جلسه هجدهم : غیر، واژهای میان اسم و حرف
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
بررسی معنای مغایرت در واژه «غیر»
تمایز نحوی و معنایی «غیر» و «لا»
«غیر»؛ واژهای با دو چهره اسمی و حرفی
کارکرد استثنا در تعبیرات قرآنی
تحلیل فقهی عبارت «بغیر حساب»
نقش مضافالیه در تکمیل معنای «غیر»
تطبیق آیات و روایات برای فهم «غیر»
دیدگاه نحوی درباره استقلال «غیر»
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. در بحث "غِیر"، چند مثال قرآنی و روایی را تمرین میکنیم تا بحث پخته شود، سپس به سایر حروف میپردازیم. موضوع حقیر همان بحث معنای مغایرت (مخالفت) است. برای معنای مغایرت:
**«کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها»**
افرادی که به لقای ما امید ندارند، میگویند: **«بقرآن غیر هذا»** (قرآنی غیر از این بیاور).
«جلوداً غیرها»: جلدهایی که مغایر با آن جلدهاست (با معنای مغایرت).
«اللهم یرزق مَن یشاءُ بغیر حساب»: یعنی چه؟ یعنی مغایر با (بیحساب) نیست، ولی «به غیر حساب» است. به قول آیتالله جوادیآملی، تفاوت «غیر» با «لا» چیست؟ غیر معنایش با لا کجا فرق میکند؟ آنجایی که «لا» میآید و دقیقاً میزندش، ولی دیگری فقط این نبود؛ حالا هر چیز دیگری میتوانست باشد. پس «بلا حساب» یعنی حسابی درش نیست، و «بغیر حساب» یعنی حساب تویش نیست، ولی چیزهای دیگر تویش هست. «بلا حساب» یعنی حساب تویش نیست، (بلکه) نقیض حساب تویش است؛ یک جور «الا» معنا میشود.
«یُجزَی فی السفر اقامة بغیر اذان»: در سفر، اقامه بدون اذان کفایت میکند (اگر کسی اذان نگفت، نماز مسافر فقط با اقامه کفایت میکند). لفظ «غِیر» دارای معنای حرفی است، و دلیل بر این مطلب آن است که در استعمالات همیشه بهصورت اضافه به کار میرود و برای خودش نیاز به لفظ دیگر دارد. این موجب میشود که در عالم مفهوم هم معنای آن بدون مضافالیه به ذهن نیاید.
بنابراین، در تعبیر: «رُبّما نصحَ غیرُ الناسح و غشّ المستنصح» (ربّما نصیحت کرد کسی که ناصح نبود، و غش نمود کسی که از او نصیحت خواسته شده بود.) «غشّ» یعنی چرا؟ با چیزی درهم آمیختن (رحمت درهم بیاموز)؛ «غشّ» اینجا یعنی درهم آمیختن (خلاصه خوب و بد و نیت خوب و نیت فاسد و حرف خوب و حرف بد). «غش المستنصح»: کسی که پذیرای نصیحت بود. «مستنصح» کیست؟ کسی که از او طلب نصیحت شده است. چه بسا آدمی که ناصح نیست نصیحت کند، و اونی که ازش طلب نصیحت شده، غش (فریب) کند. فکر کردی؟ نه! بلکه (غش) یعنی درهم آمیختن؛ (حق و باطل را) درهم بیامیزد، (مثلاً) شائبه (شبهه) مشروب.
لفظ «غِیر» دارای معنای حرفی است و معنایی را در لفظ دیگر ایجاد میکند، و آن معنای مغایرت است. جایی که در فارسی کلمه «نا» بر سر الفاظ ایجابی میآید؛ یعنی «غیر» وقتی سر کلمه میآمد (مثلاً) «غیرناصح»، یعنی «ناناصح». «غیر» معنی «نا»ی فارسی را میدهد، دیگر. مفصل بود دیگر؛ پنج دقیقهای گفتیم، دوباره پنج دقیقه بگویم. نقیضش، «غیر» قیدش است. تفاوت حالت «ال» و «وقتی» این است که ما «غیر» را جدا میکنیم، ولی در «لا»، همه را جدا میکنیم، دایره خیلی بیشتر و وسیعتر است. ولی «غیرعالم» (نادان)، قریب به معنای «نا»ست. انسان را انسان، «غیرانسان» و «انسان»؛ تفاوتش چیست؟ انسان، انسانی است به حساب عدم انسان. ولی در «غیر انسان» یعنی چه؟ یعنی هر چیزی. یکیش عدمی است، یکیش وجودی است. چی هستش؟ واژه «کوسه مگَر» چی چی میشود؟ «انسان، انسان نیست». این «نفی جنس» معنا میداد و هم به معنای «غیر» معنا میدهد. در صورت «نا» که در فارسی دلت بر عدم لفظی میآید که مضافالیه «غیر» شده است: «غیربصیر» یعنی نابینا، «غیرعالم» یعنی نادان.
اگر گفته شود «غیر کثيراً» در جایگاه وصف قرار میگیرد، و وصفیت دلیل اسمیت آن است. بنابراین هرچند واضح است که «غیر» را بهصورت اضافه به غیر استعمال نموده، لکن استعمال آن بهصورت موصوف (حرف اول این بود که معنای حرفی دارد، دیگر؛ معنای حرفی دارد. حالا بگوییم که خب، این که دارد وصف واقع میشود، وقتی هم که دارد وصف واقع میشود، به معنای اسمی بدهد)، دلیل بر لحاظ آن به صورت استقلالی است، و این که معنای استقلالی برای آن در نظر داشته است و نیاز آن به لفظ دیگر بهدلیل... پس اینجوری نیستش که حقیقتاً مثل حرف، محتاج به یک لفظ دیگر است، تا معنای حرفی داشته باشد. نه! معنای مستقل دارد؛ ولی معنای مستقل مبهم دارد. معنای مستقل مبهمش باعث میشود که احتیاج به مضافالیه داشته باشد، و برای اینکه ابهامش برطرف شود، ناچاریم او را همیشه به لفظ دیگری اضافه کنیم تا ابهامش بر معنای حرفی (به معنای اسم) میگوییم.
