فرق میکند، و محمولاتشان فرق میکند، پس لذا نمیشود گفت که این «واو» دارد میآید همه را یکی کند.
این مورد اول که محمول تکرار شد. حالا اگر محمول تکرار نشد و موضوعات تکرار شد: «اکرموا العلما و الشیوخ و الهاشمیین». اکرام نسبت به همهشان. موضوعات فرق میکند، ولی محمول یکی است. موضوع مثلاً علما و شیوخ و هاشمییناند. محمولش چیست؟ اکرام است. استثنا اینجا چکار کنیم؟ به کدام برگردد؟ در اینجا استثنا به همۀ موارد رجوع میکند. بله، چون محموله و رجوع استثنا به جمیع در این صورت این بنا بر این است که بگوییم تعدد موضوع با وجود وحدت محمول، به این اعتبار است که همۀ موضوعات را اعتباراً در طول واحد لحاظ نموده. یعنی همه را داری یکی میکنی اینجا. دیگر چون محمولش که متعدد نیست. شیوخ هم اکرام کن، هاشمیها را هم اکرام کن، فساق را هم اکرام کن. محمول یکیست. علما را اکرام کن، تجار را پذیرایی کن، فقرا را هم لباس بپوشان، غیر از فساق. چرا؟ شنونده میآید که اتفاقاً این دومی خیلی در عرف قویتر است که فقط به آخری برمیگردد.
دو نفر نظراتشان مشکلات همیشگی است که عرف هم یک ظرافتهایی دارد، گاهی که اقوال مختلف، بعضی وقتها پیش میآید دو نفر (هر دو هم درست است). از عجایب خود عرف هم باید لولبندی بشود. الان وقتی شما اینجوری میگویید که موضوع و محمولش فرق میکند، عرف اول اون دو تا که تمام شده، حکم تو. جانم؟ میگوید که پذیرایی کن. اینی که گفت غیر از فساق، منظور همین آخریه بود ها، فقرا. اون دو تا که اگر میخواست بگوید، همان موقع میگفت این آخریه را. نه، من به شما میگویم که یک پیامک کسی به شما بدهد، بگوید که: «خانه را جارو کن، چایی درست کن.» (امر است، حالا در امر خودش مشکل، حالا عامش کن.) بگوییم که: «این چند وقتی که من خانه نیستم، کسی خانه نیاید، جایی هم نرو، بچهها با کسی رابطه نداشته باشند، مگر مادر.» قرینهای ببینیم. این استثنا به کدام یکی از جملات قبلی برمیگردد؟ «جایی نرو، به جز مادرم.» یعنی چی؟ خانه مادرم یک چیز است، مادرم یک چیز دیگر است. وقتی شما مادرم میگویید به آن ارتباط دارد. خب، قشنگ از نظر قرینهای میخورد. کسر. دیروز تمام داشتیم دیگر که صحبت کردیم، گفتیم این آیه چرا اینگونه نخورد؟ خانهمون اِلّا...، الان تو ذهن عرف آخریه بیشتر شفاف است. این دو تا با هم قرینه، هر دو تا هست، ولی مخالف میگوید همان وسط اولیه به صرف قرینه حذف، نه به دلیل اینکه شأنیتش کسر بشود نسبت به آنها. ولی اون سه تا: علما، فلان، فلان، یک مجموعۀ آدمهایی را دارد نام میبرد که مشخص است. میآید اینها را از ناس. بعد ما یک «الا» وارد میکنیم. هر چه کسی آدم مثلاً میخواهد بگوید که به این بیشتر میخورد، به این قرینهای یا چیزی پیدا نمیکنی. وقتی یک چیزی پیدا نمیکنی، میگویی این خواسته از نظر بلاغتی کمتر صحبت بکند، یک دانه «الا» آورده و این امر واحد است که طرف، طرف نسبت قرار گرفته و در نتیجه استثنا نیز همین امر واحد است. به همۀ آنها رجوع میکند. در غیر این صورت، وحدت اعتباری مذکور لغو خواهد بود و این نیاز به دلیل دارد. در حقیقت، چنان که قبلاً ذکر کردید، استثنا به حکم رجوع میکند و در اینجا حکم، به این حکم واحدم به هر سه طایفه میخورد و از این روی استثنا هم طبعا از هر سه خواهد بود.
