معرفی سه حرف استثنا؛ حاشا، خلا و عدا
تفاوت نحوی این حروف با «الا»
راز نحوی در تعبیر «حاشا لله»
خلا و عدا؛ فعلاند یا حرف؟
کاربرد فقهی روایت «ما خلا الله»
تنزیه و تعجب در بیان قرآنی
اعراب مستثنا در حروف استثنا
بررسی بلاغت «حاشا لله» در یوسف
جایگاه نحوی «لیس» در جمله استثنا
جمعبندی حروف استثنا در علم نحو
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. فصل دوم در بحث استثنا، دربارۀ "حاشا"، "خلا" و "ادّا". اینها هم حکم "الّا" را دارند. کارشان کار افعال یا حروف جرّ هستند. هر سه تایشان. حاشا، با اینکه حرف چهار حرفی ما هست، کمتر (پلک حتی فلافل) حاشا، خیلی کَماند دیگر، چهار حرفی. معمولاً حروف یک یا دو حرفاند، سه حرف، دیگه خانهپُرِش چهار حرف است. حاشا و خلا و ادّا، قیافههایشان هم به فعل میخورد خیلی، ولی حرفِ حرف جرّ هم هستند. معنایشان هم معنای "الّا"ست. گاهی حمل میشود در عمل بر "الّا"، اسم بعد از خودش را نصب میدهد؛ واسه "الّا" که کارش چی بود؟ نصب. در شرایط ویژهای اینها هم نصب. حالا شاید یک وقتی باشد، «قد خلا». آن خلایی که قد خلط، آن دیگر فعل است، مستری مصدر بیاید. (الان همین که مثال زدم، «قد» آمده سرش. یکی از علامتهای فعل این است که قد، قد خلط میشود فعل). خلای اینها، خلای اینها که جامد هستند. خلا جامد، یعنی چه؟ یعنی غیر متصرف. غیر متصرف، غیر جامد، بعد اعلال و غیر اعلال. تکتک. یکی اینکه جامدند، یکی دیگر این است که ناقصاند، یکی دیگر اینکه گاهی حرف، گاهی فعلاند. بله غلط داریم، مثل "نِعْم" و "بِئْسَ"، جامد بود دیگر. و گاهی داخل میشود بر آن "ماء" زائدا برای تأکید. خب، "ما" زائده سر اینها میآید. «ما خلاهمُ الله». فضْل. روایت مشهور پیغمبر بود. «ما کرَّ فَرَّ». چی؟ من حُصِرت. یک دوری، یک بابایی مردم جمع شده بودند. پیغمبر فرمودند که: «من هو؟». گفتند هو علامه. حالا این نسبشناس و اینها بود. هر که نگاه میکرد میگفت تو بچه فلانی هستی که، با بچه فلانی بودی که، بچه فلانی بود؟ تو کیا کسی تو بابات؟ همه تعجب کرده بودند. «عَلَمٌ ثَلاثَةٌ: اَلعَدلُ، وَ السُنَّةُ القائِمَةُ» ... چیچی؟ «اَلعَلمُ الْعَدلُ، وَ السُّنَّةُ القائِمَةُ»، که میشود علم فقه و اخلاق. فَضْل. دیگر چیزی غیر از اینها باشد دیگر فَضْله. فضیلت. فاضله. عالم نیست. خلاصه، «ما خلا». آنجا «ما خلاهمُ الله». جای دیگر هم داریم. «ما خلا ما خلل الزیارَت»؛ «ما خللتُ دعاءً و شفاعَةً و زیارَةً». کجا؟ سورۀ اخوت، آن غدیر میخواندم. آقا، سعید کفلا. آخرش من همه حقوق اخوت از گردن شما برداشتم: «ما خَلا دُعاءً و شفاعَةً و زیارَةً»؛ غیر از دعا و شفاعت و زیارت. خب، اینها "ماء" زائده گرفته. «ما خلاهمُ اللهُ». ماه زائده است. خود "حاشا" و "خلا" و "ادّا". «اللهم اغفر لی و لمن یسمعو و حاشا الشیطان و ابا الهوس». ابوالحسب منظور کی بوده؟ (تو روایت از پیغمبر هم نباشد). «حاشا الشیطان و ابا الهوس». «حاشا من عُوودیةٍ فیکَ و لکَ». یکی از تعابیر خیلی بلند صحیفه سجادیه است. خیلی حاوی نکات عجیبی در دعای وداع با ماه رمضان یا حلول ماه رمضان صحیفه سجادیه یا حرف اینجا. حاشا. «حاشا ملو داهِ». دست شما درد نکند. این تیکه خیلی قیمتی، حضرت آقا. ماه رمضان را باز کردم و الان «سالمَنی دانا». خدایا توفیق بده که صله رحم کنیم. دعای ۴۴. با همسایههایم با اَفْضَل و عَطیّه برخورد کنیم. اموالمان را از تبعات خالص کنیم و تطهیرش کنیم. اموالمان را با اخراج زکات و برگردیم به سمت کسی که از ما با رها کرد، با ما قهر کرد، و اینها، و انصاف داشته باشیم نسبت به کسی که به ما ظلم کرده و دوست باشیم با دشمنانمان، مگر کسی که به خاطر تو باهاش دشمنی کرد. خیلی تیکهتیکه «و الحسبُ الذی لا انصافَیه». ما صاف نمیشویم. بابا سفارت شما بزنم. اعمال ذاکر. «حاشا من عودیهٍ فیک». «من عودیٍ فیک». کسی که دشمنی میشود در تو و برای تو، در راه تو و به خاطر تو. اینکه این رو، حاشا، معنای «من عودیهٍ فیکَ و لکَ»؛ در تو، یعنی در راه. درباره، به این یک روایت قیمتی بود. مطلب، مطلب. برای دولت، برجام را خدا آورد دیگر. الان بعد از خرمشهر که خدا آزاد کرده، سربازهای آمریکایی را که خدا آورد توی خلیج فارس، برجام هم دیگه خدا آورد. یک جوکی ساخته بودند. تازه فهمیدیم گلی که استاد اسدی به خودمان زد و خدا زد. تازه فهمیدیم که و فرمایش امیرالمومنین که میفرماید: «کل معطٍ صِبا و کل مانعٍ مَضمومٌ ما خَلا» نهجالبلاغه را که دیگه غوغای هر عطا کنندهای کم دارد، کم دارد، یک تخته کم دارد، یعنی دستش خالیه، و غیر از او «سِوا»، حالا «سِوا» هم در مورد «سِوا» هم بحث میکنیم. «سِوا» از ادات استثناست. و هر مانعی، هر منع کنندهای، مذموم است، «ما خَلا» غیر از او، غیر از خدا.