نقشی که «غیر» بهعنوان وصفیت میپذیرد، بهدلیل التصاق تام معنوی است که مابعد خود دارد. بنابراین، «غیر» چون دارای معنای غیرمستقل است، گویا از خودش وجود و معنایی ندارد تا اینکه بتواند نقش بپذیرد؛ که از این جهت که متحد با لفظ دیگر میشود، و این اتحاد در آن بهنحو تام است، میتواند اعراب آن را بپذیرد. بهعنوان مثال، در تعبیر «اکرم زیداً العالم»، «اکرم زیداً العالم»، لفظ «العالم» واقعاً وصف برای «زید» است و با او اتحاد دارد. ولی در تعبیر «اکرم العالم غیر الفاسق»، آیا میشود گفت خود «غیر» وصف قرار گرفته است، یا اینکه وصفیت مربوط به فاسق است، منتها به الان «اکرم العالم غیر الفاسق» وصف «غیر» یا «الفاسقه»؟ یعنی چی؟ باعث میشود که «العالم» معنا پیدا کند؟ خود «غیر» یا «فاسق» با قید «غیر»؟ پس خود «غیر» بهتنهایی وصف نیست. «غیرالفاسق» میآید تا خود فاسق بیاید کلام رسا شود. از آن طرف، «الفاسق» هم خودش که نمیتواند وصف باشد؛ «غیر» است که معنا میدهد. شما «غیر فاسق» مد نظر (دارید)، عالم فاسق منظورمان نیست، عالم غیرفاسق منظورمان است. پس خود «فاسق» هم بهتنهایی کار را پیش نمیبرد، بلکه «فاسق» با قید «غِیر» است که وصف میشود. در هر صورت، اینکه معنای حرفی دارد، یک نوع محل تأمل است، و معنای اسمی را همیشه برای «غیر» در نظر گرفته، میتواند معنای مستقل داشته باشد.
خب، به نظر میرسد «غیر» گاهی دلالت بر معنای استثنا دارد، و این معنا به خود «غیر» استناد دارد، نه اینکه از کلام استفاده شود. آنچه که استثنا میدهد، خود «غیر» است، نه اینکه «غیر» وقتی آمد، سیاق ما را میبرد به سمت استثنا. استعمال «غیر» در این معناست، مانند چند روایت (۴۶۷ روایت) که بحث استثنا از «غیر» درش فهمیده میشود: «بغیر حساب». «بغیر حساب»، حساب را جدا میکند از آن دیگر. خود همین استثنا میآورد دیگر. «غیر حساب» یعنی حساب از این ماجرا رفت بیرون، پس استثنا شد. هر چیز دیگری میتواند باشد. ولی کدامیک از آن چهار تا استثنا؟ نقد؟ جامد؟ حال؟ استثنا نمیخور... نمیخورد. به «الا حساب» بابا زائد است. باعث سببیّت با «معیّت» (مصاحبت) با الف و لام برای ابتداییها (یعنی یک مقدار ذهن بیاید بالا دیگر باید تا عربی را میشنویم خودبهخود بیاید. لازم نیست همیشه ما تا آنجا بمانیم). «نصر و عین من یشاء که هیچی بغِیر حساب یرزق بغِیر حساب فاعل خبر مفعولها نفس غیر حساب» حالی است، و با با زائده است. حال هم که بگیریم، باز حساب را مستثنا میکند؛ «بهجز حال حساب»، در حالی که این قید برای حکمی، برای موضوع، برای حکم دیگر. حکم موضوع «رزق دادن خدا»، «رزق میدهد». غیر حساب، نه حکم موضوع، حالا موضوع رزق دادن خداست. موضوع خداست؟ آره دیگر. «خدا رزق میدهد»، موضوع میشود «رزق دادن»، دیگر. «اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ». نه! «هر که را بخواهد» موضوع گرفتن بود، رزق دادن موضوع میشود. فاعل، خبرش، حکم به حساب. خوب! «بغیر حساب» وصف برای حکم. آره. برای «هشدادن»، برای «دادن بدون حساب» است. یعنی یک احوالی ما داریم برای رزق دادن، چنین حساب از توش جدا میشود. یعنی هر کار بکنیم… یک موقع هست که یک موقع هست که ما استثنا با تقسیم با چی بود؟ استثنا داشتیم که حصر را هم داشت. حصر را داشت. فقط میآوردی «این اون نیست، این اون نیست». ولی استثنا هست تو. یعنی حصر بهترین نیست که خدا رزق با حساب بدهد که الان این نقض بکند. ولی اگر «بغیر حساب» برای حصر بدهد، یعنی خدا فقط به غیر حساب میدهد. به حساب رزق من. حالیه چیه؟ یعنی اینکه خدا به احوال مختلفی رزق میدهد. یکیش این است که «بلا حساب» (بیحساب). «بلا حساب» کی میدهد؟ به یک دسته از افراد. خدا «بلا حساب» رزق میدهد، در حالی که حسابی نیست. حالا این «حسابی نیستم» را باید بررسی کرد که نسبت به چی حسابی نیست؟ نسبت به رزق حسابی نیست؟ نسبت به عمل اینها حسابی نیست؟ یعنی حساب از عمل نمیکشد و رزق میدهد؟ حساب از رزق نمیکشد و به اینها میدهد؟ نه! مهم است. باید گسترده کنیم. این حساب میشود «حساب من»، «حساب سامان» چی را گسترده کرده بود؟ آیه علامه دامنهی آن را گسترده کرده بود. این حساب یعنی تمام حساب نیست. مخلص کلام اینکه این حساب، تمام حساب نیست؛ یک قسمتی از «لَمْ یَجْمَعْ». من همینجور که میخوانم دیگر، سریع باید ترجمه کنم. «لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ». جمع نشود. «لَمْ یَجْمَعْ» جمع نشد در اسلام یک یک روز، بیت «تلگرام» (خانه) یک دانه. در اسلام (همه را بخوانید تا بشود): «غیرَ رسولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و خدیجه و أنا ثالثُهما». اسلام در خانه کم نشد. در خانهای «لَمْ یَجْمَعْ». حالا «جمع» لازم یا متعدی؟ «جمع شدن»، «جمع کردن». «جمع کردن» معنی میدهد. «جمع شدن»، «جمع کردن». خوب! پس جمع نکرد بیت واحدی «دَمْ نکرد بیتِ واحد» (در آن روز) در اسلام «غیرَ رسولِ خدا را و خدیجه را»، در حالی که من سومیشان هستم. «لَمْ یَجْمَعْ غَیرُه» هم میشود مفعول به «جمع متعدی». «غیر» از معنای استثنا. معنی «الا» جز رسول خدا. جز! وقتی میآید روایت دوم: «لَوْ أَمَرْتُ بِهِمْ لَکُنْتُ قَاتِلاً أَوْ نَهَیْتُ عَنْهُ لَکُنْتُ نَاصِراً غَیْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَقُولَ خَذَلَهُ مَنْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ». اگر او را امر کنم (اگر به آن کار امر کنم، اگر امر به آن میکردم، نه کرده بودم) «لَکُنْتُ قَاتِلاً»، قاتل. «أَوْ نَهَیْتُ عَنْهُ لَکُنْتُ نَاصِرًا». اگر او را نهی کرده بودم، من ناصر (کمکرسان). «غَیْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ». الا اینکه هر کسی، کسی که او را یاری کرد، خذله «مَنْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ». کسی که او را یاری کرد، نمیتواند بگوید، نمیتواند بگوید خذله «مَنْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ». نهجالبلاغه خار کرد، رها کرد. هر کسی که هر کسی که «یه شرطی است یا سل». خوب! پس «کسی که» هر که میآید، میشود شرطی. هرکس شرطیه. «کسی که» میشود موضوع. هرکس میشود شرط. کیه؟ مهم است. هر کسی. کسی که. «من أنا خیر من» (کسی که من بهتر از اویم). (عثمان) پیچیده بود دیگر. حضرت هم دارند پیچیده صحبت میکنند. اگر میگفتم که بروید، خلاصه بکشیدش که نکرد، تو قاتلی. اگر هم نهی میکردم، آن ناصر است. گفتند: این طرف (امام علی (ع)) خودش مثل الان دیگر. پیام بدهید که یامینپور از احمدینژاد طرفداری کرده است. حالا طرف چی پرسیده بوده است؟ پرسیده که میگویند ضد انقلاب، قبول داری؟ گفته بودم: من نمیگویم ضد انقلاب. (احمدینژاد) ذخیرهی انقلاب است. یامینپور: احمدینژاد ذخیره انقلاب است. خب، فیلم هست. نیست ضد انقلاب است. ذخیرهی انقلاب. انقلاب فتنه عثمان نمیدانی چی باید بگویی، امر کنی، نهی کنی. نیست. بکشیدش. ولش کنید. خب، «غیرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ». الا اینکه اگر یک شرط آدم روزها بگذارد، گیر پیدا میکند. اگر اصول انقلاب ایشان، اگر بیاید از کارهای قبلی توبه کند و بگوید من دیگر دست از این کارها، این مشکلاتی که این دو سال اخیر بود و اینها برداشتم، (همین الان هم ذخیرهی انقلاب میدانیم) و ایشان میتواند بیاید خلاصه همه را توضیح داده ۲۰. ایشان اما اگرهایی دارد. اما میتواند ذخیره انقلاب (روزنامه آرمان). مصاحبه آرمان. به من زنگ زد. قبول نکردم و بعد مشورت کردم. آخر، حالا مفصل تعریف میکرد، قبول. آقای هاشمی ۲۰ دقیقه مثلاً صحبت گفتم که: هاشمی پنج دوره را طی کرد. هاشمی قبل انقلاب، هاشمی اول انقلاب، دوران اصلاحات. هاشمی الان مثلاً بعد تک تک توضیح دادم که آن چی بود، این چی بود، این چی بود. مفصل. بعد انتقادات ما چیست، چیست، چیست. بعد به نظرم با ایشان باید چهکار بکنید. آخرش گفتم: ایشان اگر این کار را بکند، این کار را بکند، این کار را بکند، این کار را بکند، برگردد به دامن نظام، من پایش را میبوسم. فردا تیتر روزنامه: پای هاشمی را دین ندارند. احمدینژادیان بعضیهاشان مثل اینکه خیلی دین درستحسابی ندارند.
«غَیْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَقُولَ خَذَلَهُ مَنْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ». الا اینکه اگر کسی کمکش کرد، یا کسی که او را کمک کرد، کی را کمک کرد؟ عثمان را. نمیتواند بگوید کسی او را رها کرد که من از او (کسی که او را رها کرده) بهترم. یعنی گیر است. همه گیر هستند این وسط. نمیدانند که چهکار باید بکنند؟ کمکش کنند یا ولش کنند؟ ول کردن چهآسیبهایی دارد (از دید) امالمؤمنین؟ امیرالمؤمنین هم آخر یک نصرت (کمک) داد. نصرت ماهی رساندن به عثمان. امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) فرستادند برایش آب بردند. وقتی که آب را سه روز به روی عثمان بستند (محاصرهاش کردند)، کسی آنجا بود که خلاصه، حصر را کی راه انداخته بود؟ زبیر که بعداً همینها آمدند و گفتند: ما «انتقام خون عثمان» میخواهیم از علی (ع) بگیریم. خیلی عجیب است ماجرا. یکی از بخشهایی که همین بخش است، (در) کربلا آب روی سیدالشهدا (ع) بستند، گفتند: «جزاءً»، خلاصه «بیوم العطش»، در ازای آن روزی که عثمان را شما تشنه کشتید. حالا کی آب برد؟ از عجایب تاریخ. تکهتکه شود. غذاها را که میبیند، تازه خود غربت اهل بیت را میفهمد. هیچ مشکلی هم ندارم. خلاصه این فضاها، غربت با همین «شارلاتانبازیها» است که ایجاد میشود. طیاره (پس معنای «الناظر» روایت).