خب، حالت سومش این است که ضمیر و اسم ظاهر تکرار شود: «اکرموا العلما و سلم علیهم و اثوبوا التجار و اکرموهم الا الفساق». هم اسم ظاهر دارد، هم ضمیر و آخرش هم که استثنا آمده با آن ضمير. در اینجا احتمال دارد به جملۀ وسطی که مشتمل بر اسم ظاهر است و ما بعد آن رجوع کند یا به همۀ موارد رجوع کند. مظاهر این است که ترجیح بین این دو تا نیست. این هم باز دوباره فرقی نمیکند؛ همه با همدیگر. چهارمین موارد مشکوک است. هر وقت استثنا در هیچ کدام ظهور نداشت، بعد از آنکه رجوعش به اخیر است، چون عود آن به سایر جملهها، غیر از اخیر، خلاف قانون محاوره است. به آخری برمیگردد حتماً. چرا؟ یعنی ظهور در اینکه مال آخری باشد، ندارد. ظهور ندارد. ببینید، دو تاست این بحث. ظهور دارم، مال آخریه، ظهوری ندارد. همه احتمالش یکی است. یک وقت میگویی حتماً به آخری برمیگردد. چرا؟ در محاوره کسی وقتی میآید بعد کلامی چیزی را استثنا میکند، منظورش این نیست که من بعد این از اولی دارم کسب میکنم. چرا؟ چون ظهور دارد. نه، نکته اصلی اینجاست. ظهور در آن ندارد. محتمل است، ولی بر اساس قانون محاوره حکم میکنیم که وقتی طرف دارد بعد از حرفی استثنا میآورد، سه تا چیز گفته، آخرش دارد استثنا میآورد، نمیخواهد بیاید استثنا بیاورد که منظورش اصلاً آخری نباشد. نمیشود که اصلاً آخرین منظورش نباشد. ظهور ندارد آخری. با بقیه احتمال دارد مثلاً درصد (۴ تا ۲۵ درصد) درست شد؟ چهار تا جمله گفته، یک استثنا زده. هر کدام از اینها ۲۵ درصد احتمال دارد که استثنا از او باشد، ولی قطعاً مال آخری است. چرا؟ هر کدامشان یک سوم. ولی قطعاً برای این جمله درست است، برای اینکه اینها به حسب ظهورش یکسانند، ولی به حسب قاعدۀ عرف، قاعدۀ محاوره، آخری حتماً منظور کلام هست. به حسب ظهور اینها چهار تا ۲۵ درصد. هیچ کدام ترجیحی ندارد. ترجیح بلامرجح، ولی به حسب قانون محاوره عرف، نمیشود که آخرین مد نظر نباشد. لذا آخری حتماً هست و این «الا» حتماً از آخری کم شده، با اینکه آخری نسبت به بقیه احتمالش یکسان است. چرا حتماً این کسر شده از آخری؟ نکته مهم: به جملۀ اخیر مسلماً تخصیص خورده است. از این رو بحث در این است که در سایر جملهها که شک داریم، چگونه باید عمل کرد؟
اول نمود. در همۀ اینهایی که بحث شد، در همۀ بالاخره اخیر حتماً ازش استثنا کسب شده. حال روی چه حساب میگوییم ظهور ندارد؟ بحث ظهورش بود. وقتی که طی اسم ظاهر تکرار شده بود، محمول هم تکرار شده بود، همهشان، همه آن تقسیمبندی و اینها ثبوتی داشت. میگفت احتمالات ثبوتی بود. این را که فعلاً قطعیش کردی. ممکن است گفته شود به اصالت العموم تمسک کنیم. به این معنا که شک در رجوع استثنا به جملههای شک در تخصیص. یعنی بچههایی که در موارد دیگر که شک در تخصیص میشود، باید به اصالت العموم رجوع نمود. وقتی ما یک کلمه، وقتی ما یک عامی داریم، شک میکنیم تخصیص خورده یا نخورده. اصل بر چیست برای اینکه تخصیص خورده بدانیم یا ندانیم؟ نداریم! تخصیص خورده نداریم. درست است؟ من میگویم: «اکرموا العلما.» خب، برای اینکه شما تخصیص خورده بدانی یا ندانی، دکتر علما گفته دیگر. و تا وقتی دلیلی نیامده که ما نباید علما را تخصیص بزنیم. خب، حالا اینجا ما اگر بخواهیم از مجموع، از این هر سه تا، از کل کلام این استثنا را نگیریم، یعنی بدون دلیل تخصیص دادیم. گفتیم: «یکیش نباشه، یکی باشه.» دلیل نداریم. پس چون اصالت العموم یعنی همین اصل با همه بودن. بگوییم: «اصل، اصل همه بودن»، پس همه را دربر بگیرد. «الا» به همهاش بخورد. چرا شما میگویی یکی بخورد، یکی نخورد؟ این میشود تخصیص. اسلامی که تخصیص نباشد. در اینجا نیز اینگونه عمل کرد. لکن تمسک که به این اصل اینجا جایز نیست، چون اصول عقلاییه است و در مواردی بین اصول عمل میشود که احراز کنیم عقلا در آن مورد به آن اصل عمل میکند، ولی اگر یقین به عدم داشته باشیم، جای این اصل نیست. اصل این اصل اصالت العموم وقتی که همۀ عقلا اینجور برخورد کنند. وقتی که مشکوک باشد که همه آنجور برخورد میکنند یا نه، دیگر نمیگوییم اصالت العمل را اجرا کنیم. الان اینجا برای عقلا اتفاقاً مشکوک است اجرا کند. پس نمیشود گفت که به اصالت العموم تمسک شد. بحث طلبگی آخوند، پایان یک کلمه. اصلاً اصل این است که ذهن جایبند، ذهن جوال، این شکلی است. کل مکاسب یعنی یک دانه نظر قطعی پیدا نمیکند. شش جلد مکاسب یک نظر قطعی ندارد. این است که قوت ذهن میدهد. تقلید است دیگر. بحث طلبگی نیست در واقع، بازی خودش. در نهایت کسی میخواهد برایش تکمیل بشود، به نحو مقدماتی بخواند، مقدماتی همهچیز تکمیل شده است. قشنگ قطعی همهچیز. نظرات هست پشمکی. لذا در بحثهای چیز خیلی دنبال این باشید که بیشتر دنبال ادله باشید. استدلال، نوع استدلال، ورود و خروج در مبحث، طرف چه شکلی وارد میشود، روی چی دست میگذارد، چی را برجسته میکند، از چیا صرفنظر میکند، چه جور بحث را جمع میکند. اینها خیلی مهم است. اینکه آخرش چی میخواهد در بیاید، مثلاً اهمیتی ندارد. اجرای اصالت العموم در مواردی که شک در تخصیص داریم و بحث هم نمودهایم محرز است و عقلا به عموم تمسک میکند. لکن در مواردی که میگوید آقا به همه برمیگردد، چرا؟ چون اصالت العمر را اجرا میکند. جواب را اجرا کرد. دوباره جواب به جواب، نخیر میشود اجرا کرد. اصالت العمر را میشود اجرا کرد. جایی که شک در تخصیص داریم و فحص هم کردیم، محرز است، عقلا به عمومش تمسک میکند. لکن در مواردی که کلام محفوفه به چیزی است که صلاحیت قرینه و متخصصیت را دارد و ما در قرینه بودن شک داریم، محرز نیست. دو تا حالت است: یک وقت از شما یک قرینههایی داری بر چی؟ در رد اصالت العموم. قرینههایی داری و قرینه نداری. تا وقتی قرینه نداری، اصل بر چیست؟ همانند بحث ما در اینجا که احتمال دارد استثنا به همۀ جملهها رجوع کند. بنابراین کلام از این جهت مجمل است، یعنی آخرش نمیشود گفت که حتماً به همه برمیگردد یا به آخری. این اصلاً ظهوری ندارد. هرچند آخر خودمان برایمان روشن است که به آخری که حتماً برمیگردد. حرف طرف لغو است، اگر استثنا به آخری برنگردد که اصلاً کشک. از اون بقیه خونش رنگینتر بود؟ پس چرا میگوید حتماً از آخری کسر میشود؟ بنابراین در اینجا در مواردی که حالت سابقهای وجود داشته باشد، استصحاب جاری میکنیم و در صورت عدم حالت سابقه، برائت جاری میشود.