یکی از تفاوتهای خیلی مهم این حروف با «الا» این است که «الا» سر ضمیر متصل نمیآید، ولی اینها میآید. یعنی «الّا» نمیتوانیم بگوییم. «الّا» سر ضمیر متصل نمیآید، ولی اینها سر ضمیر متصل میاید. «اللهم اهدنی». مانند اونی که توی این ابیات: «علی کل شیٍ ما خَلاهُ اللهُ باطِلُ و کلُ نعیمٍ الّا مَحالةَ زائلٌ». خب ملاحظه فرمودید که «الله» را ما منصوب ... من ندائم. «ما ادانی فاننی». «ما ادانی» «ما هدانی». ماعد. قرص مائده هم زیاد داریم تو روایت. «لکلِ الذی یهواه ندیمی مُرَّیتُ الناسَ ما حاشا قریشاً ما حاشا فینا نَحوُ اَفْضَلِهُم». فعل جعل صلیب اله. حاشا. «انی مسلمٌ معذورٌ». شاید من اینجوری نیست. حاشاکَ. «حاشاکَ اللهمَ». ادعیه زیاد داریم. «حاشاکَ اللهمَ». سر ضمیر متصل میآید، بدون اینکه بخواهد وقایتی از چیزی هم داشته باشد. «حاشا قریشاً فان الله فَضَّلُه». «حاشا قریشاً منصوباً علی البُرّیه وَ حَاشا ابا سُوبان». ابا سوبان. چرا ابا؟ «اَنْ بِه ظَنَّ علی النُّحَاتِ و شَ بِالْحَینُ حَیٌّ قَتلاً و اَسرا». شمتای. ما بعدش مجرور میشود و طفل صغیری. یک وقتی ما بعدش منصوبه، یک وقتی ما بعدش چون حرف جر بود دیگر. عاشق قرآن. تو قرآن این سه تا خلای اینها. یک توضیح دکتر. پنج تا امر اینجا داریم:
۱. اگر نون وقایه اینها بگیرند، اینها نون وقایه میگیرند. نون وقایه اگر بگیرند، دلالت بر این ندارد که اینها فعلاند؛ چون نون وقایه به حرف هم ملحق میشود، مثل «اَنی»، «منی»، «اَحْسَنَ لِیسَنی». آن نواسخ. نواسخ هم ملحق به حروف. از حروف نیستند. پس ما هم در حروف داریم حرفی که نون وقایه بگیرد، هم در نواسخ داریم که نون وقایه میگیرند. لذا این سه تا هم با نون وقایه استعمال میشود و این دلالتی بر فعل بودن اینها ... نکته دوم: حاشا تو قرآن آمده. حالا گاهی از اینها فعل مشتق میشود و اشتقاق از حرف جایز است. همانجور که از سوف (مافل) داشتیم. خاطرتان هست دیگر. سَوفََ مِن یُحرَصُ. بله، بله. سَوفه گفتند هی عقب انداختن، آینده، اهمالکاری، تصفیح. «و لا اَرَی قائِلاً فی النّاسِ یُشْبِهُ و لا اُحاشی مِنَ اَغْوا مِن اَحَدی». اوحاشی. اوحاشی از حاشا است. یوحاشوا. اوحاشی. این از حاشا ما فعل میسازیم. فعل منهوت. در حدیث وارد شده که این هم توی سیوطی بود به نظرم. اسامه احب الناس الیه به پیغمبر فرمودند که: اسامه محبوبترین اشخاص برای من. با راوی بر آنچه که نقل شده اضافه میکنی که «ما حاشا فاطمة و لا غیرها». که ما نافیه است. «حاشا» فعل منود استثنا یعنی من استثنا نمیکنم فاطمه را و نه غیرش را. (که چقدر فحش خورد مرحوم سیوطی سر همین در ایام طلبگی ما که این روایت را نقل کرد). اسامه محبوبترین اشخاص برای من. حتی فاطمه هم نیست، یا غیر فاطمه. فقط به حرفش گوش نکرده. امیرالمومنین بیعت نکرد؟ نه، کاری ندارم. میگویم پس چرا آنهایی که محبوبترین بودند؟ حالا لطفاً، خب این روایت است. «و لاکن الروایات المتواترة تدل علی ان اهل البیت المعصومین احب الخلائق و تهرانی خوب سر وقت میچسباند روایت». ولی روایات متواتره دل ندارد که محبوبترین مخلوقات برای پیغمبر اکرم، اهل بیتاند. و این کلمات به موادها استعمال میشود به عنوان افعال متصرفه که ذات الاشت به معانی مختلف، ولی خارج است از این باب. پس شما مراجعه کن به کتب لغت. یعنی این حاشا و خلا و ادّا با صیغههای مختلف در ابواب مختلف، سولاسی و سلاسی، مجرد و مزید و اینها به کار رفته. شما، و به کتاب لغت مراجعه کنید. ولی اصلش این بود که میخواستیم بگوییم که این حروف در فعل هم کاربرد دارد. فعلش هم استعمال در قرآن کریم. لفظ هاشم داریم که الف آخرش حذف شده. و شینش هم فتحه دارد. سوره یوسف آیهی ۳۱. یوسف صفحه ۲۳۹. جالب این تلفن همراه ما داره. یواش یواش رو زدم. خلا را هم آورده. حرفی که نبود. با یک تلویزیونی داشتیم، جلسات هیئتی که داشتیم، یک تلویزیون کوچیکی بود، خیلی قدیمی. این تلویزیون ما مثلاً خاموش بود. وسط جلسه سخنرانی، سر ساعت مثلاً با تیک اول خبر ۲۱ این تیکه اول که میز... مثلاً این فیلمها. هر وقت آهنگ داشت کار نمیکرد. آهنگ که مثلاً شروع میشود حالا عوض میشود خودش صدای آهنگ را کم میکرد. بعد مثلاً یک چیز (اع) تربیت شده پای مکتب اهل بیت چون پای سخنرانی بوده. الف حاشا حذف شده. شین فتحه گرفته یا سکون