بررسی عمیق واژه «غیر» در نحو عربی
استثنا در نحو؛ نگاهی تحلیلی و کاربردی
معنای نحوی و بلاغی «لاسیما» در عربی
از قرآن تا نهجالبلاغه؛ تطبیق مفاهیم استثنا
تفاوت معنایی «غیر» و «إلا» چیست؟
«بید» و مفهوم استثنای منقطع در متون دینی
تحلیل آیه «غیر المغضوب» از منظر نحوی
جلوههای فصاحت در کلام امیرالمؤمنین
دیدگاه ابنهشام درباره «غیر» و احکامش
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
فصل چهارم در بحث استثنا، درباره "غَیر"، "سِویٰ" (سَوا) و "بَیدَ" و "لا سِیَّما".
"غَیر" اسمی ملازم با اضافه است؛ یعنی همیشه دائمالاضافه و از اسامی دائمالاضافه است که حالا برخی بحثهایش را خواهیم گفت. غالباً هم به عنوان "وصف" و "صفت" برای ماقبل میآید و حکم میشود به اینکه برای استثنا است. وقتی که "غَیر" منصوب شود، استثنایی است و وقتی که منصوب نباشد، وصفی است.
حالا تعبیر "قم" این است که "غَیر" برای استثنا واقع میشود، پس اعراب میگیرد به اعراب اسم ما بعد برای "إلّا". یعنی چکار میکنی؟ "غَیر" وقتی که استثناییه بود، وصفیه نبود، اگر "غَیر" ما استثناییه بود، برمیداریم به جایش "إلّا" میگذاریم. میخواهم اعرابش را ببینیم. اعراب "غَیر" چیست؟ "غَیر" را برمیداریم، به جایش "إلّا" میگذاریم، نگاه میکنیم این "إلّا" که میآید، ما بعدش چه اعرابی میگیرد؟ نصب؟ رفع؟ خب! این اعراب ما بعد را میدهیم به خود این "غَیر". پس "غَیر" را برمیداریم، "إلّا" را میدهیم، نگاه میکنیم "إلّا" ما بعدش چی میشود. اعراب ما، اگر ما بعد "إلّا" منصوب میشد، "غَیر" ما منصوب میشود. اگر مرفوع میشد، این مرفوع میشود. نصب و رفعش هم که بررسی شد، کجاها منصوب میشود، کجاها مرفوع میشود، کجاها تبعیت؟ مثلاً: «جاءَ القَومُ غَیرَ زَیدٍ». حالا این "غَیر" را چه اعرابی باید بهش بدهیم؟ «جاءَنی أَحَدٌ غَیرَ زَیدٍ».
احسنت! و نصبش در این حال بر "حالیت" است. همان گونه که اتباعش بر "وصفیت" است. پس بنابر "حالیت" منصوب میشود. میگوییم "غَیر" چرا منصوب است؟ میگوییم "حالیت". در حالی که "غَیر زید" است. «جاءَنی القَومُ غیرَ زیدٍ». قوم نزد من آمد، در حالی که این قوم زید را ندارد. استثنایی بله! دیگر معنای "استثنا" در آن است، ولی "نصبش" به خاطر حاله. و تبعیتش هم که بنابر در حالی که "غَیر زید" است، نه "إلّا" دیگر، "حالیه" نمیشود. "غَیر، حالیه". نصب "غَیر" به خاطر "حالیتش". آن قوم در حالی که آن قوم زید را ندارد، در حالی که، در حالی که آن قوم "غَیر" زید است که نصبش به حالی است.
خوب، بریم مثالهای قرآنی آن را بررسی کنیم. سوره مبارکه نساء، آیه ۹۵: «لَا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ». "غَیر" چرا "غَیرُ" شد؟ "حالیت"؟ "فال إلّا أُولِی الضَّرَرِ". حالا "أُولِی الضَّرَرِ" چه اعرابی میگیرد؟ هر دو را میتوانم... برمیگردد به قاعدون. متصل است، متصل، متصل. اعراب مستثنا چی میشود؟ پس اینجا هم «غَیرُ أُولِی...» یعنی مساوی نیستند قاعدون و مجاهدون، مگر "أُولِی الضَّرَرِ". گناه مساوی با مجاهد؟ بحث این است که یک عده رفتند جنگیدند، یک عده نرفتند بجنگند. اینهایی که توی خانه نشستهاند، مساوی نیست، مگر اینکه اینهایی که توی خانه نشستهاند، چی باشند؟ "ضرر" باشند. اینها مساویاند با مجاهد. اولویت داشته. احتمالاً خداوند "غَیر" را آورده. این قرائت، ممکن است ۵ تا قرائت دیگر باشد. حالا لزوماً همه اینها که "المیزان" هم زیاد میبینید، اینی که توی آیه قرآن است، یک چیزی نوشته، مرحوم علامه با یک چیز دیگر دارد تفسیر میکند. راه قرائت یک چیز دیگر است که علت نصب، مساوی نیستند قاعدون از مؤمنین، در حالی که ضرری ندارند با مجاهدین فی سبیل الله. "غَیر" به رفع قرائت شده، پس نعت است برای "قاعدون". و به نصب قرائت شده که حال است برای "قاعدون". اگر "رفع" باشد، "نعتِ قاعدون". اگر "نصب" باشد، "حالِ قاعدون".