خیلی جالب است. در بحثهای طلبگی میگویند که اصول عملیه و اصول لفظیه. دو تا بحث میکند: یکی اصول عملیه داریم، یکی اصول لفظیه. تا وقتی که اصول لفظیه باشد، نوبت به اصول عملیه نمیرسد. اصول لفظی: اصالت العموم و اصالت اطلاق. اصل بر اینکه مطلق. اصل بر اینه که عام. اصل بر این است که قرینهای نیست. اینها همه اصول لفظی. اصول عملی مثل برائت و استصحاب و اینها. وقتی ما یک روایتی داریم، به اصول لفظیه عمل میکنیم، روایت را پیاده میکنیم، نوبت به اصول عملیه نمیرسد. حالا اینجا جالب است که در بحثهای لفظی عامتر. وقتی میشود متن محوره، آن عقل محوره، یعنی تکیهاش به عقل است. تکیهاش به متن نیست، به متن کاری ندارد. یعنی استصحاب را به حساب متن انسان از حساب نمیکند. به دلیل کاری نداریم به اینکه من کجا پیاده بشود. درست شد؟ اصول لفظی با لفظ، روی لفظ پیاده میشود. شما لفظی نداشته باشی، اصول لفظی نیست، ولی اصول عملی کار به لفظ ندارد، مال متن عمل انسان است. الان شک دارد که من پاکم یا نجسام مثلاً. این متن عمل انسان. حالا جالبش این است که انسان دقیق که میشود، این یک نکته. انسان دقیق که میشود، میبیند که در خود همین بحثهای لفظی هم اصول عملی نهفته است. اصول لفظیام کأنّه پشتوانه اصول عملیهای دارد به استحصاب مراجعه میشود و راحت مراجعه.
یک نکتهای بود، حالا گفتیم و رفتیم. بعداً در بحثهای تخصصیتر اصول انشاءالله. روی به عنوان مثال شک میکنیم که آیا فساق وجود اکرام دارند و شامل حکم وجوهی میشوند یا نه؟ با تمسک به اصل برائت میگوییم اکرام فساق واجب است. پس در مجموع ما دلیلمان وقتی که احتمال بین همۀ اینها برابر میشد، این لفظ ما از این جهت مجمل بود و نمیتوانستیم بگوییم که کدامش به این استثنا به کدامش برمیگردد. هرچند برایم محرز بود که حتماً به آخریاش برمیگردد.
بحث در اینجا یک بحث دیگری دربارۀ «الا» داریم. حالا بحث ِ بحث و اقسام «الا» را اینجا باید بحث بکنیم با توضیحات بیشتر. چند تا نکتهای که تا حالا اشاره نشده را عرض بکنم. یکی این است که حالا در مورد استثنا که گفتیم، اسقاط اسم ما بعد از اسم ما قبل، یعنی قبل این اسم قبلی که میشود مستثنا منه ما، حکمی که بر آن بار میشد، این اسم بعدی که میشود مستثنای ما، این حکم بر آن بار نمیشود. اصل استثنا بهصورت ریاضی عمل تفریق است، منها، کسر. یعنی اگر ما بخواهیم یک جمله را بهصورت ریاضی بنویسیم، جملۀ استثنایی را باید بهصورت چه فرمول ریاضی بنویسیم؟ «پنج منهای یک» مثلاً. تعبیر: «اشتریت تسعۀ کتب الا اثنیع». ۹ تا کتاب خریدم، مگر دو تا. اتفاقاً در عربی کسر را هم منها را همینجوری میگویند. حالا در ارث میرسیم، میبینی اعداد جایی که عدد زیاد است، همهاش با «الا» میآید. خیلی مهم است. ۵ منها، عربی منها نداریم. «الا ۵ الا ۲». این میشود «پنج منهای دو». بنابراین استثنا معنای تفریق و به جای رمز علامت منها به کار میرود و مستثنا منه همان مفروق منه، مستثنا همان مفروق.