و لام هم بر لفظ جلاله آمده. فرداش قول نهاشَ لله. حرف حاشا و حشالله که الف اولی حذف بشه، حاشا بشه هشا، رهاشَ لله. یعنی لام پیدا نکنه. هاشَ لله بشه رهاشَ لله، کاشَنَ لله، هاشَنَ لله و حاشا الی اینها. همۀ اینها تو این معنا به کار رفته. حاشا لله. یکی حاشل. یکی حشلا. حرف حساب میشود. اینها همه تو این معناست. حرف جَرّ که معنیش که معنای سبحان الله. معنای سبحان الله که بده- اسم مبنی بر فتح یا سکون و تنوینش در بعضی از قرائات، تنوین تنکیره و ملحق میشود برای بعضی اسماء مبنی، مثل «اَیهَمَ»، «سَهْلَ» و جای نیستند آخر. تو اسمهای مبنی تنوین میگرفت. گاهی اسم مبنی تنوین میگیرد. (تنوین تنکیر میگیرد). تنوین لزوماً به معنای افعالی که حالا این «حاشا للهُمَ» «حاشا لله» داشتیم. صرف اینکه تنوین میگیرد، دلیل بر این نیستش که این معرب باشد. مبنیه ولی دیگه اسم میشود آنجا چون معنای سبحان الله. پس تو این موارد اسم. کلّ همه اینها. «حاشا لله»، «حشلا»، «حاشا لله»، «حاشا العلیٰ». همش ترکیبش با همدیگه اسم. مثل سبحان الله. «ما بَشَرٌ اِن هذا الا مَلَک». مشرک بودن لله. همین سبحان الله ما بوده دیگر. مشرک بودن، معلوم نیست. به نظر میرسد که مشرک بودن، ولی حالا از این آیه خیلی فهمیده نمیشود که کفر نباشد. یعنی مطلق خدا دانستن. پس این هم کلّن هاشَ لله. حضرت یوسف لله. حالت توحیدی بهشون. دستور تقطیع به معنای تیکهتیکه کردن. نه بریدن. بریدن تقطیع نمیگویند. تقطیع یعنی اینکه دیگه به جای اینکه پرتقال را بشکافند، دست را میشکافند. دستی که بوده را داشتن هی تقطیع «حاشا لله». این خودش خیلی حالت توحیدی. در بعضی از کتب لغت حاشا استعمال شده برای استثنا در آنچه که منزه میکند مستثنا را از مشارکت مستثنامنه در حکمش. برای همین زیبا نیست که گفته شود «صلی الناس حاشا زیداً». تنزیحا. حاشا یک تنزیحی توشه. خداش، بله، با الله و اینها مثلاً خیلی تناسب دارد. «حاشا من عودیهٍ فیکَ و لکَ». «حاشا الله»، «حاشا الله». یک تنزیحی تو این معنا نهفته است. مستثنا را داریم از مشارکت با مستثنامنه یعنی با حکم مستثنامنه تنزیه. لذا مثلاً: «صلی الناس حاشا زیداً». میخواهیم زید را تنزیه کنیم از او بینمازه. یعنی همه مردم نماز خواندند «حاشا زیداً». حاشا از اینکه زید نماز بخواند. حاشا یک معنای مقدسی که اِنَّهُ توشه، یک لطافتی توشه. اینجور جاها خیلی کاربردی ندارد. یعنی کار خوبی کردند. یک کسی یک کار خوب نکرد. حاشا فلانی بخواهد از این کارهای خوب بکند. وقتی که یک امر مقدسی بخواهد استثنا شود از ماقبلش، این را مثلاً با حاشا میآورد. حدیث اسامه چی بود؟ «ما حاشا فاطمة و لا غیرها». اینجا یعنی الان اشکال به روایت یا اشکال به این استفاده قبلی. یک چیز بدی را نسبت میدهیم. بدی را با حاشا تنزیه میکنیم از آن. الان «صلی الناس حاشا زیداً» معنیش این است که آن بدیه را ما خوبتر میدانیم؟ نه لزوماً به معنای خوب و بد. امر مقدسی توش خوابیده. امر مقدس لزوماً خوب، نه خوبه. مقدس یعنی تنزیه. بدیه را میخواهیم بگوییم منزه از اینکه در حکم قبلی باشد. الان «حاشا من عوده»، «عُووده» چیز بدی است که بگوییم حالا فاطمه، قبلی بده یا بعدی؟ مستثنا. بحث سر این است که داریم ما آن مستثنا را منزه میدانیم، یعنی راه ندارد به مسئله قبل. این کاملاً جداست. منظم به این معنا. ببینید میگوید: «من دشمنانم را میبخشم. حاشا از اینکه بخواهم دشمن تو را ببخشم». میخواهیم بگوییم این یک امر مقدسی است. مقدس به این معنا که یک امر یعنی خیلی با جایگاه بلندی داریم به این مسئله نگاه میکنیم. یک جایگاه ویژهای دارد. تنزیه به این معنا. همین که تو فارسی ما خودمان حاشا شما اینجوری باشید. الهی بار معنایی دارد. یک وزنی دارد. حاشا یک وزن دیگر دارد. حاشا خیلی طمطراقش بیشتر، بردش خیلی بیشتر است. خیلی رساتر است برای اینکه معنا را یک تقدیری ... درست است. حالا آنجا هم میگوید که اسامه محبوبترین. حاشا از اینکه فاطمه به اینجا برسد. خیلی دیگه اسامه بالاست. (غلط زیاد دارد. یعنی ظواهر نشان میدهد که این از پیغمبر نیست. اهل سنت صمد محوری را باب کردند برای اینکه از زیر خیلی از مسائل در بروند. یکیش همینجاست. پنج تا سند که پیدا بشود دیگر هر وقت خفه خون. روایت معلومه از پیغمبر نیست). سر و تهش، عقول. معنای تنزیه ظاهر است در بسیاری از امثله و مناسب است با او استعمالش به عنوان به معنای سبحان الله. خود سبحان الله معنای حاشا لله. این تنزیح دیگر. تقدیس. و نکته پنجم: ما در مبحث چهارم در مقصد دوم ذکر کردیم که از حروف جرّ آن چیزی است که احتیاج به متعلق ندارد. یکی از آنها همین سه تاست. بعضی از حروف متعلق نمیخواهد. این سه تا هم متعلق نمیخواهد. این حرف نزد من است. بر سهولتش در این کلمات سهگانه و قم علی اَنها حروف جاره، ان جرّ ما بعدها افعالَ، نظر قم این است که اینها حرف. اگر جرّ بدهد ما بعدش را، حرف فعل. اگر نصب بدهد، ایشان چی گفت؟ حرف، حرف جر. یک وقتی مثل «الا» نصب میدهد. یک وقتی هم جرّ میدهد. دیگران چی میگویند؟ میگویند اگر جرّ داد، حرف جرّ. اگر نصب داد، فعل. پس خلا ادا حاشا یا فعل است یا حرف. دیگران یا نصب میدهد یا جرّ. این دو تا، دو تا نظر. بعد تو فاعلش و اونی که بر او داخل میشود اقوال و اختلافات و تقدیرات و تأویلات و تعویلات است که ما دیگر وجهی برای تعرض برای آن نمیبینیم. بریم سراغ تکتک این حروف بررسیاش کنیم.
اول درباره حاشا. حاشا نحوه بافیل گرفته. فعل ماضی متصرف متعدی، هم فعل هم ماضی هم متصرفه یعنی جامد نیست، هم متعدی یعنی لازم نیست به معنای استثنا. الف حاشا این معنا به صورت یا نوشته میشود. حاشا به جای اینکه با الف باشد، با یا. میشود مثل حاشه. یعنی چی؟ «استثناءیت». بگو استثنا کردن. حاشا یعنی استثنا. دومین حرف استثناست. پس همانونی که عرض کردیم که اقوال معمولاً بر این است: حرف یا فعل. اینجا هم یک معنایش معنای فعلی گرفتن، یک معنای دیگرش معنای حرفی. سیبویه و اکثر بَصَریین او را دائماً حرف به منزلهی استثنا میدانند. بَصَریین پس این را همین که ما گفتیم، نمیدانم بیشتر کسی را قبول داشته باشند، اهل کوفه نیستیم. ولی تنها بماند از این از کوفی، من جایی ندیدم به یک نظر خاصی تکیه باشد. بخشی از این بحثهای ادبی دیگر به حاشیه رفتنشه، زیادهکاری بحثهای الکی هم هست. خود علم اصول فقه یک بحثهایی دارد اصلاً ذره کاربرد هیچی ندارد. با اینکه علمی است که فقط یعنی علمی که بعد از معصومین وضع شده به خاطر فهم کلام معصومین وضع شده. ولی اینقدر خودش حاشیه دارد که کلاً نقض غرض توش شده. این که دیگه هیچی. چیزی بوده که از قبلم بوده و چرت و پرتیه که معلقات و فلان و اینها. پس اکثراً این را حرف میدانند به منزلهی استثنا با این تفاوت که مستثنا ما بعد خودش را جرّ میدهد. جماعتی بر این نظریهاند که حاشا در این معنا کثیراً حرف جاره و قلیلاً فعل متعدی جامد به کار میرود. بیشتر حرف جرّ، یک دماسَند. فعل متعدی جامد باشد. خب اعرابش چی است؟ (اعلام) آنی که بعد حاشا میآید. این فاعل حاشا. اگر ما بر آن بر بله میشود ضمیر مستتری که درش هست، در مرجع آن سه تا احتمال است به کجا برمیگردد. اگر حاشا فعل باشد، فاعلش میشود چی؟ ضمیر مستتر. آن ضمیر به کجا برمیگردد؟ سه تا قول. یک: برمیگردد به مصدر فعل قبل. «النّاسُ سالَمَونی ما اَدّانا حاشا من عُودیٍ فیکَ». این حاشا به چی برمیگردد؟ به آن مصالَمَتَ. مصالَمَتَ فعل قبلی است دیگر و میآید میخورد به آن مصدرش. یعنی به مصدر مصالَمَتَ. حاشا. آن چه کسی را؟ من اُوودیَ. اگر تازه فعل بگیریم. یک قول به مصدرش برگردد یا به اسم فاعل فعل قبل برگردد. «النّاسُ سالَمَونی». اسم فاعلش چی میشود؟ مُسالِمُ. مُصاحَبُ. مُطالِعُ. حاشا ب به مسالم برگردد. و قول سوم این است که لفظ «بعضُ» که از اسم عام قبل فهمیده میشود. اسم عامی. «النّاسُ سالَمَونی» "مَنْ"؟ «مَن اَدّانا»؟ مَنش عامه دیگر. همه را در بعض بیاید سر او. و حاشا به آن بعضه برگردد. افراد را سالمون باید بگوییم بیشتر. بنابراین هر وقت گفته میشود: «قامَ القَومُ حاشا زیداً». معنیش این است که، معنیش این است که: «جانَبَهُ هُو». ای قیام. حالا یکجوری عبارت خیلی اول «قائمٌ مِنهُم او بَعضُهم. قام القَومُ حاشا زیداً». یعنی «جانَبَهُ هُو». حاشا. یعنی «جانَبَهُ هُو». مجانبت کرد او، یعنی زید، از چی؟ از قیام. آن ها همه قوم ایستادند، «حاشا زیداً». «حاشا زیداً» یعنی چی؟ یعنی زید مجانبت کرد از اینکه او کنارهگیری کرد از ایستادن. حالا بحث تنزیه ما بعد مقصود از تنزیهترین قسم تنزیه خالص به گونهای که با چیز دیگر مخلوط نشده باشد.