مثال دوم: سوره مبارکه اعراف، آیه ۶۵: «وَ إِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَیْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ». به ضمیر متصل اضافه میشود. مثلاً "الله". اینجا نمیتوانیم «اعبدوا اللهَ مالَکُم مِن الهٍ غیرَهو»؟ اینجا چه جور استثنایی است؟ مفرغ. مفرغ. متصل. "غَیرُ مو". که متصل، "غَیرُ مو". زحمت مثال قرآنی بازم! حالت تبعیتش را، حالت مبتدا. تابع از «من إلهٍ». «مالَکُم من إلهٍ غیرُهُ». رفع، خوب بوده. استاد، انصافاً آقای کریمی خیلی زحمت میکشند. از شاگردهای علت؟ علت را نپرسیدی؟ چرا آقای کریمی؟ ولش نکنید. فقط من ولش نکردم.
خوب! «مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ». یعنی اگر میخواهد "إلّا" بیاید، میشود «مالکم الهٌ إلّا هو». یا امیرالمؤمنین. قبول میکند حالت رفعی درست است. «إلا إیاه» هم درست است که اینجا «غَیرُهُ» درست است. «غیرَهُ» هم درست است. عطف و پیاده کرده. قرآن بحث جابجایی است. من دقت کردم که هرچه پیش رفتیم، هر کجا آمده "بدلیون" حالا تبعیتش را اعمال کرده بود. حالا تو اینجا یک بحثی است که توی "غَیر" اینجا حتی مجرور هم میشود خواند: «غیرِهِ». هم میشود. «غیرِ الْمَغْضُوبِ». چرا از خود «مِن إلهٍ» نمیشود گفت «غیرِهِ»؟ چرا؟ به اعتبار لفظ «إله» که مجرور است، میشود نعتش کرد و نعتش را مجرور. «مِن إلهٍ غیرِهِ». «غیرُهُ» به اعتبار استثنا. «غیرُهُ» به اعتبار محل مبتدا. یعنی «مِن إلهٍ» ما «مِن» زائد در «إلهٍ» بگیریم و مجرور به اعتبار خود «إلهٍ».
خوب! بحث سختی است. بحث استثنا ما دیگر توی ادبیات خیلی بحث پیچیده این شکلی نداریم. ما این یک خورده پیچیدگی دارد و با بحث ادوات شرط و اینها که آن خاصی توی ادبیات خیلی نمیماند. اصل مباحث همین است. گاهی حذف میشود آنچه که به آن اضافه میشود؛ یعنی مضافالیه ما گاهی حذف میشود: «غَیرُ...» ولا «غَیرُ فلان...» ولا «غَیرُ...» ولا «غَیرُ...». خب! بقیه مضافالیه شیء حذف شده. آن وقتی است که بعد از "لیس" یا "لای نافیه" بیاید. "غَیر" بعد از "لای نافیه" بیاید یا بعد از "لیس" بیاید. اینجا بناش و اعرابش جایز است. نه میتواند تنوین بگیرد. مبنی. ابن هشام، طبعاً، بعضیها محصور کرده در "لیس". گفته: فقط بعد از "لیس" میآید. ناگفته که اینی که گفتند "لاقِحَ"، "لحن" و نسبت "لحن" از او خطا است. «عَروُّسِ مراجع». مثال "لیس" این است: «قَبَضْتُ عَشَرَةَ دَرَاهِمَ لَیْسَ غَیْرُ». بیشتر گفتاری است. توی کتابت این هم باز دوباره گفتاری است. یک کسی را دارد نقل میکند. زبان رسمی نیست. ادبیات رسمی نیست. روایت از این جور چیزها زیاد پیش میآید. نوع گفتنی. روایت فقهی. روایت فقهی باز عامیانهتر است تا مثلاً روایات خطبهای که مثلاً حضرت دارند میخوانند. آقا! من این جوری معامله کردم، این را بهش گفتم، آن را گفتم. برو بابا! بعد اتفاقاً خیلی هم پدر آدم در میآید. یک اصطلاح حضرت فرمودند: «إِنْ شِئْتَ فَلَكَ فُلَانٌ» با دو تا کلمه عامیانه حضرت جواب دادند. بعد خود طرف هم فهمیده، رفته. حالا پدر ما در این ضمیرش به کجا میخورد؟ او ضمیرش به کجا میخورد؟ این اصلاً به چه نحوی است؟ آن به چه نحوی است؟ خیلی کار سخت. حالا کتاب به این برسیم. چند تا روایت این شکلی داریم. پدر ما در آمد. به اصول فقط شما باید بروی ببینی که این توی آن فرهنگ این نوع گفتاری برداشتش چی بوده که این کار را سخت میکند. مجموعه روایات انسان ببیند، مذاق شارع دستش بیاید تا بفهمد اصلاً اصلِ نگاه شارع به این موضوع چی است؟ بعد حالا تطبیق بدهد این را با آن. این است که کار سخت میکند. لذا توی فقه، مذاق شارع حرف اول را میزند. دیگر ادبیات و اینها خیلی مهم نیست.