استثنا که دو قسم بود: متصل و منقطع. متصل این بود که مستثنا بعضی از افراد مستثنا منه بود. دو تا حالت داشت: مستثنا و کلیه دارای افراد و مستثنا یکی از افرادش است. مستثنا منه نسبت به مستثنا عام و خاص بود. درست؟ کلی و جزئی بود. یک وقت هم نه، مستثنای ما جزئی است، مستثنا یکی از اجزای یک جزئی است. مثل انسان و صورت انسان، زید و صورتش. زید خودش جزئی است، صورت زید هم جزئی از جزئی است. کل و جزء نه، کل و جزء به معنای جزئیتر. جزء و جزئی کلمه جدید است وگرنه منطق کلی فرد کل است.
مستثنا بعضی از مستثنا نباشد. «لا یسمعون فیها لغوا الا سلاما.» سلام جزو لغو هست یا نیست؟ لغو به معنای کلام ِ ردیس و سلام بعضی از آن نیست. «الا» در اینجا منقطع معنای «لاکنّه» میدهد. «لاکن» هم، «لاکنّ» هم جفتش. حالا چه نوع «لاکن» و «لاکنّ»ای؟ ابتداییه و استدراکیه است. هر دو معنا را هم. علامت صحت هر استثنای منقطع این است که میشود «لاکن» را جایگزینش کرد، بدون اینکه معنا تغییر کند. استثنا منقطع باید ببینیم که «لاکن» به جایش میآید یا نمیآید. «لا یسمعون فیها لغوا لاکن سلاما.» شاهین ذکر انقطاع به این معنا نیست که ارتباط معنایی با مستثنای مستثنا منه ندارد، بلکه فقط به معنای انقطاع ارتباط از جهت بعض بودن آن از بانک مستثنا منه است. مستثنا جزو حقیقی مستثنا منه نیست، ولی با وجود این انقطاع، لازم است که ارتباط معنوی بین آنها وجود داشته باشد. بنابراین در استثنای منقطع، مستثنا و مستثنا منه باید با هم ارتباط معنوی داشته باشند. ارتباط معنوی دارند، ولی مستثنا جزئی از مستثنا منه نیست.
«اقبل الضّیوف الا سوبانا» مهمانها را پذیرایی کن، مگر گرگی. خب، بین گرگ (سوبان)، اژدها، مهمان، پذیرایی، اژدها، مارها، هیچ نسبتی نیست. بینش نسبت معنوی نیست، ولی الاغ با مهمان نسبت معنوی دارد. مملوکش است. درست شد؟ «الا حمارا». یعنی نسبتی بینش هست. درست است؟ جزئی از آن نیست. نباید ما قبل، نصّ صریح بر ما قبل. نثر صریح بر اخراج ما بعد بشود، مثل سه حالت: «الخیل الا الابل». زیرا سهیل نصّ صریح در صوت خیل به تنهایی دارد و ابل را شامل نمیشود. اصلاً به شیحۀ اسب فقط میگویند سهله، اصلاً دیگر بشود اصلاً به شتر تعبیر شیحه به کار نمیرود. شتر به کار نمیرود. شما چهجوری آمدی «الا» را زد؟ استثنایی نیست اینجا. غلط است، غلط است. نه اینکه چه مدل است، بگوییم منقطع؟ غلط است کلاً. بله، وقتی یک کلمهای فقط در مورد گنجشگها «جیرجیر کردن» به کار میرود، «مگر خروس!» خب، جیرجیر مال گنجشگ است. خب، جیرجیر الان به کار میرود در چی؟ در مورد خروس جیرجیر به کار میرود؟ از خروس کسب کنم؟ استثنا منقطع معنا ندارد. یک روابط پس باید یک رابطه معنوی باشد. یک و دو اینکه نصّ هم نباشد، نمیشود از آن کسب کرد. اصلاً استثنا معنا ندارد کلاً. بین مستثنا و مستثنا منه باشد. نباید قطع رابطه بشود. ابلیس و ملائکه از جهت اینکه ابلیس ثبت جایگاه ملائکه، بندگی، عبادت، بندگی نه عبادت. از جهت عبادت جزو آنها شده بود، آنها دائماً مشغول عبادت بودند، این هم دائماً مشغول عبادت. وجوه مقایسه و مشابه و اینهاش این است. وگرنه جنسها کاملاً متفاوت. این شهوت دارد، آنها شهوت ندارند. این اختیار دارد، آنها اختیار ندارند. در اختیار ملائکه بحث جایگاه آنها. جایگاه را باید لحاظ کرد که حالا به چه معناست. یعنی ارتفاع مقامی مقامی بود که برایش منبر میگذاشتند، برای آنها وعظ میکرد دیگر. حالا اینها را خیلی شیطان صحبت کردی، ولی اینجور روایت ما ندیدیم هنوز. بله، حالا بعضیها که خیلی بامزهاند، میگویند که توصیه میکرده شیطون، گفته که: «من تو لوح محفوظ نگاه کردم، یکی از ما سجده نمیکنیم. مراقب باشید یک نفر نباشیم.» خیلی دیگر.