لذا در دو معنای دیگر هم معنای تنزیه وجود دارد. لیکن این دو معنا خالص در این معنا نیستند. بلکه به معنای دیگر خلط میشود. یعنی تو "حاشا" خالص است. تو آن دو تای دیگر خالص نیست. در استعمالات حاشا لله برای تنزیه شخص از عیب نیز به کار میرود که ابتدا خداوند را منزه میداند و سپس کسی را که اراده کردهاند منزه میکنند. به این معنا که از این جمله این معنا را اراده دارند که خداوند منزه است از اینکه فلان شخص را از آن عیب پاکیزه نکند. «حاشا لله» یعنی خدا منزه است که مثلاً چی؟ «ما عَلِمنا عَلَیهِمُ من سُوءٍ». «حاشا لله». «ما عَلِمنا عَلَیهِمُ». اینها یعنی خدا را منزه میدانند از اینکه یک همچین یوسفی را نتواند خلق کند. یعنی تعجب میکنند. چیه؟ به خدا، خدا وحید نیست یک همچین چیزی. کارهای خدا را ببین. خدا میتواند همچین چیزی. حاشا به معنای تنزیه از آنجا که مرادف مصدر مرادف سبحان است دیگر. سبحان نصب میگیرد. این حاشا، سبحان الله، سبحانه منصوب بود. اینجا هم حاشا لله. خود حاشا هم منصوبه. نصب آن هم بنا بر مفعول مطلق برای فعلی که وجوباً حذف شده. یعنی حاشاً لله. متناسب با فعل قبلی که حذف شده. یعنی تنزیهاً لله مِن اَن یَقْتَرِنَ مَعهُ السوء. خدا منزه است از اینکه سویی. بنابراین کلمۀ حاشاً در اینجا مفعول مطلق و منصوب به وسیلهی فعل واجب الحذف است. به وسیلهی فعل واجب الحذف و تقدیرش اینجوریه: «اُنَزّهُ مُنَزَّهٌ و حاشاً مُنَزَّهٌ و حاشاً لله». منزه فعلش است که حذف شده. حاشاً مفعول مطلقی که براش جار و مجرور هم متعلق به این فعل محذوف است. در این موارد جایز است که به غیر تنوین آورده بشود مثل «حاشا لله». در این حالت حاشا مفعول مطلق و مضاف و لام بعد از آن زائده است و الله مضاف الیهش است. حاشا الله. لام لله زائده است. حاشا الله بوده. یعنی الله مضاف الیهش بوده. یک لام زائده. چنانکه میتوان گفت حاشا الله بدون طبق مبنا حرف زائده. «بَشَراً». کُلَّ نه فعل و فاعل و حاشا اسم. اسم، معنای تنزیه در محل نصب. مفعول مطلق منصوبش کردیم دیگر. این از بحث حاشا. خلا را اگر در این جلد هم آورده باشد. حرف دوم قاعده تو ادبیات ۸۰ تا ۹۰، ۹۵ این قاعده باستیله.