"مذاق هی". و میشود این را به عنوان اسم "لیس" دانست. «لیسَ غَیرُ». "غَیر" مرفوع. و تقدیر این است که «لیسَ غَیرُ الْعَشَرَةِ مَأْخُوذًا». و میشود منصوب باشد که خبر "لیس" نباشد: «لیسَ المَأْخُوذُ غَیرَ الْعَشَرَةِ». پس «لیسَ غَیرُ». «لیسَ غَیرَهُ». «لیسَ غَیرَ». اگر باشد، اسم "لیس" است، خبر در تقدیر است. «لیسَ غَیرُهُ». اگر باشد، خبر "لیس" است، اسم در تقدیر است. و "جزم" هم میشود و "جزمش" ممکن است. تغییرش اسم و خبر "کزاله". و جمله «لیسَ غَیرُ...» مبنی باشد. اسم و خبر در تقدیر باشد. اخذ میشود به عنوان "استیناف" یا "نعت" یا "حال" به حسب مناسبت ما قبلش. جمله. خود جمله چکار کنیم؟ این را میشود "استیناف" گرفت. میشود "نعت" گرفت. "نعتِ جمله" به جمله. یا "حال" گرفت. "جمله حالیه" از آن هفت تا جملهای که داشتیم، سه تایش اینجا خوب مثال بود دیگر.
قیدی که از اضافه کنده شود ما گفتیم که غالباً "مضاف" است "غَیر". ولی یک وقتهایی اضافه توش نیست. کجاست؟ مخصوصاً "نافِ". «رَجُلَانِ لَا غَیرَ». «عِنْدِي رَجُلَانِ لَا غَیرَ». «مَرَرْتُ بِرَجُلَیْنِ لَا غَیرَ». سه تا اعراب را «لَا غَیرَ». بعدش یعنی "لا" توی هر سه تایش هم. آنی که در تقدیر است چیست؟ «لَا غَیرَ رَجُلٍ». «لَا غَیرَ هُمَا». اینجا "عاطفه" است و "غَیر" تابع برای ما قبلش است در اعراب. الان: «رَأَیْتُ رَجُلَیْنِ لَا غَیرَ». لاغری. «عِنْدِي رَجُلًا لَا غَیرَ». «مَرَرْتُ بِرَجُلَیْنِ لَا غَیرَ». احسنت!
و مفید است در دو وجه معنای "إلّا". دو تا جایش را معنای «لَا غَیرَ» میدهد. «مَرَرْتُ بِرَجُلَیْنِ إِلَّا دِی رَجُلَانِ». معنای "إلّا" را میدهد. «قَبَضْتُ عَشَرَةً لَیْسَ غَیرُ» او «لَا غَیرُ». یعنی ما «قَبَضْتُ إِلَّا عَشَرَةً». معنای "إلّا" اش این شکلی است. «قَبَضْتُ عَشَرَةً لَیْسَ غَیرُ» یا «لَا غَیرُ». گرفتم. «قَبَضْتُ عَشَرَةً». «لَا غَیرُ». یعنی چی؟ یعنی «مَا قَبَضْتُ إِلَّا عَشَرَةً». این شکلی استثنا "إلّا" این شکلی است.
بحث کلمه بعد "سَوا". از این کتاب بحث را تمام میکنیم. بعد میآییم بریم سراغ حروف. سراغ حروف. "غَیر" و "سَوا" و اینها را مثل همان بحثهای قبلی اشکال ندارد. خوب است. اصل همانها است. ایشان خیلی ساده. اول یک لای ساده میگوییم. بعد اصل تازه ما درگیر اقوال نمیشویم. هرچه آدم ببندد، جدول داغون میکند. "سَوا". "سَوا" مثل "غَیر" میماند و درش "سَوا" آن هم با همزه. "سَوا" با یا و با الف و همزه جایز است و "جزم سین و فتحش" هم در دو سورت. "سَوا، سَبا، سَوا، سَوا". چهار تا ادعیه و اینها به نظرم دیدم. مثل فرمایش امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه در خطبه قاصعه میفرمایند که: «وَ لَا تَكُونُوا كَالْمُتَكَبِّرِ عَلَى ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیْرِ مَا فَضْلٍ جَعَلَهُ سِوَا مَا الْحَقُ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ». خطبه ۱۹۲ طولانی است. صفحه. انشاءالله انتخابات تمام بشود، به حق پنج تن بنشینید نهجالبلاغه را جدی کنید. خیلی خوب است انشاءالله. «فَلاَ تَكُونُواْ كَالْمُتَكَبِّرِ عَلَى ابْنِ أُمِّهِ». خطبه را دو سه بار گفتیم شهرداری. حالا وقتمان الان دارد. کلمات نه. «کشْفُ الکلمات» اش که ۲۵، «مُتَکَبِّر» ۲۷۲. شماره ۲۵: «جَعَلَهُ اللَّهُ فِی سِوَى مَا أَلْحَقَ الْعَظَمَةَ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ». و نباشید مانند متکبر بر فرزند مادرش. متکبر بر فرزند مادرش کی بود؟ قابیل بر هابیل. قابیل تکبر کرد بر هابیل. «من غیرِ ما فضلٍ جعله اللهُ فی». بدون فضیلتی که خدا برای او قرار داده باشد. الکی تکبر کرد، بدون اینکه برتری داشته باشد. قلش حروف کامل. چیزی گفتیم، رد شد؟ یادم نیست.