عرض کنم که ساختار استثنا، جملۀ استثنایی میتواند موجب و غیر موجب باشد. استثنای موجب آن جملۀ آن خالی از نفی است نه نفی داشته باشد نه شبه نفی. این میشود کلام موجب. نفی چیست؟ «ما، لا، و لیسا و غیره». شبه نفی چیست؟ نهی و استفهام متضمن معنای نفی. پس موجب چیست؟ نه نفی داشته باشد نه شبه نفی. غیر موجب، آن که نفی یا شبه نفی داشته باشد. نفی یک وقت ممکن است معنوی باشد، یعنی نفی از معنایش به دست بیاید نه لفظش. مثل: «يأبى الله الا...» «يأبى الله» (خدا ابا دارد)، مگر فلان. مثبت ظاهراً موجب، ولی باطناً چیست؟ استثنا چیست؟ از موجب. از غیر موجب. «يأبى الله الا ان يتم نوره.» از موجب، از غیر موجب. «یعوا» به معنای «لا یریدوا». سورۀ توبه آیه یا مثلاً میگوییم: «قلّ رجلا یقول ذلک.» کم کسی این حرف را میزند، یعنی کسی این حرف را نمیزند. ظاهراً موجبه، ولی باطناً چیست؟ بفرمایید. اما لو در مثال «الدّیوف الا واحد الا اکرمتم». نفی ضمنی غیر. بنابراین از این جهت به آن توجه نمیشود و گویا اصلاً موجود نبود.
خب، این در مورد مثلاً القوم، خیلی مهم. «القوم جاعوا القوم الا زیدا.» وجود مستثنا منه در کلام استثنایی واجب است. اصل بر چیست؟ اصل بر این است که مستثنا باشد یا نباشد؟ باشد. حالا یا باید ظاهر باشد یا مقدر. «کانوا یستقون الا ثلاثه عصاعی.» اینجا مستثنا من مقدر بود. «ما تکلم الا واحد» یعنی «ما تکلم النّاس الا واحد». اگر مستثنا ذکر شده باشد، کلام را تام میگویند. خود تام دو نوع است: یا تام موجبه یا تام غیر موجبه. اگر مستثنا ذکر نشده باشد، کلام دو نوع باز دوباره: یا موجب یا غیر موجب. قسم دوم یعنی مستثنا منه ذکر نشده، این را استثنا مفرغ. پس ما تام و مفرغ داشتیم. مفرغ یعنی مستثنا منه محذوف. کلام غیر موجبه در سیستم مفرغ بله. بنابراین لازم است که مستثنا غیر مذکور و کلام غیر موجب باشد. ایشان بیشتر اینجا روی مبنای نحوۀ بافی قصر و پیشواز است.