خیلی خودتان را مبنا. قاعده یعنی عکس. عکس حاشا را تدوین. تدوین. حرف بعدی خلا. خلا هم گاهی به صورت فعل میآید، گاهی به صورت حرف استثنایی. در خلای فعلیه تام و متصل است. میخواهد موجب باشد یا غیر موجب. بنابراین استثنای مفرّغ و منقطع صحیح ما با خلا. استثنای مفرّغ نداریم. با خلا استثنای منقطع نداریم. همیشه استثنا متصل است. این مال نحوه بافی متحرک است. این مطلب نشده. زمانی که ما مصدریه بر سر خلا آمده باشد، خلا فقط فعلیه خواهد بود. حالا باید بررسی کرد ولی آن حرف خوبی بود. یعنی کار راحت میکند. رسم درست بود. هم خوب بود هم راحت. همهاش چرا؟ خلایِ «عَرّینا استثنایه»؛ از عین استثنا نیست که. خلا، خلا استثنا نیست. خلایی که معنای استثنا بدهد، درشون میگویند حرف بعد «الّا» استثنا. باشه و شرایطی نداره. ففعل جامد متعدی و تصرف فیلم بازی استثنا. حالا اگر ما حرف بگیریم همیشه خلا را مای مصدریه بر سر خلا آمده باشد، خلا فقط فعلیه خواهد بود. حالا باید بررسی کرد ولی آن حرف خوبی بود. یعنی کار راحت میکند. (رسم درست بود). هم خوب بود هم راحت. همهاش چرا؟ خلایِ «عَرّینا اِسْتثناییهَ»؛ از عین استثنا نیست که. خلا، خلا استثنا نیست. خلایی که معنای استثنا بدهد، درشون میگویند حرف بعد «الّا» استثنا. باشه و شرایطی نداره. ففعل جامد متعدی و تصرف فیلم بازی استثنا اگر ما حرف بگیریم، ما که سرش میآید... مای مصدریه. وقتی هم که ما میآید سرش، فقط فعلیه میشود. طبق این نظری که خلا را یک وقتی فعل میگوید، یک وقتهایی حرف میگوید. وقتی که ما آمده سرش، دیگر فقط فعل است ها. ما اگر سرش بیاید، حتماً دیگر فعل است دیگر. حرف نیست. چون مای مصدریه فقط بر سر افعال داخل میشود. حالا این خودش محل بحث. «کل جزع و بکاء مکروه ما خَلا جزع و بکاء لقتل الحسین علیه السلام». هر جزع و گریهای مکروه است غیر از جزع و گریه بر سیدالشهداء. خب ما خَلا. طبق آن نظر آقای تهرانی، ما زائد و خلا حرف. خب چرا نصب داده مثل الا. مرکز اول، ولی طبق این نظر ما خَلا فعل. فقط سر فعل. جزع، منصوب به خاطر اینکه احادیث، روایت، قرآن را به حساب اعرابش چیه؟ خلای فعلی. فعل متعدی ما بعد خودش را بنا بر مفعول به منصوب میکند و فاعلش هم ضمیر مستتر وجوبی هو است. خلا همیشه مستتر است. (حاشا دیگر که به کجا برمیگردد). حالا این "هو" در خلال این فقط یک قولش است. همان بعض از اسم آن سه تا بود دیگر. یا به مصدر فعل قبل یا فاعلش یا به بعض از اسم عام. بعض از اسم عام قبل برمیگردد. مثل «قَامُوا خَلا زیداً». یعنی «قاموا و بعضُهُم خلا به بعض خلا زیداً». در این موارد یا بنا بر حال بودن از مستثنیٰ منصوبه یا جمله مستأَنَفِه که محلّی از اعراب ندارد. «خَلا زیداً». این خلا را ما یا جمله را منصوب بدانیم بنا بر حال. خلا اگر از حروف جاره باشد. پس یکی، یک قول این است که یک نوعش این است که فعل. یک نوع دیگرش طبق قول اینها دیگر. طبق آن قولهای تهرانی که ایشان هم گفت گرفتم ولی من این جوری گرفتم. یعنی ابتکار خودشان بود. اونی که رایج تو کتب نحویه همین است که داری میخوانی. ساده کرده بود و خیلی شستهرفته کرده ولی اصلش این است. بحث بشود. پس اصلش این است که خلا یا حرف. خلای حرفیه چیه؟ از حروف حروف جاره است. ما بعد خودش را به عنوان مستثنیٰ مجرور میکند. خلا حرف جر اصلی است و مستثنیٰ مجروره. شاید منظور این است که اصل وضعش برای حرف جر بودن. در اینجا متعلق به فعل یا شبه فعل قبل است. پس متعلق هم دارد. طبق این قول. چقدر اختلاف بین حرفهای تهرانی با عوض کرده بود. نیاز متعلق ندارد بنا بر اینکه حرف جر شبیه زائد باشد. خب در مواردی که قرینهای بر یکی از این دو وجه وجود نداشته باشد، قرینه نداریم که این فعلی است یا حرفیهای. خلا چی بگیریم؟ هر دو وجه احتمال داده میشود و در این حالت میشود ما بعد خلا را منصوب یا مجرور خواند. مثلاً ما سرش نیامده. ما اگر آمده بود، ما خلا اگر بود حتماً چی میگرفتیم؟ طبق نظر اینها فعلیه میگرفتیم. حالا ما نیامده. هم میشود حرف گرفت هم میشود فعل گرفت. چی میگیریم؟ منصوب بکنیم بنا بر فعلیت. مجرور بکنیم بنا بر حرفی. برخی موارد هم قرینه بر تعیین یکی از آنها موجود است. مثل وقتی که مای مصدریه بر سر خلا آمده باشد، منصوب کن. مثل «کل ما وَقَعَ علیه اسم شیءٍ فهو مخلوق ما خلا الله». ما خَلا الله. ترجمه روایت علیه کل ما، هر آنچه که بر او واقع شود اسم چیزی قرار بگیرد، مخلوق. یعنی خدا شیء است ولی مخلوق نیست. هر آنچه که شیء باشد مخلوق است. هرچی بهش بشود گفت شیء مخلوق است. «ما خلا الله». یعنی استثنا. استثنا الله. درست است. «استثنی الله». روایت از، از کی معلوم نیست در کافی جلد اول. «ما خلا». دیگه چی میگیریم؟ حتماً اینجا ما خَلا الله. خب ما خَلا «الا الله». «ان اهل القران فی اعلی درجه من العالمین ما خَلا النبیین و المرسلین». «ان اهل القران فی اعلی درجه من العالمین ما خَلا النبیین و المرسلین». نبیین چیه؟ طبق این نظر مهمترین نظر. خب اینجا نبیین منصوبش میشود و مفعول بهش میشود. نبیین. جمع است دیگر. نبیون حالت رفعی است. حالت نصب جریش «النبیین». مرسلین هم جری است. یعنی اینکه اهل قرآن نسبت به همه آدمها درجهشان بالاتر است غیر از انبیا و مرسلین. از آنها بالاتر نیستند.