خوب! «سِوَی مَا أَلْحَقَ الْعَظَمَةَ بِنَفْسِهِ». فضیلتی نداشت برای اینکه تکبر داشته باشد. یک چیزی داشت. فضیلتی نداشت، جز آنچه ملحق کرد عظمت نفسش را از عداوت حسد. یعنی خودش، خودش را گنده میدانست رو حساب عداوت حسد. اینجا مثل چی بود؟ مثل "غَیر" بود. هم اضافه شده بود، هم معنایش هم همان شکلی. ما بعدِ "غَیر" زائده است: «مِنْ غَیرِ ما فَضْلٍ». آن "ما"ی آن زائده است که واقع شده بین آن و بین آنچه بهش اضافه میشود. یعنی «مِن غَیرِ فَضْلٍ». «مِن غَیرِ فَضْلٍ» بوده شده «مِن غَیرِ ما فَضْلٍ». زائد است. و مراد به عظمت تکبر و "سَوا" به معنای "إلاّ". یعنی «إِلّا ما أَلْحَقَ الْعَظَمَةَ». بهترین استثنا. ذم به صورت مدح. ایشان خیلی بالاتر بود. برتری داشت که باعث شد که ایشان خودش را برتر بداند. برتریش هم این بود که بالاخره ایشان یک چیزی به اسم حسد غوغا میکند. ایشان اگر میبینید که ایشان خودش را بهتر از هابیل میداند، به خاطر اینکه یک چیزی ایشان داشت که ایشان نداشت. یک چیزی به عداوت حسد در ایشان بود که ایشان نداشت. ولی مثل ایشان نباشید. امیر کلام و "ذم" به صورت "مدح". بله. در سیاق متن در قالب متن دارد "ذمّ" اش میکند. اینجا ما اگر استثنا بگیریم که هست، چه استثنایی میشود؟ "إلّا". «اسْ...» «إلّا مَا أَلْحَقَ الْعَظَمَةَ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ». از فضل. از آن برتری. برتری نداشت، مگر آنچه که ملحق کرد عظمت را به نفس. تام "غَیر" ممکن تا ذکر شده متصله. و عکس این هم داریم. گاهی به صورت "ذم" است ولی دارد "مدحش" میکند. عیبش این است که با این قدرتمندانه میچرخد. عیبش این است که ادبیات بلد نیست. عیبش این است که دروغ بلد نیست. «وَلَا عَیْبَ فِیهِمْ غَیْرَ أَنَّ سُیُوفَهُمْ فُلُولٌ مِنْ قِرَاعِ الْکَتَائِبِ». نایبشان. آقا این است که شمشیرهایشان خیلی مثلاً خوب میخورد. بچههای حزبالله عیبشان این است که یک خورده دستهایشان پرزور است. این اسیرهای اسرائیلی که گرفته بودند، دست و پاهای اینها را شکسته بودند. اینها یک خورده دستهایشان، نه اینکه قوی است. تحقیر کردیم اسرائیل را. اما "بیدَ". حرف بعدی "بیدَ". "بیدَ" چیست؟ "بیدَ" بهش میگویند پت و مت. میشود شخصیت کارتونی ساختمانی. اوه! اسم روایت زیاد داریم. "بیدَ". اسم ملازم با نصب و اضافه است. یعنی همیشه هم منصوب، هم مضاف. مضاف. مضاف به چی؟ به "إنَّ" و صلهاش. به "إنَّ" و صلهاش. "بیدَ أنَّهُ خلیلٌ". نصبش بنابر "حالیت". مثل "غَیر" در استثنا. همیشه هم اضافه میشود به چی اضافه میشود؟ به "إنَّ". درست؟ چرا منصوب است؟ غالباً این جوری دیگر؟ حالا غالباً، چرا منصوب؟ مثل "غَیر حالیت" بنابر "حالیت". و به معنای "إلّا" در استثنای منقطعه. "بیدَ" به معنای "إلّا" است در استثنای منقطعه. «لا یَزیدُ إِنَّ بَخِیلٌ وَلَكِنَّ بَخِیلٌ». میگوید: «إِنَّ زَیْدًا کَثِیرُ الْمَالِ بَیْدَ أَنَّهُ بَخِیلٌ». ولی بخیل اولی است. اینجا این شکلی است: «بَیْدَ أَنَّهُ بَخِیلٌ». کثیرالمال. یعنی «إِلَّا أَنَّهُ بَخِیلٌ». «إِلَّا أَنَّهُ بَخِیلٌ». بخیل منقطعه دیگر، نسبت به ما قبل به کثیرالمال بخیل حقیقتاً جز کثیرالماله؟ نه. ولی تشابه زیاد دارد. «الْغَيْرَ» یعنی «لَكِنَّهُ بَخِیلٌ». یعنی "بیدَ أنَّهُ" را بردارید، استدراک.