بعد: «تَسِتِّرَ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ فَضَحْتَهُ وَ تَجُودَ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ مَنَعْتَهُ وَ کِلَاهُمَا أَهْلٌ لِمِنْکَةِ الْفَضِیحَةِ وَ الْمَنْعِ. غَیْرَ أَنَّکَ بَنَیْتَ أَفْعَالَکَ عَلَى التَّفَضُّلِ وَ أَجْرَیْتَ قُدْرَتَکَ عَلَى التَّجَاوُزِ». (صحیفه سجادیه است). «تَسِتِّرَ» خطاب به کیست؟ خدا. (تو) میپوشانی بر کسی که، اگر میخواستی، دچار فضایحش میکردی. «وَ تَجُودَ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ مَنَعْتَهُ». برای کسی که اگر میخواستی، منعش میکردم. «وَ کِلَاهُمَا أَهْلٌ لِمِنْکَةِ الْفَضِیحَةِ وَ الْمَنْعِ». (بینابینی خلاصه). «کلاهما» کدام؟ کدام دو تا؟ اهل «منکصه» و «المنع» از جانب تو؟ اهل این قضیه بودن. دومیها هم فضایح بشوند. «غَیْرَ أَنَّکَ بَنَیْتَ أَفْعَالَکَ عَلَى التَّفَضُّلِ وَ أَجْرَیْتَ قُدْرَتَکَ عَلَى التَّجَاوُزِ». الا اینکه تو بنا گذاشتی کار خودت را بر اساس تفضل، و قدرتت را بر تجاوز (گذشتن) جاری کردی. احسنت! خیلی الان من میدانم که این «تجاوز»، آقای دکتر فکر میکنند این چقدر اثر دارد؟ این اثر دو روز درس، که یک کلمهای میآید، آدم با سیاق معنایش را پیدا میکند. یعنی شما دیدید که تجاوز به معنای چیست؟ معنای تعدی و فلان و اینها. آیا معنای گذشتنم میدهد؟ مثلاً معنای منفی دارد، معنای مثبت. این همین الان کشف شد دیگر. با چی؟ با سیاق. این اگر تو تمرین نیامده بود، خاصیتش چه بود؟ اینکه الان ایشان مطمئنتر شد، به اینکه خود سیاق چقدر تو برنامه میتواند. پس جاهای دیگر هست. خیلی اینجور تمرینات یک سال درس.
تعجب میکنم واقعاً چرا درسها تمرینی نیست. دیروز میخواندم حضرت آقا (مقام معظم رهبری). خیلی عجیب بود مطالبی که فرموده بودند. روش درسی حوزه به جامعه مدرسین. نکاتی که فرموده بودند. خیلی عجیب! «طلبهها را تربیت کنیم برای صداوسیما. آموزش و پرورش را دست بگیرند. با این رویکرد کار بکنیم. مدرسین باید این کار را بکنند. فضای حوزه باید این بشود.» من اصلاً فکر نمیکردم که حوزه به روزی فکرش هم به این برسد که صداوسیما را میتواند اداره کند. میبینم الحمدلله چقدر شماها رشد کردهاید. حالیتان شده که صداوسیما ده سال پیش. امیدوارم که نیروش هم بتوانیم تربیت بکنیم. ولی من به شما میگویم که این توقع ما از شماست. یعنی نظام نیاز به حوزه دارد، و طلبه باید بیاید و برود صداوسیما را دست بگیرد. بعد درس باید این شکلی باشد که استاد بپرسد، ولو مکاسب و درس خارج. طلبه هم ضایع بشود. ضایع شدن طلبه وقتی که جواب را بلد نیست، موضوعیت دارد. هم برای دیگران عبرت میشود، هم خودش یک حرکتی درش ایجاد میشود. اگر هم بلد بود که یک شوقی درش ایجاد میشود. بفهمانم که آیا مکارم (آیة الله مکارم شیرازی) به من گفتند که شما تو این سفری که آمدید قم، طلبههای نمونه را بیایند جایزه بدهند برای جشنواره خوارزمی و فلان. تک تک از شما جایزه بگیرند که حالا محقق نشد. گفتم مثلاً یک شوقی ایجاد کند. طلبههای درسخوان و فلان. خلاصه این روش را میگویند روش سامرایی اصطلاحاً. روش مرحوم میرزای شیرازی اینجوری بوده. روش سامرایی بوده. خیلی خوب است. دو تا چیز کم دارد: یک کتاب استاد، یک کتاب تمرین. کتاب تمرین بهش اضافه شود.
روایت بعدی: «امّا بعد، فإنّ فیما تبین لی من إدبار الدنیا و جموح الدهر علیَّ، و إقبال الاآخره إلیّ و کلّ هذا ما یزعنی عن ذکر من سوای». (درس عقب افتاده دیگر). من از همه بحثهایی که میکنیم، بهتر است. یعنی ما صد صفحه مطلب بخوانیم، بنده دو تا تمرینی که حل میکنیم، اثرش ماندگار است. خود من که اینها را دارم میگویم، قبلاً هم بعضیهاش را بعضاً مفصل کار کردم، باز تمرینها برایم نکته دارد و باز هم تمرینهاست که باعث میشود مطلب تو ذهنم حک بشود و تجدید بشود. تمرین نباشد، خودمان قاعده چیزی تهش سوزن آدم نمیآورد. «أمّا بعدُ، فإنَّ فیما تبیَّنتُ من إدبارِ الدُّنیا». (سکوت مرگباری حاکم). «فإنَّ فیما تبینتُ». «تبین» یعنی چی؟ روشن کردن. «تفعّل» شد. «تفعّل» میشد چی؟ باب «تفعّل»ش «مطالعه». «مطالعه» باب «تفعیل» میشد. «تفعیل» «تعدیل» میشد. «تبینتُ» یعنی آن چیزی که من پذیرفتم، بیان (روشن) پذیرفتم، بیان پذیرفتم، بیان کردم، بیانپذیر. برایم روشن شد. در آنچه که برای من روشن شد. «مِن إدبارِ الدُّنیا». «إدبار» یعنی چی؟ فیلم دوبله. «إدبار» یعنی پشت (پشت کردن از من). «وَ جُموحِ الدَّهرِ عَلَیَّ». «جومونگ». سرکشی. «جُموحِ دهرِ» (روزگار) بر منو. «وَ إقبالِ الآخِرةِ إِلَیَّ». و آخرت به سمت من. آه! «فإنَّ فیما تبینتُ». در آنچه که برای من از اینها (آمد) «ما یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ». در آن چی میخواهد؟ اسمش چی بود؟ این «مایَزَعُنِی»، «مایَزَعُنِی» اسم خبرش چی بود؟ «فیما تبین». کل این جمله که تا حالا خواندیم، خبر. اسمش دارد میآید: «مایَزَعُنِی». ولی اسم مؤخر شده. «مایَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ». فیلمهای «یَزَعُنِی» (زنبور ساعت عزا). یا اشرفیه چی بود؟ (عید سعید). وضع (تردیدی) «توزیع»، «تفعیل» توضیح. توضیح، پخش کردن. منحرف کردن. توزیع با چیز. «یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ». مرا کنار میزند از ذکر «مَنْ سِوَایَ». «سِوَایَ سِوَم» (که من سه بار). کسی که جز من است. یعنی من از فکر کردن به جز خودم. یعنی چی؟ من فقط به خودم فکر میکنم. دیگر از دیگران. اینها را که میبینم دنیا دارد میرود برای وهب و وعده (کشک) مزخرفی بود. مزخرف. واقعاً از حرفهای مزخرف است. خیلی خیلی مزخرف. همانی که وزن «یفعل را» میگفت حسابش: «سلام ۶۷». اینکه دیدم دنیا دارد میرود، زمان روزگار بر من سرکشی میکند، و آخرت دارد سمت من میآید، مرا دیگر باز هم دارد، از اینکه به غیر خودم فکر کنم.