«فلا تستضعفوا اهل القرآن». «فلا تستضعفوا». ضعیف نشمردید اهل قرآن را. حقوقشان چیشان را ضعیف نشمردید؟ بدل بعد از کل. حقوقشان را. «فان لهم من الله العزیز الجبار» اینها پیش خدای عزیز جبار «المقام». «مکانٌ عَلِیٌّ». در این موارد بنا بر حالیت یا ظرفیت منصوب. خود ما خلا هم منصوبه. ما بعدش هم منصوبه. خود ما خلا چرا منصوبه؟ نکته مهم: ظرفیت ما خلا در این موارد ذاتی نیست بلکه از این جهت است که کلمهای دال بر زمان مانند «وقت» قبل از مصدر خلا بود. یعنی ما خلا در اصل این گونه بوده: «وقت و غلو». و بعد مای مصدریه و خلا نیابت از هر دو اینها کرده است و از این جهت دارای معنای ظرفیت است. پس «ما خلا و وقت خلاء» آنها شد. احکام و قواعدی که در بحث خلا گذشت در ادّا هم جاری است. یعنی ادّا هم همین مباحث را خیلی بحث ادّا هم تمام شد. چیزی هم که نبود. (آن بحثهای فقهیاش که این سه تا را دندون گیری هم داشته میشود پیدا کرد). همه ادّا هم خیلی کم نیست. آنقدر زیاد نیست ولی دست شما درد نکند. تاب باز کردیم. اصلاً عجیب است ها. امروز هرچی باز میکنیم خودش میآید. باز کردیم ادّا آمد. «فما ادّانا ما بدا». خطبه ۳۱ نهج البلاغه. اینجا هست. نهج البلاغه عجب است آقا. تا حالا ندیده بودم. چه خطبه سنگینی. روز جنگ جمل. امیرالمومنین عبدالله بن عباس و ابن عباس به سمت زبیر فرستادند. بعد این همین مذاکرهای که مذاکره، مذاکره میکنند. آقا ابن عباس فرستادند برای مذاکره با زبیر. فقط با زبیر. مذاکره با طلحه نه. «لا تَلقَینَّ طلحة». یک وقت طلحه ملاقات نکنیم. «فانکَ اِن تَلقَه تَجده کَالثُّورِ عاقصاً قَرنَهُ». میبینی مثل گاو است، شاخهای اطراف گوشش پیچ خورده. شاخش آمده رو گوشش. «یَرکَبُ الصَّعْبَ و یَقولُ هُوَ الذَّلول». و میگوید که مرکب رامیه. خودش میگوید که من رامم ولی چموش است. «و لاکِنِ القََ الزَّبیرَ». برو با زبیر ملاقات کن. نرمخوتر. «فَقُل لَهُ یَقولُ لَکَ ابنُ خالِک». حضرت پیام میدهد. خیلی عجیب است. برو بگو پسر داییت اینجوری گفت. «کَنْتَ مَعِی بِالحِجازِ و اَنکَرتَنِی بِالعراق». حجاز با ما بودی، عراق آمدی داری دیگه ما را نمیشناسی. انکرتنیه. نمیشناسی. «فما ادّانا ما بَدا». این جمله در طول تاریخ از احدی غیر امیرالمومنین نقل نشده. یک چیزی بود که دیگر حضرت سلام الله علیه دیگر امیرالمومنین ماست دیگر. یک دانه بود. «فما ادّانا ما بَدا» چی شد که برگشت؟ بله. «فما ادّانا ما بَدا». چه چیزی؟ (خلاصه ضرب المثل است). یعنی تحت اللفظی خیلی معنایی ندارد. حاکی از معنایی است. چی شد که برگشت؟ «فَمَا ادّانا» پس غیر این، از چیزهایی است که آشکار شد. یعنی حالا لفظش خیلی معنایی نمیتوانیم ازش برداشت بکنیم. این «ما» اینجا چیه؟ «ادّانا» چیه؟ خودشان امام نحویوناند دیگر. بالاخره. خب این با ادّانا در نهج البلاغه. حالا حاشا و خلا را ببینیم چی آمده. حشا، خشَا، حاشیه. (تک حواشی). حاشا نداریم. نهجالبلاغه کلاً دارید. نامهای به «کل مانعٍ مذمومٌ ما خلا». و این خطبه ۹۱ بود که خواندیم. خطبه ۳۱، خطبه ۹۱ نهجالبلاغه بود. آدرسش. حالا این یکی. نامه ۶۴. نامه به معاویه. «و لَم یَمنَعْ حَرباً بِوَقعِ السَّیفِ ما خلا مِنَ الوَقا. فَلَم تَماشی الحَوْلاءَ». (شروع چیه؟) اول خطبه: «اما بعد. فانا کننا نحن و انتم علی ما ذکرتم من الالفة و الجماعة فیلم»؛ هرچی زور بزنیم. «یوفَّنَ ما خَلا مِنَ الْوَقا». یعنی به وقت به شمشیر خوردنی که میدان جنگ ازش خالی نیست. اینجا “خَلا” به نظر میآید که همان خالی معنا بدهد. ما هم که سرش آمده و مای نافیه است. مهم نیست. مقام فاعل مستثنایی داشته باشیم دیگر. تو آن حرف منها آمده. خون بقا چیه؟ «ما خَلَلَ الوَقا مِنها». این جور. البغان. اینجا پس یا باید حرفیه باشد یا باید فعلیه باشد. اگر فعلیه باشد، مایش مصدریه. ولی اینجا مصدریه الان معنا نمیدهد توی این فرمایش. یعنی خالی نیست اذن از سیوف البقا بدون جنگ. خلا را اینجا به معنای همین خلای معنا نمیدهد. هرچند ممکن است فکر کرد. (منو بخواهد بدهد). چی کارش کنم؟ نهج البلاغه دیگر. حیفش میآید ببندد. «ما خَلا مِن غیرِ خَلقِ الخلائقِ علی غیرِ مَصالٍ. خَلا مِن غیرِ جالبٍ». آخرش سلام بر آنان که سزاوار سلاماند. کجا؟ معاویه. بعدش احسنت. به به مرتفعترین ستاره است دیگر. «زان تشنگان هنوز به اَیُّوب میرسد فَریادُ الْعَطَشِ زِ بَیانِ کربلا». ایوب بالاترین ستاره است. میفرماید که: «فَلَقَد اتانی کِتابٌ مِنکَ فی افانینَ مِنَ القَولِ و ضعُفَت قواها مِن سَلِ الاساطیرِ لم یُحْکمها مِنکَ علمٌ و لا حِلْمٌ. و اَصْبَحْتَ مِنها کُلَّ خائفٍ دِهاس». مثل کسی که خود دارد در دهات تاریکی. دخمههای زیرزمینی. «و الْخَبْتُ فِی الدِّماس». اصطلاحات امیر بیان در دیماس ثبت کرده با آن دهاس: زمین سست، صعب العبور. دیماس: آن دخمههای زیرزمینی. «وَ تَرَقّی الی مَرْقبةٍ بَعیدَةِ المرامِ». میخواهی به نقطهای برسی که از مرتبه خیلی بلندتر است. به معاویه دارد میفرماید. خب خیلی هارت و پورت زیاد داری. «نازَ الْاَعلامَ تَقْصُرُ دُونَ عُنُقِ مُرْغٍ لاشْخورَ». و چه رسیدن به اینجور جاها. کرکس بخواهد برسد به ایوب. خیلی: «حاشا لله اَن تَلِیَ لِلمسلمینَ بَعْدی صَدْراً او وِرْد». خدا منزه است از اینکه تو بخواهی بعد از من امور مسلمین را دست بگیری. «صدراً او وِرْد». حالا اینجا گفتم پناه به خدا که تو بعد از من. ترجمهها را هر تیکه را. یعنی پناه بر خدا. همان سبحان الله. همان منزه. الله. فرار میکند از شدت تعجب. دارد به خدا پناه میبرد. چرا؟ چرا الان تو عوام ما وقتی مصرف میشود، سلام وقتی یک چیزی پناه بر خدا عجب تا میگوییم بلافاصله بعدش هم میگوییم عجب. مثلاً فلان. تو تعجب است. پناه شدت تعجب را به خدا پناه میبرد. نه آن اصطلاحش را دارد میگوید. (نمیداند به اصطلاح پناه نمیبرد). دارد میگوید پناه بر خدا. ابراز تعجب دارد میکند با لفظی که برای تعجب وضع نشده. برای استعاذه وضع شده. این مجاز استعمال مجازی اشکال ندارد ولی حقیقی نیست. این نیست که حقیقتاً یک مصداق است برای تعجب است. ولی اینجا تو فرمایش امیرالمومنین این شکلی نیست. فرمایش امیرالمومنین «حاشا الله» تعبیر تعبیر تنزیهیه است. تعبیر استعاذهای نیست. مثلاً خدا نکند، خدا نکند. ما میگوییم خدا نکند. یک وقت میگوییم دعاست. یک وقت میگوییم استعاذه است. تنزیه. هر سه تا شما تو فارسی. خدا نکند تو به جایی برسی! نفرین مثلاً. (من از تو یا نکند). هندو مثلاً. مثلاً خدا نکند. چه عبارتی است؟ از شما جدا نکند. خدا قدرت این را دارد که ما را در کنار شما. تنزیه دیگر. یک معنا تنزیه توش است. «لِلمسلمینَ بَعْدی صَدْراً». خدا نکند مثلاً خدا نکند که تو بعد از من بخواهی کار دست بگیری. «لَکَ عَلَی اَحَدٍ مِنهُم عَقداً او اَحا». حاشا الله. بحث حاشا و خلا گذشت.
خب این چون یک پاراگراف کوتاه است این را هم بخوان. لیسا. لیکون. دو تا دیگر از ادات استثنا ولی اینها فعل ناقصاند. در مبحث سوم از مقصد اول گذشت و برای استثنا میآیند. از ما بعدش آنچه که ثابت شده برای ما قبلش. اسمی نیست ها. خبر برای واسه آتونی. «لیس زیدٌ» یا «لا یکون زیدٌ». خبر ندارد. لیسه. لیسه استثنایی خبر برایش نمیآید. لذا زید را منصوب میکند. و از ماقبل مامن خبر نه وصفیه نمیشود. کارتونی غیر از، یک جوری بوی وصفی میدهد ولی خیلی وصفیه نمیخورد. کارتونی غیر عدد تو قومی که اَدیدَ الطِّیِ. اذهَبَ الخامَ الکِرامَ لیث. یعنی لیسی. خیلی خب.
ابن هشام در بحث لیسه گفته که صحیح و اسمش ضمیری است که برمیگردد به بعض. بعضی که از قبل فهمیده میشود و استتارش هم واجب است. ضمیر درش مستتر میشود در لیسه استثنایی. پس «فَلا یَلِیها فی الارضِ الّا المنصورُ». برایش در بعدش لفظی نمیآید مگر منصوب. مراد این است که در مراد این است که تقدیر در مسائل آتونی لیس بعضهم زید است. لیس بعضهم. تو دلش بحث آخری هم که ان شاء الله فردا شروع میکنیم و تمامش میکنیم. ان شاء الله بحث استثنا را فردا. امروز سهشنبه بود دیگر. فردا چهارشنبه ان شاء الله تمام میکنیم و تمام میکنیم بحث با اجازه تان مگر مشهد. فردا مشهد میروید. ان شاء الله اگر از نوجوانمردانه تا بعد از ظهر من خدمتتان غیر و سوا و بعید و لا سیما را هم ان شاء الله فردا بحث میکنیم و بحث استثنا را بعد از مدتهای مدید (یک ماه استثنا) ان شاء الله. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...