در روایت میفرماید که: «نَحْنُ الْآخِرُونَ السَّابِقُونَ نُ الْقِیَامَةِ». ما اهلبیت «آخِرُونَ سَابِقُونَ»ی روز قیامتیم. ما یعنی آخرین قومیم و از همه جلوتر میرویم. بهش آخرین. آخرین. آخرین امتی از جهت بهشت رفتن. از جهت بهشت رفتن. «سَابِقُونَ بَیْدَ أَنَّهُمْ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِنَا». غیر از اینکه اینها زودتر از ما کتاب داشتند. استثنا منقطعه. کتاب اینها زودتر از ما بوده. یعنی زودتر از ما اینها پیغمبر شده بودند. زودتر از ما بودند در دنیا. از سابقون ما سابقیم. باشد که منقطعه نمیشود. آنها هم سابقند، این هم سابقند. این سابقه از آن سابقه فقط کتابشان زودتر بوده. متصل میشود. نه. «سَابِقُونَ» اینها به اعتبار بهشت رفتن است. ما سابقون در بهشت رفتن. خوب! سابقون در بهشت رفتن آنهایی که زودتر کتاب گرفتند، حقیقتاً جز یعنی هرکه کتاب گرفته، حقیقتاً جز کسی که بهش میدهد؟ نه. یک القهای با همدیگر. یک جایی اینها همه کسانی هستند که بهشت میروند. آخرین اینها خوب نمیروند که. آخرین سابقون. اگر سابقون بگیری، آنها میشوند سابقون. فکر کنم از همان سابقون بگیریم. قسمت دوم «الْآخِرُونَ السَّابِقُونَ» منظورش است دیگر. آخرین توش هست. جزئی است دیگر. این دارد میگوید: ما «آخِرُونَ السَّابِقُونَ» هستیم. حالا سابقون کی؟ قبلاً کتاب گرفته بودم. با ما کتاب گرفتیم. چرا سابقوناند؟ اینها که دارند میروند توی بهشت داریم صحبت میکنیم. خب باشد. هرکه بالاخره سابقون سابقون. اولئک المقربون. مِنَ الْأوَّلِینَ. آخرین آخرین آن صابون اولی چی؟ زودتر کتاب میگرفتم. فکر کنم متصل بشود.
خوب! و همچنین در حدیث پیغمبر اکرم فرمودند که: «أَنَا أَفْصَحُ مَنْ نَطَقَ بِالضَّادِ بَیْدَ أَنِّی مِنْ قُرَیْشٍ». «أَنَا أَفْصَحُ مَنْ نَطَقَ بِالضَّادِ». من فصیحترین کسیام که ضاد را تلفظ کرده. «بَیْدَ أَنِّی مِنْ قُرَیْشٍ». با این تفاوت که من از قریشم و «استُرْضِعْتُ فِی بَنِی سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ». قوم بنی سعد بن بکر شیر خوردم. حالا ظاهراً حلیمه سعدیه منظور (رضوان الله علیها). این «بَیْدَ أَنِّی مِنْ قُرَیْشٍ». من فصیحترین کسیام که این را تلفظ کرده. با این تفاوت که من، با این تفاوت یعنی حالا اینجا خیلی با این تفاوت نمیشود. یعنی در حالی که مثلاً «لَكِنْ» منم از قریشم. پیامبر. پیغمبر چی گفته؟ بعد پیامبر با میگوید: با اینکه من قریشی هستم که فصیح صحبت نمیکنند. یعنی خوب تلفظ نمیکنند. ولی من فصیحترین هستم. قریشی هستم که قشنگ. ولی توی اینها که از همه یک کوچولو "إلّا" آمد توی. بله. حالیه بیشتر. در حالی که از قریش نیستم. از قریش هستم. امتیازی داشتن. خاص بوده. چیز خاصی بوده. در حالی که از قریش هستم و از بنی سعد شیر خوردم. یعنی کم امکانات من خلاصه دکتر شدم. امکانات نبود. به قول شاعر میگوید: «یَا اللَّهُ عَمْدًا فِعْلٌ تُذَاکَ». «وَحِیدًا أَنِّي أَخَافُ إِنْ هَلَکْتُ أَنْ تَرْنِی». عمدًا فعل خیلی بعید: «إِنِّي أَخَافُ». «بَیْدَ أَنِّي أَخَافُ». من عمدًا این کار را کردم ولی میترسم. «بَیْدَ أَنِّي أَخَافُ…». «بیدَ» پس همیشه منسوب است. متون فقهی هم زیاد داریم. در حالی. حالیه منفی. یعنی استدراک دارد میکند از قبل. در باحال. ابن هشام گفته "بیدَ" در حدیث دوم یعنی: به ضاد. «بَیْدَ أَنِّی مِنْ قُرَیْشٍ». و در این بیت به معنی "مِنْ أَجْلٍ" است. «وَحِیدًا أَنِّي مِنْ قُرَیْشٍ». یعنی به خاطر اینکه من از قریشم. به خاطر معنی میدهد. ابن مالک گفته در حدیث به معنای «إِذْ» یعنی غیر از اینکه من از قریش. غیر