۲. مستثنا منه در کلام تامّ موجب در کلام فصیح نمیتواند نکره باشد. مستثنا نکره نباشد در تامّ موجبه. مستثنا منه باید از کدام نوع باشد؟ در تامّ موجبه باید چی باشد؟ نکره نباشد، مگر اینکه نکره مفید باشد. «قوم الا رجلا» یا «قوم رجال الا محمدا». این صحیح است؟ غلط است اینجا. این تعبیر درست نیست بر اساس کلام فصیح، چون هم نکره است، هم فایدهای تویش نیست. مستثنا در نکرۀ محض است، ولی اگر فایده داشته باشد، اشکال ندارد. «قام الرجال کانوا بیت الا واحدا.» اینجا نکرۀ متخصص. این قوم معرفت است. از نظر ذهنی معرفت دارد. به شما میگوید، شما میدانید کدام قوم است. یک قومی آمدهاند. وگرنه طرف بالاخره یک قرینه و یک عهد حضوری بین این دو تا هست که دارند این حرف را میزنند. حالا آنجا خب، الف و لام، الف و لام قومی که عهد حضوری بینشان هست، آنقدر نمیدانم، ولی آنقدر میدانم که همینطوری صادر نمیشود.
حالا اما کلام تام غیر موجب، اینجا میتواند باشد. اینجا نکره میتواند مستثنا بشود؟ بله، تام غیر ممکن. چرا؟ چون خود نفی و شبه نفی آمده، این نکره را مفید کرده. نکره به عمومیت رسیده. «ما جائنی احد الا رجلا.» «احد» اینجا است، ولی «احد» معنای «کلی» میدهد. «ما جائنی احدا الا رجلا.» این هم حالت دست دوم در استثنای تام موجب. این صحیح نیست که مستثنا منه معرفه باشد، مستثنا نکره غیرمخصصی در تامّ موجبه. درست نیست که مستثنا منه، که معرفه باشد، مستثنا نکره غیرمخصصی. مثل «قام القوم الا رجلا.» القوم معرفه، همه قوم، غیر از یک مردی. ولی اگر نکره متخصص باشد چی؟ میگوید: «خرج القوم الا رجلا منهم.» یکی از آنها، یک مردی از آنها. این «الا رجلا منهم» در عالم ذهن فقط بازی. در تقدیر میگیرد. آیه ۱۲۰۰ تا معنا دارد. اوت اصلاً به ذهن تبادل پیدا نمیکند. قوم نگیرم.
چهارمیش: مستثنا منه در استثنای مفرغ. مفرغ، به حساب تعریف این را گفتیم چیست؟ غیر تام، غیر مجاز. درست؟ مستثنا منه در استثنای مفرغ، به حسب مستثنا در تقدیر گرفته میشود. یعنی به مستثنا نگاه میکنیم، میگوییم مستثنا منه چه بوده. بنابراین اگر خوشش میآید، بنابراین اگر ما بعد «الا» در موضع حال برای ما قبل باشد، مستثنا منه از الفاظ دال بر حال است. اگر مفعول باشد، قبل از آن لفظی چون «احدا» یا «شیئا» خواهد بود. ۱۵ قسم است در مورد مستثنا بود. ما به مستثنا منه میخواهیم بگوییم: خبر بود؟ مفعول بود؟ حال بود؟ تمیز بود؟ چه لفظی بگیریم؟ کمک میکند که مستثنا منه را پیدا کنیم از تو دل مستثنا. مال مفعول اینها بود. ولی وقتی حال مستثنای ما، حال باشد. مستثنا چیزی باشد که دلالت بر حال داشته باشد. مثلاً: «ما فی قریه من نبیین الا اخذنا اهلها بالبساء و الضرا.» اینجا حال است. «اخذنا اهلها بالبساء و الضرّاء»، یعنی: «ما ارسلنا نبیا فی قریه فی حال من الاحوال الا فی حال اننا...» چون مستثنا مربوط به حال مستثنا. میگوییم: «فی حال من الله». «نفس التی حرم الله الا بالحق.» «الا بالحق» مربوط به حال است یا مفعول؟ به حال. مگر در حالت حق. مستثنا منه را میگوییم: «فی حال من الحق». یعنی در هیچ حالی، در هیچ حالتی نکشید، مگر در حالت حق. بنابر اینکه با مصاحبت بشود سبب «الا بماء یاکلون فی بطونهم الا النار.» نارنج، مفعول. چی را در تقدیر میگیریم؟ «ما یاكلون الا الله». «ليس لهم شيء من ما يأتيه الناس في الاخره الا الله.» «ما أنزلنا عليك القرآن لتشقى الا تذكره لمن يخشى.» تذکره چیست؟ حال یا مفعول؟ «ما أنزلنا عليك القرآن في حال من الاحوال الا حاله تذكرة.» «يوم لا ينفع مالٌ ولا بنون الا من اتى الله بقلب سليم.» اینجا مفعولی حال. «يوم لا ينفع مالٌ ولا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم.» اینجا مستثنا ما چیست؟ فاعل. بازیگر فاعل چیست؟ مال و بنون، چی چی را؟ کسی را؟ مگر چه کسی؟ «من اتى الله بقلب سليم.» کشف مفعول را میکنیم. میفهمیم که این مستثنای مفعول به در تقدیر «احدا» است. «احدا الا من اتى الله...» خیلی این آیه مهم است آیه: «وقالوا الهتنا الهتنا خير أم هو ما ضربوا لك الا جدلا». غفور لهو نگفتیم. توش بحث نکن. اگر حال بخواهد باشد، اگر جدلا بخواهد حال باشد، یعنی «ما ضربوه لك في من الاحوال الا في حال انهم مجادلون». کل جملهمان چی بود؟ جا القوم. الا در مورد القوم هم بحث کردیم که مستثنا منه ما بود مانند «الا زیدا».