«و الاهتمام بِما ورائی». و باز میدارد. و الاهتمام. عطف کجاست؟ «عن ذکر من سوای و الاهتمام بِما ورائی». آه! «من اهتمام»، احسنت! ذکر و الاهتمام. «ما ورائی» یعنی مرا باز میدارد از اهتمام به «ما ورائی»، به آنچه برای من است، بیش از من است، از من جداست. «غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هَمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي» (نهجالبلاغه است). غیر اینکه من (آه) «غیر انی»؟ دیگر چرا «غیر انیشو غیر عنی» نشد؟ نکته اصلیاش به «غیر» مضافالیه و «أَنَّه» است وقتی که مضافالیه واقع بشود. «حَیْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هَمُومِ النَّاسِ». زمانی که وقتی تنها میشوم بعد از همه همهمه و شلوغپلوغی مردم. «تَفَرَّدَ بِي دُونَ هَمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي». وقتی هم به نفس من تنها شد، جدای از همه مردم، من فقط فکر خودم شدم. دغدغه خودم را پیدا کردم، نه دغدغه دیگران را. «فأفضى بي إلى جِدّي». بحث روانشناسی. «افضاء» (نزدیکی) سوق دادن، حرکت کردن. «فأفضى بي» (مرا کشاند) «إلى جِدّي». به جدیت. پس جدیت از جهت روانشناسی اسلامی نتیجه چیست؟ نتیجه همت. همت نتیجه چیست؟ نتیجه همه چرا حاصل میشود؟ با تفکر. تفکر باشی. تفکر چه نوع تفکر؟ دو نوع تفکر: یکی تفکر این است که دنیا دارد پشت کرده و دارد میرود و آخرت دارد میآید و وقت کم است، فرصت ندارم. این تفکر که هست، همش میشود هم به خودش و جدی میشود نسبت به آن یکی تفکر وقت زیاد است. باید دنیا را هم گرفت و آخرت هم که کسی ندید و خبری هم نیست. حالا کی؟ مردم. همش میشود مردم. یعنی چی؟ این از خودش غافل است، به فکر اینکه دیگران چی میگویند. دیگران (از شیرازیدن) مُد چیست؟ تأیید از دیگران بگیرد. بقیه چی میگویند؟ بقیه کجا میروند؟ بقیه وقت ناراحت نشوند، ناراضی نشوند. این میآید به سمت چی؟ به سمت اهمالکاری و رها کردن. دو تا مسیر خطوط زدند (نهجالبلاغه، صفحه ۳۳۵).
روایت بعدی (روایتهای فقهیاش دیگر). تا اینجا نهجالبلاغه، صحیفه و اینها (بود). «سُئِلَ عَنِ الْمُحْرِمِ». از امام معصوم درباره این. (این) خیلی نکته مهمی است. سؤال از فلانی پرسیدم. تو فارسی، تو عربی این شکلی نیست. درباره (از او) پرسیدم. «عَنْ فُلانٍ». درباره فلان. «سُئِلَ عَنِ الْمُحْرِمِ» یعنی چی؟ سؤال کردیم از او درباره محرم (رحمت خدا بر شهدای منا). «إِذَا مَاتَ کَیْفَ یُصْنَعُ بِهِ». کسی که بمیرد. آه! وقتی مرد، چگونه؟ «قالَ: یُغَطَّى وَجْهُهُ». چون محرم است دیگر. صورت را نمیشود پوشاند و زیر سایه نمیشود برد و خب حالا مرده. چهکارش کنیم؟ «یُغَطَّى وَجْهُهُ». «یُغَطَّى وَجْهُ» (تغطیه) یعنی چی؟ «قِطاع» (نوعی پوشش). «کُنتُ فی متاع». پوشش. «تغطیه» (یعنی چی؟) صورتش پوشانده میشود. «وَ یُصْنَعُ بِهِ». (اعراب گزارش غلط است.) «وَ یُصْنَعُ بِهِ کَمَا یُصْنَعُ بِالْحَلَالِ غَیْرَ أَنَّهُ لَا یُقَرَّبُ طِیباً». لینک عطر و اینها. «الهادی». در حالی که جواب «الا اینکه». آره. الا اینکه بهش (عطر و طیب) روایت بعد.
«فَ رَجُلٌ یَسْمَعُ الْأَذَانَ فَيُصَلِّي الْفَجْرَ». مردی نماز را میشنود (نماز درباره مردی که میشنود اذان را) «فَيُصَلِّي الْفَجْرَ وَ لَا يَدْرِي أَنَّهُ طَلَعَ أَمْ لَا». و نمیداند (آفتاب) زده یا نه. «غَيْرَ أَنَّهُ یَظُنُّ لِمَکَانِ الْأَذَانِ أَنَّهُ طَلَعَ». اینجا معنای این است که وقت اذان شدن، طلوع آفتاب زدن، طلوع. «غَيْرَ أَنَّهُ یَظُنُّ لِمَکَانِ الْأَذَانِ أَنَّهُ طَلَعَ». وقت اذان هست یا نیست؟ یعنی طلوع در آن مکانی که اذان دارد میگوید، به خاطر اینکه اذان گفته شده، گمان میکند که فجر هم. «قالَ: لَا یُجْزِی حَتَّى یَعْلَمَ أَنَّهُ طَلَعَ». شما سؤال خودتان برطرف شده. چی؟ (نکنید) ترجمهی روایت. شنیدن اذان کفایت نمیکند. صرف شنیدن اذان، مگر اینکه یقین پیدا کند که اذانی که گفته شده، (گوشی شما اذان میگوید). آن هم هر روز شما خلاصه برایت دیگر یک اطمینانی حاصل شده که این وقتی اذان میگوید، اذان شده و اینها. آن بحثش فرق میکند. یکی پاشده. «اذا مطمئن هستیم که ریاضی بحث منطقیش فرق میکند از جهت اصولی. قطع موضوعیاش قطع طریقی نیست». حالا بحثش میرسد. «حَتَّى یَعْلَمَ». «لَا یَدْرِي أَنَّهُ طَلَعَ أَمْ لَا غَيْرَ أَنَّهُ یَظُنُّ». نمیداند، «اِلّا فلان». این «غَیر» (چه نوع استثنایی است؟) نمیداند، غیر اینکه گمان دارد (سؤال فنی). چه نوع استثنایی؟ استثنا که سفید مال «رستم». بله. چه نوع استثنایی؟ یعنی چی؟ اقسام استثنا، متصل، منقطع. آدم نمیتواند. متصل میشود. متصل از آن متصلهای «اسب از قم بود». چون ظن که از دانستن نیست. دانستن و حیوانات. «اعمّش» بگیریم. گفتم: «محمود صدلم» احتمال میگوید تو چیست؟ درصد علم هست. فیلم کامل نیست، ولی علم ناقص. علم اطلاق میشود. از وقتی اطلاق شد، میشود استثنای متصل. و «غَیر»...