اینکه من قریش. از قریش. آن غیر همان استثنای ما میشود. غیر این دو تا میآید. ولی این دو تا دقیقاً توی نقطه مقابل همند. جفتش را هم میگذاریم کنار. خیلی فرمایش پیغمبر از همه اینها شفافتر است. دارد تأیید میگیرد برای اینکه من این جوری هستم، به خاطر این است که اینجا هستم. یعنی رابطه علیتی دارد. یا دارد میگوید: رابطه علیتی به این نیست که اگر جزو اینها باشی باید بد تلفظ. توی دومش غیر یعنی "إلّا" اینکه من. غیر از اینکه. غیر اینکه من از قریشم. من خیلی فصیحم غیر اینکه از قریش. تضعیف میکند. از قریش بودن تقویت میکند. از قریش بودن یعنی اینی که من ضاد را این قدر خوب میگویم. «مِنْ أَجْلِ» یعنی به خاطر اینکه. بعد اینی که به معنای غیر باشد، یعنی اینکه با اینکه من از قریشم، بازم این قدر. پیغمبر بحث فصاحت است. فصاحت. حالا قریشیها خانومهایشان تا ۵۵ سالگی خلاصه خون میبینند. از این جهت برتری دارد. بهترین عربستان.
اما «لَا سِیَّمَا بَقِیَّةُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ». «لَا سِیَّمَا» لفظش مرکب است. در اصل از سه تا چیز: «لَا»، «سِیَّ»، «مَا». و بعدش اسم نکره میآید یا معرفه. معنایش هم استثنا است. از تساوی به جانب اکثر. خصوصاً. معنای خصوصاً. مخصوصاً. همه مساویاند، به ویژه. معنای به ویژه. «لَا سِیَّمَا» به معنای به ویژه. «عَظَّمَ الْعُلَمَاءَ وَ لَا سِیَّمَا زَیْدًا». رد. «لَا سِیَّمَا» چی بگیریم؟ علما همه بزرگند، به ویژه زید. یعنی خسته. زید را به زیادت تعظیم بیشتر تحویل بگیر. و جایز است در اسمی که واقع میشود بعدش جر و رفع و نصب هر سه تایش. «لَا سِیَّمَا زَیْدٌ/زَیْدٍ/زَیْدًا». و تقدیر جر. حالا اگر مجرور باشد، روی چه حسابی است؟ منصوبش روی چه حسابی؟ معروف. «وَلَا یَكُن تَعْظِیمُکَ لَهُمْ مِثْلَ تَعْظِیمِ». آن جوری که بقیه را تزیین میکنی، زید را تعظیم نکن. مثل تعظیم زید نباشد، بیشتر. مجرور شد به مضافالیه. اگر رفع بخواهیم بگیریم: «وَلَا یَكُن تَعْظِیمُکَ لَهُمْ مِثْلَ تَعْظِیمِ الَّذِی هُوَ زَیْدٌ». اینجا مرفوعش باقی ماند. اگر منصوب بخواهد باشد: «وَلَا یَكُن تَعْظِیمُکَ لَهُمْ مِثْلَ تَعْظِیمِ الَّذِي تَعْظِیمُکَ بِهِ زَیْدًا». خلاصه اینکه هر سه وجه درش جایز است. مثالش در کلام آنها. آن چیزی که در این دو بیت آمده: «عَلَی رَبِّی یَوْمًا صَالِحًا لَكَ مِنْهُمَا وَلَا سِیَّمَا یَوْمَ بَدَارُهُ جَلَدُ». «لَا سِیَّمَا یَوْمًا». «بِالْعُقُودِ وَ بِالْأَیْمَانِ لَا سِیَّمَا فَحْ...». یعنی چی؟ جایزه نقدی دارد. هر کی بگوید آخرش چی است که باشد. یعنی وفادار باش به او. جواب مثبت نگرفتیم. جایزه نقدی پرید. هایش. های سکته. ایمان. حاج آقا! تو آنجا که تنها میآید درست است. مسابقات. «فَهَبِ الْعُقُودَ وَ بِالْأَیْمَانِ لَا سِیَّمَا عَقْدًا وَفَاءٌ». «وَفَاءً بِهِ مِنْ أَعْظَمِ الْقُرْبَى لَا سِیَّمَا عَقْدًا». پس مبدل «لَا سِیَّمَا». پس «لَا سِیَّمَا بَقِیَّةُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِینَ». «لَا سِیَّمَا بَقِیَّةُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِینَ». «لَا سِیَّمَا بَقِیَّةُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِینَ». در این را در منبرها انشاءالله استفاده کنید و وزارت علمی را. و حذف «لا». خب ما میگوییم: «سِیَّمَا بَقِیَّةُ اللَّهِ». اشکال دارد. در همان گونه که در بعضی تألیفات است، این خطا است. «خَطَر» درست است یا «خَطَأ». «اَلْخَطَأَ خَطَأً وَ الْخَطَأَ صَحِیحًا». «خَطَأ» غلط است. «خَطَأ» درست است. فی بعض تألیفات خطا