از مواضعی که ضمیر متصل در آن قرار نمیگیرد، ما بعد الاست. ما بعد «الا» ضمیر متصل نمیآید. هیچ وقت. مورد دوم: و دومیش تقدم «الا» بر عامل یا مستثنا منه. «الا» میتواند بر عامل خودش مقدم بشود، بر مستثنایش مقدم بشود. بگوییم: «الا زید نصبه.» مستثنا بر مقدم شد. «الا» بر عامل یا مستثنا منه ِ خودش مقدم میشود، ولی برای هر دو تا با همدیگر مقدم نمیشود. «الفواكه الاّ التفاح اکلت.» اینجا «الاّ التفاح» مقدم شده. بگوییم: «التفاح اکلت الفواكه...» این غلط است. یعنی هم بر مستثنا منهش مقدم بشود، هم بر عاملش، ولی بر یکی از این دو تا میشود مقدم شود. عاملش افتاده. «الفواكه الاّ التفاح اکلت.» بر عاملش مقدم شده، ولی بر مستثنا منه مقدم نشده. یا میگویم: «ما تخلف الا واحدا الصبا.» «ما تخلف الصباقون الا واحدا.» بوده دیگر. مستثنا منه آمده بعد مستثنا. اشکالی در اینجا عاملش معنی میدهد. عامل که البته خب، گفتیم «الا عامل» است، ولی حکم و موضوع، حکم ِ موضوع مستثنا منه نمیتواند هر دو تایش بعد از، بعد از مستثنا بیایند.
خب، یک سری مواقع بعد از «الا» جمله واقع میشود. خیلی وقتها «الا» بعدش چی میآید؟ این غالباً کجاست؟ در استثنای مفرغ. در استثنای مفرغ غالباً بعد از «الا» جمله میآید. یکی از علائم کشف اینکه «الا» پلههای استثنایی در استثنای مفرغ است این است که بعدش جمله آمد. «ما أرسلنا في قرية من نبیین الا اخذنا اهلها بالبؤساء.» بعد «الا» جمله سوال. جمله در این حالت به حسب نیاز «من امت ان من امت موجودتاً.» مثلاً: «الا خلافی.» یعنی چی؟ به موجودات تمام کنیم. خب، جمله در این حالت به حساب نیاز کلام، نیاز کلام اعراب میپذیرد. بنابراین گاهی حال واقع میشود، مثل: «ما یاتیهم من ذکر من ربهم محدثن الاستمعوا.» «الا استمعوا.» جمله آمده، مستثنای آن حال است. گاهی نعت واقع میشود، سورۀ انبیا آیه: «وما اهللنا من قریه الا لها منظرون.» و گاهی هم غیر این دو تا. «انهم الا یزنون ان من امت الا خلافیها.» نظیر در واقع اون «ان من امتن» اون «ان» و «الا» را که بیندازیم، یعنی «امت خلافیها». امت، «امت من متن مطمئن» افتاده. پس یا حال شد یا نعت یا غیر این دو تا. از این به بعد حالا بحث اعرابش را باید مطرح بکنیم که در اعراب استثنایی است. همهاش. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...