روایت: «سُئِلَ عَن صلاةِ الکسوفِ أو من حدِّه؟ قال: مَتَى أحَبَّ، زمانی كه هر وقت هر چی را كه به بركات باید بخواند، بخواند، ركوع كند. ثُمَّ یَسْجُدُ الْخامِسَةَ». كجاها دارد در میآید؟ «این» خیلی برای مقدمه ورود تو بحثهای فقهی خیلی خوبه. «ثُمَّ یَسْجُدُ الْخامِسَةَ». (پیدا کن عنوان پنجمین (کارت)، پنجمی را سجده کنم؟) «ثُمَّ یَقُومُ». باید قیام کند. «مِثْلَ ذَالِكَ غَیرَ» چیست؟ استثنایی است یا حالی است یا نعت است یا هر چی دوست دارد؟ هر وقت دوست دارد، هر چی دوست دارد بخواند. غیر اینکه قرائت و رکوع و قرائت و چهار تا رکوع. «اِلّا اینکه». آره! هر چی دوست دارد. یکی از اینها که دوست دارد، همین است دیگر. هر چی دوست دارد بخواند، غیر اینکه، یا اینکه رکوع. ببینید، قرائت و رکوع (الان حضرت دست). قرائت و رکوع. نه، محتوای قرائت. قرائت هر چی میخواهد بخواند. «تو کیفیت قرائت اول اولی هستیم.» اول اولی بود دیگر. حالا چرا استثنایی میشود؟ اینی که اینجوری قرائت و رکوع بکند، داخل در مستثنی منه. مستثنی منه چی بود؟ «هر چی میخواهد بخواند». هر چی میخواهد بخواند. مگر اینکه بخواند و رکوع برود. منفصل. به آن ربطی ندارد. منقطع حقیقتاً مصداق برای آن قبلی نیست. آن چون نسبت به نسبت محتوای قرائت نسبت به (نگفته) «هرجوری میخواهد قرائت کند». گفته «هر چی میخواهد قرائت کند». «هر جور میخواهد میخواهد بخواند رکوع برود». میخواهد ده بار رکوع برود. میخواهد شصت بار رکوع برود. میخواهد دو بار رکوع برود. ولی هر آنچه که میخواهد قرائت کند. «یَقْرَأُ مَا أَحَبَّ». این مستثنی منه اقدام «اُحَد». قرائت «ما» از «مایما احب» در واقع استثنا شد.
حرکت فتح در آخر لفظ «غَیر» (حرکت بنایی) است. اما بعد آن نیز به وسیله «غَیر» اعراب میپذیرد. (انتخابات) به وسیله «غَیر» اعراب میپذیرد. پس «مبنیست». ما بعد «غَیر» معرب و معرب است که یعنی همیشه معرب نیست، ولی اعرابش وابسته به «غَیر» است. این یک بسته. ما چند تا بحث دیگر در مورد «غیر» داریم تا انشاءالله پروندهاش را ببندیم و به ابدیت ملحقش کنیم.
«غیر» نیاز به موصوف و مضافالیه. «غیر» دارای معنای حرفی و غیرمستقل. دوباره باز آمدیم سر پله اول. قبلاً اسمی مردد بود. آنجا معنای حرفی، لکن آیا عدم استقلال آن به نحوی که نیاز به دو شیء دارد یا اینکه نیاز به یک شیء است؟ هم موصوف میخواهد هم مضافالیه؟ یا فقط مضافالیه میخواهد؟ ممکن است بگوییم نیاز به دو شیء دارد، چون «غیر» دلالت بر مخالفت و تغایر یک شیء و شیء دیگر دارد و معنای آن بدون دو طرف کامل نمیشود. از این روی باید همیشه برای آن دو شیء در نظر داشت که عنوان موصوف و مضافالیه. (یک چیزی غیر این چیز است.) فقط نمیشود گفت که «غیر این چیز». خب «غیر این چیز» چی؟ چی؟ موصوفش چیست؟ اینکه هم موصوف میخواهد هم مضافالیه، یا فقط مضافالیه. این مطلب موافق کثیری از استعمالات است که «غیر» وصف برای معنایی قرار گرفته است. پس اینکه هم موصوف میخواهد هم مضافالیه، تو استعمالات خیلی رایج است. تو استنباط میبینیم که معمولاً این شکلی است. هم پس نیاز به دو تا چیز. در هر صورت نیاز به دو تا چیز دارد: موصوف و مضافالیه.
«صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ». (اینجا «غیرالمغضوب».) «غیر» میگوید موصوف دارد که آن «الذین» است. یک مضافالیه دارد که آن «المغضوب» است. جفتش را.
«فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ». پس اگر طلاق داد او را، برای او حلال نیست خلاصه آن زن برای او حلال نیست بعد از او، یعنی سه طلاقه اگر کرد، «حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ». تا اینکه بیاید یک شوهری غیر این شوهر اولیه با او ازدواج کند، که بهش میگویند چی؟ «محلل». فیلم «محلل» ساخته بودند آن زمانها. شهید مطهری نقد. «حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجًا غَیْرَهُ». موصوف مضافالیهاش چیست اینجا؟ «زوجاً» میشود موصوف. احسنت!
«کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا». «جُلُوداً» در «جُلود» موصوفها بزرگ. (در حدیث گفتید حدیث از ایشان اعراض کن. «حَتَّى یَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ»). فاصله شنیدار تا خواننده زمین تا آسمان است و ادبیات در شنیدار است که ادبیات (صحیح) سوم. «حوض» یعنی چی؟ فرو رفتن. «حَتَّى یَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ». تویی که در حدی حرفی شو عمیق میشوند، بررسی کنی، میکنند، بررسی از کجا آمدند. عمیق شدن. «حَتَّى یَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ». (قید است یا «غیره»؟) «غیره». چرا «غیره»؟ و از آنها درود دوری کن تا اینکه آنها. «حَتَّى یَخُوضُوا». این «حَتَّی» تا جایی که معنی میدهد. آره. تا اینکه. تا اینکه. تا آنجا که. تا «حَتَّى خَاضُوا حَدِیثَ غَیْرِهِ». بشود تا اینکه اینها ورود کنند. فرو روند در کلام دیگری. ولی آینده (قسمتی که من میآمدم) مضارع با آیندهاش را نگاه میکرد. «أَنْ یَخُوضُوا». الان «أَنْ» که نباشد میشود چی؟ «حَتَّى یَخُوضُوا». «حَتَّى یَخُوضُوا» یعنی چی؟ تا اینکه فرو روند. تا آنجا که فرو روند. حدیث دیگری. کلام دیگری. حل شد. «یَخُوضُونَ». معنی کردنش برایم. فقط اگر «حَتَّی» نبود، فرو رفتنشان در حدیث دیگری. لکن به نظر میرسد معنای «غیر» فقط نیاز به یک شیء دارد و آن مضافالیه.
«کُلُّ فِطْرَةٍ». زیرا این نحوه استعمال نیز کسی را استعمال شده است. آن دو استعمالی آمدم. یک استعمالی (علیه). نکته ایناست که تو آن قبلی اینها همه چهارتا که مثال آورد، (صفت) بود، حالیه (حال) و استثنائی و اینها استعمال شده. این متناسب با آن است که اینجوری استعمال شد. خوب! «غیر» با «قیام» که حالی است.
«إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ». اینجا موصوفش «رزقاً» به «غیر حساب». مثلاً: «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ». کسی طلب کند غیر اسلام دینی را. غیرالاسلام حالم به غیر حساب.
«وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ». اینجا معنای جامدی دارد دیگر. «غیرالاسلام»، معنای جامدی دارد. «غَیرِ اللَّهِ» هم معنی جامدی (دارد)، غیر خدا، غیر اسلام.
«وَمَنْ يُشَاقِقِ الرسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ». نماز معنای جامدی دارد.
«یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ». من جامد (بودم) «وَيَقْتلُونَ النَبِيِّینَ بِغَيْرِ الْحَقِّ». حال است، در حال غیر.
بنابراین، «غَیر» معنای خودش را در ما بعد خودش ایجاد (میکند). اعراب «غَیر» چیست؟ «غَیرَ کَثِیرًا». نعت واقع میشود. بیشتر مثل «إِنْ يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَکُمْ». یا «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ». نعت در این موارد خود «غَیر» نیست، تا اینکه نیاز باشد آن را تحویل به معنای مشتق ببریم، بلکه نه، لفظ، لکن با معنای اضافهای که «غَیر» درش ایجاد کرده است. همین که گفتیم «غیر فاسق». «اکرم العالم غیر الفاسق». خود «فاسق» نعت است، نه «غیر». فقط «فاسق» چه قیدی درش لحاظ شده؟ سه دقیقه دیگر داریم. لحاظ شده. قید غیریت نیز به جهت التصاق تام معنوی که با ما بعد دارد، اعراب آن را میپذیرد. التصاق تام معنوی.
«غَیر» اعراب اسماء جامد را هم میپذیرد. اسم جامد مثل «زید و عمر و بَکر» دلالت بر «ذات» است. سؤال این است که آیا «غَیر» همیشه وصف قرار میگیرد و نیاز به موصوف دارد و از این رو همیشه اراده را میپذیرد؟ یا اینکه همچون اسماء جامد میتواند مستقلاً و بدون موصوف استعمال شود و اعراب اسماء جامد چون فاعل و مفعول و مانند آن را بگیرد؟ بهعنوان مثال، در آیه **«أَفَغَیْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ»** آیا «غَیر» نقش مفعول گرفته؟ **«أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ»**. «یَبْغُونَ غَیرَ دِينِ اللَّهِ». توجه! معنایی که برای «غَیر» ذکر گردید، نیاز به موصوف (دارد) و میتواند در نقش فاعل و مفعول مانند آن قرار گیرد، چنانکه در استعمالات کثیرند به کار رفته است.
خوب! اسم ما بعد (غ) چه اعرابی دارد؟ «غَیر» دارای معنای حرفی است و معنای (را) در محبت خودش ایجاد میکند. معنای غیریت است. بنابراین مانند دیگر حروف، عامل است و عمل جر، (آن) به واسطه خود «غیر»، مجرور میشود. بعد اسم اینجا گفته بود حرف به حرف جر (اسم جر). هست. مضافالیه نمیگیرد. واقعاً در واقع مضافالیه هست، ولی چون این حرف است، مضافالیهاش نیست (معمولش است). این (کلام) کریمی (آقای کریمی) گفته که «حرف شما را قبول نکنم، بعد خلاصه تو کوچه بازی نکنیم». نه! درست است.
الحاق الف و لام اذان واقعی هم گفتم. خب. الف و لام میگیرد یا نمیگیرد؟ «غَیر» در استعمالات همیشه به صورت اضافه به لفظ دیگر استعمال شده و هیچگاه همراه با الف و لام استعمال نشده است. از این شیوه استعمال، کشف میکنیم که دارای معنای حرفی و غیر استقلالی است. از این رو، الحاق الف و لام به «غَیر» از اغلاط است (استعمال آن را جایز نیست). نظر ایشان است. از الان دارد آن «شمه فقهی» خلاصه شکل میگیرد. حذف مضافالیه (غیب) دارای معنای حرفی و نیاز به لفظی دارد تا معنای خودش را در آن ایجاد کند و معنای خودش را محقق کند. از این رو، نیازمند به لفظ دیگر بهدلیل نقصی که در مدح تصوری او است (دارد) و بدون آن معنایی برای آن محقق نمیشود. مشهور علمای ادب این است که مضافالیه «غَیر» بعد از «لَیْسَ» حذف میشود، و حذف آن بعد از «لا» را از اغلاط دانستهاند و استعمال (آن را) جایز نیست.