است. «لا» را نباید حذف کرد. «ما بَقِیَّةُ اللَّهِ». نه «لَا سِیَّمَا بَقِیَّةُ». و گفته شده واو قبل «لا» هم واجبُ الذکر است. «وَلَا سِیَّمَا». تازه گفتند باید "واو" و حذفش در بین بیت دوم ضرور است. دو «سِیم» و مؤید وجوب واو این است که «لَا سِیَّمَا» با ما بعدش به منزله یک جمله است. واو میخواهیم. این تقویت میکند. همان گونه که در تقدیرهای سه گانه شما دیدید. دیدید ما تقدیر را وقتی میگرفتیم، یک جمله کامل در تقدیم میگرفتیم. پس واو، واوِ عاطفه میشود که عطف کند یک جمله را به جمله قبل. واو را پس داشته باشیم. در مجموع این از بحث «لای نافیه عاطفه» بگیریم. «نافیه» باید چیز کند. دو طرف را بیاید یکسان کند. «لای عاطفه نافیه» این شکلی میگوید: «مَا رَأَيْتُ زَیْدًا وَ لَا عَمْرًا» یا «عَمْرٌ». بریم سراغ کلمه «غَیر». حرف. ببینیم امروز بتوانیم تمام کنیم. پس چیا بود؟ چهار تا حرف. غیر، «غَیر»، «لاس»، «لاسِیَّما». «لاسِیَّما» را اینجا نداریم. دلالت بر مغایرت ما بعد با ما قبل دارد. کس «إلّا» به سه صورت است. ۱. تغایر در ذات شیء یا ۲. تغایر در وصف عارض بر ذات. یکی در خودش، یکی در وصفی که بر او عارض میشود. یکی در حکم. یا در خودش تغایر هست. این غیر از آن است. یا در آنی که بر این عارض میشود، غیر از آنی که بر او عارض میشود. یا در حکم این با حکم تغایر در ذات. مثل چی؟ «أَقْبَلْتُ عَلَى رَجُلٍ غَیرِ زَیْدٍ». من رو کردم به یک مردی غیر از زید. آن مرد ذاتاً موضوع کلی عوض شد. دومین وصفی که عارض میشود، آزاد. مثل «خَرَجَ الْبَرِیءُ مِنَ الْمَحْكَمَةِ بِوَجْهٍ غَیْرِ الَّذِی دَخَلَ بِهِ». آنی که تبرئه شد، از محکمه آمد بیرون، با یک وجهی غیر از آن وجهی که رفته بود توی محکمه. یعنی عارض. موضوع عوض شده. عارض موضوع. وصفِ وجه. در دو حالت مختلف. اما ذات وجه و ماده آن تغییر نکرده. خود همانی که رفته بود. حالا مغایرت در حکم به این معنا که ما بعد در ایجاب و نفی مغایر و مخالف با ما قبل باشد. ما قبل ایجابی است، ما بعد منفی. در معنایی که برای ثابت شد. مثل «أَسْرَعَ الْمُتَسَابِقُونَ غَیْرَ سَعِیدٍ». مسابقه میدادند. سرعت. با سرعت حرکت کردند. غیر سعید. سعید سرعت نداشت اصلاً. اینها «مَا أَسْرَعَ». این هم از حالا غیر و «إلّا» ۵ تا تفاوت دارد. عارض. نه. چون حکمش این بود که رفت. و چون نسبت هم میشد، حکم دیگر. نسبت دادن میشد. وصف. عارض بیرون آمدن. بیرون آمد از محکمه. نه اینکه بیرون نیامد. بیرون آمد. بیرون نیامد. بریم توی سعید. میخواهد بگوید: یک جوری رفت. آها. یک جوری آمد. نه. میگوید: آن جوری که رفت، غیر از آن جوری بود که آمد. خوشحال. موضوع حکم. یادت است ما میگفتیم «إلّا» ما گاهی میآید موضوع را در موضوع. خب! الان اینجا سه قسم شد. الان اینجا سه قسم شد. درست است؟ دو تا شد وصفی، به ذات موضوع برمیگشت. یکی به عارض موضوع. یکی شد استثنا. پس آنجا شاید دقت نکرده بودیم. شاید آنجا هم یک سریاش آرزو بود، یک سریاش ذاتی بود. دقت نداشتیم به این قسمت خاصیت. ذهن آدم باز بشود. صورت به منزله ادات استثنا است. تو کجا؟ حکم. حکم از این ما بعد آن نیز به عنوان مستثنا خواهد بود. سومیاش که نگاهمان بهش نگاه استثنایی. غیر از اسماء متقول در تنکیر است. "تقول" دارد. یعنی درش ثابت است. از این رو در صورت اضافه به معرفه نیز کسب تعریف چی؟ غیر از الفاظ عجیب شما به معرفهترین معارف که "الله" هم است، اگر اضافه دوباره غیر کسب تعریف. «غَیرُ اللَّهِ». توکل. تقول که از اصطلاحاتی است که امام خیلی در ۴۰ حدیث استفاده میکرد. «تقول» در عالم طبیعت این قدر دیگر فرو رفته که بیرون نمیآید. یک کسی در همین فرو رفتگی. یعنی اینکه طرف این قدر غرق در این عالم مادیات و شهوات است که دیگر اصلاً در نمیآید از. حالا این «تقول در تنکیر» دارد. این قدر دیگر غرق در نکره است که با هر معرفهای هم بگذاریش، با توجه متذکر نمیشود. بعضیها غیرت دارند با خدا مثلاً. در تعبیر «جَاءَنِی رَجُلٌ غَیْرُكَ». الان «غَیْرُكَ» دیگر کافِ. کافِ خطاب. مخاطبه. «غَیْرَ». دیگر میگویند عرفِ معارف در بین ضمایر، ضمیر متکلم وحدت است. «غَیْرُ مَنْ». چی است؟ نمیدانم. مغایرت رجل با مخاطب، صفتی نیست که اختصاص به یک نفر داشته باشد. بلکه هر موجود غیر از مخاطب، موصوف به این. حالا پنج تا تفاوت هم بین «غَیر» و «إلّا» است که عرض. «غَیر» در صورت اضافه معرفهای که برای او تنها یک ضد وجود دارد. حالا ما اگر یک معرفهای داشتیم. «غَیرُ الْعَدَمِ». «غَیرُ الْعَدَمِ» چی است؟ وجود. اینجا دیگر «غَیر» معرفه میشود. معرفی شدنش هم از مراتب دیگر. چرا غیرت منحصر در ضد خواهد شد؟ مانند تعبیر: «عَلَیْكَ بِالْحَرَكَةِ غَیْرَ سُكُونٍ». حرکت داشته باش. حرکتی که غیر سکون است. غیر سکون چی است؟ همان حرکت. دو تا فقط ضد نقیض. اینجا «غَیر» معرفه. معرفی شدنش هم دیگر آن جور معرفهای نیست. بالاخره حالا دیگر یک جوری معلوم شد. منظور در این حد از ابهام کامل. غیر از سکون، چیزی جز حرکت نیست. بنابراین تنها بر یک برنامه فرد صدق میکند و معرفه خواهد بود. یعنی معرفه به این معنا است که در یک فرد صدق میکند.
خیلی «غَیرُ اللَّهِ» میشود خود خدا. مانند «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ». «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ» کسب تعریف میکند. چون مقصود از «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ» همان تنها انعمت علیهم حرف نگفتن از «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ» و «أَنْعَمْتُ» نقیض همند. نقیض اعم از ضد این است. حالا مثلاً الکی مثلاً اصلاح نداریم. خب تنها انعمت علیهم است که قبل از آن ذکر شده است. بنابراین معنا در این فرد منحصر خواهد بود. بحثهای کلامیاش تغییرش میدهد وگرنه ظاهریش میشود. این هم دیگر ما اول باید توجه پیدا کنیم که اینها نقیضند با همدیگر. ابن سراج این قول را رد کرده. گفته که آن آیه: «نَعْمَلُ صَالِحًا غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ». این را رد میکند. چون با وجود اینکه بین دو ضد قرار گرفته، وصف برای نکره واقع شده. میگوید: ما را برگردان به دنیا، ما یک کاری بکنیم. غیر کاری که غیر کاری که توی دنیا میکردیم. غیر کاری که توی دنیا میکردیم یعنی چی؟ یعنی کار خوب دیگر. ولی با این حال نکره است. ابن سراج در هر صورت غیر اسم و نکره بودن است. مگر اینکه خیلی دیگر شفاف بشود. یعنی دو تا چیز باشد و یک اینجا شاهین ذکر است که «غَیر» کثیراً در جایگاه اسماء جامد استعمال میشود. مثل «غَیْرَ تَقِیٍّ یَأْمُرُ النَّاسَ بِالتَّقْوَیٰ». بهترین حالتش هم در اصل صفت برای ذاتی است که در تقدیر است. هر چند از جهت اعرابی مبتدا است. «غَیْرُ تَقِیٍّ». الان در ظاهر چیست؟ مبتدا است. ولی در واقع باید شما یک مبتدایی محذوف بگیری. «غَیْرُ» و «تَقِیٌّ» را وصف او بیاوری. چون خودش نمیتواند مبتدا باشد. «الَّذِی هُوَ غَیْرُ تَقِیٍّ فُلَانٌ». نه. «مِنَ الَّذِی»؟ «مِنْ»؟ «مَنِ اسْتَفْهِمْ». «مَنْ هُوَ غَیْرُ فُلَانٍ» یا «الَّذِی هُوَ غَیْرُ مَنِ اسْتَفْهِمْ». چه کسی است که این هم از این پنج تا تفاوت. یک وقت نمیشود فردا انشاءالله این. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...