لکن به نظر میرسد فرقی بین «لا» و «لَیْسَ» وجود (ندارد) و عدم جواز استعمال آن نوعی جمود میباشد. بعد از آنکه در استعمالات کثیرند، بعد از «لا» نیز حذف میشود. حذف میشود. مضافالیه اسمی نیست. مضاف به حرف همیشه با هر معمول دائمی حرف (میکند). خب این بحث مغایرت را هم که در معنای «غیر» گفتیم، در ذات و در وصف عارض بر ذات، در حکم اگر «این» به موضوع حکم رجوع کند، نه خود حکم عللی... وقتی که به خود مجوع (رجوع کند)، چون در حقیقت قیدی از قیود موضوع و مثل نیست. (نه تو اوصاف دیگر). چون «اکرم العالِم» ولی در قسم سوم که «غَیر» رجوع به حکم میکند و دارای معنای استثنا است، در این صورت میشود از آن حذف بهدست آورد، مثل «سُئِلَ عَنِ الْمُحْرِمِ إِذَا مَاتَ کَیْفَ یُصْنَعُ بِهِ». اینها که «طِیباً» ازش حذف فهمیدیم. یعنی همه چیزش با میت محرم با می (میم) یکسان بود. یک تفاوت فقط داشت که «این» بهش (عطر و طیب) نزدیک نمیشد.
خب. کاربرد (یه) دو خطی داریم. این را هم بخوانیم. آیه قرآن میفرماید که: «إِنَّا لَمُوَفُّوهُم نَصِیبَهُمْ». (یه) پنج دقیقهای این آیه را بحث کنیم (تمام). سوره هود آیه ۱۰۹ صفحه ۲. اسم فاعل، اسم مفعول است. اینجا: «لَمُوَفُّوهُمْ». شما بفرمایید. اسم فاعِل، اسم زمان، اسم مکان (نیست). «یوَفُونَ». ما «کَشَّفُوا» اجوره «نَصِیبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ». توی «فالگو» و تफरीحی امروز. «مُقَفِّی فُومَ» چیز. «فجور» نصیب. اسم فاعل آن مفعولش است. مفعول از باب تفعیل چه ریشهای؟ آهنگ «توفیه» درست. «غَيْرَ مَنْقُوصٍ». وصیت وسایل، نه. نص، نصیب من. چقدر بهتر شد. ما تمام نصیب ایشان را به ایشان میدهیم، در حالی که هیچ چیزی کم ندارد. «غَیر» حالیه. در حالی که نقص درش راه پیدا نکرده در نصیب ایشان. «غَيْرَ مَنْقُوصٍ». مرحوم علامه در «المیزان» میفرمایند که این «غیر منقوص» حال از نصیب، چون معرفت و فیه تاکید لقوله «لَمُوَفُّوهُمْ». تاکید برای «لَمُوَفُّوهُمْ». خود «لَمُوَفُّوهُمْ» (توفیه) یعنی یک چیزی را کامل دادن. «غَيْرَ مَنْقُوصٍ» هم دارد در تاکیدش میکند (کامل میدهیم، هیچی هم ازش کم نمیشود). تأدیه حق غیر است به تمام و کمال (حق دیگری را با تمام کمال دادن و درش) ای یاس کافرین است. یعنی چیست؟ توکل کامل گرفتن، توفی کامل دادن، توفی کامل گرفتن. تفاوت مطالعه تفعیل. فیه «أیأس الکافرین» من «العفو اِلّا اِلهی». یأس یعنی چی؟ یأس. یأس یعنی ایجاد یأس (ایجاد یأس) برای کافرین (از) عفو الهی.
آیه دوم سوره حج آیه ۳۱. «غیر» را تمام کنیم. «نوْفِیهِمْ». برای اینکه آن آینده میشد. از همین الان من شروع کردم. عجیب! «إِنا قائِمٌ». «إِنَّا أَقُومُ». و «عن قائِمٌ». فرقش چیست؟ «أَنَا مُوفِی». «أَنَا أُوفِی». من دهنده هستم، من خواهم داد. تفاوت «ما اکنون» من میدهم دیگر. میدهم یعنی همین الان هم متأسفم. وقتی من میگویم میدهم، از همین الان دارم میدهم. یعنی اینکه اعم هزینهای که همین الان است یا آینده. تردیدی درش هست که همین الان متصف هستم یا نیستم. تاکیدش بیشتر. یعنی تو وعده مقطوع.
«حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِكِینَ». «حنفا لله غیر مشرکین» هم چیست؟ دوباره آیه ۳۱ سوره حج. «فاْجْتَنِبُوا» یعنی «اجتنب التقرب من الاسان و الاهلال لها». در حالی که مایلید به او از غیر او و مشرکین به او نیستید. «حُنَفَاءَ» یعنی مائل. حنی (مائل). حنیف ضد «جنیفه». «جنیفه» تمایل به اطراف. «حُنْفَاءَ» آن وسط به معنای اعتدال. «حُنَفَاءَ لِلَّهِ». یعنی شما وسط خط باشید، منحرف نشوید به این چپ و... «غَیْرَ مُشْرِکِینَ». وسط خط هم که هستید، دو تا روی هم هم در رفتن، هم در مقصود حنیف. وصف رفتن. شق وصف مقصود شما اجتناب کنید از آن (آیه قبلش خوب). «وَ حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِكِینَ فِي حَجِّکُمْ» (اینجور باشید). چون سوره حج مربوط به حج است. مسائل مشرکین طیبه میکردند در حج. «لَبَّیْکَ لَا شَرِیکَ لَکَ اِلَّا شَرِیکٌ هُوَ لَکَ تَمْلِکُهُ وَ مَا مَلَکَ». لبیک لبیک مشرکین. لبیک! «لَا شَرِیکَ لَکَ شَرِیكًا هُوَ لَكَ». اعلام استثنای منتظر منقطع چیست اینجا؟ «اِلّا شَرِیکٌ هُوَ لَكَ». هیچ شریکی نداری؟ «یه شریک داری که اون هم باز مال خودت است. تَمْلِکُهُ و مَا مَلَكَ». مالک هم هستی. هم مالک خودشی هم مالک آنکه مال توست. هیچ شریکی نداری. غیر از همین یک دانه. استثنایی بامزه بود این. از بحث «غَیر». حالا باز میشد مثالهای دیگری هم بزنیم. بحث «قَر» را تمام میکنیم. دو سه تا بحث فرعی «لا سیما» و «حتی» اینها هم داریم و بحث استثنا را انشاءالله تمام خواهیم کرد. الحمدلله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...